ارض موعود هر ایرانی وطن او و پدرانش هست و هیچ کس حق ندارد خود را ایرانیتر بداند و دیگران را از کمترین حقی محروم کند. وطن ایرانی و شناسنامه ایرانی مشروعیت بخش حقوق شهروندی ایرانیان است و بس.
حقوق شهروندی به روایت آیتالله موسوی بجنوردی
حسن یوسفی اشکوری
اخیرا آیتالله سیدمحمد موسوی بجنوردی در گفتگویی با خبرگزاری فارس سخنانی گفته است که بسی مایه شگفتی است. آقای موسوی بجنوردی از عالمان روشناندیش و در قیاس با همتایانش نوگراست و در این بیست سال اخیر هم از نظر فکری و فقهی آرای نوتر و راهگشاتر ارائه دادهاند و هم از نظر سیاسی در جناح اصلاحطلب قرار گرفته و در مجموع در طیف کسانی معرفی شده که اندک تغییری را در نظام ولایی مطلوب میدانند. اما اکنون ایشان در این گفتگو به شکل غیرمنتظرهای سخنانی گفتهاند که هم از منظر فقهی و دینی مایه حیرت است و هم از نظر سیاسی محل تأمل. سخنانی چنان سست و بیمنطق و پر تناقض که از عالمی چون آقای موسوی بجنوردی بعید مینماید. نمیدانم این تغییر موضع پیش درآمد یک تحول تازه و گرایش بیشتر در طیف جناح اصلاحطلب به راست محافظهکار است (و شاید مصاحبه با خبرگزاری فارس نیز خود معنادار باشد) و یا تا کنون شناخت من از جناب ایشان نادرست و ناقص بوده و در واقع اندک امید من و مانند من به این عالم محترم بیهوده بوده است.
جناب بجنوردی در مصاحبه خود مطالبی فرموده است که بسیاری از آنها جای بحث و مناقشه دارد و از جمله در بخش سیاسی آن و تحلیل وی در باب رخدادهای دهه نخست انقلاب و به ویژه در باره تحولات پس از انتخابات ۸۸ و نقش کسانی چون کروبی (رئیس سابق ایشان در مجمع روحانیون) و موسوی (کاندیدای مجمع در انتخابات ریاستجمهوری دهم) آشکارا وارونه نمایی شده و اگر گزاف نباشد بر چشم حقیقت خاک پاشیده است. این در حالی است که جناب بجنوردی از برخی پرسشهای اصلی مصاحبهگر آشکارا طفره رفته و یا پاسخی ناقص داده و اگر پاسخی شفاف داده میشد، تناقضات و وارونه گوییهای ایشان بیشتر نمایان میشد. شاید بهرهمندی از عطایای رهبری به مجمع روحانیون مبارز (که برای اولین بار ایشان آن را اعلام کرده و باید از این بابت از ایشان تشکر کرد) و یا بده بستانهای ناگفته در این چرخش بزرگ نقش داشته باشد. اما من در این گفتار از مسایل سیاسی چشم میپوشم و به بخش فقهی سخن وی در باب اسلام و فقه و حقوق شهروندی میپردازم. چرا که، به رغم اهمیت دیدگاه سیاسی جناب بجنوردی، نظریه دینیفقهی ایشان به عنوان یک فقیه مدافع قانون اساسی ایران و نظام ولایی، بسی مهمتر است و احتمالا به همین دلیل نیز عنوان بخش اصلی تیتر گفتگو در خبرگزاری فارس (مورخ ۲۴ آذر ۹۳) به همین موضوع ارتباط دارد: «فرمان ۸ مادهای امام مترقیترین حقوق شهروندی است/بهائیان حقوق شهروندی ندارند…».
جناب بجنوردی پس از آنکه در باب اهمیت «فرمان هشت مادهای امام» (که در آذر ماه سال ۶۱ انتشار یافته است) و اینکه این فرمان «مترقیترین حقوق شهروندی» است به تفصیل داد سخن داده است، در پاسخ به پرسش پرسشگر مبنی بر اینکه: «مثلا اینکه وقتی گفته میشود همه شهروندان حق تحصیل دارند، آیا این حق به عنوان مثال شامل بهائیان هم میشود؟»، میگوید: «به هیچ عنوان. بعضی مسایل نیازی به این ندارد که تخصیص بزنیم، آن کسی که با اسلام مخالف است، موضوعا از این بحث خارج میشود. هیچ وقت ما نمیگوییم بهایی حق تحصیل آزاد دارد، اصلا حقوق شهروندی ندارد. مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان از حق شهروندی برخوردارند، در مجلس نماینده دارند، زیرا ادیان ابراهیمی هستند». لب کلام و نظریة اسلامیفقهی ایشان این است که حقوق شهروندی در ایران (و طبق این قاعده در تمام کشورهای اسلامی) مختص مسلمانان و به طور مستثنای بر قاعده اهل کتاب است و چون بهاییان اهل کتاب نیستند و بعلاوه با اسلام نیز مخالفاند، موضوعا از عنوان شهروندی خارجاند و بدین ترتیب حقوق شهروندی آنان نیز در ایران بلاموضوع است.
در این باب به چند نکته اشاره میکنم. در واقع میتوانم بگویم نقدهایی است که به نظریة حضرت ایشان وارد میکنم و از این ایشان انتظار دارم که به هرنحو مقتضی پاسخ دهند تا ابهامات من و بسیاری چون من برطرف شود.
یکم. طبعا نخستین چیزی که باید مورد توافق قرار بگیرد تا امکان مباحثه فراهم آید، تعریف و تفسیر اصطلاح «شهروندی» و «حقوق شهروندی» است. گفتن ندارد که ما در گذشتهها و به طور خاص در تاریخ اسلام و در قرآن و در سنت و سیره نبوی، مفهومی و اصطلاحی چون شهروند و حقوق شهروندی نداشتهایم تا بتوانیم آنها را در متون و منابع اسلامی سراغ بگیریم، اما عنوان شهروند به معنای کنونی آن عبارت است از: اعضای پیوستة یک مجمتع که با دیگر اعضای آن در تمامی حقوق طبیعی و انسانی برابراند. با اندکی توضیح مفهوم شهروند روشنتر میشود. مفهوم شهروند با دو مؤلفة مدرن پیوند موضوعی و مفهومی دارد به گونهای که بدون آن مؤلفهها اصطلاح شهروند بیمحتوا و بیمعنا خواهد بود. اول حقوق ذاتی انسانی است که امروز ماده اول و دوم اعلامیة جهانی حقوق بشر را تشکیل میدهد. بدین معنا که آدمیان به اعتبار انسانیت و بدون هیچ گونه تبعیض و تعیّنی دارای حقوقاند و در این حقوق نیز برابراند و هیچ فرد و یا نهادی حق ندارد این حقوق ذاتی و ماتقدم را از هیچ انسانی سلب کند. دوم اینکه چون در چهارچوب مفهوم ملت دولت مدرن، مجمتع مرزهای جغرافیایی «ملت» است و «دولت» و «کشور»، ناگزیر شهروند عبارت میشود از هم پیوندهای یک مجمتع ملی در چهارچوب مرزهای ملی یک کشور و تحت حاکمیت ملی یک دولت. بیفزایم که «شهر» به معنایی که در اصطلاح ترکیبی «شهروند» مراد میشود، تقریبا به همان معنایی است که در ادبیات سیاسی ایران باستان شهر یا ایرانشهر (بنگرید به معنای شهر در شاهنامه فردوسی) و نیز پولیس (شهر) در یونان کهن و تا حدودی معنای «مدینه» در اصطلاحات برخی فیلسوفان مسلمان (به ویژه فارابی) است که ملهم از همان شهر یونانی است. «وند» فارسی نیز به معنای پیوستگی و اتصال است. بدین ترتیب اصطلاح «شهروند» امروزین تقریبا معادل «ایرانشهر» ایرانی و «دولتشهر» یونانی است. از این رو «رعیت» با مفهوم شهروند متفاوت است.
دوم. حال مراد جناب بجنوردی از شهروند چیست؟ آیا شهروند را به همین معنا به کار میبرند و یا معنای دیگری را مراد میکنند؟ بعید است که جناب ایشان، که هم مجتهد است و هم حقوقدان و روزگاری در دهة پرآشوب اول انقلاب از مقامات قضایی بوده و اکنون از نظریهپردازان پرشور حقوق شهروندی است، با مفهوم عنوان شهروندی آشنا نباشد. البته محتمل است که جناب ایشان اساسا با چنین تفسیری از شهروند و حقوق شهروندی موافق نباشند و تعبیر و تفسیر دیگری داشته باشند که در این صورت حق بود در آغاز بیان میکردند تا داوری در باره آرای ایشان ممکن باشد. اما حال که ایشان از این دو اصطلاح رایج و متعارف سخاوتمندانه استفاده کرده و میکنند و در ذهن مخاطبان نیز قاعدتا همین معنا متبادر میشود، فرض میکنیم که مراد ایشان از شهروند و حقوق شهروندی نیز همان است که امروز همه میفهمند؛ در این حال، پرسش اساسی این است که این حقوق شهروندی چگونه حقوقی است که مختص مسلمانان است و غیرمسلمانان را از آن تقریبا هیچ بهرهای نیست؟ مگر حقوق شهروندی بدون دو مؤلفة برابری حقوقی ذاتی آدمیان و معیار ملیت (البته به عنوان ثانوی نه اولی) ممکن است؟
به طور مشخص از جناب بجنوردی میپرسم به چه دلیل شما غیرمسلمان (جز اهل کتاب) و به ویژه مخالفان اسلام را موضوعا از مفهوم شهروند خارج میدانید و حتی در قانون «حقوق بشر اسلامی»تان در «دولت تدبیر و امید»تان نیز به دلیل بداهت آن نیازی به تخصیص نمیبینید؟ اگر معیارتان فقه و قواعد فقهی سنتی است، پس اساسا نباید دعوی حقوق بشر و حقوق شهروندی داشته باشید و حتی منطقا نمیتوانید از این ترمنولوژی استفاده کنید؛ چرا که شما میدانید و همه میدانند (همانگونه که سلف شما شیخ نوری در روزگار مشروطه میگفت) اسلام و فقه جواهری بر بنیاد تبعیض است و نه بر بنیاد برابری و عدالت مساواتی امروزین و به همین دلیل نیز حقوق بشر متعارف کنونی در جهان خارج از موضوع فقه و فقاهت و اسلام فقاهتی قرار دارد. حقوق بشر از حقوق آدمی میگوید و فقه یکسره از تکلیف مؤمنان. بدیهی است که اسلام فقاهتی نه تنها بین مسلمان و غیرمسلمان تبعیض حقوقی قایل است، بین گروههای مختلف مسلمان و از جمله بین زن و مرد نیز تبعیضات آشکاری قایل است؛ در این صورت، چگونه میتوانید از حقوق بشر و حقوق شهروندی حرف بزنید؟ بدیهی است که حقوق بشر، به اعتبار اینکه برای بشر تدوین شده و «بشر» هم جهانی و بیتعین و بیمرز است، جهانی است؛ از این رو «حقوق بشر اسلامی» اساسا دچار تناقض مفهومی (پارادوکسیکال) است، چرا که بشر مسلمان جهانی نیست (اگر شمار مسلمانان را یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر بدانیم میشود حدود یک ششم جمعیت جهان)، مگر اینکه مراد جناب بجنوردی و دیگر مدافعان و نظریهپردازان حقوق بشر اسلامی در ایران و جهان اسلام، همان «حقوق بشرِ مسلمان» باشد. در این صورت، منطقا دیگر دلیلی برای گفتگو با بشرهای غیرمسلمان باقی نمیماند؛ به ویژه که در تلقی آقای بجنوردی و همفکرانشان اساسا غیرمسلمانان بشر نیستند و به همین دلیل موضوعا از بحث حقوق بشر خارجاند. حقوق شهروندی نیز، که برآمده از مقدمه و سی مادة اعلامیة جهانی حقوق بشر مصوب ۱۹۴۸ سازمان ملل است)، همین گونه است.
سوم. از سوی دیگر معیار مخالفت با اسلام چیست؟ و چگونه مخالفت با اسلام احراز و اثبات میشود؟ شما اهل کتاب را دارای حقوق شهروندی دانستهاید، باید گفت: اولا طبق فقه شما آنان فقط حق حیات دارند و هرگز از حقوق برابر با مسلمانان برخوردار نیستند و اگر در قانون اساسی جمهوریاسلامی به پارلمان راه یافتهاند (که البته جای خرسندی است) هیچ سازگاری با فقاهت سنتی ندارد؛ و ثانیا اگر معیار مخالفت باشد، مگر مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان (که این آخری در شمار ادیان ابراهیمی هم نیست و مسلمانان تا چندی پیش به صورت تحقیرآمیز به آنان «گبر» خطاب میکردند) با اسلام موافقاند؟ اگر بفرمایید معیار مخالفت عملی است، باید بگویم مگر بهاییان عملا علیه اسلام شمشیر کشیدهاند؟ آیا آقای بجنوردی شواهد و قراینی مبنی بر مخالفت و یا دشمنی جامعه بهایی ایران با دیانت اسلام و یا تشیع دارد؟ به نظر میرسد ایشان اطلاع درستی از افکار و عقاید و سنت بهاییان ندارد وگرنه مدعی دشمنی این هموطنان با اسلام نمیشد. بگذریم که با منطق شهروندی نمیتوان هیچ حقی از مخالفان و حتی دشمنان اسلام و مسلمانی را نیز نقض کرد و حتی نادیده گرفت.
چهارم. آقای بجنوردی فرمودهاند که «من بسیار مایلم این آقای احمد شهید گزارشگر ویژه امور حقوق بشر در ایران را از نزدیک ببینم. با او صحبت کنم. بنده خیلی دوست دارم با او صحبت کنم و حقوق اسلام را برایش بگویم». باید خدمت ایشان عرض کنم که: حضرت آیتالله! شما حرفتان را زدهاید، شما چه حرف تازهای برای گفتن دارید؟ حرف شما (چنان که در این همین مصاحبه به روشنی بیان شده) همان حرفهای تکراری و ضد حقوق بشری و ناقض حقوق شهروندی است که ۳۶ سال است که مقامات نظام جمهوری تکرار میکنند و از قضا بیش و پیش از شما برادران لاریجانی (به طور خاص صادق و جواد و به طور خاصتر رئیس حقوق بشر دستگاه قضایی) آن را در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل استوارتر و به صد زبان بیان کردهاند. منطق شما و نهادهای حقوق بشری جهانی و از جمله احمد شهید، به کلی با هم متناقض است؛ آنها از شما میخواهند به حقوق بشر احترام بگذارید و آن هم به دلیل اینکه جمهوری اسلامی عضو جامعه جهانی و عضو سازمان ملل است و قانونا و اخلاقا متعهد به اجرای بیتنازل تمام تعهدات بینالمللی و از جمله اعلامیة جهانی حقوق بشر است نه اینکه در فقه شما چیست و حقوق اسلام چگونه است. با پوزش شما به طور مغالطهآمیز میگویید در نظر دارید از احمد شهید بپرسید که «اگر ما متخلفی را بگیریم و زندانی کنیم آیا نقض حقوق بشر است؟». پاسخ روشن است: رسیدگی به تخلفات و مجازات مجرمین آری اما در چهارچوب رعایت تمام حقوق انسانی و قانونی متهم و مجرم در دادگاههای صالح. شما میخواهید به احمد شهید بفرمایید که ما بخشی از شهروندان ایرانی را به جرم دگراندیشی و طبق موازین اسلامی، نه تنها از تحصیل بلکه از زندگی و احتمالا حق حیات محروم میکنیم، اینکه حرف تازهای نیست، احمد شهید با همین مخالف است. شما که میگویید غربیها دشمن ما هستند و کاری به آنها نداریم و در اسلام حقوق شهروندی هست و «این فرمان هشت ماده به گونهای نمونه بود که حتی در آمریکا و انگلیس و کشورهایی که ادعای دموکراسی دارند پیدا نمیشد»، روشن نیست با چه معیاری میخواهید با جهان صحبت بکنید؟ اگر کاری به غربیان ندارید و آنها را دشمن میدانید و حتی تا آنجا پیش میروید که تعریف و تأیید آنها را دلیلی بر انحراف خود میشمارید[۱]، پس چرا فرمان هشت مادهای را با آمریکا و اروپا مقایسه میکنید؟ و اگر حقوق بشر اسلامیتان در جهان بیهمتاست و شما «منادی آزادی و حریت» هستید، اولا معیار مقایسه را بفرمایید تا داوری ممکن شود و ثانیا برتری مدعیات خود را با منطق و استدلال و به ویژه در عمل نشان دهید نه با بازی با الفاظ و با حقوق شهروندی من درآوردی! «دوصد گفته چون نیم کردار نیست»!
پنجم. اما از منظر ملیت و قانون اساسی دعوی جناب بجنوردی بسی سستتر و متناقضتر مینماید. اولا نام گربة نشسته در درون مرزهای ایران «ایران» است و هرکس بومی آن است و رسما و قانونا ترک تابعیت نکرده ایرانی است و وفق معیار و منطق ملت و ملیت، تمام ایران از آن تمام ایرانیان است و طبق قانون شهروندی هیچ کس از دیگری ایرانیتر نیست. ثانیا نام نظام سیاسی ایران «جمهوری اسلامی ایران» است. ثالثا قانون اساسی این کشور «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» است. رابعا نام مقامات حکومتی (از رهبر تا رئیس جمهوری) با پسوند ایران شناخته میشوند و با این پسوند مشروعیت و اعتبار سیاسی پیدا میکنند. در قانون اساسی ایران تمام عناوین افراد و یا نهادها با پسوند ایران تعریف شدهاند و این یعنی ایران ظرف است و بقیه امور دیگر مظروف. افزون بر آن، در مقدمه و در اصول متعدد همین قانون اساسی به ویژه در آنجا که از برابری حقوقی سخن به میان میآید (مانند مشارکت سیاسی و تأسیس احزاب و حق تحصیل و حق تابعیت و حق کار و حق دادرسی و حق ازدواج و…) و یا عناوینی چون «ملت ایران» و «مردم ایران» در پیشوندها و پسوندها به کار برده میشوند، عناوینی عام هستند و اطلاق دارند و نه تخصیص خورده و نه تخصیص پذیراند. این بدان معناست که در حقوق عمومی همه شهروند ایراناند و همه در حقوق برابراند. میفرمایید نیازی به تخصیص ندارد چرا که غیرمسلمانان و یا مخالفان اسلام موضوعا دارای حقوقی نیستند و یا با مسلمانان در حقوق برابر نیستند. افزون بر بطلان این استدلال که ارائه شد، معنای محصل دعوی شما این است که میلیونها غیرمسلمان و از جمله بهاییان ایران اصولا حق زیستن در وطن خود را ندارند و لابد باید سرزمین آبا و اجدادی خود را رها کنند و بروند! چرا که طبق استدلال شما آنان نه حق دادرسی دارند و نه حق کار و نه حق معامله و نه حق مراجعه به ادارات دولتی و نه حق تحصیل و نه حتی حق تابعیت! و این آشکارا نقض صریح اصول قانون اساسی است. قانون اساسی در اصل نوزدهم به صراحت تمام ایرانیان را از هر قوم و قبیله ونژاد «در حقوق مساوی» دانسته است. البته اگر در اصولی برای برخی فعالیتها عدم مغایرت به شرع و شریعت قید شده (با چشم پوشی از تناقضات آشکار و غیرقابل انکار برخی از آنها با برخی دیگر از اصول قانون اساسی)، اولا این شروط خاصاند و اصول عام و ثانیا معیارهای آن شروط دین و عقیده و مانند آن نیست؛ در واقع شروطی است که باید همه رعایت کنند و به گروه خاصی مربوط نمیشود. وانگهی، اگر بفرمایید زمان تدوین قانون اساسی خروج عدم حق شهروندی بهاییان و مانند آنها از اول مفروض بوده، بیتردید نادرست است. چرا که نه تنها هیچ گواه و اماره معقول و منقولی مؤید آن نیست، بلکه تمام قراین حالیه و مقالیه خلاف دعوی حضرتعالی است و مهمترین آنها آموزهها و وعدهای آیتالله خمینی به عنوان رهبر انقلاب و دیگر رهبران و به ویژه صورت مذاکرات مجلس بررسی قانون اساسی اول در سال ۵۸ و در ۶۸. بعید میدانم که حتی یک نشانه پیدا شود که نشان بدهد که اطلاقات قانون اساسی مقید و مشروط به شرط مورد دعوی شما بوده باشد. در هرحال خروج از اطلاق دلیل و قرینههای قوی میطلبد.
- ارض موعود هر ایرانی وطن او و پدرانش هست و هیچ کس حق ندارد خود را ایرانیتر بداند و دیگران را از کمترین حقی محروم کند. وطن ایرانی و شناسنامه ایرانی مشروعیت بخش حقوق شهروندی ایرانیان است و بس.
از تمام این مناقشات گذشته، از شما میپرسم جناب بجنوردی! پیشنهاد شما برای بهاییان ایران چیست؟ اینان چه باید بکنند تا شما راضی شوید؟ تماما از وطن خود بروند؟ به کجا؟ ارض موعودی هم ندارند که به آنجا کوچ کنند! اما نه، جناب بجنوردی! ارض موعود هر ایرانی وطن او و پدرانش هست و هیچ کس حق ندارد خود را ایرانیتر بداند و دیگران را از کمترین حقی محروم کند. وطن ایرانی و شناسنامه ایرانی مشروعیت بخش حقوق شهروندی ایرانیان است و بس. از این رو تمام منابع مادی و معنوی و امکانات وطن مشاع و مشترک تمام هموندان ایرانی (از نفت و گاز گرفته تا جنگلها و مراتع و شهر و روستا و دانشگاه و مدرسه و….) جزء به جزء از آن فرد به فرد ایرانی است و جنسیت و فکر و عقیده و مذهب و قوم و هر چیز دیگر جملگی به تعبیر دقیق قران (آیه ۱۳ سوره حجرات) برای شناخت و تمایز است نه عامل تبعیض و نابرابری. نکند که هنوز هم شما و همتایانتان به اعتبار اینکه مسلمانان روزی سرزمین ایران را با شمشیر و جنگ به دست آوردهاند این کشور را «مفتوح العنوه» میدانید که به عنوان غنیمت جنگی به بازماندگان و وارثان مجاهدان تعلق دارد؟ اگر به واقع به حقوق شهروندی به جد باور دارید، بپذیرید که فرزند یک بهایی نیز به اندازة فرزندان شما حق استفاده از تمامی امکانات و از جمله تحصیل در تمام سطوح را دارند چرا که «ایرانشهر» وطن مشاع تمام ایرانیان است.
ششم. آخرین نکته این است که تمام دگراندیشان غیرمسلمانان و از جمله بهاییان ایران حتی در چهارچوب فقه سنتی مصداق «ذمّی» و «معاهد» و «مستأمن» هستند و قانون اساسی نیز همین امر را البته بدون استفاده از این عناوین و به صورت تلویحی و التزامی قبول کرده و به رسمیت شناخته است. در این صورت نظام اسلامی، به ادای حقوق آنان و رعایت مصالح و امنیت و آرامش و آسایش آنان ملتزم است و قانونا و شرعا و اخلاقا نمیتواند از این تعهد شانه خالی کند. از باب نمونه حتی اگر همان یک سخن امام علی در نامه مشهورش به کارگزارش مالک (هنگام اعزام به مصر) ملاک باشد که گفت «واشعر قلبک الرحمه للرعیه، و المحبه لهم، و لا تکونّن علیهم سبعا ضاریا، تغتنم اکلهم، فانّهم صنفان: اما اخ لک فیالّدین او نظیر لک فیالخلق»[۲]، ملاک باشد، تمام حقوق انسانی هر شهروند ایرانی لازم الاجراست و ناقض آن هم خلاف پیمان کرده و درخور هر نوع ملامت و حتی مجازات.
بعدالتحریر. برای رفع هر نوع بدفهمی این را هم بگویم که احتجاج من با آیتالله بجنوردی در چهارچوب فقه مصطلح و سنتی و نیز قانون اساسی صورت گرفته است و گرنه اگر باز گردیم به متن و متون اسلام و رویکردهای متفاوت از اسلام و تشیع، میتوانیم بحث را از مبنا آغاز کنیم و مباحثه را به گونهای دیگر پیش ببریم. مثلا لازم است خداشناسی و انسانشناسی و دین شناخت خود را تنقیح کنیم و وضعیت اظهار عقیده و به ویژه آزادی بیان را در چهارچوب گفتمان اسلامی مختارمان روشن کنیم و صد البته در این گفتار مختصر مجال چنین مهمی نبوده و نیست.
——————-
[۱]. جناب موسوی میگوید «اگر اسرائیل با ما خوب باشد، باید در خودمان شک کنیم. این در مورد دیگر کشورهای استعماری هم صدق میکند چرا که ما منادی آزادی و حریت هستیم». اما شگفت اینکه ایشان در همین گفتگو با افتخار از نقش خاتمی و هاشمی در برآمدن حسن روحانی (به تعبیر خودشان «شیخ حسن») یاد کرده و پیش از این نیز از حامیان خاتمی و اصلاحات و اصلاحطلبان بوده و از حامیان میرحسین موسوی در انتخابات ۸۸ بوده و احتمالا هنوز هم هست؛ و حال آنکه عموم دول غربی و نهادهای حقوق بشری و دموکراتهای عالم از خاتمی در گذشته حمایت کرده و اکنون نیز ایشان محبوبترین رجل سیاسی جمهوری اسلامی در جهان است و همین طور دول عالم و غربیان از موسوی و کروبی و جنبش سبز و الان از روحانی و دولت او حمایت میکنند! جناب بجنوردی داستان چیست؟ چرا و چگونه با منطق کیهان و حسین شریعتمداری (که از قضا دیروز در دانشگاه تهران نیز عینا تکرار کرد) سخن میگویید؟ این تناقض را چگونه پاسخ میدهید؟
[۲]. مالک: قلبت را با مهربانی به مردم بپوشان، و با آنان مهربان باش، مبادا چون حیوان درندهای باشی که خوردن مردمان را غنیمت شماری. چرا که مردمان از دو گروه خارج نیستند: یا برادران دینی تواند، و یا در آفرینش با تو برابراند.
……..
نقل از سایت جرس