«

»

Print this نوشته

«ایراندوستیِ» ما و اندیشه‌های دکترجواد طباطبایی / فرخنده مدرس

‌‌

رؤیت حس ایراندوستیِ ایرانیان و دریافت عقلانی در بارۀ چگونگی تکوین و تکامل تاریخی و مسیرهایی که این دلبستگی طی کرده، و همچنین توقف یا انحرافی‌هایی که از آن وجود داشته است، برای نخستین‌بار در دستگاه نظری دکترجواد طباطبایی مطرح و الزام به بازبینی، سنجش و چالش این روح و این عاطفه با محک عقلانیت در این دستگاه نظری ممکن شده است.

‌‌

Tabatabaie

«ایراندوستیِ» ما و اندیشه‌های دکترجواد طباطبایی

فرخنده مدرس

ما در دو نوشتۀ(۱) پیشین خود، ضمن برخورد به برخی سخنان آقای موقن، از مترجمین میهن‌مان، علیه دکتر جواد طباطبایی، به دو استنباط‌ نادرست ایشان پرداختیم؛ یکی در زمینه برداشت محدود و یکسویۀ ایشان از جریان و جدال فکری در غرب و انتقال دریافتی تنگ و مخدوش از درهم‌تنیدگی بنیان‌های فکریِ ساختارهای اجتماعی و فرهنگی این جوامع و دیگری در نشناختن جایگاه بحث‌های نظری و فلسفی در بارۀ تاریخ اندیشه در ایران و خلطی که میان تدوین تاریخ نظری این کشور و کار مترجمین در تاریخ ایران وارد ساخته بودند.

و این نوشته را، که در حقیقت در ادامۀ برخورد به‌‌ همان سخنان آقای موقن علیه دکترجواد طباطبایی‌ست، به صورت بخشی مجزا آورده و آگاهانه از پیوند آن به دو نوشتۀ دیگر اجتناب کرده و از گذاشتن عنوان بخش سوم بر آن خودداری ورزیدیم. زیرا خاستگاه این متن، حسی عاطفی و در دفاع از مهر به کشور و ملت ایران است. مسئله بر سر ایراندوستی‌ست، که موضوع هر ایرانی‌ست، در هر جایگاه اجتماعی و در هر مرتبه از سطح دانش و فکر که ‌باشد. به نظر ما امروز، بار دیگر، تقویت دلبستگی به ایران بر محور الویت حفظ این کشور و ملت، خاصه برای بیرون آمدن از خطراتی که هستی آن را تهدید می‌کند، تنها زمین مطمئنی‌ست که می‌توان، با ایستادن برآن، خود را از فرورفتن در مرداب فلاکت و خون و خشونت و پاره پاره شدن کشور و آوارگی مردمان آن بیرون نگه داشت و میهن و ملت را از غرق شدن در امواج سهمگین رذالتی که سراسر پیرامون کشورمان را فراگرفته و روزگار پرادبار مردمان «کشورهای» همجوار را یکی پس از دیگری در خود فرومی‌بلعد، حفظ کرد. ما معتقدیم رفتار و گفتار از سر دلمشغولی و تأمل بر نگهداری ایران بالا‌ترین درجه از عقلانیتِ آمیخته به میهن‌دوستی‌ست، که ملتی در شرایط ایران، که بخش مهمی از نظام سیاسی، زور و زر آن دست کسانی‌ست که به حفظ کشور نمی‌اندیشند، می‌تواند از خود نشان دهد. به باور ما امروز، تا جایی که بتوان، باید در تقویت مهر به ایران کوشید و در برابر آنان که تاب دیدن این مهر را ندارند و عقلی هم در دریافت اهمیت تاریخی آن نیافته‌اند، کوشید. و این مسئلۀ روز ماست، اما این مسئله، موضوعی‌ ریشه‌دار و از دل تاریخ سربرآورده و دکترطباطبایی بر این تاریخ و براین ریشه انگشت گذاشته است.

لذا ما در این نوشته تلاش می‌کنیم، برخلاف آقای موقن که تاب دیدنِ «ایران‌پرستیِ» دکترطباطبایی را ندارند و آن را موجب و مبنای «توهم» ایشان در تدوین تاریخ نظری ایران دانسته، و از همین دیدگاه به نظریۀ ایشان در بارۀ «تاریخ تکوین دولت ملی» در ایران می‌تازند، روشن سازیم که اگر به عنوان ایرانی و با علم به دلبستگی به ایران و با اِشراف به وجود هزار رشته پیوند به سرنوشت این کشور و این ملت در چشم‌انداز تاریخ نظری و منظرگاهی که دکترطباطبایی گشوده است بنگریم، چه می‌بینیم.

اما پیش از بحث در بارۀ آنچه که در دستگاه نظری دکترطباطبایی بر ما آشکار شده است، لازم است بار دیگر بر این نکته تکیه کنیم که موضوع ایراندوستی که امروز هم مسئلۀ روز و هم زاویۀ نگرش ما به گذشته و همچنین نقطۀ اتکا ما در نگاه به بررسی‌ها و نقادی‌های تاریخی دکترطباطبایی است، در این سرزمین داستانی دراز دارد و از آن نمی‌توان به راحتی عبور کرد. این دوستی و دلبستگی تنها «گناه» و «جرم» دکترطباطبایی نیست، موضعِ «گناه‌آلود» نسل‌های متمادی این ملت است. بخشی از طبیعت و طبع و روح ایرانی‌ست. دست بر قضا آنجا و آن لحظه‌های تاریخی که این ملت، خواسته یا ناخواسته، آگاه یا ناخودآگاه چشم بر طبع ایراندوستی‌اش بسته و نسبت به این حس خویش بی‌تفاوتی پیشه کرده یا، به «هدایت» سرآمدان خود، گام در راه دشمنی و نفی آن گذاشته است، درست از وجود چنین لحظه‌هایی، در سرگذشت خویش، از خود شرمنده و از بی‌عنایتی به این مهر و دلبستگی سرافکنده و از آسیب‌هایی که دیده در رنج است. بنابراین هر جا و به هر اسمی و علیه هر نام و چهره‌ای به «گناه» داشتن طبع ایراندوستی حمله‌ای صورت گیرد، اعتراض هر ایرانی به این حمله و ایستادگی در برابر آن در عین حال دفاع از خود و از طبیعت ایراندوستی خویش است.

پس موضِعِ ما در این نوشته نیز دفاع از دلبستگی به ایران و نشان دادن زمینی‌ست که بر آن ایستاده و از آنجا، در برابر کسانی ایستادگی می‌کنیم که به هر بهانه‌، در لوای هر موضوعی و در پسِ حمله به هر فردی، در اصل علیه مهر به ایران، مهار از زبان برداشته و قلم از نیام برون آورده، نسبت ناروایی به این عاطفه و روحیه بسته و زخمی بر آن وارد می‌سازند. اما اگر نام دکترطباطبایی در این نوشته و در این میدان بسیار به گوش می‌خورد، نه از سر این ادعاست که میان ایشان و خوانندگانِ آثارشان همگنی حسی و عاطفی «رازآلودی» نسبت به کشور و ملت ایران وجود دارد، که گویا به عنوان قُبح یا «نقطه ضعف نظری» دکترطباطبایی به دست «روشنفکران» رنگارنگ از پرده برون افتاده است، بلکه از آن روست که رؤیت حس ایراندوستیِ ایرانیان و دریافت عقلانی در بارۀ چگونگی تکوین و تکامل تاریخی و مسیرهایی که این دلبستگی طی کرده، و همچنین توقف یا انحرافی‌هایی که از آن وجود داشته است، برای نخستین بار در دستگاه نظری دکترجواد طباطبایی مطرح و الزام به بازبینی، سنجش و چالش این روح و این عاطفه با محک عقلانیت در این دستگاه نظری ممکن شده است.

به نظر ما این مهم نیست که درجۀ ایراندوستی دکترطباطبایی به چه میزان است. همچنین مهم نیست که «نقطه ضعف» ایراندوستی دکترطباطبایی هر چه آشکار‌تر به محبوبیت ایشان افزوده شده است؛ مهم آن است که در منظرگاه تاریخی که ایشان گشوده‌ است «وجدان نگونبخت» کمتر ایرانیِ سرآمدی از دارِ نقد و داوری تاریخی ایشان در بارۀ اندیشیدن ما آسوده و به سلامت بیرون می‌آید. هرچه بر دامنۀ روشنگری این تاریخ دراز در آثار ایشان افزوده می‌شود، سهم هر سنت فکری و نمایندگان آن در وضعیتِ ضعفِ ملی که بدان گرفتار شده‌ایم آشکار‌تر و به‌‌ همان میزان ناآرامی سهامداران قدیم و جدید کمپانی آسیب‌رسانی به مصالح و منافع تاریخی کشور بیشتر می‌شود. آنجا که همۀ اندیشه‌ها و اعمال در سنجش بر محور ایران و بر میزان تضمین بقا و دوام و تقویت آن به عنوان یک کشور یک ملت، بر کفۀ بازاندیشی ریخته می‌شوند، پای خطر سیه‌رویی بسیاری، که غشی داشته‌اند، به میان می‌آید. بسیاری از سروران بجای نشان دادن جرأت نگاه در این تاریخ، چوب ضدیت با ایران‌دوستی را، پوشانده در خار واژه‌هایی شدّاد و غلّاظ، که‌ گاه بی‌هیچ معنا و مبنایی در این سرزمین‌اند، دست به دست گردانده تا هر کس از جبهه‌ای به پیکر نظام فکری دکترجواد طباطبایی حمله‌ای بَرَد و به خیال خود ضربه‌ای زَنَد. یک روز مارکسیست‌های سابق، بدون داشتن کوچک‌ترین شرمی در وجدان خویش و بدون توجه به تاریکی پروندۀ این گرایش فکری در عدم تعهد به حفظ کشور و منافع آن به «ناسیونالیسم» دکترطباطبایی می‌تازند و همفکرانشان از شادمانی حمله به دکترطباطبایی از خود بی‌خود شده، سر از پا نشناخته و مشوق سخنان زشت و ناروا از آلوده‌ترین دهان‌ها، علیه دکترطباطبایی می‌شوند، بار دیگر یک «اصلاح‌طلب دینی» به نام آقاجری بر صندلی دفاع از «روشنفکری» ایران جلوس کرده و علیه «ناسیونالیسم حذف کننده» دکترطباطبایی حکم صادر می‌کند. و زمانی مترجمی مانند آقای موقن برای جا انداختن چند کتاب ترجمه‌ای خود چوب ضدیت با «ایران‌پرستی» دکترطباطبایی را بدست گرفته و می‌خواهد با «ضربات» خود ایشان را از «توهم» در بارۀ تاریخ ایران و از غفلت «اسطوره‌ای ـ عرفانی» بیدار و ایرانیِ اسیر را از «ذهنیت ابتدایی»‌اش برهاند.

جا دارد در اینجا به دوستانی که، با جدیت و دقتِ نظر، دیدگاه‌ها و نظریه‌های تاریخی دکترطباطبایی را دنبال و بر هسته‌های سخت آن تکیه و تأکید دارند، حق داد که می‌گویند؛ مخالفین دکترطباطبایی حرف‌های نسنجیدۀ خود را از یگدیگر وام گرفته و دهان به دهان می‌گردانند و به تقلید از هم تکرار می‌کنند، بدون آنکه از آنچه دکترطباطبایی گفته است حتا بویی برده یا نظری بدان از روی دانش و شکیبایی انداخته باشند.

همۀ کسانی که به نام ایرانی از موضع ضدیت با روح ایراندوستی به دیدگاه‌ها و نظریه‌های تاریخی دکترطباطبایی می‌تازند، درنمی‌یابند که بر سر شاخ نشسته و بن می‌برند و مهمتر از آن‌، این کسان اساساً اصل موضوع و ماهیت تاریخی مسائلی که بر دامان اندیشه‌های دکترطباطبایی پدیدار شده و نقدی را که ایشان بر این ماهیت‌ها وارد کرده است، نفهمیده‌اند؛ از جمله یکی از این مسائل «دریافت حسی»ست که دلبستگی به ایران در پیوندی تنگاتنگ با آن قرار دارد. به عبارت دیگر خاستگاه این مهر به خود و به سرزمین خویش‌‌ همان دریافت حسی‌ست که صورت عینی و عملی و قوت و ضعف خود را در دستگاه نظری دکترطباطبایی بر ما آشکار کرده است.

 ما در اینجا برای روشن کردن موضوع ناگزیریم به اصل، یعنی سخنان خود دکترجواد طباطبایی، در بارۀ «دریافت حسی ایرانیان از تاریخ خود» رجوع کنیم. اما پیش از این رجوع، برای روشن‌تر ساختن منظور خویش و همچنین روشن‌تر ساختن تفاوت میان جایگاه نظری دکترطباطبایی و مقام سایر ایرانیان دلبستۀ ایران به عنوان نگرنده در دستگاه نظری ایشان، به دو تفکیک میان سه نکته یا سه مسئلۀ اساسی توجه دهیم که متأسفانه مخالفین دکترطباطبایی که به ایراندوستی وی می‌تازند، از این تفکیک و فهم آن تا کنون ناتوان بوده‌اند. این سه موضوع عبارتند از؛ یکم: دلبستگی ایرانیان به ایران و وجود همین دلبستگی در نگاه به چشم‌انداز تاریخی گشوده شده توسط دکترطباطبایی، دوم: منظرگاه تاریخی که دکترطباطبایی با تحقیقات و تأملات نظری و فلسفی خویش از دل متون، مکاتب فکری و رویدادهای تاریخ دراز ایران بیرون و به تصویر کشیده است و سوم: اجزا و ماهیت‌هایی که بر این تصویر تاریخی سراسری از سیر اندیشه در ایران پدیدار شده و به چشم ما ـ ایراندوستان ـ می‌آیند. پس نخستین تفکیک را باید میان حس ایراندوستی ما و نظرات دکترطباطبایی قائل شد، یعنی میان نگاه ما و نگاه پرسندۀ ایشان که با مواجهه با عقب‌ماندگی کشور و تشخیص وضعیت «بحرانی تاریخی» به تحقیق در بارۀ علت‌ها روی آورده و وضعیت عقب‌ماندگی ایران و دلایل و عوامل تاریخی آن را مورد توجه و بحث قرار داده و ریشه‌های درونی این عقب‌ماندگی و عمق و دوام بحران طی سده‌ها در این کشور را آشکار نموده است و این امر هیچ ربطی به ایراندوستی یا هر حس و عاطفۀ دیگری ندارد. دومین خط تفکیک را باید میان دستگاه نظری ـ تاریخی ایشان و نتایج حاصل از آن کشید و باید تفاوت میان تحقیقات علمی و نظری را با حقایق، ماهیت‌ها و پدیده‌هایی که بر بستر آن تحقیقات تاریخی ـ نظری پدیدار و آشکار شده‌اند، تشخیص داد. از جملۀ این ماهیت‌های آشکار شده آن «دریافت حسی» است که ایرانیان از خود داشته‌‌اند. «دریافت حسی» که در عمل به پیوندی دیرینه و دیرپا بدل گشته و از رشته‌های محکم و حیاتی ماندگاری این کشور و ملت بوده است.

بدون این دو تفکیک میان این سه موضوع، ما همچنان در دایرۀ اتهامات و بحث‌های بی‌معنا و بی‌مبنایی چون «ایران‌پرستی» یا «ناسیونالیسمی» که هیچ‌گاه به دامن ایران‌دوستی ایرانیان، به ویژه دکترطباطبایی، نچسبیده و نمی‌چسبد، گرفتار خواهیم ماند. هیچ ایرانیِ آگاه و صاحب عقل و واقع‌بینی که وضعیت بحرانی و ناآرام و سراسر کاستی و خُسران و ناتوانی امروز این کشور و ملت را می‌بیند و از علل حقیقی و تاریخی و فکری و فرهنگی آن می‌پرسد، به عنوان یک ایرانی، الزاماً نباید تهی از مهر و احساس تعلق به این کشور باشد و نیست. و دلبستگی به یک کشور و ملت، در دل آحاد آن، نه حکم جامه‌ای را دارد که به هنگام بویناکی، کهنگی یا اندراس بدور افکنده شود و نه این دلبستگی مانع حقیقی پرسش از وضع عقب‌ماندگی خود بوده و می‌تواند باشد. مهر به کشور و ملت را تنها می‌توان در شرایط سخت آزمود و با پرسش‌های عقلانی تازه کرد. ما ایراندوستان به یاری دکترطباطبایی آموخته‌ایم؛ آنچه را که به دل بسته‌ایم تنها از راه عقل می‌توانیم ببینیم و مسیرهای رفتۀ درست و نادرستش را ارزیابی کرده و چاره‌ای به حال نزار و ناآرام امروزش بی‌اندیشیم.

علاوه براین بر هیچ کس پوشیده نیست که بحث و جدال‌های نظری دکترطباطبایی، با همه جریان‌های فکری و ایدئولوژیک، از جمله با آنهایی که داعیۀ ایراندوستی نیز داشته‌اند، با پرسش از علل «شکست» آغاز شده و مضمون و هسته اصلی تلاش‌های ایشان انداختن «پرتوی بر ریشه و منطق این شکست» که آن را درونی می‌بیند، بوده است. این سخن آغازین دکترطباطبایی‌ست که در جای جای همۀ آثارش یافت می‌شود:

«علم به گذشته مستلزم تاریخ‌نگاری واقعی و توجه به منطق شکست ما است که جز تحلیلی درونی ندارد.»

پرسش ما این است که در بیان فوق، و با اشرافِ واقع‌بینانه‌ به شکستی که در وضع کنونی ما، که قریب به کمال ظاهر شده است، و در آن نگاهی که ریشه‌های شکست را درونی، تاریخی، فکری و محتوم دانسته و سعی کرده است پرتوی بر منطق این شکست بی‌افکند، کدام «توهم» خوابیده و نسبت آن با «ایران‌پرستی» و «ناسیونالیسم حذفی» یا آن بددهانی‌های مارکسیست‌های وطنی چیست؟

تا زمانی که مخالفین رنگارنگ دکترطباطبایی پاسخی درخور به این پرسش نداده‌اند، و همچنان به «ایران‌پرستی» یا «ناسوینالیسم حذفی» دکترطباطبایی تاخته و به نوبت از آن حاشیه‌ای بی‌مبنا، اما پر غوغا ـ با تلاش برای انحراف از موضوع اصلی ـ می‌آفرینند، نمی‌توان آن‌ها را جدی گرفت. و مهم‌تر از آن، نمی‌توان چشم از منظرگاه تاریخی که دکترطباطبایی گسترده است برداشت؛ زیرا در این منظرگاه است که ایرانیان با خود و با ماهیتی که از خود ساخته و ارائه کرده‌اند روبرو شده و رودررو قرار می‌گیرند. از این روبرو شدن و رودررویی دیگر نمی‌توان گریخت. به عبارت دیگر ایرانی به نقطه‌ای رسیده است که باید خودِ تاریخیِ خویش ـ از جمله آن مهر و دلبستگی ـ را موضوع تأمل اندیشمندانه قرار دهد. یا به قول آقای مصطفی نصیری:

 ”«ایرانی» در توهمات روشنفکرانۀ خود می‌پنداشت که به عنوان «سابجکت» دارای موضوعات و مسائل خود است، اما با ظهور جواد طباطبایی بود که این خودآگاهی حاصل شد که «ایرانی موضوع و مسئلۀ ایرانی است»”

ما در بخش بعدی این نوشته به موضوع «دریافت حسی» ایرانیان از خود بر بستر بخشی از آثار دکترطباطبایی و به وجوهی از رودرویی با این «حس» خواهیم پرداخت، یا به عبارت دیگر در اینجا، وعدۀ ملاقاتی با «خود» بر بستر آن منظرگاه تاریخی گذاشته و با این «حس» و سابقۀ دراز آن روبرو خواهیم شد.

تفکیک بخش اول از قسمت دوم این نوشته را هم لازم دانستیم تا مبادا نظریه‌ها و بررسی‌های عقلانی دکترطباطبایی، در بارۀ حس و عاطفۀ ایرانی، را با دلبستگی خویش به ایران بی‌آلاییم، و یا وجودِ ماهیتی عاطفی و حسی را با عقلی که به آن می‌نگرد، خلط کرده و مرزهای تفکیک آن دو را درهم ریخته و بهانه به دست مخالفین بدهیم.

ــــــــــــــ

۱ ـ زیر تازیانۀ توهینِ روشنفکریِ ناتوان

http://bonyadhomayoun.com/?p=13887

   دکتر جواد طباطبایی صاحبِ نظر است، نه مترجم!

http://bonyadhomayoun.com/?p=13899