«

»

Print this نوشته

در تعریف مبارزه و سرنگونی

بخش ۷

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

در تعریف مبارزه و سرنگونی

جهان تبعید هیچ نیست اگر آشفتگی و سرگردانی نباشد: زیستن در بیرون و زندگی کردن در درون؛ تنگی نومید کننده دست و فراخی بیزار کننده دهان؛ انرژی فراوان و میدان عمل ناچیز. پیداست که در اوضاع و احوالی که اساسا تحمیلی است و کمتر گزینشی در آن رفته است، و سر‌و‌کار داشتن کسانی که در یک فضای بزرگ‌تر احتمالا از وجود هم بی‌خبر می‌ماندند انتظار چندانی نمی‌توان داشت. مهاجر، زندگی در ایران را خوش ندارد ولی به صورتی یک پایش در ایران است و بهر حال پل‌ها را پشت سر خود خراب نکرده است. تبعیدی برخلاف مهاجرِِِ به اختیار، با نظامی که او را ریشه‌کن کرده ازبن مخالف است. فعالیت سیاسی را ــ اگر هم چندان به آن نپردازد ــ وظیفه خود می‌داند و مانند عادات روزانه مسلم می‌گیرد و اشکال کارش به همین بر‌می‌گردد. زیرا مخالفت و فعالیت سیاسی امر پیش پا افتاده نیست. پیامد‌هایش می‌تواند گران تمام شود؛ کمترینش مبتذل کردن هرچه مبارزه، و آلوده کردن فضای عمومی است.

ما، چند هزاری در میان این میلیون‌ها که به درجات گوناگون به عنوان مخالف شناخته می‌شویم، پس از سه دهه‌ای فعالیت سیاسی در تبعید هنوز خود را در وضعی می‌یابیم که می‌باید پاره‌ای مقدمات و چیز‌هائی را که بدیهی می‌شمردیم تعریف کنیم: مبارزه، سرنگونی، خود مخالفت و مخالف. آیا هر برگزاری جلسه و نوشتن مقاله مبارزه است؟ آیا با این کار‌ها می‌توان رژیمی را در ده پانزده هزار کیلومتری سرنگون کرد؟ آیا هرکس در نشستی حضور یافت و دستی به قلم برد مخالف است؟ هنگامی که به آشفتگی گیج کننده در پهنه مبارزات و فعالیت‌های این گروه چند هزار نفری ــ در خوشبینانه‌ترین تخمین‌ها ــ می‌نگریم ضرورت تعریف مفاهیم “بدیهی“ را ناگزیر می‌یابیم. فراوانی جلساتی که“کمیته اختاپوس“ معروف را به یاد می‌آورند؛ نشست‌هائی که اگرچه آبرومند و سودمند، هرگز به سرنگونی رژیم نرسیده‌اند، مخالفانی که بیشتر نیرویشان در جنگ با یکدیگر سپری می‌شود، بحث‌هائی که زیر عنوان مبارزه با رژیم، موضوعشان بیشتر تکرار گذشته‌ها و پیشبرد نظرات شخصی است؛ اینهمه نشان می‌دهد که می‌باید روشن‌تر به مسائل نگاه کنیم و هیچ چیز را مسلم نگیریم.

از مخالف آغاز کنیم. مخالف کسی است که رژیمی مانند جمهوری اسلامی را نمی‌تواند تحمل کند. این یک مخالفت سیاسی نیست، چنانکه با حکومت‌های معمولی، حتی غیر دمکراتیک، پیش می‌آید. رژیم اسلامی نه تنها ایران را اندک اندک به نابودی می‌کشاند می‌خواهد ایرانی را از ایرانیت و انسان را از انسانیت بیندازد. مخالفت با آن وجودی است؛ به عنوان مخالف نه همزیستی با آن می‌توان داشت نه به ادامه آن می‌توان کمک کرد. با این تعریف کسی که گرفتاری عمده‌اش تبعیدیان دیگرند، یا پیوسته راهی به درون محافل حاکم می‌جوید، هر چه باشد مخالف نیست. او را می‌باید ندیده گرفت و اگر پاسخی هم به او لازم بود به موضوع پرداخت و نه خود او، زیرا بزرگ‌ترین آفت فضای تبعیدیان، شخصی شدن “مبارزه“ بوده است ــ جماعت بزرگی درهم افتاده که چنان فضا را پائین آورده‌اند که جز تاب‌آور (پر طاقت)ترین روان‌ها کسی رغبت به مشارکت ندارد.

مبارزه امر بدیهی تعریف نشده دیگری است. ما در بیرون به فرض که بدانیم برای چه مبارزه می‌کنیم از چه مبارزه‌ای بر‌می‌آئیم؟ نخست و از همه مهم‌تر به هدف مبارزه می‌باید پرداخت. هر هدف نهائی جز تغییر رژیم و جانشین کردن آن با یک نظام انسانی، با دمکراسی لیبرال، دمکراسی محدود به حقوق بشر، بیرون از تعریفی است که ما به عنوان چنان مخالفانی می‌توانیم داشته باشیم. بهتر کردن حکومت اسلامی و جابجا شدن رهبران آن، یا بازگشت به گذشته‌های سپری شده‌ای که اگر نیروی زندگی می‌داشتند ما در تبعید نمی‌بودیم، یا جانشین کردن این رژیم با دیکتاتوری دیگر، اگر چه بهتر، هدف مخالف در معنی ما نیست. در میان ما سازشکاران (سازشکاری با سازش کردن، نه بر سر اصول تفاوت دارد؛ تفاوتش در همان اصول است؛) و عوامل رژیم، بسیاری‌شان بی جیره و مواجب و بی‌خبر، که با بی‌آبرو کردن سرتاسری مبارزه و رساندن ابتذال بیرون به معیار‌های حکومتی، همان خاطرخواه دستگاه امنیتی رژیم را می‌کنند فراوانند. قدرت‌طلبان بهر بها و با هر وسیله نیز که با شنیدن بوهای خوش به جنب‌و‌جوش می‌افتند بسیار می‌توان یافت، چنان کسانی را می‌باید در مقوله خودشان گذاشت و در شمار مخالفان نیاورد.

مخالفانی با چنین تعریف (و هر کس می‌تواند تعریف خود را داشته باشد) برای رسیدن به آن هدف نهائی چه می‌توانند؟ روشن بودن استراتژی مبارزه در اینجا بسیار اهمیت دارد. نبرد مسلحانه و از آن بدتر دعوت امریکا به حمله به ایران را که آرزوی آشکار و نهائی بسیاری درماندگان و تجزیه طلبان و تشنگان بی‌اعتقاد (سینیک) قدرت است پیشاپیش می‌باید رد کرد. مخالفان رژیم، کسانی که از ایران آغاز می‌کنند و از آنجا به مبارزه می‌رسند ــ و این یک نکته کلیدی است و بر آن می‌باید درنگ کرد ــ جز پیکار سیاسی مردمی، پیکاری با وسائل سیاسی و به نیروی مردم، در واقع پیشرو‌ترین عناصر جامعه، و هر نیروئی که در خدمت استراتژی درآید و به هدف نهائی آسیبی نزند، راهی نمی‌شناسند. مبارزه می‌باید هماهنگ با آن عناصر و در چهارچوب این استراتژی و با شناخت ابعاد گوناگون آن و بهره گیری از هر فرصت باشد.

آن بخش استراتژی پیکار سیاسی مردمی را که به مخالفان بیرون برمی‌گردد می‌توان زیر پنج عنوان آورد: سالم کردن فضای بیرون تا بتوان از کاری برآمد؛ سخت‌تر کردن اوضاع بر رژیم در جهان خارج؛ آگاه کردن مردمی که به آنچه در کشور می‌گذرد دسترسی محدود‌تری دارند؛ پیشبرد گفتمان مدرن و جایگزین جهان‌بینی آخوندی و گفتمان‌های ارتجاعی و مطلق‌گرای دیگر؛ و سرانجام گستردن شبکه ارتباطی مبارزه در درون و بیرون و در نهایت آماده شدن برای مرحله پایانی مبارزه، و در بد‌ترین صورت، برای “پس از پس از“ جمهوری اسلامی.

هیچیک از این فعالیت‌ها به خودی خود به تغییر رژیم نخواهد انجامید و نمی‌باید نا‌امید شد و از مبارزه دست برداشت. تغییر رژیم اسلامی (برای رعایت آنها که از واژه سرنگونی می‌گریزند) برآیند مبارزات بیشمار، بیشتر در درون ایران، و فشار‌های بیرون و بیش از همه ناهنگامیanachronism  و تباهی و ناشایستگی روزافزون حکومت آخوندی خواهد بود. دادن شعار سرنگونی، مبارزه نیست و مبارزه لزوما به سرنگونی نخواهد انجامید و هیج مشکلی هم در این نیست. ما هدفی روشن داریم ولی دامنه محدود کار در بیرون و گسسته از مبارزات درون را نیز ــ مگر غیر مستقیم ــ می‌دانیم و بی‌آنکه چشمداشت بیش از اندازه داشته باشیم تا آنجا که در توان ماست بر مبارزه تاکید خواهیم گذاشت. چنانکه ظریفی گفته است، نخست جامه دان آنگاه سفر.

تغییر رژیم در ایران روی خواهد داد و ما بناچار دستی از دور بر آن خواهیم داشت. ولی مبارزه در هر جا هست و گاه در بیرون بیشتر کار می‌کند. این معنای “مبارزه، نه سرنگونی“ است که هنوز پس از بیست و چند سال ابرو‌هائی را بالا می‌برد. ولی چه بهتر که همان در آغاز به این می‌رسیدیم که بجای دادن شعار سرنگونی، به مبارزه برای سرنگونی ــ مبارزه‌ای که بیشتر فعالیت‌های تبعیدیان ربطی به آن ندارد ــ می‌رسیدیم.

ژوئیه‏‏ ۲۰۰۷