«

»

Print this نوشته

ترجمه لغات فرنگی / محمدعلی فروغی

‌بسیار معانی در ذهن یک قوم هست که در ذهن قوم دیگر یا هیچ نیست یا اگر هست کاملاً مطابق نیست و با شباهتی کم یا بیش تفاوتی در کار هست. مثلاً معانیی که در زبان فارسی به الفاظ ماه و خورشید و ستاره و آب و آتش و امثال آن ادا می‌شود در همه السنه الفاظ مطابق دارد زیرا که عین این معانی در ذهن تمام اقوام موجود است، اما معانیی که در نزد ایرانیان به الفاظ قلیان و کرسی و پشمک و باقلوا و قورمه سبزی و غیرها ادا می‌شود در هر زبانی لفظ مطابق ندارد، چون این چیزها در زندگانی همه اقوام نبوده و نیست

ترجمه لغات فرنگی*

(یادداشت مجله کاوه)

در جواب استفتایی که راجع به ترجمه لغات فرنگی به فارسی در شماره ۱۰ کاوه از سال گذشته کرده بودیم هنوز به واسطه تأخیر زیاد در ایاب و ذهاب پست خبری از ایران نرسیده ولی دو جواب در آن مقوله از نقاط بالنسبه نزدیکتر به ما رسیده که ذیلاً آنها را نشر می‌کنیم.

یکی از آنها که اول رسید از جناب آقای قونسول لیتن است که معروف خوانندگان کاوه بوده و در مملکت آلمان در خصوص تعلق خاطر به ایران و اطلاع بر زبان و اوضاع آن مملکت و جد و کوشش در امور راجعه به ایران درجه اول را دارد.

جواب دوم از وسط دریای سرخ از حوالی باب‌المندب رسیده است. این جواب که به شکل مقاله مختصری است از جناب آقای میرزا محمدعلی‌خان ذکاء الملک است که صیت فضل و آوازه فضائلشان را همه کس شنیده و علاوه بر مقالات علمی و ادبی ایشان مقام دولتی و رسمی نیز دارند و رئیس مجلس شورای ملی و چند بار وزیر بوده‌ و دو سال است جزو هیئت نمایندگان ایران برای مجمع صلح در پاریس بوده‌اند و در ایران رئیس محکمه تمیزند و مؤلف خیلی از قوانین و کتب و لهذا قول ایشان در خصوص ترجمه کلمات فرنگی به فارسی اعتبار و اهمیت زیاد دارد که خود یکی از اولین متبحرین در زبان‌های فرنگی و از مترجمین هستند.

استاد معظم له در مکتوبی که از کشتی «نارکندا» فرستاده‌اند چنین مرقوم داشته‌اند:

ــــــــــــــــــــ

*نقل از مجله کاوه

بحر احمر، ۱۴نوامبر ۱۹۲۰

استفساری که در شماره آخری روزنامه محترم کاوه راجع به ترجمه بعضی از الفاظ فرانسوی شده بود بنده را به فکر انداخت و اینک می‌خواهم بعضی از چیزها که به خاطرم رسیده به تحریر درآورم تا کسانی که مبتلا به ترجمه هستند در آن باب تأمل و تفکرات بنده را تصحیح و تکمیل نمایند.

به طور کلی نباید متوقع بود در مقابل هر لفظ از یک زبان در زبان دیگر لفظی منطبق بر معنای آن موجود باشد چه لفظ قالب معنی است، گوینده معنی را به لفظ در می‌آورد و شنونده از لفظ یاد معنی می‌کند. پس برای این که در زبان یک قوم لفظی باشد مطابق لفظ دیگر در زبان قوم دیگر باید همین معنای آن لفظ در ذهن هر دو قوم حاصل باشد و این کیفیت در همه مورد موجود نیست، یعنی بسیار معانی در ذهن یک قوم هست که در ذهن قوم دیگر یا هیچ نیست یا اگر هست کاملاً مطابق نیست و با شباهتی کم یا بیش تفاوتی در کار هست. مثلاً معانیی که در زبان فارسی به الفاظ ماه و خورشید و ستاره و آب و آتش و امثال آن ادا می‌شود در همه السنه الفاظ مطابق دارد زیرا که عین این معانی در ذهن تمام اقوام موجود است، اما معانیی که در نزد ایرانیان به الفاظ قلیان و کرسی و پشمک و باقلوا و قورمه سبزی و غیرها ادا می‌شود در هر زبانی لفظ مطابق ندارد، چون این چیزها در زندگانی همه اقوام نبوده و نیست و به این واسطه مثلاً هرگاه فرانسویان به ایران آمدند و قلیان دیدند و کشیدند یا پشمک و باقلوا خوردند و از این حلوا چشیدند ناچار به مناسبت لفظی برای آن اختیار می‌کنند که درست بر آن معنی منطبق نیست و به کثرت استعمال اصطلاح می‌شود مثل Narghlich  در مورد قلیان (به مناسبت قلیان نارگیل). یا اگر بخواهند مسامحه نکنند و به کثرت استعمال متوسل نشوند عین لفظ فارسی را قبول کرده به کار می‌برند چنانکه در مورد بازار و کاروانسرا چنین کرده‌اند. (در باب املای قلیان قبول مسئولیت نمی‌کنم). موارد فوق که لفظی از یک زبان در زبان دیگر مطابق‌ نداشته باشد بسیار است. اما مواردی که الفاظ دو زبان در معنی با هم متشابه هستند و کاملاً منطبق نیستند فراوان‌تر است به درجه‌ای که غالباً شخص متوجه و متذکر آن نیست. مثلاً شاید کمتر کسی متوجه باشد که لفظ فارسی «نان» با لفظ فرانسوی Pain (پن) مطابق نیست زیرا که در جنس و شکل و کیفیت با هم تفاوت دارند چنان که ایرانی بی‌خبر از فرنگستان اگر Pain (پن) ببیند بدواً ملتفت نمی‌شود که آن چیزی است که ایرانی‌ها به عنوان Pain (پن) می‌خورند (امیدوارم از این مثال تصور نشود که قصد ایهامی کرده باشم چه اگر این منظور را داشتم آب را هم مثل می‌زدم) و این حرف در باب خانه و maison (مزون) و کلاه و chapeau (شاپو) و بسیاری چیزهای دیگر صادق است و اگر ما این الفاظ را به جای یکدیگر استعمال می‌کنیم از ناچاری و بر سبیل مسامحه است و به این اعتبار که maison (مزون) جایی است که فرنگی‌ها در آن خانه دارند و chapeau (شاپو) چیزی است که به جای کلاه به سر می‌گذارند.

امثله فوق را تماماً از چیزهای مادی اختیار کردیم تا مطلب خوب واضح باشد ولی در امور معنوی و غیر مادی هم این کیفیت هست. بلکه خیلی بیشتر شدت دارد زیرا که اختلاف در عقل و سلیقه و ذوق بین اقوام دنیا خیلی بیشتر از اختلاف در امور مادی است و بر زبان که آئینه روح هر قوم و بهترین وسیله اظهار افکار و احساسات است تأثیر می‌بخشد و سبب می‌شود که برای تمام الفاظ یک قوم نمی‌توان الفاظ مطابق آنها در زبان قوم دیگر پیدا کرد و این امر چاره ‌پذیر نیست و می‌خواهم عرض کنم مطلوب هم نیست زیرا چاره آن این است که تفاوت در عقل و مشاعر و ذوق و سلیقه و طبایع از بین اقوام برداشته شود و این گذشته از آن که ممکن نیست، خلاف مصلحت است چه در آن صورت دنیا هم از ترقی باز می‌ایستد و هم بی‌مزه می‌شود مثل این که متوقع باشیم تمام مردم صورتاً به هم شبیه شوند.

این که برای هر لفظ از یک زبان لفظی مطابق آن در زبان دیگر نباشد بنا بر تحقیقی که در فوق کردیم برای همه السنه عمومیت دارد و عیب و نقصی نیست که منحصر به زبان فارسی باشد بلکه اصلاً بنا بر همان علتی که به جهت آن ذکر کردیم عیب و نقص نیست اگر فرانسویان قلیان‌کش نباشند و به این واسطه در زبان خود لفظی مطابق قلیان نداشته باشند زبان فرانسه از این جهت ناقص محسوب نمی‌شود و قس علیهذا در موارد دیگر، چنان که هر کس دو زبان اروپائی مثل فرانسه و انگلیسی یاد گرفته می‌داند که بسیاری از الفاظ انگلیسی در فرانسه عیناً مطابقت ندارد و هیچکس ادعا نمی‌کند که زبان فرانسه از این بابت ناقص است و عکس آن هم موارد بسیار دارد و انگلیسی‌ها از این جهت هیچ دلخوری ندارند.

با وجود تحقیقات فوق ما نمی‌توانیم به این مسائل دل خود را خوش کرده و در صدد یافتن الفاظ فارسی مطابق الفاظ دیگر در السنه خارجه برنیائیم زیرا اگر چه فقدان آنها به طور کلی و اساساً عیب نیست لیکن در بعضی موارد خاصه در باب اصلاحات علمی نقص است، و علاوه بر این ترجمه کتب و رسائل از یک زبان به زبان دیگر مخصوصاً برای ما که باید علوم و معارف را از اروپائیان اخذ کنیم ضرورت دارد. پس تکلیف را با وجود این مشکلات چگونه باید ادا کنند؟

شک نیست که ترجمه هر چند غالباً در انظار وقعی ندارد یکی از مشکلترین کارهاست و علت عمده آن همان چیزی است که در فوق توضیح کردیم، و مسلماً هر کس متوقع باشد در ازای هر لفظ بلکه هر عبارت از یک زبان لفظ و عبارتی از زبان دیگر بگذارد از عهده ترجمه برنمی‌آید. چون در اینجا موضوع کلام قواعد ترجمه نیست. محض این که سخن دراز نشود داخل این صحبت نمی‌شویم و به تذکار چند نکته اکتفا می‌کنیم. در خصوص الفاضی که دلالت بر مادیات دارد چندان اشکالی نیست زیرا که در غالب مواقع می‌توان از الفاظ موجوده زبان خودمان عیناً یا با جزیی تصرفی اختیار کرد و این کار را ارباب حرف و صنایع دائماً می‌کنند و اصطلاحاتی که آنها اختیار می‌نمایند بسیار بجا و خیلی بهتر از اصطلاحاتی است که ادبا و فضلا جعل می‌کنند و در این خصوص اهل لغت اگر بخواهند خدمتی به زبان فارسی بکنند بهتر آنست در هر حرفه و پیشه با اهل آن گفتگو کرده و اصطلاحات ایشان را اخذ و ضبط نمایند و در قاموس زبان فارسی که انشاالله روزی به همت دانشمندان و مساعدت اوضاع روزگار تهیه باید بشود وار کنند، و در مواردی هم که جعل اصطلاح به طریق فوق ممکن نشود نسبت به این قسم چیزها می‌توانیم لفظ خارجی را عیناً قبول کنیم، چنان که این کار هم هر روز واقع می‌شود و الفاظ «ماشین» و «اتوموبیل» و «تلگراف» و «تلفون» و امثال آن که امروز هر دهاتی و بی‌سواد ایرانی می‌داند و استعمال می‌کند شاهد این مدعاست و این فقره هم به عقیده بنده عیب نیست و ضرر ندارد و در نزد تمام اقوام و ملل رایج است.

اشکال بزرگ راجع به الفاظی است که مدلول آنها امور معنویه است زیرا این امور به همان دلیل که معنوی و ذهنی است و جامد و مادی نیست درک آنها به طور صحیح مشکل است و نه تنها یک قوم امور معنوی قوم دیگر را به واسطه عدم انس و آشنایی درست درک نمی‌کند، بلکه در میان افراد یک قوم هم این امور به واسطه تفاوت مدارک و مشاعر و ذوق و سلیقه تفاوت دارد و مقدار زیادی از اختلاف و جنگ و جدال‌ها بین مردم به همین علت است. به علاوه چیزهای مادی غالباً در دست اهل فن می‌افتد و غیر اهل فن در آن خصوص داعیه ندارد. هر کس نجار نیست با لوازم نجاری کاری ندارد و اگر محتاج شد بی‌مضایقه به نجار رجوع می‌کند. اما امور معنویه راجع به اهل معنی است و کیست که خود را اهل معنی نداند. پس همه در آن مداخله می‌کنند و به این واسطه هم امور معنویه را خراب می‌کنند و هم اصطلاحات صحیح برای آن نمی‌یابند. پس یک اندازه رفع اشکال این قسم می‌شود که برای امور معنویه هم به وجود و ضرورت اهل فن قائل شوند و در موقع حاجت به آنها مراجعه نمایند.

اما از حق نمی‌توان گذشت که در خصوص بسیاری از الفاظ خارجه شخص هرقدر اهل فن و دانشمند باشد در ازای آنها نمی‌تواند یک لفظ فارسی پیدا کند. اختیار عین الفاظ خارجی هم در امور معنوی به عقیده بنده جایز نیست و هر چند برای امور مادی در اقتباس و اختیار الفاظ خارجی بی‌مضایقه هستم در امور معنوی با کسانی که رأی به اقتباس از خارجه دارند موافق نیستم و عقیده‌ام این است گذشته از این که این طریق صحیح نیست و ما را به مقصد نمی‌رساند هرگاه در آن قدم بگذاریم کم کم اصل زبان ما از میان می‌رود.

از جمله نکات که باید نسبت به بعضی الفاظ خارجه محل توجه قرار داد این است که در ازای هر یک از آنها باید در موارد مختلفه الفاظ مختلفه به کار برد. این مسئله را همه کس می‌داند که بعضی الفاظ معانی متعدد دارند و به هر معنی که استعمال شوند باید لفظی مطابق آن معنی استعمال کرد، مثل این که لفظ فرانسوی esprit (اسپری) گاهی به معنی روح است گاهی به معنی ذهن و زمانی به جای جوهر استعمال می‌شود در این باب اشکالی نیست منظور بنده خفی‌تر از آنست و برای توضیح باید متوسل به شاهد ومثال بشویم.

در خصوص همین لفظ esprit  (اسپری) که یک معنی آن روح است وقتی که گفته می‌شود مثلاً l`esprit de l`Islam  به عقیده بنده نباید گفت روح اسلام بهتر آنست که بگویند حقیقت اسلام و حال آن که ابتداء کسی نمی‌تواند بگوید esprit به معنی حقیقت است.

یکی از الفاظی که ترجمه آن را سؤال فرموده‌اید gènie (ژنی) است و متذکر این امر هم بوده‌اید که معنای متعدده دارد که تفاوت آنها خیلی ظاهر نیست و محل ابتلا را هم به دست داده‌اید آن جا که می‌گویند سعدی در شعر و نادرشاه در جهانگیری «ژنی» بودند، اگر چه در زبان ما لفظی که کاملاً مطابق آن باشد نیافته‌ام اما هرگاه آن را داهیه ترجمه کنیم شاید پر دور نرفته باشیم، ولی وقتی که می‌گویند «ژنی آریانی ژنی آزادی طلب است» به نظر بنده چاره نداریم جز این که آن را طبع ترجمه کنیم. البته این ترجمه هم درست و تمام نیست و شاید در موقع ضرورت بهتر آن باشد که اصلاً سیاق کلام را تغییر داده بگویند قوم آریانی به صفت آزادی طلبی در میان اقوام امتیاز دارد، و نیز ممکن است گاهی ترجمه قسم اول مقتضی باشد گاهی ترجمه ثانی و شاید که ترجمه بهتر از این هم دیگران پیدا کنند. مقصود بنده نمودن راه است و نیز چون می‌گویند استعمال حرف تعریف در همه مواردی که فرانسویان می‌کنند موافق ژنی زبان انگلیسی نیست، یا استعمال بعضی استعارات فارسی از قبیل این که «گیاه ناامیدی در باغ خاطرم نمی‌روید» با ژنی زبان فرانسه منافی است، یا استعمال «روح اسلام» در ازای L`esprit de l`Islam منافی ژنی زبان فارسی است در این امثله اگر نخواهیم دامنه مسامحه را وسعت داده از ناچاری باز ژنی را طبع ترجمه کنیم باید سیاق کلام را برگردانده گفت شیوه کلام فرانسه یا انگلیسی یا فارسی مقتضی اینطور تعبیرات نیست.

لفظ دیگر فرانسوی که معادل آن را تقاضا فرموده بودید کلمه interessant (انترسان) بود. به گمان بنده محال است یک لفظ فارسی پیدا کنند که در تمام موارد با آن مطابق باشد. جعل چنین اصطلاحی هم در عهده هیچ کس نیست و ناچار باید جستجو کرد و در هر مورد دید ایرانی‌ها در نظیر آن مورد چه می‌گویند مثلاً وقتی می‌گویند امروز یک قصه interessant خواندم ایرانی‌ها قصه شیرین یا بامزه یا دلچسب و مثل آن می‌گویند و وقتی که می‌گویند مصر مملکتی است interessant ایرانی‌ها می‌گویند دیدنی یا تماشایی است یا سیاحت دارد. گاهی اوقات می‌گویند فلان قوم interessant است. در آن صورت ما باید مثلاً بگوئیم قابل توجه است. اگر آن را وصف شخص قرار دهند یعنی محل اعتناست یا بامزه است. حتی این که بعضی اوقات به کلی باید سیاق کلام را عوض کرد مثلاً در جائیکه اسم چیزی برده می‌شود و فرانسوی می‌گوید interessant نیست ایرانی می‌گوید «بینداز دور» یا می‌گوید «به درد نمی‌خورد» و قس علی ذالک.

حاصل کلام آن که در ابتلای به این مشکل همه وقت نمی‌توان یک نوع چاره‌جوئی کرد. اولاً حتی‌الامکان باید ساعی شویم لفظی که مطابقه کامل دارد بیابیم، اگر نشد جهد کنیم لفظی که معنای آن شباهت تامه داشته باشد پیدا کنیم، اگر لفظ مفرد پیدا نکردیم مرکب اختیار کنیم، صفت و موصوف را ممکن است به جمله خبریه درآوریم، یا سیاق کلام را تغییر دهیم، و مخصوصاً ملتفت باشیم که یک لفظ را در همه مورد یک نوع ترجمه نکنیم و هر چند مکرر می‌شود باز عرض می‌کنم این کیفیت منحصر به زبان فارسی نیست تمام السنه خارجه نسبت به هم این حال را دارند و مترجمین ماهر در مقام ترجمه به همین تدابیر متوسل می‌شوند و این نکات را منظور می‌دارند، و اگر سخن دراز نشده بود مطلب را معکوس کرده باز می‌نمودیم که چگونه الفاظ و تعبیراتی از زبان فارسی هست که در فرانسه یا زبان‌های دیگر نمی‌توان مطابق آن را پیدا کرد و شاید بی‌فایده نباشد که روزی در این باب هم شرحی نوشته شود.

تا اینجا که نوشته بودم برای یکی از همسفرانم خواندم پس از شنیدن گفت بعد از همه این تفصیلات ترجمه کلماتی را که روزنامه کاوه سؤال کرده نگفتی. گفتم اگر می‌دانستم این همه پیچ و تاب نمی‌خوردم و طول کلام نمی‌دادم، وانگهی اعضاء اداره کاوه از من و تو فاضل‌ترند اگر ترجمه این کلمات به این سهولت پیدا می‌شد خود می‌دانستند و نمی‌پرسیدند. گفت پس چرا سؤال کردند. گفتم برای این که فتح باب همین قسم مذاکرات بشود. گفت این مطلب گفتن ندارد همه کس می‌داند. گفتم پریروز در پورت سعید یک روزنامه فارسی به دستم افتاد و خواندم با آن که نه مطالب قامضی بود نه عبارات مغلق، بعضی سطور آن را هیچ نفهمیدم باقی را هم که فهمیدم قدری به واسطه سابقه به مطلب بود یک اندازه به واسطه آشنائی به السنه خارجه. گفت چه ربطی به مطلب دارد نویسنده آن سطور چیزنویس نبوده است. گفتم این مرض امروز در میان نویسندگان ایران عمومیت دارد و علت آنست که اکثر آنها کم یا بیش زبان خارجه می‌دانند. کتب و جراید خارجه می‌خوانند، و با تعبیرات خارجه فی‌الجمله مأنوس شده‌اند. زبان و ادبیات فارسی را هم خوب یاد نگرفته‌اند، و تعبیرات فارسی صحیح و فسیح مرکوز ذهن ایشان نشده. وقتی که چیزی می‌نویسند نوشته‌های ایشان معجون صنایع فاسدی است، از فارسی و ترکی و فرانسه و روسی و غیرها و اگر چند سال دیگر بر این منوال بگذرد اصل زبان فارسی از بین می‌رود. گفت اصلاً تو محافظه‌‌کار و منکر ترقی و تجددی و موقعیت دنیا را در نظر نگرفته و تغییر وضعیت مملکت را طالب نیستی. گفتم اگر ترقی و تجدد زبان فارسی به این وسیله صورت می‌گیرد که کلمات «محافظه‌کار» و «موقعیت» و «وضعیت» اختراع کنیم یا عبارت فارسی را طوری بنویسیم که ایرانی خالص هر قدر هم با سواد و با ذوق باشد نفهمد علناً می‌گویم که من منکر ترقی و تجدد هستم. گفت به نظرم حرارت ظاهری بحر احمر در من و تو تولید حرارت باطنی هم کرده و ممکن است کار ما منجر به نزاع شود. گفتم حق با تو است باید سخن را کوتاه کرد.

منبع: مقالات فروغی