«

»

Print this نوشته

بخش سوم ـ ژئوپلیتیک تازه ایران

بخش سوم ـ ژئوپلیتیک تازه ایران

تا بیست سالی پس از انقلاب اسلامی، بخش بزرگی از طبقه سیاسی ایران در ضد اسرائیلی بودن آشکار و ضد یهودی بودن نهانی خود، به نگرش خاور میانه‌ای نزدیک بود، بی آنکه هیچ رابطه استواری با جهان عرب داشته باشد. آن طبقه سیاسی، خاور میانه‌ای بود، به معنی مظلومیت همراه با احساس برتری؛ و انداختن مسئولیت واپسماندگی فرهنگی و سیاسی به گردن استعمار غرب؛ و جستجوی چاره واپسماندگی، در مبارزه ضد امپریالیستی، به معنی غرب‌ستیزی و به ویژه دشمنی با امریکا (که پس از فروپاشی کمونیسم برای بسیاری چپگرایان ‌به صورت کینه پدر کشتگی درآمده است؛) و اولویت دادن به مسئله فلسطین. آن خاور میانه‌ای‌ها عموما نه عربی می‌دانستند نه به کشورهای عربی می‌رفتند، نه ترجمه‌های معدود آثار عربان را (که به جوشش فرهنگی شهرتی ندارند) می‌خواندند. آنها عموما یا اسلامی (که با مسلمان تفاوت دارد) بودند که بنا به تعریف ضد یهود است؛ و یا از طریق چپ شیک اروپا و امریکا به آنجا می‌رسیدند و خود را به سترونی سیاسی و فکری محکوم می‌کردند. اما اگر در غرب می‌شد به تفنن، خاور میانه‌ای و جهان سومی اندیشید و آن را چاشنی زندگی سراسر جهان اولی ساخت، در خود خاور میانه چنین رویکردی جز فرو‌تر رفتن در گلزار ‌معنی نمی‌داد. در ایران آن گلزار در ابعاد فیزیکی و ویژگی‌های شیمیائی خود از بد‌ترین تصورات هشدار دهندگان پیش از انقلاب نیز گذشت.
پیروزی انقلاب اسلامی (اسلام به دشواری تاب یک انقلاب ‌پیروزمند دیگر را ‌خواهد آورد) بسیاری دیدگان را بر واقعیت باورهای اسلامی راستین و غیر‌امریکائی، و چپ دمکراتیک و مترقی گشود؛ چنانکه می‌توانست پاره‌ای چشم‌ها را بر واقعیت ‌توسعه فرماندهی نیز بگشاید.‌ ما خواه ناخواه و به صورتی اشتباه ناپذیر با نتایج انقلابی که بیش از هر چیز دگرگونی در ”پارادایم”ها بود روبروئیم.‌ پیکار با غربزدگی و تحقق آرمان‌های انقلاب کربلائی (”جنبش ما حسینی است / رهبر ما خمینی است”) و بریدن ”بندهای استعمار و صهیونیسم از دست و پای ملت مسلمان شیعه” ‌به چنین اوضاع درخشانی در کشورداری و سیاست خارجی رسیده است، همه شایسته انقلاب شکوهمند اسلامی. گذاشتن ”قدس” در مرکز جهان جغرافیائی ما، که به ویژه پس از غروب مسکو و پکن و تیرانا و هاوانا ضروری می‌نمود، نگرش وارونه و محدود آن بخش طبقه سیاسی را وارونه‌تر و محدود‌تر، و بن‌بست سیاسی‌شان را ناگشودنی‌تر کرده است. این سیاستی است که در بی‌فرجامی‌اش، جز پشتیبانی از تندرو‌ترین گرایش‌های اعراب و فلسطینیان راهی نمی‌گذارد. تصادفی نیست که ”قدس اندیشان” ‌به اشاره و آشکارا و مستقیم و غیرمستقیم از تروریسم اسلامی دفاع می‌کنند.
برای بقیه ایرانیان که مسئله‌شان خود این ملت است و چندگاهی می‌باید تنها به سود ملی ‌بیندیشند و دست‌کم خود را به غبار کاروان پیشرفت برسانند، این سیاست‌ها هرچه هم در پوشش ‌انسان دوستی و عدالت پیچیده شود بی‌ربط و تحلیل برنده انرژی و منابع ملی است؛ از خود زدن ‌برای کسانی است که هیچ قدری نمی‌شناسند و دستی توانا در هدر دادن منافع و موقعیت‌ها دارند. اینکه مردمی درنگرش خود به مسائل خارجی، نخست سود ملی خویش را بشناسند به نظر از ‏بدیهیات می‌آید. مگر افراد در برابر رویدادهای زندگی خودشان معمولا جز این می‌کنند؟ ولی ‏در جامعه ما به این سادگی نیست. رویدادهائی هست که نگرش ایرانی به آنها، به معنی سود و ‏زیانی که بیش از همه برای منافع ملی ما دارند، می‌باید با احتیاط و اندکی شرمساری همراه ‏باشد. بخش بزرگی از جامعه روشنفکری دو نسل اخیر ما، که یکی از پدیده‌های واژگونه عصر ‏تجدد ماست و یک پژوهش روانشناسی ـ سیاسی جدی لازم دارد، شصت سالی است که چنان ‏نگرشی را در زمینه‌های معینی محکوم می‌کند و کیفر می‌دهد.‏
از برتری چپ در سیاست ایران که با حمله ارتش سرخ در ١۳٢۰ /١۹۴١ آغاز و با هر ‏پیروزی آن ارتش تقویت شد، نگرش ”اخلاقی” و ”مترقی” به رویدادهای خارجی جای نگرش ‏منافع ملی را در آن بخش بزرگ جامعه روشنفکری گرفت. مردم ما وظیفه‌دار شدند که اول به ‏فکر دیگران باشند؛ نیروهای مترقی را در عرصه جهانی تقویت کنند، و نیروهای امپریالیسم را ‏بکوبند. رسانه‌های بی‌شمار این گرایش، برخود گرفتند که افکار عمومی را از رنج بازشناسی ‏مترقی از امپریالیست برهانند. به راهنمائی آن رسانه‌ها بسیاری مردم عادت کردند در مسائلی ‏که ربطی به آنها نداشت ایستار (موضع)‌های پرشور بگیرند و در آنجاها که ربطی به ایران می‌‏یافت بجای رعایت سود خودشان به فکر طرف ”مترقی” باشند.
‏با فروپاشی اتحاد شوروی (کدام اتحاد، کدام شورا؟) ”مترقی” از زبان‌ها افتاد و به ‏پیروی از سنت مجرب عاشورائی، مظلوم بجایش نشست. وظیفه اخلاقی ماست که از ‏مظلومان پشتیبانی کنیم. ولی مظلومان درجاتی دارند که جامعه ‌مترقی به میل خود تعیین ‏می‌کند و فاصله آنها از ایران، یا ابعاد مظلومیت‌شان ملاک نیست. در این جدول مظلومیت، مردم بلوچستان که بطور منظم دارند پائین برده می‌شوند در ردیف‌های ‏بسیار پس از عراقیان می‌افتند و خون یک فلسطینی، از صدهزار افریقائی رنگین‌تر است. ‏یک کودک عراقی که در بیمارستان در می‌گذرد بر وجدان‌های بیدار گران‌تر می‌افتد تا روزی صد کودک ‏خیابانی که بر شهرهای بزرگ ایران افزوده می‌شوند. یک نگاه به خبرها و مقالات رسانه‌های ‏نوشتاری، و الکترونیک (شبکه‌ای، به پیشنهاد یکی از روزنامه‌نگاران) بس است که نشان دهد ‏نبض وجدان و اخلاق و بشر دوستی در کجاها میزند.
برقراری حکومت اسلامی و بیست و پنج سالی که برای دریدن هر پرده پنداری بس بوده ‏منظره را در خود ایران به مقدار زیاد عوض کرده است. در ایران، مردم بیآنکه، دستکم در ‏برخورد با رویدادهای خارجی، غیراخلاقی شده باشند، به حکمت چراغی که به خانه رواست، ‏بویژه در برابر مسجد، پی برده‌اند و می‌دانند که به گفته ضرب‌المثل انگلیسی، نیکوکاری از ‏خانه آغاز می‌شود. آنها بینوائی عمومی را می‌بینند و می‌خواهند منابع‌شان برای خودشان ‏صرف شود و دیگران را می‌بینند که لحظه‌ای در اندیشه آنچه برسر ایرانیان می‌آید نیستند. ‏رفتار طبیعی آن بیگانگان، حتا مردمانی که آخوندها از شکم ایرانیان زده‌اند و به آنها داده‌اند، ‏چشم ایرانیان را باز کرده است. بیگانگان برای دستخوشی که می‌گیرند از کمترین حق‌شناسی ‏نیز دریغ دارند. در ایران دیگر می‌شود بی‌شرمساری، از نظرگاه ایرانی به رویدادهای بین‌‏المللی نگریست و تا آنجا رفت که بهم برآمدن خود را از فلسطینی شدن سیاست ایران بی‌پروا ‏اعلام داشت.‏ ‏اندک اندک یک نگرش ایرانی هم به رویداد‌ها جائی در افکار عمومی می‌یابد. با اینهمه سرنگونی طالبان و رژیم بعثی عراق، ‏گذشته از مقاصد امریکا یا ماهیت آن رژیم‌ها، نشان داد که ‏مردمانی که در هر چیز، حتا اگر رهانیدن‌ ایران از آخوندها‌ باشد، تنها نگرانند که برای خودشان ‏چه دارد، دربرابر فرصت‌های تاریخی که برای ملت ایران پیش آمده است به چیزی که نمی‌‏اندیشند سود ملی ایران است. کسی نمی‌گوید ویران کردن یک گودال مار، و تلاش برای ساختن ‏یک کشور معمولی با درجه‌ای از دمکراسی در افغانستان چه اندازه مرز خاوری ما را که چند ‏سال پیش نزدیک بود صحنه جنگ شود امن‌تر کرده است؟
‏دگرگونی دراماتیک و تاریخی ژئو استراتژی ایران پس از جنگ دوم عراق از آن هم بیشتر به ‏غفلت برگزار شده است. از هنگامی که بیست و دو سده پیش لژیون‌های کراسوس در میانرودان ‏‏(عراق کنونی) پدیدار شدند مرز باختری ایران همواره مایه تهدید امنیت ملی بوده است. ما دو ‏هزار و دویست سال از آن سو زیر حمله رومیان و اعراب و عثمانیان و سرانجام عراقیان بوده‌ایم. ‏امریکائیان بی‌آنکه روح‌شان خبردار باشد این مشکل ژئو استراتژیک را برای ما برطرف کرده‌‏اند. به یاری امریکا ما برای نخستین‌بار در دویست سال از مرزهای امن شمالی برخورداریم ‏‏(پس از فروپاشی ”امپراتوری‌ شر” ریگان) و در دو هزار و دویست سال از مرز امن باختری. ‏اما کمتر کسی پیدا می‌شود که پیامدهای این دو رویداد را برای ایران آینده‌ای که ناچار نخواهد بود تا ‏دندان مسلح شود و خود را به دامن هر پشتیبانی، از جمله امریکا، بیاویزد ارزیابی کند؟
***
گسست تاریخی بزرگی که با انقلاب و حکومت اسلامی آمده فرصت و ضرورت بازاندیشی در جایگاه خود در خانواده ملت‌ها را نیز مانند تقریبا همه زمینه‌های‌ زندگی ملی پیش آورده است. آیا ایرانی می‌خواهد در جهان و جهان‌بینی خاور میانه‌ای انباز باشد یا خود را از آن بیرون کشد و به سرمشق‌ها و پارادایم‌های دیگر و کامیاب‌تر روی کند؟ می‌باید سرنوشت خود را در کوچه‌های ”قدس” یا اردوگاه‌های آوارگان که مانند ذهن خاور میانه‌ای، گردآلود و تیره و پیچ در پیچ‌اند جستجو کند یا در شاهراه‌های دنیای غرب که به مراکز تولید و آفرینندگی می‌پیوندند؟
گزینش ما اکنون بسیار آسان‌تر از آن عصر نادانی سیاسی پیش از انقلاب است که از صفت بیگناهی نیز عاری بود. هنگامی که لیبی معمر قذافی هم به اتحادیه عرب نه می‌گوید و آینده‌اش را در منطقه جغرافیای واقعی و نه جغرافیای ذهن، در مدیترانه و نه خاور میانه، می‌جوید ما چگونه می‌توانیم چشم از این مردمانی که خود را محکوم به واپسماندگی کرده‌اند برنگیریم؟ اینکه ما نیز بیشتر مسلمانیم هیچ معنی ویژه‌ای ندارد. گذشته از تفاوت‌های مهمی که ایرانی بودن با خودش می‌آورد، همه مسلمانان، خاور میانه‌ای نیستند. دیگران هر‌چه بگویند ایران یک کشور آسیای غربی‌ و راه ارتباطی و پل آسیای مرکزی و قفقاز است. جغرافیای واقعی ما منطقه‌ای است که در آینده خاور میانه را زیر سایه خواهد گرفت، بدین معنی که اهمیت‌ش در آشفتگی و تروریست پروری آن نخواهد بود؛ و جغرافیای ذهن ما اروپاست، همان که از ازبکستان و قزاقستان تا ارمنستان و گرجستان می‌کوشند خود را به آن نزدیک کنند و ترکیه از هر زمان به آن نزدیک‌تر شده است. ما اگر هم نمونه‌ای لازم داشته باشیم آن را نه در سازمان آزادیبخش فلسطین و حماس و سوریه بلکه در ترکیه می‌یابیم؛ با مردمانی بسیار مسلمان‌تر از ما که بیش از پنج سده با عرب‌ها از نزدیک زندگی کرده‌اند و خود را هر چه دور‌تر از آنها می‌گیرند.
مارس ۲۰۰۴