در سراسر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی اول بالکان یک انبار باروت بالقوه بود و “مسئله شرق” ـ چنانکه قضایای مربوط به اروپای شرقی و امپراطوری عثمانی را در اصطلاح زمان می نامیدند ـ اشتغال عمدهی دیپلماسی اروپائی بشمار میرفت. بر سر این مسئله چهار امپراطوری بزرگ روسیه و عثمانی و هابسبورگ و هوهنزونلرن از میان رفتند.
***
مسئله شرق همیشگی
آیندگان یکشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۴۸
داریوش همایون
در سراسر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی اول بالکان یک انبار باروت بالقوه بود و “مسئله شرق” ـ چنانکه قضایای مربوط به اروپای شرقی و امپراطوری عثمانی را در اصطلاح زمان می نامیدند ـ اشتغال عمدهی دیپلماسی اروپائی بشمار میرفت. بر سر این مسئله چهار امپراطوری بزرگ روسیه و عثمانی و هابسبورگ و هوهنزونلرن از میان رفتند.
امروز ما همچنان با مسئله شرق سروکار داریم. این اقوامی که اروپای شرقی را مسکون ساخته اند ـ و در بحث حاضر چکسلواکی و لهستان و آلمان شرقی را نیز بخاطر سهولت در شمار آنان میآوریم ـ آنقدر قابل ملاحظهاند که اجازه نمیدهند دنیا در برابرشان بیتفاوت بماند.
از قرن هژدهم آنها نقطه ضعیف ترکان عثمانی و میدان نبرد اسلاوهای روسیه و ژرمنهای اتریش و آلمان بودند. در نیمه قرن بیستم روسها سرانجام در این پیکار غالب آمدند و بر بیشتر این اقوام تسلط یافتند. اما امروز اروپای شرقی همانقدر “پاشنه آشیل” رهبری کمونیسم بینالمللی و اتحاد شوروی است که در دوران تسلط عثمانیان مایه ناتوانی “بابعالی” بود.
شوروی ممکن است با آمریکا در گیر مسابقه تسلیحاتی و موشکی و رقابت سیاسی و اقتصاد جهانی باشد، یا با نگرانی روزافزون به مرزهای ششهزار کیلومتری خود با چین بنگرد، یا ترس از آلمان را هرگز فراموش نکند. و ممکن است مسئله ملیتهای خود را هر روز دشوارتر بیابد یا آرزوهای برنیامده روشنفکران را برای بحث آزادتر و محیط فکری بازتر و انتظارات مردم عادی را برای زندگی بهتر. ولی در اروپای شرقی است که پای شوروی در گل رفته است.
در اروپای شرقی آلمان شرقی و لهستان مسائل آینده را تشکیل میدهند و مجارستان مسئله گذشته بود. یوگسلاوی و رومانی و چکسلواکی هستند که امروز خواب آسوده را از سیاستسازان کرملین گرفتهاند و در این میان یوگوسلاوی جای اصلی را دارد. بیش از بیست سال است این کشور اسلاوهای جنوبی برندهترین خارها در گلوی “برادر بزرگ” همه اسلاوها و همه اقوام اروپای شرقی بوده است.
این مردم که به گفته یکی از شاعران ملیشان فرزندان مردانی هستند که “بر میخهای بلند جان دادند” دلیری و پایداری را در خود دارند. سرکشی آنها در ۱۹۴۸ در برابر استالین و در ۱۹۶۸ در برابر برژنف الهام دهندهی ملتهای اروپای شرقی بوده است. به عنوان نخستین ملتی که در این منطقه از استقلال خود دفاع کرد یوگوسلاوها راه را به آلمانهای شرقی (۱۹۵۳) و رمانیان و چکها و اسلواکها نشان دادند.
اگر مبارزه آنها بر پایه سنت جنگ پارتیزانی پیروزمند با آلمان نازی نهاده شده است و صریحاً مایه نظامی دارد، در رومانی همین مبارزه در زمینه سیاسی اما با همان دلیری و بر ضد عوامل نامساعدتر (عضویت در پیمان ورشو، همسایگی با شوروی) دنبال میشود. رومانیها باید دل شیر در سینه داشته باشند که چکسلواکی را در برابر چشم میبینند و همچنان اوامر شوروی را ندیده میگیرند (تحریم کنگرهی اخیر اتحادیه کمونیستهای یوگوسلاوی) و مانع اصلی وحدت فرماندهی نیروهای پیمان ورشو، محکوم ساختن چین در مجامع بینالمللی کمونیستها و هر طرح شوروی برای استواری برتری خود در اروپای شرقی و در جنبش کمونیستی شدهاند.
چائوشسکو و یارانش در حزب و حکومت رومانی حتی امیدواری یوگوسلاوها را به پشتیبانی غرب در یک برخورد مسلحانه با شوروی ندارند، همچنانکه سازمان پیچیدهی مقاومت پارتیزانی یوگوسلاوی را فاقدند. مبارزهی آنها صرفاً بر نیروی اخلاقی عظیم و یکپارچگی مردم اتکا دارد. هر چه حلقه بر گرد آنها تنگتر شده بر گردنکشی افزودند. بر لب پرتگاه از همیشه دلیرانهتر رفتار میکنند.
در چکسلواکی پایمال شده به رومانیها نشان میدهند که اگر تابستان ۱۹۶۸ در بخارست تکرار شود چه باید بکنند. هرگز هیچ ملتی این رسیدگی سیاسی و این سطح عالی انظباط، و هیچ رهبری سیاسی این از خود گذشتگی و وفاداری به ملت خود را نشان نداده است. چکسلواکی در برابر اشغال مقاومت مسلحانه نکرد ولی مبارزهی سیاسی و منفی آن از یک درجه سرسختی و بیباکی برخوردار بوده که تا کنون کمتر از نبرد مأیوسانه مجارها در ۱۹۵۶ به اشغالگران لطمه نزده است.
دانشجویان با تظاهرات خستگی ناپذیر خود (در نخستین ماههای اشغال، در ژانویه پس از خودسوزی یان پالاش و هفته گذشته پس از پیروزی تیم هاکی چکوسلواکی بر تیم شوروی) و کارگران با تبدیل اتحادیههای کارگری به دژ نیرومند مقاومت سیاسی تودههای مردم با تن در ندادن به آنچه نیروهای اشغالی از آنها میخواستند نمایش درخشانی دادهاند.
و رهبران در میان دو آتش ـ تحمیلات مقامات اشغالی و خواستهای مردم ـ هر چه توانستهاند برای حفظ برنامههای اصلاحی و بازماندهی آزادی ملی خود کردهاند. تحمل سرزنش های هواداران و چشمپوشیدن از شکوه قهرمانی خود در چشم ملتشان هیچ کمتر از پایداری مأیوسانه آنها در برابر قدرت بیترحم بیگانه نبوده است.