عباس نعلبندیان روزنامه فروش از پدیدههای دهۀ ۴۰ بود. «پژوهشی ژرف و سترگ…» را زمانی نوشت که بیست سالی بیشتر نداشت و درس و دبیرستان را رها کرده بود. این نمایشنامه چنان درگرفت و گل کرد که نویسندهاش را از کار در دکه روزنامه فروشی به مدیریت کارگاه نمایش ارتقا داد.
آیندگان و نعلبندیان
سیروس علینژاد
عباس نعلبندیان روزنامه فروش از پدیدههای دهۀ ۴۰ بود. «پژوهشی ژرف و سترگ…» را زمانی نوشت که بیست سالی بیشتر نداشت و درس و دبیرستان را رها کرده بود. این نمایشنامه چنان درگرفت و گل کرد که نویسندهاش را از کار در دکه روزنامه فروشی به مدیریت کارگاه نمایش ارتقا داد. تا پیش از نوشتن «پژوهشی…» فقط یکی دو داستان چاپ کرده بود. از همان آغاز کار رسمالخط مخصوصی داشت که وجه ممیزۀ او شد. پس از نوشتن «پژوهشی…» به سلک نویسندگان نمایشنامه درآمد و کارهای متعددی خلق کرد. «سندلی را کنار پنجره بگذاریم و بنشینیم و به شب دراز تاریک خاموش سرد بیابان نگاه کنیم» را در همان سال ۴۸ که به کارگاه نمایش پیوست نوشت. در سالهای بعد، نمایشنامۀ «اگر فاوست یک کم معرفت به خرج داده بود…» و «قصۀ غریب سفر شاه شادشین شنگول به دیار آدمکشان و مردان و جذامیان و دزدان و دیوانگان و روسپیان و کافکشان»، «ناگهان هذا حبیب الله مات فی حب الله هذا قتیل الله مات به سیف الله»، «وصال در وادی هفتم، یک غزل غمناک» و چند اثر و ترجمۀ دیگر حاصل تلاش او در سالهای بین ۴۷ تا ۵۷ بود. تا سال انقلاب که کارگاه نمایش منحل شد، کم و بیش به عزت زیست. پس از آن چندی زندانی و سپس دچار انزوا و افسردگی دهشتناکی شد تا آنکه در سال ۶۸ خودکشی کرد و بر زندگی خلاق خود نقطۀ پایان نهاد.
به گفتۀ آتیلا پسیانی و هوشنگ آزادیور، عباس نعلبندیان از کشفیات آربی آوانسیان بود. آزادیور اضافه میکند که او یک آدم استثنایی و مدرن بود. فردوس کاویانی او را گل سر سبد کارگاه نمایش میخواند. بیژن صفاری میگوید: «… نعلبندیان در نوع خودش یک استعداد خارقالعاده و یک چیز بینظیر بود. یک آدمی که هیچ وقت پایش را از ایران بیرون نگذاشته بود و به هیچ وجه نمیدانست در تأتر بینالمللی چه اتفاقی میافتد، یک دفعه شروع کرد. آشناییاش با ادبیات جهان فقط از طریق ترجمهها بود. نعلبندیان علاقۀ عجیبی به نمایشنامه نویسی داشت و در نمایشنامههایش یک بار واقعا تأتری، نمایشی و خارقالعاده دیده میشد». (کارگاه نمایش ـ حمید رضا ری شهری، نشر نوروز هنر، ۱۳۸۶)
عباس نعلبندیان در سال ۱۳۲۶ در تهران متولد شد. پدرش در خیابان فردوسی حوالی خیابان سوم اسفند، یا در خیابان سوم اسفند حوالی خیابان فردوسی، دکۀ روزنامه فروشی داشت و او دستکم تا زمان ترک تحصیل به کار روزنامه فروشی اشتغال داشت. تا پیش از نوشتن «پژوهشی ژرف و سترگ…» یکی دو قصه در مجلۀ نگین و جهان نو چاپ کرده بود. محمود عنایت سردبیر مجلۀ نگین که قصه ص. ص. میم را به چاپ سپرد در مقدمه از رسمالخط ویژۀ نعلبندیان گفته بود که صدا را سدا مینویسد و صندوق را سندوق و از این قبیل. این شیوۀ نگارش بعدها وجه ممیزۀ نعلبندیان شد.
آربی آوانسیان گفته است که نعلبندیان تا پیش از نوشتن نمایشنامۀ «پژوهشی ژرف و سترگ…» هرگز تأتر ندیده بود. علت آن واضح است؛ فرهنگ تأتر در قشرهای پائینی اجتماع ایران رایج نبود. اما به غیر از این، کار سنگین او در دکۀ روزنامه فروشی مانع رفتن به تأتر میشد. به گفتۀ محمود استاد محمد «صبحها با پدرش از خانه بیرون میآمد و شبها با او به خانه باز میگشت… آن وقتها روزنامه صبح پر تیراژ نداشتیم. اطلاعات و کیهان بعد از ظهرها توزیع میشد. روزنامه فروشها معمولا بعد از ساعت پنج دوران میزدند. دوران به عهدۀ پدر بود، فروش پای بساط به عهدۀ عباس. به همین دلیل نمیتوانست نمایشها را ببیند. ولی برای دیدن فیلم مسألهای نداشت. چون سأنس دو تا چهار با وقت دبیرستان همخوانی داشت». (سیمیا، ماهنامۀ دانشجویی ادبیات نمایشی، شمارۀ یک، بهار ۸۲)
اگرچه نعلبندیان هرگز تأتر ندیده بود اما نمایشنامۀ «پژوهشی ژرف و سترگ…» زمانی که در جشن هنر شیراز به روی صحنه آمد سروصدای بسیار برانگیخت، و زمانی که در تهران به روی صحنه رفت سروصدای بیشتری را باعث آمد. در جشن هنر شیراز، جایزۀ دوم به آن تعلق گرفت و این موجب اختلاف میان هیأت داوران شد. کسانی مثل بیژن صفاری اعتقاد داشتند که باید جایزۀ اول به نعلبندیان داده شود. نادر ابراهیمی و سیروس طاهباز در مقابل مخالفین که تعدادشان اندک نبود، ایستادگی کردند و به دفاع از آن برخاستند. «سیروس طاهباز در دومین جلسۀ پرسش و پاسخ با حضور نویسنده و کارگردان «پژوهشی ژرف و سترگ…» و حدودا صد نفر دیگر، با زخمهای به سیم آخر، خط انحصار تأتر را در دولت، و دولت را در وزارت فرهنگ و هنر، و وزارت فرهنگ و هنر را در یک آئین نامۀ هنری، یک دیدگاه، یک سلیقه… تقبیح کرد… و بعدها چوبش را هم خورد. او از مخالفین پرسید: همۀ پافشاری شما در نفی این نمایش نه از آن جهت است که نویسندۀ آن در کنکور شما شرکت نکرده، سر کلاس شما ننشسته، از شما نمرۀ قبولی نگرفته و از زیر دست شما بیرون نیامده است؟». (محمود استاد محمد، همان)
داستان «پژوهشی…» از این قرار است که عدهای در یک غار با گفتن «زامنهوف» وارد میشوند… هر یک به دنبال کسی است و داستان زندگی خود را تعریف میکند و یک کارگردان و دوازده کمک کارگردان آنان را هدایت میکنند. نه تنها مضمون نمایشنامههای نعلبندیان، حتا نام آنها هم اعجاب برانگیز بود. نام آنها نه یک نام مختصر، بلکه معمولا یک جملۀ کامل بود. نام کامل نمایشنامۀ نعلبندیان چنین بود: «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای دورۀ بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم و غیره، فرقی نمیکند». این نام در ظاهر به تمام معنی شلوغ پلوغ، پوچ و بیمعنی است و چیز خاصی نمیگوید اما اهل فن میگویند دورۀ بیست و پنجم زمینشناسی، یادآور دو هزار و پانصدمین سال سلطنت است، دورۀ چهاردهم، همان سدۀ چهاردهم شمسی و دورۀ بیستم، قرن بیستم میلادی است و به این ترتیب پژوهشی نو… پژوهش در احوال کسانی است که در قرن بیستم میلادی یا چهاردهم هجری شمسی سنگواره ماندهاند، البته با تعریضی به دو هزار و پانصد سال سلطنت یا جشنهای دو هزار و پانصدمین سال.
نمایشنامۀ «پژوهشی…» با سخنی از علی (ع) شروع میشود: فزت به رب الکعبه. به خدای کعبه سوگند که آسوده شدم.
هر چند نعلبندیان در پاسخ مصاحبهگر «آیندگان» که به تلویح از مذهبی بودن او میپرسد به نوعی از موضوع طفره میرود، اما تأثیر و تأثرات مذهبی در نمایشنامهاش کاملا به چشم میخورد، همچنانکه تردید و دو دلیهای او قابل تشخیص است. محمد ژیان عضو کارگاه نمایش در معرفی نعلبندیان به عنوان یک فرد معتقد و مذهبی چنین گفته است: «… یک بچه مذهبی و مسلمان بود. منتها با دیدگاه خاص خودش به مذهب نگاه میکرد… قرآن میخواند و عربی را بسیار خوب میدانست. خیلی از روزها را با عباس نماز خواندیم و روزه گرفتیم». و رضا رویگری عضو دیگر کارگاه نمایش میگوید: «من اولین بار صدای عبدالباسط، قاری معروف و متوفای مصری را در اتاق او شنیدم. ماه رمضان همه دور هم در کارگاه نمایش افطار میکردیم» (کارگاه نمایش، حمید رضا ری شهری ص ۵۳) البته شکوه نجمآبادی همسر و همکار عباس نعلبندیان، اسلام و تسلیم او را امری درونی و کاملا فردی توصیف میکند. «او به هیچ وجه سعی در بروز اعتقادات مذهبی خود، چه در زندگی و چه در آثارش نداشت. مشکل نعلبندیان همین تظاهر نکردن بود» (همان ص ۵۳)
باری، «پژوهشی ژرف و سترگ و نو…» که به قول دکتر پرویز ممنون «زمانه نشان داد شاهکار است»، از پر سروصداترین نمایشنامههای دهۀ ۴۰ بود و در اجرای اول (اجرای دیگری هم داشت؟) صف آراییهای بسیاری را بین اصحاب هنر باعث آمد. عدهای آن را ستایش کردند و گروهی ناسزا گفتند و حتا زمانی که بر روی صحنه بود سعی کردند اجرا را به هم بریزند. سوالهای زیادی پیرامون آن شکل گرفت و سوالهای زیادتری پیرامون نویسندۀ آن. اکنون پس از سالهای دراز بیشتر سوالها پاسخ مناسب خود را یافتهاند هرچند برخی نیز بیجواب ماندهاند. اما، امروز شاید سوال مهم این باشد که «پژوهشی ژرف و سترگ…» چگونه به وجود آمد و چه انگیزههایی با عث خلق آن شد. استاد محمد در همان مطلب «سیمیا» موضوع را به خوبی تشریح کرده است. خلاصه آن این است که در آن زمان موجودیت تأتر ایران به تمامی زیر سیطرۀ وزارت فرهنگ و هنر بود. سازمان رادیو تلویزیون و جشن هنر شیراز به عنوان زیر مجموعۀ آنکه در حال سر بر آوردن بود، در این مشکل افتاده بود که چگونه از سیطرۀ وزارت فرهنگ و هنر و نگاه یک سویۀ آن بگریزد. قطبی، رئیس رادیو تلویزیون ملی ایران از این موضوع عصبانی بود و منوچهر انور او را به بردباری دعوت میکرد. یک روز قطبی با عصبانیت پرسید تا کی باید صبر کند؟ انور پاسخ داد: مسألۀ ما نمایشنامه است. از حیث کارگردان و بازیگر دست و بالمان بسته نیست، نمایشنامه نداریم و از کجا که در گوشه و کنار کشور یک استعداد نمایشنامه نویسی پیدا نشود؟ اگهی بدهیم و مسابقه بگذاریم. شاید پشت دیوار فرهنگ و هنر، در ادارۀ ثبت احوال یا دایرۀ متوفیات شهرداری یک کسی باشد که تا حالا چهار تا نمایشنامه نوشته باشد ولی نتوانسته باشد عرضه کند. بقیۀ داستان را از زبان استاد محمد بشنوید:
«رضا قطبی صحبت منوچهر انور را قطع میکند و از جا بر میخیزد.
- بفرمائید.
- کجا؟
- همین حالا خودتان بنشینید جلوی دوربین تلویزیون و اعلام کنید.
آن شب در تهران اتفاق غریب و بیسابقهای افتاد. ایرج گرگین گویندۀ خبر بود. خبرهای رسمی کشور شاهنشاهی قطع شد و گوینده با عذرخواهی، توجه مردم را به یک اطلاعیه بسیار مهم جلب کرد و این چنین شد که منوچهر انور جلوی دوربین نشست و تماشاچیان را به یک مسابقۀ نمایشنامه نویسی فراخواند. از همۀ هم میهنان، از همۀ کسانی که فکر میکنند ممکن است بتوانند نمایشنامه بنویسند صمیمانه خواهش کرد که بنویسند. جایزۀ بهترین نمایش بیست هزار تومان و به ترتیب دوم و سوم و چهارم، که رتبۀ چهارم پنج هزار تومان جایزه میگرفت به اضافۀ بورس یک سالۀ اروپا به منظور آشنایی با تأتر جهان برای نفر اول تا چهارم و امتیازات دیگر».
نتیجۀ این مسابقه درخشان بود. بین شصت تا هفتاد نمایشنامه به دفتر جشن هنر رسید. «نصرت الله نویدی نمایشنامۀ «سگی در خرمن جا» را فرستاد و عباس نعلبندیان «آن روی سکه» را نفرستاد! برای جشن هنر نمایشنامۀ جدیدی نوشت: «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگوارههای دورۀ بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، یا بیستم، وغیره… فرقی نمیکند».
امروز که چهل و اندی سال از نوشتن «پژوهشی…» گذشته است زمان و زمانه اهمیت نمایشنامه را روشن کرده است. اطلاعاتی دربارۀ آن و نویسندۀ آن به دست آمده که پیشتر وجود نداشت. اطلاعاتی که بر اثر گذشت زمان و تغییر شرایط، مخصوصا به خاطر از دست رفتن عباس نعلبندیان اهمیت پیدا کرده است. در روزهایی که واقعه جریان داشت کسی نه از این حرفها خبر داشت و نه این حرفها اهمیتی داشت. امروز هم شاید برای بسیاری از ما این حرفها اهمیتی نداشته باشد یا به دلیل خاصی اهمیت داشته باشد. برای خود من، به دلیل نگاهی دوباره به روزنامه آیندگان اهمیت پیدا کرده است. میخواهم بدانم روزنامۀ آیندگان که به گمان من یک روزنامه پیشرو بود، در روز واقعه چگونه به نمایشنامههای نعلبندیان نگریسته و چه برخوردی با او داشته است. در واقع قصد دارم ببینم و نشان دهم که آن روزنامه تا چه حد آوانگارد بوده است. به همین جهت سرنوشت نعلبندیان و نمایشنامۀ او را در آیندگان دنبال کردهام. اما عامل مهمتری هم وجود دارد. نعلبندیان هم نسل من بود. همۀ ما کم و بیش هم سن و سال بودیم. دریافت من این است که افراد نسل من، آنها که اهل هنر و فرهنگ بودهاند، همگی دچار سرنوشت نعلبندیان شدهاند. روزنامۀ آیندگان در سال ۴۷ به اوج خود رسید. افراد نسل من در همان حدودها بود که به شکوفائی رسیدند و تا سال پنجاه و هفت و هشت توانستند اوج بگیرند و میدان داری کنند و بعد به سراشیبی سقوط افتادند. در واقع سرنوشت نعلبندیان آئینۀ تمام نمای سرنوشت نسل ما هم شده است. بگذریم و به برخورد آیندگان با «پژوهشی…» بپردازیم.
پژوهشی ژرف و سترگ
پوران صارمی در شمارۀ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۴۷ آیندگان، زمانی که هنوز نمایشنامۀ نعلبندیان به نمایش در نیامده بود، گفتگویی با عباس نعلبندیان انجام داده که در صفحات «دنیای آیندگان» منتشر شده است. آرایش صفحه به گونهای است که عکس نعلبندیان با آن گیسوان بلندش بزرگ چاپ شده و کاملا چشمگیر است. مقدمه با حروف سیاه چاپ شده و موضوع را چشمگیرتر جلوه میدهد. خانم صارمی در مقدمه نوشته است «مدتها دنبال او میگشتم و نمیتوانستم او را پیدا کنم چون آدرس معینی از او نداشتم». سپس یادآور میشود که نعلبندیان جوان بیست و یک سالهای است که روزنامه فروش است و نمایشنامهاش برندۀ دومین جایزۀ هیات داوران جشن هنر شده است.
در عین حال دیدار خود را با او شرح میدهد و او را جوانی خجالتی و محجوب توصیف میکند که «صورت سه گوش و جوانش حالت بچههای خیلی گوشه گیر به او میدهد». خبرنگار از نعلبندیان میپرسد: در سنگوارهها از یک کارگردان و ۱۲ کمک کارگردان کمک گرفتید. مثل اینکه اینها تماشاگر اعمال دیگرانند؟
نعلبندیان پاسخ میدهد: بله انتخاب این ۱۲ تن و یک تن دلیل مذهبی دارد و این ۱۳ نفر میتواند پیامبر و ۱۲ امام باشد یا مسیح و حواریونش.
خانم صارمی میپرسد: نخستین جملۀ نمایشنامه را با سخنی از علی (ع) آغاز کردهاید «به خدای کعبه سوگند که آسوده شدم»، این هم دلیل مذهبی دارد؟
نعلبندیان میگوید: نه این فقط آسودگی مرا هنگام به پایان بردن نوشتهام میرساند. شاید هم نوعی رهایی باشد.
نعلبندیان در این گفتگو میگوید که از داستایوسکی الهام گرفته و از دنیای آشفته و بیمارگونۀ صادق چوبک خوشش میآید. نیچه را هم تحسین میکند برای اینکه ماوراء الطیبعه را نفی میکند.
نادر ابراهیمی در پیش آگاهیهایی که دربارۀ جشن هنر شیراز مینوشت، در روز یکشنبه ۱۰ شهریور ۴۷ یادآور شده است که نمایشنامۀ نعلبندیان از طریق مسابقه انتخاب شده و از قول آربی آوانسیان، کارگردان آن، نوشت که «نمایشنامهای است از یک نویسندۀ جوان که هرگز تأتر ندیده است. نعلبندیان شیوۀ سوررئالیستها را به کار گرفته. هشت شخصیت در جستجو هستند، با هدفها و خواستهای گوناگون، آنها با هم آشنا میشوند، راه میپیمایند و تبادل نظر میکنند. هر یک دنیایی دارند، برخی از آنها از زندگی خود نیز نمایشی میسازند. میمیرند و بر میخیزند و به راه خود ادامه میدهند و در این میان هیچ کس نیست که کمکی به آنها بکند. پژوهشی نو… بافتهای است محکم با منطق تأتر، و کوششی برای هماهنگ کردن روشهای کهن و نو نمایشی».
نادر ابراهیمی در گزارش مربوط به شب سوم جشن هنر شیراز (سه شنبه ۱۹ شهریور) نظر تماشاگران را دربارۀ آن انعکاس داده و در پایان نظر خود را آورده است که برداشت مثبتی از نمایشنامه نیست و بنای آن را ضعیف مییابد و نعلبندیان را نصیحت میکند که تجربه بیندوزد:
«نمایشنامه، لحظهها و نکتههای درخشان داشت. بیان، یکنواخت نبود. یعنی زبان واحدی وجود نداشت و این، به گمان من، نقصی به شمار نمیرفت. تقریبا آلیاژی از انواع بیان وجود داشت. بیان مذهبی و رمانتیک (تا حد زیادی توراتی) بیان کلاسیک و در عین حال خشک، بیان عامیانه و بیبند و بار، بیان روشنفکرانۀ پیچیده و متکی (بیانی که به همۀ لغات و کلمات غربی توسل میجست) و بیان آزاد بدون شکل. نقص، در انواع بیان یا چند گونگی آن نبود، نقص، در اجزاء بیان بود. یعنی هیچ یک از این بیانها و زبانها به درستی به کار گرفته نشده بود و این گناه به گردن آوانسیان است (البته بعد از گروه انتخاب کننده)، گفتم که نمایشنامه لحظههای درخشان داشت و در این نکته هیچ تردید نیست. لحظهای که آدمها برای یافتن دوای دردهای خود، برای تسکین رنج «خود» درماندهشان، از انسداد ساده، از انسان درمانده، مسیح میسازند و برای جستن راه، این مسیح ساختگی را به هر سو میکشند… از همان لحظهها بود.
لحظهای که زن روسپی را مرد آلوده میشناسد و به زبان او سخن میگوید و زن، یکباره پوست میاندازد و به زبان روسپیان فریاد میکشد، از همان لحظهها بود.
و از این گونه لحظهها، کم نبود.
اما سنگ بود و بنا نبود. ابزارها در جلو چشمها ریخته بود بیآنکه به مدد آنها ساختمانی پدید آید.
کنایهها اکثرا یا سطحی و کودکانه بود و حکایت از عدم آگاهی و نبود دانش کافی نویسنده میکرد و یا آنقدر باز بود که از حالت کنایی هزار فرسنگ فاصله داشت.
عقاید متفرق سیاسی که در لا به لای نمایشنامه ریخته بود، مبتذل و سخت مسخره بود. نویسندهای چون نعلبندیان، بهتر است به جای داوری کردن، مشاهده کند و تجربه کند. خوب نیست که بچهها با کتابهای پدربزرگشان بازی کنند. باید خواندن آنها را یاد بگیرند.
طرح «دایرۀ» زندگی و بستگی و در این دایره افتادن و چرخیدن و چرخیدن و باز چرخیدن، طرح زیبایی بود ـ اما اشارهای به این طرح، در خور نمایشنامه، ارزش آن را از بین میبرد.
ترکیب رنگها، گاه صحنهها و تابلوهای زیبایی میآفرید… و با همۀ اینها… کم بود، کم. برای جشن هنر این اثر، بسیار کم بود…».
این گزارش نادر ابراهیمی در روز سه شنبه ۱۹ شهریور ماه بود. یک هفته بعد، روز دوشنبه ۲۵ شهریور گزارش کوتاهی از میزگرد مربوط به نعلبندیان منتشر شده که نشان میدهد نمایشنامهاش با مخالفتهای جدی رو به رو بوده است. عین گزارش به این شرح است:
مخالفین نمایشنامۀ نعلبندیان، خیلی زود صحنه را ترک کردند. آنها نعلبندیان را «دزد»، «توخالی»، «حقه باز» و «مصغر حیوان» نامیدند و نعلبندیان از جای خود تکان نخورد. اما هنگامی که آوانسیان به یکی از مخالفین نمایشنامه گفت: «شما یکی از آدمهای این نمایشنامه هستید» هر هشت تن مخالف نمایشنامه سالن را ترک کردند. بعد از آن فرصتی کوتاه به دست آمد تا گردآمدگان، پرسشهای خود را صمیمانه طرح کنند و جواب بگیرند و تا آنجا که ممکن بود به تشریح نمایشنامه بپردازند. آخرین سخنگوی میزگرد (نمایندۀ آیندگان) حرفش را اینطور تمام کرد: صدای نعلبندیان ماندنی است. صدای او صدای زمانۀ ماست. همچنانکه صدای دیگری از این روزگار هم باقی خواهد ماند. بگذارید به نمایشنامۀ خود نعلبندیان تکیه کنم. او، میگوید: «اینها صداهایی است که تا ابد خواهد ماند. صدای غرش جتها، توپهای ۱۰۵ میلیمتری، بازوکا، مسلسل… دیدیم اتحاد این صداها را که مانع شد تا آن کبوتر کوچک بر زمین بنشیند…».
یک روز بعد، در شماره سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۴۷ نادر ابراهیمی در مطلب دیگری با عنوان «من عقاید منفی خود را در مورد نمایشنامۀ عباس نعلبندیان پس میگیرم» در دفاع از آن قلم میزند. ابراهیمی در این مقاله نوشته است «من عقاید منفی خود را در مورد نمایشنامۀ عباس نعلبندیان پس میگیرم و برای این عمل تنها یک دلیل کافی است: شب نمایش، من اثر نعلبندیان را «خوب» نفهمیدم. و حتی اگر قید «خوب» اضافه است این قید را حذف میکنم». ابراهیمی آنگاه دلایل پیش داوریهای خود را دربارۀ نمایشنامۀ نعلبندیان شرح میدهد و سرانجام میگوید «آنچه میتوانم بگویم این است که جهالت جرم نیست، دفاع کردن از جهالت، جرم است. من اشتباه کردم و بگذار دیگران بدانند که اشتباه همیشه پیش میآید. من اشتباهم را پس میگیرم. در اینجا، فقط به اشارهای در مورد نمایشنامۀ نعلبندیان قناعت میکنم و میگویم که این اثر، هم هدف دارد و هم زیر بنای فرهنگی محکم. نعلبندیان گاه آگاهانه وگاه ناخود آگاه (که باز هم از ضمیر باطن او سرچشمه میگیرد) اثری آفریده است که جای تجزیه و تحلیل فراوان دارد. و هر نکتۀ آن قابل گفتوگوست».
روز بعد، چهارشنبه ۲۷ شهریور در گزارش کوتاه دیگری چنین مینویسد: نمایشنامۀ «پژوهشی نو، ژرف و سترگ در سنگوارهها» نوشتۀ عباس نعلبندیان که به کارگردانی آربی آوانسیان در فستیوال شیراز بر صحنه آمد و موجب سروصدای بسیار گردید در میان هیأت داوران طرفداران بسیار سرسختی داشت. برخی از آنها معتقد بودند که بدون تردید جایزۀ بزرگ فستیوال باید به این گروه تعلق میگرفت و نه به «کریستیان فراس». آقای بیژن صفاری که خود از داوران این جشن بود، از اینکه جایزۀ بزرگ جشن هنر به گروه نعلبندیان ـ آوانسیان تعلق نگرفته بشدت عصبانی و دلگیر بود. و حتا شنیده میشد که ایشان به علت اختلاف با هیات داوران بر سر این مسأله، از داوری استعفا کردهاند.
در پایان جشن و پس از اعلام برندگان، آقای صفاری با صدای بلند و بدون داشتن مخاطب معین (و شاید خطاب به جمعیت) میگفتند: در اینجا جایزۀ اول را به کسی میدهند که اسم و رسم جهانی دارد نه به کسی که حقیقتا لیاقت دریافت آن را دارد.
برخی از دیگر صاحب نظران نیز درست همین عقیده را داشتند و از اینکه جایزۀ اول را به دلایل دیپلماتیک به نعلبندیان ـ آوانسیان ندادهاند رنجیده خاطر بودند. و این مسألهای است که ما دو شب پیش آن را یادآوری کردیم و از هیأت داوران خواستیم که تحت تأثیر نیروی خاصی قرار نگیرند.
لیکن به هر حال مایۀ شادی بسیار ما شد که در مورد نعلبندیان و آوانسیان قدرناشناسی نشد و جایزۀ اول تلویزیون ملی به گروه ایشان تعلق گرفت».
از آن پس نوشتن نقدها دربارۀ کار نعلبندیان شروع میشود. آیندگان در شمارۀ سه شنبه ۹ مهر نقد بدون امضایی دربارۀ سنگوارهها چاپ کرده که چنین آغاز میشود: «از چشم شاهین: آدمیان کوچکند و سرنوشتها یگانه. فضا و مکان دایرهای است و زمان حرکت دورانی آن. از ازل تا به ابد سرگردانیم.».
نویسندۀ آیندگان سپس میافزاید «درست است که این نمایشنامه یادآور نمایشنامههای دیگری است چون دوزخ سارتر، در انتظار گودوی بکت و شش شخصیت در جستجوی مؤلف پیراندللو، ولی اگر در داوری عجله نشود و بخصوص پس از خواندن، قدرت کلام و لحن خاص نعلبندیان آن را از همه اینها مشخص میکند. در حقیقت این نمایشنامه غزلی است که نعلبندیان ِ شاعر در تنهایی سروده است. بازیگران اشباحی هستند که در ذهن شاعر همچون حامل سرنوشتها و امکانات بشری ـ آنطور که امروز و در این لحظۀ تاریخی دیده میشوند ـ تجسم یافتهاند. هر یک نقطۀ تجلی فکری خاص هستند و به همین جهت دستخوش کشمکش تضادها (نه به مفهوم دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی بلکه در طرز دید هگلی آن) میگردند و اگر امروز مشکل یک ایرانی را دارند، دیروز در جنگ جهانی شرکت کردهاند و فردا دست به دامان مسیح میشوند. این به هم ریختن نظم زمان به منظور زیبایی بیهودۀ آن نیست. بلکه نباید فراموش کرد که زمان تحولی دورانی میکند و تاریخ، پیشرفت و رشد هگلی ندارد».
بعدتر، آربی آوانسیان نمایشنامۀ نعلبندیان را در انجمن ایران و آمریکا به روی صحنه میبرد. آیندگان در تاریخ یکشنبه اول دی ماه ۴۷ در گزارشی از شبهای نمایش پژوهشی ژرف و سترگ دربارۀ آن مینویسد:
«پژوهشی ژرف و سترگ… وقتی در جشن هنر شیراز به روی صحنه آمد، همانجا بگومگوها و جدالهایی را سبب شد و اکنون در سالن نمایش انجمن ایران و آمریکا اغلب شبهای نمایش، این نمایشنامه با اعتراض برخی از تماشاگران، فریادها و احیانا رد و بدل ناسزاهایی میان اعتراض کنندگان و بازیگران همراه است. شب شنبه (پریشب) وقتی تأتر «پژوهشی ژرف و سترگ…» آغاز شد تا مدتی سالن ساکت بود، اجرای نمایش به نحو مطلوبی جریان داشت ولی از پردۀ دوم، سروصداها و اعتراضات گسیختهای به گوش میخورد و ناگهان در گرماگرم اجرای بازی، یکی از تماشاگران به صدای رسا فریاد زد: مادر… لازم به تذکر است که بازیگران در حین اجرای نقش چند بار این ناسزا را طبق نوشتۀ نمایشنامه بر زبان میآوردند و به این ترتیب پریشب، اولین بار که صدای ناسزا از ته سالن برخاست، تا چند ثانیه همه فکر میکردند که این قسمت نیز جزو نمایشنامه است. اما وقتی دقیقهای دیگر باز فریاد ناسزا از همان ته سالن برخاست، ناگهانپور صمیمی، یکی از بازیگران روی صحنه، بازی را قطع کرد و خطاب به تماشاچی آخر سالن فریاد زد: مادر… تویی. و خانمی از بازیگران تف کرد و فریاد زد: «بیشرفها، حسودی میکنند» و آوانسیان کارگردان روی سن پرید تا بازیگران را ساکت کند. چند تماشاچیای که اعتراض میکردند فریاد میزدند: این تآتر نیست، مزخرف است، مردم را تحمیق میکنید.
و از میان دیگر تماشاگران فریادهای اعتراض برخاست که: «بروید بیرون، شما نمیخواهید بروید. پولشان را بدهید بروند».
و بازیگران روی صحنه مخصوصا پورصمیمی ناسزا میداد و یک بار فریاد زد: «آهای سوسیالیست قراضه، حرف داری بیا اینجا». و هر لحظه حالتی میگرفت که گویا میخواست از سن بپرد به سالن و با معترضین دست به یقه شود.
در همین موقع بار دیگر فریاد یکی از تماشاچیهای معترض برخاست که: «پور صمیمی ننگ بر تو»، و پور صمیمی به فریاد جواب داد: «من اینجا افتخار میکنم. امشب یکی از شبهای افتخار آمیز زندگی هنریام است».
سرانجام در میان هیاهوی مردم سالن که به هو کردن معترضین پرداخته بودند، یکی از گروه معترضین فریاد زد: آنهایی که با این تأتر مخالفاند سالن را ترک کنند. و خودشان که پنج شش نفری بودند از ته سالن برخاستند و از وسط سالن نیز دو نفر به همداستانی آنها برخاست. جمیعت فریاد زد: ادامه بدهید و پور صمیمی گفت: چون شما میخواهید ادامه میدهیم و ادامه دادند.
کاشف به عمل آمد گروه معترضین آقایان فتحی هنرپیشه گروه اسکویی، [سعید] سلطانپور هنرپیشه و شاعر، صادق هاتفی کارگردان تلویزیون ملی و ناصر رحمانینژاد هنرپیشه تأتر بودند.
جالب توجه است که خود رحمانینژاد در همین نمایشنامه در جشن هنر شیراز نقش ایفا میکرد».
بحث سنگوارهها در آیندگان به اندازۀ کافی وسعت یافته و بسیاری در این زمینه قلم زدهاند از جمله دکتر پرویز ممنون که در زمان جشن هنر در سفر اروپا بود، پس از بازگشت دربارۀ آن نقدی نوشت. اما از بیرون تحریریه شخص دیگری که در این باره قلم رانده خانم دکتر مهین جهانبگلو تجدد است که برداشت مثبت خود از نمایشنامه را در دوازدهم دی ماه ۴۷ ارائه میدهد. در جایی میخواندم که این مهین تجدد دو سه سال پیش در خارج از کشور فوت شد و به نعلبندیان پیوست.