«

»

Print this نوشته

بحث بر روی «گفتمان» و نه «کسان»! / فرخنده مدرّس

تکیه بر فرآیند بی‌اثری کلام بر چشم‌فروبستگانِ پنجاه‌وهفتی، نه برای تعطیل بحث، بلکه در تلاش برای جلب نظر به سوی دیگری‌ست، بدین سو که نباید اجازه داد؛ موضوع، مضمون و تراز سخن امروز ما را «کسانی» تعیین کنند، که نه تنها شرم از حال ندارند، بلکه همۀ همّ‌شان وصل کردن آن گذشتۀ سرافکنده و شرم‌سارِ پنجاه‌وهفتی به آینده‌ای‌ست که گویا قرار است بار دیگر وعده‌گاه شعارهای پوچ و وعده‌های وارونه و بی‌ریشه گردد. طبیعی‌ست که با چنین کسانی که پاک بازنده‌اند، همه چیز را باخته‌اند، خوش‌نامی در تاریخ را که سهل است، حتا آزرم وجدان را نیز باخته‌اند، نمی‌توان و نمی‌باید، بیش از آنچه لازم بوده است، نرد کلام باخت.

FA8

بحث بر روی «گفتمان» و نه «کسان»!

فرخنده مدرّس

‌ ‌

هیچ دگرگونی اجتماعی، که انقلاب‌ از جمله بزرگترین‌ این دگرگونی‌هاست، از امروز به  فردا رخ نمی‌دهد. آنچه که به تجربۀ کشور و جامعۀ خود ما باز می‌گردد، از جمله به انقلابی که در سال ۵۷ رخ داد، از این قاعده مستثنا نیست. در تدارک آن انقلاب، که با «زبردستی» نیروهای مذهبی به استقرار رژیم اسلامی انجامید، اکثریت بزرگی از روشنفکران و نیروهای سیاسی، طی دهه‌های طولانی، با افکار مخرب خود علیه ایران، «زیردستانه» دست‌درکار بودند، تا آن انقلاب به «پیروزی» رسید. شگفتا که دلایل «پیروزی» آن انقلاب و دلایل «زبردستی» اهل دین و سهم ویرانگر گفتمان چند دهه‌ای ضد ایرانیِ اهل فکر و فرهنگ و سیاست کشور، هنوز هم از چشمِ بستۀ همان نیروها و دنبالگان‌شان، که امروز معروف به «پنجاه‌وهفتی‌ها‌» شده‌اند، پوشیده مانده است. و البته تا زمانی‌ که چشم‌ها بخواهند بر حقیقت بسته بمانند و نخواهند ببینند، سخن در بارۀ حقایق، حتا با بالاترین درجۀ حسن نیت، با نرم‌ترین زبان، به قدرتمندترین برهان، نیز بی‌اثر خواهد ماند، به مصداق همان «نوای داودی و کرِ مادرزاد»

اما این قطع امید از تأثیر بحث در دگرگونی «پنجاه‌وهفتی‌ها» آیا بدان معناست که، از درنگ بر آن تجربۀ سهمگین، باید دست کشید؟ از درنگ بر تجربه‌ای که نتیجۀ آن تغییر مسیر سرنوشت ملت و میهن، رو به بدی، بوده است؟ نه! زیرا خلاف عقل سلیم و خلاف آن آموزۀ کهنِ فرزانۀ یونانی و بجای‌مانده از هزاره‌های دورِ است که گفته بود: «دیده تیزبین دار تا آینده‌ را توانی در آیینۀ حال تماشا کنی!» و همچنین بدور از این آموزۀ فرزانۀ هم‌روزگار خودمان خواهد بود که گفته است: «مرکز ثقل زمان تاریخی، زمان حالِ ناظر بر آینده است و همین زمان حال سرشت و معنای زمان گذشته و دوره‌های آن را متعین می‌کند.» حال در اینجا پرسش این‌ است که؛ کدام چشم حقیقت‌بین و «دیدۀ تیزبینی»ست که حال ناشاد، وضعیت اندوه‌زا و نامرادی‌های دمادمی که حال و آیندۀ مردم و میهن‌مان را به یکسان تیره کرده است، ببیند و  در ریشه‌ها و علت و معلول‌های این فاجعۀ بزرگ کاوش کند، کین‌توزی آن علیه بزرگترین و ستایش‌انگیز‌ترین رخداد تاریخی ایران، یعنی مشروطیت و دشمنی با دستاوردهای پادشاهان پهلوی را دریابد، ولیکن ناخدمتی و دشمنیِ گفتمان پنجاه‌وهفتی را منکر شود؟ این انکار از هیچ خردی برنمی‌آید، مگر همان خردسوزانِ زیردست و خادمِ اهل دیانت سیاسی و چشم فروبستگان بر سهم مسئولیت خویش در به «پیروزی» رساندن انقلاب ۵۷ و به کرسی نشاندن رژیمِ نکبت‌بارِ اسلامی.

پس تکیه بر فرآیند بی‌اثری کلام بر چشم‌فروبستگانِ پنجاه‌وهفتی، نه برای تعطیل بحث، بلکه در تلاش برای جلب نظر به سوی دیگری‌ست، بدین سو که نباید اجازه داد؛ موضوع، مضمون و تراز سخن امروز ما را «کسانی» تعیین کنند، که نه تنها شرم از حال ندارند، بلکه همۀ همّ‌شان وصل کردن آن گذشتۀ سرافکنده و شرم‌سارِ پنجاه‌وهفتی به آینده‌ای‌ست که گویا قرار است بار دیگر وعده‌گاه شعارهای پوچ و وعده‌های وارونه و بی‌ریشه گردد. طبیعی‌ست که با چنین کسانی که پاک بازنده‌اند، همه چیز را باخته‌اند، خوش‌نامی در تاریخ را که سهل است، حتا آزرم وجدان را نیز باخته‌اند، نمی‌توان و نمی‌باید، بیش از آنچه لازم بوده است، نرد کلام باخت. زیرا آنها، در مقام فرد و شخص، بدان نظر ندارند که ما در عشق بدان برخاسته و از آن سخن می‌گوییم.

خضر نتوانست نرد عشق آسان باختن          باید اول در قمار عاشقی جان باختن

و آنجا که ما سعی می‌کنیم، در بارۀ آنچه، که به جان و روان دوست می‌داریم‌ش، سخن گوییم، باید سنجیده سخن گوییم. بنیاد سخن سنجیده اما بر فرد و شخص و حتا «نسل» نیست. پس باید ابتدا اشخاص را، عمدۀ آن «کسانی» را که از زمرۀ بازندگان به تقصیرند و بر این تقصیر چشم فروبسته‌اند، کنار گذاشت و در میدان بیهوده‌گویی‌های‌شان به بند لفاظی و دم‌زنی گرفتار نیامد و به بنای سخن، بر حرف‌های بی‌پایان‌ و بی‌بن‌شان، پایان داد. باید اساس کار و تلاش را بر بحث روی «ایده‌ها» و بازگشایی بنیاد آن ایده‌هایی متمرکز ساخت، که گفتمان می‌سازند. باید بر گفتمان گذشته و بر گفتمان آینده، تمرکز کرد که هر دو از مجرای بحث‌های حال ما می‌گذرند.

 درست است که هر گفتمانی تعلق به نسل یا نسل‌هایی دارد، اما، این اولاً از پایه خطاست، اگر تصور کنیم که نبرد یا نبردهای امروز ما، جنگی میان نسل‌هاست. ثانیاً همۀ افرادِ متعلق به یک نسل را نمی‌توان الزاماً انباز در کارسازی یک گفتمان معین یا باورمند به آن دانست. ثالثاً طول عمر گفتمان‌ها و حیطۀ تأثیر فرهنگی آن‌ها، به ویژه در جوامع بطئی و بدور از دگرگونی‌های بنیادین، از افراد و نسل‌ها فراتر می‌روند، و همان‌طور که گفتمان ۵۷ نشان می‌دهد، از ساخته شدن تدریجی و روند سلطه و تأثیر رفته رفتۀ یک گفتمان بر افکار عمومی، تا مرحلۀ کم‌رنگ شدن و از میان رفتن، غلطک آن می‌تواند از روی چندین نسل عبور کند و دوام‌آوریش می‌تواند از طول عمر چند نسل نیز بگذرد. پس بنابراین باید تلاش نمود؛ جریان بحث‌ها را از رودررویی و تقابل با افراد و اشخاص و حتا نسل‌ها، که گاه به جاهای ناشایست و زننده‌ای نیز می‌کشند، برون برد و بر بحث بر روی گفتمان و ایده‌های سازندۀ آن تمرکز نمود. زیرا این گفتمان است که در واقع «مجموعه‌ و برآیندی از ایده‌های مسلط بر بحث‌ سیاسی‌‌ست و نقش تعیین کننده‌ای در شکل دادن به سیاست و فرهنگ دارد.»

در این تلاش اما، از دو امر کوتاه نباید آمد؛ نخست از کالبد شکافی و برملا ساختن اجزاء گفتمان «پنجاه‌وهفتی» که در اصل پارادایمی بود که زیر دست و توسط افراد بی‌شمار و همچنین نسل‌های متعددی کالبد یافت، مسلط گردید، خِرد در سطح عمومی را زیر وزن سنگین خود گرفت و به تدریج تیره ساخت و در تأثیر و تسلط خود به امروز رسید و بنیاد و هستی حال را طوری تباه کرد که در آیینۀ آن آینده نیز تیره می‌نماید. پس آن گفتمان و ایده‌های درونی آن که برآیند خردها یا خرد عمومی را ضایع کرد، بسیار مهمتر از افراد و اشخاصی‌ست که دست‌درکار خردسوزی شده یا می‌شوند. نشان به همین نشان که بسیاری از افراد و نیروهایی که در بافتن و کارسازی گفتمان پنجاه‌وهفتی سهمی داشتند، امروز دیگر نیستند که بتوان گریبانشان را گرفت و آنان را به «سزای» افکارِ در عمل‌شان رساند. بسیاری از آنان حتا انقلابِ دست‌پخت فکر منحرف و مخرب خود را هم ندیدند و از آن «مستفیذ» و «مستفیض» نشدند، اما بارقه‌های افکارِ گفتمان‌سازشان، بعد از خودشان، در مغزهای خشک گُر گرفت و آتش به جان این کشور زد.

تنها و بزرگ‌ترین مجازات، که سپرده شدن یاد و نام به گور تاریخ است، نصیب‌ِ آن «ناکسان» خواهد شد، مشروط بر آن‌که آیندگان‌ و نسل‌های پس از آنان، عمق تباهی ایده و افکارشان را بشناسند و برملا کنند. پروسۀ شناختِ ایده‌ها و افکار ورزیدگی فکری می‌طلبد و مبنا و معیارهایی می‌خواهد که هیچ‌یک از آسمان نازل نمی‌شوند و آن‌ها را می‌توان و باید آموخت. بالا بردن درجۀ آموختگی، در بررسی روندها و رخدادهای تجربه‌شده در گذشته است که ممکن می‌شود، نه در تکرار طوطی‌وار حرف‌ها و شنیده‌ها، که گاه می‌توانند چنان برانگیخته شوند که از یک سو با ستایش و پرستش و از سوی دیگر با انتقام‌جویی مماس گردند، که هر دو از جنس احساسات هستند. احساس را همواره می‌توان برانگیخت و بر آن سوار شد. از دیروز پنجاه‌و هفتی می‌توان و باید درس و عبرت گرفت، نه انتقام. انتقام همواره و ناگزیر، صورت ستیز و دشمنی شخصی و فردی می‌یابد و ضایع‌کنندۀ عقل و خرد است. علاوه بر این باید دانست که خطر سوزاندن عقلِ فاقد آگاهی و شناخت، همواره هست و تهدید می‌کند. و تضییع خرد در گسترۀ عمومی، در هر مقطعی از تاریخ، به بهانه‌های گوناگون و با حرف‌های ظاهر فریب و از مجرای خودفریبی، می‌تواند همواره تکرار شود.

و اما امر دومی که نباید از آن غافل شد و نباید از آن کوتاه آمد؛ ممانعتِ هشیارانه از آن چیزی‌ست که اصطلاحاً می‌توان «فرار به جلو» نامید، که از جنس همان گفتمان‌سازی‌ست و اگر راه به فردا برد و تکرار شود، آینده را نیز، همچون امروزمان، تباه خواهد کرد و شاید چنان تباهی ببار آوَرَد که، با نگاه به حال نزار کشور و میراث شومی که رژیم اسلامی برجای خواهد گذاشت، جبران آن، آنگاه می‌تواند از مقولۀ تدارک مافات بشود. فرار به جلو را، از قضا ورشکست‌گان و دنباله‎‌روانِ «پنجاه‌وهفتی»، بار دیگر در مظاهر بی‌مسئولیتی، در قبال کشور و ملت، در پیش گرفته‌اند. در «فرار به جلو»، تکرار گذشته پنجاه‌و هفتی، یعنی نیاندیشیدن به مسئولیت عمل، در قبال میهن و ملت، در برابر خاک و مردمان ساکن آن، نهفته است. یک بیماری مسری گفتمانی‌ست.

از مهم‌ترین ویژگی‌های این «فرار به جلو»، در درجۀ نخست، عدم پایبندی به اصول و بی‌اعتنایی به الویت‌ها و نشاندن فرع بجای اصل است، که در نهاد خود ضدیت با ملت و کشور ایران و ضدیت با تمامیت سرزمینی و ضدیت با اصل حاکمیت از آنِ ملت است، که می‌دانیم؛ ریشه در مبانی گفتمانی دارد که بر بستر آن انقلاب ۵۷ امکان پیروزی و نظام اسلامی امکان استقرار یافت. اما این همۀ ماجرا نیست. زیرا در این فرار به جلوست که ورشکستگان به تقصیر و هواداران، در حالی که از بی‌مسئولیتی و از بدنامی ایده‌های سابق می‌گریزند، همچنین با ایجاد گفتمان «عوضی» و به ظاهر جدید، در بحث‌ها و چشم‌اندازهای آینده جنبش ملی ایران اخلال کرده و بر مضامین و محتوای ترقی‌خواهانه و مدرن آن چشم‌اندازها و حتا بر آهنگ کلام  مدافعان و سخنگویان جنبش ملی زهر تباهی می‌پاشند و، در غفلت ما البته، تراز و سنجیدگی سخن از این سو را نیز با خود و به سطح خویش تنزل می‌دهند. به مواردی از این دست در وقت بعدی خواهم پرداخت.