با تثبیت مرزهای بینالمللی، هر نوع تغییری در مرزهای شناخته شده کنونی متصور نیست. نه ما که بر حوزه ایران فرهنگی تاکید داریم به امید عبث احیاء امپراتوری پارسی هستیم، و نه کسانی که در چاپخانههای انگلستان نقشه آذربایجان بزرگ چاپ میکنند از این سراب طرفی خواهند بست. عصبانیت جریان پانترکیسم از مواضع دکتر سیدجواد طباطبایی در این است که ماهیت تجزیهطلبانه افرادی را، که پشت نقاب «فعال اجتماعی» مخفی شده بودند، هویدا کرد.
در امتناع تورانشهری
مصطفی نصیری
مهرنامه شماره ۳۱ صفحه ۱۶
کشورم را از جانم دوستتر دارم/ نیکولو مکیاوللی
پس از روشنگری استاد سیدجواد طباطبایی در مهرنامه شماره ۲۹ در باره خاستگاه، پایگاه و اهداف تجزیهطلبانه پانترکیسم، و توهینهای ناروایی که از طرف برخی عوامل بیمطالعه و اطلاع این جریان متعصب علیه استاد روا داشته شد، در مهرنامه شماره ۳۰ مطلبی از شخصی به نام سیدحیدر بیات تحت عنوان «ایرانشهر مشروع و تورانشهر نامشروع» چاپ شد که ماهیت متوهمانه این جریان را بهخوبی نشان میدهد. مطلب نویسنده مذکور را میتوان به سه بخش تقسیم کرد. یک بخش شامل برخی اشارات ناصواب و کنایههای ناصوابتر در حق استاد است که مایه تأسف میباشد. این بخش از نوشته سیدحیدر بیات در استمرار راهبردی تدوین شده که در چند سال گذشته، بهترین شیوه مواجهه با نقادیهای سیدجواد طباطبایی را در این یافته که با بهانه قراردادن توهینآمیز بودن لحن وی، از پاسخگویی به مدعا و «مابه النقد»های ایشان طفره روند. در ادامه بحث به یکی از این کنایههای ناصواب خواهم پرداخت. بخش دیگر شامل ذکر نام برخی شاعر و نویسنده و کتاب است که با اطلاع از آنها میتوان قانع شد که این آثار، که همگی در حوزه ادبیات عامیانه است، در دو ترم قابل تدریس و خواندن است. اما بخش سوم، دو مدعای گزاف این نوشته است که یکی در عنوان نادرست آن خودنمایی میکند، و دیگری این ادعای نویسنده است که «اساس ایران امروز چه از نگاه جغرافیایی و چه از نگاه فرهنگی و دینی در زمان سلجوقیان شکل گرفته است».
رشته سخن را با این نظریه پایهای (۱) آغاز میکنم که ایرانیان هرجا که در جبهه نظامی شکست خوردهاند بناچار جنگ را به سنگرهای فرهنگی کشانده و شکست نظامی را به پیروزی فرهنگی تبدیل کردهاند. یکی از موارد و مصادیق اینگونه شکست و پیروزی، به مورد شکست نظامی ایرانیان از عربان نومسلمان مربوط میشود که به دنبال آن جبهههای مقاومت فرهنگی در ایران شکل گرفت. ایرانیان پس از کمر راست کردن از شکست نظامی که بالغ بر دو سده به درازا کشید، توانستند با تسخیر محتوای زبان عربی، فلسفه و اندیشه ایرانشهری را در بطن زبان عربی احیاء کرده و بدینسان واژگان عربی را آبستن مفاهیم ایرانی نمایند. تمام کسانی که سیر تحول و تبدیل دستگاه خلافت عربی ـ اسلامیِ پس از خلفای راشدین، به پادشاهی تمام و کمال ایرانی را مورد بررسی و پژوهش قرار دادهاند در علیّت مؤثر اندیشه ایرانشهری در این دگردیسی اتفاق نظر دارند که دبیران و وزیران و نویسندگان ایرانیِ در خدمتِ دستگاهِ خلافت نقش مهمی در این پدیده بدیع ایفا نمودند. العتابی، ادیب معروف سده سومی عربی که سالها در ری رحل اقامت افکنده و با یادگرفتن زبان پهلوی، در منابع ایرانی به تتبع و تأمل پرداخته است، در برابر این پرسش که چگونه و چرا فارسی آموخته است، با گفتن اینکه «اللغه لنا و المعانی لهم»(۲) به بهترین و موثرترین نحو ممکن به نفوذ مفاهیم اندیشه ایرانشهری در زبان عربی و تهی کردن آن از عناصر و مفاهیم فرهنگی خود اشاره کرده است. همچنین حاجی خلیفه، تاریخ نگار و کتابنامهنویس سرشناس ترک در قرن یازدهم که معاصر فراهم آمدن مقدمات امپراتوری عثمانی است، نیز در ارزیابی خود از وضعیت علوم در جهان اسلام، در دورهای که آن را دوره «ازدهار» و شکوفایی مینامد، با وامگیری واژه به واژه از ابن خلدون نوشته: «اکثریت حاملان علم در اسلام از عجم هستند و این از خلاف آمد روزگار است که اکثر علماء ملت اسلامی در علوم شرعی و عقلی، جز در موارد نادر و کمیاب، از عجم هستند»(۳). هر چند ارزیابی العتابی، ابن خلدون و حاجی خلیفه، بسیاری از متعصبین عرب را به زحمت انداخته است اما عبداللطیف حمزه که خود از زمره متعصبین عرب معاصر است نیز در کتاب معروف خود به نام «ابن المقفع» نوشته که ایرانیان تنها به «اینکه ادب عربی، رنگ و صبغه فارسی به خود بگیرد، یا ادیب عربی نیز همچون ادیب فارسی شود که زبان عربی برایش جز لباس و پوست نیست، بسنده نکردند، بلکه در نهایت به این فکر افتادند که ادبشان را به جای زبان عربی قدیم، به زبان فارسی جدید مکتوب کنند»(۴). همین نویسنده به صراحت به وجود دو زبان عربی متمایز از هم در سدههای آغازین اسلامی قائل است. یکی زبان عربی سرشار از مفاهیم عربی که در جزیره العرب یا بادیه سیادت داشت، و دیگری عربی آبستن مفاهیم فارسی که در شهرهای جدید الاحداث در حوزه نفوذ ایرانیان مثل بصره و کوفه و انبار و بغداد رواج داشت. تحلیل عبداللطیف حمزه از تدوین کتابهای فرهنگ لغات عربی به دست ایرانیان نیز جالب توجه است، زیرا به نظر وی، ایرانیان با تدوین معاجم لغت توانستند با ثبت دقیق تلفظها، بند ناف وابستگی زبان عربیِ آبستنِ مفاهیمِ فارسی به زبان عربی جزیره العرب را ببرند. غرض از اشاره به اعتراف صریح نامبردگان به تسخیر محتوای فرهنگی زبان عربی توسط فرهنگ فارسی در پیامد شکست نظامی، اولاً این است که کسانی که اندیشه ایرانشهری را از بیخ ـ و ـ بن منکرند به تفکر و تجدیدنظر واداریم، ثانیاً تذکر این واقعیت است که از سده سوم که آغاز کمر راست کردن خاندانهای فرهنگی ایران و بویژه پس از سده پنجم به بعد که شاهد سیادت ترکان سلجوقی در ایران هستیم، ایرانیان به درستی جنگ در جبهه فرهنگی را تنها در برابر زبان عربی ادامه دادند، و هرگز سیادت ترکان سلجوقی و زبانشان در برخی نقاط ایران را، تهدیدی برای مرزهای فرهنگی ایران ارزیابی نکرده و به آن نپرداختند. به عبارت دیگر، ترکی تنها یک زبان تهی از محتوای فرهنگی بود که به مجموعه زبانهای ایرانی افزوده شده و به هم افزایی آنها وسعت و قوت بخشید. بنابراین این ادعا که ایران پس از اسلام توسط سلاجقه ترک شکل گرفته و سامان یافته، در حالیکه زبان ترکی به عنوان یک زبان بدوی، تهی از مفاهیم «شهری» بوده ـ و نیز هست ـ پوچ تر از پوچ است. تکوین ایران به دست سلاجقه ترک در حالی ادعا میشود که زبان ترکی که خاستگاه آن در شمال رود ارس و در منطقه موسوم به «اَران» یا «آران» است اساساً فاقد فلسفه به صورت عام، و فاقد فلسفه سیاست به صورت خاص، و فاقد نظریهای در باب حکومت به صورت اخص است. حتی امروز که پانهای متعصب سعی دارند با ترجمه آثاری به زبان ترکی بر غنای آن بیافزایند، در ترجمه کتاب بسیار مهم و دوران ساز «شهریار» نوشته نیکولو مکیاوللی، نتوانستهاند کلمه ای ترکی برای «شهریار» پیدا کنند و به همین دلیل است که آن را به «حُکُمدار» برگردهاند که مرکب از «حکم» عربی با پسوند «دار» فارسی است. این هم از هنرمندی ـ به قول مکیاوللی ـ دانایان روزگار ماست که دولت مقتدر ایرانی قبل از اسلام را که منبع الهام فیلسوفی همچون هگل برای بنیادگذاری اندیشه سیاسی و بویژه دولت دوران جدید است، نادیده گرفته و تشکیل دولت ـ ملت ایران را به اشغالگرانی نسبت میدهند که اساساً فاقد نظریه دولت ـ ملت و حتا فاقد تاریخ هستند.
ترک در فرهنگ ایرانی که در ادبیات ما نیز ریشه دوانده است، به عنوان یک قوم غیرایرانیِ «خونریز» و «یغما»گر مورد توبیخ و تقبیح قرار گرفته است. اینکه میبینیم که جریان پانترکیسم حاملان اندیشه ایرانشهری در دیروز و امروز مثل فردوسی و سعدی و حافظ و سیدجواد طباطبایی را به «ترکستیزی» متهم میکنند غافل از این نکته اساسی هستند که اساساً ترک و ترکی در ایران، نه به عنوان یک زبان و قوم ایرانی، بلکه تنها یک زبانِ ایرانی شده است که اکنون به دلیل گذشت زمان در کنار مجموعه زبانهای ایرانی قرار گرفته است. به فرض محال میتوان برای لحظهای با امثال سیدحیدر بیات همداستان شد و پذیرفت که ایران نوین بدست سلاجقه سامان یافته است، اما این فرض محال، آیا در اینکه ترکان، کی، از کجا و چگونه به ایران آمدهاند تفاوتی و تغییری ایجاد خواهد کرد؟ علاوه بر آن، در روزگار سیادت ترکان نیز، ایران به دست حاملان اندیشه ایرانشهری مثل خواجه نظامالملکها اداره میشد، به عبارت دیگر فلسفه سیاسی سامان دهنده ایران در تاریخ قدیمش، فلسفه ایرانی ایرانشهری، و نه ترکی، و نه حتا اسلامی، بوده است، مگر اینکه حکومت را تنها شخص حاکم بدانیم و بس.
شکی نیست که ایران در تاریخ ۳ هزاره خود بارها با رو به ضعف نهادن قدرت مرکزی دستخوش تشتت شده، و با قدرت گرفتن آن، تشتت هم از میان رفته است، بهر حال ایران قدیم، از مصادیق ممالک محروسه بوده، و چنین قبضها و بسطهایی در تاریخ ممالک محروسه، امر بدیع و بیسابقهای نیست. در ادامه به اعتراف صریح آتاترک به جعل جدید دولت ـ ملت ترک در حاشیه ایران خواهم پرداخت. اما همین جا لازم میدانم به عنوان یک ترک زبان، موضع خود در قبال زبان مادری را به دور از هرگونه تعصبی اعلام دارم و بگویم که قدرت فرهنگی زبان ترکی در حد ادب عامیانه یا «فولکلور» است و این زبان نتوانسته، و به تعبیر درستتر، نخواسته فراتر از این حد برود. البته چنین بساطتی، به معنی نقصی ذاتی برای زبان ترکی نیست بلکه علت این امر را در این میبینم که زبان ترکی، تا زمانی که در شمال رود ارس سیادت داشت، اساساً زبان قومی غیرساکن و غیر یکجانشین، و در واقع فولکلور بوده است، و از زمانی هم که در ایران رواج یافته، همواره در قلمرو حوزه فرهنگی ایران زیسته و بنابراین نیازی برای فراتر رفتن از محدوده فولکلور احساس نکرده است. یکی از مهمترین علل وجود اندیشمندان دو زبانه ایرانی، که تعداد آنان نیز کم نیست، در همین نکته نهفته است که این افراد، اندیشهها و احساسات فولکلور خود را به زبان مادری ابراز داشتهاند، اما اندیشهها و احساسات اجتماعی خود را از فرهنگ ایرانی آموخته و به فارسی نوشته یا سرودهاند. یکی از حجتهای بالغه پانترکها، شعر عامیانه محمدتقی زهتابی (متوفا ۱۳۷۷) است. شاعر مدعی است که مادرش بار اول به جای آب و خواب و یخ و نمکدان و نان و ستاره و برف و دست و شانه و غیره، کلمات ترکی سو، یوخو و غیره (معادلهای ترکی کلمات مذکور) را به وی آموخته است. حلاوت این شعر عامیانه چنان است که نمیتوانم یکی دو بیت از آن را نقل نکنم:
سو دییب دیر منه اولده آنام آب کی یوخ
یوخی اویرتی اوشاقلیقدا منه خواب کی یوخ
اودئمه زدی کی بیا شانه زنم بر سر تو
گر نیایی بزنم شانه سر خواهر تو
زهتابی در این شعر زیبا، که متاسفانه در بیت آخر آن، از واژه «ملت ترک» استفاده کرده است، نگفتهاند که مادرشان بار اول به جای فرهنگ و دانش و انسانیت و شناخت و عرفان و اخلاق و اندیشه و عقل و تمدن و تاریخ و اجتماع و شهروند و توسعه و سیاست و پادشاهی و حکومت و ….. چه کلمات ترکی به او آموخته است؟ بی شک مادر زهتابی و همه مادران ترک زبان نیازی نداشتند به دنبال کلمهای ترکی برای کلمات مذکور بگردند و همانها را با شهد محبت در یاد ما جای داده و میدهند.
نویسنده مقاله «ایرانشهری مشروع ….» برای اینکه نشان بدهد زبان ترکی، زبان علم و فرهنگ است، سعی کرده شماری از کتابهای نوشته و ترجمه شده به زبانهای ترکی آرانی یا باکویی، و ترکی عثمانی و ترکی استانبولی را ردیف کند که آخری به لحاظ فکری و فرهنگی، زبانی اساساً مجعول است، اما این رقص بیمقصود چیزی را ثابت نمیکند زیرا به خلاف ادعای حیدر بیات، هیچ نوشته مهمی در این مباحث به زبان ترکی سلجوقی به دست نیامده است که بیان فرهنگ ایرانشهری نباشد. در عصر معاصر میتوان هر کتابی را به هر زبانی ترجمه کرد و حتی ترجمه آنها را به گوگل مترجم سفارش داد!، اما مهم این است که اندیشه ترجمه شده، چه قرابتی با زبان مقصد دارد و چه نیازی را در زبان مقصد برآورده میکند، یا اینکه برای پاسخ دادن به کدام نیاز ترجمه شده است. ترجمه کتاب شهریار به ترکی آرانی یا استانبولی که استاد دانشگاهاش بدلیل فقر فلسفی و فقد اندیشه تاریخی در سیاست و حکومت، و تنها با توسل به مدفن ابن سینا، حکم به مصادره دیرینه و تعلق فرهنگی او میکند، کمکی به غنای فرهنگی آن زبان ننموده، و نیز مبنایی برای تولید اندیشه سیاسی جدید در زبان مقصد ایجاد نکرده و تا اطلاع ثانوی نخواهد کرد. سیدحیدر بیات با عنوانی که برای نوشتهاش انتخاب کرده مدعی است که هرچه ایرانی است در نظر سیدجواد طباطبایی دارای مشروعیت و هرچه غیر ایرانی ـ در اینجا ترکان ـ نامشروع است. ظاهراً ایشان نمیدانند که توران در افسانه ایرانی مترادف با «انیران» و نامی برای غیر ایرانی نیست بلکه نامی برای ایرانی دارنده رذایل اخلاقی، بویژه خیانت به میهن و کج پنداری و دروغگویی است. ایرانی کسی است که به هنر و اخلاق و راست پنداری و درست کرداری آراسته، اما تورانی کسی است که به انواع رذایل اخلاقی آغشته است. به عبارت دیگر تعلق به ایران یا توران ناشی از تمایز زبانی و نژادی و قومی و سرزمینی نیست که در اینصورت رستم سیستانی از ایرانیت تهی خواهد ماند. همه اقوام ایرانی تا وقتی که به رذیلت نیالوده باشند ایرانیاند اما به محض آلوده شدن به رذایل اخلاقی، اهل توران خواهند بود. توران در واقع در درون و دل ایران است، و اگر بخواهیم از مفاهیم هگلی برای بیان این دقیقه مدد بگیریم باید گفت که در هر لحظهای که یک ایرانی را در نظر بگیریم، وجود او برآیند دیالکتیک ایرانیت و تورانیت است. توجه به این نکته ضروری است که منظور از ترک در بخشهای افسانهای شاهنامه، ترکان نژاد زرد ساکن در ماوراء مرزهای شرقی ایران هستند، یعنی در این دوره، ما در ایران ترک نداریم بلکه ساکنان سرزمینی که امروزه آذربایجان شناخته میشود، همان آذری زبانهای کهن بودند که به عنوان یکی از اقوام اصیل ایرانی به یکی از زبانهای زیر شاخه زبان پهلوی سخن میگفتند. خبط دیگر عنوان مقاله این است که «ایرانشهر» یک «مفهوم» است و در إذاء مفهوم ایرانشهر، مفهومی به نام «تورانشهر» وجود ندارد زیرا همانطور که گفتیم ایرانشهر جایی است که محل بروز هنر و اخلاق است اما جایی را که محل بروز «بدهنری» و «بیاخلاقی» باشد، اصولاً نمیتوان «شهر» نامید. درواقع توران، همان بخش «بدوی» و نافرهیخته و به تعبیری رایانهای «Recycle Bin» ایران است. مفهوم توران، نه نسبتی با قومی به نام ترک، چه ترکهایی که خاستگاه آنها ماوراء مرزهای شرقی ایران است، و چه ترکهای منطقه آران و قفقاز، دارد، و نه میتوان توران را با شهر ترکیب کرد، زیرا اجتماع این دو از مصادیق اجتماع نقیضین است. ترکیب تورانشهری، ترکیبی از نوع مسلمان کافر، و مدنیت بداوت است. توران مورد نظر ما یعنی جای ویرانی و خرابی و جای همه رذیلتها، چنین جایی نمیتواند با شهر یا مدنیت جمع شود. ایران و توران در اصطلاح فردوسی مثل دو مفهوم حضارت و بداوت در اصطلاح ابن خلدون است. تورانشهر اگر به معنای شهر و دیار تورانیها است در اینصورت باید پرسید که مبانی فلسفی و نظریه حکومت و اخلاق و …. این شهر تورانی چه بوده و تاکنون چه تحولی یافته و اکنون چیست؟. این پرسش را میتوان مطرح کرد که اگر سلجوقیان بنیادگذاران ایران کنونی بودهاند، چرا به جای عمل به اصول تورانشهر و منابع فکری آن، به خاندانهای ایرانی و از جمله خواجه نظامالملک و فرزندان او پناه آوردند تا نظم و نسقی به فرمانروایی آنان بدهد و بویژه از خواجه بخواهند که بیانیه و اساسنامه حکومتی برای آنان بنویسد؟ آیا برپایه منابع تاریخی، چنین نظریه بافیهایی، خیالبافی برای پر کردن خلأ فکری و فرهنگی یا «با سیلی صورت خود را سرخ نگاه داشتن» نیست؟. اگر سلجوقیان از چنان منابع فرهنگی برخوردار میبودند، و البته به اندازه پانهای کنونی نیز پرمدعا میبودند، آیا نمیتوانستند همان رساله حکومتی خواجه را به ترکی ترجمه و اصل آن را نابود کنند؟ تا دست کم یکی از مهمترین گواهان بر خلأ فرهنگی خود را از میان بردارند؟
به گواهی تاریخ، ترکها قبل از ورود به ایران، حکومت برانداز بودهاند، و در بهترین حالت، نظاماتی فراتر از مناسبات قبیلهای دایر نکردهاند. همانقدر که تورانشهری، جعلی بیپایه و بنیاد است، ایرانشهری متکی به فلسفهٔ کهنی است که امکان تداوم ایران را در دو سوی گسستی که با شکست عربان رخ داد ممکن کرد. تداوم ایران و فرهنگ ایرانی قبل از اسلام، و، پس از اسلام، نه به همت و اندیشه سلاجقه ترک، که به مدد فلسفه ایرانشهری و تداوم «امر ایرانی» میسر شد. اصطلاح لاتینی «امر ایرانی» (res iranica) اصطلاحی است که سید جواد طباطبایی برای تحلیل تداوم فرهنگی ایران، آن را در کتاب «خواجه نظام الملک» از هانری کربن به عاریه گرفته است(۵). کربن معتقد بود که ایران از آغاز تاریخ خود تا زمان حاضر تداومی داشته که درونمایه فکری و فرهنگی آن را به موضوعی تبدیل کرده است که تبدیل دیگر زبانهای موجود، از رود سند تا مرزهای شرقی اروپا، جز از طریق بیان آن به زبان نوشتاری، از زبان عوام به زبان خواص تبدیل نشدهاند. این واقعیت تاریخی ربطی به ترکی ندارد که مدعیان آن را توهین به خود بدانند. تاریخ نویسان فرهنگ ایرانی همین مطلب را در باره زبان اردو نیز گفتهاند که درونمایههای این زبان نیز همانند ترکی عثمانی، ایرانشهری است، اما مردمان هند و پاکستان، که مدعیان یا بهتر بگویم هواداران امپریالیسم خلافت در حال تجدید ترکی نیستند، آن را توهینی به خود نمییابند. هوچیگری و رگهای کلفت گردن دلیلی بر حجت قوی نیست. با خیالبافیها، از زبان ترکی سلجوقی که گویا همه فکر و فرهنگ جدید جهانی به آن زبان بیان شده است، «کاخی بلند» برپای نخواهد شد، افسانهای که حتی خود ملکشاه و ترکان خاتون این مایه از خرد بهره برده بودند که به آن باور نداشته باشند، و البته بیشتر از آن، روی چنان افسانهای، امپراتوری بر پا نکنند.
امر ایرانی و تداوم آن، به معنای حضور اندیشه ایرانشهری در مناطق و کشورهایی است که فارسی سخن نمیگفتند اما ایرانشهری فکر میکردند. یک مثال جالب توجه دانشمند اهل بوسنی، سودی است که شرحهایی به ترکی عثمانی بر گلستان سعدی و دیوان حافظ نوشته و تردیدی نیست که اگر دیوانی یا رسالهای همتراز با این دو اثر از سلجوقیان بازمانده بود شرحی نیز بر آنها مینوشت. ایران، با عزل نظر از زبانها و فرهنگهای آن، که هرکدام به نوعی از عناصر تداوم ایران شناخته میشوند، براساس نظر هانری کربن، به عنوان یک «امر» به موضوعی ثابت در اندیشه ایرانشهری تبدیل شده بود و به دلیل موضوعیت پیدا کردن مفهوم ایران در اندیشه ایرانشهری بود که زبانها و فرهنگهای آن، علاوه بر حفظ استقلال خود، در فرهنگ و زبانی به نام «فارسی» تجلی پیدا کرده و هویت واحدی را آفریدند. بنابراین زبان و فرهنگ فارسی ـ حتی اگر در گذشته دور قومی با زبان و فرهنگ خالص فارس یا پارس نیز وجود داشته باشد ـ زبان و فرهنگی در کنار سایر زبانها و فرهنگهای ایرانی نیست بلکه برآیند همه آنهاست. به نظر طباطبایی در کتاب یادشده، امر ایرانی، بهتر از هر عنصر و مفهوم دیگری، تداوم ایران در دو سوی گسست سده اول هجری را توضیح میدهد. لازم به یادآوری نیست که هنگامیکه زبان فارسی به عنوان زبان هویت واحد ایرانی برگزیده شد، زبان ترکی هنوز در شمار زبانهای ایرانی در نیامده بود. شایسته است فراموش نشود که در کشورهایی که به لحاظ قومی، زبانی و فرهنگی دارای تمایزاتی هستند، رسیدن به هویت ملی، یا از طریق «وحدت زیبا» از نوع ایرانی(۶) است، یا از طریق یکپارچه سازی مهوع از نوع ترکیهای است، یا از طریق قراردادهای دموکراتیک از نوع اروپایی است. اندیشه ایرانشهری آنچنان میدان جاذبهای ایجاد کرد که تمام زبانها و فرهنگهای ایرانی و حتا زبانهای وارداتی مثل ترکی، در مدار آن قرار گرفتند، اما فرهنگ ترکی در ترکیه و آران، هرگز نتوانست به چنین مخرج مشترکی میان فرهنگهای ترکی و کردی و ارمنی برسد و اما الباقی لدی التلاقی.
از جمله کج راهههایی که پانترکها در آن گام نهادهاند، استفاده دل بهمزن از ترکیبهای مجعول «آذربایجان جنوبی» برای اشاره به مناطق ترک زبان ایران و «آذربایجان شمالی» برای اشاره به جمهوری آذربایجان فعلی است که یادآور دوران جنگ سرد و تقسیم مناطقی از جهان به شمالی مترقی و کمونیست، و جنوبی ارتجاعی است که میبایست روزی با یورش ارتش سرخ در آغوش کشور شوراها بیفتد، مانند ویتنام و کره و غیره. جای شگفتی نیست که امثال حیدر بیات، که گویی چند دههای نسبت به تحولات عالم عقب ماندهاند، هنوز گمان میکنند که تجزیهطلبان فرقه دموکرات را سلطنتطلبان و فئودالها بیرون کردند. شاید فراموش کرده است که بقایای همان فرقه به محض اینکه راه فراری از شوروی پیدا کردند، از جهنم کشور شوراها خارج شدند، طوریکه بیان تجربه تلخ آنان از عهده این بیت سعدی بر میآید که:
هرکه گریزد ز خراجات شام
بارکش غول بیابان شود.
انگشت کردن کنونی پانها در لانه ماران الهام علی اف و اردوغان، تکرار تجربه تجزیهطلبان سابق است(۷). تناقضگویی بیمنطق جریان پانترک در حالی چنان اوجی میگیرد که فرهنگی را که مناسبت روز گرامیداشت شعر و ادب در تقویم خود را از شهریار تبریزی میگیرد، متهم به «پتیاره شونیسم» میکند.
تمام منابع قدیمی که در خصوص جغرافیای منطقه مورد نظر بحث کردهاند، از جمله هرودت در دو هزار و ششصد سال پیش، در این واقعیت متفقالقول هستند که منطقه بالادست رود ارس، موسوم به «آران یا اَران» و «ارمنیا یا ارمنیه» و منطقه وسیع جنوب رود ارس موسوم به «آذربایجان» بوده است(۸). آذربایجان همچنانکه معنی این نام کهن نشان میدهد، یعنی سرزمین نگاهبانان آتش، همواره نامی ایرانی بوده و بیرون از فرهنگ ایرانشهری، نمیتواند معنایی دربر داشته باشد. آذربایجان همواره یک اسم برای یک مسما بوده و هیچگاه به دو ناحیه شمالی و جنوبی تقسیم نشده است. تسمیه دولت جدیدالتاسیس واقع درکناره دریای خزر به «جمهوری آذربایجان» اقدامی در راستای جعل تاریخ و تمدن برای این کشور بیتاریخ است. آنها سعی دارند با مخفی شدن در پشت نام بزرگ و کهن «آذربایجان»، برای خود تاریخی در گذشته دور جعل کنند. به دلایلی تاریخی که خود و مخاطبان را بی نیاز از بسط آن میبینم، نام «آذربایجان» تنها در اتمسفر ایران و ایرانشهری میتواند حیات و معنی داشته باشد. اینکه پانترکها به وفور از تعابیری همچون «ملت یا ملیت ترک» استفاده میکنند، با فرض اطلاع از معانی این اصطلاحات، بیانگر اهداف تجزیهطلبانه آنهاست، زیرا ملت که یکی از مفاهیم پایهای در اندیشه سیاسی نوین است به گروهی انسانی گفته میشود که تحت سیادت یک دولت علیحده قرار دارند. تعبیر «ملت ترک» که پانترکها سخاوتمندانه آن را به زبان میآورند، نیازمند «دولت ترک» نیز میباشد. تشکیل دولتی به نام دولت ترک با شرکت ترک زبانان ایران، هیچ معنای محصلّی جز تجزیهطلبی و خروج از قیمومیت و سیادت دولت ایران ندارد. برخی حتا سعی میکنند چنین نیت شومی را در لفافه حقوق مصرح در فصل سوم قانون اساسی پیچیده و آن را به زعم خود به زیور استدلال نیز بیارایند.
درست است که قانون اساسی در فصل سوم خود حقوقی را برای مردم ایران برشمرده و احقاق آنها را تضمین کرده است، و نیز میدانیم که یکی از حقوق مصرح در فصل سوم، امکان آموزش زبانهای محلی، و نه آموزش به زبانهای محلی است، اما شرط بهرهمندی از حقوق مذکور ایرانی بودن است. اینجانب به سهم خود اذعان میکنم که دستاورد دولت جمهوری اسلامی ایران در اجرای فصل سوم قانون اساسی، قابل دفاع نیست، اما باید بدانیم که حقوق مصرح در فصل سوم قانون اساسی، حقوقی برای مردم ایران است، بنابراین هیچ یک از آنها را نمیتوان در تضاد با کلیت سیاسی و وحدت سرزمینی مرزهای سیاسی ایران تفسیر کرد. تا هر وقتی که دولت جمهوری اسلامی ایران، امکانات و مقدمات آموزش زبانهای محلی را فراهم نکند، میتوان او را نقد کرد و مورد اعتراض قرار داد اما هرگز نمیتوان بر طبل شوم تجزیه کوبید. به عبارت دیگر، کلیت و یکپارچگی سیاسی و سرزمینی ایران هرگز نمیتواند محل نقد و گفتگو و اعتراض باشد.
محمد علی فروغی که در زمان سفارت خود در ترکیه به خاطر جایگاه علمی ممتاز از دوستان نزدیک آتا ترک بود، در ضمن بحث از ملیت گفته است که آتا ترک به من گفت:
«شما ایرانیها قدر ملیت خود را نمیشناسید، و معنی آن را نمیفهمید، و نمیدانید که ریشه داشتن، و حق آب و گل داشتن در قسمتی از زمین چه نعمتی عظیم است و ملیت وقتی مصداق پیدا میکند که آن ملت را بزرگان ادب و حکمت و سیاست، و در معارف و تمدن بشری سابقه ممتد باشد. شما قدر و قیمت بزرگان خود را نمیشناسید و عظمت شاهنامه را درنمییابید که این کتاب سند مالکیت و ملیت و ورقه هویت شماست، و من ناگزیرم برای ملت ترک چنین سوابقی دست و پا کنم.»(۹)
بر همگان واضح و مبرهن است که ملتسازی در حوزه فرهنگی ایران، یا در حوزه ایران فرهنگی، تنها با جعل بخشی از فرهنگ و تاریخ و تمدن ایرانی به نام جاعل میسور خواهد شد و این سرّالاسرار جعل اصطلاحاتی از نوع آذربایجان شمالی و جنوبی است. اولین اقدامی که در ملتسازی جعلی گریزی از آن نیست، قطع بند ناف ملت جدید از خاستگاههای فرهنگی و تمدنی خود است. هم آتا ترک، و هم اتحاد جماهیر شوروی، تغییر رسم الخط ترکی از رسم الخط معهود ـ که به غلط عربی نامیده میشود ـ به رسم الخط لاتین را با در نظر گرفتن چنین ملاحظه ای انجام دادند. جای تعجب نیست که چرا وارثان آتا ترک این چنین فردوسی و سیدجواد طباطبایی را در کانون بغض و کینه خود قرار دادهاند زیرا چنانچه دیدیم آتاترک سند مالکیت مناطقی را که امروز دو جعل جدید ترکیه و آذربایجان شمالی ادعا میشود، به نام ایران و ملت ایران میداند. پروژه آتاترک هرچند به لحاظ سیاسی، که مصادف با دوره تثبیت مرزهای جغرافیایی بین ملتهاست، قرین موفقیت شد، اما به لحاظ فرهنگی، آنها نتوانستند و نخواهند توانست از زیر سلطه و سایه فرهنگ ایرانی مثل نوروز و غیره بیرون بیایند. بسیاری از مستشرقینی که در باره گسترش اسلام در بیرون از جزیره العرب کار کردهاند از جمله مارشال هاچسن(۱۰) معتقدند که زبان دوم اسلام، حتی در دوره سیادت عثمانیها، زبان فارسی بوده است و اسلام از طریق زبان فارسی در منطقه قفقاز و شبه قاره و ماورا گسترش یافته است. ترکهای عثمانی حتی در دربار خود برای لحظه ای نتوانستند از سایه فرهنگ ایرانشهری خارج شوند.
نوشته حاضر را با این مطلب به پایان میبرم که با تثبیت مرزهای بینالمللی، هر نوع تغییری در مرزهای شناخته شده کنونی متصور نیست. نه ما که بر حوزه ایران فرهنگی تاکید داریم به امید عبث احیاء امپراتوری پارسی هستیم، و نه کسانی که در چاپخانههای انگلستان نقشه آذربایجان بزرگ چاپ میکنند از این سراب طرفی خواهند بست. عصبانیت جریان پانترکیسم از مواضع دکتر سیدجواد طباطبایی در این است که ماهیت تجزیهطلبانه افرادی را، که پشت نقاب «فعال اجتماعی» مخفی شده بودند، هویدا کرد. اینها در حالی از باکو و استانبول، کعبه آمال ساختهاند که میدانند ارمنیها و کردها، در آنجاها، نه تنها هویت بلکه حق نفس کشیدن ندارند.
————————————————————————–
پی نوشت ها:
۱ – رک، دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران، سیدجواد طباطبایی
۲ – ضحی الاسلام، احمد امین، الجزء الاول، ص ۵۷، دارالاسرة، القاهره.
۳ – کشف الظنون، نسخه الکترونیکی کتابخانه تبیان، ص. ۴۰ و ۴۱٫ و نیز مقدمه ابن خلدون، جلد سوم، ص ۲۷۰٫ می دانیم که عجم در لغت به معنی غیر عرب است اما در تداول و اصطلاح، مصداق بارز آن ملیت ایرانی است. ترکها و کردها و لرها و …. همگی به تبع ملیت ایرانی خود مصداق عجم هستند نه به نفس غیر عرب بودن.
۴ – ابن المقفع، عبداللطیف حمزه، ص ۱۱، دارالفکرالعربی
۵ – رک، خواجه نظام الملک، سیدجواد طباطبایی، فصل دوم
۶ – نظریه عرفانی وحدت وجود نیز، ریشه خسروانی دارد.
۷ – حیدر بیات در فرازی از مقاله خود با کنایه ناصواب به طباطبایی نوشته است:
«ترکیستیزی در میان این عده قلیل به یک اصل مسلم تغییرناپذیر و مادامالعمری تبدیل شد. این عده از امتیازات و امکانات آموزشی مرکز کمال بهره را بردند و در نقاط کلیدی سیاسی و فرهنگی صاحب نام و مقام گشتند و از آنروز تاکنون هر از گاهی برای اثبات وفاداری و تجدید بیعت خود با مرکز جملاتی را نثار زبان ترکی و هویت آذربایجانیان میکنند. گویا لازمه اعلام وجود و حضور در سطح کلان کشوری رابطهای با تحقیر زبان و فرهنگ بومی دارد، شاید هم این عده فراموش کردهاند که دوره پهلوی سپری شده و دوره جدیدی در کشور ما آغاز شده است»
۸ – رک، آذربایجان و اران، عنایت الله رضا، چاپ سوم نشر هَزار، فصل نخست.
سید حیدر بیات به هر دلیلی میتواند به منابعی که آب به لانه خیالبافی های او میریزد مراجعه نکند، اما او نمیتواند همه شعرهای اپرای کوراوقلی را ازبر نداشته باشد که در صحنه ای که کوراوقلی از خلقهای منطقه میخواهد که برای مبارزه با خانها به او بپیوندند، خطاب او به ارمنیها و گرجیهاست نه آذریها!. پانها هم میتوانند از اپرای زیبای کوراوقلی لذت ببرند و هم معتقد باشند که ارمنستانی وجود نداشته و ندارد!!
۹ – مقالات فروغی، چاپ سوم، انتشارات توس، ج اول، ص ۱۹٫
۱۰ – The Venture of Islam, 3 vol, by Marshall G. S. Hodgson
نقل از: https://www.facebook.com/mostafa.nasiri.378?pnref=story