با سرکوبی قیام مردم مجارستان در سال ۱۹۵۶، با لشکرکشی شوروی به چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ و با فوران خونین مناقشات مسلکی و سیاسی چین و شوروی در سال ۱۹۶۹ چنین مینماید که آخرین میخها بر تابوت وحدت و همدردی بینالمللی کوبیده شده و ملت پرستی فرادست یاریهای اقوام به یکدیگر آمده است.
موضع انسانی ما
آیندگان چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۴۸
هوشنگ وزیری
با سرکوبی قیام مردم مجارستان در سال ۱۹۵۶، با لشکرکشی شوروی به چکسلواکی در سال ۱۹۶۸ و با فوران خونین مناقشات مسلکی و سیاسی چین و شوروی در سال ۱۹۶۹ چنین مینماید که آخرین میخها بر تابوت وحدت و همدردی بینالمللی کوبیده شده و ملت پرستی فرادست یاریهای اقوام به یکدیگر آمده است. لیکن این فقط یک روی سکه است. سکه روی دیگری نیز دارد.
تظاهرات عظیمی که مدام در کشورهای مختلف علیه جنگ ویتنام، علیه اشغال چکسلواکی، علیه دیکتاتوری نظامی در یونان، علیه تطاول حقوق سیاه پوستان روی میدهد شعلهای است، که تا هنگامی که حکومت زور همانند چکمهای میخدار فرود آمده بر چهرهی خونین بشریت، پا برجاست خاموشی نخواهد گرفت.
این تعاون و همدردی بینالمللی که هیپی آمریکائی را با کارگران سیاهپوست معادن کنگو و موزامبیک و روشنفکران فرانسوی را با برزگر تهیدست ویتنام پیوند میدهد پدیدهای است که با مقیاسهای بتر ناسیونالیستی نمی توان اندازهاش گرفت و سنجید. چنین پدیدهای اگر چه از پشتوانه قدرتی رسمی و نهادی برخوردار نیست، لیکن عملاً آنقدر توانائی دارد که فیالمثل در ارزیابی تازهای از سیاست خارجی آمریکا، آمریکائی که پیش از جنگ کره جز پیروزی چیزی نمیشناخت، سهمی داشته باشد.
فرصت طلبان سیاسی خواهند گفت ـ اگر نگویند، خواهند پنداشت ـ چون حق را قدرتی نیست، پس حقانیت به قدرت ارزانی باد!
فرصتطلبان سیاسی همیشه در جستجوی توجیه قدرت بودهاند ـ و هستند. برای آنان نفس قدرت مهم است و این که قدرت در خدمت کدام اندیشه و کدام جهت سیاسی قرار دارد، برای آنها یکسان است. نقطه اوج این کردار سیاسی در شعار نکبتزده ناسیونال سوسیالیستی “پیشوا فرمان می دهد، ما پیروی می کنیم” بود که در خور ستوران بود. و میدانیم که عمر دوازده ساله “رایش هزارساله” در دوزخ جنگ خانمانسوز جهانی دوم پایان گرفت.
و اینک اگر ما گالیله را سرزنش میکنیم به علت این که از حیث شهامت اخلاقی آدمی اخته بود، و حقوقدانان، فیلسوفان و دانشمندانی را محکوم میدانیم، چرا که هر یک بنا به انگیزهای چشم بر نظام وحشت هیتلری فروبستند، از آن روست که برای این روی دیگر سکه اهمیتی قائل نبودند.
فرصتطلبان سیاسی هر یک به فراخور توانائی خود از حیث انعطاف بدنی و استعداد پیچ و تابخوردن، به نوعی به ساز قدرت میرقصیدند. و این رقص ناگزیر گاه زیبا و موزون و هماهنگ به چشم می خورد و آن که دانسته و از روی اراده میرقصد، بیشک حرکات اندامش با نغمه ساز تطابق بیشتری دارد تا حرکات بیاراده عروسک های کوکی.
هم اکنون نیز که چکمههای مارشال یاکوبوفسکیها چهرهی انسانی سوسیالیسم دوبچکها را خونین و مالین کرده است، یا بمب ناپالم تکنولوژی پیشرفته ثروتمندترین سرزمین جهان، کودکان ویتنامی را میسوزاند ویا گلوله مزدوران یان اسمیت سینه مبارزان رودزیا را مشبک می کند، گرایشی به سوی این باور دیده میشود که جواز دفن وحدت و همبستگی بینالمللی برای همیشه صادر شده است.
اگر هم در متن یک بدبینی نومیدانه نتوانیم باور کنیم که سرانجام روز همبستگی بینالمللی بر گرایشهای تنگ نظرانه ناسیونالیستی غالب خواهد آمد، باز هم موضعی که خود در برابر این دو جریان ناهمگرا میگیریم تعیین کننده موقعیت انسانی ماست.