«

»

Print this نوشته

فرازهایی از سخنان داریوش همایون در باره دو کودتای سده بیستم در ایران

به خوبی می‌توان تصور کرد که اگر مصدق از ۲۸ مرداد بدر می‌آمد افراطیان پیرامونش مانند فاطمی، واپسین موانع تسلط کمونیست‌ها را در نیروهای مسلح از میان می‌بردند و مردمی نیز که سه روز پس از رفتن شاه چنان برآشفته شدند با گذشت زمان احتمالا در برابر یک کودتای کمونیستی مقاومتی نشان نمی‌دادند، چنانکه در چکسلواکی همان زمان‌ها پیش آمده بود.

‌ ‌ artesh1

فرازهایی از سخنان داریوش همایون در باره دو کودتای سده بیستم در ایران

 ‌ ‌

  • دو کودتای سده بیستم ایران هیچیک به مفهوم تکنیکی و نه سیاسی، کودتا نبود. در هر دو، نظام حکومتی دست نخورده ماند و نخست‌وزیری، آماج اصلی بود

  • در هنگام کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، سه سال بود که مجلس تشکیل نشده بود و مجلس چهارم در بهار۱۳۰۰ اجلاس کرد. چهار استان بزرگ ایران، خراسان و آذربایجان و گیلان و خوزستان، یا عملا مستقل بودند یا رو به استقلال می‌رفتند. از وضع بقیه کشور، در یکی از برجسته‌ترین آثار تاریخنگاری این دوران، فهرستی آمده است: “مازندران مرکزی عملا تحت تسلط امیرموید سوادکوهی بود… اسمعیل‌آقا سمیتقو بر کلیه سرزمین‌های غرب ارومیه تا سرحد ترکیه فرمان می‌راند… مناطق حوالی در دست عشایر گوناگون کرد بود. عشایر سنجابی و کلهر بر نواحی کرمانشاه مسلط بودند. لرستان زیر فرمان قبایل لر و مرکز و قسمت‌هائی از ایران در اختیار بختیاری‌ها بود. ایلات قشقائی، خمسه، تنگستانی، کهگیلویه، ممسنی و بویراحمدی بر فارس و نواحی خلیج فارس تسلط داشتند. ایالت بلوچستان و سرزمین‌های شرق بندرعباس قلمرو قبایل بلوچ بود. سیطره اینها به حدی بود که دوست‌محمد خان سرکرده بلوچ‌ها سکه به نام خود زده بود…“

  • اما کودتا دست به ترکیب نظام حکومتی نزد؛ نه شاه رفت، نه مجلس، نه قانون اساسی دست خورد.

  • نقش کودتا صرفا در رساندن میرپنج به سردارسپهی بود که چنانکه هرکس می‌توانست ببیند بهترین نامزد آن مقام می‌بود؛ و ایران نه تنها در آن زمان بلکه در نسل‌های بعدی نیز رهبر نظامی بزرگتری از او نداشته است.

  • برآمدن سردارسپه به عنوان ناپلئون انقلاب مشروطه از کودتا تا پادشاهی بیش از چهار سال به درازا کشید و اساسا در چهارچوب حکومت مشروطه، چنانکه در آن بیست سال اول نظام مشروطه عمل می‌شد، به انجام رسید.

  • رضاخان به دلیل رهبری استثنائی خود، در آن چهارساله قهرمانی تاریخ نیمه اول سده بیستم ایران ـ که سپاهیان نیمه‌برهنه و نیمه‌گرسنه‌اش تکه پاره‌های سرزمین ملی را در شمال و جنوب و خاور و باختر و مرکز با خون خود باز بهم می‌پیوستند ـ به عنوان مظهر آرزوهای ملی ایرانیان برای ثبات، امنیت، استقلال و پیشرفت از قبول عام برخوردار بود.

  • سوم اسفند همه داستان نبود که بشود با یک اشاره به نقش آیرونساید و نرمن به لجنزارش انداخت. در سوم اسفند رضاخان میرپنج تنها توانست تکان بزرگی به “کاریر“ نظامی خود بدهد که همانگاه به صورتی مقاومت‌ناپذیر رو به بالا داشت. اما برآمدنش به بزرگترین رهبر سیاسی ایران زمان خود یک فرایند سیاسی مردمی و در چهارچوب قانون اساسی بود.

  • از فردای کودتا تا رسیدن به پادشاهی در هر چه رضاشاه کرد هیچ نشانه از پشتیبانی انگلستان از او در دست نیست؛ برعکس از راه ندادن به افسران و مستشاران انگلیسی در ارتش نوخاسته ملی تا چانه‌زنی در مطالبات ادعائی آن کشور و بیش از همه در سرکوب عشایر دست‌نشانده انگلیس در مرکز و جنوب ایران، رضاشاه پیوسته در رویاروئی با آن کشور می‌بود.

  • رضاشاه پادشاهی را از کسی نگرفت. تاجی را که در رهگذر افتاده بود برداشت.

  • مشروطه را سردارسپه شکست نداد. در سرتاسر ایران نه نشانی از حکومت قانون بود، نه حقوق فرد ایرانی ـ حتا در مفهوم بسیار تنگ آن روزها ـ رعایت می‌شد نه بیشتر مردم، دسترسی به کمترین خدمات اجتماعی می‌داشتند. آنچه از رضاشاه شکست خورد اقلیتی در مجلس چهارم بود و یک گروه کوچک سیاسیکار که آزادی خود را از دست دادند.

  • در بررسی رضاشاه ـ و بیشتر تاریخ همزمان ما ـ از کلیشه‌های رایج می‌باید دوری جست، و به ابعاد گوناگون شخصیت خود او و اوضاع و احوالی که رضاشاه را می‌خواست و ممکن ساخت بیشتر پرداخت.

  • در رضاشاه ما، هم دنباله سنت ناسیونالیست و ترقیخواه را می‌بینیم و هم مردی که بسیاری از آرزوهای پدران جنبش مشروطه‌خواهی را به‌عمل در آورد.

  • رضاشاه طرح (پروژه) مشروطه‌خواهان را از آنان گرفت و یک‌تنه پیش برد. و از کارهائی برآمد که روشنفکران انقلاب مشروطه، روبرو با واپسماندگی هراس‌آور ایران آغاز سده بیستم، در بی پرواترین آرزوهای خود نیز باور نمی‌داشتند.

  • هنگامی که پادشاه سرباز در۱۳۲۰ رفت، ایران چنان دگرگون شده بود که خان‌ها و رهبران مذهبی سربلند کرده دیگر نمی‌توانستند آن را به راه‌های گذشته برگردانند. اصلاحات او و آتش ترقیخواهی که در جامعه ایرانی درگرفته بود دوران نکبت‌بار جنگ و آشفتگی‌های دوازده ساله و رکود هشت ساله پس از آن را نیز گذراند و حرکتش را از سر گرفت.

***

  • همان گونه که رضاشاه فرزند دوره خود بود ـ عصر دیکتاتورها و واپس‌نشینی دمکراسی ـ مصدق نیز در عصر رهبران ملی ضداستعماری به قدرت رسید و بر همان راه می‌رفت ـ راه نهرو، سوکارنو، نکرومه، ناصر. او نیز مانند آنان (مگر نهرو که مقوله دیگری است) محبوبیت بزرگ شخصی خود را که با ملی کردن نفت به ابعاد بیسابقه رسید جانشین همه نهادها و فرایند سیاسی کرد و خویشتن را چنان مظهر ملت دانست که صمیمانه هرچه را جز سیاست‌ها و استراتژی خود خیانت شمرد.

 

  • سخنرانیش در بهارستان خطاب به چند هزار تنی که می‌توانستند گرد آیند “مجلس جائی است که مردم هستند“ شعاری در سنت سزاریسم بود و گرفتن اختیار قانونگزاری، انحلال سنا، دیوان عالی کشور، و خود مجلس، و دست زدن به همه‌پرسی فراقانون اساسی همه بر همان سنت می‌رفت و ربطی به دمکراسی و قانونمداری که جائی برای رهبر به عنوان مظهر ملت نمی‌شناسد نمی‌گذاشت.

  • استراتژی او و فاطمی پس از سی تیر ۱۳۳۱ برقراری یک دیکتاتوری توده‌گرا بود: پاک کردن همه مراجع قدرت بویژه نیروهای مسلح از مخالفان و عناصر نامطمئن، برپاکردن دستگاه پلیس سیاسی، گرفتن اختیار قانونگزاری از مجلس، بستن مجلس و نوشتن قانون انتخاباتی که اکثریت او را همیشگی سازد.

  • مصدق با منش اقتدارگرایش و رگه تند عوامگرائی و بی‌مدارائی که در برابر مخالفت داشت، و زیر فشار پیکار غیرممکنی که درگیر آن شده بود به تندی از هر چهارچوبی درگذشت.

***

  • ۲۸ مرداد یک پسزنش، یک حرکت ضد مصدقی و ضدکمونیستی بود.

  • مصدق به پایان راهش رسیده بود. نه می‌توانست به چیزی کمتر از پیروزی کامل غیرممکن تن در دهد مبادا به خیانت ـ که خود آن را به چنان سطح مبتذلی رسانده بود ـ متهم شود؛ نه می‌توانست نفتی بفروشد، و نه می‌توانست اقتصاد را بی‌نفت بچرخاند.

  • مصدق اسیر سخن‌پردازی خویش و فضای سیاسی شعله‌وری که بیشتر خودش پدید آورد شده بود. در برابر او بیشتر سران مذهبی و نظامی و رهبران افکار عمومی صف آراسته بودند و تقریبا همه رهبران جبهه ملی او را رها کرده بودند.

  • چنانکه در روز ۲۸ مرداد نشان داده شد مردم نیز دیگر خسته شده بودند. یکی هم از آن هزاران تنی که یک سال پیشتر در سی تیر در تهران و چند شهر دیگر با نثار خون خود مصدق را به نخست‌وزیری برگردانیده بودند انگشتی به پشتیبانی او تکان نداد و، از ایستادگی چند ساعته نگهبانان نیرومند خانه‌اش گذشته، به آسانی سرنگون شد.

  • یک ماه پیش از ۲۸ مرداد در نخستین سالگرد سی تیر همه تلاش‌های حکومت جبهه ملی نتوانست به گفته مکی بیش از دو هزار و پانصد تن را گرد آورد. در تظاهرات حزب توده به همان مناسبت دست کم ده برابر شرکت جستند.

  • طرح کودتای نظامی آژاکس یا چکمه (هر یک در نامگذاری دستگاه‌های اطلاعاتی امریکا و انگلستان) در شامگاه ۲۵ مرداد شکست خورد. مصدق که از پیش توسط حزب تودة همه جا حاضر آگاه شده بود فرمان برکناریش را در جیب خود نهاد و آورنده را به اتهام اقدام به کودتا دستگیرکرد.

  • فردای آن روز و پس از آنکه تقریبا همه افسران دست ‌در کار طرح کودتا دستگیر شده بودند سفیر امریکا به وزارت خانه‌اش نوشت که با شکست طرح، چاره‌ای مگر کارکردن با مصدق نمانده است.

  • حزب توده با همه نیرو برای برچیدن پادشاهی به میدان آمد. مجسمه‌های پادشاهان را به زیر کشیدند و خیابان‌ها را صحنه بزرگ‌ترین زدوخوردهای شهری آن سال‌ها کردند. مصدق دودلانه هم می‌خواست توده‌ای‌ها را از بدترین زیاده‌روی‌هایشان باز دارد و هم رویهمرفته از اوضاع شکایتی نداشت.

  • مردم ناگهان در آن چند روز پرهیب (شبح) یک حکومت کمونیستی را دیدند و خطرات مبارزه نالازم مصدق را با پادشاه ـ که خود مصدق می‌گفت جرات هیچ اقدامی بر ضد او ندارد ـ و ناتوانیش را در کنترل اوضاع دریافتند.

  • رفتن شتاب‌آلود شاه از ایران که همه نشانه‌های کناره‌گیری را داشت در هیچ طرحی نیامده بود ولی بیش از هر عامل دیگری در ۲۸ مرداد تاثیر بخشید. فضای سیاسی “گالوانیزه“ شد و یک سرچشمه پشتیبانی واقعی از شاه در جامعه جوشید که ضد مصدق نبود ولی شاه را نیز به عنوان مظهر پایداری ملی در برابر تهدید شوروی و عوامل بیشمار آن می‌خواست، و بی هیچ تمایلی و بی آنکه هیچ لزومی بوده باشد ناگزیر از گزینش میان آن دو شده بود.

  • در بهره‌برداری از این برگشت مردم به نهاد پادشاهی، زاهدی نقش تعیین کننده داشت و او بود که با جسارت مشهور خود شکست ۲۵ مرداد را به پیروزی سه روز بعد رساند. او با آگاه کردن مردم از فرمان نخست‌وزیریش، نیروهای هوادار پادشاهی را که در ایران اکثریت خردکننده داشتند بر گرد خود آورد؛ و به عنوان یک رهبر تمام عیار سیاسی و نظامی، آن لحظه تاریخی را از آن خود کرد.

  • نیروهای انتظامی و واحدهای کوچک ارتش بجای جلوگیری از تظاهر کنندگان، خود شعار جاوید شاه دادند و به جمعیت فزاینده‌ای پیوستند که تا عصر آن روز به ده‌ها هزار رسید و یک گروه کوچک ارتشی با چند تانک به نیروئی در همان حدود از نگهبانان مصدق حمله برد و خانه او را گرفت.

  • در آنچه مخالفان پادشاهی، کودتای نظامی ۲۸ مرداد نام داده‌اند بزرگ‌ترین رویاروئی نظامی و نقش ارتش در آن روز همان برخورد کوچک در خیابان کاخ بود. رئیس کودتا، زاهدی، سرلشگر بازنشسته و رئیس پیشین شهربانی، یک‌تنه آنجا را گرفت. او به صف پاسبانان مسلحی که در برابرش ایستاده بودند و به کمترین اشاره می‌توانستند تنش را سوراخ سوراخ کنند تنها یک جمله گفت: “شما اینجا هستید ولی شاه شما با ما نیست.“

  • مصدق در مسابقه برای جلب امریکا به شاه باخت. بازی ناشیانه او با ابرقدرت‌ها، و تاکتیک‌هائی که همه از دست بدر می‌رفت، امریکائیان را که دو سالی از او پشتیبانی سیاسی و مالی کرده بودند، به اندازه‌ای که بخشی از دست رفتن درآمد نفت جبران شده بود، بیشتر ترساند.

  • ۲۸ مرداد رویدادی با پیامدهای بسیار دامنه‌دارتر و ژرف‌تر بود. از سوئی روندی را که در ۴۶ ـ ۱۹۴۵ با بحران تخلیه ایران آغاز شده بود شدت بخشید؛ زیرا بار دیگر نشان داد که خطر افتادن در کام شوروی چه اندازه نزدیک است (از گروه بزرگ افسران ارتش که عضو یا هوادار سازمان زیرزمینی نظامی حزب توده بودند میان ششصد تا هفتصد تن به دام افتادند و شبکه درجه‌داران هیچگاه لو نرفت. تهیه‌های تشکیلاتی گسترده حزب سراسر ایران و همه لایه‌های جامعه و دستگاه حکومتی را دربرمی‌گرفت.)

  • به خوبی می‌توان تصور کرد که اگر مصدق از ۲۸ مرداد بدر می‌آمد افراطیان پیرامونش مانند فاطمی، واپسین موانع تسلط کمونیست‌ها را در نیروهای مسلح از میان می‌بردند و مردمی نیز که سه روز پس از رفتن شاه چنان برآشفته شدند با گذشت زمان احتمالا در برابر یک کودتای کمونیستی مقاومتی نشان نمی‌دادند، چنانکه در چکسلواکی همان زمان‌ها پیش آمده بود.

  • از دو کودتای سده بیستم ایران هیچیک به مفهوم تکنیکی و نه سیاسی، کودتا نبود. در هر دو، نظام حکومتی دست نخورده ماند و نخست‌وزیری، آماج اصلی بود.