«

»

Print this نوشته

خودمله‌پنداران و خودمله‌انکاران / مصطفی نصیری

دشمنان ایران‌زمین از برنارد لوئیس آموخته‌اند که تجزیه خاک ایران، با فرض فرهنگ واحد ایرانی، تاکنون ممکن نشده و نخواهد شد، زیرا ایرانیان هرگاه جنگ نظامی را باخته‌اند، با انتقال میدان نبرد به جبهه فرهنگی، خصم را از هویت قومی خود تهی و آکنده از هویت ایرانی کرده‌اند. به همین جهت است که یکپارچگی و تاریخمندی ایران همچو خاری بر چشم کشورک‌های حاصل از مداد و خط‌کش استعمار پیر بر روی نقشه است. این کشورک‌ها، امروز با بوهایی که به مشام آن‌ها رسیده، عزم خود را بر گسیختن پیوندهای فرهنگی ایران جزم کرده‌اند تا اگر باز شکستی در میدان و خلائی در قدرت مرکزی بر ایران تحمیل شد، سنگر فرهنگی که مزیت اصلی ایرانیت است، قبل از آن فرو ریخته باشد. مفاهیمی مانند: ممالک محروسه، ملل ایران، ایجاد تقابل میان زبان فارسی و زبان‌های محلی، حق تعیین سرنوشت، ایران کثیرالمله، سیستم عدم تمرکز، فدرالیسم، سومربازی ترکان و ایلام‌بازی عربان، محدود کردن ملیت واحد ایرانی به رضاشاه و ….، همگی کلیدواژه‌هایی برای فروپاشی فرهنگی و از کوک انداختن دیالکتیک وحدت در کثرت ایرانی است.

‌ ‌

خودمله‌پنداران و خودمله‌انکاران

مصطفی نصیری

‌ ‌

توضیح: این مقاله را برای کانال تلگرامی دکتر طباطبایی نوشته بودم، اما مقارن با اتمام آن، متاسفانه آقای دکتر روی در نقاب خاک غربت کشید. روانشان شاد.

اخیرا برخی دکترهای بی‌دُکترین وطنی افاضه کرده‌اند‌که: ایران به‌لحاظ تاریخی کشوری «کثیرالمله» است. و البته ملت‌شدگی آن در دوران جدید هم به دوره رضاشاه در پایان قرن بیستم برمی‌گردد. ادعای کثیرالمله بودن تاریخی ایران که از جعلیات جدید قوم‌گرایان است، ظاهرا به مذاق (یا به تعبیر زشت آرامش دوستدار) به لمس زبانی عده‌ای از دیاسپورای انیرانی خوش آمده است که با آن ژاژ می‌خایند. احدی از قوم‌گرایان به نام پیمان وهاب‌زاده؛ «اشاره اتنیکی» به کسانی را که او آن‌ها را «ملت»های ایرانی می‌داند، «نادرست و توهین‌آمیز» خوانده، و کوشش بیهوده‌ای را برای ارتقاء آنان به جایگاه ملت‌بودگی انجام داده است. از سوی دیگر در منشوری که تحت عنوان «منشور همبستگی برای آزادی» با امضای شش نفر (که خود را رهبری خودخوانده انقلاب مهسا می‌دانند) صادر شده، بر حقوق «اقوام و اتنیک‌ها» تاکید شده است!! ناگفته نماند، این قلم نیز خطاب اتنیکی به هر ایرانی را مصداق توهین و تحقیر می‌دانم و هرکجا هم که به ناچار تعبیر «اقوام ایرانی» را به کار برده‌ باشم، هرگز فراموش نمی‌کنم که «تسامح»ی بودن این کاربرد را مورد تاکید قرار دهم، زیرا؛ آن‌چه در ملت بودن اهمیت دارد این است که ورود در ملت‌بودگی، مستلزم از تن بیرون کردن هرنوع لباس تعلق قومی و قبیله‌ای و طایفه‌ای و دینی و تباری و زبانی و ….، و پوشیدن لباس همسان شهروندی است. بنابراین کسانی‌که شناسنامه ایرانی دارند ـ و البته خود را نیز عضوی از ملت ایران می‌دانند ـ نه مصداق قوم و اتنیک، و نه مصداق هر اسم دیگری هستند. بالاترین صفتی که در عصر ملت‌دولت‌ها به هرکسی شأن و جایگاه حقوقی می‌دهد، مقام شهروندی از ملت‌دولت متبوع است. با این‌حال؛ مسئله و مشکل این‌جاست که استناد به مفاهیم بیگانه‌ با تاریخ ما، مانند: اتنیک و ساب‌نیشن و ….، دقیقا از سوی خود قومگرایان صورت گرفته است. آن‌ها گمان می‌کردند که «اتنوس» بودن به آن‌ها شأن فاعلی و مشروعیت حق تعیین سرنوشت می‌دهد. هرچند قوم‌گرایان از درک ژرفای این مفاهیم عاجزند ولی این نکته را هم نباید فراموش کرد که این جریان‌ها در پشت نقاب‌های به ظاهر متجددی که بر چهره زده‌اند، بدون هیچ تعارفی نژادپرستند. آن‌ها به‌خلاف ایرانشهری‌ها هستند که همه ایرانیان را به یک اندازه شهروند و عضوی از ملت ایران می‌دانند و در موضوع تعلق به ملیت ایرانی، به هیچ عنوان به اکثریت و اقلیت قائل نیستند. در مقابل، این قوم‌گرایان هستند که بین خود و دیگر ایرانیان، دیوار جداکننده زبانی و ‌قومی می‌کشند. چنین کسانی لامحاله ناسیونالیست‌های قومی بوده و تردیدی نیست که ناسیونالیسم قومی، بدترین و زشت‌ترین مصداق فاشیسم ‌است. زیرا این‌ها می‌پندارند که نژادِ موهومِ قومِ متبوع‌شان، واجد ویژگی‌های تاریخی و فرهنگی متمایزی است که آن‌ها را در مقام «غیریت» با دیگر ایرانیان قرار می‌دهد. اما این جماعت برای پرهیز از ادعای صریح «برتری نژادی» و برای پوشش دادن به فعالیت‌های نژادپرستانه، به مفاهیمی مانند اتنیک و ساب‌نیشن و حق تعیین سرنوشت و … پناه می‌برند. آن‌ها در عمل از همه مزایای سیاسی و حقوقی شناسنامه و گذرنامه ملت واحد ایران سود می‌جویند، اما همزمان برای فرار از اعتراف به یک ملت‌ بودن ایرانیان، خود را حتی به ساب‌نیشن بودن تقلیل می‌دهند تا مبادا شهروند «ملت ـ Nation» ایرانی به شمار آیند. برای لحظه‌ای فرض می‌کنیم که به‌موجب ادعای قوم‌گرایان، سابقه وحدت ملی ایرانیان به رضاشاه در پایان قرن بیستم!! برمی‌گردد که نوه‌اش در منشور مسخره‌ای که با اتنیک‌بازان حرفه‌ای امضاء کرده، حتی آن را نیز منکر شده است!! براستی آقای رضا پهلوی پس از امضای منشور موسوم به منشور مهسا، مدعی کدام میراث از پدران تاج‌دار خود است؟!! آیا نمی‌دانند که با قلم کشیدن بر پرچم سه‌رنگ و زبان فارسی و ملت‌دولت یکپارچه و … ، دیگر میراثی برای میراث‌خواری ایشان باقی نمی‌ماند؟

باری؛ نتیجه قهری فرض محال مذکور، این است که ایرانیان در حال حاضر یک ملت واحد و عضو رسمی سازمان ملل متحد هستند. در این‌صورت پرسش این‌جاست که چرا به هستی و مشروعیت این ملت واحد اعتراف نمی‌کنند؟! چرا می‌کوشند در منشورهای بی‌ارزشی که صادر می‌کنند، تعبیر ملت ایران وجود نداشته باشد؟! چرا تلاش می‌کنند با تجویز ناصواب حکومت غیرمتمرکز که تعبیر دیگری از فدرالیسم است، ملت یکپارچه ایران را به اتنیک‌ها و ساب‌نیشن‌های زبانی و قومی تجزیه کنند؟! مگر نه این است که در نظام‌های مبتنی بر ملت‌دولت، هر یک از اعضا را جز با نام شهروند آن ملت‌دولت، نمی‌توان توصیف کرد؟ همگان دیدند و شنیدند که تروریست معروف عبدالله مهتدی پس از صدور منشور یشش نفره، اعلام کرد که از طرف دیگر تروریست‌های همکارش، مورد انتقاد واقع شده که چرا موضوع فدرالیسم برای کردها را صراحتا در منشور نیاورده است. این یعنی این‌که موضوع فدرالیسم به صورت ضمنی در منشور تعبیه شده است تا در لحظه خلاء قدرت مرکزی در ایران، مانند شعبده‌بازان آن را از کلاه بی‌پشم ملت ایران ظاهر کنند. بنابراین اگر عنوانی جز شهروندی را برای نامیدن بخشی از یک ملت در نظر بگیریم، لاجرم آن عنوان در نسبت اکثریت یا اقلیت با سایر اعضای آن ملت قرار می‌گیرد که به‌لحاظ حقوقی خلاف اصل برابری مفروض همه شهروندان یک ملت خواهد بود. برای نمونه، وقتی شهروندان آذری‌زبان یا کردزبان را به عنوان ملت «ترک و کرد» در نظر بگیریم، جای‌گاه سیاسی و اجتماعی و حقوقی و …. این ملت‌های موهوم، تنها پس از روشن شدن وزن آن‌ها در مقایسه با وزن بقیه ملت‌های موهوم مشخص می‌شود. به‌عنوان مثال در ایران چند ملیتی؛ آذری‌ها نسبت به کردزبانان اکثریت هستند و کردزبان‌ها نیز نسبت به عرب‌زبانان در اکثریت قرار می‌گیرند، و همگی نسبت به فارسی‌زبانان در اقلیت خواهند بود. پس هر فرضی که منجر به شکل‌گیری اکثریت و اقلیت در ملیت شود، خلاف اصل حقوق شهروندی بوده و باطل است. حال اگر فرض محال مذکور را کناری بگذاریم و به واقعیت‌های عینی و تاریخی برگردیم، سریان و جریان طبیعی نوعی «شهروندی ایرانشهرانه» در تاریخ ایران، بسیار جالب و آموزنده است. قبل از توضیح این نکته، لازم به یادآوری است که ترکیب «شهربند» در اشعار و نوشته‌های ادبی و سیاسی ایرانیان کاربرد زیادی داشته و همچنان دارد. از خاقانی شروانی و نظامی‌گنجوی که خود را شهربندهای «شماخی و گنجه» می‌دانستند، تا سعدی شیرازی و عطار نیشابوری و صائب تبریزی، و تا آذر بیگدلی، و تا قائمقام فراهانی و ملک‌الشعرا بهار، همگی ترکیب شهربند در معنای «هویت شهری داشتن» را به وفور به‌کار برده‌اند. (نظامی که در گنجه شد شهربند / مباد از سلام تو نابهرمند).

باری؛ ایرانیان از دیرباز، در مقام معرفی خود به هموطنانشان، همواره از نسبت شهری استفاده کرده و وابستگی‌های دینی و زبانی و قومی و … را در ساخت «ملیت» و معرفی خود وارد نمی‌کردند. این واقعیت تاریخی در نام شاعران برگزیده چند خط بالاتر به خوبی روشن است. دلیل این واقعیت تاریخی که چرا هم‌میهنان ما در ایران، به نام شهرها ـ و نه به‌نام دین و مذهب، اقوام و زبان‌هایشان ـ شناخته می‌شوند یا خود را می‌شناسانند، به همان اصالت شهربندی و تعلّق به فرهنگ شهری در برابر هر گونه تعلقات قومی و زبانیِ غیرملی و ضدملی برمی‌گردد. ناگفته نماند مفهوم شهر در اندیشه ایرانشهری همان کشور یا قلمرو حکم‌فرمایی یک نظام قانونی است. این امر نشان می‌دهد که مبنای هویت در ایران، شهریت بوده و هم‌چنان هست. و به همین دلیل است که نام ایران از درون، همواره «شهر ایران» یا «ایرانشهر» به معنی «کشور ایران» بوده است. مفهوم «کشور» نیز در مضمون جدید امروزی، از رودکی تا شاعران امروزی، به وفور به کار رفته است. (فرخی سیستانی: خداوند ما شاه کشور ستان/که نامی بدوگشت زاولستان/ سر شهریاران ایران زمین/ که ایران بدو گشت تازه جوان/ هر آن دودمان کان نه زین کشورست/ برآید همی دود از آن دودمان). جابه‌جایی و آمیختگی میان شهربندان شهرهای متعدد در کشور ایران چنان گسترده بوده است که مرزبندی زبانی و تباری و مذهبی و …. میان آن‌ها کاملا ممتنع است. آذر بیگدلی شاعر ترک‌تبار سده دوازدهمی که شعر‌های زیادی در باره «کشور ایران» سروده، به زیبایی تمام این آمیختگی را در بیت زیر بیان کرده است:

چگونه درد خود آذر، به یار خود گویم

حدیث او همه ترکی و حرف من عربی

آذر با زیبایی و صراحت تمام، تفاهم میان دو یار ترکی و عربی را که هر دو اصالت ایرانی ندارند و در گذر تاریخ ایرانی شده‌اند، با میانجی زبان فارسی ممکن می‌کند، همچنان‌که مولوی شکرخواری جز با زبان فارسی را، تنهاخوری دانسته است. (مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم/ که نبود شرط در جمعی، شکرخوردن به تنهایی). این زبان فارسی است که همه ایرانیان را در عین حفظ تنوع‌ها، به وحدت شهربندی در کشور ایران می‌رساند. این‌گونه است که فلات ایران، مکان تدوین تاریخ ایران و تکوین خودآگاهی ملی ایرانی با زبان فارسی است. عرب‌زبان و ترک‌زبان، اگر چه «سرگذشت»ی در ایران دارند، اما تاریخ ایران تاریخ ترک و مغول و عرب نیست. در ادامه توضیح خواهم داد که زبان فارسی، چرا به دشمن شماره یک قوم‌گرایان تبدیل شده است، تا بدانیم که چرا در منشوری که نوه رضاشاه برای ایران امضاء کرده، از ملت تاریخی بودن ایرانیان، زبان تمدنی فارسی به عنوان میراث مشترک ایرانیان و پرچم سه رنگ اثری وجود ندارد.

چنان‌چه بارها اشاره کرده‌ام، زبان مادری ما ایرانیان، زبان فارسی است که زبان ملی، آیینی، تمدنی و دیوانی یا رسمی «ایران سیاسی» فعلی و «ایران بزرگ فرهنگی» می‌باشد. بقیه زبان‌هایی که در ایران رواج دارند و در جای خود عزیز می‌باشند، همگی زبان‌های ایرانی با گستره محلی هستند و از این حیث لازم است تمام تلاش خود را برای حفظ و اشاعه آن‌ها انجام بدهیم. بارها اشاره کرده‌ام که زبان‌های عربی و ترکی که جزو خانواده زبانی هندو ـ ایرانی نیستند هم به‌لحاظ تاریخی ایرانی شده‌اند. بنابراین زبان مادری، همان زبان تمدنی مام میهن است که از روزگاران کهن، ما را به هم پیوند زده است. این‌که حاکمیت‌های طولانی عرب و ترک و مغول در هزاره گذشته نتوانست رخنه‌ای در جایگاه زبان فارسی ایجاد کند، به همین دلیل است که این زبان، مابازاء و تکیه‌گاه قومی نداشته و تکیه‌گاه آن گُرده همه ایرانیان بود و است. زبان فارسی که در حال حاضر به دشمن شماره یک قوم‌گرایان درآمده، تنها یک زبان میانجی و یا دیوانی صرف در ایران نبوده و نیست تا جای آن را (آن‌طورکه قوم‌گرایان در مواقع غلیان حسد بر زبان می‌آورند) به زبان انگلیسی یا هر زبان دیگری بدهیم، بلکه مهم‌تر از آن‌ها، زبان تمدنی و آیینی و ملی ایرانیان نیز بوده است. متاسفانه مدت مدیدی است که قومگرایان با تحریف بزرگداشت روز زبان‌های ملی‌مادری، اقدامات خصمانه‌ای را با استفاده از این فرصت بین‌المللی علیه جایگاه زبان فارسی و ادب ایرانی انجام می‌دهند. درواقع یک فرصت و امکان بین‌المللی به نفع زبان فارسی را، به حربه‌ای علیه آن تبدیل کرده‌اند. البته اتحادیه معظم روشنفکری ایرانی هم، هم‌چنان طبق روال معهود، یا مشغول رازگشایی از امورات ناسوت و یا نظریه‌پردازی برای جهان هستند. همان‌طورکه اخیرا استاد حمید احمدی در نوشته‌ای با عنوان «روز بین‌المللی زبان فارسی» توضیح داده‌اند؛ مناسبت ۲۱ فوریه (دوم اسفند) در تقویم سازمان یونسکو، با پیشنهاد بنگلادش و با هدف حمایت از زبان‌های ملی کشورها در برابر زبان انگلیسی در روند جهانی شدن صورت گرفته، و همه کشورهایی که زبان ملی آن‌ها، غیرانگلیسی است (مانند فرانسه و آلمان و ایتالیا و ….)، به این پیشنهاد رای دادند، زیرا در روند جهانی شدن، زبان ملی خیلی از کشورها در معرض تهدید زبان انگلیسی است. تردیدی نیست که جهانی شدن با زبان انگلیسی پیش می‌رود و در نتیجه آینده زبان‌هایی مانند آلمانی و فرانسوی و ایتالیایی و اسپانیولی و …. در خطر است.

باری، جای بسی دریغ و فسوس است که استادهای بیگانه با تاریخ ایران، با توسل به مفهوم جعلی و بی‌مصداق کثیرالملگی که در هیچ گوشه‌ای از این کره خاکی مصداق ندارد، می‌کوشند از طریق اثبات آن در تاریخ ایران که آغاز تاریخ ملت‌دولت است، «اتنیک»های موهوم و عاریتی را قاچاقی جای ملت‌های اولیه یا تاریخی جا بزنند. این واقعیت کاملا روشن است که حتی در کشورهای فدرال‌پایه مانند آمریکا و کانادا و سویس و … که مثال‌های اعلای قوم‌گرایان برای توجیه ملت‌سازی‌های جعلی هستند، تنها ملت واحد آمریکا و یا کانادا و … عضو سازمان ملل متحد هستند، نه این‌که اهالی هر ایالت و استانی ملت محسوب شوند. جدایی‌طلبان باهدف زمینه‌چینی برای موجه جلوه‌دادن تجزیه ایران‌زمین، از انکار نام و وجود ایران که با رودکی از قرن سوم هجری تا امروز، هزاران بار در آثار شاعران و نویسندگان ما تکرار شده، تا جعل تاریخ آن و ارائه تفسیرهای بی‌مبنا از قوانین بین‌المللی ـ بویژه مناسبت حمایت از زبان‌های ملی‌مادری و حق تعیین سرنوشت در میثاقین حقوق بشر و …، به این فراست افتاده‌اند که در عصر «ملت‌دولت»ها، ابتدا ضمن انکار وجود ایران، باید خود را ملت‌های تاریخی جا بزنند. این طیف از دانشمندان اتنیکی، ظاهرا نمی‌دانند که در عصر ملت‌دولت‌ها، در شرایطی که برای تشکیل ملت‌دولت‌های جدید، از ایده‌های تصوری و خیالی سود جسته می‌شود تا جماعت‌های تصوری (Imagined Communities) تاسیس کنند، هیچ منطقی برای مشروعیت بخشیدن به تجزیه کشورهای یکپارچه وجود ندارد. برخورد مسئولانه دنیا با همه‌پرسی جدایی‌طلبانه کردهای عراق و کاتالان‌های اسپانیا، گویای منطق نگاه جهانی و روح قوانین بین‌المللی است. بنابراین قرار نیست ملت ایران با شنیدن شبه‌استدلال‌های قوم‌گرایان قانع شده و بخش‌هایی از میهن‌شان را از پیکره خود جدا و به آنان هدیه نمایند! و مهم‌تر از آن، تجربه نادیده انگاشتن قانون اساسی عراق از سوی کردها آن کشور، گواه روشنی است که تحت هیچ شرایطی نمی‌توان به تعهدات جدایی‌طلبان اطمینان کرد.

چنان‌چه گذشت؛ پیمان وهاب‌زاده یکی از جاعلان کثیرالملگی معتقد است: ایران کشوری است چند ملیتی یا به واژگان کهن‌تر کثیرالمله است، بنابراین؛  اتنیک نامیدن  این ملت‌های موهوم نوعی توهین است. تردیدی نیست که ادعای کهن بودگی برای عبارت کثیرالملگی ایجاب می‌کند که مدعی بتواند مصادیقی را برای ادعای خود از متون تاریخی بیرون بکشد، که هیچکدام مصداقی ارائه نکرده‌اند. بدیهی است که تنها دلیل خالی بودن مشت مدعیان این است که اصلا چنین کاربردی وجود نداشته است. وانگهی، اگر فرض نماییم که کاربردی از کثیرالملگی در تاریخ ایران بوده باشد، مانند عبارت «المِلل و النِحَل» که اسم کتاب شهرستانی است، پرواضح است که معنی ملت در نظام سنت قدمایی روشن بوده و به پیروان یک اعتقاد و دین گفته می‌شد. بنابراین اگر کسانی اصرار داشته باشند که ایران کشوری کثیرالمله بوده، معنایی جز این ندارد؛ مردمانی که ملت ایران را می‌ساختند و می‌سازند، پیرو ادیان، مذاهب و اعتقادات متعدد بودند، که امروز نیز چنین است. این‌جاست که روشن می‌شود جاعلان در پی یافتن سوزنی برای توجیه جدایی‌خواهی، به کاهدان تعمیم یک مفهوم جدید به دنیای قدیم، زده‌اند که هیچ راهی برای آن نیست.

قاچاق مفهوم جدید ملت به دوران کهن که در پی شکست بزرگ در توجیه «فدرالیسم» صورت گرفته، تنها یک جعل ساده زمان‌پریشانه نیست، بلکه بالاتر از آن، نشان‌دهنده روان‌پریشی جاعلان نیز است. زیرا؛ این جاعلان از یکسو واقعیت تاریخی ملت ایران را امری عدمی و رضاشاه‌ساز در پایان قرن بیستم می‌دانند! اما از سوی دیگر هر یک از گروه‌های زبانی تشکیل دهنده ملت ایران را، ملت تاریخی علیحده دانسته و آن را مقدم بر ملت واحد ایران معرفی می‌کنند. چطور یک استاد دانشگاه نباید بداند که پایان سده بیستم میلادی مقارن با دوم خرداد خاتمی بود، نه دوره ملت‌سازی رضاشاهی؟! چطور می‌توان مردمانی که قبل از رضاشاه، جنبشی «روشنگرانه» به نام «مشروطه» را ایجاد کرده، و نهادهای ملی و مدرنی مانند پارلمان، عدالتخانه، سپاه جدید، بانک، احزاب، مطبوعات مدرن، نظام جدید آموزش ـ اعم از آموزش مقدماتی و عالی ـ و بسیاری از دیگر نهادهای ملی دوران جدید را بنیاد گذاشتند، ملت نداست؟! باز از دیگر نشانه‌های روان‌پریشی انیرانان، این است که از یکسو اتنیک بودن را توهین به خود می‌دانند اما از سوی دیگر در منشور مهسا خود را اتنیک می‌نامند!!

قوم‌گرایان و اتنیک‌بازان ظاهرا دیواری کوتاه‌تر از رضاشاه برای پریدن از روی وقایع تاریخی پیدا نکرده‌اند که این‌گونه زمان‌پریشانه تاریخ ایران را وارونه و به تعبیر ناصرخسرو، «باشگونه» می‌خوانند. چگونه می‌توان مردمانی از اقصی‌نقاط کشور را که در قرن ۱۹ میلادی، جنبشی روشنگرانه و اندیشه‌محور به نام مشروطه را در خاورمیانه‌ی بیگانه با تجدد، برپا کردند، ملت ندانست، ولی (تسامحا) اقوام زیرمجموعه همان ملت را ملت‌های تاریخی دانست؟! از مهم‌ترین شعبده‌های قوم‌گرایان ملت‌باز، کم‌فروشی در تعریف ملت و تنزل آن به ویژگی‌های طبیعی است. از نظر اینان، ملت مجموعه‌ای از انسان‌ها با زبان و فرهنگ مشترک است که براساس آن؛ ملت‌هایی مانند ترک و کرد و بلوچ و عرب، مهم‌ترین ملت‌ها در ایران کثیرالمله هستند. اگر فرض را بر این تعریف تقلیل‌گرایانه بگذاریم، در این‌صورت هیچ فرقی میان ملت با قوم و قبیله و طایفه و تیره و عشیره و ایل و … باقی نمی‌ماند! این در حالی است که تمام فرهنگ‌های سیاسی معتبر، ضمن توجه به شروط لازم در تعریف ملت، به شرط کافی حاکمیت بر یک سرزمین، یا تری‌توریال بودن ملت (territorial) تاکید کرده‌اند. در دنیای جدید، تعریف ملت‌دولت‌ها با هدف غایی تامین حقوق شهروندی است، نه همزبانی که بر مبنای آن، کره خاکی در حال حاضر باید حداقل به چندین هزار واحد سیاسی زبانی تقسیم شود. در اوایل سده دوم هجری بشّار بن‌بُرد را در منگنه گذاشتند تا تکلیف خود را میان عربی یا ایرانی بودن مشخص کند. به نوشته ابن‌ندیم در الفهرست، بشّار بن‌بُرد در جواب گفت؛ «اما اللسان و الزّی عربیان، اما الاصل فعجمیٌ» یعنی؛ زبان و لباس من عربی است، اما اصالت و تبار من ایرانی است. بشّار بن‌بُرد هوشمندانه نگفت که؛ اما باللسان و الزّی عربیٌ. یعنی؛ از حیث زبان و لباس عربی هستم. او عربی بودن را، نه به خودش، که به لباس و زبانش ارجاع داد. درواقع گفت؛ لباس و زبان من عربی و عاریه‌ای است ولی خودم عربی نیستم. بشّار به روشنی نشان داد که هویت تباری کسی، پیوندی با زبان و لباس و رقص و … ندارد که دکتر دیگری به نام «احمد محمدپور» در نوشته‌ای با نام «امتناع اندیشه فرهنگی ـ پاسخی به اندیشمندان ایرانشهرگرا»، ضمن تایید کلیه احکام وهاب‌زاده، در پندار خود کوشیده است؛ به‌جای درگیری‌های بی‌پایان نظری و مفهومی بر سر واژ‌های عموما مبهم چون «ملیت» و «قومیت»، به مفهوم فرهنگ برگردد. عجالتا شخصی می‌تواند عرب‌زبان و ترک‌زبان باشد، اما همانند عرب‌زبانان خوزی و آذری‌های آذربایجان، از تبار عرب و ترک نباشد. هیچ ملازمه‌ای میان زبان یک شخص یا گروه و تبار و نژاد فیزیولوژیکی آن‌ها وجود ندارد. امروز متاسفانه قوم‌گرایان حدود هزار و سیصد سال پس از بشّار بن‌بُرد، سعی می‌کنند تبار و نژاد خود را، در عصری که چنین اموری مطرود و نژادپرستانه تلقی می‌شود، برمبنای زبان تعریف کنند، در حالی‌که کسی نمی‌داند نیاکان او در صد یا دویست سال قبل، در چه ناحیه‌ای ساکن بوده و با چه زبانی سخن می‌گفته‌اند. آرامش دوستدار هم در طرح تز «دین‌خویی» خود به همین راه اشتباه رفت و تمایز ملتی از ملت دیگر را روی زبان سوار کرد ولی در عین حال اولین «پرسا»های تاریخ ایران را کسی دانست که فارسی‌گوی و فارسی‌نویس نبود!! جای بسی تاسف است که دکترهایی مانند کامران متین و دنباله‌روهای او صرفا براساس زبان، ایران را کثیرالمله قلمداد می‌کنند تا بتوانند از وضعیت موجود فرصتی را نصیب قوم‌گرایان بکنند، تا آن‌ها با نیروی بیشتری آمال دیرین تجزیه ایران را پیگیری کنند. قوم‌گرایان به خوبی می‌دانند که اگر بخواهیم تاریخ ایران را در پرتو تنها دو مفهوم، بازنویسی کنیم، آن دو مفهوم: ممالک محروسه و ملوک‌الطوایفی است. بدین‌ترتیب که: هرگاه ایران دارای حکومت مرکزی لایق بوده، همه مناطق و ممالک ایران‌زمین در حفظ و حراست حکومت مرکزی قرار داشته است. اما هرگاه که حکومت مرکزی در وضعیت ضعف و سستی بوده یا ایران با خلأ قدرت مرکزی مواجه بوده، صاحبان نفوذ و قدرت، با سرسپردگی به بیرون مرزها، از هر گوشه کشور بیرق استقلال و جداسری برافراشته‌اند. هیچ تردیدی نیست که کسانی با انگیزه‌های مختلف، در کمین نشسته‌اند تا قبل از تثبیت مبانی ملی جنبش، ایران را به وضعیت خلأ قدرت برسانند تا هر کدام از دشمنان قدیم و جدید، در آن لحظه حساس، «حساب» خود با یکپارچگی ایران بزرگ را «کنار جام بگذارند» و تسویه کنند. از دشمنان قدیم و جدید نمی‌توان جز دشمنی  انتظار داشت، اما عجب از نیروهای ایران‌دوست است که ندانند؛ نشست‌وبرخاست با انیرانان شناسنامه‌دار، آن‌هم در مکان‌هایی بدون حضور پرچم سه رنگ، رسمیت دادن به ادعاهای دیرین تجزیه‌طلبان است! حتی گوش دادن به انیرانان در یک موقعیت رسمی، کاری آهرمنی است. بقول خواجه سنایی بزرگ: (مرد یزدان گر نباشی، جفت آهرمن مباش).

ایران از زمان تاسیس در هزاره‌های بسیار دور، همواره یک حوزه شهری بوده و شهربندان قدیم و شهروندان جدید آن همگی در سایه یک پرچم و تحت شمول یک قانون بوده‌اند. «شهر» در عبارت ایرانشهر، از نوع «پلیس» یونانی است و هرگز به معنای مدینه عربی (محل زیست) نبوده است. ایرانشهر به معنی حوزه‌ای فرهنگی و تمدنی است که باشندگان آن، فارغ از زبان و دین و رنگ و پوست و …، همگی در تابعیت و شهروندی ایران، به یک اندازه مشمول یک سیاست و یک قانون هستند. ایرانیت هرگز قابل تقسیم به اکثریت و اقلیت، اصیل و غیراصیل و … نبوده و نیست. ایران جایگاهی از نوع شبه جزیره عربستان نبود که باشندگان آن به‌ترتیب به دو گروه کوچک و بزرگ: عربان احرار، و عجمان موالی تقسیم شده باشد، و عرب حرّ، حتی عجم مسلمان‌شده را همچنان مولی و مجوس و زندیق و …. بنامد و با آنان معامله موالی‌گری بکند. هرچند تقسیم‌بندی‌های قومی و زبانی، با عربان و ترکان وارد ایران شد، اما در هر دو مقطع جدال «شهر» و «چادر» یا دیالکتیک «حضر» و «سفر» با پیروزی شهریت بر بداوت به پایان رسید و اقوام مهاجر و مهاجم با سلسله مراتب «ایلی»، در همسانی شهر ایرانی ـ ایرانشهر ـ حل و هضم شده و به خدمتگذاران فرهنگ و تمدن ایرانی با حاملیت زبان فارسی درآمدند. اینک کسانی در سودای کسب قدرت و ثروت، می‌کوشند گویشوران برخی زبان‌های ایرانی و ایرانی‌شده را، به عصر جاهلیت ایل‌خانی برگردانند. ناگفته نگذارم که اصطلاح جاهلیت در مورد عربان روشن است اما در مورد ترکان، کاشغری نویسنده کتاب دیوان لغات‌الترک، این اصطلاح را برای توصیف آنان قبل از ورود به فلات ایران و آشنایی با سُغدیان به کار برده است.

باری؛ دشمنان ایران‌زمین از برنارد لوئیس آموخته‌اند که تجزیه خاک ایران، با فرض فرهنگ واحد ایرانی، تاکنون ممکن نشده و نخواهد شد، زیرا ایرانیان هرگاه جنگ نظامی را باخته‌اند، با انتقال میدان نبرد به جبهه فرهنگی، خصم را از هویت قومی خود تهی و آکنده از هویت ایرانی کرده‌اند. به همین جهت است که یکپارچگی و تاریخمندی ایران همچو خاری بر چشم کشورک‌های حاصل از مداد و خط‌کش استعمار پیر بر روی نقشه است. این کشورک‌ها، امروز با بوهایی که به مشام آن‌ها رسیده، عزم خود را بر گسیختن پیوندهای فرهنگی ایران جزم کرده‌اند تا اگر باز شکستی در میدان و خلائی در قدرت مرکزی بر ایران تحمیل شد، سنگر فرهنگی که مزیت اصلی ایرانیت است، قبل از آن فرو ریخته باشد. مفاهیمی مانند: ممالک محروسه، ملل ایران، ایجاد تقابل میان زبان فارسی و زبان‌های محلی، حق تعیین سرنوشت، ایران کثیرالمله، سیستم عدم تمرکز، فدرالیسم، سومربازی ترکان و ایلام‌بازی عربان، محدود کردن ملیت واحد ایرانی به رضاشاه و ….، همگی کلیدواژه‌هایی برای فروپاشی فرهنگی و از کوک انداختن دیالکتیک وحدت در کثرت ایرانی است.

اما نویسنده دیگری که برای مستدل کردن افاضات کامران متین در این میدان ورود کرده، دکتری به نام احمد محمدپور است که، حسب الادعا، قصد دارد از طریق مبنای فرهنگی ملت‌بودگی گروه‌های زبانی را مستدل کند. او تاکید کرده است که نمی‌خواهد در بحث‌های بی‌پایان در مورد واژه‌هایی عموما مبهم مثل ملیت و قومیت وارد شود و به همین دلیل مبنای فرهنگی را انتخاب کرده است. نویسنده در آغاز با تاکیدی که بر ابهام ملیت می‌کند، درواقع این بشارت را می‌دهد که مبنای فرهنگی مبنایی سرراست و خالی از ابهام خواهد بود، اما بلافاصله به‌خلاف انتظاری که ایجاد کرده است، می‌افزاید؛ برخی پژوهشگران برای فرهنگ حدود دویست معنی شمرده و نویسنده‌ای نیز آن را یکی از پیچیده‌ترین واژه‌های زبان انگلیسی دانسته است. محمدپور بالاخره تعریفی را به نقل از مردم‌شناسان ناشناس برای فرهنگ ارائه می‌دهد که براساس آن فرهنگ عبارت از؛ همه آن‌چیزی است که انسان می‌سازد و می‌آموزد. فرهنگ حکم آب برای ماهی را دارد، پس انسان نمی‌تواند فرهنگ‌ساز نباشد، در آن زندگی نکند، یا خارج از آن بیاندیشد. از شگفتی‌ها و شیرین‌کاری‌های این نویسنده، تخالف عنوان نوشته با مدعای اصلی است که در نوع خود بی‌سابقه است. ایشان در حالی ادعای «بازگشت به مبانی فرهنگ» را دارد که عنوان مقاله «امتناع اندیشه‌ی فرهنگی» است. از یک طرف مدعی هستند که این گروه‌های قومی و اتنیکی (تسامحا) از حیث اندیشه‌ی فرهنگی ملت هستند، اما از سوی دیگر مدعی‌اند که اندیشه فرهنگی اندیشه‌ای است که «از دم صبح ازل تا آخر شام ابد» امتناعی است!!! این‌که اندیشه فرهنگی ممتنع و سترون، چگونه می‌تواند ملت‌های فرهنگ‌پایه بزاید، شعبده‌ای محیرالعقول است. صورت‌بندی «امتناع اندیشه …»، همچنان‌که قبلا در باره صورت‌بندی مشابه آرامش دوستدار (امتناع تفکر در فرهنگ دینی) بسیار بحث شده، صورت‌بندی کاملا غلطی است، زیرا؛ امتناع اندیشه فرهنگی، یک اصل فلسفی کلی و بدون هیچ استثنایی است. اگر ما یک اصل فلسفی کلی از نوع «محالیت اجتماع ضدین» داشته باشیم، همانا امتناعی بودن امتناع اندیشه است، نه امتناع اندیشه. اندیشیدن اگر علی‌الاطلاق ممتنع باشد، پس آقای محمدپور و «رفقا» چگونه نظریه صادر می‌کنند. متاسفانه دو مفهوم «امکان» و «امتناع» دانشمندان زیادی را به مهلکه انداخته است. البته صورت‌بندی آرامش دوستدار هرچند، هم به‌لحاظ فلسفی غلط است و هم از حیث مواد با تاریخ ایران سازگار نیست، اما این مزیت را نسبت به صورت‌بندی محمدپور دارد که وی علت امتناع را مشخص کرده که همانا دین‌خویی است، اما محمدپور هرگز به تمایز میان «امتناع فلسفی اندیشه فرهنگی» و «شرایط سیاسی، اجتماعی و …. که موجب امتناع اندیشه برای دوره‌ای می‌شود، التفاتی پیدا نکرده و در سراسر نوشته‌اش، به زعم خود کوشیده است، عکس عنوان خود را به اثبات برساند؟! همه شعبده‌بازی‌های محمدپور این است که از «زبان و فرهنگ فارسی» به «زبان و فرهنگ فارس» برسد که نه یک زبان و فرهنگ قومی، بلکه صورت وحدت همه زبان‌های ایرانی است. از مهم‌ترین راهبردهای جریان‌های قوم‌گرا در چند دهه اخیر این است که زبان و فرهنگ فارسی را که برای سده‌های طولانی مابازاء قومی ندارد، به فرهنگ و زبان یک قوم خاص تنزل بدهند تا بتوانند به این پرسش مشروعیت بدهند که ـ بزعم آن‌ها ـ از میان همه زبان‌های ملی در ایران کثیرالمله، چرا زبان و فرهنگ قوم فارس باید در جایگاه ملی و رسمی قرار بگیرد؟! البته برای عامه‌پسندتر کردن این پرسش استنکاری، برخی مقایسه‌های بی‌مبنا و خنده‌آور علیه زبان و فرهنگ فارسی را هم به‌عنوان چاشنی به این استفهام استنکاری می‌افزایند؛ این‌که زبان ترکی بیش از ۶۰ زمان دارد ولی در زبان فارسی چند زمان بیشتر وجود ندارد!! یا چنان‌چه در همین نوشته محمدپور خواهیم دید؛ زبان کردی به دلیل اثرپذیری کم‌تر از زبان عربی، از قدرت واژه‌سازی بیشتری برخوردار است!! (هکذا فی‌الاصل).

«فرهنگ» مفهومی جدید و ترجمه‌ای در تاریخ ما نیست که نویسنده تا آن‌جاکه توانسته به نویسندگان دست‌چندم خارجی توسل جسته است، بلکه این مفهوم تاریخی به درازنای تمدن و زبان‌های ایرانی دارد. شاعر و نویسنده‌ای را در ایران نمی‌توان یافت که به فرهنگ نپرداخته باشد. فرهنگ در ادب و اندیشه ایرانی معادل نظام دانش و عقلانیت است. وقتی رودکی می‌گوید: «هیچ گنجی نیست از فرهنگ به»، به صراحت، معادله امروزی: دوگانه علم و ثروت را بیان کرده که همه ما چند انشاء در دوران تحصیل در باره آن نوشته‌ایم. هم‌چنین فردوسی که شاهنامه او به‌واقع یک فرهنگ‌نامه است، به‌وفور فرهنگ را در معنی نظام دانش، خرد و عقلانیت بکار برده است: «زدانا بپرسید پس دادگر/ که فرهنگ بهتر بود گر گهر» که باز همان معادله دوگانه علم و ثروت است. اما محمدپور در پدیدارشناسی فرهنگ‌های مورد نظر خود، حتی به یک منبع درون‌ایرانی ارجاع نداده و این نشان می‌دهد که او کم‌ترین شناختی از تاریخ طولانی ایران و فرهنگ ایرانی ندارد، وگرنه سبک‌سرانه منکر نام «ایران» تا دوره رضاشاه نمی‌شد. او مدعی است که: «واژه ایران در هیچ اثر تاریخی و ادبی پیشامدرنی مترادف با هویت ملی در معنای مدرن آن به کار نرفته و نمی‌توانسته است]هکذا فی‌الاصل[ به کار رود». این قلم می‌تواند صدها مصداق تاریخی ارائه بدهد که واژه ایران را جز به مضمون امروزی نمی‌توان فهمید. به‌عنوان چند مثال: در مصرع: «همه عالم تن است و ایران دل» نظامی، یا، در مصرع: «شرح ویرانی ایران چه کنم» آذر بیگدلی، یا مواردی که خواجه رشیدالدین فضل‌الله همدانی (صدراعظم ایلخانان) در جامع‌التواریخ نام ایران را آورده، یا همه مواردی که حاکمان در فلات ایران از هزار سال قبل خود را شاهنشاه ایران یا ممالک محروسه ایران نامیده‌اند، همگی اشاره به مضمونی دارد که امروزه از نام ایران می‌فهمیم. جالب‌تر از مفهوم ایران، مفهوم «کشور» کشور است که به وفور به کار رفته است. از دیگر ادعاهای خنده‌دار محمدپور در قامت یک پانکرد، قرار دادن زبان فارسی ذیل زبان عربی است که نه استدلال زبان‌شناختی برای این ادعای لایتچسبک ارائه داده و نه مستندی تاریخی. تردیدی نیست که با حاکم شدن اندیشه دینی از سده ششم به بعد، واژگان عربی با سرعت بیشتری به زبان فارسی وارد شد، اما تا قبل از سده ششم، این روند کاملا باشگونه بود. محمدپور در اثبات برتری زبان کردی بر فارسی، مدعی است که زبان کردی به دلیل دوری از زبان عربی، از قدرت واژه‌سازی بیشتری برخوردار است. گویی که زبان عربی خاصیت ضدواژه‌سازی دارد!! این ادعا خنده‌دارتر از آن است که بخواهیم آن را نقّادی کنیم.

مهم‌ترین استدلالی که محمدپور برای اثبات وجود ملت‌های کرد و ترک و … آورده، این است که هر جا زبان باشد آنجا فرهنگ تشکیل می‌شود و نتیجه این‌که: ایران یک فرهنگ واحد نیست بلکه جغرافیایی است که فرهنگ‌های ساکن آن در طول قرن‌ها در کنار هم زیسته‌ و از همدیگر تاثیر پذیرفته‌اند. ادعای این‌که هرجا زبانی باشد، فرهنگی نیز در آن‌جا شکل می‌گیرد، تنها در یک حالت می‌تواند گزاره درستی به شمار آید که تعریف فرهنگ را به برخی رسومات ابتدایی تقلیل بدهیم. اما اگر مراد از فرهنگ چنان‌چه ذکر شد، نظام دانش و عقلانیت سیاسی ناظر بر تمدن‌سازی باشد، در این‌صورت گزاره مورد نظر زمانی درست می‌نُمایاند که در کره خاکی، امروز بازاء هر یک زبان، یک تمدن قابل شناسایی باشد. آیا دکترهای سه‌گانه می‌توانند مبانی تمدنی ترکان قبل از ورود به فلات ایران، یعنی دوره‌ای که کاشغری آن را وضعیت «جاهلیت» معرفی کرده، نشان بدهند؟ آیا اینان می‌توانند مبانی فرهنگی و تمدنی «ملت کرد» را در تمایز کامل با تمدن و فرهنگ ایرانی نشان بدهند؟ ظاهرا تلقی دکاتره معظم از فرهنگ ملت‌ساز، شامل تنگی و گشادی پوشش و کندی و تندی ریتم رقص و پرپشتی یا قیطانی بودن سبیل است که بشّار بن‌برد بیش از ۱۳۰۰ سال قبل، بر آن‌ها خط بطلان کشید. زبان و فرهنگ فارسی، هژمونی فرهنگی خود در ایران را، در شرایطی در درازنای ۱۵ سده‌ای حفظ کرده که حاکمیت‌های سیاسی در اغلب اوقات در اختیار ترک و عرب بوده است. واقعیت این است که عربان وقتی وارد ایران شدند، فاقد تجربه سیاسی و فرهنگی برای اداره فلات وسیع ایران بودند. هم‌چنین ترکان زمانی که، چه به‌صورت «مهاجرت» گروهی و چه به‌صورت «تهاجم» وارد این فلات شدند، نه یک ورق نوشته همراهشان بود، و نه حتی الفبای نوشتن داشتند. الیگ گرابار به خوبی توضیح داده است که چرا در مقابل فرهنگ و هنر مسیحی و بودایی، چیزی به نام فرهنگ و هنر اسلامی و عربی قابل طرح نیست. این مقاله را با التفاتی به نظریه مارشال هاچسن به پایان می‌برم که با پژوهش‌های ژرف و گسترده خود، نشان داد که قلمرو خلافت اسلامی در سده‌های اولیه، از حیث فرهنگ و تمدن، یا (Persian) بود یا (Persianate). درواقع فرهنگ و تمدنی که در فلات ایران به‌وجود آمده بود، از یکسو ایرانی است، یعنی متعلق به همه کسانی است که در این فلات زیسته‌ و با زبان فارسی فرهنگ‌سازی کرده‌اند. و از سوی دیگر، این فرهنگ در هیچ موردی و دوره‌ای، وابستگی قومی نداشته است. مهم نیست دنیا ما را چه می‌نامیده‌؟ آیا Persian نامی برای اشاره به قومی به اسم پارس بوده؟ یا شامل همه ایرانیان می‌شد؟ که البته می‌شد. بلکه آن‌چه اهمیت دارد این است که ما همواره از درون، خود را ایرانی و ایرانشهری شناخته و فهمیده‌ایم که هرگز خاستگاه قومی نداشته است. مورد زبان فارسی با قوم موهوم به نام قوم فارس، مثل مورد اندیشه و تمدن عربی با قوم عرب در اصطلاح مستشرقین است. مثلا کتاب الیگ گرابار به نام «Genius of Arab Civilization the» یا کتاب دِ لیسی اولیری به نام «Arabic Thought»، به معنی تمدن یا اندیشه‌ای نیست که تبار و نژاد عرب آن را بنیاد گذاشته‌ است، بلکه به معنی تمدن و اندیشه‌ای است که (با/در) زبان عربی با مشارکت همه مسلمانان (و با محوریت بدون رقیب ایرانیان) شکل گرفته است. مورد فرهنگ و تمدن فارسی هم دقیقا به معنی فرهنگ و تمدنی است که (با/در) زبان فارسی آفریده شده است. عنوان «فارسی» در این موارد، مابازاء قومی ندارد، به‌خلاف عرب که همواره مابازاء قومی داشته و دارد. متاسفانه مستشرقین با این ابداع، تخم لقی را برای ژاژخایی و مصادره به‌مطلوب در دهان اعراب قوم‌گرا گذاشتند. استاد ناتل خانلری در کتاب زبان‌شناسی و زبان فارسی (صفحه ۱۴۳ به بعد) به روشنی توضیح داده است که در قرن‌های هفتم و هشتم هجری، لهجه توده‌ها در شهرهایی مثل شیراز و اصفهان، آن لهجه فارسی نبود که حافظ و سعدی با آن شعر می‌سرودند. هم‌چنین در این قرن‌ها، اهل تبریز به جای زبان ترکی، با یکی از لهجه‌های ایرانی صحبت می‌کردند که احتمالا همان زبان آذری بوده است.  این امر به خوبی نشان می‌دهد که زبان فارسی نوآیین، زبان هیچ قومی نبوده است. این‌جا به خوبی روشن می‌شود که چرا محمدپور و برخی چون او، این‌همه می‌کوشند تا از «زبان و فرهنگ فارسی» به «زبان و فرهنگ فارس» پل بزنند و گذار کنند تا بدین‌ترتیب بتوانند زبان کرد و ترک و عرب را در مقابل زبان قوم فارس قرار دهند؟! درواقع لبّ استدلال این جماعت شرذمه، این است که فارس یک قوم است، ترک و کرد و … هم هر کدام یک قوم هستند. پس چرا زبان قوم فارس باید زبان رسمی باشد، ولی زبان قوم‌های دیگر نه؟ و نکته دیگر این‌که برای انکار روندی که زبان فارسی با طی آن، به زبان آیینی، دیوانی یا رسمی، ملی و تمدنی در ایران تبدیل شده، از دیوار کوتاه رضاشاه، ستونی برای رمی زبان و فرهنگ مشترک فارسی ساخته‌اند که همان وحدت زبانی و فرهنگی ایران است. فراموش نمی‌کنیم که جایگاه تمدنی و ملی زبان فارسی و ملت تاریخی ایران بسیار محکم‌تر از آن است که اراجیف تعدادی تروریست تجزیه‌طلب رخنه‌ای در ارکان آن ایجاد کند. دغدغه ما این نیست که چرا مشتی تجزیه‌طلب در مقابل پرچم و ملیت تاریخی ایرانی، ملیت‌ها و پرچم‌های جعلی ایجاد می‌کنند. چون آن‌ها دشمن ایران بزرگ و یکپارچه هستند، و از دشمن جز دشمنی نمی‌توان انتظار داشت. بلکه دغدغه از جایی شروع می‌شود که کسانی با زی ملی‌گرایی ایرانی، از زبان و فرهنگ و پرچم ایران یکپارچه کوتاه می‌آیند.