مدعیان باید بدانند که با دیدگاههای عاریتی و وارداتی و پراکنده نمیتوان به “همآوردی” با صاحبنظری چون دکتر طباطبایی پرداخت که تاریخ ایران در دستگاه نظری وی به محک تبدیل شده است. تبیینهای تاریخی ـ نظری دکتر طباطبایی از تاریخ اندیشه سیاسی ایران برای نخستین بار چشمها را بر محتوم بودن شکستِ انواع و اقسام افکار وارداتی ـ ترجمهای و تقلیدی گشود و پرتوی بر «منطق شکست» آنها افکند.
دکتر جواد طباطبایی صاحبِ نظر است، نه مترجم!
فرخنده مدرس
در بخش نخست این نوشته بحثی را در برابر گفتههای آقای موقن و تاختنهای ایشان علیه دکتر طباطبایی و علیه بخشهایی از نظریههای هگل گشودیم و سعی کردیم، مغایرت یا حداقل “استنباطهای” نادرست آقای موقن و تنگنای نگاه ترجمهای ایشان به جامعههای غربی را نشان دهیم. مبنای سخن ما در آن نوشتار، شواهدی از دویست سال جدال و تلاش نظری پیرامون اندیشههای هگل از یک سو و تکیه بر واقعیتهای جاری در جامعههای غربی مبنی بر اقتدار دولتها و همزمان تأمین حقوق فردی و اجتماعی ملتهایشان از سوی دیگر بود، که در مضمون و در کل خلاف گفتههای آقای موقن را نشان میداد. در آنجا گفتیم که جامعههای غربی و فراز فرهنگی کنونی آنها پدیدهای تک بعدی و تک وجهی نیست، بلکه مبانی و تناوری آن از «آبِ کٌرِ» اندیشهها و نظامهای فکری بسیاری عبور کرده است. یکی از زمینههای مورد اشاره در آن نوشته این بود که اساساً انتقال جامع چنین صورتها و مضامین پیچیدهای تنها از طریق ترجمۀ آثار پراکنده و یا حتا مجموعه آثار یک یا دو نویسنده، ممکن نمیشود و نیازمند دستگاه نظری سترگ و تسلط بر تاریخ و فرهنگ آن است.
البته این سخن به منزلۀ بیارج و بیهوده دانستن کار ترجمه به معنای عام آن نبوده و نیست. ترجمه، هنوز تا جایی که چشم کار میکند، یکی از زمینههای مهم فعالیت روشنفکری و برقراری رشتهها و پیوندهای فکری میان ما و فرهنگهای گوناگون است و امکان شناختن و گسترش افقهای دید را برای ما فراهم میآورد. علاوه بر این ترجمه یکی از ابزارهای بسیار پراهمیت وسعتبخشیدن به سطح دانش و فرهنگ در بخشها و لایههایی از جامعه است که از ارتباط و دستیابی به شناخت مستقیم جوامع و فرهنگهای دیگر محرومند. به عبارت دیگر ترجمه نقشی در دمکراتیزه کردن و دسترسی همگانی به امکانات فرهنگی دارد. البته با فرض این که اصل کار، یعنی متن ترجمه شده، درست باشد. و این شرط نخست است که تحقق آن نیز الزامات و پایبندیهایی دارد. الزامآورترین آن انتقال معانی دقیق از زبان دیگر به زبان مادری است. انتقال عبارات و مفاهیم، با معانی دقیق، نیز تسلط زبانی دو سویه میخواهد و تسلطِ زبانی در کار ترجمه از اهمیت درجه اول برخوردار است. اما این تسلط، به رغم همۀ اهمیتی که دارد، به تنهایی و به خودی خود اولاً جایگاه ترجمه را به نظریهپردازی بسط نمیدهد و مترجم را هم صاحب نظر در حوزۀ زبان و فرهنگ مادری نمیکند، و ثانیاً دست مترجم را در اصل در “استنباط” میبندد. زیرا “استنباط” راه میانبر نیست که هر جا به تنگنای واژهها و معادلها برخورد شود یا دریافت دقیقی از منظور و معنای گفتۀ نویسنده خارجی حاصل نشده باشد، مترجم را زودتر به سر منزل مقصود و کتاب را به بازار برساند. «اهل استنباط بودن»، اگر در جاهایی معنایی داشته باشد، بیتردید، «سهمش» باید در یک ترجمه خوب و پاکیزه، به قول آقای دیهیمی «به صفر» برسد.
و اما مترجمینی که نمیخواهند تنها «مثل شیشه باشند» و میخواهند اهل «استنباط» بودن مباحث نظری را هم به میدان کار ترجمه وارد نمایند، شرطش تسلط فرهنگی و تاریخی نیز هست. در این زمینه شاید لازم باشد، مترجمینی که بر سر مباحث نظری با دکتر طباطبایی وارد کارزار شده و ادعای همآوردی دارند، ابتدا تصوری از کارکردِ کار خود، یعنی ترجمه، حداقل در تاریخ فکری و فرهنگی ایران داشته و بدانند که در این تاریخ هر مراجعه به متون دیگران و یا برگرداندن متنی از زبانی دیگر به زبان فارسی به معنای پرداختن به کار ترجمه نبوده و نیست. باید توجه داشته باشند با درهم ریختن مرزهای میان صاحبنظری و مترجمی، نمیتوان چهرههای استثنایی تاریخ فکری این مرز بوم را مترجم خواند؛ تنها به این اعتبار که دست به ترجمه متونی زدهاند. بیتردید یکی از این چهرههای استثنایی که به غلط مترجم قلمداد می شود، دکتر جواد طباطباییست که صاحبِ نظر و صاحبِ اندیشه است نه مترجم، حتا اگر به ضرورت در کار نظری خویش بر بستر تبیین و تدوین تحولات تاریخ اندیشه در ایران ـ بعضاً به دلیل ضعف کار مترجمین، کمبودها و کاستیهای عظیم کار ترجمه در ایران ـ خود نیز دست به ترجمه زده باشد.
دکتر طباطبایی صاحبنظریست که در کنار طرح مسائل و نظریههای جامع در بارۀ تاریخ اندیشۀ سیاسی، همچنین بر بستر آثار خود، نشان داده است که بیش از هزار سالیست، ترجمه یکی از زمینههای فعالیت فرهنگیست که با رشتههای محکمی به کار اهل نظر ایرانی پیوند خورده است. به این اعتبار یک وجه پُر جلوۀ جایگاه استثنایی دکتر طباطباییِ صاحب نظر، اهدای شأن تاریخی به ترجمه و تبیین نظری این شأن جاافتاده در تاریخ فرهنگی ماست.
نقش تاریخی ترجمه، به عنوان مجرای ورود افکار دیگران که در دورههای مختلف بر سنت فکری ما وارد شده و ارکان فرهنگی ما را زیر تأثیر خود تغییر و گسترش داده، نخستین بار در آثار دکتر طباطبایی نمایان، تبیین و همچنین اهمیت آن نه تنها به عنوان امری خطیر بلکه خطرآفرین در جای جای آن آثار نشان داده شد. برای دریافت بهتر این سخن، رجوع به کتاب «زوال اندیشه سیاسی ایران ـ گفتار در مبانی نظری انحطاط ایران» و توضیح ترکیبهای جدید فکری پدیدار شده در سنت فکری ما و نسبت آن با جوهر تفکر انتقالی بر بستر تاریخ اندیشۀ سیاسی «قدیم» کشورمان و همچنین رجوع به کتاب «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» در مورد اندیشه سیاسی دوران جدید تاریخ ایران و روشنگری در بارۀ سرچشمههای مفاهیم این اندیشۀ تازه در غرب، یاری دهنده است. در این میان اشارات مبسوط و روشنگرانه و نقدهای اخیر دکتر طباطبایی به معایب اساسی برخی متون ترجمهای چند دهۀ گذشته، تنها گوشهای از این کار نظری گسترده است که در قلمرو تنگ کار مترجمی نمیگنجد.
بدین ترتیب ما از طریق نوشتههای دکتر طباطبایی به معنای پر اهمیت ورود ارکان و عناصر جدید فرهنگی از زبانهای دیگر و از مجرای ترجمه و با چگونگی ترکیب آن عناصر با سنت فکری و ارکان فرهنگی خود و سیری که این ترکیب داشته، آشنایی یافتهایم. نقطههای کانونی برخوردهای فکری و رویارویی فرهنگی اندیشمندان ما با ارکان فکری و فرهنگی دیگران، توسط ایشان در این آثار، آشکار و مدون و سیر تاریخی و منحنی فراز و فرود، و علتهای این فراز و فرود، نشان داده شده است. پرونده این سیر فکری و روند فرهنگی دراز را نمیتوان با یک جملۀ ماکس وبر یا هگل یا کاسیرر بست یا با ذکر نام چند نویسنده بزرگ غربی، با همۀ اهمیتی که دارند، نسل تازۀ خواننده ایرانی را مرعوب کرد و او را از توجه دقیق به خود و شناختِ زادگاهِ ارکان مختلف فرهنگی خویش و مسیری را که طی کرده، منحرف و منصرف نمود. ریختن ایران در ظرف تئوریهای دیگران که ایران را تنها زیر مجموعۀ کم اهمیتی از صدارت بزرگ خود در جهان نو میدانند، در برابر این مردمان، یا هر قومی که به شناخت خود همت گذارد، شایسته و جایز نیست؛ از سوی هر کس که میخواهد باشد.
باری ما در آثار دکتر طباطبایی به نسلی از اندیشمندان قدیم خود، در بیش از هزار سال پیش، برمیخوریم و با چهرههایی استثنایی از متفکرین قدیم ایران آشنا میشویم که آثار و متون فلسفی و علمی و اجتماعی و حتا مظاهر تمدنی فرهنگهای دیگر، آوردگاه و میدانهای چالشی برای چارهاندیشیهای فکریشان در خدمت به سرزمین ما و تداوم آن بوده است. آن اندیشمندان در رویکرد فلسفی، فکری و علمی، به جامعههای قدیمتر از خود، از عهدۀ ساختن زیر بنا و نظام فکری نوآئین به مثابه خاستگاهِ تمدنی مبتنی بر عقلانیت، برآمدند، ــ که حتا با حساب سرانگشتی و سهلگیرانۀ آقای موقن دو قرن کار و تلاش فکری و نظری در ساخته شدنش لازم بود و سه قرن هم دوام آورد ــ و بنای دوبارۀ سرزمینی ایران را ممکن و زبان مردمانش را استوار ساختند، تا همین سرورانِ مترجمِ چند دهۀ اخیر بتوانند ترجمههای گزینشی و مکتبی خود را به زبان آن سرزمین و مردمانش برگردانند. رویکرد نظری این چهرههای استثنایی به تناوری و برآمد فرازمندانۀ تمدنها و جامعههای دیگر در کلیتشان بود. نگاه به مبانی و پایههای یک تمدن و یک جامعه و تبیین دلایل پابرجایی یا زوال آن مستلزم نگاهی جامع و فلسفیست و بر عقلانی بودن آن نگاه دلالت میکند. توجه اندیشمندان و مترجمین ایرانیتبار هزارسال پیش به ترجمهها، بکارگیری آنها و یا برگرداندن متونی از زبانی به زبان دیگر، به ضرورت، تنها مقدمه و در خدمت منظور دیگری بوده است. به زبان دیگر ــ اگر به مدعیان برنخورد و ترشرویی و ناسزاگویی را پیشه نکند ــ مترجمین تنها درخدمت چنین رویکردهای گسترده و آوردگاههای نظری بودهاند.
ما بار دیگر، در صد و پنجاه تا دویست سال پیش، از طریق همان آثار دکتر طباطبایی، به نسل دیگری از «منورالفکران» ایرانی و اهل فکر دوران مشروطیت ایران برمیخوریم که رویکرد عملیشان به تمدن غرب را میتوان با رویکرد نظری اندیشمندان همنوعانشان در هزارهای پیش، قیاس نمود و از جهاتی همتراز دانست.
رویکرد پدران مشروطه به تمدن غرب نیز چارهجویانه و فراگیر بود. روشنفکران یا به اصرار امروزیترها «منورالفکران» دوران مشروطیت ایران نیز بسیار با ترجمه سروکار داشتند، اما به این اعتبار نمیتوان آنان را مترجم خواند. اگر حاصل دو قرن تلاش و کار نظری اندیشمندان هزار سال پیش برآمدن تمدنی مبتنی بر عقل و رشد علم و گسترش فرهنگ بود و سه قرنی هم دوام آورد، و مهمتر از همه، به برخاستن دوبارۀ سرزمین ایران از خاکستر خود انجامید، حاصل کار اهل فکر و بنیانگزاران مشروطیت در ایران و حاصل رویکرد تمدنیشان به غرب در عمل ساختن نظام کشوری و اجتماعی نوآیین، و رفتن به راه عقلانی بود که حفظ ایران، به عنوان یک کشور و یک ملت، را تا کنون تضمین کرده است. مشروطهخواهان حتا اگر هم از عهده تبیین بنای نظام فکری انقلاب خویش به کمال برنیامدند، اما در عمل در ساختن ایران نوین گامهای اساسی برداشتند و ما هنوز از دستاوردهای آن بهرهمند و بودوباش فرهنگی میکنیم اما از تفرعن حاضر به انداختن حتا نیمنگاهی به آن خدمت بزرگ نیستیم و آن دوره را با همان هزار سال و هزارهای قبل از آن هزارسال، در دیگ تئوریهای دیگران و در تئوری “ذهنیت ابتدایی ـ اسطورهای” ایرانیان ریخته و سپس در برابر این مردم و اندیشمندانشان که کمر به تبیین و ایضاح این تاریخ بستهاند، ادعای همآوردی نظری و نبرد فکری داریم. برای منورالفکران مشروطه ترجمه متون غربی، اگر هم دست بدان میزدند، فعالیت مایشاء و از «سر تفنن» و یا ادعای”من آنم که رستم بود پهلوان” نبود. به این منظور نبود که مانند بنگاههای اقتصادی وارداتی، نمایندگی مکاتب غربی را در بازار کتاب ایران در انحصار گیرند و به اندیشمندان غربی و فلسفه علمی آنان اجازه دهند که با و از راه قلم زنیشان سخن بگویند، و بعد در برابر “ناتوانی” ذهنیت “غیرعلمی” ایرانیان فخر بفروشند.
مترجمینی با چنین ادعاهای فخرفروشانه توجه نمیکنند، آن نظریهها و افکاری که آنها از طریق ترجمه بازگویی میگویند، در نهایت، در درستترین صورت و مضمون ـ متعلق به دیگری و وارداتی و نسبت به کلیت فرهنگی غرب جزیی بیش نیست، که آن هم تازه باید به قول دکتر طباطبایی «به محک مادۀ تاریخ ایران بخورد». مدعیان باید بدانند که با دیدگاههای عاریتی و وارداتی و پراکنده نمیتوان به “همآوردی” با صاحبنظری چون دکتر طباطبایی پرداخت که تاریخ ایران در دستگاه نظری وی به محک تبدیل شده است. تبیینهای تاریخی ـ نظری دکتر طباطبایی از تاریخ اندیشه سیاسی ایران برای نخستین بار چشمها را بر محتوم بودن شکستِ انواع و اقسام افکار وارداتی ـ ترجمهای و تقلیدی گشود و پرتوی بر «منطق شکست» آنها افکند.
به این ترتیب گفتن این که دکتر طباطبایی «هم مترجم است» درست نیست. دکتر طباطبایی اما به تعبیری در نوع نگرش خویش به غرب و در نوع کارش، البته به اعتباری بسیار گستردهتر و عمیقتر و سترگتر، تداومبخش فرهنگ و اندیشه مشروطهخواهیست و به معنایی ــ اگر دوستان ایشان یا بدخواهان از این قیاس خرده نگیرند ــ کارش ادامۀ عقلانیت همان «مترجمان» هزارۀ پیش تاریخ ایران است، به همان سترگی. بیدلیل و دستِ بر قضا هم نیست که کار تدوین نظری تاریخ ایران را ایشان از دوران پایگیری، تاریخ «نوزایش» ایران و دوران «فرهنگ زرین» ایرانی ـ اسلامی، و از فارابی و ابن سینا و مسکویه رازی و از ورود فلسفه یونان باستان و احیای اندیشۀ ایرانشهری آغاز میکند و به تاریخ مشروطیت در ایران میرسد و تصویر تحولات «وارونه» چند دهه گذشته و افکار ترجمهای و از هم گسیختۀ روشنفکری آن را همچنان در آینۀ آن تاریخ مشاهده میکند و تاریخ «شکست محتوم» آنان را مینویسد.