«

»

Print this نوشته

بخش ۲ / بازنگری‌ها / نگاهی صد ساله به میراث انقلاب مشروطه

بخش ۲

بازنگری‌ها

 

نگاهی صد ساله به میراث انقلاب مشروطه

امروز‌ شنیدم که سالروز خاوران را در همه جا گرفته‌اند. درباره ‌این کشتار. به نظرم اگر بخواهید جمهوری اسلامی‌‌ را در واقعیت خودش ببینید و هر صفت بدی را در موردش بکار ببرید،‌ این کشتار بیان کننده ‌آن است. در ‌این رژیم خیلی کارهای زشتی کرده‌اند و حالا هم مشغولند. ولی هیچ رویدادی و هیچ جنایتی به ‌این ‌اندازه طبیعت ‌این رژیم را‌ اشکار نمی‌کند. به ‌این درجه، به ‌این عمق فسادی را که در ‌این جهان‌بینی و در چنین حکومتی هست جای دیگر نمی‌توان سراغ گرفت.

ولی درعین حال،‌ این جنایت نشان دهنده فاجعه کلی است در جامعه که گمان می‌کنم هنوز کاملاً از ‌این عوالم بیرون نیامده باشد. یعنی جامعه‌ای که خشونت و خون متن اصلی هستی‌اش ‌شده ‌است و راه‌حل هر چیزی را در‌ شدیدترین، افراطی‌ترین وسایل جستجو می‌کند. راه‌حل جامعه‌ای که با مفهوم مخالفت بیگانه ‌است. فقط دشمن می‌شناسد. جامعه‌ای که نمی‌تواند تصور کند می‌شود مخالفت کرد و موافقت کرد که موافقت نکرد؛ و به محض ‌اینکه موضوعی پیش می‌آید که نمی‌پسندد کار را به دشمنی و حذف ـ حال به هر صورت ـ طرف مقابل می‌کشاند. ما وقتی با کسی روبرو می‌شویم که با ما مخالفت می‌کند، فرایند انسان زدایی را ‌شروع می‌کنیم. اگر مخالف است، او را از تمام صفات انسانی عاری می‌دانیم. او را تبدیل می‌کنیم به یک نماینده ‌اهریمن. و وقتی ‌این طور می‌شود، طبعاً تا هر جا می‌رویم.

متأسفم که ‌این فاجعه بر سر پاره‌ای از بهترین جوانان مملکت آمد. ما از گروهی از بهترین استعدادها محروم‌ شدیم. من باقیمانده ‌این سازمان‌ها را در اطراف جامعه خود می‌بینیم و افسوسم بیشتر می‌شود. بسیار دریغ است که ما کار را به جایی در آن کشور کشاندیم که مثل علف هرز ‌اینها را به درو دادیم و رفتند. از ‌این رویداد می‌شود کربلا ساخت و در پی بهره‌برداری سیاسی بود. من پیشنهادم ‌این است که ‌از آن عبرت بگیریم. عبرتی که نتیجه‌اش خشونت زدایی از سیاست‌ ایران باشد. با تلافی کردن مسئله حل نخواهد ‌شد. چون هیچ‌ چیز تلافی نمی‌کند. حالا ۴-۵ هزار نفر از‌ اینها را هم اعدام کنیم. هیچ چیز به دست نمی‌آید فقط خشونت را دائمی ‌‌کرده‌ایم. بهره برداری سیاسی با توجه به فضای سیاست خود آن قربانیان عملی نیست و اصلاً سودی ندارد. مسئله گذشته‌ از ‌این حرفهاست. اما عبرت گرفتن به کار امروز و ‌آینده‌مان می‌خورد. کاری بکنیم که دیگر در ‌این جامعه به ‌این سادگی نشود عده‌ای را کُشت.‌ این اتفاق کوچکی نیست که به همین سادگی ۴-۵ هزار نفر را در عرض چند هفته کشتند. هیچ طوری هم نشد و هیچ اعتراضی هم نشنیدیم. ‌این غیرممکن است در یک جامعه آدم‌ها. در یک جامعه متمدن چنین چیزی امکان ندارد. همین الآن در جمهوری اسلامی‌‌ هم مردم دیگر اجازه ‌این کارها را نمی‌دهند. به هر حال متأسفم که صحبت‌مان را با یادآوری چنین روزی آغاز می‌کنیم.

ولی از آنجایی که در امور انسانی و بشری و اجتماعی، هیچ چیز هدر نمی‌رود و مثل طبیعت است و بقول لاووازیه که می‌گفت: «هیچ چیز در طبیعت به هدر نمی‌رود»، در جامعه هم همین طور، هیچ چیز هدر نمی‌رود. امیدوارم که یادآوری چنین روزهایی به ما کمک کند که سرانجام جامعه و کشوری بسازیم که ‌افراد بتوانند در مخالفت هم با یکدیگر مانند آدم رفتار کنند. ما با مردم متمدن دنیا فرق نداریم. ما محکوم نیستیم که متفاوت باشیم. فقط باید نگرش خود را عوض کنیم. چنین رویدادهایی که ‌آن ضربه کاری را به ما وارد کند، مشت‌هایی است که تاریخ به دهان ما کوبیده تا چشم و گوش‌ها را باز کند.

اما عرایضی که می‌خواستم امروز بکنم، به مناسبت صدمین سال انقلاب مشروطه ‌است. ‌این هفتمین صحبتی است که در ‌این باره کرده‌ام. امروز از‌ اینجا‌ شروع می‌کنم که‌ انقلاب مشروطه و ۱۴ مرداد تا حدود سال‌های ۲۰‌شمسی (۴۰ میلادی)، رویدادی بود که مورد قبول و احترام همه گرایش‌های سیاسی ‌ایران بود. همه ‌افتخار می‌کردند به ‌آن. دلیل‌ش هم‌ این بود که همه تقریباً در آن‌ شرکت داشتند. پدرانشان، پدران معنوی‌شان، پدران زیست‌شناسی‌شان، فرق نمی‌کند. از دهه ۲۰/۴۰، جامعه‌ای که در همه زمینه‌ها دچار اختلاف بوده ‌است و هست، و هر کمترین چیز را سعی می‌کند موضوع کشاکش تازه بسازد، درباره ‌انقلاب مشروطه هم‌ شروع کرد به ‌اختلاف پیدا کردن و جدا ‌شدن. ‌شکاف پر نشدنی از همان مجلس چهاردهم باز‌ شد. من در جریان مجلس چهاردهم و بحث‌هایی که در مورد اعتبارنامه سید ضیاءالدین در گرفت بودم، بیرون مجلس با همسالانم، با بزرگ‌تر از خود‌های‌مان بحث‌های پرشور، بیشترش بر سر رضاشاه که مصدق او را خائن می‌شمرد داشتیم. آدم وقتی فکرش را می‌کند خنده‌اش می‌گیرد که یک عده بچه ‌از همان وقت مشغول مبارزه هستند. من در جریان‌ش بودم و از نزدیک حس کردم.

اختلاف بر سر مشروطه آغاز ‌شد. موضوع ‌این بود که در انقلاب مشروطه ما چندین هدف را در کنار هم در ارتباط ارگانیک با هم دنبال می‌کردیم و همان طور که زمان می‌گذشت عناصر مختلف جنبش مشروطه یعنی آزادی‌خواهی و حکومت قانون و ناسیونالیسم ‌ایرانی و ‌اشتیاق پیشرفت و ترقی ‌شروع کردند از هم جدا‌ شدن و تک تک از طرف گروه‌های مختلف یا پذیرفته یا رد‌ شدند. تاریخ نگاری مشروطه هم در آن زمان‌ها تاریخ‌نگاری تحلیلی نبود. آنچه در تاریخ‌نگاری به درد می‌خورد، تحلیل است. تاریخ‌نگاران اروپائی از عصر روشنگری تاریخ‌های تحلیلی درجه یکی نوشتند که روی تحلیل بیشتر تکیه می‌کرد. آنها تاریخ را نه به عنوان سرگذشت، بلکه به عنوان روح و معنای زندگی بشری نگاه کردند. و رویداد‌ها برای‌شان از لحاظ تأثیری که بر‌اینده داشتند و ارتباطی که با سرتاسر تصویر داشتند اهمیت داشت.

تاریخ‌نگاری زمان مشروطه ‌از ‌این عنصر تحلیلی خالی بود. در نتیجه فقط رویدادهایی که جنبه دراماتیک بیشتری داشتند پس از دوران مشروطه در خودآگاهی ‌ایرانیان جای گرفت. در چنین ‌شرایطی با توجه به ‌اینکه ‌این به ‌اصطلاح تاریخ‌نگاری وسیله‌ای ‌شده بود که هر گروهی تکیه را بر روی عنصری بگذارند و پاره‌ای از ‌این عناصر را اصولاً نادیده بگیرند، نگاه به جنبش مشروطه ‌از نقص و انحراف پوشیده ‌شد. ما بعداً در آثار فریدون آدمیت دیدیم که جنبش مشروطه در صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدین‌شاه و به توپ بستن مجلس و فتح تهران توسط نیروهای عشایری خلاصه نمی‌شود. برخلاف تصور عمومی، فتح تهران‌ شکست جنبش مشروطه‌ است. ما فکر می‌کردیم که فتح تهران اوج موفقیت جنبش مشروطیت بود.

تاریخ‌نگاری تحلیلی که‌ از آدمیت آغاز‌ شد بسیار به زمینه‌های فکری جنبش مشروطیت می‌پردازد.‌ شورش و تظاهرات و زنده باد، مرده باد، آن اهمیت را ندارد که گفتمان دارد. بعد از ‌این بررسی‌های تازه توانستیم به ‌‌این نتیجه برسیم که داستان عمیق‌تر از آن بوده ‌است که ما خیال می‌کردیم. آن جنبش یک فرایند است و یک سلسله رویدادها نیست. فرایندی است که تا امروز ادامه دارد و یک پروژه‌ای است. امروزه می‌شنوید که درباره پروژه ناتمام مشروطیت صحبت می‌شود. چون حیف است که ما چنین جنبشی را در چهار رویداد دراماتیک خلاصه کنیم.

***

این پروژه چیست؟‌ این موضوعی است که می‌خواهم امروز به ‌آن برسم؛ به تأثیری که آن دوران در امروز ما دارد و سودی که می‌توانیم امروز از آن ببریم.‌ این پروژه عبارت بود از دفاع و نگهداری ‌ایران. مردم می‌دیدند که کشور در برابر چشمان‌شان دارد به دست ‌شاه و دربار و توسط دولت‌های خارجی تکه پاره می‌شود. استقلال ‌ایران بکلی از میان رفته بود. مثلاً صدراعظم ناصرالدین ‌شاه ‌اگر می‌خواست از خانه برود به دفترش، بایست روس‌ها که با او مخالف بودند اجازه می‌دادند. روس‌ها سفارت‌شان در آن خیابان بود و قزاق‌ها جلو کالسکه ‌او را می‌گرفتند و آن صدراعظم به ‌این دلیل مجبور به ‌استعفا ‌شد.‌ این درجه مداخله می‌کردند. روشنان جامعه گفتند که کشورمان را از تجزیه و پاره پاره‌ شدن و افتادن به دست روس و انگلیس نجات بدهیم. ‌این اصل مسئله بود در جنبش مشروطه. کسانی که با ‌اندیشه‌های اروپایی در سده نوزدهم ‌اشنا ‌شده بودند، آن ‌اندیشه‌ها را اول در خدمت ‌این هدف قرار دادند. به فکر افتادند که چه بکنیم که مملکت را حفظ کنیم. اول باید دست پادشاه را از امور کشور کوتاه کنیم. پادشاهان صاحب ‌این کشور بودند. پول می‌گرفتند و به خارجیان امتیاز می‌دادند. کتابی نوشته ‌شده به نام «عصر امتیازات.» باید خواند و دید که با ‌این کشور چه می‌کردند.

اما کوتاه کردن دست‌ شاه و برقراری حکومت قانونی و مشروطه باشد و پادشاهی که بیشتر سلطنت کند تا حکومت لازمه‌اش مجلس ملی است و مجلس احتیاج به وسائل و امکانات دارد. وسائل و امکاناتی که هیچ نداشتیم.‌ شما مذاکرات مجلس اول را بخوانید. مجلس اول بهترین مجلس دوران مشروطه بود. نمایندگان وزرا را استیضاح می‌کنند چون نمایندگان قوانین خیلی پیشرفته‌ای داشتند. من تازگی با‌ این موضوع ‌آشنا ‌شده‌ام. باور نمی‌کردم در مجلس اول ۲۰-۱۰ قانون بنیادی از جمله متمم قانون اساسی نوشته‌اند. قانون انجمن‌ها را نوشته‌اند، قوانین اداری را نوشته‌اند بعد ‌اینها وزرا را استیضاح می‌کردند که چرا فلان قانون اجرا نشده؟ وزیر می‌آمد می‌گفت با کدام وسیله و با کدام پول. نمایندگان هم می‌گفتند راست می‌گوید و دیگر پیگیری نمی‌کردند.

به ‌اینجا رسیدند که برای فراهم کردن وسائل اجرای قانون اساسی می‌باید کار‌هائی کرد.‌ شما می‌بینید چه در مذاکرات مجلس و چه در برنامه ‌احزاب طبقه سیاسی یا هیئت سیاسی زمان‌ شروع می‌کنند به برنامه‌ریزی برای ‌آینده ‌‌ایران که ما چه لازم داریم. از قانون کار درش هست، تا قانون کشیدن راه‌آهن، قانون اصلاحات ارضی، برپا کردن صنایع از جمله ذوب آهن و پیش‌بینی منابع مالی آن؛ همه‌ اینها هست. من نمی‌گویم که بهترین برنامه دوران بود ولی برای آن فضا چنان چیزهائی تازگی و حتا حالت انقلابی داشت. بیشترش هم تأثیر سوسیال ـ دمکرات‌های قفقاز بود. ‌اینها ‌اندیشه‌های تازه سوسیال ـ دمکرات را آورده بودند که‌ از روسیه تأثیر گرفته بود. گفتند‌ این کارها باید انجام بشود که بعد برخورد به توپ بستن مجلس و مملکت به دست سران بختیاری افتاد. خان هم هر چه خوب با مشروطه جور در نمی‌آید.

پس از فتح تهران مرحله‌ اداره کشور پیش می‌آید و ‌اینجاست که نه فقط سران بختیاری بلکه نمایندگان مجلس و طبقه سیاسی بر روی هم بدترین نمایش را می‌دهند. به‌ اندازه‌ای که به نظر من پایان انقلاب مشروطه ‌از فتح تهران آغاز می‌شود. تنها کار نمایان مجلس آوردن‌ شوستر امریکائی برای انتظام مالی ‌ایران و مقاومت در مقابل اولتیماتوم روس‌هاست در همان قضیه ‌شوستر که مجلس منحل‌ شد و مشروطه در واقع تمام‌ شد. بعد هم که جنگ اول جهانی بود و ‌ایران را‌ اشغال کردند. تقریباً ۹ سال از فاصله ۱۵ ساله صدور فرمان مشروطه تا کودتای سوم اسفند مجلسی نبود. منظور ‌این است که ‌انها چنان برنامه‌هائی را پیش‌بینی کردند ولی نتوانستند اجرا کنند و مشروطه‌خواهان از مشروطه مأیوس ‌شدند.‌ اینها را ما فراموش کردیم. ‌این واقعیات اصلاً در نگرش تاریخی ما نیامده ‌است، در میدان تحقیق ما نیامده و بررسی نشده ‌است.

به دلیل ‌شکست مشروطه، بسیاری از مشروطه‌خواهان رفتند دنبال راه‌حل امیرکبیر، امیرکبیر که هنوز قهرمان ماست و بعضی‌ها تمام توسعه و نوسازندگی‌ ایران را در او خلاصه می‌کنند. ولی امیرکبیر چه کسی است؟ او یک اوتوکرات اصلاح طلب است ــ استبداد منور به آن می‌گفتند ــ از روی نمونه‌های اروپایی قرن ۱۷ و ۱۸٫

کشورهای پیشرفته دنیا در یک فرایند چند صد ساله رسیدند به آنجایی که رسیده‌اند. بعضی کشورهای اروپائی دیرتر به مرحله توسعه رسیدند و با اصلاحات از بالا و گاهی به زور میانبر زدند. از میان‌شان روسیه ‌از اواخر قرن ۱۷ برای اولین بار ‌شروع کرد به ‌اصطلاح وارد فرایند توسعه ‌شدن. که سراسر زور بود و به ‌امر تزار (پتر کبیر،) و کسی نه کمتر از ولتر پدر روشنگری فرانسه ستایشگر پتر کبیر است. تاریخ پتر کبیر او را خوانده‌ام. ولتر، آزادیخواه لیبرال، ستایشگر پتر کبیر مستبد است که‌ از آدمکشی هم باکی نداشت. برای‌ اینکه به زور می‌خواست آن کشور را به سرعت بیاورد بالا. و آزادی‌خواهان و دمکرات‌ها و لیبرال‌های آن زمان هم ستایشگران‌ش بودند. فردریک دوم (کبیر) هم اوتوکرات ولی اصلاح‌طلب بود و بسیاری پادشاهان دیگر اروپا در سده هژدهم.

باری، مشروطه‌خواهان بسیاری رفتند دنبال راه‌حل امیرکبیر. و اول از همه ‌آوردن امنیت به ‌ایران. امنیت که نباشد، هیچ کاری نمی‌شود کرد. مردم دیدند که کارشان با مجلس پیش نمی‌رود. یک دوره بیست ساله دگرگونی‌های بزرگ آغاز ‌شد که در واقع اجرای برنامه‌های مشروطه‌خواهان بود، منهای عنصر آزادیخواهانه‌اش. جنبش مشروطه یک عنصر آزادیخواهانه، یک عنصر ناسیونالیستی و یک عنصر ترقی‌خواهانه داشت. و فقط عنصر آزادی‌خواهانه و عنصر ناسیونالیستی توانسته بود در مشروطه خودی بنماید و عنصر ترقی‌خواهانه تا دهه ۲۰ سده بیستم بکلی تعطیل بود. پس از سقوط رضا‌شاه تبلیغات جای تاریخ را گرفت و اول گفتند اصلاحات همه فرمایشی بوده و انگلیسی‌ها دستور دادند و بعد اصلا منکر اصلاحات ‌شدند و دیگر‌ شکاف پر نشد و سیاست‌ شکست خورد.

* * *

آنچه من سال‌هاست با آن درگیر هستم ‌این است که چرا ما در ‌این دوران ۷۰-۶۰ سال گذشته نتوانسته‌ایم روحیه همرائی consensus را در ‌ایران پرورش بدهیم. نتوانستیم یک جامعه سیاسی بوجود بیاوریم که در ضمن داشتن اختلافات و جدایی‌های ناگزیر در عرصه سیاست توان کار کردن با هم در یک چهارچوب ملی و کلی را داشته باشیم.‌ این دلمشغولی همیشگی من بوده‌ است و به‌‌ اینجا رسیدم که همین بدفهمی ‌‌یا سوءاستفاده ‌از انقلاب و دوره مشروطه، ریشه و هسته ‌اصلی ناتوانی ماست. چرا؟ چون دوران هفتاد ساله نوسازندگی مشروطه نه تنها بهترین اتفاق‌ها بوده در زندگی ما و آنچه به ما رسیده ‌است بلکه، نسب‌نامه همه ماست. همه گرایش‌های سیاسی ‌ایران نسبشان به جنبش مشروطه می‌خورد. ما به راحتی می‌توانیم پدران معنوی گرایش فکری خودمان را در جنبش مشروطه جستجو کنیم. از چپ، راست، لیبرال، سوسیال ـ دمکرات و مذهبی و غیرمذهبی… هر چه هست، همه ‌آنجا هستند. خوب، ‌این یک زمینه طبیعی مشترک، یک میراثی است که بقول اهل کامپیوتر یک Temperate واقعی سیاست ‌ایران است. دیگر بیشتر از ‌این چیزی نداریم. هم مسائل‌مان آنجاست، هم برنامه‌های‌مان برمی‌گردد به ‌آنجا و هم ‌شروع‌مان از آنجاست.

از اوایل جنگ جهانی دوم ‌شروع کردیم عناصر جنبش مشروطه را از هم جدا کنیم. آنچه که زمینه طبیعی ‌اشتراک و همکاری‌مان بود، ‌شد بزرگ‌ترین مایه ‌اختلاف ما. و ‌این کار را البته ‌از دوره رضاشاه‌ شروع کردیم. او وقتی آمد گفت من باید اول نظمی ‌‌را برقرار کنم. ولی همین‌طور که با مسئولیت‌ها ‌آشنا‌ شد دید وسیع‌تری پیدا کرد و انصافاً دید وسیعی داشت. آدم وقتی سفرنامه‌های‌ش را می‌خواند و کارها و حرف‌هایی که ‌از او مانده ‌است، می‌بیند در آن زمان چه ذهن روشنی داشت. ‌این مرد آمد و ‌آشنا ‌شد با برنامه‌های مشروطه‌خواهان و بهترین مشروطه‌خواهان هم دورش را گرفتند. ولی حسادت ورزید. خواست هر کاری که می‌کند به نام خودش باشد. کسر‌شأن خودش دانست که پیشینه ‌این برنامه‌ها را ببرد به ‌انجایی که می‌بایست. با مشروطه که خودش فرزند آن بود، از در رقابت درآمد. از دوره ‌او بود که ما مشروطه را در جشن تشریفاتی ۱۴ مرداد که روز صدور فرمان است، خلاصه کردیم. یک کلمه ‌از ماهیت و پیام آن انقلاب نبود. فقط همان، یک جشن خشک و خالی.

واکنش ‌این روحیه و رفتار رضا‌شاه ــ اجرای برنامه‌ها بدون ‌اینکه ‌اعتبارش را به ‌شروع کنندگان بدهد ــ از همان بحث مجلس چهاردهم نمودار‌ شد. مصدق گفت وقتی استقلال و آزادی نباشد، راه به چه دردی می‌خورد… زنها را به زور آزاد کردند و مگر مردها آزاد بودند که زن‌ها را آزاد کردند و از‌ این حرف‌ها. خدمت، خیانت و همه چیز نفی ‌شد. نتیجه ‌این بود که سیاست ‌ایران از عنصر واقع‌گرایی و انصاف خالی‌شد. وقتی سیاست از عنصر واقع‌گرایی و انصاف خالی بشود چه جای‌ش می‌آید؟ زور. هر کس زور دارد حرف خودش را می‌زند. حال ارتباط با حقیقت هرچه می‌خواهد باشد. وقتی حزب توده قدرت به دست‌ش می‌آید می‌گوید اصلاً رضاشاه وجود نداشت. هر کاری که کرد، ضرر زد.

ما وقتی عناصر جنبش مشروطه را جدا کردیم، رضاشاه ناسیونالیسم و ترقیخواهی‌اش را گرفت، مخالفان رضاشاه فقط آزادیخواهی‌اش را گرفتند و وقتی جنبش مشروطه در صورت همه گیر خودش تبدیل به میدان جنگ ‌شد به جای میدان همکاری، ‌این جنگ صلیبی چپ و راست ــ جنگ صلیبی به عنوان نماد اختلاف غیر قابل حل و راه‌حل از راه‌ شمشیر ــ در گرفت. ما بر سر بدیهی‌ترین اموری که می‌توانستیم به توافق برسیم، به ‌اختلاف افتادیم. چنین جامعه‌ای محکوم به ‌این است که به بدترین خشونت کشیده ‌شود و آخرش هم ۱۶‌شهریور ۶۷ است.

امروز صد سال از انقلاب مشروطه می‌گذرد. در‌ این صد سال اتفاقات زیادی افتاده ‌است؛ از جمله واقعیت جنبش مشروطه بر ما ‌آشکار ‌شده و بیشتر هم ‌آشکار ‌شده ‌است. دیگر مشروطه را با آن کلیشه‌ها برگزار نمی‌کنیم ــ فتح تهران، به توپ بستن مجلس و ستارخان و باقرخان. سهم هر یک از ما که به ‌این جنبش متعلق هستیم در آن جنبش مشخص ‌شده ‌است. چپ ‌ایران می‌تواند ــ اگر نه بیش از ما، به ‌اندازه ما ــ از سهمی ‌که در انقلاب مشروطه داشته برخوردار‌ شود. آخوندها و جبهه ملی و ملی مذهبی‌ها می‌توانند از آن برخوردار باشند. مشروطه‌خواهان از سهمی ‌که دارند سربلند باشند.

این توافق در ما پیدا‌ شده ‌است. برگشته‌ایم به ‌آن زمینه ‌اصلی. بسیار خوب، ما همه ‌از آنجا‌ شروع کردیم. حالا یک چیز دیگر مانده که وصل کردن ۲۰ ساله بعد از ۱۲۹۹ به ‌انقلاب مشروطه ‌است. یعنی باید بپذیریم که آن هم با همه ‌استبداد و فشار و سرکوبگری، از لحاظ آماده کردن زیرساخت‌ها برای دمکراسی و حکومت مشروطه، از لحاظ اجرای برنامه‌های مشروطه‌خواهان، از جمله سوسیال ـ دمکرات‌ها، سهم داشته‌ است. حتا جمهوری اسلامی ‌‌در پاره‌ای موارد دنبال کننده ‌این پروژه ناتمام است. در بسیاری موارد هم بر ضدش کار می‌کند و می‌خواهد آثارش را از بین ببرد. مثلاً راه یافتن خانم‌های ‌ایران به همه عرصه‌های اجتماعی. البته نه سیاسی. مقدار زیادی در همین رژیم حاصل ‌شده ‌است. نه ‌اینکه رژیم قبلی مخالف بوده، ولی‌ اینها ناخواسته کمک کرده‌اند خیلی بیشتر از ‌اینکه ‌آن رژیم می‌توانست. مثلاً حجاب را تحمیل کردند، ولی زنان از حجاب استفاده کردند رفتند راننده تاکسی و کامیون و استاد دانشگاه و کارمند اداره و دانشجوی دانشگاه ‌شدند. الآن بیشتر دانشجویان دخترند. در دوره ما، پدران مسلمان سنتی که خیلی زیاد ‌شده بودند نمی‌گذاشتند دختران‌شان به دانشگاه بروند. ما قانونی از مجلس گذراندیم و پدرانی که جلو درس خواندن دخترانشان را می‌گرفتند مجازات می‌شدند. مجبورشان می‌کردیم که بچه را بگذارند درس بخواند. الآن سنتی‌ترین پدر، به بچه‌اش و به دخترش می‌گوید برو دانشگاه. راه هم کشیده‌اند، برق کشیده‌اند و امثال آن و پروژه مشروطه‌خواهی را به تمام نفی نکردند. ‌این پروژه چیست؟ حال می‌توانیم ‌این پروژه را خلاصه کنیم.

این پروژه وارد کردن ‌ایران است به سده بیستمی ‌‌که‌ از دست دادیم و امیدواریم که به کمک دوستان سده بیست و یکم را هم از دست ندهیم. ‌این پروژه ماهیت جنبش مشروطیت است. و امروز پس از صد سال می‌توانیم ‌این کار را بکنیم. در‌ این اثنا چند اتفاق خوب دیگر هم افتاده‌ است. یکی از‌ این اتفاقات ‌این است که ما از لعنت همسایگی با روسیه ‌آزاد‌ شدیم. برای اولین بار بعد از ۲۰۰ سال ما هم مرز با یک همسایه بسیار نیرومندتر که نقشه‌های ‌آشکار برای کشور ما داشته باشد نیستیم. تأثیر روسیه بر سیاست ‌ایران ‌اندازه نگرفتنی بوده ‌است. ‌شما نگاه کنید ببینید، از وقتی که سپاهیان نیکلای اول آمدند از دربند قفقاز گذشتند، سیاست خارجی ‌ایران توسل به هر قدرت خارجی است که می‌توانست جلو روس‌ها را بگیرد. اول رفتند سراغ ناپلئون. بعد ناپلئون با روس‌ها قرارداد بست و پشت ‌ایران خالی ‌شد. رفتند سراغ انگلیس‌ها. انگلیس‌ها هم در جنگ با ناپلئون با روس‌ها کنار آمدند باز پشت ‌ایران خالی ‌شد. آنگاه ‌ایران بعد از آن جنگ‌های دوگانه با روسیه که بخش بزرگی از ‌ایران از دست رفت، دست و پا زد بین روسیه و انگلیس. در تمام آن دوران ‌این دو قدرت هر چه توانستند امتیاز از‌ ایران گرفتند. در انقلاب مشروطه جریان اصلی را منحرف و ‌ایران را عملا میان خود تقسیم کردند. تا دهه ۸۰ و ۹۰ که روسیه ‌شوروی فروپاشید و نیاز به بستگی به قدرت خارجی از میان رفت.

ما در سراسر جنگ سرد، چه بپذیریم، چه نپذیریم، چه بپسندیم، چه نپسندیم، بایست به ‌امریکایی‌ها نزدیک می‌شدیم. بایست استقلال‌مان را فدای تمامیت کشورمان می‌کردیم. و ‌این کار را کردیم. ما بخشی از استقلال‌مان را به ‌امریکایی‌ها دادیم ولی یکپارچگی ‌ایران را حفظ کردیم. بدون پشتیبانی آمریکایی‌ها، در همان ۱۳۲۴، دو تکه ‌اصلی ‌ایران از دست رفته بود و بقیه‌اش هم در ‌شرف رفتن بود. همه حرف‌هایی که گفته می‌شود به جای خود، ولی در آن موقع چاره‌ای جز ‌این نبود. چنین ضرورتی دیگر در بین نیست. اختلاف اصلی ما با گرایش چپ بر سر بستگی به ‌امریکا و ‌شوروی بود ولی حالا همه ‌اینها منتفی ‌شده‌ است. ما امروز نه بستگی به‌ امریکا نداریم، بلکه جلو طرح‌های آمریکا تا جائی که به زیان تمامیت ارضی ‌ایران است، می‌ایستیم و ‌ایستاده‌ایم. سیاست خارجی عوض می‌شود و موضوع احساسات نیست.

یک مشکل دیگر ما، مشکل آزادی بود و توسعه، یعنی تا دهه ۴۰/ ۶۰ مطلقا ‌این دو با هم جمع‌ شدنی نمی‌بودند. ما معتقد بودیم که باید با دست آهنین اول ‌این کشور را ساخت بعد رفت دنبال دمکراسی. هم تاریخ اروپا به ما نشان داده بود و هم تاریخ خود ‌ایران. ما مجلس‌های آزاد مشروطه را تا ۱۳۳۲ تجربه کرده‌ایم. حکومت‌هایی که با بند و بست‌های مجلسیان و حکومت‌های خارجی بروی کار می‌آمدند و می‌افتادند، تجربه کرده بودیم. بعد از زیر ساخت‌ها خواه ناخواه دمکراسی می‌آمد. طرف مقابل ما توسعه را نفی می‌کرد، اصلاً منکر بود. حداکثری که ‌از توسعه می‌فهمید چند اصلاح اداری امیر کبیر بود و چند لایحه که مصدق با گرفتن اختیار قانونگزاری نوشته بود و مانند اصلاحات امیر کبیر به جائی نرسید (تنها یکی از آنها با تشکیل ساواک اجرا ‌شد.) برای طرف مقابل ارزش تبلیغاتی آزادی مهم بود نه ‌ارزش سیاسی آن که در هیچ جا وجود نداشت.

* * *

امروز ‌این مسئله برای ما حل‌ شده. چون آن مقدار توسعه که برای برقراری آزادی و رسیدن به دمکراسی لازم است، در ‌ایران فراهم ‌شده. ‌اینها تاریخ است و بر سر آنها دیگر لازم نیست با هم دعوا کنیم که چرا به زور فلان کار را کردند؟ حالا هر چه بوده فعلاً در ‌ایران در خدمت جامعه ‌است. همان راهی که همه می‌گفتند به چه درد می‌خورد، حالا از همان راه می‌گذرند. مدرسه هست، دستگاه ‌اداری هست، ارتش هست، و… ‌اینها همه لوازم دمکراسی است. فراموش نکنیم، دمکراسی در خلاء بوجود نمی‌آید. در هرج و مرج بوجود نمی‌آید. دمکراسی نظم و قدرت می‌خواهد. بیشتر از هرج و مرج قدرت می‌خواهد. بیشتر از حتی دیکتاتوری قدرت می‌خواهد. برای ‌اینکه در دیکتاتوری تنها در گوشه‌هایی از کشور می‌توانید فشار وارد کنید و تمام می‌شود. در دمکراسی ‌این انحصار زور و فشار باید در سطح جامعه پخش بشود. یعنی همه جا یک کنترلی باشد که تنها با همکاری مردم امکان دارد. به هر حال ‌این تضاد و‌ شکافی که ما را از هم جدا می‌کرد،‌ شکاف میان آزادی‌خواهی از یک سو و ترقی‌خواهی از سوی دیگر هم خواه ناخواه میان ما تمام ‌شده ‌است. ما روی هر دو تاکید می‌کنیم.

در عرصه عدالت اجتماعی در ‌این صد سال طرف مقابل ما سخنان بسیار می‌گفت، و ما کارهای زیادی در‌ این زمینه ‌شروع کردیم که ‌امروز به خصوص حسرت یکی از آنها را که برنامه تغذیه رایگان باشد در ‌ایران می‌خورند. ولی بین هم نتوانستیم در ‌این زمینه به توافقی برسیم. برای ‌اینکه ما کمتر از آنچه بایست و می‌توانستیم، انجام دادیم و طرف مقابل خیلی بیش از آنچه لازم بود می‌خواست. زیر تأثیر برنامه‌های حداکثری سیوسیالیستی.

امروز بعد از تجربه جمهوری اسلامی، بعد از تجربه دوره ‌شاه، بعد از، بخصوص، تجربه ‌اروپای ‌شرقی ۷۰ سال، من می‌بینم که در این زمینه هم اختلافات به حداقل رسیده ‌است. نه ناکجا آباد سوسیالیستی دیگر اعتبار دارد، نه سرمایه‌داری بی بند و بار و بی مسئولیت. ‌اینها را ما همه تجربه کرده‌ایم. و می‌توانیم بر سر یک اصولی توافق کنیم و مسائل دیگر را بگذاریم برای جنگ سیاسی ‌اینده. مثل‌ این کشورها.‌ شما در برنامه چپ و راست فرانسه، آلمان و انگلیس، چنان تفاوت‌های ‌آشکاری نمی‌بینید که کار را به جنگ و ‌شکاف بکشاند.

یک ‌اشکال دیگر در میان ما، مسئله قومی ‌است. مسئله قومی ‌به‌ این صورت است که ‌از دهه گرفتاری زای ۲۰/۴۰، چپ مؤثر ‌ایران در آن دهه، که بسیار زیر تأثیر‌ شوروی بود، و ‌این واقعیتی است، مسئله ‌ایران را از نگاه ‌شوروی‌ها می‌دید که ‌ایران یک ملت نیست و چند ملتی است و با نگاهی که به‌شوروی داشت، خیلی برایش مهم نبود که تکه پاره‌هایی از‌ این سرزمین بروند جزو میهن سوسیالیستی بشوند. یعنی دمکراسی برای ‌اینها به عنوان تعیین حق سرنوشت تعبیر ‌شد. کسی دمکرات است که ‌از تعیین حق سرنوشت خلق با هدف نهائی جدائی دفاع کند.

خلق مفهوم غیرمشخصی است. همه چیز از آن می‌توان در آورد. در همان حال، از دهه ۲۰/۴۰، حزب قومی ‌برای نخستین بار در ‌ایران پا گرفت و از سوی ‌شوروی فعالانه پشتیبانی ‌شد.‌ شما می‌دانید که در خود شوروی که خاستگاه ‌این تبلیعات بود، احزاب قومی ‌وجود نداشتند. ولی در‌ ایران رفتند روی احزاب قومی. احزاب قومی ‌در ‌شرایط آن روز‌ ایران گاهی بیش از قبایلی نبودند که عنوان حزب داشتند.‌ این احزاب قومی ‌نفوذ بیش از‌ اندازه بر سازمان‌های چپ ‌ایران در طول ‌این ۶۰-۵۰ سال اعمال کردند. برای بدست آوردن دل ‌اینها امتیازات زبانی بسیار داده ‌شد.

ما صد سال زحمت کشیدیم و دوباره پاره‌های از هم دور افتاده ‌این ملت تاریخی را یکپارچه کردیم. ملت ـ دولت ما هنوز کامل نشده‌ است و تازه داریم با حقوق ‌شهروندی ‌آشنا می‌شویم. حقوق ‌شهروندی ‌این حرف‌ها سرش نمی‌شود. حق تعیین سرنوشت و جدائی خلق‌ها ربطی به حقوق ‌شهروندی ندارد که روی فرصت‌طلبی با آن سنت ناپسند حزب توده، و تجربه فرقه دمکرات، و حزب دمکرات کردستان، در بخشی از گرایش چپ ‌ایران جا افتاده‌اند.

من امیدوارم که گرایش‌های چپ، متوجه مسئولیت تاریخی و مشکل ملی بشوند. مشکل ملی ما از دست دادن ‌این صد سال است. مشکل ملی ما تاریخ است، تاریخ ‌این صد سال. ما باید به ‌این تاریخ، به ‌این واپس‌ماندگی و به‌ این صد سال غلبه کنیم. و ‌این کار را با هم می‌کنیم. حالا که بعد از صد سال متوجه می‌شویم از کجاها ‌شروع کردیم، تا کجاها مخالف همدیگر هستیم، حالا که بسیاری از تضادهای گذشته به دست روزگار و به دست از ما بهتران حل‌ شده ‌است، می‌توانیم بدون ‌اینکه با هم ائتلاف کنیم در ‌این جهت با هم پیش برویم. جهت را باید درست انتخاب کرد. راه یکی است. راه‌حل درست بیش از یکی نیست. و‌ این راه‌حل در آوردن ‌ایران است از ‌این وضعیت. غلبه بر تاریخ و صد سال مصیبت‌بار و در عین حال بهترین صد سال گذشته.

 

کلن، سپتامبر ۲۰۰۶