بایگانی موضوعی: یادنامه داریوش همایون

راست قامت ایستاد / مسعود بهنود

‌‌

Behnoud Kopie

مسعود بهنود

راست قامت ایستاد

وقتی که روزنامه آیندگان توقیف شد، یک پیش‌بینی‌هائی داشتند دوستان. بچه‌های آیندگان یک عده رفتند به روزنامه‌ای که این تیتر بزرگ روزنامه است: «به دستور دادستانی انقلاب آیندگان توقیف شد». حالا شاگردان همایون در آیندگان زیرش نوشته‌اند: «داریوش همایون رئیس و معلم ما درگذشت». خواسته‌اند از این طریق پیامی را برسانند مبنی بر اینکه توقیف اصلی آیندگان زمانی بود که آقای همایون رفت.

دو سال پیش که به همت خانم مدرس و آقای علی کشگر جمع شدیم در این شهر ـ هشتادمین زادروز آقای همایون بود ـ شمه‌ای گفتم: گفت باز گو رمزی از آن خوش حال‌ها. شمه‌ای گفتم درباره اینکه من اصولاً آدم سیاسی نیستم و شأن حضورم در میان بزرگواران چیست؟

از جمله شرحی گفتم از آن ده یازده ساله آیندگان. نسل جدید روزنامه‌نگاران ایران باور ندارد که اصولاً دوران ما سر تا ته فقط این قدر بود. در حالیکه تأثیر و نفوذ آیندگان به اندازه‌ای بوده است که بنظر می‌رسد با ۸۰ و چند ساله اطلاعات و ۶۰ وچند ساله کیهان قابل مقایسه است. به همین جهت این نسل جدید گاهی اوقات دچار این تصور می‌شود که لابد آیندگان ۲۰ـ۳۰ سال سابقه داشته است.

همانطور که در آن جلسه هم عرض کردم، قبل از بوجود آمدن آیندگان به عنوان دستیار تهیه جدول کلمات متقاطع رفتم به آیندگان و درآخر سر حکمی به من دادند به عنوان قائم مقام مؤسسه آیندگان. بعد دیدم که پیشرفت از این بیشتر نمی‌شود و اگر بخواهم بیشتر بروم، باید خود آقای همایون را رد کنم. که رد شدنی نبود.

مطلبی که می‌خواهم از آن ده سال به شما بگویم و شاید برایتان جالب باشد، از جمله این است که برای شناخت آدمی، باید او را از نگاه دشمنش شناخت. آیندگان راه نیفتاده بود. به شرحی که داریوش آشوری خوب می‌داند، آل احمد حضورش در صحنه سیاسی ایران خیلی سنگین بود. سنگین‌تر از نوشته‌ها و کتابتش. سایه‌اش افتاده بود روی سر جامعه روشنفکری ایران. بدون اجازه او، حتی بزرگان هم نفس نمی‌کشیدند. خیلی‌ها هم که بعداً نفس کشیدند، تا آن موقع نفس نمی‌کشیدند. خیلی حضورش قوی و سنگین بود. یک روز من سر کوچه نوبهار به او برخوردم، سلام کردم گفت سفارت عزرائیل بودی؟ تا آمدم جواب بدهم، رفت. انقدر این موضوع به من سنگین آمد، غروب رفتم خانه‌شان. بیژن الهی هم بود با هم رفتیم. نشستیم نزد سیمین خانم، آنقدر منتظر شدیم تا آل احمد بیاید. خیلی بغض کرده بودم گفتم اگر می‌خواهید نرویم، بگویید نمی‌روم. چرا اینجوری می‌گویید؟ سیمین خانم هم وساطت کرد که این بچه‌ها ببین به چه حالند. آل احمد ولی رو نداد. گفت نه ما یک نفوذی باید در آنجا داشته باشیم. بالاخره وقتی هم که اجازه را صادر کرد، مشروط صادر کرد. خب، وضعیت در آن زمان اینجوری بود. اما همین آل احمد که به سابقه زدوخوردهای دوره نهضت ملی چشم نداشت همایون را ببیند، مبهوت او بود.

یکی از‌‌ همان ماه‌های اول آیندگان، فیلم انجیل به روایت متی ساخته پازولینی را در آن سینمای شهرکوچک کنار سینما آزادی نشان می‌دادند. در لحظات آخر که می‌خواستم زود‌تر کار را تمام کنم و به سینما بروم، زنگ زد گفت امشب این فیلم پازولینی را نشان می‌دهند؟ گفتم بله. گفت که می‌شود بلیط بگیری من هم بیایم؟ گفتم تنها تشریف دارید گفت بله. یک همچین اتفاقی تا آن زمان نیفتاده بود که با من بیاید به سینما. گفتم که البته، بیایید. یک سئانس بیشتر نشان نمی‌دادند و تقریباً کل جامعه روشنفکری در آنجا بودند. روشنفکری ایران در ان زمان چپ را نمایندگی می‌کرد و آقای همایون هم نماینده و مظهر راست بود. فیلم به نمایش در آمد و وقت تمام شد یادم هست سهراب سپهری هم بود بهمن محصص و شاملو و ساعدی را به یاد دارم و هم نادر ابراهیمی. بعضی را به آقای همایون معرفی کردم اما سهراب خودش آمد و به سابقه آشنائی دیرین او را بغل کرد. سیاوش کسرائی هم. در پایان فیلم همچنان که از پله‌های سینما بیرون می‌آمدیم همه همراه. کم کمک شروع کرد برای من گفتن از مسیح یک گروهی درست شد و همین جمع از پله‌ها آمدند بالا. آمدیم توی سطح خیابان وزرا، همایون بخاطر پایش آرام راه می‌رفت ولی محکم. همینطور آرام و محکم رو به شمال رفت و ماهم به دنبالش یکی از درس‌هایش هم این بود که می‌گفت وقتی به تئا‌تر یا سینما می‌روی، نباید بروی خانه بخوابی یا در کافه بنشینی و حرف‌های روزمره بزنید. باید راه بروی و در راه فکر کنی و این اطلاعات جدید را در جایی مخصوص در مغزت بگذاری. به دنبال او راه افتادیم و ده دوازده نفری از مدعیان کنجکاو هم به دنبال. همینطور رفتیم از کنار انجمن فرهنگی ایران و آمریکا رد شدیم و رفتیم تا ته خیابان وزرا و دوباره برگشتیم که سوار ماشین بشویم و برویم. برگشتیم و خداحافظی کردیم. خانه‌اش در آن زمان جائی نزدیک مرکز برق آلستوم بود در همسایگی علی باستانی.

شرح آنچه او گفت درباره مسیح، شان تاریخی وی و نقاط مشترک افسانه‌ایش با حسین شیعیان شنیدنی بود. نه من که همه مبهوت بودند. دوسه روز بعد، آل احمد به ساعدی گفته بود که این پسره اگر شاه را گیر بیاورد و دو دقیقه با او صحبت بکند، مملکت را می‌گیرد و توضیح داده بود که هنوز گوش شاه را گیر نیاورده. اگر گوش او را گیر بیاورد، مملکت را توی دستش می‌گیرد.

آقای داریوش همایون، بعد از انقلاب برای شما که در خارج از کشور بودید به قول آقای کریمی شکوفیده شد. ورنه همایون آدم جذابی بود و به همین دلیل وقتی کسی با او برخورد می‌کرد، جذب او می‌شد. و این گمان که بعد از اینکه آیندگان درست شد، بعضی وقت‌ها که بالاخره گوش پادشاه دستش می‌افتد، عجیب نبود. برخی وزارت بعدی وی را به علت ازدواجش با خانم زاهدی خواندند، بی‌رحمی است این سخن. همایون و جناب عالیخانی با هم وارد عرصه شده بودند. علینقی عالیخانی شخصیت مطلوب همایون بود. ولی ایشان سال‌ها قبل از تاسیس آیندگان وزیر شده بودند بدون اینکه وصلتی با کسی کرده باشند. وقتی آیندگان درست شد خیلی‌ها می‌گفتند همایون وزارت را‌‌ رها کرد و شغل خود را برگزید.

یعنی کس در شهر نبود که غیر از این نظری داشته باشد. وقتی وزیر شد تعبیر این بود که بالاخره گوش شاه را بدست آورد. این حالت در مورد روشنفکران بود و در مورد پادشاه هم بود. بعد هم دوره بعد از انقلاب که شد به نظرم می‌رسد در مورد گروه‌های سیاسی هم شد. بخاطر آنکه او چند مشخصه داشت. برای اینکه ان مشخصاتش با چند تا نقل نزدیک هستند.

در آن جلسه زادروز وی گفتم که وقتی به او رسیدم ۲۳ سال سن داشتم. آقای همایون هم سی و‌اند سال داشت، بیهوش نبودم. در واقع الگوی من بود و من او را می‌پاییدم. حتی مثل او لباس می‌پوشیدم و مثل او راه می‌رفتم. وقتی که مادرش فوت شد موقعی بود که هنوز با هما خانم ازدواج نکرده بود ولی مقدماتش فراهم شده بود و یا دستکم ما‌ها می‌دانستیم. تلفن کرد و گفت من می‌روم خانه دکتر شهنواز. دکتر شهنواز از دوستان دوران نوجوانیش بود و با هم خیلی نزدیک بودند. گفت می‌روم یک هفته نیستم. گفتم یک هفته؟ گفت بله. کسی هم لازم نیست بداند مراقب باشید. من فهمیدم که اتفاقی افتاده. مجلس ختمی برگزار کردیم ولی خودش در آن حضور نداشت. یک هفته رفته بود با یک بسته خرما و نیم کیلو گردو والبته ۵ـ۶ جلد کتاب. وقتی برگشت اول حرفی که زد درباره سرخ و سیاه استاندال بود. او با مادرش خیلی نزدیک بود. یک هفته رفته بود و در را بسته بود. او بزرگ‌ترین درد زندگیش را اینطوری کشید. یعنی وقتی آمده بود بیرون نه کسی جرأت کرد بهش تسلیت بگوید و نه راه داد به این کار. دردهای دیگر را هم بی‌صدا کشید. باید روزگاری بنویسم. هنوز جرات ندارم.

خانم فرخنده اشاره کردید به توجهش به حقوق زنان. شبی که ازدواج کرد، شب از طرف انجمن خبرنگاران عکاس که مجاز به انتشار عکس‌های شاه و ملکه بود ۴ تا عکس رسید توی همه ۴ تا عکس مو‌هایش آمده بود جلوی صورتش. معمول نبود که از لحاظ تشریفات عکسی از خاندان سلطنتی در اینگونه مراسم چاپ بشود. عکس رسید اما تلفن شد که چاپ نشود، معلوم شد اجازه نداده‌اند، کشمکشی داشتیم تا اجازه دادند یکی از آن عکس‌ها را چاپ بکنیم. تلفن کرد که بپرسد تیتر‌ها چیست گفتم ما این عکس را داریم می‌گذاریم گفت شما یا عکس را نگذارید یا اینکه صفحه آخر بگذارید. و تاکید کرد که ما قرارمان این است که هماخانم همازاهدی هستند. مقصودش این بود که هما همایون نمی‌شود. در احترامی که به زن‌ها می‌گذاشت کاملا پیدا بود که برایش تساوی حقوقی معنائی جا افتاده دارد، انسان را من حیث انسان بودنش می‌خواست و می‌دید.

در اطلاعات سالانه سال ۴۲ آقای همایون یک مقاله دارند تحت عنوان «اصلاحات ارضی به کجا می‌رود». این موضوع زمینه تخصصی او هم نیست. بعداً این تتبعات شد که یکی از دلایل شکست رژیم پادشاهی مرحله سوم اصلاحات ارضی است که به غلط انجام شد، من نمی‌دانم که همایون از کجا به اینجا رسیده بود. چون این مقاله، مقاله بسیار روشنی است. در شروع کار اصلاحات ارضی است باز می‌شمارد که کدام موقعیت‌ها اگر از دست برود برای همه زیان بار است. می‌گوید که: این کار را باید کرد برای اینکه فئودالیسم مضر است. ولی این کار را نباید آنچنان کرد که پایه‌های نظم شهری بلرزد. خُرد کردن بیش از اندازه زمین باعث می‌شود که طبقه متوسط شهری بلرزد و عواقب لرزش اجتماعی ـ سیاسی است. این صحبت را در سال ۴۲ کرده.

در‌‌ همان اواسط دهه چهل در مجله بامشاد به درخواست اسماعیل پوروالی، همایون مقاله‌ای دارد درباره بحرین. در آن به صراحت و به روشنی می‌نویسد: ما بحرین را نداریم ولی اگر معامله گران خوبی باشیم خلیج فارس را می‌گیریم بحرین نداشته را می‌دهیم. نداشته را می‌دهیم و داشته را می‌گیریم. قدرت ما در فرمانروایی در خلیج فارس است. قبل از این هیچ جا ثبت نیست که اصولاً کل سیستم به یک همچین نگرشی رسیده باشد. به یک همچین جسارتی رسیده باشد. تصمیمی که شروع دوران تازه‌ای از حیات سیاسی کشور شد. این مقاله‌ها را در دورانی می‌نوشت که زیر ۴۰ سال سن داشت.

یک مقاله در شماره چهارده آیندگان نوشت، اگر حافظه‌ام خطا نکند که بعد چند سالی دوباره چاپ شد. تحت عنوان «چرا سرور آزادگان؟» همایون به عنوان یک پان‌ایرانیست و آدمی که حقیقتاً هر برچسبی به او می‌توان زد بجز دین باوری، در این مقاله راجع به امام حسین نوشته. انتشار مقاله همزمان بود با عاشورا. و در آن صحبت می‌کند که چرا الگوی یک ملتی می‌تواند باشد سرور آزادگان؟

مقصودم این است که ارزش کلمه را می‌دانست و ارزش قلم را خیلی خوب می‌دانست. همایون برخلاف آنچه که به نظر می‌آمد، به طور غریبی اخلاقی بود. ولی بخاطر قلمش بیشتر می‌شد به او آدم پراگماتیست گفت و نه اخلاقی. مخالفانش می‌گفتند فرصت طلب است. ولی این اتهام سخیفی است.

همین ماجرای نامه رشیدی مطلق. که حتما خوانده‌اید، وقتی دولت آموزگار سرنگون شد و همایون هم از وزارت افتاد از دربار تلفن می‌کنند. گویا آقای امیراصلان افشار و توضیح می‌دهد به علت حوادثی که اتفاق افتاده موقعیت پادشاه در خطر است و ما توقع داریم در مورد اتهاماتی که در مورد این نامه به شما می‌زنند توضیح ندهید، سکوت کنید. و او گفته بود حتماً. به او متوسل شدند که خود را فنا کند، سینه سپر کند. کرد و همیشه رعایت کرد. یعنی تا وقتی شاه زنده بود نگفت که ادیتور آن نامه خود شاه بوده. با وجود اینکه آن‌ها به هیچ وعده خود وفا نکردند و روز بعد او را گرفتند، ولی خود او وفا کرد. شبیه این‌ها کم نیستند.

در روزنامه‌ای که او ساخت، از‌‌ همان ابتدا تعداد کسانی با سابقه توده‌ای کم نبودند، جهانگیر بهروز بود، سیروس آموزگار بود، دکتر سمسار بود و دکتر بهره‌مند و اولین سردبیرش که غلامحسین صالحیار بود. همایون همه این‌ها را می‌شناخت یعنی می‌دانست که چپ‌اند ولی برایش مهم نبود. روزی که شاپور زندنیا را آورد و معرفی کرد که بیاید و مترجم بشود، گفت که با جوانی خودش سختگیری کرده و الآن اوضاعش خیلی بد است. در مورد دیگران هم می‌دانم در حالی که نشان نمی‌داد ولی برایش خیلی مهم بود که معیشت آنان چطور است.

سر همین ماجرای کذائی رشیدی مطلق، همایون می‌دانست که چه کسی نامه را نوشته. وقتی از زندان آمد بیرون، اولین سئوالی که توسط نورالله خان کرد این بود تحقیق کن که کی اینرا نوشته بود؟ از این ۴ـ۵ نفری که خودش حدس می‌زد نوشته باشند. برای من مشکل نبود و تحقیق کردم فهمیدم که علی شعبانی نوشته. علی شعبانی روزنامه نویس بود و از اطرافیان آقای علم بود و در دربار هم مانده بود. یک کتابی هم دارد به نام هزار فامیل. نویسنده خوبی هم بود. متن نامه رشیدی مطلق را علی شعبانی نوشته بود. بعد در دوره انقلاب سر این نامه دعوا شد چپ‌ها فرصتی یافتند تا آن را به همایون بچسبانند و پای دارش بفرستند. هر کسی در روزنامه‌های آزاد شده یک چیزی نوشت. ولی نقطه اصلی حمله به همایون بود. به همین جهت هم اگر او را می‌گرفتند حتماً می‌کشتندش. در آن روز‌ها دنبال او بطور مشخص آقای خلخالی می‌گشت. از قبل از ۲۲ بهمن مردم فقط ارتشبد نصیری را می‌خواستند و روز هجوم به جمشیدیه هم با دیگر زندانیان کارشان نبود حتی از هویدا می‌پرسیدند نصیری کجاست اما در روزهای بعدی و بعد از تیرباران نصیری، داریوش همایون بزرگ‌ترین تمنای گروه‌های آتش بود و علتش هم عنوان می‌شد نامه رشیدی مطلق. او در تهران در نهانگاه بود و لحظه به لحظه کارش دشوار‌تر می‌شد. حتی در آن حالت حاضر نبود راجع به این نامه توضیح بدهد. اخلاقی نمی‌دانست. وقتی آمد بیرون، درباره نامه توضیح داد، ولی تا روزی که نویسنده اصلی زنده بود نامش را نگفت.

یادش گرامی در زندگیش همواره چوب سوء تفاهم‌هائی را خورد که اطرافش پراکنده بود، اما مرد عقب نشینی نبود. راست قامت ایستاد و راست قامت رفت.

70 Kopie

همایون، مخالفی که احترام بر می‌انگیخت

talei Kopie

سخنان جواد طالعی

همایون، مخالفی که احترام بر می‌انگیخت

۳۳ سال پیش، در بهار سال ۱۳۵۷ خورشیدی، هنگامی که زنده‌یاد داریوش همایون در مقام وزیر اطلاعات و جهانگردی دستور ممنوع القلم شدن مرا صادر کرد، هرگز فکر نمی‌کردم که روزی در مراسم یاد بود او حضور بیابم و درباره او حرف بزنم.

من، به این دلیل در این مراسم حضور دارم که معتقدم آدم اگر احترام موافقان خود را کسب کند، کاری چندان مهمی نکرده‌ است. اما شخصیت کسی را که توانسته باشد احترام مخالفان خود را جلب کند، باید با دقت بیشتری ارزیابی کرد.

در سال‌های ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۸ خورشیدی، من، عضو هیئت مدیره سندیکای نویسندگان و خبرنگاران بودم. مرا جوان‌ترین نسل روزنامه‌نگاران، که بیشترینشان فارغ‌التحصیل دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی بودند، به هیئت مدیره سندیکا فرستاده بودند. این نسل، برای اولین بار، آزادی مطبوعات را مقدم بر خواست‌های رفاهی می‌دانست و من، می‌دانستم که این خواست را باید نمایندگی کنم.

من و همایون، در سال‌های آستانه انقلاب

جمشید آموزگار، نخست‌وزیر وقت، در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های خود، همواره تکرار می‌کرد که مطبوعات آزادند و دولت چیزی را به آن‌ها تحمیل نمی‌کند. اما این دروغ بزرگی بود. سانسور همچنان ادامه داشت. خود زنده یاد همایون، در مصاحبه‌ای که حدود سه سال پیش با وی داشتم، تصریح کرد که یکی از هدف‌هایش، هنگام پذیرش مقام وزارت اطلاعات و جهانگردی در کابینه آموزگار، روشن کردن محدوده‌های سانسور بوده است. او گفت که در بخشنامه‌ای، به مطبوعات دستور داده بود در مورد دربار و ساواک محتاط باشند، اما در سایر امور آزادند.

برای اعتراض به سانسور، ۲۹ اسفندماه ۱۳۵۶ متن نامه سرگشاده‌ای را، ضمن همفکری با جلال سرفراز و بزرگ پورجعفر نوشتم. این نامه در دو نوبت به امضای بیش از ۱۸۰ روزنامه نگار رسید و منتشر شد. انتشار این نامه، آقای همایون را، در مقام وزیر اطلاعات و جهانگردی، در برابر ما قرار داد. او کوشید از طریق تماس با روزنامه‌نگارانی که روابط تنگاتنگی با دولت داشتند، آن‌ها را وادار به امضای نامه‌ای در رد ادعاهای ما کند. اما موفق به این کار نشد و سرانجام دستور ممنوع‌القلم شدن من، جلال سرفراز، بزرگ پورجعفر، نعمت ناظری و زنده یاد محمد مهدی بهشتی‌پور صادر شد. این را هنوز هم نمی‌دانم که آیا این حکم به خواست او صادر شد یا به دستور ساواک.

همایون در حزب رستاخیز

من در ۲۵ سالگی زندگی‌ و شغلم را به خطر انداخته و رسما اعلام کرده بودم که درخواست عضویت حزب رستاخیز را امضا نمی‌کنم. همایون قائم مقام دبیرکل این حزب شده بود. بنابراین طبیعی بود اگر نسبت به او احساس خشم و نفرتی می‌کردم. اما هرگز چنین احساسی به من دست نداد و این واقعیت هنوز هم برایم یک معما است. شاید دلیل عدم احساس دشمنی نسبت به همایون، این بود که ‌شان او را به عنوان یکی از بنیانگذاران سندیکای نویسندگان و خبرنگاران و روزنامه صبح آیندگان فرا‌تر از مقام‌های رسمی او تشخیص می‌دادم.

همایون، از نخستین پایه‌ریزان سندیکائی بود که من حالا به عنوان عضو هیئت مدیره آن می‌توانستم برای آزادی مطبوعات بکوشم. برای من، بیش از هرچیز، همایون، نامی بود که در سایه آن آیندگان را می‌شناختم. روزنامه‌ای که مثلا خسرو گلسرخی پیش از رفتن به اطلاعات و کیهان برای آن نقد ادبی می‌نوشت و بخش قابل توجهی از روشنفکران مخالف شاه، با آن همکاری می‌کردند. یک نمونه قابل تاملش فیروز گوران بود. او که در سال‌های دهه ۴۰ در کیهان کار می‌کرد، در اواخر این دهه به زندان افتاد و در سال‌های ۵۳ یا ۵۴ آزاد شد. اما ساواک رسما دستور داده بود که مصباح‌زاده او را به کیهان باز نگرداند. در چنین شرایطی، همایون، او را که یک چپ زندانی کشیده و نشان دار بود، به آیندگان برد و مسئولیت تحریریه شهرستان‌های این روزنامه را، که اتفاقا بزرگ‌ترین واحد تحریریه بود، به او سپرد.

این‌ها باعث می‌شد که نتوانم نسبت به همایون قضاوت بدی داشته باشم. همانطور که هرگز نتوانستم قضاوت بدی نسبت به زنده یاد سناتور دکتر مصطفی مصباح‌زاده صاحب امتیاز و مدیر مسئول کیهان داشته باشم. در نگاه به این دو، و گروه معدود دیگری از مدیران بخش خصوصی در زمان شاه، فارغ از همه نزدیکی‌هاشان به حکومت، عشقی واقعی به پیشرفت ایران را می‌دیدم. این باعث می‌شد فکر کنم که اگر بخش بیشتری از مدیران مملکت، چنین منش و انگیزه‌هائی را داشته باشند، شاید بتوانند آرام آرام، راه گذار ایران را از سنت به مدرنیته و از خودکامگی به مردم سالاری هموار کنند.

دیدارهای معدود من و همایون

در ایران، تنها یکبار داریوش همایون را در دوران‌‌ همان اعتراض‌ها دیدم. ما، در برابر هم قرار داشتیم. شاید هر دو در لاک دفاعی. زیرا که می‌دانستیم بر سر موضوع بسیار مهمی وارد جنگ شده‌ایم. نه فرصتی برای حرف زدن بود و نه فرصتی برای توجیه آنچه می‌کردیم. بعد‌ها، وقتی همایون به زندان افتاد، آرزو داشتم او بتواند از زندان بگریزد و طعمه انتقام‌جوئی‌های حقیر ملاهای جنایتکار نشود که می‌دانستم می‌آیند تا ایران را به عصر حجر بازگردانند. خوشبختانه چنین نیز شد.

سه دهه گذشت، تا من یکبار دیگر، در برابر همایون قرار گرفتم. این بار، هر دوی ما در جایگاه قربانی انقلاب رو در روی هم نشسته بودیم. اما همایون، دیگر نه وزیر بود و نه قائم مقام حزبی که من حاضر به پذیرش عضویت ساده آن هم نشده بودم. او، یک روزنامه‌نگار قدیمی و یک اندیشه ورز بود و من،‌‌ همان روزنامه‌نگار قدیمی، با‌‌ همان اشتیاق نسبت به آزادی قلم و استقرار مردم‌سالاری در کشوری که ۲۴ سال قبل آن را ترک کرده بودم.

اینجا شاید بهتر دریافتم که چرا هیچ اتفاقی سبب نشده بود که از احترام من نسبت به مخالف دیروز و همدرد امروزم کم شود. شاید در تمام زندگی حرفه‌ای من، این اولین و آخرین بار بود که ضبط صوت را روشن کردم، حدود دو ساعت با یک روشنفکر ایرانی مصاحبه کردم و فردای آن روز، وقتی تصمیم گرفتم این مصاحبه را روی کاغذ بیاورم، هیچ نیازی به دستکاری در آن نداشتم.

همایون، از دید من به عنوان یک روزنامه نگار، بر هنر صرفه‌جوئی در کلمات، که بزرگ‌ترین هنر روزنامه‌نگاران بزرگ است، به شدت مسلط بود. حاشیه نمی‌رفت، نیازی به درنگ نداشت و یکراست به سراغ پرسش پاسخ‌ها می‌رفت و پاسخ‌هایش در عین کامل بودن، در ‌‌نهایت ایجاز بود. در جمله‌های کوتاه و به تمامی شسته روفته او، کلمات، بی‌واسطه ملاحظات، مستقیم، از قلب این مرد بر زبانش جاری می‌شدند. وقتی مصاحبه پایان یافت، تردیدی نداشتم که او دقیقا همان‌چیزهائی را بیان کرده که از اعماق وجود به آن‌ها معتقد است، نه مثل بسیاری از روشنفکران ایرانی، آنچه را که باب پسند دیگران است.

خاکستر همایون در ایران

یک شب قبل از مصاحبه با همایون، در مراسم هشتادمین سالگرد تولدش، شاهد سخنرانی‌ دوستانی بودم که از سر ارادت به همایون، از او تعریف و تمجید بسیار کردند. خود همایون وقتی پشت تریبون رفت، فرهنگ ایرانی را به خاطر امامزاده سازی، مورد انتقاد قرار داد. در جریان مصاحبه از او پرسیدم: «شما که با روحیه امامزاده سازی مخالفید چرا دیشب در برابر دوستانی که از خودتان امامزاده می‌ساختند سکوت کردید؟» لبخند تلخی زد و گفت: «ما، وقتی از مرده‌ها صحبت می‌کنیم، فقط خوبی‌هاشان را می‌گوئیم و بدی‌هاشان را فراموش می‌کنیم. هشتاد سالگی هم سن مرگ است. لابد دوستان بوی الرحمان مرا شنیده بودند.»

مصاحبه ما، در پایان، بدون آنکه از قبل به آن اندیشه باشم، به موضوع مرگ رسید. از همایون پرسیدم: «همه ما بالاخره روزی در جائی از این دنیا می‌میریم. در چنین روزی شما دلتان می‌خواهد کجا باشید؟» پاسخش مثل همیشه سریع و صریح بود. او گفت: «به نوه دخترم، که وکیلی برجسته است وصیت کرده‌ام که جسدم را بسوزانند و خاکسترم را، هر وقت که شد، جائی در ایران پراکنده کنند. این مثل مردن در ایران است.»

یاد آن مرد گرامی باد، که به رغم فراز و فرودهای شدید زندگی سیاسی خود، همچنان احترام مخالفانش را نسبت به خود برمی‌انگیخت.

سخنان مهدی خانباباتهرانی

khanbaba Kopie

سخنان مهدی خانباباتهرانی

سلام به حضار عزیز!

من از صمیم دل درگذشت داریوش، برادر ناتنیمان ـ حال توضیح می‌دهم برادر ناتنی چیست ـ به خانم مدرس، آقای کشگر و آقای شاپور و همه دوستانی که همیشه با او بودند و خانواده او تسلیت می‌گویم.

قبل از اینکه سخنرانی‌ام را بکنم، چند خاطره می‌گویم. ۸ یا ۱۰ روز قبل از این واقعه صحبتی با داریوش داشتم. من سه ماهی بود که به علت وضع جسمانی‌ام فاصله گرفته بودم از وسائل ارتباط جمعی و حتی با دوستانم و تلفن را هم پاسخ نمی‌دادم. داریوش از طریق دوست مشترک ما شنیده بود که حالم بد است. زنگ زد. روی نوار صحبت کرده بود که کجا هستی؟ من هم می‌رفتم بیمارستان و می‌آمدم. وقتی برگشتم به او تلفن کردم، پرسید آقا چطوری؟ گفتم هیچی، مال آن قضیه است. گفت قضیه چیه، گفتم پیری. چوب را برداشتیم و نمی‌گذاریم عزراییل بیاید. پرسیدم تو چطوری، گفت خوبم. گفتم کی می‌آیی اینجا همدیگر را ببینیم، گفت الان که یخ و برف و راه بندان است. از من و تو هم که سن و سالی گذشته است. ولی این سرما که تمام بشود من می‌آیم آنجا همدیگر را می‌بینیم و حرف بسیار است.

بعد صحبت ما رسید به وضع ایران و اعتراض من به منشور پنجگانه که به نام اصلاح طلبان و تحت عنوان «اطاق فکر» از سوی بعضی اصلاح طلبان منتشر شده بود و بعد درگیری آنها با هم بر سر نام گذاری اطاق فکر و غیره.

اما راجع به بهنود. داریوش را مدت‌های زیادی بود که ندیده بودم. داریوش به من تلفن کرد و گفت من شنبه می‌آیم سراغ تو. می‌خواهم راجع به مسائل خیلی مهم با هم صحبت کنیم. گفتم شنبه من نمی‌توانم متأسفم. گفت چرا؟ گفتم من یک مهمانی دارم که اینجا را اصلاً بلد نیست. گفت یکی دیگر را بگو برود بیاورد. گفتم که آقا، آن آدم حتی مرا هم ندیده. ممکن است که مرا بشناسد و پدر گرامی او را هم من می‌شناسم ولی او میهمان من است و من نمی‌توانم. گفتم راستش را بگویم، همکار خودت است و کنار دست تو بزرگ شده و آقای مسعود بهنود است. گفت ‌ای بابا! شما اصلاً فکر ایشان را نکنید. گفتم چطور؟ گفت شما نگرانید که او راه را گم کند؟ شما در چین بودید سه چهار سال. اگر به ایشان آدرس بدهید که برو چین و آدرس من را پیدا کن، وقتی که بر می‌گردد پهلوی شما ـ تا آنجا که من او را می‌شناسم ـ نه تنها آدرس کوچه‌های شهر پکن را می‌آورد بلکه مال توکیو را هم می‌آورد. شما نگران او نباشید. ولی خب، به هر حال آن بریدگی‌هایی که بعد از انقلاب بوجود آمده بود، ارتباط آن دو دوباره برقرار شد.

محاصن آقای همایون را همه دوستان اینجا گفتند و دیگر من اینجا جا ندارد که حرفی بزنم. آنچه که برای من حیرت انگیز بود این بود که همایون چگونه می‌توانست بعضی از بچه‌های جوان و خیلی هم جوان را جذب کند. من دختری دارم که اینجا به دنیا آمده و داریوش هر موقع می‌آمد و او را می‌دید می‌گفت دختر پهلوان آمد. من تنها تسلیتی که بعد از درگذشت داریوش گرفتم، از سوی دخترم بود که روی Face book برای من تسلیت نوشته بود. البته برادرهای من به من تسلیت نگفتند. من نمی‌دانم از کجا دوست‌های جوان دور و برش جمع می‌شدند. دخترم به من می‌گفت بابا این آدمِ حسابی است، مثل شما‌ها نیست.

یک چیزی هم بگویم چون بابک اینجا نشسته. من به آدم‌ها دل می‌بندم. یکی از آدم‌هایی را که من خیلی دوست ‌داشتم شاهرخ مسکوب بود. یک بار که در پاریس بودم، با بابک رفتیم او را ببینیم، تا دمِ محلِ کارش رفتیم. آنجا که رسیدیم گفتم بابک من نمی‌آیم. پرسید چرا؟ گفتم برگردیم، من فردا یا پس فردا دوباره می‌آیم. چند بار کنجکاوانه پرسید چرا وقتی رفتیم آنجا گفتی من نمی‌آیم؟ گفتم می‌دانی چرا؟ چون من شنیده بودم جدا شده و تنهاست و توی‌‌ همان عکاس‌خانه پشت دکان می‌خوابد. نمی‌توانستم او را که یکی از شاخه‌های فرهنگ ایران بود در این حالت ببینم. چون خاطره جوانی من بود. شاهرخ یک بار گفت من یک چیز می‌خواهم از تو بپرسم گفتم بپرس. پرسید تو با داریوش همایون چکار داری؟ داریوش‌‌ آدم خوبی است و حالا کار ندارم که او دست راستی است و تو دست چپی. ولی او یک آدم با تربیت و منظم است و تو یک آدم بی‌تربیت. گفتم حالا یک چیزی می‌گویم که قانع شوی. گفتم من یک موقعی رفته بودم پیش کیانوری در آلمان شرقی و با او ملاقات داشتم. سر میز غذا بودیم ـ همانجایی که آقای امیرخسروی، شما هم بودید در خیابان بخارست ـ داشتیم غذا می‌خوردیم. دیدم کیانوری ماست را برداشت و یک کمی مربا برداشت و قاطی آن کرد و بهم زد و خورد. من ندیده بودم ماست و مربا این گونه خورده شود. گفتم آقا چرا اینجوری می‌کنی، چرا ماست با مربا؟ گفت تو هم متوجه نیستی، تضاد خودش یک مزه دیگری دارد. گفت تو نخودچی کشمش خوردی؟ نخودچی شور است و کشمش شیرین. گفتم این حرف رهبر توست.

آنچه که داریوش پیرامون وطن گفته و باعث بحث و گفت‌و‌گو میان ایرانیان شده، بویژه در میان دوستان آذری، من بر سر مادر وطن و مام وطن هیچ اختلافی با او ندارم. این آقای بابک امیرخسروی شاهزاده بوده، اسم پدر او بروی اسکناس‌های دوره رضاشاه دیده می‌شود، اینکه او ما را به حزب توده کشاند، بخاطر بهبود وضع وطن بود. وطن محور ما بود. همایون در مصاحبه‌ای با جواد طالعی، روز بعد از بزرگداشت‌ش، می‌گوید که محور کار هر عنصر سیاسی باید برای آن جامعه‌ای باشد که به آن تعلق دارد. من توصیه می‌کنم آن مصاحبه را همه بخوانند.

تحولی که در بیان اندیشه پیدا کرده بود و به گفته دوستی که بدرستی اشاره کرد، آن فکری را که داشت عجیب می‌توانست به قلم بکشد. و گیرایی‌اش هم همین بود. به هر حال این گفتگوی آخری که کردم و بعد متأسفانه دیگر نتوانستم او را ببینم، این بود که صحبت جنبش ایران بود. می‌گفت این جنبش سبز جنبشی است که نسل آینده ایران را باید بسازد. و من هم خودم همیشه از آن پشتیبانی کردم و فکر می‌کنم که یک جنبش ملی است. همچنان که مشروطه بود، همچنان که ملی شدن نفت بود و همچنان که خود انقلاب بود. این از دل آمده بیرون. اگر طرفدار اصلاح هستیم، اگر طرفدار باصطلاح گام به گام تحول جامعه هستیم نیروی چپ، نیروی میانه، نیروی ملی و همه و همه باید از جنبشی که رنگارنگ است همپایی بکنند. این خیلی مهم است.

دوستی دارم که او را در ژنو ملاقات کرده بود سر مسئله اقلیت‌ها با او صحبت کرده بود. داریوش یک حرف درستی زده بود. این حرف اشتباه است که می‌گویند داریوش شوونیست است و نمی‌خواهد و قبول ندارد. او یک چیز دیگر را قبول دارد و با شناخت دقیقی که از وضع سیاسی ایران دارد ـ همانطور که با بابک خیلی هم نظر بود درباره اقلیت‌ها ـ او می‌گفت که لغت اقلیت اصلاً غلط است. این در مشروطه هم آمده. چون دین اصلی را گذاشته بودند شیعه اثنی عشری و بقیه اقلیت بودند و یک نماینده کلیمی دارد، یک نماینده ارمنی دارد و… این اصلاً غلط است. دمکراسی تنها راه ایران است و دمکراسی به معنای اصلی‌اش است که در قانون اساسی آینده ایران هر شهروند ایرانی صرفنظر از گرایش جنسیت‌اش، قومیت و مذهب‌اش، برابر است در مقابل قانون. چرا با فدرالیزم مخالف بود؟ برای اینکه ـ کمی هم درست از نظر تاریخی نگاه بکنیم ـ او معتقد بود که کشور ایران که طی قرن‌ها اقوام آن با یکدیگر زندگی کرده‌اند و ایران را ساخته‌اند و این وطن یکپارچه ماست، با تز‌های لنینی مبنی بر حق تعیین سرنوشت که متعلق به آن دوران بود، ما نمی‌توانیم به حقوق آن‌ها برسیم. به تکه پارگی می‌رسیم. حقوق آن‌ها را در نظام آینده ایران که دمکراسی است باید تعیین بکنیم. او نظریه‌پرداز این موضوع بود. اینطور نبود که بگوید چو ایران نباشد تن من مباد. فقط یک پرچم و بقیه بروند بیرون. فکر می‌کرد راجع به این مسائل.

واقعاً با درگذشت همایون ـ من واقعاً پاره تنم می‌دانم چون من آدمی هستم که در واقع با خودم ناساز و ناجور هستم و با خودم انشعاب می‌کنم ـ ولی داریوش را دریغ می‌دانم که زود رفت. او می‌توانست برای شکل دادن به اپوزیسیون ایران مفید باشد.

۵۰ ـ۶۰ سال پیش وقتی ما توده‌ای‌ها دور هم جمع می‌شدیم و می‌آمد گاهی اوقات رد می‌شد ـ می‌دانستیم ناسیونالیست است ـ یک مکثی در بحث‌ها می‌کرد و یا دخالت می‌کرد، ولی خب، دخالت هم‌‌ همان موقع معقول و دلنشین بود. ما بچه‌های سازمان وقتی از دور او را می‌دیدیم می‌گفتم شاخ شمشاد دارد می‌آید.

حال امروز معتقدم از درخت سرو فرهنگ و سیاست ایران یک شاخه‌اش فرو افتاد ولی آن سرو بپاست.

78 Kopie

جمعی از شاگردان جوان استاد از ایران

S79

جمعی از شاگردان جوان استاد از ایران

داریوش همایون درگیر «زمان» خود بود، نوشتن برای او ابزار زندگی کردن بود، ابزار کارکردن، اندیشیدن، ابزار فرصت تازه ساختن ـ ظرفی که زندگانی در آن جای می‌گیرد، و زندگانی واژه نیست، فرصتی است که در دست نویسنده ـ چنان نویسنده ای ـ واژه می‌شود.

دکتر داریوش همایون را می‌توان در سرمقالۀ بلند نخستین شمارۀ آیندگان شناخت: «یک روزنامه لیبرال با هدف بالا بردن سطح بحث سیاسی.» ـ فرایافتی که زندگانی او را به زندگانی نسل ما پیوند زد: گشاده کردن فضا و پالایش فرهنگ سیاسی جامعه ایران.

داریوش همایون روزنامه‌نگاری انتلکتوئل بود که اندیشیدن، نوشتن، و عمل کردن را در هیات روشنفکری، روزنامه‌نگاری و سیاستگری زندگی می‌کرد ـ چنان که این اواخر این سه را یکی می‌دید و «سیاستگری» می‌خواند. درست اندیشیدن و یاری رساندن به دریافت و چالش اندیشه‌های درست، در دیگرانی که بخشی که زندگی هر سیاستگرند، رهیافت او به نوسازندگی فرهنگی بود.

آن تفاوتی که شناخته شدن با شناسندگان دارد، بخشی از گسترۀ انسانی اندیشه‌ای است که کمتر دیده می‌شود و او داشت؛ بخش مهم‌تر و ظریف‌تر و انسانی‌ترِ، تفاوت خواست شناخته شدن اندیشه و شناخته شدن صاحب اندیشه است ـ تفاوت شناخته شدن با شناساننده، که می‌تواند از مورد نخست به ظرافت تفاوت وصف ناشدنی «ایدۀ ایران» و تودۀ مردم ایرانی، یا انسانیت و افراد انسان نزدیک‌تر باشد.

حضور آن «دیگری» که در سراپای هستی انتلکتوئل او راه یافته بود،‌‌ همان اندازه توانایی بهترکردن سیاست و به دنبال آن زندگی را دارد، که ظرفیت به کژراهه افکندشان را. بسیاری از همکاران روشنفکر (نه الزاما انتلکتوئل) ـ سیاستگر ـ روزنامه نگار او، بیش از امر عمومی به عموم مردم و جلب تأیید نظراتشان می‌کوشند ـ به مشخص کردن و پررنگ کردن خطوط فکری خود ـ آن خودی که پاک از آن «دیگری» جداست.

شناخته شدن برای آنان به معنای شناساندن آن پارۀ خود است، تأیید شدن، ستوده شدن، دوست داشته شدن، «من» را میان اجتماع جدا و پررنگ نگهداشتن؛ برای آنان شناسنده مهم نیست، انسان‌ها واحد شمارشی دارند که «تن» نام دارد، نه خرد. این است که «سیاست آشکارا چهره جنایت به خود گرفته است.»

جنایتی که خردورزی را می‌کشد شاید برای او که واحد شمارش انسان را «تن» می‌داند، به چشم نمی‌آید، ولی برای همایون نزاری (آتروفی) تعریف می‌شود.

بار‌ها شنیدیم که در سخنانشان پیرامون جنبش شهروندی ایران وقتی از گفتمان دموکراسی لیبرال می‌گفتند، و بسیار هم می‌گفتند، ساده و روان این گفتمان را با جنبش سبز یکی می‌کردند ـ با محوریتش، رهبری‌اش، خواستش، هدفش، مسیرش؛ این‌ها همه هست، اما آغازگر گفتگو پیرامون فلسفۀ سیاسی دموکراسی لیبرال در جامعۀ سیاسی ایران، هیچ تلاشی برای شناساندن و ثبت کردن نام خود یا حتی نام حزبی که دستاورد بخش مهمی از زندگی‌اش بوده است، نداشت، حتی شنیدیم جایی گفتند مهم نیست چه کسی این گفتمان را آغازکرد، مهم این است که این گفتمان گفتمان چیره بر جنبش سبز است.

این سیاستی است که عبادت عصر ما می‌شود، عبادتی که‌‌ همان «خدمت خلق» است، تقدس در ملتقای اندیشه و عمل خردمندانه و‌‌ رها از خودمحوری و خودخواهی ادبیات و سیاست؛ (او می‌گفت انتلکتوئل ـ روزنامه‌نگاری و سیاست) ‌زاده می‌شود و امر عمومی عبادت نام می‌گیرد، اینجاست که نویسنده، نه،… اندیشه‌ای در جامۀ ادبیات و روزنامه نگاری نتیجه می‌گیرد: «می‌باید سیاست بهتری داشت» و یک دو نسل بعد خوانندگانی باورش می‌کنند و سبز می‌شوند. چند نسل دیگر که بگذرد این باور به درک عمیق‌تری هم می‌رسد و عموم مردم با امر عمومی آشتی می‌کنند.

پنجرۀ این باغ بسته نمی‌شود، کسی، روزی اندیشه‌های استاد ما را خواهد شنید. اندیشه‌ای که همه چیز است، همۀ چیزهایی که او می‌خواست… برهنه از او، برهنه از واژه حتی؛ با هرنامی که خواهد یافت.

به دوستی از این جمع گفتند «غزل برای درخت» سیاوش کسرایی را بسیار دوست می‌دارند، گفتند شاعر می‌تواند شعر را با هر احساس سروده باشد، برای من مخاطب این شعر کشور ایران است و من به ویژه نزدیکی‌های نوروز این شعر را با خود و در خود می‌خوانم؛ داریوش همایون درخت افراشته‌ای بود با دست‌هایی لبریز از برگ و میوه و سایه؛ مسئولیت و وظیفۀ ماست که با پیروزی بر واپس‌ماندگی جمهوری اسلامی، کشور ایران را به آنچه سزاوار ملت ایران است، برسانیم، ما پیروزی خود، یکپارچگی کشور ایران، یگانگی ملت ایران و سربلندی نام ارجمند داریوش همایون را به تاریخ خواهیم سپرد؛ به احترام او سبز می‌مانیم و می‌کوشیم شایستۀ اندیشه ورزیدن در سایۀ دست‌هایش باشیم:

 «تو قامت بلند تمنایی ‌ای درخت!

همواره خفته است در آغوشت آسمان

بالایی ‌‏ای درخت،

دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار

زیبایی ‌ای درخت،

وقتی که باد‌هاS82

در برگ‌‏های درهم تو لانه می‌‏کنند

وقتی که باد‌ها

گیسوی سبز فام تو را شانه می‌‏کنند

غوغایی ‌ای درخت،

وقتی که چنگ وحشی باران گشوده ‌‏است

در بزم سرد او

خنیاگر غمین خوش آوایی ‌ای درخت،

در زیر پای تو

اینجا شب است و شب‌‏زدگانی که چشمشان

صبحی ندیده ‌‏است

تو روز را کجا؟

خورشید را کجا؟

گردن کشیده غرق تماشایی ‌‏ای درخت؟

چون با هزار رشته تو با جان خاکیان

پیوند می‌‏کنی،

پروا مکن ز رعد

پروا مکن ز برق

 که بر جایی ‌ای درخت.

سر بر کش‌ای رمیده که همچون امید ما

با مایی ‌‏ای یگانه و تنهایی ‌‏ای درخت.»

بهمن یکهزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی

***

S83

۸۴

S84

سخنان مهدی مویدی

S85

سخنان مهدی مویدی

درود بر شما خانم‌ها و آقایان

در آغاز از برگزارکنندکان این مراسم، خانم مدرس و آقای کشگر سپاسگزارم که این فرصت را فراهم کردند تا بتوانیم از زوایای مختلفی در باره زنده یاد داریوش همایون سخن بگوییم

سخنان من در دو بخش است. یک: خاطراتی از دکتر همایون دو: دست آوردهای فکری و عملی او

یک: آشنایی من با نوشته‌های همایون مسیر تازه‌ای در زندگی من گشود. بعد از سال‌ها فعالیت با نگرشی چپگرایانه، مدتی بود که به بازنگری گذشته و حال پرداخته بودم. اینکه چیزی مهم می‌بایستی در نگرش ما نادرست بوده باشد تا اشکالاتی بنیادی را سبب شده باشد.

بطور اتفاقی گفت آوردی از همایون در نوشته یک نویسنده نظرم را جلب کرد. این گفتاورد به تحلیل انقلاب اسلامی و علل آن مربوط بود و نشان از ژرف اندیشی گوینده داشت. به سرعت کتاب را که «دیروز و فردا» بود خواندم. بی‌تردید با انسانی منصف در تحلیل و ژرف اندیشی کم نظیر روبرو شدم. تمام نوشته‌هایش را در مدت کوتاهی خواندم. ایمیلی برای او فرستادم و نکته‌ای را در مورد سایت او یادآور شدم. با کمال شگفتی روز بعد پاسخ داده بود. در میان ایرانیان بندرت چنین اتفاقی می‌افتد. این چنین رابطه من با او آغاز گشت. در نوشته‌های او ایران دوستی و بهروزی ایرانیان عنصر اصلی را تشکیل می‌داد ولی من بدنبال آن بودم تا این برداشت خود را درباره او به یقین تبدیل کنم. در آن روز‌ها هنوز آن موضع گیری معروف صورت نگرفته بود. تا اینکه قرار شد به تورنتو بیایند. از فرودگاه به خانه آمدیم و در بدو ورود خبرنگاری خبر از آتش زدن پمپ بنزین‌ها توسط مردم و همینطور از نزدیک شدن چند ناو جنگی آمریکایی به خلیج فارس داد. او با نشستن روی مبل و گذاشتن دستش به روی دست دیگر دو بار گفت «این خیلی بد شد، این خیلی بد شد» شادمانی اولیه جمع ما به سکوت تبدیل گشت. من با دیدن نگرانی و حالت اندیشناک وی به آنچه می‌خواستم رسیده بودم. یقین از اینکه آنچه می‌گوید دقیقا همان است که می‌اندیشد و می‌خواهد.

وقتی جنبش سبز آغاز گشت همایون گویی از سال‌ها قبل انتظارش را می‌کشد و برای آن آماده است. در‌‌ همان روز اول، دوستی در آمریکا از وی پرسیده بود آقای همایون آیا از این جنبش باید حمایت کرد؟ و او پاسخ داده بود دوست عزیزم، ما سی سال است منتظر این جنبش هستیم. او قوی‌ترین پشتیبانی را پشت جنبش سبز گذاشت. در‌‌ همان روزهای اول، در حالی که جلسه حزبی را نیم ساعت زود‌تر بقصد مصاحبه در وی ـ او ـ ا ترک می‌کرد گفت: با اجازه دوستان، من یک کراوات سبز بدست آورده‌ام و برای مصاحبه می‌روم. در جریان مصاحبه آنقدر به کراوات خود دست زد تا نظر مصاحبه‌گر را به کراوات سبز خود جلب کرد. مصاحبه گر پرسید آقای همایون شما هم سبز شده‌اید؟ او هم به پاسخ گویی پرداخت.

اتفاق می‌افتاد که دوستی نوشتار خود را قبل از انتشار و برای نظر خواهی و تصحیح برایش می‌فرستاد. او بندرت تغییراتی در آن پیشنهاد می‌کرد. اما همیشه می‌کوشید تیزی کلام را بگیرد. همیشه سعی می‌کرد نکته‌ای درست از یک نظر نادرست بیابد و آن را برجسته کند و موجب تشویق گوینده شود. در عین حال نادرستی نظر را به صراحت ولی به گونه‌ای نشان می‌داد که رنجشی بوجود نمی‌آمد. این روش آموزش دقیقا برعکس شیوه‌های ایرانی است و آن را در کشورهای متمدن می‌توان یافت.

ب: دست آوردهای فکری و عملی او

او یک سیاستگر ـ روزنامه نگار ـ روشنفکر و نظریه‌پردازی بود که همه فعالیتش را در خدمت دگرگونی فرهنگ سیاسی به کار گرفت. در این رابطه بود که تعریف‌هایی از ناسیونالیسم دفاعی و بازدارنده، استقلال، و آزادی ارائه داد.

ناسیونالیسم دفاعی و بازدارنده بمعنای این است که ایران برای ما بالا‌تر (نه بر‌تر) است. ما ذره‌ای به خاک دیگران نظر نداریم و ذره‌ای هم اجازه نخواهیم داد ایران را کوچک‌تر کنند. تمامیت ارضی و یگانگی ملی بازتاب همین ناسیونالیسم است.‌‌ همان است که اروپائی‌ها و آمریکایی‌ها می‌اندیشند که در شرایط جغرافیایی و سیاسی ایران باید روی آن تاکید بیشتر بشود. پدران مشروطه، از ناسیونالیسم تعریفی نکردند این تعریف توسط همایون صورت گرفت. او ناسیونالیسم را با جهانگرایی پیوند داد. او مطرح کرد که از جهانگرایی نمی‌توان روی بر تافت بلکه با روی آوردن به آن است که می‌توان سهم ملت ایران را افزایش داد. او از استقلال تعریف نوینی ارائه داد. کشور‌ها دیگر بندرت مورد اشغال قرار می‌گیرند. جمهوری اسلامی مستقل است و سیاست را به این رژیم دیکته نمی‌کنند ولی سالیانه میلیارد‌ها دلار بصورت خارج شدن متخصصین و دانش آموختگان از کشور خارج می‌شود. تعریف امروزی از استقلال به معنی سهمی که مردم از امکانات ملی می‌برند یا نمی‌برند است.

از دیدگاه همایون، آزادی بر مبنای لیبرالیسم است نه دموکراسی. دموکراسی می‌تواند به معنای دیکتاتوری اکثریت باشد که با منشور جهانی حقوق بشر منافات دارد. آزادی از نگاه او بر مبنای منشور حقوق بشر است.

گسترة دیگر فعالیت او؛ نهادسازی بوده است. ایجاد نهاد آیندگان که نسلی از روزنامه نگاران مبرز را به جامعه تحویل داد. سندیکای روزنامه نگاران نهاد دیگری است که قبل از انقلاب اسلامی تاسیس شد و او جزو تلاشگران آن بوده است. حزب مشروطه ایران (لیبرال دموکرات) که به گفته همایون سهمی اندازه نگرفتنی از فعالیت او به آن اختصاص یافت دیگر نهادی است که به دست او بنیانگزاری شده است. این اولین بار در تاریخ ایران است که یک حزب لیبرال دموکرات بوجود آمده است. دموکراسی لیبرال بدون احزاب امکان ناپذیر است و آینده لیبرال دموکراسی در ایران شکل گیری احزاب لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات را ضروری می‌کند

برای اولین بار در تاریخ احزاب ایران، این حزب خواستار تکامل جهان بینی سوسیال دموکرات‌ها در ایران شد. کدام نهاد یا حزب تاکنون از ایجاد و رشد رقیب خود خرسند بوده است؟ این ایده را همایون به حزب ارائه داد و از طرف حزب در قطعنامه کنگره هشتم به تصویب رسید.

این دیگر بسته به ما هموندان حزبی و شاگردان آن آموزگار دانا، دلسوز و صبور است که حزب خود را در جهتی که تاکنون بوده است حفظ کرده و به پیش ببریم

یاد دکتر همایون گرامی باد

S88

سخنان مهدی فتاپور

Fatapour

سخنان مهدی فتاپور

من با آقای داریوش همایون در طول حیات سیاسی‌مان در دوره‌های مختلف در تخاصم بودیم. زمانی که آقای داریوش همایون مسئولیت دولتی داشتند، من یا در زندان بودم، یا دوره‌ای چریک بودم و اگر امکان پیدا می‌کردیم که مسئولین دولتی را پیدا کنیم آن‌ها را ترور می‌کردیم و مسئولین دنبال این بودند که ما را پیدا کنند و ما را به قتل برسانند. بعد از دوران انقلاب هم به هر حال ایشان طرفدار نظام پادشاهی بودند و من همیشه هوادار جمهوری بودم و در یک دوره بخصوصی ما نیروهای چپ احساسات ما نسبت به هواداران رژیم پادشاهی بسیار تیره و منفی بود. و در دوره‌های بعدی هم همسویی‌های ما از نظر سیاسی ـ نظری افزایش پیدا کرد ولی به هر حال ما همیشه با همدیگر اختلافاتی داشتیم.

ولی خب مناسبات و احساسات من نسبت به آقای همایون فکر می‌کنم در یک مسیر دیگری طی کرد. من اولین بار آقای داریوش همایون را در سال ۱۹۸۸ دیدم. جلساتی بود که سازمانده آن آقای دکتر قاسملو بود و نمایندگان احزاب جمع می‌شدند برای اینکه آن موقع می‌خواستیم یک جبهه‌ای تشکیل بدهیم. در آخر یکی از این جلسات آقای بابک امیرخسروی به من گفت که ـ ایشان هم شرکت داشت در آن جلسه ـ ما بچه‌های پاریس و یک سری آدم‌های سیاسی ـ فرهنگی در شهر پاریس جمع می‌شویم و صحبت می‌کنیم و شام می‌خوریم اگر می‌خواهی تو هم بیا. من هم خیلی استقبال کردم. با بابک رفتیم آنجا. در آنجا ایشان چند نفر را به من معرفی کرد منجمله آقای داریوش همایون.

در آن زمان احساسات ما نسبت به جریانات هواداران رژیم پادشاهی خیلی منفی بود. منجمله نسبت به آقای داریوش همایون. ولی من نمی‌دانم حال به عمد یا اتفاقی بود، ایشان آمدند نشستند سر‌‌ همان میزی که من بودم. ما دو سه ساعتی با هم صحبت کردیم. صحبت ما هم روی نوشته‌ای بود که آقای داریوش همایون نوشته بودند نسبت به نقد رژیم گذشته و نقدشان را بر این مبنا تنظیم کرده بود که در دوران رژیم پهلوی ـ چه رضاشاه و چه محمد رضا شاه ـ تحولات سیاسی خیلی مهمی در اجتماع ایران طی شد؛ پایه‌های جامعه مدنی در این رژیم ریخته شد ولی قدرت سیاسی آن‌ها تحول پیدا نکرد و نوعی استبداد شرقی برقرار ماند و پابرجا ماند. و این تضاد مابین ساختار سیاسی و تحولات اجتماعی ـ اقتصادی منجر به فروپاشی شد. من این ایده را خوانده بودم و خیلی پسندیده بودم آن زمان. بخصوص اینکه از سوی یکی از طرفداران و وابستگان رژیم گذشته بود. و ما آن چند ساعت را روی همین بحث کردیم. نکته جالب برای من در آن بحث این بود که علیرغم‌‌ همان احساساتی که گفتم آن چند ساعت ما در صحبت‌هایمان نه کلمه تندی رد و بدل شد؛ نه متلکی؛ نه طنزی؛ نه طعنه‌ای و در آن فضا که حتی بین افراد هم سازمان بعد از انقلاب معمولاً بحث‌های سیاسی به مشاجره و برخورد تند می‌انجامید اگر دو جبهه مخالف از نظر سیاسی با هم اختلاف داشتند، خیلی بحث آرامی را توانستیم با همدیگر پیش ببریم. و من احساسی که در آنجا پیدا کردم این بود که چقدر خوب است که مخالفان سیاسی یک آدم، آدم‌های با فرهنگی باشند.

از آن زمان تا به حال، بار‌ها آقای همایون را دیدم که در جلساتی مشترکاً شرکت داشتیم، چه در پالتاک و چه در جلسات حضوری. بعضی وقت‌ها مخالف هم، بعضی وقت‌ها همسو با هم بسته به موضوع. و چه در جلسات حضوری که ایشان لطف داشتند و هر وقت می‌آمدند اطراف کُلن، خبر می‌داد از طریق دوستمان مهرداد و سازماندهی می‌شد و ما او را ملاقات می‌کردیم.

و این احساس من همیشه در این دوران تقویت شده. ایشان همیشه در صحبت‌هایشان از نظر من زاویه‌هایی داشتند چه در نوشته‌هایشان و چه در صحبت‌‌هایشان که همیشه آدم را وادار می‌کرد که روی آن‌ها فکر بکند و حتماً همیشه مواردی داشت، و در آدم هم همین احساس را بوجود می‌آوردند که می‌شود روی مسائلی که آدم مطرح می‌کند ایشان توجه از خودشان نشان می‌دهند و فکر می‌کنند.

من در این بلبشوی سیاسی که در ایران ـ هر چند در این اواخر تغییراتی بوجود آمده و یک نسل از سیاستمداران جدیدی دارند شکل می‌گیرند ـ ولی کماکان فضای سیاسی ایران حرف اول را می‌زند دست آدم‌های بی‌فرهنگی است که وقتی قدرت را به دست می‌گیرند هنرشان در این است که چطور نیروی مخالفشان را سرکوب بکنند و خلاصه فضایی را بوجود بیاورند که خفه بشوند و اگر در اپوزیسیون هستند فضیلت را در این می‌بینند که چطور شعار بدهند و تهمت بزنند و خلاصه فضایی بوجود بیاورند که نیروهای مخالف فضای تنفسی نداشته باشند.

از دست رفتن سیاستمدارانی چون آقای همایون که اندیشه ورز باشند، معلومات داشته باشند و مهم‌تر از همه در برخوردهای سیاسیشان فرهنگ داشته باشند صرفنظر از اینکه به کدام جرگه سیاسی تعلق داشته باشند نه فقط برای آن جرگه بلکه برای کل فضای سیاسی ایران یک ضایعه بزرگ است.

S91

۹۲

S92

مردی که در گذشته نماند، خود را به حال و آینده رساند / فریدون احمدی

Ahmadi Kopie

فریدون احمدی

مردی که در گذشته نماند، خود را به حال و آینده رساند

گذشت زمان همواره یاری دهنده بوده است که از میان رفتن انسان‌ها عادی و پذیرفتنی شود. این یک مکانیسم دفاعی انسان و جامعه بشری است. اما برخی نبودن‌ها با گذشت زمان بیشتر احساس و درک می‌شود و این ویژگی انسان‌هایی است که بر محیط خود تاثیر دامنه داری داشته‌اند. نبود آقای داریوش همایون نیز از همین گونه است.

در جشن هشتادمین سالروز تولد داریوش همایون از یک سیر تسلسل در زندگی ایشان سخن رفت: روزنامه نگاری، وزارت، زندان و تبعید. با خود می‌اندیشیدم بسیاری یا برخی از ما، آنانی که به شاخه و شاخه‌های دیگری از جنبش سیاسی یا فرهنگی کشور تعلق داریم، با حذف مورد وزارت، همین سیر تسلسل را در زندگی حرفه‌ای و سیاسی خود داشته‌ایم اما با ترتیبی دیگر و بویژه جا به جایی نقطه آغاز. با زندان آغاز شد و سپس روزنامه نگاری و تبعید یا تبعید و روزنامه نگاری (از نوع حرفه‌ای یا حزبی آن) در پی آن. اکنون که از نظر جغرافیابی و کم و بیش برخی دیدگاه‌ها به مکان‌هایی نزدیک به هم رسیده‌ایم، پرسیدنی است آیا تمام تفاوت‌ها وغوغاهای پشت سر و‌گاه جاری و آن دیوارهای بلند در همین ترتیب رویداد‌ها و نقطه آغاز قابل خلاصه کردن است؟ یکی این سوی دیوار زندان و حصارهای درون جامعه ویکی آن سو. با نگاه در محدوده سیاست و جنبه فکری و نه عملی، یکی اسیر دیکتاتوری سلطنت، یکی در بند دیکتاتوری پرولتاریا و دیگری دیکتاتوری دینی و حکومت الله. و این دیوار، بلند‌تر از دیوار چین دل زمان را درنوردید و تا دیروز و امروز ادامه یافت.

همایون به خـوبی این توانایـی را داشـت که به نقطـه آغاز و فرارویش آن دیوار سـفر کـند، به سـهم خود به کـندوکاو بپردازد و راه‌های

فروریزش دیوارهای ناضرور و یا کوتاه کردن دیگر حصار‌ها را در حد مرز‌های واقعی و متعارف، جستجو کند. دریافته بود دیوار‌ها و حصارهای کنونی از آنجا باید فروریزند یا کوتاه شوند. بدین سان و در جستجوی راه، داریوش همایون، متکی بر ارزش‌هایی شد که خود برآن نام دموکراسی لیبرال می‌گذاشت. مبانی که اکنون می‌توانند صرفنظر از انتخاب اجتماعی و برنامه‌ای و نظام سیاسی مورد نظر، تحت عنوان دموکراسی و حقوق بشر از جمله ارزش‌های مشترک همه خانواده‌های سیاسی ایرانی قرار گیرند.

همایون به گذشته سفرکرد بدون آنکه در آن زمان بماند. از گذشته بسیار توشه برمی‌گرفت اما در زمان حال زندگی می‌کرد. در دهه هشتم زندگی نیز بسیار چالاک و جوان اندیش بود. نمی‌گذاشت بار تاریخ آن چنان سنگیبی کند که امکان حرکت و به پیش رفتن را سد کند. زمین گذاشتن بار تاریخ ضمن آموختن از آن، هنوز جای شایسته خود را در فرهنگ سیاسی ایران نیافته است. یا فراموشی توصیه می‌گردد یا در تاریخ زیسته می‌شود. خطا بودن این دو را همایون آموخته بود و با زندگی‌اش آموزش می‌داد.

داریوش همایون به عدم انحصار حقیقت باور داشت و آن را فرارویانده بود به اینکه تغییر و دگرگون شدن را حق و توانایی همگانی ببیند. او این توانایی را یافته بود از منظر و چشم انداز دیگران نیز جهان و پدیده‌ها را بنگرد. بدین سان او به سهم خود از مروجین فرهنگ رواداری و دیالوگ در فضای سیاسی و فرهنگی کشور ما بود. می‌دانست که روزگار بی‌تفاوتی به سرنوشت یکدیگر و خطوط متنافر و به بیان خود وی «هم گریز» به سرآمده است. ما ایرانیان را از هم گریزی نیست و نباید باشد.

داریوش همایون از نمادهای ناسیونالیسم ایرانی بود. صرفنظر از جایگاهی که این نگاه در نظام ارزشی او داشت و شاید‌گاه احساس می‌کردی به تنها ارزش تبدیل می‌شد اما از خدمات برجسته وی در سال‌های اخیر کمک به تثبیت ایراندوستی به مثابه یک ارزش و هنجار در عرصه سیاسی و نمایش یک ایران دوستی مسئولانه در مواضع سیاسی‌اش بود. این بنیاد فکری و برخورد مسئولانه را حتا مخالفین آن مواضع نیز اعتراف دارند.

من در سال‌های اخیر فرصت تماس‌های نزدیک و دوستی با داریوش همایون را داشتم. باوجود تجربه و دانش فراوان تاریخی و تیز بینی سیاسی، می‌توانست و فرا‌تر دوست و عادت داشت شنونده هم باشد و این بیش از هر چیز آموزنده بود. اگر مخالف سخنی بود درجا و یا در مقاله بعدی‌اش پاسخ می‌داد و اگر موافق بود، باز هم بازتابش را در نوشته‌هایش می‌دیدی. من در پیرامون خود کمتر انسانی را با این ویژگی‌ها دیده‌ام. و نکته آخر اینکه ‌ای کاش بخشی از آن همه ستایش سزاوارنه از همایون و همدلی با وی پیش از مرگش بروز می‌یافت. به امید اینکه ما ایرانیان بیاموزیم فارغ از مرزکشی‌های سیاسی و نیز مصلحت جویی‌ها بزرگانمان را به موقع ارج به نهیم.

با رفتن داریوش همایون جهان پیرامون ما فقیر‌تر شد. یادش در تاریخ کشور ما گرامی خواهد ماند.

پیام سیروس آموزگار

‌          ‌خانم‌ها و آقایان!

Amzدرست سه سال پیش بود که همه ما‌ در همین هتل جمع شدیم تا هشتادمین سالروز تولد یکی از بزرگ‌ترین مردان تاریخ خودمان را جشن بگیریم و در‌‌ همان شب پر از شادی و شادکامی، هیچ کس نمی‌توانست حدس بزند که فاجعه‌ای چنین سنگین در انتظار ماست. که ما یکی از مردان متفکر و اندیشمند زمان خودمان را از دست بدهیم. البته، ۳ سال مدتی است طولانی و در طول ۳ سال ممکن است خیلی چیز‌ها اتفاق بیافتد. مقدمات اتفاق بسیاری از حوادث رخ بدهد. در آخرین بار در یازدهم ژانویه همین امسال بود که من برای آخرین بار صدای همایون را شنیدم. برای ما شاید یک سُنت در آمده بود که هر بار که به بیمارستان می‌رفتم برای یک عمل جراحی، یک یا دو روز قبلش داریوش همایون تلفن می‌کرد و راجع این موضوع کمی صحبت می‌کردیم و به خیال خودش به من دلداری می‌داد ولی مهم‌ترین پیامش این بود که هر وقت به خون احتیاج پیدا کردی، از این خون‌های مسموم بیمارستان مصرف نکن، به من تلفن کن من دو ساعته خودم را می‌رسانم.

اینبار هم درست‌‌ همان صحنه تکرار شد و مقداری خندیدیم و شوخی کردیم و گفتم من با جراح اینجا صحبت کردم گفت که از خون تو بیشتر می‌ترسند تا خون مسموم بیمارستان‌ها. او هم خندید.

نه در صدای او و نه در گوش من، هیچکدام از این صحنه‌ها عمقی که چنین فاجعه‌ای رخ خواهد داد نبود. من حتی بعد از ظهر صدایش را نشنیدم و کمی هم گله‌مند شدم که چرا بعد از عمل جراحی من تلفن نکرده حال مرا بپرسد. ولی بعد شنیدم که درست در‌‌ همان روز او در بیمارستان بود و با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد و بالاخره هم در آرامش مطلق تسلیم یکی از فاجعه‌های بزرگی شد که از آغاز حیات بر روی زمین، میلیارد‌ها بار رخ داده است و میلیارد‌ها بار دیگر هم رخ خواهد داد.

در مورد مرگ داریوش همایون که به نظر من یکی از پر نتیجه‌ترین مرگ‌های زمان ما بود. لطیف‌ترین و زیبا‌ترین و کوتاه‌ترین شعر که از سیروس آرین‌پور شنیده‌ام، که یک بیت شعر گفته که بسیار تأثیر گذار است، می‌گوید: گریستم بر او که رفت؟ نه. بر ما که مانده‌ایم.

واقعاً هم بزرگ‌ترین فاجعه این نیست که او رفت چون شما بالاخره به اعتقادات مذهبی تن می‌دهید که معتقدید جهانی است و حوادثی که البته برای اشخاصی مثل همایون تازگی دارد. اصل ما هستیم که تنها می‌مانیم و او را از دست می‌دهیم.

البته در مورد داریوش همایون و اشخاصی در حد او، اطلاق کلمه نابود شدن یا فقدان وجود ملموسشان کمی زیادی است. چون این آدم‌ها در جامه تازه افکارشان زنده باقی می‌مانند. بدون اینکه بخواهم مقایسه بکنم یا اینکه بگویم کدام بهتر است و کدام بد‌تر، وقتی صحبت از سعدی و حافظ می‌شود و یا آدام اسمیت یا اینشتین یا آدم‌هایی نظیر آن‌ها، چه کسی به وجود ملموس گوشتیشان فکر می‌کند؟ آنچه که در ذهن ما بیدار می‌شود اسم‌های یکی از این‌ها، افکار آن‌ها هستند. چیزهایی که از آن‌ها باقی مانده.

خوشبختانه داریوش همایون آن خاصیت پرقدرت خلاقیت‌اش را هیچوقت از دست نداد. حتی در این ۳۰ سالی که مثل همه ما‌ها در تبعید بسر می‌برد. فکرد کرد؛ نتیجه افکارش را بروی کاغذ آورد و این افکار، همانطور که همه ما‌ها شاهدش هستیم بیش از همه به روی نسل جدید و جوان اثر گذاشت. هر کدام از افکار داریوش همایون، به هر صورتی که بیان شده است، چه کامل و چه ناقص، و چه به صورت یک نطفه باشد، باقی مانده و در ذهن بسیاری از این جوان‌ها کاشته شده و در ذهن آن جوان‌ها رشد خواهد کرد و به نتیجه خواهد رسید. بنابراین می‌بینیم که گوشت و پوست همایون گر چه برای همه ما عزیز بود، ولی فقدانش فقدان مطلق نیست. داریوش همایون می‌تواند در درون کلماتش زنده بماند.

یکی از خصوصیات داریوش همایون این بود که در هر سنی که بود و در هر حالتی که بود می‌توانست تأثیر گذار باشد و آدم می‌توانست از او درس بگیرد. من این افتخار را داشتم که نزدیک به نیم قرن همیشه کنارش بودم و به او نزدیک بودم و به هر حال در حد خود و در حد توانایی‌ام از درس‌هایش بهره گرفته‌ام. یکی از مواردی که می‌خواهم در اینجا ذکر کنم به عنوان یادگاری از این مرد، این است که یک روز دوتایی در اتوموبیل خودم بودیم و داشتیم یک جایی می‌رفتیم. درست سر خیابان سوم اسفند یک اتوموبیلی پیچید جلوی ما و کاملاً هم گناه با او بود و کم مانده بودیم تصادف کنیم و بالاخره یک جوری توانستم بگریزم از این تصادف، ولی مسئله جالب این بود که آن آدم که تمام گناه گردن او بود اتوموبیلش را نگهداشت و راه را سد کرد بر ما و سرش را از پنجره بیرون آورد و شروع کرد به ما فحش دادن. داریوش هم هم خب، در این جور مواقع ساکت می‌ماند ولی او سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت بله قربان حق با شماست، ببخشید. او هم کمی فحش داد و راهش را کشید و رفت.

من به همایون اعتراض کردم که یعنی چه معذرت خواهی کردی؟ دیدی که تقصیر از او بود. ما که در این وسط تقصیری نداشتیم. او باعث شد که کم بماند تصادف بکنیم. همایون گفت که: در قرن ما یک کلمه جادویی وجود دارد که آدم‌ها عادت ندارند زیاد مصرفش کنند و آن کلمه ببخشید است. ما به یک آدمی که داشت به ما ناسزا می‌گفت یک کلمه گفتیم ببخشید. اینکه گفتیم ببخشید، نه از حد گناه او کاست و نه ما را که بی‌گناه بودیم گناهکار کرد. تنها نتیجه این کلمه جادویی این بود که اگر هر دوی ما پیاده می‌شدیم و یک جنگ و ستیز راه می‌انداختیم، نیم ساعتی هم هر دوی ما اسیر این گرفتاری‌ها می‌شدیم و معلوم هم نبود کار به کجا‌ها می‌کشید و هر دوی ما، هم ما و هم او، از کاری که داشتیم باز می‌ماندیم. ولی یک کلمه جادویی ببخشید هر دوی ما را نجات داد. این درس او را باید بگویم هرگز در زندگی‌ام فراموش نکردم. و می‌خواهم الآن در حضور همه شماها که در این مجلس هستید، اگر روحی وجود دارد و روح او در این مجلس است بگویم، ما را ببخش داریوش همایون. ما قدر تو را آن چنان که می بایست ندانستیم و الان که تو را از دست دادیم فهمیدیم که چه گوهری بودی و چقدر ارزش داشتی و ما چقدر از تو دور بودیم.

خیلی ممنون

s97

۹۸

s98

سخنان یاسمن، نوه داریوش همایون

‌‌

Naveh2سخنان یاسمن، نوه داریوش همایون*

پیش از هر چیز از زبان فارسی‌ام معذرت می‌خواهم. ایکاش در این لحظه می‌توانستم مثل او حرف بزنم.

گذشته از آن، سخن گفتن در جمع بزرگانی که به این خوبی سخن می‌گویند، کار آسانی نیست. ولی می‌خواهم چند کلمه، از دل، به یاد پدر بزرگم داریوش همایون، و در غم از دست دادنش به زبان آورم.

غم من از فکر این که ما دیگر هرگز او را نخواهیم دید، و خوانده‌هایش را، که بی‌همتا بود، نخواهیم شنید و نمی‌توانیم به حرفهایش گوش بکنیم، باز گفتنی نیست.

پدر بزرگی که دانش و آگاهی‌اش ما را به تعجب وامی‌داشت، از سرگذشت میهن عزیزمان ایران گرفته تا احوال اندیشمندان و نویسندگان تمام فرهنگ‌ها.

او مردی با فرهنگ و معرفت بود. کسی که در دل مردمانی جای می‌گرفت که آنان را خیلی دوست می‌داشت. اما به غیر از همه چیز، ایمانی بسیار بزرگ به باورهایش داشت. او سرمشقی برای همه‌ی ما خواهد بود.

می‌خواستم از طرف تمام خانواده و بخصوص مادر بزرگم، هما زاهدی، از همه‌ی کسانی که در تهیه‌ی این بزرگداشت‌های با شکوه دست داشتند خیلی تشکر کنم.

پیام‌ها و دلجوئی شما ما را کمک کرد تا به غم خود عادت کنیم. همین کلام‌های آرامش ‌دهنده‌ی شما بود که غم رفتن او را برای ما آسان‌تر کرد.

ما از فکر آن که میراث سیاسی و فرهنگی او به لطف شما دوستداران ایران پایدار خواهد ماند، دلخوشیم.

بسیار سپاسگزارمNaveh1

ــــــ

* در مراسم یادبود برگزار شده توسط حزب مشروطه ایران در لندن

Naveh

“همایون” و موسیقی / محمود خوشنام

همایون و موسیقی

                محمود خوشنام

khoshnam

‌* من خیلی دیر به صرافت افتادم و از این بابت همیشه خود را سرزنش می‌کنم. یک سالی پیش از مرگ زنده‌یاد داریوش همایون در جائی از او خواسته بودم در اولین فرصت گفتگوئی در باره‌ی موسیقی و تأثیرات احتمالی‌اش در سیاست و سیاستمردان برگزار کنیم. چون می‌دانستم سخت به موسیقی به ویژه موسیقی بین‌المللی دلبسته است و به قول خودش از “سال‌های ناآرامیِ‌های جوانی” هرجا دستش برسد به آن گوش می‌کند. می‌خواستم بدانم موسیقی تا کجا در دگردیسی‌های فکری او که خود به آن اذعان داشت، تأثیرگذار بوده است. حیف که موقعیت برای گفتگو پیش نیامد و در یکی دو دیدار دیگر که با او داشتم، آشفتگی فضائی و یا اشکال فنی دستگاه ضبط، این کار را نامیسر می‌ساخت. قرار قطعی دیگری گذاشتیم که او دیگر در میان ما نبود.

چندی بعد در جستجوی بایگانی‌های خانگی به گفتگوئی برخوردم که همسرم، الهه خوشنام، برای پخش از صدای آلمان با او برگزار کرده بود. دیدم یکی از پرسش‌ها که پاسخ کوتاهی گرفته، در باره‌ی موسیقی است. همین پاسخ کوتاه به اضافه‌ی حرف‌هائی که در جلسات دیدار پیش آمده و در حافظه نگاه داشته‌ام و نیز اشاراتی که همایون در خود زندگینامه‌اش با عنوان «من و روزگارم» آورده، مرا برانگیخت که این مطلب کوتاه را به روی کاغذ بیاورم. “کمبود” به هر حال بهتر از ” نبود” است!

* عشق و عادت به موسیقی در داریوش همایون از خردسالی در خانه شکل گرفته است. پدرش، نورالله همایون، از سرآمدان ترانه‌پردازی‌های نو در ایران به شمار می‌آید. او کارمند مجلس شورای ملی بود ولی بعد به توصیه علی اکبر داور که با پدر بزرگ «داریوش» خویشاوندی داشت به وزارت دارائی رفت و در آن جا تا «مدیرکلی و مستشاری دیوان محاسبات» بالا رفت. به قول داریوش «استعدادهای فراوانی داشت که در زمینه‌های محدود هدر کرد.» ولی اگر در “اداره‌جات” نتوانست نام‌آور شود، در ترانه سرائی شهرت بسیار پیدا کرد. یار غار «جواد بدیع‌زاده» بود و برای او بیش از هر خواننده دیگری ترانه سرود. بدیع‌زاده که با همایون در اداره مجلس شورا آشنا شده بود، می‌گوید که نورالله در مقام شعر و شاعری بسیار عمیق و خوش قریحه بوده و نیز به قدری در تلفیق شعر و موسیقی سریع و مسلط بوده که پشت میز اداره در مجلس هم روی آهنگی که من می‌ساختم، بلادرنگ شعر می‌گذاشت! و می‌افزاید: ” گاهی در آهنگ‌های من چنان فرو می‌رفت که گوئی من و او یک روح در دو جسم بودیم…” البته فضائی چنین آمیخته به ترانه‌های ایرانی چندان باب طبع داریوش نبود ولی در گرایش روز افزون او به شعر و موسیقی، نقش پایه‌ای ایفا می‌کرد. خود می‌گوید: “من در یک محیط آشنا با موسیقی بزرگ شدم، و با شعر، چون پدرم به این دو علاقمند بود… در مجالس دوستانش حاضر می‌شدم و در گوشه‌ای می‌نشستم و گوش می‌کردم… البته حالا که به آن وقت نگاه می‌کنم می‌بینم سطح بحث‌ها بالا نبود ولی برای ذهن من خیلی جذابیت داشت. با فردوسی و حافظ پیش از ده سالگی آشنا شدم” و ”حس قهرمانی نجیبانه‌ای را که در فردوسی یافتم بعدها در جای دیگری، در بتهون، پیدا کردم.“

در خط سیر زندگی داریوش همایون در سنین بالاتر، هم‌چنان موسیقی نیز حضور دارد:

ــ “مشتری و خواننده مجلات مردمِ حزب توده، و سخن و موسیقی بودم”. این مجله موسیقی دوره‌ی اول را غلامحسین مین‌باشیان به راه انداخت که تنها به موسیقی نمی‌پرداخت و در قامت یک مجله فرهنگی تمام عیار انتشار می‌یافت. از هر تیره‌ی فرهنگی و سیاسی نماینده‌ای در هیئت تحریریه‌ی آن حضور داشت. شعر و قصه و نمایشنامه در جوار موسیقی جائی در مجله داشت. صادق هدایت، مسعود فرزاد، عبدالحسین نوشین، نیما یوشیج، مجتبی مینوی، نویسندگان و پژوهشگران اصلی مجله بودند. از همین روی مخاطبان آن نیز روشنفکران بودند. داریوش می‌گوید از طریق همین مجله علاوه بر مسائل مربوط به موسیقی با برخی از آثار ادبی جهان آشنا شده، از جمله «شکسپیر» را از نمایشنامه‌ی «اتللو» با ترجمه شاعرانه مسعود فرزاد شناخته است.

در همان نوجوانی، رادیو نیز منبع خوبی برای دستیابی به موسیقی بین‌المللی بوده است:

ــ “در خانه رادیو داشتیم. با شنیدن برنامه‌های بی بی سی، در دریای موسیقی کلاسیک غوطه می‌زدم. بعضی آثار در گوشم سنگین بود و عموماً نا‌آشنا. ولی می‌دانستم که اشکال در گوش من است و این زبانی است که باید بیاموزم. آثاری که نوشتن‌شان ماه‌ها و گاه سال‌ها وقت گرفته بود و اجرای‌شان چنان نوازندگان و ارکسترهائی لازم می‌داشت، طبعاً کوششی سزاوار نیز از شنونده می‌خواست و نمی‌توانست با سلیقه موسیقی کودکانه، در هر سنی قضاوت شود…”

برای جوانانی چون داریوش، این پرسش همیشه مطرح بود آیا موسیقی با نیروی “ملایمت” خود می تواند نقشی در پاکیزه نگاه داشتن جامعه ایفا کند؟ او می‌نویسد:

“در جائی به عبارت تأثیر متمدن کننده‌ی موسیقی «موتسارت» برخوردم و حقیقتی که در نوجوانی تنها می‌شد در پرده‌ی ابهام احساس کرد به روشنی برایم نمایان شد…”

داریوش جوان می اندیشید که چگونه می‌توان با “خودکامه” کوچکی که در همه‌ی ما از کودکی حضور دارد و گاه تا آخر زندگی گریبانمان را رها نمی‌کند، باقی ماند. در خود او این تأثیر متمدن کننده‌ سال‌های دراز وقت لازم داشته است. کٌندی “تأثیر” وجود آن را نفی نمی‌کند. تأثیر “متمدن ساز” موسیقی «موتسارت» و موسیقی‌سازان دیگر، در زندگی داریوش همایون و دگردیسی‌های او قابل پیگیری است. پیگیری لذت‌بخشی نیز هست. در هنگامه جنگ و بمباران‌های هیتلری، هیچگاه موسیقی از یاد نرفته است:

ــ “رادیوی رسمی بریتانیا با گشاده نظری، موسیقی شگرف آلمان را با اجرای ارکسترهای بریتانیائی به فراوانی پخش می‌کرد. من حتی «واگنر» را بار نخست از بی بی سی شنیدم.”

این “یکپارچگی اخلاقی” و این “توانائی فاصله گرفتن از خود” که در انگلیسی‌ها بسیار است، شگفتی داریوش جوان را بر می‌انگیخته و او هم چنان به “تأثیر متمدن ساز” موسیقی می‌اندیشیده است.

داریوش جوان که هم به شعر و هم به موسیقی دلبستگی داشته، کوشش می‌کرده، میان شاعران دلخواه خود با اهنگسازان مورد علاقه‌اش همسانی‌هائی پیدا کند. «فردوسی» را ــ اشاره کردیم ــ که در «بتهون» باز می‌شنید و “در خواندن فرخی” همان حالی را پیدا می‌کرد که در شنیدن «برامس». موسیقی را اندیشمندانه برمی‌گزید و اندیشمندانه، طبق جهان‌بینی خود تفسیر می‌کرد. شاید همین رویاروئی ویژه با موسیقی که به قول خودش “تأثیر متمدن ساز” دارد، سبب رهائی او از “طغیان” و سرآمدن دوران “ناآرامی‌ها” شده باشد. خود او از دوره‌ی جوانی پرعصیان خود راضی نبود. غالباً می‌گفت اگر چنان نبود، چنین نیز نمی‌شد. گمان خطائی نیست اگر گفته شود که موسیقی نیز یار و یاور او در “تغییر مسیر” بوده است.

سیاست‌مردان در ایران کم تر سراغ موسیقی می‌روند. غالباً نه طبع ملایمی برای پذیرش موسیقی دارند و نه مشغله‌های انبوه سیاسی مجالی برای پرداختن به آن باقی می گذارد. تک و توکی هم که دستی به سازی می‌برند، یا گوشی به صفحه‌ای یا نواری می‌سپارند، از آن به عنوان رفع خستگی یاد می‌کنند.

همایون ولی سیاست‌مردی بود که موسیقی را برای ارزش‌های زیبائی‌شناسانه و روانشناختنی‌اش گرامی می‌داشت:

ــ “من هیچ‌گاه از موسیقی برای رفع خستگی استفاده نکرده‌ام. چون سیاست اصلاً مرا خسته نمی‌کند…. موسیقی برای اعتلای روان لازم است… با موسیقی شما خود را به گونه‌های مختلف گسترش می‌دهید: با شنیدن، خواندن، با گفتگو… گفتگوی خوب پرمعنا…. هنر روی روان کار می کند. و در میان هنرها، ادبیات و موسیقی مستقیم‌ترین تأثیرات را دارد، برای توسعه دادن و نیرومند کردن قوای ذهنی…. موسیقی برای من یک سرچشمه‌ی نیرومندی است. فکر می کنم با شنیدن موسیقی آدم مهم‌تری می‌شوم!….”

note

بیست تن از کوشندگان جنبش سبز ایران از درون کشور

بیست تن از کوشندگان جنبش سبز ایران از درون کشور

bist tan

خبر مثل بهمن بر سرمان فرود آمده است. احساس می‌کنیم نمی‌توانیم، نمی‌کشیم، نمی‌رسیم. آینده دیگر آنقدر‌ها روشن و نزدیک نمی‌نماید. انگیزه و نیرویی که ما را تا دل حادثه، از گازهای اشک‌آور و باتوم‌های خیابان‌های شهر تا از دست دادن کار و رفتن به زندان، می‌کشاند، ناگهان و بی‌خبر ما را تنها گذاشته است.

سوال‌های ما در راه مبارزه دیگر پاسخ داده نخواهد شد. شاید دیگر انگیزه شکل‌گیری سوالی هم نباشد، وقتی نشانی کسی که با فروتنی در پاسخ هر سوال مقاله‌ای درخور می‌نوشت، تاریخ است، نه تاریخی نوشته شده از پیش، تاریخی که قرار است ما بسازیم و بنویسیم.

ما، جمعی از کوشندگان جنبش سبز در درون کشور، یک استاد بزرگ، یک سیاستگر استثنایی، یک دوست فروتن، و یک سخنگوی خردمند را از دست داده‌ایم.

انسانی چنان، وارسته که شاگردانش را «دوست عزیزم» می‌خواند و چنان صمیمانه رفتار می‌کرد که گاهی یادمان می‌رفت با یکی از وزیران کشورمان در گفت‌و‌گوییم. وزیری که ما در جمع خود «وزیر سبز» خطابشان می‌کنیم.

نویسنده‌ای چنان توانا که نثرش آبروی نثر فارسی معاصر است، اندیشه‌اش عین خردمندی، و اخلاق و رفتارش مفهوم تعهد به انسانیت. ما هرگز ایشان را ندیده‌ایم، ولی تعهد به نثر و تعهد به انسانیت را وامدار اندیشه‌های ایشان هستیم و وامدار کسی بودن مسئولیت می‌آفریند. ما در برابر آقای همایون مسئولیم و برای همین می‌نویسیم.

می‌گویند همه انسان‌ها در ذات خود، در درونی‌ترین لایه‌های ذات خود، حقیقتی دست نخورده دارند که‌گاه ناخودآگاه به آن می‌رسند. تسلیت آقای حسین شریعمداری به جنبش سبز و سران و سخنگویانش (که با ادبیات حقیر ایشان فتنه سبز خوانده می‌شود) تنها حقیقتی است که پس از این همه سال بر قلم ایشان جاری شد. زنده باد نام و یاد انسانی که حتی به هنگام مرگ به مخالفین خود کمک می‌کند انسان‌های بهتری باشند.

پرواز دکتر داریوش همایون را به انسان ایرانی تسلیت می‌گوییم. مخالفان ایشان واژه «دگراندیش» را مرهون اندیشه‌های استادند و همفکرانشان مسئول‌تر از همیشه در برابر واژه «رواداری». همدردی ما با این هر دو جمع است.

امروز جنبش سبز ایران زخم عمیقی بر بال‌های خود دارد که کنده شدن از زمین را سخت می‌کند. امیدواریم و تلاش می‌کنیم بتوانیم برخیزیم و تا آنجا که آقای همایون آرزو داشتند بپریم.

نوشته‌ای با یاد استاد / احسان

Farda

نوشته‌ای با یاد استاد

 ‌

 ‌

احسان

 ‌

 ‌

آدم‌های بزرگ در بارۀ ایده‌ها سخن می‌گویند. / آدم‌های متوسط در باره چیز‌ها سخن می‌گویند. / آدم‌های کوچک پشت سر دیگران سخن می‌گویند.

 ‌

 ‌

 ‌‌

آدم‌های بزرگ در بارۀ ایده‌ها سخن می‌گویند.

آدم‌های متوسط در باره چیز‌ها سخن می‌گویند.

آدم‌های کوچک پشت سر دیگران سخن می‌گویند.

آدم‌های بزرگ در هر شرایط که باشند، به درد دیگران می‌اندیشند.

آدم‌های متوسط در درد خودشان خلاصه می‌شوند.

آدم‌های کوچک بی‌دردند.

آدم‌های بزرگ بزرگی‌های دیگران را می‌بینند و تایید و تشویق می‌کنند. (آدم‌های بزرگ اندیشه‌هایشان را به راحتی بر زبان می‌آورند.)

آدم‌های متوسط آنقدر خود را بزرگ می‌بینند که هر نظر دربارۀ دیگران را با یادآوری یکی دو ایراد آنان آغازمی کنند و از موفقیت و دستاورد آدم‌های بزرگ، بدون آنکه به روی خودشان بیاورند، خوشحال نیستند. (آدم‌های متوسط هیچ وقت آنچه را واقعا فکر می‌کنند به زبان نمی‌آورند.)

آدم‌های کوچک بزرگی خود را در تحقیر دیگران می‌بینند و مشکلات خود را ناشی از بزرگی خود می‌دانند و می‌گویند: در این دنیا پاسخ خوبی بدی است.

آدم‌های بزرگ به دنبال کسب خرد و حکمت هستند.

آدم‌های متوسط به دنبال کسب دانش هستند.

آدم‌های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.

آدم‌های بزرگ به دنبال طرح پرسش‌اند، برای خود و برای دیگران.

آدم‌های متوسط پرسش‌هائی می‌پرسند که پاسخ‌های کلیشه‌ای دارد.

آدم‌های کوچک می‌پندارند پاسخ همه پرسش‌ها را می‌دانند، نظر می‌دهند و نظر دیگران را نمی‌پذیرند.

آدم‌های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

آدم‌های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

آدم‌های کوچک مسئله ندارند.

آدم‌های بزرگ برای عمل کردن فکر می‌کنند.

آدم‌های متوسط فقط فکر می‌کنند و هرگز کاری نمی‌کنند.

آدم‌های کوچک بی‌آنکه فکر کرده باشند، کار می‌کنند.

آدم‌های بزرگ دوستان پرشور و صمیمی و مخالفان استوار و جدی دارند.

آدم‌های متوسط به آدم‌های محافظه کار تبدیل می‌شوند و نه کسی را دارند نه کسی را از دست می‌دهند.

آدم‌های کوچک جز خودشان هیچ کس را نمی‌بینند.

آدم‌های بزرگ دنیا را برای همۀ آدم‌ها جای بهتری می‌کنند و همیشه در خاطر دنیا می‌مانند.

آدم‌های متوسط‌گاه به آدم‌های بزرگ کمک می‌کنند تا دنیای بهتری برای خودشان بسازند.

آدم‌های کوچک آنقدر کوچکند که دنیا به یادشان نمی‌آورد.

ghayeb

… / رضا

‌‌‌

150

‌‌‌

دوستان گرامی تلاش

‌‌

‌‌

دوست مشترکمان به ما گفت که در شرایط پاسخ نوشتن و تسلی دادن به کسی نیستید و هیچ کدام ما هم انتظاری نداریم. ولی من نمی‌توانم این چند خط را به شما ننویسم.

رساندن سوال‌های من به استاد همیشه زنده در یادمان و انتشار پاسخ‌های ایشان در تلاش و ارتباطی که متعاقب آن بین من و استاد و دوستان دیگر ایجاد شد، زندگی مرا تغییر داد. این تغییر مثبت و سازنده در افکار و نگرش من که همه هدف زندگی است به مسئولیت پذیری اجتماعی بیشتر منجر شد که عصاره کوشش‌های استاد در هشت دهه است.

طبیعتا من این تغییر را مدیون شما و استاد و دوست مشترکمان هستم و وظیفه اخلاقی من حکم می‌کند که از شما تشکر کنم.

جنبش سبز ایران که من هم یکی از اعضای آن هستم حامی بزرگی را از دست داده است. و تک تک ما انسان بزرگی را که اندیشه‌اش زندگی هر کداممان را به طریقی تغییر داده است.

دوستمان می‌گفت شناختن استاد زندگی‌اش را پاک دگرگون کرد و درگذشت‌شان بیشتر، چون مسئولیت سنگین‌تری بر شانه دارد.

من با باورهایی که دارم معتقدم استاد در آرامش ما را نظاره می‌کنند و در بهشتی که خودشان برای خودشان ساخته‌اند شاد و خوشبخت زندگی می‌کنند.

ما تصمیم گرفته‌ایم برای استاد سرتاپا سبز بپوشیم. تا نشانی از همیشه روییدن و رشد کردن باشد و نه سوگواری و تمام شدن. اگر هم دستگیر شدیم باکی نیست. دیگر از هیچ چیز باکی نیست.

خواهش می‌کنم به فکر پاسخ دادن نباشید. من باید این‌ها را می‌نوشتم. از شما تشکر می‌کنم و برایتان آرزوی موفقیت دارم

در پناه حق ـ رضا

ناگهان بانگی برآمد خواجه مرد

کوشنده جنبش سبز از ایران

طی این سالیان سیاه و ماتم جمهوری اسلامی تنها اندیشه سیاسی منسجم و قوی که از بیرون به فضای داخل کشور ساطع شد و حوزه گسترده‌ای از طیف‌های سیاسی درون کشور را متاثر ساخت اندیشه‌های همایون بود.

bangiناگهان بانگی برآمد خواجه مرد

مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد

 ‌

 ‌

به تعبیر همرزمان و یاران نادیده درون کشور چرا اینقدر ناگهانی و بی‌خداحافظی!؟

 ‌

 ‌

این روز‌ها در ایران همچون همیشه در طی این سالیان منتظر آن کلام آهنگین و موزون و پر مغزش بودیم تا در رثای شاهزاده مظلوم پهلوی دلداریمان دهد. به تسکین و امید بخشی‌اش دلبسته بودیم. به نوشته‌هایش عادت کرده بودیم. کار روزانه‌مان بود که در دنیای مجازی پرسه زنیم به امید یافتن مقاله‌ای مصاحبه‌ای… چه خوب می‌نوشت و مردانه می‌نوشت و می‌نوشت. می‌دانست ما نیازمند دانسته‌ها و تجربه‌هایش هستیم. این روز‌ها باور کرده بودم که پیری معنا ندارد. تکاپو و تلاش مداومش در بسط و نشر اندیشه‌هایش آنهم در ایام کهنسالی در باورمان نشانده بود که ایمان راستین چه حکایت‌ها و معجزه‌ها دارد. از مراسم هشتاد سالگی به این سو که به همت «سایت تلاش» میسرشد و سنش را دانستیم از آن پس روز‌ها را می‌شمردیم. همیشه قبل از آنکه مقاله‌اش را بخوانم در این اندیشه فرو می‌رفتم راز اینگونه نوشتن چیست. این مهارت و دقت و تیزبینی ریشه در کجا دارد؟ چگونه با این کوله باررنج ناملایمات که بار‌ها او را تا مرز عدم برده این گونه شمرده و سلیس می‌نویسد و هیچگاه در وادی تکرار گرفتار نمی‌شود. چگونه نثری است که برای تعمیق در آن باید دوباره خوانی و ‌گاه چندباره خوانی کنی. کارآموزان بسیار در ایران داشت که هفتگی در پای مکتبش نشسته بودند آری همایون در تلاش شصت ساله مبارزات سیاسی و اجتماعی خود در حیات سیاسی ایران مکتبی بنیاد نهاد. آثارش نیاز به تامل و بازخوانی چند باره دارد برای من و بسیاری از کارآموزان و شاگردانش در فرایند مبارزات سیاسی و اجتماعی درون و الویت‌های آن، اگر مجالی نبود که به نقد و تشریح دید گاه‌هایش بپردازیم و آن‌ها را باز و نورافشانی کنیم از سر قضای روزگار بابی گشوده شده….

همایون از زمره شخصیت‌هایی بود که نمودار حیات سیاسی‌اش بسی عبرت آموز و تامل آفرین است همچون بسیاری از همنسلانش و نسل‌های بعد. اما قلیل‌اند آنهایی که درخت اندیشه و عملشان بار و ثمری داده باشد و همایون این افتخار را یافت که به نیک نامی و خوش عاقبتی و در اوج، ناباورانه به سرای باقی بشتابد.

هم من می‌دانم و هم البته خودش و روحی که در همین نزدیکی هاست که تلاش و جهد فکری او در طی این سالیان به مدد انقلاب ارتباطات همایون‌های بسیاری در ایران پرورش داده و خواهد داد تفکر سلیم بدور از افراط و تفریط و مبتنی بر رواداری و احترام به حقوق مخالف.

برخی از علاقه‌مندان او گرچه به دلبستگی‌اش به مشروطه‌خواهی خرده دارند اما شجاعت او را در بیان عقایدش ستایش می‌کنند. می‌توان در قامت رایزن حزب مشروطه مقرون به واقع‌ترین تحلیل‌ها را ارائه نمود که در فضای سیاسی داخل کشور با بیشترین اقبال مواجه شود و در عین حال لیبرال دمکرات هم بود. این رویه شاهکار همایون بود او به همهمه الفاظ وقعی نمی‌نهاد و آرام و شکیبا همچون پیر دیر پروژه فکری خود را به پیش برد. حال باید انگشت حسرت به دندان گیریم و از گردش چرخ گردون گلایه کنیم که چرا خوبان می‌میرند. به قول دکتر آموزگار هنوز جایش گرم است و فقدانش را باور کردنی نیست.

همیشه فکر می‌کردم اگر تا نود سالگی بپاید چه گنجینه فکری ارزشمندی از آثار و بارقه‌های فکری‌اش به یادگار خواهد گذاشت و شاید من و امثال مرا به مرزهای اجتهاد فکری و اجتماعی نزدیک کند تا بتوانیم در بلندایی ایستاده چون او، به دور از تعصب و تنگ نظری محیط پیرامونمان را نظاره گر باشیم وعطر آشتی و مسالمت بپراکنیم. اگر بر حاسدان و مغرضان داخل و بیرون سخت نیاید باید ادعا کنم رئوس جنبش سبز را او تئوریزه کرد از زوایای مختلف به آن نگریست و به سبزی آن جلوه‌ای بخشید تا فرمولی برای گسترده‌ترین اتحاد از آن بسازد. اوست که قریب دوسال پس از آغاز جنبش همواره در کم و کیف آن سخن تازه داشت و کورسویی از امید را در سخت‌ترین شرایط امنیتی و سیاسی در درون بر روی مبارزان و کوشندگان می‌گشود. همایون آسان به چنین جایگاه پر مقداری نرسیده بود این را به سبب برخورد سرد و بی‌تفاوت برخی احزاب و شخصیت‌ها و سایت‌ها به واقعه درگذشت ناگهانی‌اش می‌گویم. که گویا هنوز حساب خود را باخودشان تسویه نکرده‌اند.

بی‌تردید مجاهدت و استواری فکری همایون در سی سال گذشته او را در اعداد بزرگمردان یکی دو سده اخیر ایران قرار خواهد داد از متقدمان مشروطه تا دکتر مصدق و دکتر شاپور بختیار… بی‌اغراق در طی این سالیان سیاه و ماتم جمهوری اسلامی تنها اندیشه سیاسی منسجم و قوی که از بیرون به فضای داخل کشور ساطع شد و حوزه گسترده‌ای از طیف‌های سیاسی درون کشور را متاثر ساخت اندیشه‌های همایون بود. گواه بارز این مدعا تهمت پراکنی‌های مداوم کیهان شریعتمداری.

جنبش سبز مجال و فرصتی برای دکترین سیاسی همایون در ترسیم آینده سیاسی کشور بود او برای تحقق بالا‌ترین اتحاد، هنرمندانه با مقاله‌ها مصاحبه‌ها و حضور در اجتماعات به ترمیم اندیشه‌های بسیاری کنشگران سیاسی پرداخت. او به درستی پتانسیل‌های درون کشور را می‌شناخت و آنچنان به فضای اجتماعی سیاسی داخل کشور احاطه داشت که گویی در ایران و در میان ما زندگی می‌کند و این برای کسی که بیش از سی اندی سال در تبعید ناخواسته به سر برده،‌ گاه اعجاب‌آور می‌نمود. این مهم را از رویکرد و توجه جامعه داخل به اندیشه‌هایش می‌شد استباط کرد. بلوغ فکری همایون از‌‌ همان سال‌های ابتدایی دهه چهل با وجود دست نوشته‌هایش آشکار است از تاسیس آیندگان و… دریغ که این انقلاب نالازم که به قول خودش پس از حمله عرب و ایلغار مغول، ویرانگر‌ترین رویداد تاریخ ایران است رشته‌ها راگسست.

در کتاب من و روزگارم با اشاره به رهایی معجزه آسایش از زندان در تحولات انقلاب و سفر پر التهابش به آن سوی مرز تعبیر جالبی دارد.

او خود را مرده‌ای می‌پندارد که فرصت زندگی دوباره به او داده شده پس خود را از بسیاری از دغدغه‌ها و پیرایه‌ها می‌زداید و شجاعانه به معرکه‌ای وارد می‌شود که هیچکس خواهان و طالب او نیست. از منتها الیه راست تا چپ هر کس به تمنایی و از سر ظنی او را بر نمی‌تابد. و این مرده دوباره حیات یافته ما با صبوری می‌نشیند و می‌اندیشد و می‌نویسد تا جایی که امروز تردید دارم از این سوی راست تا آن سوی چپ کسی به دیده احترام به او ننگرد. من در پاره‌ای مکاتبات ایمیلی با ایشان با وجود تعلق خاطر شخصی به مشروطه‌خواهی همواره تقاضایم نشستن ایشان در موضعی فرا جناحی بود زیرا تجربیات وی را مفید به حال همه نحله‌های فکری می‌دانستم.

می‌دانستم که هنوز ناپختگی و تنگ نظری و عدم بلوغ دمکراتیک در بدنه اپوزیسیون موج می‌زند و تمایل سیاسی همایون مانع از بسط معنا و فحوای آرا و نظرات او در چنین فضایی است، اما فراموش می‌کردم او مرده زنده شده‌ای است که بنایی جز یکرنگی و راستی ندارد به قول مولانا:

مرده بدم زنده شدم

دولت پاینده شدم

اگر این مرده بدن زنده شدن براندام اپوزیسیون ما جاری شود پیروزی دور از دست نیست و‌ای بسا نزدیک است. اصلا شاید این پیروزی موعود نخست باید در نفس و وجدان ما واقع شود. تا درون خود را پالوده و اصلاح نکنیم هیچ فیروزی و کامیابی محقق نخواهد شد.

شاید یکی ویژگی‌های تاثیر گذار نگاه و کلام همایون برگرفته از این خصیصه عارفانه او باشد، آنگاه که همایون دیگری شد. و این درسی است برای همه پیشروانی که پایانی خوش و وداعی سرفرازانه برای خود طالبند. اما درس‌های همایون مندرج در آثارش سندهای ماندگاری هستند که برای ایندگان به یادگار خواهند ماند. از امروز می‌نشینیم و کلمه به کلمه آثارش را مرور می‌کنیم. آری سوگواری ما برای او چنین است.

« نوشته‌های قدیمی‌تر

نوشته‌های جدیدتر »