زبان ماندلا زبان آزادی از قهر و خشونت و کینه توزی زمانه بود و عجب نیست که این سخن در گوش جان مردمی که اکنون دیگر نه کینتوزی پنهان بلکه صورت عریان آن را به چشم می دیدند و به جان می آزمودند نشست و اثری برجا گذاشت که هنوز درباره آن حکم روشن نمی توان کرد.
آکادمی علوم آفریقای جنوبی نامهای به رؤسای آکادمیهای علوم جهان نوشته و در آن پس از ادای احترام به نلسون ماندلا، او را حامی بزرگ علم و نمونه وطندوستی دانسته است. این نامه تذکری بود که من هم در باب این مرد بزرگ چند سطری بنویسم. ماندلا یک مرد سیاسی و مبارز شجاع راه آزادی و رفع تبعیض نژادی بود اما آنچه او را به اوج عظمت رساند اثر تابش درخشش برقی از آینده در دل و جانش بود و همین درخشش و تابش او را به ورای جهان سیاست و مقتضیات آن برد. ماندلای سیاستمدار بیش از آن که به سیاست وابسته باشد، به نحوی از آزادی اخلاقی رسیده بود. شأن و مقام سیاسی و مجاهدتهای آزادیخواهانه ماندلا بزرگ و ستودنی است اما اگر بپرسند او نام و عزت و بزرگی خود را از کجا یافت، آن را در بیرون از سیاست یا در فرا رفتن از مرزهای سیاست باید جست. سیاست، میدان اختلاف و جنگ است و ماندلا مرد صلح و دوستی و بخشش در عین تحمل درد بود.
بعضی از صاحبنظران، زمانه ما را زمانه کینهتوزی دانستهاند. اگر در آغاز قرن بیستم قبول این نامگذاری دشوار بود، اکنون نشانههایی از تأیید آن در همه جا آشکار شده است. کینخواهی همیشه بوده است. کینتوزان هم همواره اینجا و آنجا آتش کینه میافروختهاند اما تا زمانهای جدید هرگز کینتوزی عنصر تعیینکننده در نظام تاریخ و زندگی مردمان نبوده و سیاست با آن قوام نمییافته است. اکنون هم نمیتوان جان مردمان را یکسره مسخّر کینتوزی دانست یا لااقل این را نمیتوان انکار کرد که عنصر کینتوزی با چیزی از وجود تاریخی مردمان در تعارض است. جهان جدید غربی که همه تاریخها را پوشانده و اصول اساسیاش اعم از این که به آزمایش جان درک شده یا نشده باشد در همه جای جهان راهنمای فکر و عمل شده است، هم کینتوزی را میخواهد و هم آن را نمیخواهد. این تاریخ و پروردگانش، حتی پروردگانی که خود را مخالف قهر جهان جدید میدانند، کم و بیش مسخر کینتوزیاند. البته در راه این تاریخ درنگها و تأملهایی نیز وجود دارد. تواناترین و مصممترین کسانی که در این راه میروند، علمداران کاروان خود میشوند. عزت و ماندگاری هم از آن رهروانی است که قدرت درنگ و ایستادن دارند و میتوانند دیگران را به درنگ وادارند. ماندلا از این قدرت برخوردار بود. شاید روشی که ماندلا و پیش از او گاندی پیش گرفتند در نظر کسانی سازشکاری سیاسی تلقی شود و البته اگر بخواهند با صرف موازین خشک ایدئولوژیک درباره آنها حکم کنند آنها سازشکار بودهاند اما گاندی و ماندلا از آن رو به سیاست پرداختند که راه آزادی از سیاست میگذشت و میگذرد. آنها در حصار و حبس سیاست نبودند که سیاست بینان درباره آنها بتوانند حکم کنند. بلکه از آنجا بیرون آمدند تا سیاستی را که بر مدار کینتوزی میچرخد، مخاطب قرار دهند و بگویند و فقط بگویند که آدمی در روی زمین، آزاد از کینتوزی نیز میتواند به سر برد. (تلقی کینتوزی به عنوان اصل راهنما و رهآموز به تاریخ جدید تعلق دارد هرچند که بیشتر مظاهر شناخته شده آن به بیرون از جغرافیای غرب سیاسی تعلق دارد. به هرحال متذکر باشیم که حتی بنیانگذاران تاریخ غربی (و مثلاً ارسطو) بنای سیاست و مدینه را بر فیلیا به معنی دوستی میگذاشتند) اگر محبوبیت و عزت ماندلا در جغرافیای آفریقا و به طورکلی در جهان استعمارزده محدود میماند، او صرفاً یک مبارز بزرگ ضد استعمار و ضد تبعیض نژادی بود اما وقتی او از دنیا رفت دیدیم که امریکا و اروپای غربی، راست و چپ، شمال و جنوب، سفید و سیاه همه به احترام این آفریقایی ساده و بزرگ به پا خاستند و در برابر عظمت روحش تعظیم کردند. دوباره بپرسیم او این عظمت را از کجا آورده بود؟ سیاستمدار اگر دشمن را ببخشد پیروانش بر او خرده میگیرند و شاید از پیرویاش رو برگردانند زیرا سیاست یا لااقل وجهی از سیاست دنیای جدید به تعبیر کارل اشمیت با تعیین خصم (و شاید با افروختن آتش کینه) قوام مییابد اما در سخن صلح و دوستی و بخشش ماندلا سرّی بود که نه فقط سیاهپوستها و سفیدپوستهای آفریقای جنوبی آن را پذیرفتند بلکه این سخن که نشانی از آینده دارد، در گوش همه مردم جهان اثر کرد.
زبان ماندلا زبان آزادی از قهر و خشونت و کینه توزی زمانه بود و عجب نیست که این سخن در گوش جان مردمی که اکنون دیگر نه کینتوزی پنهان بلکه صورت عریان آن را به چشم می دیدند و به جان می آزمودند نشست و اثری برجا گذاشت که هنوز درباره آن حکم روشن نمی توان کرد.
من گاهی فکر می کنم که اگر ماندلا نبود (با این که گاندی و مارتین لوترکینگ و… بودهاند) آفریقایی زاده ای مثل باراک-حسین- اوباما به ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا نمی رسید (استدعا می کنم نفرمایید که اوباما با اسلاف خود فرقی ندارد. من حرف سیاسی نمی زنم و معتقد نیستم که ماندلا سیاست را در مسیر دیگری انداخته است بلکه به تحولی می اندیشم که در امریکای پر از تعصبات نژادی و در همه جهان روی داده و شاید بخشش ماندلا در این تحول بی اثر نبوده است) و چگونه ممکن بود در کشوری که تا ۵۰ سال پیش بر سر در بعضی رستورانها و فروشگاهها و هتلهایش مینوشتند «سیاهپوست و سگ وارد نشود»، یک سیاهپوست شخص اول آنجا و در رأس قدرتمندترین کشور روی زمین باشد.
ما عادت کرده ایم که همه چیز را عادی ببینیم و دیگر از هیچ چیز تعجب نمی کنیم. ماندلا با بها ندادن بیش از حد به قدرت سیاسی و آزادی از ضرورتهای سیاست رسمی، به قول شاعر (مفتون امینی) از وجدان زمانه و بخصوص از وجدان مردم کشورهای صاحب قهر و قدرت، غرامت گرفت. «غرامتی با شکوفههای صلح و نه با گلوله های انتقام.»
بعد از آن که ماندلا به سفیدپوستان آفریقای جنوبی گفت بمانید تا کشورمان را با هم بسازیم و بخصوص وقتی همه دیدند که او به مقام و قدرت سیاسی دل نبسته است و می تواند به آسانی از سیاست رسمی کناره گیرد، پوست سیاه در همه جهان و مخصوصاً در امریکا جلوه و جایگاه دیگری پیدا کرد.
ماندلا انقلاب نکرد و طرح جهانی دیگر جز آنچه هست درنینداخت اما شاید او در شب سیاهی که تمییز ستمکش از ستمگر و بیداد از داد و بیخردی از خرد و… دشوار است و عدل و عدالت و خرد و آزادی و صلح به صرف حرف مبدل شده است، درخشش بارقه ای را دیده باشد که فضای آزاد ورای محدوده ضرورتها را در لحظاتی روشن کرده بود. ماندلا یک نشانه بود. نشانه امکان گذشت از چارچوبی که تاریخ ما در آن می گذرد شاید بزرگی او هم در نشانه بودنش بود. نشانه یک امکان دیگر، امکان این که یک بار دیگر زندگی آدمی بر مبنای دوستی و نه قهر و کینتوزی بنا شود. امکانی که هرچند طلب آن آغاز شده است هنوز از آن دوریم و به آسانی محقق نمیشود. ما هنوز به دشواری می توانیم عظمت بخشش در زمان غلبه کینتوزی را چنان که باید دریابیم ولی می توانیم فکر کنیم که شاید کیمیای بخشش بود که در مس وجود این سیاهپوست ساده درآمیخت و به او بزرگی بخشید. در مدت ۷۰ سالی که من پیروزی و شکست و مرگ نامداران بزرگ از گاندی تا ماندلا را به یاد می آورم، میبینم هر یک از این نامداران بر حسب بزرگیشان در حد انتظار مورد احترام قرار گرفته اند. ماندلا نه شاعر و نویسنده بود و نه پیشوای دین و سیاستمدار مستقر در رأس قدرت. او مجاهدی ساده و نجیب و آزاده و بخشنده و البته آموزگار بخشندگی بود.
آیا جهان اکنون به بخشش و گذشت و آزادی بیش از همیشه نیاز دارد که به یکی از صاحبان این گوهرها این چنین حرمت می گزارد.
به این پرسش قدری بیشتر بیندیشیم و از یاد نبریم که وقتی هزار زخم و درد در تن و دل و جان مردم آسیا و آفریقا و امریکای لاتین و جاهای دیگر هنوز تازه است، بخشیدن کار آسانی نیست اما ماندلا هنری داشت که با همه دردهایش می توانست بر کینه غلبه کند و مظاهر ستمگری را ببخشد و به همین جهت بزرگ بود.
منبع: http://www.cgie.org.ir/fa/news/7501