«

»

Print this نوشته

مردی که در گذشته نماند، خود را به حال و آینده رساند / فریدون احمدی

Ahmadi Kopie

فریدون احمدی

مردی که در گذشته نماند، خود را به حال و آینده رساند

گذشت زمان همواره یاری دهنده بوده است که از میان رفتن انسان‌ها عادی و پذیرفتنی شود. این یک مکانیسم دفاعی انسان و جامعه بشری است. اما برخی نبودن‌ها با گذشت زمان بیشتر احساس و درک می‌شود و این ویژگی انسان‌هایی است که بر محیط خود تاثیر دامنه داری داشته‌اند. نبود آقای داریوش همایون نیز از همین گونه است.

در جشن هشتادمین سالروز تولد داریوش همایون از یک سیر تسلسل در زندگی ایشان سخن رفت: روزنامه نگاری، وزارت، زندان و تبعید. با خود می‌اندیشیدم بسیاری یا برخی از ما، آنانی که به شاخه و شاخه‌های دیگری از جنبش سیاسی یا فرهنگی کشور تعلق داریم، با حذف مورد وزارت، همین سیر تسلسل را در زندگی حرفه‌ای و سیاسی خود داشته‌ایم اما با ترتیبی دیگر و بویژه جا به جایی نقطه آغاز. با زندان آغاز شد و سپس روزنامه نگاری و تبعید یا تبعید و روزنامه نگاری (از نوع حرفه‌ای یا حزبی آن) در پی آن. اکنون که از نظر جغرافیابی و کم و بیش برخی دیدگاه‌ها به مکان‌هایی نزدیک به هم رسیده‌ایم، پرسیدنی است آیا تمام تفاوت‌ها وغوغاهای پشت سر و‌گاه جاری و آن دیوارهای بلند در همین ترتیب رویداد‌ها و نقطه آغاز قابل خلاصه کردن است؟ یکی این سوی دیوار زندان و حصارهای درون جامعه ویکی آن سو. با نگاه در محدوده سیاست و جنبه فکری و نه عملی، یکی اسیر دیکتاتوری سلطنت، یکی در بند دیکتاتوری پرولتاریا و دیگری دیکتاتوری دینی و حکومت الله. و این دیوار، بلند‌تر از دیوار چین دل زمان را درنوردید و تا دیروز و امروز ادامه یافت.

همایون به خـوبی این توانایـی را داشـت که به نقطـه آغاز و فرارویش آن دیوار سـفر کـند، به سـهم خود به کـندوکاو بپردازد و راه‌های

فروریزش دیوارهای ناضرور و یا کوتاه کردن دیگر حصار‌ها را در حد مرز‌های واقعی و متعارف، جستجو کند. دریافته بود دیوار‌ها و حصارهای کنونی از آنجا باید فروریزند یا کوتاه شوند. بدین سان و در جستجوی راه، داریوش همایون، متکی بر ارزش‌هایی شد که خود برآن نام دموکراسی لیبرال می‌گذاشت. مبانی که اکنون می‌توانند صرفنظر از انتخاب اجتماعی و برنامه‌ای و نظام سیاسی مورد نظر، تحت عنوان دموکراسی و حقوق بشر از جمله ارزش‌های مشترک همه خانواده‌های سیاسی ایرانی قرار گیرند.

همایون به گذشته سفرکرد بدون آنکه در آن زمان بماند. از گذشته بسیار توشه برمی‌گرفت اما در زمان حال زندگی می‌کرد. در دهه هشتم زندگی نیز بسیار چالاک و جوان اندیش بود. نمی‌گذاشت بار تاریخ آن چنان سنگیبی کند که امکان حرکت و به پیش رفتن را سد کند. زمین گذاشتن بار تاریخ ضمن آموختن از آن، هنوز جای شایسته خود را در فرهنگ سیاسی ایران نیافته است. یا فراموشی توصیه می‌گردد یا در تاریخ زیسته می‌شود. خطا بودن این دو را همایون آموخته بود و با زندگی‌اش آموزش می‌داد.

داریوش همایون به عدم انحصار حقیقت باور داشت و آن را فرارویانده بود به اینکه تغییر و دگرگون شدن را حق و توانایی همگانی ببیند. او این توانایی را یافته بود از منظر و چشم انداز دیگران نیز جهان و پدیده‌ها را بنگرد. بدین سان او به سهم خود از مروجین فرهنگ رواداری و دیالوگ در فضای سیاسی و فرهنگی کشور ما بود. می‌دانست که روزگار بی‌تفاوتی به سرنوشت یکدیگر و خطوط متنافر و به بیان خود وی «هم گریز» به سرآمده است. ما ایرانیان را از هم گریزی نیست و نباید باشد.

داریوش همایون از نمادهای ناسیونالیسم ایرانی بود. صرفنظر از جایگاهی که این نگاه در نظام ارزشی او داشت و شاید‌گاه احساس می‌کردی به تنها ارزش تبدیل می‌شد اما از خدمات برجسته وی در سال‌های اخیر کمک به تثبیت ایراندوستی به مثابه یک ارزش و هنجار در عرصه سیاسی و نمایش یک ایران دوستی مسئولانه در مواضع سیاسی‌اش بود. این بنیاد فکری و برخورد مسئولانه را حتا مخالفین آن مواضع نیز اعتراف دارند.

من در سال‌های اخیر فرصت تماس‌های نزدیک و دوستی با داریوش همایون را داشتم. باوجود تجربه و دانش فراوان تاریخی و تیز بینی سیاسی، می‌توانست و فرا‌تر دوست و عادت داشت شنونده هم باشد و این بیش از هر چیز آموزنده بود. اگر مخالف سخنی بود درجا و یا در مقاله بعدی‌اش پاسخ می‌داد و اگر موافق بود، باز هم بازتابش را در نوشته‌هایش می‌دیدی. من در پیرامون خود کمتر انسانی را با این ویژگی‌ها دیده‌ام. و نکته آخر اینکه ‌ای کاش بخشی از آن همه ستایش سزاوارنه از همایون و همدلی با وی پیش از مرگش بروز می‌یافت. به امید اینکه ما ایرانیان بیاموزیم فارغ از مرزکشی‌های سیاسی و نیز مصلحت جویی‌ها بزرگانمان را به موقع ارج به نهیم.

با رفتن داریوش همایون جهان پیرامون ما فقیر‌تر شد. یادش در تاریخ کشور ما گرامی خواهد ماند.