«

»

Print this نوشته

آنکس که می‌داند و می‌داند که می‌داند۱ / بهمن امیرحسینی

دشوار است که که کسی با داریوش همایون و اندیشه و قلمش آشنا شود و بی تفاوت بماند. آن “دشمنی های سخت و دوستی های پر شور ” که وی از آن نام می برد را می توان فرایند همین مقوله دانست.

***

آنکس که می‌داند و می‌داند که می‌داند۱ / بهمن امیرحسینی

 

قلم، خرد و توانایی داریوش همایون در خشت خام دیدن آنچه بسیاری در آیینه هم نمی‌بینند تنها ناشی از استعداد طبیعی وی نیست. داریوش همایون توانسته گوهر خود را بپروراند و آنهم از سنینی که همه، و بی‌اغراق همه، در پی بازی با توپ یا عروسک‌اند ـ فرض وجود انگشت شماری استثناء البته هیچ لطمه‌ای به کلیت واژة همه نمی‌زند ـ. محیط خانواده هم بالطبع در روند این رشد و خودسازی سهمی بسزا داشته است. هیچ بذری در نمک نمی‌روید. اما آیا تنها استعداد و امکان داشتن، برای چیزی شدن کافیست؟

پدرش، نورالله همایون، در کنار کار اداری که تا مدیرکلی وزارت دارایی پیش رفت، شعر می‌گفت و ترانه می‌ساخت و با آهنگساز معروف جواد بدیع‌زاده همکاری می‌کرد. «من در یک محیط آشنا با موسیقی بزرگ شدم و آشنا با شعر؛ چون پدرم علاقمند بود به ادبیات و آدم خوش صحبتی هم بود. من در مجالس دوستانش حاضر می‌شدم و در گوشه‌ای می‌نشستم و گوش می‌کردم و آن‌ها بحث‌های طولانی می‌کردند. درباره اسلام، تاریخ ایران، ادبیات. خیلی برای من آموزنده بود. در تربیت من شعر سهم بزرگی داشته است. پدرم عملا با شاعران بزرگ ایران می‌اندیشید. فردوسی و حافظ را پیش از ده سالگی آشنا شدم. مادرم تنها حافظ می‌خواند.» در روزگاری که دستکم نود درصد زنان کشورمان بی‌سواد بودند در کنار مادری زیستن که حافظ بخواند نعمتی است وصف ناپذیر. داریوش همایون از مادرش ثریا با «نخستین خوشبختی بزرگ من» یاد می‌کند. تجلیلی اینگونه ژرف و زیبا را در کدام خاطرات و زندگی نامه‌ای خوانده‌ایم؟ چنین بینش و بیانی است که داریوش همایون را داریوش همایون می‌سازد.

در محیطی آکنده از ادبیات و هنر، و سرشار از تنش اختلافات پدر و مادر، به دبستان رفت و از هشت سالگی به خواندن روزنامه و تاریخ پرداخت. «در کلاس‌های ابتدایی کتاب‌های تاریخ درسی را می‌خواندم و به زودی تاریخ ایران باستان پیرنیا بدستم رسید که زمینه اصلی تفکر سیاسی من شد. در آن ایران نوینی که از ویرانه‌ها روی پایش می‌ایستاد ذهن تاثیر پذیر کودکانه‌ام از افتخارات ایران کهن سرشار شد.»

پدر بزرگش خزانه دار مجلس شورای ملی بود و داریوش همایون از این امکان برای دسترسی راحت به کتابخانه پارلمان ایران بهره گرفت. تابستان‌ها هر روز به آنجا می‌رفت و با بسیار خواندن به دنیای تازه‌ای راه یافت. در‌‌ همان آن دوره بود که با فرخی و سنایی و ناصر خسرو و تاریخ بیهقی و…. آشنا شد و بقول خودش با تشنگی شاعران خراسان را نوشید.

با این زمینه جای تعجب نیست وقتی پدرش به مناسبت پایان دوره دبستان قصد دادن هدیه‌ای به او که پسر اولش است را می‌کند و از او می‌خواهد که بین دوچرخه و یک دوره شش جلدی کتاب تاریخ جهان آلبر ماله یکی را برگزیند، داریوش دوازده ساله در انتخاب، لحظه‌ای تردید و درنگ نمی‌کند. درست است که ما امروز این انتخاب را نشانه آغاز شکوفایی استعدادی درخشان بر می‌شماریم، اما نگاه ستایش آمیزمان در عین حال از آن کسی است که شرایط این انتخاب را میسر کرد.

سیزده سال داشت که در شهریور بیست دولت‌های اتحاد جماهیرشوروی سوسیالیستی و انگلستان کشورمان ایران را به تصرف خویش درآوردند. واکنش به این اشغال آغاز فعالیت اجتماعی سیاسی داریوش همایون است. «روی دیوار‌ها شعار می‌نوشتیم و به انگلیس و شوروی حملات زبانی می‌کردیم. بین همسالانمان تبلیغات می‌کردیم، آن‌ها را برمی انگیختیم.» در آذر ۱۳۲۱ به نخستین تظاهرات بزرگ خیابانی پس از رضا شاه که در اعتراض به وضع نان و علیه دولت قوام السلطنه برپا شده بود پیوست و در اشغال مجلس شرکت نمود. «و ما رفتیم به مجلس و به عمارت بهارستان وارد شدیم و مجلس را اشغال کردیم و سخنرانی‌ها بود و من خودم را در حالت انقلابیان۱۸۳۰ فرانسه احساس می‌کردم و شعار می‌دادم.»

نهضت محصلین و رستاخیز نام گروه‌های سیاسی بودند که همایون و همسالانش در‌‌ همان دوره تشکیل دادند. یکسال بعد در زمستان ۱۳۲۲ همایون و چند تن از همکلاسی‌ها و دوستان، گروهی مخفی به نام «انجمن» به تقلید از کمیته مجازات دوران مشروطه تشکیل دادند تا به شیوه‌های تروریستی با نوکران و سرسپردگان نیروهای اشغالگر یعنی شوروی و انگلیس بجنگند. افراد انجمن تعداد زیادی بمب دست ساز و نارنجک به مراکز حزب توده و خانه سران آن و همین‌طور خانه چند تن از سیاستگران طرفدار انگلیس پرتاب کردند که سر و صدای تبلیغاتی زیادی به پا کرد. همایون در این بمب اندازی‌ها طبعا شرکت داشت و جزییات بمب اندازی‌هایش به کلوب حزب توده و خانه کامبخش را هنوز بخاطر دارد. موفقیت افراد انجمن در انجام عملیات بمب گذاری و پرتاب نارنجک، آنان را به فکر دستیابی به مواد منفجره قوی‌تر انداخت. در اردیبهشت ۱۳۲۵ هنگامی‌که داریوش همایون همراه با دو عضو دیگر انجمن محسن پزشکپور و جواد تقی‌زاده برای درآوردن مین‌های دورادور اردوگاه پیشین ارتش آمریکا در امیر آباد تهران به آنجا رفته بود، براثر انفجار یکی از مین‌ها انگشتان و کف پای راست خود را از دست داد. بناچار شش ماه از آن سال را در بیمارستان گذراند تا پزشکان با دو عمل جراحی امکان راه رفتن وی را فراهم ساختند. پیش‌تر و در نه سالگی پای دیگر همایون نیز آسیب دیده بود. در پی بیماری فلج کودکان و برق گذاری به روش درمانی آن زمان، پاشنه پای چپ دچار سوختگی شدید گشته و از آن پس راه رفتن بر او دردناک شده بود.

کمی بعد از حادثه انفجار مین، نارنجکی نیز در دستان علیرضا رییس از اعضای شعبه دیگری از انجمن منفجر شد و وی را کشت. این انفجار باعث کشف انجمن و لو رفتن و زندانی شدن اعضای آن شعبه منجمله بیژن فروهر و علینقی عالیخانی گشت. و در نتیجه انجمن بی‌آنکه افراد همه شاخه‌های آن لو بروند از فعالیت افتاد و از بین رفت.

با بهره از تجربه منفی این دوران، داریوش همایون به فکر تشکیل یک انجمن هنری افتاد و در سال ۱۳۲۷ با چند تن از جمله سیاوش کسرایی و سهراب سپهری و منوچهر شیبانی انجمن هنری جام جم را ایجاد نمود که کوششش شکستن تسلط گسترده حزب توده بر نسل جوان و عالم روشنفکری ایران بود. انجمن مجله‌ای هم به نام جام جم منتشر نمود که «یک مجله هنری پیشتاز (آوانگارد) بود برای معرفی هنر مدرن غربی ولی با گرایش‌های شدید سیاسی و اصلا تز من آنوقت این بودکه انقلابات در دنیا با جنبش‌های هنری شروع می‌شود و ما باید با جنبش هنری زمینه یک انقلاب سیاسی را در ایران آماده بکنیم.» هدف انقلاب سیاسی مورد نظر داریوش همایون در آن زمان عبارت بود از برکناری هیات حاکمه‌ای که بی‌اعتبارش می‌دانست و روی کار آوردن یک نظام ناسیونالیستی که استقلال و یکپارچگی ایران را تامین کند.

مجله جام جم، که همایون در آن موسیقی کلاسیک را معرفی می‌کرد و سرمقاله‌هایش را درباره هنر ملی می‌نوشت، هفت هشت ماهی منتشر شد تا براثر کمبود مالی از انتشار باز ایستاد. عدم موفقیت انجمن هنری، داریوش همایون را بار دیگر به صحنه کار سیاسی کشاند و این بار با دوستان قدیم محسن پزشکپور و داریوش فروهر مدتی در حزب پان ایرانیست فعالیت نمود. اختلاف بین پزشکپور و فروهر راه آن دو را از هم جدا کرد. همایون هم سرخورده از روحیه حاکم بر آن تشکل خود را کنار کشید و از آنجا که به این نتیجه رسیده بود که تنها با یک گروه افراطی و تندرو راست می‌توان با خطر فزاینده حزب توده و گسترش نفوذ شوروی در ایران مبارزه نمود، در سال ۱۳۳۰ هنگامیکه در رشته حقوق دانشگاه تهران تحصیل می‌کرد به حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران (سومکا) که تازه تاسیس شده بود و تقلیدی از حزب نازی آلمان بود پیوست.

رهبری سومکا با دکتر داود منشی‌زاده بود که پدرش میرزا ابراهیم خان منشی‌زاده در دوران مشروطه مغز متفکر کمیته مجازات بود. داود منشی‌زاده مردی جسور و جنگاور، نویسنده‌ای توانا و سخنرانی مبرز بود و پیش از فعالیت در سومکا در دانشگاه مونیخ و اسکندریه ایران‌شناسی درس می‌داد. همایون پنهان نمی‌کند که شیوه نگارشش از‌‌ همان زمان خیلی زیاد تحت تاثیر نثر بسیار قوی و غنی منشی‌زاده قرارگرفته است.

افراد حزب پیراهن سیاه می‌پوشیدند و علامت عقابی که ایستاده و بال‌هایش را راست گشوده بود بر سینه و بازو بند‌هایشان می‌بستند. سومکا علاوه بر سازمان جوانان، گروه حمله نیز داشت که بار‌ها با توده‌ای‌ها به زد و خورد خیابانی پرداخت. «روحیه شدید ناسیونالیستی و ضد انگلیسی داشتیم و به شدت طرفدار مصدق و مبارزه‌اش بودیم. در سی تیر ۱۳۳۱ ما به سود مصدق تظاهرات کردیم. خود من در این تظاهرات شرکت داشتم. در خیابان اکباتان با صف مسلح پاسبان‌ها روبرو شدیم و چندین بار یورش بردیم و در‌‌ همان خیابان چند نفر تیر خوردند و کشته و زخمی شدند.»

داریوش همایون در سومکا مسئولیت انتشار روزنامه را بر دوش داشت و تا قائم مقامی حزب بالا رفت. پس از سی تیر سومکا بتدریج از روش‌های دولت ناراضی شد و از مصدق روی گرداند. در شهریور‌‌ همان سال ماموران شهربانی و حکومت نظامی دولت مصدق، رهبران سومکا و در آن میان دکتر منشی‌زاده و داریوش همایون را به اتهام حملة سرخود شماری از جوانان عضو حزب به دفتر بازرگانی مجارستان و «وکس» خانه فرهنگی روس‌ها در تهران و تخریب در و پنجره آن، بازداشت نموده و سه ماه در زندان نگه داشتند.

کمی بعد به بهانه ماده‌ای از مرامنامه سومکا که خواستار تغییری بود که با قانون اساسی همخوانی نداشت، مسئولان حزب به جرم قیام بر ضد سلطنت مشروطه به دادگاه نظامی فراخوانده شدند. دادگاه حکم بر برائت داد. اما داریوش همایون را پیش از خروج از دادگاه بار دیگر دستگیر کردند. خود وی این دستگیری را به فعالیت شدیدی که در ۹ اسفند برای جلوگیری از خروج شاه انجام داده بود، ربط می‌دهد. دوره زندان این بار دو ماه به درازا کشید و همایون را در اردیبهشت ۳۲ آزاد کردند. داریوش همایون پس از آزادی به بازسازی سومکا پرداخت و حزب وارد فعالیت‌های شدید و مبارزات خیابانی شد. هر چند سومکا در جریان ۲۸ مرداد و فعالیت‌ها و تدارکات آن قرار نداشت، اما افراد آن در آن تظاهرات تاریخ ساز در تهران خیلی فعال بودند. در آن روز دکتر داود منشی‌زاده که تازه دو روز بود از زندان آزاد شده بود و داریوش همایون و یکی دو نفر دیگر از رهبران سومکا سوار بر جیپ در شهر می‌گشتند و منشی‌زاده بار‌ها برای مردم سخنرانی کرد.

هسته اصلی آنچه در ۲۸ مرداد روی داد یعنی ناتوانی مصدق در حفظ مهارهای قدرت و از دست دادن آن را، همایون یکی دو روز پیش‌تر در مقاله‌ای در سومکا زیر عنوان «کرنسکی یا هیندنبورگ» پیش بینی کرده بود. وضع مصدق را تشبیه کرده بودم به وضع کرنسکی Krenski پیش از کودتای کمونیست‌ها در روسیه یا هیندنبورگ Hindenburg پیش از روی کار آمدن هیتلر در آلمان، که مصدق نقشش یکی از این دو تا خواهد بود: یا جایش را به کمونیست‌ها می‌دهد یا به راست‌ها می‌دهد. عینا‌‌ همان چه که اتفاق افتاد. برای اینکه معلوم بود. مصدق هیچ تسلطی بر اوضاع نداشت. نبرد بر سر مصدق بود نه با مصدق. کسی با مصدق جنگ نداشت. جنگ را نیروهای دیگری با هم می‌کردند برای اینکه جای مصدق را بگیرند و مصدق در خانه‌اش بود و بس. و از خانه‌اش به بیرون نفوذی، قدرتی، هیچ چیز نداشت.

پس از ۲۸ مرداد سومکا معنا و کارآیی سیاسی خود را در مبارزه ضد کمونیستی از دست داده بود و پیامش دیگر برای مردم گیرایی لازم را نداشت. همایون نیز در سال ۳۳ نه تنها از سومکا که از کار حزبی و سیاسی کنار کشید و به خود پرداخت. دانشکده حقوق را تمام کرد و به کارمندی بیهوده چند ساله‌اش در اداره انتشارات و امور پارلمانی وزارت دارایی پایان داد و کوشید برپایه تحصیل دانشگاهی‌اش کاری یابد. طبق مقررات، فارغ التحصیلان رشته حقوق، چه برای وکالت و چه برای قضاوت، می‌بایستی چند سالی در شهرستان‌ها خدمت می‌کردند. و همایون می‌خواست که در تهران بماند. پس اندیشه هر دو کار را از سر بدر کرد. «آن دوره‌ای بود که کمتر از خانه بیرون می‌آمدم و سهراب سپهری می‌گفت فلانی زیج نشسته است. به تعبیری هم راست می‌گفت. نشسته بودم و خودم را برای آینده‌ای که درست آشکار نبود آماده می‌کردم. شب‌های تابستان که در ایوان می‌خوابیدم به آسمان روشن شفاف نگاه می‌کردم و زندگی خودم را در مسیر شهاب‌ها نشانه می‌زدم»

تا یافتن راه آیندة زندگی به ترجمه روی آورد. کتاب از لو‌تر تا هیتلر نوشته جرج مونتگومری مک گاورن را برای ترجمه مناسب یافت و آن کتاب هفتصد و خرده‌ای صفحه در تاریخ اندیشه سیاسی راست اروپا که اثری بسیار جامع با هزاران مرجع دست اول و پانویس است، را در کمتر از یکسال به فارسی برگرداند. از‌‌ همان هنگام به واژه سازی علاقمند و کشانده شد تا پلی بر دره ضعف زبانی ما بزند. افسوس که ترس از عدم فروش کتابی چنین سنگین، هیچ ناشری را به چاپ این کتاب ارزنده راغب نساخت. با این حال همایون در سال‌های بعد دو بار دیگر نیز دست به ترجمه زد. یکبار «طبقه جدید» اثر مشهور میلوان جیلاس را برگرداندکه اطلاعات در خرداد ۱۳۴۱ به صورت پاورقی در اختیار خوانندگانش گذاشت. و بار دوم «جنگ‌های صلیبی» را که انتشارات فرانکلین دوبار به چاپ رساند.

داریوش همایون پس از تجربه کار دشوار ترجمة «از لو‌تر تا هیتلر»، روزنامه نگاری را برگزید و از پایین‌ترین پله کار مطبوعاتی آغاز کرد تا راز و رمز آنرا به کمال بیاموزد.. همزمان نیز در دوره دکترای علوم سیاسی دانشگاه تهران ثبت نام نمود. چند ماهی در موسسه روزنامه اطلاعات به تصحیح نمونه‌های چاپی روزنامه مشغول بود تا در آغاز سال ۱۳۳۵ به خواست و اصرار خودش به سمت مترجم به سرویس خارجی روزنامه منتقل شد.

نوشیدن آنهمه کتاب دشت مساعد ذهن همایون را بتدریج سیراب کرده و در پرتو گرمای خرد، نهال آگاهی بر زمین دانش رویانده بود. از سویی کار عملی و مبارزه مسلحانه در کم سالی با بهای سنگینی که برای آن پرداخته بود تاب پایداری در زمستان را آموخته بودش و از سوی دیگر فعالیت سیاسی و مطبوعاتی همراه با بهره گیری از توانایی و آموزش منشی‌زاده، و تجربه دوران طولانی بحران ملی و سرنوشت ساز سال‌های ۳۲ ـ ۲۰، ریشه و شاخه‌های درخت اندیشه‌اش را چنان ستبر و استوار کرد که به بزودی به بار حقیقت نشست. در سری مقالاتی که درباره سیاست خارجی کشورمان در روزنامه ایران ما، که به مدیریت جهانگیر تفضلی منتشر می‌شد، نوشت خطوط اساسی یک سیاست ایرانی، سیاستی که تنها به ایران و منافع ملی ایران می‌اندیشد و بس، را ترسیم کرد «در آن مقالات برای نخستین بار اسرائیل را تنها متحد استراتژیک طبیعی ایران در خاور میانه شمردم و از این نظر دفاع کردم که ایران باید با آمریکا وارد اتحادی بشود و نفوذ شوروی را خنثی کند.»

دکترینی که اعتبارش را تاریخ نه تنها تا سقوط امپراتوری شوروی، که تا امروز نیز نشان داده و برای فردا هم تضمین کرده است. آیا نیازی است که اشاره‌ای به تجاوز عراق و جنگ خونین هشت ساله‌اش با ایران، ادعا‌های ارضی بادیه نشین‌های جنوب خلیج فارس بر پیکر کشورمان و پایمال شدن حقوق حقه‌مان در دریای خزر توسط روسیه بنماییم تا تازه دریابیم که چه باید کرد و چه هشدار‌هایی را نادیده گرفته‌ایم؟

آن چهار مقاله بازتاب خویش را یافت. علی سهیلی درستی مقاله را تردیدناپذیر خوانده بود. سهیلی دو بار به نخست وزیری و پنج بار به وزارت خارجه رسیده بود و کوله بار تجربه سال‌ها خدمت در سمت سفیر ایران در فرانسه و انگلیس و حتا افغانستان را بر پشت داشت. سهیلی بود که در کنفرانس معروف متفقین تهران در تابستان ۱۳۲۲ استقلال و تمامیت ارضی ایران را به تضمین چرچیل، استالین و روزولت رسانده بود. و می‌دانست از چه سخن می‌گوید. مصداقِ قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری.

همایون با شروع کار حرفه‌ای در روزنامه اطلاعات پای در نردبام ترقی نهاد و به بالا رفت. «روزنامه نگاری حرفه‌ای، مانند سیاست میدان طبیعی من بود. هر چه کرده و خوانده بودم در آن زمینه‌ها به کارم می‌آمد.» و اولین مقاله را در اطلاعات درباره اندونزی نوشت، البته بی‌امضا. آنزمان سردبیر خارجی روزنامه اطلاعات تورج فرازمند بود و «خیلی مرا تشویق کرد ـ برخلاف روش همه روزنامه نگاران و با بزرگواری استثنایی.» دوران مترجمی همایون زیاد طول نکشید. گهگاه نوشتن، هر روزه شد و همه تفسیرهای خارجی را دیگر همایون می‌نوشت. با این حال زمانی دراز لازم بود تا عباس مسعودی مدیر و صاحب موسسه اطلاعات موافقت کند که امضای همایون بر مقاله‌ها بیاید. در ۱۳۳۷ فرازمند سردبیر اطلاعات شد و جایش را به همایون سپرد که تا ۱۳۴۰ آن مسئولیت را در دست داشت.

در سال ۱۳۳۹ به علت بی‌کفایتی دولت، جامعه به بن بست رسیده و آماده شورش بود. جبهه ملی هم که در سال ۳۲ بازی را باخته بود بار دیگر پا به میدان نهاده و سرگرم صف آرایی بود. همایون با تنی چند منجمله سیروس غنی و هدایت متین دفتری و فریدون و حسین مهدوی محفلی ساخته و با غلامحسین صدیقی از رهبران جبهه ملی که در کابینه دکتر مصدق وزیر کشور بود، مراوده برقرار نموده بودند. همایون برپایه همین ارتباط و برای پیشبرد کار مملکت برنامه‌ای برای جبهه ملی نوشت تا در کنگره‌شان طرح و بررسی کنند. و در آن آورده بود که «جبهه ملی از لحاظ سیاسی فقیر است و یک شعار بیشتر ندارد و اسلحه‌اش هم دانشگاه تهران است و این باید یک جنبش مردمی بشود در خدمت توسعه ایران. چون مساله من اصلا همیشه مساله توسعه بود. کاری به چیز دیگری نداشتم. این‌ها همه در بستر توسعه می‌گنجید. دمکراسی عبارت بود از توسعه سیاسی و همین طور توسعه اقتصادی. یک طرف نگهداری تمامیت ایران، استقلال ایران، یک طرف هم توسعه. بقیه‌اش اصلا به نظر من خارج از موضوع می‌آمد.» در کنگره نه تنها از برنامه پیشنهادی همایون استقبالی نشد بلکه اصولا جبهه ملی به پیشنهاد شاه نیز که قانون اساسی را بپذیرند و دولت تشکیل دهند پشت نموده و به نوبة خود سنگ دیگری بر بنای پلکانی نهاد که حزب الله را در بهمن ۵۷ به قدرت رساند.

تجربة همایون در مبارزه با فعالیت‌های تبلیغاتی کمونیستی در ایران، مقامات امنیتی کشور را در سال ۱۳۳۸ بر آن داشت تا از دید نکته بین و فردا نگر همایون بهره جسته و وی را برای شرکت در جشنواره صلح روس‌ها که ظاهر جشنوارة فرهنگی سطح بالای داشت ولی در واقع چیزی جز یک نمایش تبلیغاتی کمونیستی در سطح جهانی نبود و هر سال در جایی برگزار می‌کردند به وین بفرستند تا با روش‌های نوین تبلیغاتی بلوک شرق آشنا و ضمن بررسی آن‌ها پادزهر‌های موثر را توصیه نماید. همایون به وین رفت. یکهفته در آنجا ماند و برنامه‌های جشنواره را از نظر گذراند و دید که کشور‌های غربی چگونه از موقعیت بهره می‌گیرند و با فرستادن گروه‌های بزرگ فرهنگی با افراد هیات نمایندگی کشورهای کمونیست رابطه و دوستی برقرار می‌کنند و بدل فن روس‌ها را پیاده می‌کنند. و در گزارشی که نوشت پیش بینی نمود که جشنواره وین آخرین این نوع جشنواره‌ها خواهد بود. روس‌ها سال بعد دیگر جشنواره صلحی بدانگونه برگزار نکردند.

این اولین سفر خارجی همایون بود. و پس از آن جشنوارة یک هفته‌ای، یک ماهی در اتریش و آلمان و فرانسه و بلژیک و سویس و ایتالیا و انگلستان به گشت و گذار پرداخت. «این سفر در حقیقت یک شوک بود. از فضای تنگ ایران ناگهان به اروپای بی‌پایان پرتاب شده بودم. خودم را انسان دیگری می‌یافتم. فضای فکری من همانگاه با فرهنگ غربی پر شده بود ولی زیستن در تمدن اروپایی معنی دیگری داشت. زندگی آن بود که اروپاییان می‌کردند. ما در ایران تقلید زشت زندگی را در می‌آوردیم. از آن هنگام بود که به اروپا رسیدن، اروپا را در ژرفایش شناختن، و بر فرهنگ آن تسلط یافتن آرزوی من برای ایران شد. ما هم می‌توانستیم مانند آن مردمان زندگی کنیم و پیوسته بیافرینیم.»

سال بعد در ۱۳۳۹ داریوش همایون بار دیگر این امکان را یافت تا بیشتر با دنیای غرب و دستاوردهای همه جانبه آن آشنا گردد و افق تجربه خود را جهانی سازد. دعوت این بار از دنیای نو بود. دولت ایالات متحده امریکا که پس از جنگ جهانی دوم به صحنه سیاست دنیا روی آورده بود قصد داشت که در آنجای استوار تری پیدا کند و برای گام اول در این راه نیاز به روابط عمومی خوب و کارآمدی داشت. پس بر آن شده بود تا شماری از کسانی را که در حرفه خود به موفقیت دست یافته‌اند و نامی دارند به ایالات متحده دعوت نموده و پیشرفت‌ها و توانایی‌های خود را به نمایش گذارد و دوستیشان را جلب کند. همایون نیز در لیست دعوت شدگان قرار گرفت. دعوت آمیزه‌ای از آموزش و بازدید بود. همایون دو ماه اول را در شهر دانشگاهیSouth Bend از ایالت ایندیانا که دانشگاه معتبر Notre Dame در آن قرار دارد به سر برد و در روزنامه آن شهر South Bend Tribune به کارآموزی پرداخت.

دو ماه بعد را همایون با راه آهن به آمریکا گردی گذراند. خاور و باختر و جنوبش را پیمود. هرچه را که خواست ببیند آمریکاییان در برنامه سفرش گنجاندند. از یک کوکتل ادبی در نیواورلئان گرفته تا دیدار از پایگاه نظامی Fort Brag. آن سال مصادف بود با انتخاب ریاست جمهوری و مبارزه بین سناتور دمکرات جان کندی و ریچارد نیکسون که معاون آیزنهاور بود. همایون که چند بار در میتینگ‌های انتخاباتی هر دو حاضر شده بود گزارش‌هایی از آن مبارزات برای اطلاعات فرستاد. ولی لطف سردبیری که پس از فرازمند پشت آن میز نشسته بود شامل آن مطالب نشد و در کشوی سردبیر ماند. تا آنکه بعد از بازگشت همایون و به همت خود او چاپ شد. «دیدار از آمریکا تکانه فرهنگی مرا کامل کرد. قاره‌ای را دیدم که هر گوشه‌اش یک موتور پیشرفت بود؛ نخستین تمدن توده‌ای جهان که فرد عادی جامعه را مرکز همه فعالیت‌های عمومی ساخته بود. دمکراسی مشارکتی در کامل‌ترین صورت آن در کنار تسلط پول بر سیاست کار می‌کرد. سیر توقف ناپذیر جامعه را به سوی آزادی در همه جا می‌شد دید.» آن سفر شش ماهی به درازا کشید چرا که در راه برگشت به ایران، همایون دو ماهی را نیز در اروپا و ترکیه و لبنان و مصر گذراند و با جهانیان آشنا‌تر گشت.

وقتی شاه در سال ۴۰ برنامه اصلاحات ارضی و تقسیم زمین‌های اربابان بین کشاورزان را اعلام نمود و به اجرای آن پرداخت، همایون با جان و دل به پشتیبانی آن برنامه شتافت. چرا که هنگامی که در نوروز ۳۸ همراه با دو تن از دوستان روزنامه نگارش سفری به کرمان و بندر عباس کرده بود با مصیبت زندگی دهقانان و کشاورزان ایرانی آشنا گشته و در سفرنامه‌ای که درحقیقت سوگنامه مردم آن نواحی بود و در بازگشت در روزنامه اطلاعات چاپ کرد به ضرورت تقسیم زمین‌های کشاورزی بین زارعان تاکید کرده بود.. اولین شهرستانی که برنامه اصلاحات ارضی در آن اجرا شد شهرستان مراغه بود. اصلاحات ارضی آرزوی همایون بود و اکنون که آن رویا به فرمان شاه جامه عمل می‌پوشید جای درنگ نبود. همایون به آنجا سفر کرد و گزارش دلگرم کننده و دست اولی از برنامه اصلاحات ارضی تهیه کرد و به درستی نوشت که «روستاهای ایران پس از اصلاحات ارضی دگرگونی‌های بزرگ خواهند دید و ادارات دولتی می‌باید برای خدمت به توده‌ای که آگاه‌تر خواهد شد و بیشتر خواهد خواست آماده شوند» و در آن با الهام از برنامه سپاه صلح کندی رییس جمهور وقت آمریکا، پیشنهاد نمود که سربازان دانش آموخته ارتش به جای آنکه در پادگان‌های نظامی از مردم دور بمانند برای کمک به امر آموزش روستاییان و بهسازی روستاهای ایران بکار گرفته شوند.

زمان، زمانه‌ای بود که در دربار و دستگاه دولت گوش‌های شنوا هنوز وجود داشت. وقتی که شاه انقلاب سفید را اعلام کرد و به رای مردم گذاشت، تشکیل سپاه دانش و فرستادن جوانان دیپلمه مشمول خدمت سربازی به روستا‌ها برای سواد آموزی به کشاورزان و فرزندانشان، جزو اصول ششگانه آن بود. سالی بعد سپاهیان بهداشت و نیز ترویج و آبادانی برای سر و سامان دادن به بهداشت روستانشینان و دگرگون کردن چهره ایران زمین در کنار سپاهیان دانش به روستا‌ها گسیل شدند. و ایران وارد سازنده‌ترین دوره تاریخ خویش گشت.

همایون تا سال ۱۳۴۰ تمام وقت در اطلاعات ماند و از ۱۳۴۱ به موسسه انتشارات فرانکلین Franklin Book Programs رفت که موسسه‌ای غیر انتفاعی بود و اتحادیه ناشران ایالات متحده آنرا پس از جنگ جهانی دوم برای کمک به صنعت نشر در جهان سوم در آسیا و آفریقا تاسیس کرده بود و هزینه‌اش را می‌پرداخت. مدیریت فرانکلین با صنعتی‌زاده بود که صنعت چاپ ایران را به سطحی بالا‌تر برد و در کنار چاپ کتاب‌های درسی برای دانش آموزان کشور، و صد‌ها عنوان از بهترین آثار، کتاب‌های نفیس و باارزشی منجمله دائره المعارف مصاحب و شاهنامه معروف بایسنغری را نیز به چاپ رساند. همایون در موسسه انتشارات فرانکلین که به همت صنعتی‌زاده به یک امپراتوری مطبوعاتی تبدیل شده بود، مسئولیت چاپ کتاب‌های جیبی را که بر پایه سرمشق انتشارات پنگوئن انگلستان طرح ریزی شده بود و قرار بود کتاب‌هایی در اندازه‌های کوچک‌تر منتشر سازد بر عهده گرفت. آنگاه برای آشنایی با هدف‌های موسسه فرانکلین و نحوه کار انتشارات پنگوئن و تهیه مقدمات کار، سفرهایی به آمریکا و انگلستان و ایتالیا نمود. همایون استعداد و پشتکار خود را در موسسه فرانکلین نیز به نمایش گذارد و توانست برنامه کتاب‌های جیبی را سامان دهد. همزمان البته طبق قرار هفته‌ای سه مقاله، بیشتر تفسیر رویداد‌های خارجی، برای اطلاعات می‌نوشت.

در این میان دولت اسرائیل طبق برنامه‌ای که برای شناخت و آشنایی گروه‌های مختلف اجتماعی ایرانیان با آن کشور داشت از همایون نیز همچون روزنامه نگارانی دیگر برای دیدار از آن کشور دعوت نمود. همایون در آن سفر تحت تاثیر پیشرفت‌های همه جانبه اسرائیل قرار گرفت. «من رفتم و تحت تاثیر آنچه که آن‌ها می‌کردند در آن صحرای بی‌آب و علف یا باتلاقی قرار گرفتم که واقعا بسیار خوب کار کرده بودند. اسرائیل را کشوری یافتم خیلی اروپایی در قلب خاورمیانه. و من همیشه یک ضعفی به اروپا دارم. من دلم می‌خواهد اروپایی بشویم. و دیدم که آن‌ها خیلی اروپایی شده‌اند.» همایون در دهه چهل دو بار دیگر به دلایل شخصی در راه سفر به اروپا و بازگشت به ایران به اسرائیل سفر نمود. در خرداد ۴۶ ـ ژوئن ۶۷ در اسرائیل بود که ژنرال موشه دایان به ریاست ستاد ارتش آن کشور برگزیده شد. به فراست انگیزه انتصاب دایان را دریافت و فورا اسرائیل را به سوی پاریس ترک کرد. اما در راه برگشت به تهران دوباره سری به اسرائیلی که از جنگ شش روزه پیروز بیرون آمده بود زد. «چند روزی ماندم و رژه ارتش اسرائیل را در اورشلیمی که پس از دو هزار سال باز به دست اسرائیلیان می‌افتاد در فضایی که از شارژ الکتریکی نزدیک به انفجار بود تماشا کردم.» می‌توان حدس زد که در آن روز و در آنجا همایون در شادی آن ملت از دل شریک بود.

سال ۴۳ بر همکاری داریوش همایون با هر دو موسسه مطبوعاتی و انتشاراتی نقطه پایان گذاشت. فرانکلین، سازمان کتابهای جیبی‌اش را به انتشارات امیرکبیر فروخت و همایون هم که شیوه اداره فرانکلین را چندان نمی‌پسندید آنجا را‌‌ رها کرد. اطلاعات نیز که از فعالیت شدید دوساله همایون در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران ایران و رو در رویی‌اش بر سر همین موضوع با سناتور عباس مسعودی مدیر آن موسسه، ناخرسند و حتا آزرده بود، امکان همکاری را ناممکن دانست و به خدمت همایون در آنجا خاتمه داد.

فعالیت در سندیکای نویسندگان و خبرنگاران و انتخاب به سمت دبیری آن و ایستادگی در برابر مسعودی گر چه از سویی امکان ادامه کار همایون در روزنامه اطلاعات را از بین برد ولی از سوی دیگر به نام آوری ناشی از توانایی تفسیر و تحریر وی در محافل سیاسی و اجتماعی آن روز بعد دیگری داد و توجه مقامات خارجی و سیاستگران داخلی را جلب نمود. و پایه‌ای شد که بورس Nieman به همایون داده شود. Nieman یک سرمایه‌دار آمریکایی بود که موقوفه‌ای را در اختیار دانشگاه هاروارد قرار داده بود و از محل درآمد آن هر سال به سی روزنامه نگار حرفه‌ای برجسته ـ پانزده آمریکایی و پانزده غیر آمریکایی ـ این امکان داده می‌شد تا در هر رشته‌ای که مایلند در دانشگاه هاروارد آموزش ببینند. در معرفی من به هاروارد بیل می‌لر William Green Miller که خود از دانشاموختگان آن دانشگاه بود سهم اساسی داشت. او مدتی در تبریز و اصفهان سر کنسول امریکا بود و در سفارت امریکا مقامی داشت و از ۱۳۴۱/۱۹۶۲ توسط دکتر فریدون مهدوی و دکتر حسین مهدوی و هدایت متین دفتری که مدتی با چند نفر دیگر محفلی داشتیم با او آشنا شدم. کارهای ما را دنبال می‌کرد، شعر می‌گفت و عقاید لیبرالی داشت. نزدیک به چهل سال داریوش همایون تنها ایرانی بود که به دریافت بورس Nieman نایل شده بود تا آنکه در ۲۰۰۳ به دختر یکی از روزنامه نگاران زندانی در ایران همین بورس داده شد.

همایون با استفاده از بورس به هاروارد رفت و یکسال در رشته توسعه سیاسی به تحصیل پرداخت و در کلاس درس کسانی چون هنری کسینجر (وزیر امور خارجه چند سال بعد آمریکا در دولت ریچارد نیکسون) نشست. «روی توسعه سیاسی کار کردم و خیلی سال درخشانی در زندگیم بود. بسیار استفاده کردم. از کتاب خواندن و کلاس‌ها برخوردار شدم. فضایی بهشتی بود و افق ذهنی‌ام را گشاده کرد.»

دانشگاه هاروارد در اردیبهشت ۴۴ سمیناری درباره توسعه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در ایران برگزارنمود. چند ایرانی صاحب نام برای ارائه دیدگاه‌هایشان به سمینار دعوت شده بودند. بررسی امر توسعه سیاسی در ایران را همایون بر عهده گرفت و رساله‌ای در این باره طبعا به زبان انگلیسی در آن سمینار عرضه نمود. در آن رسالة پنجاه صفحه‌ای، همایون ضمن انتقاد سخت از شیوه حکومتی در ایران، نه از شاه، خطر کمونیسم را یادآور شده و ضمن اعتراض به ندادن حقوق سیاسی به مردم، پیشنهاد‌هایی برای اصلاح از درون داده بود: نه فقط برای بهبود وضع کشور بلکه برای منافع رهبری سیاسی به یک رفورم در مسیر سیاسی نیاز است تا موازنه دگرگونی‌های سریع در اقتصاد و اجتماع را حفظ کند. ولی افسوس که مساله اصلاحات سیاسی بطور کلی با عدم احساس تعهد مقامات دولتی روبروست. و تا آنجا پیش رفته بود که «ما باید با یک جنگ چریکی سیاسی، از درون سیستم را درست کنیم.» همایون در آن رساله نشان داد که در کوهستان تجربه و اندیشه، ابر‌های سیاه سیلاب زا را پیشاپیش می‌توان دید. و ناقوس خطر را با جرس واژگان برای خفتگان در آفتاب به صدا درآورد: «اشکال کار ایران در اینست که هیچکس نمی‌تواند مدت «آرامش» اوضاع را تعیین کند.» دریغ که تازه سیزده سال بعد رهبری سیاسی جامعه در دره درماندگی صدای رعد انقلاب را شنید.

آن سمینار و رسالة همایون از چشم دستگاه امنیتی نمی‌توانست پنهان بماند. رساله را به ساواک رساندند و ترجمه گزیده آن روی میز مقامات تصمیم گیرنده کشور رفت. این ترجمه تنها چیزی است که امروز از آن رساله در دست ماست. از آن موارد که نمی‌گذارد استثنای «عدو شود سبب خیر» فراموشمان گردد. همایون وقتی به ایران برگشت هم اسدالله علم وزیر دربار و هم امیر عباس هویدا نخست وزیر او را به گفتگو خواندند. «علم به صبحانه دعوت کرد که عادتش بود. هویدا به ناهار دعوت کردکه عادتش بود و رفتم.» در آن دیدار‌ها آن دو دولتمرد «می‌خواستند ببینند من این حرف‌ها را که می‌زنم چکار می‌خواهم بکنم و آن‌ها چه کار می‌توانند برای من بکنند.» و همایون که به نقش روشنگری و آموزندة رکن چهارم مشروطه بر ذهن‌های صیقل نخورده و از سویی سیال مردمان آگاه بود خواستار صدور اجازه انتشار روزنامة صبح برای خود شد. روزنامه‌ای که با پیگیری بسیار همایون دو سال بعد در ۲۵ آذر ۱۳۴۶ با نام آیندگان روی میز روزنامه فروشان رفت و توانست بتدریج جایی ویژه در بین روزنامه خوانان جوان و روشنفکر ایران برای خود بازکند و روزنامه سرآمدان جامعه گردد و تا تابستان ۵۸ که همراه بسیاری از، اگر نگوییم تمامی، دستاوردهای زندگی ساز جامعه ایران همچون حق بدیهی آزادی پوشش برای نیمی از جامعه در محاق تاریخ رفت، توانست آن مکان را حفظ کند.

در راهِ رفتن به دانشگاه هاروارد، همایون آخرین ماموریتش را برای موسسه فرانکلین انجام داد و به درخواست آن موسسه از راه ژاپن به آمریکا رفت و تمامی شعبه‌های فرانکلین در آسیا را ـ از کابل تا جاکارتا ـ بازدید نمود و دربارة نحوة اداره هر یک از شعبه‌ها گزارشی به موسسه فرانکلین تهیه کرد. که بر مبنای آن شعبه مالزی را به دلیل مدیریت نادرست و فساد مالی بستند. از آنجا که گزارش‌های همایون مورد توجه مقامات فرانکلین واقع شد به وی پیشنهاد کردند که پس از پایان دوره دانشگاه هاروارد، نماینده سیارشان در قاره آسیا گردد و به شعبه‌های آن موسسه سرکشی نماید. آن زمان تهران مرکز موسسه فرانکلین در آسیا بود. همایون پس از بازگشت از آمریکا، این مسئولیت را پذیرفت و تا آغاز سال ۴۶ که همه نیرویش را بر کار انتشار آیندگان نهاد بدان می‌پرداخت. دفتری در تهران دراختیارش نهادند و سفر‌های بسیار و جالبی به گوشه و کنار آسیا نمود و بر خرمن انبوه تجربه و شناخت خود باز هم افزود. همایون در عین حال تا انتشار آیندگان گهگاه مقالاتی اینجا و آنجا می‌نوشت و یکبار هم که سردبیر انگلیسی کیهان اینترناشنال به وی پیشنهاد کار داد، عباس مسعودی که در عین حال نایب رییس مجلس سنا بود، با نفوذ بسیاری که داشت مانع شد.

در کنار کار در فرانکلین آسیا و باز هم به پیشنهاد صنعتی‌زاده، همایون سازماندهی مبارزه با بیسوادی در استان خوزستان را نیز پذیرفت. آن زمان کار مبارزه با بیسوادی در ایران در مرحله آغازینش بود و با حمایت شاهدخت اشرف، خواهر توامان شاه، جلو می‌رفت. امکانات شرکت نفت و وزارت آموزش و پرورش در اختیار همایون قرار گرفت و او کلاس‌ها را راه انداخت. در‌‌ همان دوره از مدارس عشایری منطقه قشقایی که محمد بهمن بیگی بنیان گذاشته بود هم دیداری کرد و طرح دبیرستان عشایری را که بهمن بیگی خواستارش بود ریخت و در اختیار هویدا قرار داد. هویدا هم استقبال کرد و دستور اجرایش را داد و نوجوانان عشایری کشورمان هم به آموزش متوسطه دست یافتند.

در ۱۳۴۶ همایون سرانجام دکترای خود در دانشگاه تهران را به پایان رساند. با انبوه کار‌هایی که او انجام می‌داد تعجبی بر این دیرکرد نیست. پس از آن در سال تحصیلی ۴۸ ـ ۴۷ در دانشکده حقوق، توسعه سیاسی را درس داد. اما برای همایون محیط دانشگاه، محیط کاری دلپذیری نبود. دانشجویان در آن سطح علمی نبودند که همایون آرزو می‌کرد و بیشتر به دانشگاه به صورت یک دستگاه مدرک دهی نگاه می‌کردند تا جایی برای آموختن. «بعد که نمره دادم ناگزیر یک عدة قابل ملاحظه‌ای را رد کردم یا تجدیدی کردم یا هرچه بود. و رییس دانشکده به من گفت که پیامدهای سیاسی خطرناکی خواهد داشت و هر جور می‌توانم ارفاق بکنم.» همایون طبعا ارفاق کرد و دانشجویان را راضی به خانه فرستاد اما دیگر دور تدریس در دانشگاه را خط کشید.

دریافت اجازه انتشار روزنامه اما به آن سادگی و سرعتی نبود که در آغاز تصور می‌شد. نخست آنکه دولت تصمیم گرفته بود که دیگر به کسی اجازه انتشار روزنامه ندهد، دوم آنکه دستگاه هم با روش همایون آشنا بود و چون او را روزنامه نگارمنتقدی می‌دانست به او التفات چندانی نداشت و نمی‌خواست به مصداق سری را که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند، با موافقت با درخواست او برای انتشار روزنامه برای خودش درد سر تازه‌ای ایجاد کند. بعد از آنکه همایون بار‌ها و بار‌ها به دیدار هویدا و همینطور اسدالله علم رفت سرانجام توانست موافقت کلی و اصولی دولت را جلب نماید. تازه آنموقع مشکل توافق با نعمت الله نصیری رییس ساواک برسر صبح یا عصر بودن زمان انتشار روزنامه پیش آمد. نصیری با صدور اجازه انتشار روزنامه برای همایون موافق بود ولی به شرطی. شرطش هم این بود که روزنامه باید عصر‌ها منتشر شود. حقیقت قضیه این بود که نصیری سال‌ها بود که با مسعودی خرده حسابی داشت و کینة او را به دل گرفته بود، از طرفی از اختلاف همایون و مسعودی هم باخبر بود و حالا بهترین موقعیت بدستش افتاده بود که با سنگ همایون بر سر مار مسعودی بکوبد و در نتیجه پافشاری می‌کرد که همایون روزنامه‌اش را عصر‌ها بیرون بدهد تا رقیبی برای اطلاعات باشد. همایون هم اصلا قصد بازی در این معرکه را نداشت. یکی اینکه معتقد بود در همه جای دنیا روزنامه خوب و معتبر صبح‌ها منتشر می‌شود و هدفش هم از‌‌ همان آغاز این بود که روزنامه‌اش را با معیارهای رایج دنیا راه بیندازد تا آیندگان اعتباری و نامی بدست آورد. دوم اینکه توانایی رقابت با امکانات مالی و تشکیلاتی موسسه مطبوعاتی اطلاعات، که بیش از چهل سال بود در صحنه روزنامه نگاری ایران حضور داشت و بیش از دوازده هزار شماره روزنامه بیرون داده بود، را در روزنامه هنوز منتشر نشده خود نمی‌دید.

سرانجام در یک جلسه سه نفره با هویدا و نصیری، داریوش همایون نظرش را با این استدلال که یک روزنامه صبح می‌تواند وزنه روزنامه‌های عصر را کم کند به کرسی نشاند. دولت هم برای اینکه بتواند بر عملکرد روزنامه نظارت و کنترل داشته باشد پنجاه و یک درصد سهام را در دست گرفت و هویدا پولش را از بودجه محرمانه نخست وزیری پرداخت. بخش عمدة ۴۹ در صد باقی را همایون برداشت و دو تن از دوستانش فریده کامکار شاهرودی و جهانگیر بهروز بخش بسیار کمتر سهام را خریدند. امتیاز روزنامه به نام فریده شاهرودی صادر شد و همایون مدیر عامل شرکت سهامی انتشارات آیندگان گشت. هویدا دو نفر را به عنوان نماینده سهام دولت در هیات مدیره آن شرکت معرفی کرد: اولی دکتر حسین اهری که پیش‌تر رییس بانک رهنی بود، و دومی منوچهر آزمون که در ساواک کار می‌کرد. حضور آزمون در هیات مدیره شرکت انتشار روزنامه، آیندگان را نه تنها هرگز به اعتباری که همایون آرزویش را داشت نمی‌رساند بلکه بی‌تردید گورزادش می‌ساخت. با تلاش بسیار همایون یکی دو ماه بعد آزمون را از هیات مدیره آیندگان برداشتند. دکتر اهری اصولا کاری به کار روزنامه نداشت و در اداره آن دخالتی نمی‌کرد. چند سال بعد هم هنگامی که فریده شاهرودی با روزنامه اختلاف نظر پیدا کرد و خود را کنار کشید، امتیاز روزنامه آیندگان را به دکتر اهری دادند. و مختصر سهم شاهرودی را همایون خرید، همانگونه که پیش‌تر سهم بهروز را خریده بود. چرا که در‌‌ همان سال‌های اول انتشار آیندگان، جهانگیر بهروز به دلیل سفر به آلمان شرقی و دیدار با ایرج اسکندری به خشم دستگاه گرفتار شد و گفتند که باید از آیندگان برود. و رفت.

از پاییز ۴۶ تا سال ۵۰ و پیش از آنکه چاپخانه آیندگان راه بیفتد و بتوان روزنامه را در آنجا به چاپ رساند، روزنامه در دو چاپخانه به چاپ می‌رسید. چهار صفحه لایی در یکی و هشت صفحه رویی در دیگری و بعد به صحافی می‌بردند و برگ‌های روزنامه را درهم می‌گذاشتند. «سازمان دادن این کار و رساندن روزنامه به دست مرکز پخش روزنامه‌ها و فرودگاه و گاراژ‌ها در نخستین ساعات بامدادی با امکانات محدود، دشوار‌ترین کار تشکیلاتی است که در زندگی‌ام کرده‌ام.»

اندیشه چاپخانه مستقل داشتن البته از روز نخست در ذهن همایون خانه داشت. برای خرید ماشینهای حروفچینی برای روزنامه، در‌‌ همان سال ۴۶ سفری به آلمان کرد و در دوسلدورف ماشین‌های لازم را سفارش داد. در عین حال بعدا ماشین‌های دست دوم روزنامه کیهان را نیز با گرو گذاشتن خانه دوست قدیمی‌اش دکتر سیروس آموزگار نزد بانک عمران و قبول بدهی موسسه کیهان به آن بانک خرید. برای ساختمان چاپخانه، به اعتبار دوستی همایون با نصیر عصار معاون نخست وزیر و رییس سازمان اوقاف، زمینی را از اوقاف اجاره کردند و باز بر مبنای دوستی، هزینه ساختمان چاپخانه را به مهندسی که آنرا ساخت قسطی پرداختند. در کنار زمین چاپخانه در خیابان شاه نبش فروردین، ساختمانی برای دفتر روزنامه اجاره شد و سرانجام چاپخانه روزنامه هم به راه افتاد.

در آغاز آیندگان فروش بالایی نداشت. یکسال پس از انتشار روزنامه وضعیت مالی آیندگان آنقدر خراب بود که تا آستانه تعطیل هم رفت. سفته‌هایی که همایون برای خرید ماشین‌های حروف چینی داده بود برگشت. برای پرداخت سفته‌ها چاره‌ای جز وام بانکی نبود و متوجه بانک صادرات شدند. همایون و دکتر اهری به دیدار ممتاز رییس شعبه بازار بانک صادرات، سرهنگ بازنشسته‌ای که در ۲۸ امرداد ۳۲ فرمانده گارد خانه دکتر مصدق بود، رفتند. وام داده شد. با همه این دوندگی‌ها درآمد روزنامه هنوز برای بازپرداخت وام‌های دریافتی از بانک‌های صادرات و عمران کفایت نمی‌کرد و قسط‌ها به تاخیر افتاد. هر دو بانک شکایت کردند و کار به دادگاه کشید. جریمه دیر کرد هم بر اصل و بهره وام افزوده شد. تنها اوایل دهه پنجاه و با افزایش تیراژ آیندگان و در پی‌اش آگهی‌ها بود که بدهی‌ها اندک اندک صاف شد و همایون از کابوس وام بانک‌ها رهایی یافت.

در ۱۳۴۸ همایون نخستین خوشبختی بزرگش را از دست داد. برای گذر از این دریای اندوه به کشتی آشنای کتاب پناه برد. «مثنوی را نخستین بار پس از شنیدن خبر مرگ مادرم به تمام خواندم.. چند روزی در به روی خودم بستم و تنها به آن پرداختم.» دو سال و خرده‌ای بعد، هنگامی که به مناسبت جشن‌های دوهزار و پانصدساله، در سراسر کشور دو هزار و پانصد دبستان می‌ساختند، همایون هزینه ساخت دبستانی در استان گیلان را به نام مادرش هدیه کرد. از همایونی که در شانزده سالگی با مذهب در افتاده و از آن دور شده بود و تنها روی به آینده داشت انتظار دیگری نمی‌شد داشت. او پیشوا نبود که برای مردگان نماز و روزه بخرد.

با پشتکار، دانش، تجربه، و توانایی داریوش همایون و تیمی که از بهترین روزنامه نگاران آن سال‌ها در آیندگان گرد هم آورد، جای تعجب نبود که «آیندگان از هر نظر روزنامه مهمی شد با همه مبارزه سختی که روزنامه‌های صبح با آن کردند. بعد که چاپخانه را درست کردیم همه‌شان نوشتند که ما آن را از اسرائیل گرفته‌ایم. مانند بیشتر کارهایی که کرده‌ام کسی باور نمی‌کرد که خودم توانسته باشم؛ و در آن فضای توطئه اندیشی بجای تفکر، دنبال دستهای نامرئی می‌گشتند.»

تا اینجا دیدیم و در ادامه مطلب هم خواهیم دید که همایون استعداد و توانایی‌هایش را در صحنه‌های گوناگون فعالیت سیاسی و مطبوعاتی نشان داده است و در بند چیزی یا که جایی نمانده است. نهری بوده است شتابان، نه برکه‌ای لمیده بر پایِ بید آسودگی. با اینحال از میان آنهمه تلاش و کار، نزد مردمان نام داریوش همایون با آیندگان چنان در هم آمیخته و یکی شده است که نام هر یک دیگری را برایشان تداعی می‌کند. گویی او جز در آیندگان نبوده و جز آن نکرده است. با این نظر مردمان نمی‌توان همراه شد اما باید پذیرفت که سرنوشت آیندگان چنان به نام همایون وابسته و در آن گره خورده بود که وقتی جانشینان الله در زمین، او را از روزنامه‌اش راندند و دیگر بر آن سایه نیفکند، آیندگان سرنوشتی جز پوچی و پاشیدگی نیافت. نام آیندگان نمی‌تواند نام همایون را تداعی نکند.

رمز این راز را تنها از زبان خود او می‌توان شنید: «برای اداره هیات تحریریه‌ای که نزدیک نیمی از اعضایش از چپگرایان و به هر حال به درجاتی مخالف بودند روشی متناسب با سطح فکری بالای همکارانم درپیش گرفتم. در جلسات هفتگی با هیات تحریریه مسایل سیاسی را بی‌پرده پوشی باز می‌کردم و می‌گذاشتم خودشان نتایج لازم را بگیرند. دادن حداکثر آزادی به همکاران اداری و تحریری به آن‌ها احساس مسئولیتی می‌داد که از هر کنترلی بهتر کار می‌کرد. زبان مشترک ما کار متقاعد کردن را آسان می‌کرد. در همه ده سال آیندگان با هیچ اختلاف نظر اصولی روبرو نشدیم. نوشته‌ها را پس از چاپ با دقت می‌خواندم و از ستایش و تشویق، و راهنمایی دریغ نمی‌کردم و اگر انتقادی هم داشتم با احساس همدلی و تفاهم می‌بود. چنین شد که همکارانم چند سال تنگی مالی را با گشاده رویی دوام آوردند.»

با چنین دید و روشی اتفاقی نبود که در آنجا سپاهی از بهترین روزنامه نگاران ایران گرد آمده و علیه جهل و استبداد قلم می‌زدند. کسانی که نام و ارج کارشان همواره محفوظ و ستودنی است و خواهد ماند. تنها اشاره به نام دو سردبیر آیندگان، هوشنگ وزیری و حسین مهری، برای آنکه در خانه است بس است. تنها آیندگان قدر آیندگان را خواهند دانست.

همایون چنان روزنامه‌ای ساخته بود که پس از او و در فضایی که جامعه سر در آخور اسطبل انقلاب کرده بود، آیندگان برابر خمینی سر خم نکرد. با درنظرگرفتن این همه، البته که نمی‌توانست تصادفی باشد وقتی که اجازه دادند دو روزنامه بزرگ عصر پایتخت، پس از انقلاب نیز با‌‌ همان نام، هر چند با مدیرانی سرسپرده به ولایت فقیه، منتشر شوند، و نامه سرآمدان را دولت بازرگان به امر آقایش بست. گو اینکه اگر هم نمی‌بستند در آن روزگار از ملک عجم که دیگر ملک ادب نبود، ملک گزاران همه رفته بودند و در بیشه هنر به جای آهوان و قرقاولان سرافراشته، کفتاران و راسوان پیرو خط امام سورچرانی می‌کردند. و جماعت مسحور نیز، به پیروی از فتوای سیزده سده پیش ولی هنوز مقبولِ خلیفه دوم، چه نیازی به نامه سرآمدان داشتند؟

روزنامه که به غلطک افتاد همایون وقت بیشتری برای خود یافت. پس از ده سال آشنایی و سه سال دوستی در اواخر سال ۱۳۵۰ با خانم هما زاهدی ازدواج کرد. «زمینه‌های مشترک ما و انسان ویژه‌ای که خانم من است عامل اصلی در سرگرفتن و پایداری ازدواج ما بود و پس از مادرم هیچ کس دیگری در زندگیم و در زنده ماندنم چنین نقش حیاتی نداشته است؛ حیاتی به معنی لفظی کلمه. این ازدواج مرا از دیواری که برگرد خود کشیده بودم بدر آورد، صورت‌های تازه‌ای از رابطه انسانی به من آموخت که انسان بی‌آن‌ها بینواست و سه نسل یک خانواده طراز اول را به من داد.» همایون که نخستین خوشبختی بزرگش یک زن بود، بار دیگر درکنار یک زن، انسانی ویژه، به خوشبختی دست یافت.

ازدواج اما نزدیک بود که برای همایون از نظر سیاسی گران تمام شود و کارش را بسازند.. چند ماه پیش از این ازدواج، اختلاف هویدا و اردشیر زاهدی وزیر امور خارجه وقت و برادر همسر آتی همایون، چنان بالا گرفته بود که اردشیر زاهدی علیرغم میل شاه عطای وزارت به لقای هویدا بخشیده و در اروپا سکنی گزیده بود. پس از ازدواجِ همایون، حسدِ حاملانِ آن «دشمنی‌های سخت» فرصت از دست نداده و نزد نخست وزیر، زبان به تفتین گشود. همایون وخامت وضع را دریافت و در ایجاد آرامش کوشید. به دیدار هویدا رفت و او را روشن و مطمئن ساخت. با این حال همایون شش ماهی اگر نگوییم محکوم بود، بی‌تردید مغضوب بود. تا آنکه هویدا با گذشت زمان متوجه شد که «من آدم مستقلی هستم و به صف دشمنانش نپیوسته‌ام. چنانکه قبلا هم چندان در صف دوستان نبودم.» همایون این گردباد را نیز با کیاست از سر گذراند.

در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه، همایون در معیت پادشاه سفری به شوروی نمود و نیز جزو همراهان شهبانو به چین رفت. در چین بسیار تحت تاثیر اقدامات عمرانی چینی‌ها قرار گرفت و دوستی آن کشور را به عنوان یک وزنه مقابل سیاست شوروی، برای ایران حیاتی شمرد. اما در دو سفر به کره جنوبی بود که همایون نمونه موفق توسعه که عبارت از برتری دادن به روستا‌ها، آموزش و صادرات می‌بود را از نزدیک مشاهده کرد و مجذوبش گشت و سرمشقی مناسب برایمان دانست.

روزگار همایون تا اعلام تشکیل حزب واحد و فرا گیر رستاخیز در اسفند۵۳، همچنان برمحور آیندگان می‌گذشت وسرمقاله‌هایش را نه فقط روشنفکران مخالف، که مقامات بالای کشور هم می‌خواندند. در خاطرات علم وزیر دربار وقت می‌خوانیم که شاه در سالروز آغاز پادشاهی‌اش در شهریور ۵۳ توجه علم را به سرمقاله همایون جلب کرده و ناخرسندی خود را از محتوای آن ابراز داشته است. یکی دوبار هم همایون را به خاطر نوشته‌هایش درآیندگان مدتی به روزنامه‌اش ممنوع الورود ساختند که یک مورد تا شش هفته کشید. این ناخوشنودی طبعا نشانة آگاهی دستگاه از تاثیر نوشته‌های همایون بر خوانندگان بود. در عین حال چون می‌دانستند که در قلم او غرض ورزی نیست به آن توجه نیز می‌کردند و دیدگاه‌های همایون در سیاست گذاری کشور مطمئنا بی‌تاثیر نبود. «در زمینه‌های مختلف مطالبی می‌نوشتم که اثر می‌کرد در سیاست‌ها، و پاره‌ای راه حل‌ها که ارائه می‌دادم مستلزم تغییرات اساسی در سیاست‌ها بود و دست کم مورد توجه مقامات تصمیم گیرنده قرار می‌گرفت.»

حزب رستاخیز همایون را دوباره به میدان سیاست کشاند. در نشستی که شاه تشکیل حزب رستاخیز را اعلام نمود، ارباب جراید، و در آن میان داریوش همایون، نیز دعوت داشتند. پس از پایان سخنان شاه، همایون همانجا پیشنهاد نمود در انتخابات آتی مجلس برای ایجاد رقابت و دادن امکان انتخاب به مردم، برای هر کرسی نمایندگی چند نفر معرفی شوند که در چهارچوب حزب آزادانه با هم مبارزه انتخاباتی کنند. پیشنهاد همایون با موافقت شاه روبرو شد و دستور داد: «همان طور که همایون می‌گوید عمل کنید.»

همایون را به کمیته‌ای که مامور نگارش مرامنامه و اساسنامه حزب بود دعوت کردند. صد نفری را هم گرد آورده بودند. همانجا اصطکاکی دوباره با منوچهر آزمون یافت. اساسنامه پیشنهادی آزمون کنار گذاشته شد و تقریبا تمام اساسنامه را همایون دوباره نوشت. پس از آن به کمیته اجرایی حزب راه یافت که پنجاه نفری عضوش بودند و همایون جلسات را می‌گرداند. پیش از آنکه حزب رستاخیز در اوایل سال ۵۴ انتخابات بیست و چهارمین دوره مجلس شورای ملی را برگزار نماید، کمیسیون‌هایی در حزب برپا شد تا با بکار بستن توصیة همایون برای هر کرسی نمایندگی سه نامزد معرفی نماید. همایون در کمیسیون گزینش نامزدهای نمایندگی شهرهای آذربایجان شرقی و غربی شرکت نمود و به ریاست آن برگزیده شد. «ما برای هر نماینده‌ای سه نفر را بر می‌گزیدیم از میان کسانی که به نظر می‌رسید که بهترند. ما سعی می‌کردیم که کمتر افراد وابسته به دستگاه یا establishment باشند، و چهره‌های نو باشند. در مجلس رستاخیز اکثریت بسیار بالایی را چهره‌های نو تشکیل می‌دادند، نه از نمایندگان پیشین یا خان‌ها و زمینداران بزرگ و روسای ماشین‌های سیاسی شهری. ما ترتیبی دادیم که نمایندگان طبقه متوسط ایران بیشتر به مجلس بیایند.» امید همایون این بود که این انتخابات سرآغازی باشد برای آنکه به تدریج قدرت از طریق انتخابات به دست مردم بیفتد. سیر حوادث اما راه دیگری را پیمود.

همزمان با شروع فعالیت در حزب رستاخیز، همایون هوشنگ وزیری را بر میز سردبیری آیندگان نشاند و با خیال آسوده کار تحریریه روزنامه را به وی سپرد. با وجود این همایون در تمام دورة فعالیت در حزب رستاخیز کماکان بعد از کار حزبی به آیندگان می‌رفت و تا دیرهنگام در آنجا کار می‌کرد و هرگز خوانندگان روزنامه را از مقالاتش محروم نکرد. آیندگان که رقیب نیرومندی چون روزنامه رستاخیز به سردبیری دکتر مهدی سمسار را صبح‌ها بر بساط روزنامه فروشی‌ها در کنار خود پیدا کرده بود، در دوره هوشنگ وزیری و به یمن وجود او بهترین روز‌هایش را تجربه کرد.

در ۱۳۵۵ جمشید آموزگار به دبیرکلی حزب رسید و داریوش همایون را به قائم مقامی خود برگزید.. اما چون آموزگار «سابقه حزبی هیچ نداشت و من داشتم، حزب را من می‌گرداندم. به نظرم یک ساله خیلی خوبی داشتیم؛ هدف حزب را مشارکت قرار داده بودیم، مردم را بسیج می‌کردیم.» همایون در دوره قائم مقامی، حزب را کاملا در دست خود داشت. معاونان دبیرکل و دبیران حزب در استان‌ها را او برمی گمارد. اما حزب بزودی از چشم شاه افتاد. و در نتیجه حزب نتوانست به برنامه‌هایش عمل کند. در امرداد ۵۶ آموزگار به نخست وزیری رسید و جایش را در حزب به دکتر باهری داد که برای خود قائم مقام و معاونان دیگری اختیار کرد. اما همایون تا انحلال رستاخیز توسط دولت شریف امامی همچنان عضو دفتر سیاسی حزب ماند. اما دفتر سیاسی دیگر کار چندانی نمی‌کرد و تنها ماهی یکبار تشکیل جلسه می‌داد.

دکتر آموزگار که به ریاست قوه مجریه منصوب شد و در کاخ صدارت جای گرفت، همایون را، بر پایه‌شناختی که از وی در کار مشترک حزبی بدست آورده بود، برای وزارت اطلاعات و جهانگردی در نظر گرفت. همایون تمایلی به آن سمت نداشت و این را به آموزگار اعلام نمود. «ولی او گفت که این تصمیمی است که گرفته شده است و می‌خواهی بپذیر می‌خواهی نپذیر. خلاصه همین است و سمت دیگری نیست. من واقعا ترجیح می‌دادم در‌‌ همان کار حزبی بمانم و حزب را پیش ببرم ولی او گفت که برای حزب هم اعلیحضرت فکر دیگری کرده است.» همایون متوجه شد که دیگر در حزب جایی برای او نیست. پس با دودلی وزارت را پذیرفت با این امید و هدف که بتواند طرح مشارکت عمومی را که در حزب تا حدودی پیاده کرده بود در وزارت اطلاعات و جهانگردی نیز دنبال کند و تا حد ممکن از دخالت دولت در زندگی روزانه مردم که از یکسو سبب نارضایی عامه می‌گردد و از سوی دیگر به افزایش فساد مالی کارمندان دولت می‌انجامد، بکاهد.

با پذیرش وزارت، همایون ارتباطش با آیندگان را بکلی برید. نه تنها دیگر به علت نداشتن وقت مقاله‌ای در آن ننوشت بلکه سهام خود در آیندگان را نیز به پنج تن از افراد روزنامه واگذار نمود تا آنان به نوبه خود بتدریج به دیگر کارکنان آیندگان واگذارند و تمام نیرویش را بر انجام بهتر مسئولیت تازه متمرکز کرد.

همایون وزارتخانه‌اش را سامانی دیگر بخشید و به آن چهره‌ای سیاسی داد. نخست سخنگویی دولت را زنده کرد و خود بر عهده گرفت که هم بر وزنه او در هیات دولت افزود و هم به اعتبار چنان وزیری وزارتخانه پایه‌های استوارتری یافت و در انظار عموم مورد توجه بیشتری واقع شد. در مقام سخنگوی دولت هر هفته پس از نشست هیات وزیران گزارشی از تصمیمات آن جلسه را در اختیار خبرنگاران رسانه‌های همگانی می‌گذاشت و به پرسش‌هایشان پاسخ می‌داد. همایون از خانواده مطبوعات بود و با درد‌ها و شیطنت‌های اهل آن آشنا. پس زود به آنان پرداخت و روشی را که در آیندگان ابداع کرده و مفید واقع شده بود برای همه نشریات بکار برد. به روزنامه‌ها خبر داد که دیگر سانسور و کنترلی در کار نخواهد بود و خود بر مبنای تجربه‌شان باید بدانند که حساسیت‌ها کجاست؟ در عین حال وزارت اطلاعات قیم و وکیل وزارت خانه‌های دیگر نیست و روزنامه‌ها آزادند که از دولت انتقاد کنند و جلوی این کار گرفته نخواهد شد مگر مواردی که به شاه مربوط می‌شود و دایره قرمز را نیز نشانشان داد: شاه و خانواده‌اش، سیاست خارجی و مسایل نظامی و امنیتی کشور. تابوی دیگری در لیست نبود و این در مملکتی که تا چند ماه پیش به بخشدار خرقان و اندیکاتور نویس اداره مبارزه با مالاریای ماسوله نیز از گل بالا‌تر نمی‌شد گفت، گامی بزرگ به سوی آزادی مطبوعات و در حقیقت جامعه بود. همایون چند ماه بعد طرح قانون تازه‌ای برای مطبوعات را نوشت و در آن حق روزنامه‌ها به افشا نکردن منبع خبری خود و نیز مسئولیت مدنی روزنامه‌ها را ملحوظ داشت. رسم بر این بود که لوایح به قوه مقننه تقدیم و در مجلسین بررسی و کم و زیاد می‌شد. همایون ولی راه دیگری در پیش گرفت. طرح را پیش از ارائه آن به مجلس، علنی کرد با این هدف که با بهره از نظرات اصلاحی کار‌شناسان جامع‌تر شود. «رهیافت approach تدریجی من در آن فضای سیاسی و فکری که هیچ کس به دمکراسی نمی‌اندیشید، چنانکه بزودی نشان داده شد بر شعارهای آزادیخواهانه بی‌پشتوانه برتری داشت.» اما وارثان صوراسرافیل از همه سو بر آن طرح تاختند. می‌خواستند از قلمة تازه نشاندة تاک میناب یاقوتی بنوشند. معرکه‌ای برپا بود، هم هوس مستی در سر داشتند، هم بی‌اعتمادی بر قول تاک نشان در دل.

دولت جدید هنوز جا نیفتاده بود که در آن پاییز ناباوری تهران شاهد شب‌های شعر انستیتو گوته گشت. دولت جلوی برگزاری آنرا نگرفت اما مطبوعات را به تاکید از انتشار خبر شعرخوانی‌ها برحذر داشت. آیندگان باز هم ناپرهیزی کرد و چند گزارش در اینباره چاپ کرد. خبرنگارش، سیروس علی‌نژاد، بهای آن گستاخی را پرداخت و مجبور شد کشوی میزش را خالی کند. شب‌های گوته تاثیر مشخصی البته بر مردم کوچه و بازار نگذاشت، اما دست کم باد شرطه‌ای گشت بر بادبان آرزوهای فروخورده اصحاب خیال؛ و بختی یگانه برای سمور نمایی گُربگان.

در دی ماه آنسال انتشار مقاله احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات بار دیگر نام همایون را بر سر زبان‌ها انداخت. مقاله‌ای با محتوایی اساسا درست و نگارشی ضعیف با نامی مستعار که در دربار تهیه شده ولی بدست همایون برای چاپ به خبرنگار روزنامه سپرده شده بود. معلوم نیست کار دشمنی‌های سخت بود یا نتیجة نا‌آگاهی‌های مزمن که راویان اخبار ماسک رشیدی مطلق را بر چهرة همایون نهادند. و کسی در صحت مالکیت آن شک نکرد. حتا امروز که بیست و شش سال از چاپ آن نامه می‌گذرد و نه تنها همایون که بسیاری از دست اندرکاران قضیه ریزه کاری‌های جریان را هم عنوان کرده‌اند هنوز عامه خلایق، همان‌ها که امامشان را در ماه دیدند، همایون را نویسنده آن مقاله می‌دانند. هرچند ۱۵ خرداد ۴۲ را می‌توان سرآغاز ورود خمینی به صحنه بازی دانست ولی انتشار نامه رشیدی مطلق به دلیل رویدادهای بعدی متاثر از آن، دستکم آغاز پرده تازه‌ای از تراژدی انقلاب گشت.

تظاهرات در قم و چهل روز بعد در تبریز با وجود بهت همگانی از امکان بروز چنین حوادثی و بازتاب گسترده در جامعه و مطبوعات در کار عمومی دولت خللی نینداخت و مسئولین کماکان به روند گستردن فضای باز سیاسی ادامه دادند. همایون پس از توافق با ناشر روزنامه هرالد تریبون بین المللی، طرحی را به تصویب هیات دولت رساند که اجازه می‌داد آن موسسه مطبوعاتی بی‌هیچ سانسور و کنترلی در تهران نیز روزنامه منتشر سازد. «حسابم این بود که اگر روزنامه‌ای در سطح بین المللی بتواند آزادانه در باره ایران گزارش دهد روزنامه‌های خودمان نیز کمتر دچار سانسور خواهند شد و به تدریج مشکل سانسور را برطرف خواهیم کرد.»

روشن است که وظایف همایون تنها محدود به امر مطبوعات نبود. گام دیگر وی در وزارت اطلاعات و جهانگردی، انجام اصلاحات اداری بر مبنا و در‌‌ همان جهتی بود که سال‌ها اجرای آنرا به مسئولان کشور توصیه کرده بود: مهمترینشان کوتاه کردن دست دولت از اموری که خود مردم توان انجام آن را داشتند و نیز صرفه جویی در هزینه‌ها که اهمیت کمتری از واگذاری کار مردم به مردم نداشت. پس تا آنجا که زمان به او اجازه داد به بستن دفتر نمایندگی‌های وزارتخانه در کشورهای خارج، اجاره و واگذاری هتل‌های دولتی به بخش خصوصی و تشویق و کمک به علاقمندان برای سرمایه گذاری در صنعت جهانگردی پرداخت.. همایون مبارزه با فساد را هم در لوحه کار خود نوشته بود. یکی از نمونه‌های بارز فساد سناتور فلیکس آقایان بود که همایون پنجه در پنجه‌اش افکند. انحصار واردات شکر، کام سناتور را شیرین نمی‌کرد و در پی کسب امتیاز انحصار واردات گوشت هم بود که آموزگار خواب طلایی‌اش را آشفته کرد. قرارداد ساختمان سازی آقایان با یک شرکت آلمانی که قصد تحمیلش را به وزارت اطلاعات و جهانگردی داشت و همایون به پشتگرمی و کمک نخست وزیر برهم زد شرایطی بهتر از قراردادهای کمپانی هند شرقی نداشت. بغداد، آن سال‌ها (همانند این روز‌ها) مایه رشگ بود چرا که تنها چهل دزد داشت.

اما عمر کوتاه سیزده ماهه کابینه آموزگار برای به ثمر رساندن آنچه وزیرانش در سر داشتند کمتر از ناکافی بود «من نمی‌خواهم راجع به دستاورد‌های حکومت آموزگار مبالغه بکنم ولی اگر حکومت آموزگار سه چهار سالی پاییده بود بسیاری از این موارد فساد و سوء استفاده در ایران از بین می‌رفت.» آن اگر مستلزم صبر بود و در آن سیزده ماه ایرانیان همه چیزداشتند جز صبر، برخلاف امروز که ایرانیان هیچ چیز ندارند جز صبر. برف انقلاب نیز در بی‌صبری‌اش از شهریور بر زمین نشست و زمان را به رنگ سیاه خود در آورد. قلمه‌های تاک را بی‌آنکه خوشه ببندد سرمای جهل سوزاند. سوزاندن سینما رکس آبادان، نمونه بارز و انزجار آور بکارگیری هر چیز برای دستیابی به هدفِ اسلام پناهان، کابینه آموزگار را از کاخ صدارت به کتاب‌های تاریخ فرستاد. آموزگار و وزیرانش پیش از خروج از صحنه با پذیرش فتوای سپهبد مقدم رییس وقت ساواک درباره عدم انتشارجزییات پرونده آتش سوزی سینما رکس، کارنامة دولت صادق، کارکن و دلسوزشان را با اشتباهی نه چندان کوچک بستند. هم سپهبد مقدم هم دکتر عاملی تهرانی مصر بودند تا ارتباط عاملین آتش سوزی با آخوندهای انقلابیِ آمر جنایت برملا نشود مبادا که سبب آزردگی مراجع تقلید و در نتیجه بدترشدن اوضاع گردد. آن روز‌ها آخوند‌ها جانشین خدا بر زمین نبودند، خدا جانشین آنان در آسمان‌ها بود.

همایون از مسئولیت دشوار وزارت که رهایی یافت و فراغت لازم را بدست آورد دو سه روزی به آیندگان سری زد. اما زمانه عوض شده بود. اطلاعات چی‌ها برای تطهیر خود در جستجو بلاگردان بودند و که مناسب‌تر از همایون؟ از جریان چاپ مقاله رشیدی مطلق نینوایی ساختند و او صلاح در آن دید که با دوری گزیدن از آیندگان، دستکم روزنامه‌اش را آماج تیر انتقام انقلابیان سرخ و سیاه نسازد. و در خانه ماند. «گروه گروه مردم به دیدنم می‌آمدند. هیچوقت من در زندگی اینهمه آدم هر روز ندیدم. نمی‌دانم چه شده بود و همه می‌آمدند یا می‌خواستند خبری بگیرند یا می‌خواستند خبر از من به جاهایی ببرند یا واقعا می‌خواستند در دوران برکناری به من اظهار لطف کنند. نمی‌دانم ولی بیشتر وقتم به پذیرایی دیدار کنندگان می‌گذشت و کتاب خواندن البته.» دوستان همایون تا بازداشتش در نخستین شب حکومت ارتشبد ازهاری بار‌ها به او گفتند که از ایران خارج شود و همایون نپذیرفت. کاری نکرده بود که بگریزد.

حوالی یک و دو صبح ۱۶ آبان ۵۷، ماموران حکومت نظامی همایون را از خواب بیدار و بازداشت نموده و به پادگان جمشیدیه بردند. بسیاری از وزیران و مسئولان پیشین کشور را همانشب به آن بازداشتگاه انتقال دادند. تا زمامداری بختیار مقامات پیشین زندانی شده صرفا به استناد ماده پنج حکومت نظامی و بدون هیچ اتهام بازداشت بودند. در دولت بختیار بود که تصمیم به محاکمه‌شان گرفته شد و بازجویی‌ها شروع شد. برخلاف بسیاری که به بازجویی تن دادند «خود من هیچ پاسخی ندادم و گفتم که اول باید ببینم که به چه مناسبت من اینجا هستم و تفاوت شخصی که آن ور میز نشسته با من چیست؟ می‌گفتم که تنها تفاوت ما این است که شما‌ها می‌توانید از اینجا بیرون بروید و من نمی‌توانم. والا معلوم نیست که من اصلا گناهم چیست و شما به چه حق دارید از من بازجویی می‌کنید.» در آن سه ماه همایون در سلول انفرادی خود کاری جز اندیشیدن و خواندن نداشت. تا شب ۲۲ بهمن که پلیدی پنهان در سرداب سده‌ها در پرتو بدرِ هرج و مرج، پرچمِ جهل بدست و آیه خشم بر لب شهر را گرفت. آن شب، خرد تنها‌تر ازهمیشه از اشکوبه‌ای بلند به خیابانهای پر جنون می‌نگریست۴. همچنانکه تا امروز.

پادگان جمشیدیه، قرارگاه دژبان تهران بود و افزون بر صاحب منصبان کشوری، چند صد افسر و همافر و درجه دار و سرباز خاطی و نامنضبط را نیز در آن گردآورده بودند. شامگاه ۲۲ بهمن که نوبت به تاراج سربازخانه‌ها رسید و درهای جمشیدیه را گشودند، همایون نیز گریخت. در مه توهم پیروزی بر استبداد کسی با کسی کاری نداشت. ریش و عینک هم یاری کردند و راحت او را به خانه رساندند. همایون فقط آن شب را در خانه‌اش گذراند.

پانزده ماه بعد را میهمان دوستی‌های پرشور بود. چند بار پنهانگاه خود را عوض کرد. «روزی که من از زندان گریختم روز مرگ مسلم من بود و وقتی از مرگ مسلم به در آمدم دوباره زندگی را از سر گرفتم. و زندگی را از سرگرفتن به معنی باز اندیشی موقعیت و نقشم بود. گفتم خوب حالا من باید چکار بکنم؟ تصمیم گرفتم دو کار نکنم: یکی دنبال پول نروم و یکی دنبال مقام نروم. به خود گفتم این‌ها دست و پا گیرند. همه مستلزم مصالحه‌اند. و من دیگر حاضر به مصالحه نبودم.» در آن دوره پانزده ماهة پنهان سازی، همایون باغ کتاب و چشمة اندیشیدن را از پرنده ذهنش دریغ نکرد. اما باز هم چیزی ننوشت. اگر چیزی می‌نوشت و می‌گرفتندش زحمت آیات را کم کرده بود. تنها راهنمایی برای بهتر کردن رسم‌الخط فارسی نوشت. آن کتابچه هم در جابجایی‌ها جایی ماند و محو شد.

اواخر سال ۵۸ سفری به رضاییه نمود تا خود را به آنسوی مرز برساند. اسباب سفر مهیا نبود بناچار به تهران برگشت. فروردین ۵۹ ـ مارس ۸۰ کوشش دوم همایون برای فرار از دوزخ خمینی فرجام یافت و خود را از طریق خوی و وان به آنکارا رساند. اردشیر زاهدی پیشاپیش آمدن همایون را به آگاهی مقامات ترکیه رسانده بود و در انتظار وی بودند. به دیدار ریاست جمهور و نخست وزیر آن کشور رفت و با دریافت گذرنامه سیاسی راهی فرانسه گشت. همسرش او را از فرودگاه پاریس به خانه برد.

یکی دو ماه اول زندگی همایون در پاریس به دیدار دوستان و بستگان گذشت. بعد قلم در دست گرفت و نوشت و نوشت. حاصل کار، کتابِ «دیروز و فردا ـ سه گفتار درباره ایران انقلابی» بود که سر انجام در ماه‌های آخر ۱۹۸۱ منتشر شد. کتابی در ۱۵۰ صفحه که تا امروز ـ و تا آن روز که آخرین خواننده آنرا بخواند ـ بی‌تردید بهترین کتابی است که دربارة انقلاب اسلامی و علل آن نوشته شده است: روان و بی‌هیچ تعصب و از زبان شاهدِ بینا و بی‌ریای رویداد‌ها و با صراحت تیغی که تا آنسوی استخوان سفر می‌کند. تصویری که همایون در سه گفتار کتاب (کمبودهای استراتژی توسعه ایران ۵۷ ـ ۱۳۳۲، زمینه‌های انقلاب ایران، نگاهی به گذشته برای ساختن آینده) از ایران و ایرانی ارائه می‌دهد پس از گذشت بیست و سه سال حتا گردی بر چهره نگرفته است.

انتشار کتاب دیروز و فردا آب در خوابگه موریانگان ریخت. تبعیدیانی که خمینی را عامل بدبختیشان می‌دانستند، می‌دیدند که همایون نه تنها راهزن که ساربان را هم بر نیمکت اتهام نشانده است. و هیاهوشان به آن بود. در پاسخ به آن شیون‌ها، همایون مقالاتی در هفته نامه ایران و جهان نوشت که آن‌ها را همراه با دیگر مقالاتی که در بسط و تفهیم اندیشه و خط اساسی عرضه شده در دیروز و فردا نگاشته بود در ۱۹۸۴ در کتاب تازه‌ای به نام نگاه از بیرون منتشر نمود تا نگاه‌ها را به بیرون منعطف سازد.

همایون اوایل ۸۲ به ایالات متحده رفت تا معاونت بنیاد دوستی ایران و آمریکا را که به همت و سرمایه دوست دیرینش بهمن باتمانقلیچ به راه افتاده بود بر عهده گیرد. آن بنیاد کار سیاسی نمی‌کرد و فعالیت‌هایش بیشتر یک انجمن خیریه را تداعی می‌کرد. بنیاد کلاس‌های زبان فارسی برپا کرد، تعدادی بورس تحصیلی به دانشجویان ایرانی داد و با فرستادن وکیل به گروهی ایرانی پناهنده در پاکستان کمک‌هایی نمود. تا ۱۹۸۶ که مشکل مالی بنیاد را از پا انداخت همایون در آنجا همچنان مشغول کار بود، در عین حال که همایون به خصلت همواره مرد چند میدان بودن، کار سیاسی را نیز از دست ننهاده بود.

در سال ۸۴ در آمریکا و اروپا شورا‌های مشروطیت تشکیل شد. همایون به عضویت شورای واشنگتن در آمد. ولی در طول کار متوجه اشتباهش گردید. علاوه بر افراد «در این شورا‌ها سازمانهایی مثل نهضت مقاومت ملی و جبهه نجات ایران شرکت داشتند. نهضت مقاومت ملی با این شورا‌ها مخالف بود و می‌خواست که این شورا‌ها پا نگیرند. جبهه نجات می‌خواست بر این شورا‌ها تسلط پیدا کند و علی امینی این شورا‌ها را پایه‌ای برای نخست وزیری آینده خودش تصور می‌کرد.» شورا‌ها تا تشکیل حکومت موقت هم جلو رفتند. تلاش برای تعیین مسئولیت‌ها بود که شورا‌ها را به تلاشی کشاند. ایراد اما از شورانشینان نبود!، که همگی عاشق وطن بودند و بیشترین بار مسئولیت را بر دوش خود می‌خواستند و آماده از جان گذشتگی تا حد پذیرش منصب نخست وزیری بودند!. اشکال از مملکت بود که فقط یک ژنرال دوگل احتیاج داشت نه ۱۷ تا. و یک وزیر خارجه نه ۲۶ تا. و هیچ کس هم کمتر از سهم شیر را قبول نمی‌کرد. برای آن کرور کرور سربازی که نیاز بود اما کسی صفی نبست. تجربة هشدار دهندة دایناسورهای شوراهای مشروطیت، همایون را چند سالی از هر کار تشکیلاتی باز داشت.

با پایان کار آن بنیاد همایون به پاریس برگشت. چند ماه بعد به دعوت دکتر منوچهر گنجی که رادیویی برپا ساخته بود گفتار‌هایی برای رادیو نوشت و این همکاری ادامه یافت. «از نیمه سال ۸۶ تا سال ۹۰ سه سال و نیم این گفتار‌ها را می‌نوشتم. تقریبا هفته‌ای شش گفتار می‌نوشتم و با فاکس می‌فرستادم. گفتار‌های کوتاهی بود ولی همه در زمینه مسایل روز و خیلی گزنده، خیلی گوشه دار.» افزون بر آن گهگاه مقالات همایون را در کیهان لندن هم می‌شد خواند. تا اینکه کیهان مقاله‌ای از او، که در واقع پاسخی به سرمقاله بود، را چاپ نکرد. پس از آن همایون دیگر مقاله‌ای برای کیهان نفرستاد و روی به نیمروز آورد.

همایون برای چند ماه، سال ۸۹ و ۹۰، مشغولیتی در شرکت هواپیمایی یونایتد ایر لاینز بدست آورد. توسط دوستی ایرانی بررسی کیفیت خدمات عرضه شده به مسافران در طول پرواز را به همایون دادند. و او چند بار بدین خاطر از پاریس به لوس آنجلس سفر نمود. در آنجا بود که شماری از دوستان قدیم و جدید فکر انتشار دوباره آیندگان را با او در میان نهادند. سرمایه نه چندان زیادی هم برای آغاز کار روی میز گذاشتند. همایون پذیرفت و یار دیرین هوشنگ وزیری را به سردبیری فراخواند. هم وزیری و هم همایون ساکن پاریس بودند. با این حال مبنا را بر شمار ایرانیان لوس آنجلس نهادند و روزنامه را در شهر فرشتگان به چاپ رساندند، غافل از آنکه فرشتگان روزنامه نمی‌خوانند. رایگان بودن روزنامه‌های فارسی زبان در کالیفرنیا، هزینه بالای داشتن دفتری در پاریس و دفتری در لوس آنجلس و رساندن روزنامه به اهل آن در اروپا اجازه نداد که آیندگان بیش از چهارده شماره منتشر شود. در معبد اساطیر، آیندگان از رنج داشتن جایگزین و همنام‌‌ رها گشت و نفسی به آسودگی کشید.

مجموعه مقالاتی که همایون در آن چهارده شماره آیندگان نوشت، همراه با دیگر مقالات وی در روزنامه کیهان در سال ۱۹۹۱ در کتاب «گذار از تاریخ» به چاپ رسید که در ۲۰۰۳ چاپ دومش هم در دسترس اهل اندیشه نهاده شد.

در ۱۹۸۸ شماری از طرفداران پادشاهی در ایران، در آن میان دکتر گنجی و احمد قریشی رییس دفتر وقت شاهزاده رضا پهلوی، همایون را به سمیناری دعوت کردند تا «ببینیم برای پادشاهی در ایران چه کار می‌شود کرد و ما دو سه روز درآن سمینار بودیم و فکرهایی کردیم. در آن سمینار من فکر تشکیل سازمانی از مشروطه خواهان را پیش کشیدم و در سفرهای سال ۱۹۸۹ و دیدارهای بعدی با وارث پادشاهی پهلوی هم دنبالش را گرفتم.» در ۱۹۹۱ هواداران امر پادشاهی در ایران کنگره‌ای در شهر فرانکفورت برپا داشتند و یک هیات موقت تدارک کنگره جهانی سازمان مشروطه خواهان ایران برگزیدند. همایون در آن جلسه نبود و اطلاعی هم از تشکیل آن نداشت. اما در حقیقت «آن کنگره نتیجه گفتگو‌هایی بود که در دیدارهای قبلی با وارث پادشاهی پهلوی کرده بودم. سعی کرده بودم ایشان را متقاعد کنم، از‌‌ همان سال ۱۹۸۸، که هوادارانش را تشویق به متشکل شدن کند.» اما وقتی همایون سخنرانی‌های کنگره و اساسنامه‌ای را که نوشته بودند در نشریه آن سازمان درحال تاسیس خواند «دیدم یکبار دیگر اندیشه درستی به دست‌های نادرست افتاده است و دارند خرابش می‌کنند. تصمیم گرفتم وارد آن کار شوم.» دو سه ماه بعد یعنی در اوایل ۱۹۹۲ که باز کنگره‌ای در فرانکفورت با حضور آن هیات موقت تدارک برگزار شد، همایون هم شرکت نمود و ضمن تصحیح منشور، اساسنامه سازمان را هم دوباره از نو نوشت. و از آن به بعد در هیات تدارک کنگره جهانی سازمان مشروطه خواهان فعال شد و در سفرهایی به آمریکا و اروپا شاخه‌های سازمان را تشکیل داد. گرایش‌های دایناسوری البته از کوشش برای به بیراهه کشاندن این تشکیلات نوپا دست بر نداشتند. برای مقابله با آنان در پاییز ۱۹۹۳ روسای شانزده شاخه‌ای که تا آن زمان تشکیل شده بود با حضور شاهزاده رضا پهلوی در واشنگتن تشکیل جلسه دادند و از بین خود یک گروه پنج نفری به عنوان ستاد هماهنگی موقت برای برگزاری کنگره موسس سازمان مشروطه خواهان برگزیدند و قرار بر آن شد که در آوریل ۱۹۹۴ برابر با فروردین ۷۳ کنگره سازمان در شهر کلن ـ آلمان تشکیل بشود. که با موفقیت تشکیل شد. همایون از آن سال به بعد با عنوان رایزن چون ترازی همواره بر تصمیم گیری‌های شورای مرکزی نظارت داشته است. سازمان مشروطه خواهان ایران در سال ۹۶ کنگره اول خود را در شهر واشنگتن و در ۹۸ کنگره دوم را در برلین برگزار نمود. در برلین سازمان مشروطه خواهان ایران به حزب مشروطه ایران تغییر نام داد. کنگره‌های بعدی حزب در سال ۲۰۰۰ در اورنج کانتی و در ۲۰۰۲ در دوسلدورف برگزار شدند. از آن سال ۱۹۹۲ زندگی من نزدیک به نیمی از سال در سفر گذشته است. می‌روم و با مردم در هر جا گفتگو می‌کنم و به شاخه‌ها وهسته‌های حزب سر می‌زنم و پیام حزب را می‌برم و در مدتی هم که در خانه هستم عملا در انزوا به خواندن و نوشتن سرگرمم و بسیار دوستان را هیچ نمی‌بینم. احساس می‌کنم زندگیم بیش از اندازه محدود و متمرکز شده است. ولی با آنکه مانند هر موجود زنده آزاد از بیماری‌های هشدار دهنده، باور نمی‌کنم که دارم تمام می‌شوم، می‌دانم که زمان سر در پیم گذاشته است و می‌باید آنچه می‌توانم در این راه بکنم.»

همایون در کتابچه «حزبی برای اکنون و آینده ایران» که در نوامبر ۲۰۰۰ منتشر شد به دوستان و همرزمان حزبی خود اندیشه‌ای را ارزانی داشته است که سنت صد سالة تحزب در ایران فاقد آن بوده است: نگاه درست به خود و آینده جامعه و برنامه‌ای واقع بینانه و پیشرو برای ساخت آن. از این چشمه اما تنها دوستان همایون کوزه برنخواهند داشت. در جامعه‌ای که حزبی سالم و استوار در آن حضورِ پایدار داشته باشد، هم بساط سقایان مسلول بی‌مشتری خواهد ماند و هم عرصة سازندة رقابت، دیگران را نیز به خود سازی سوق خواهد داد که نتیجه‌ای جز بهسازی و در حقیقت نوسازی میدان سیاست در ایران نخواهد داشت. امری که همایون بیش از پنجاه سال است در اندیشه و عمل در جستجوی آنست.

 «حزب مشروطه ایران، که سهمی اندازه نگرفتنی از زندگیم را بر آن گذاشته‌ام از مایه‌های امیدواری من به آینده است. در توسعه سیاسی ایران، در کمک به آوردن عنصری از تعادل در رفتار و گفتار و اندیشیدن به خیر عمومی در بد‌ترین رویارویی‌ها، سهم این حزب نیز می‌تواند اندازه نگرفتنی باشد.»

همایون بزرگمردی است بزرگ. زندگی‌اش را از نوجوانی وقف سربلندی سرزمینمان ایران نموده است و کارنامه‌ای دارد براستی احترام برانگیز، و بالطبع جایگاهی والا در قلوب آنانی که صرف نظر از هر تفاوت عقیده در روش و برنامه ساختن آینده کشورمان و یا اختلاف در نگاه به تاریخ ایران، جز مهر به ایران آیینی و جز سربلندی آن آرمانی ندارند.

او صاحب دلی است نشسته بر پلنگِ۵ دانایی در تپه ماهور بی‌نیازی؛ بی‌پروا از مترسک‌های خود شیفته و رنگارنگِ کشتزار دروغ و کلاغانِ مفلوکِ کاجِ خشکِ جاه و مال. جایی اگر همایون را دیدید این آرزو بر او عرضه کنید: «برین ره که رفتی مرا ره نمای.»۶

ــــــــــ

نقل از: فصلنامه تلاش ـ شماره ۱۸

زیرنویس:

۱ ـ آنکس که بداند و بداند که بداند اسب شرف از گنبد خضرا بجهاند. ـ فخر رازی فیلسوف عصر خوارزمشاهیان (۱۲۱۰ ـ ۱۱۵۰ میلادی)

۲ ـ داریوش همایون فرا‌تر و وارسته‌تر از آنست که نیازی به تکرار پیشوند آقا و جناب و دکتر پیش از آوردن نام داشته باشد. از والایی و بی‌نیازیشان بهره می‌گیرم و بی‌هیچ تشریفاتی نامشان را در این متن می‌آورم. اصولا از شخصیت‌های برجسته سیاسی، اجتماعی، ادبی تنها به نام یاد می‌شود. چه کسی آقای امیرکبیر، آقای کمال الملک، آقای نیما و آقای صادق هدایت می‌گوید؟

۳ ـ تمام نقل قول‌های این مقاله از کتاب در دست انتشار داریوش همایون از زبان خودش ـ در گفتگو با بهمن امیرحسینی گرفته شده است.

۴ ـ آه، عشق تنهاست و از پنجره‌ای کوتاه به بیابان‌های بی‌مجنون می‌نگرد. ـ فروغ فرخزاد

۵ ـ که صاحبدلی بر پلنگی نشست ـ بوستان سعدی

۶ ـ برین ره که رفتی مرا ره نمای ـ بوستان سعدی