نخستین شماره بدون حضور داریوش همایون
فرخنده مدرس
به عادت همیشه هنگامی که طرح و محور مضمونی هر شمارة فصلنامه تلاش آماده و مقدمات اولیه کارها یعنی در تماس و جلب نظر افراد برای نوشتن مقاله یا انجام مصاحبه به نتیجهای میرسید، تصمیم و نتیجه را به اطلاع آقای همایون میرساندیم؛ هنگامی که میپرسیدند «کارها چطور پیش میرود؟» آنگاه در بیشتر اوقات، نه، همیشه، میگفتند: «بسیار خوب است، آفرین، آفرین»
طرح تلاش ۳۵ که قرار بود به مناسبت دومین سالگرد جنبش سبز و به عنوان دومین دفتر سبز تدارک دیده شود، از مدتها پیش یعنی از اواخر سال میلادی گذشته فراهم و با ایشان در میان گذاشته شده بود. طبق معمول نیز قصد انجام یک مصاحبه اساسی با خودشان را برای آن شماره اعلام کردم، برای دیدن ژرفای ریشههای این جنبش در حوزههای مختلف اجتماعی از نگاه ایشان که در عمق و گستردگی دید زبانزد، همگان بودند. نگاه به نقطههای آغاز ریشهگیری حرکتی که داریوش همایون همواره از آن به عنوان یک جنبش عظیم اجتماعی یاد میکرد و بدان چنان سخت دلبسته بود که باز هم زبانزد همگان شده بود. در پاسخ درخواستم باز هم مطابق معمول گفتند: «در خدمتم»!
اما این زبان همراهی و در اصل پشتیبانی بیقید و شرط از تلاش را، وقتی به گذشته فکر میکنم، نمیتوانم بگویم آسان بدست آورده بودیم. صدور این جواز و دادن پاسخ مثبت به هر درخواست مصاحبه یا نوشتن مطلبی برای تلاش با چنین واژههای فروتنانهای، وقتی به انتشار تلاش رسید، از فراز و نشیبهای کار و همکاریهای یک دههای گذشته بود.
روزی (اواخر دهه ۱۹۹۰و اوائل سال ۲۰۰۰)، زمانی که یکی دو شمارة تلاش را به عنوان دستگرمی منتشر کرده بودیم، در یکی از ملاقاتهای سالانه در هامبورگ، هنگامی که دو نفری در خیابان قدم میزدیم و نزدیکیهای جداشدن و خداحافظی، پرسیدند: «کارها چطور پیش میرود؟» این جمله بر من در برابر ایشان حکم فشار تکمه گزارش دهی خودکار را داشت، بلافاصله همه آنچه را که در فاصله دو ملاقات انجام داده بودیم برایشان بازگو کردم. هنوز در آن زمان به ندرت تماسمان از راه تلفن و ایمیل منظم و در فاصلههای کوتاه شده بود. شروع کردم به شرح مفصلی از دو شماره «تلاشهای دستگرمی»، از افرادی که تا آن موقع کاری در تلاش انجام داده بودند و یا مصاحبه با چهرههائی که صورت گرفته بود. در انتهای گزارشم هیچ نگفتند. سکوت! سکوت ایشان همواره معنا داشت. این بار فهمیدم کار در مجموع چندان چنگی به دلشان نزده است. با این احساسِ که برخاسته از تجربه نزدیک به دهسال آشنائی و فعالیت در کنارشان بود، درخواستم را برای جلب همکاریشان فرو خوردم. صحبت عوض شد و ما در انتهای خیابان، با نزدیک شدن فردی که طبق قرار به دنبالشان آمده بود، از هم خداحافظی کردیم.
کارمان را ادامه دادیم. بدون تداوم کار، کاری که در آن خود بهتر از هر کس میدانستیم، حتا با نوباوگی فاصله داریم، چگونه میتوانستیم خود را ارتقا دهیم و نظرها را به خود جلب و اعتمادی در میان فعالین، درون که سهل است، بیرون برانگیزیم! در این فاصله، تا ملاقات بعدی، چند شماره دیگر داده بودیم از همان نمونههای کپی پیشین و در ادامه همان سلسله شمارهها، اما بیقرار برای دگرگون کردن و اصلاح اساسی. در این فاصله به مناسبت هشتم مارس شمارهای ویژه تدارک دیده و منتشر ساخته بودیم که خود دستگرمی برای تغییر بود. همهاش مربوط به مبارزات زنان و بر محور مطالبات آنان. اولین جلد رنگی و براق تلاش و نه مقوائی، اوراق درون نه کپی شده بلکه چاپی، با عکسی فراموش نشدنی بر جلد آن. عکسی در ثبت لحظهای از تاریخ افتخارآفرین زنان دلاور ایران با زبان تمثیل و اشاره و نمادها، از خبرنگار عکاس مجله آلمانی اشترن که چندین بار به همراه همکارانش به ایران سفر کرده بود و نطفههای پرقدرت و رشد یابندة جنبش زنان ایران را در خلال دهة دوم خردادیش از نزدیک دیده و گزارشهائی از آن تهیه و منتشر کرده بود، با اجازه و امضا و تشویق خود وی، وقتی از منظور ما در استفاده از عکسش بر روی جلد یک شماره ویژه مجلهای فارسی زبان اطلاع حاصل نمود. تا جائی که به خاطر دارم، این شماره را برای آقای همایون هم فرستاده بودیم.
در ملاقات بعدی، اینبار در یک رستوران در هامبورگ و در حضور و همراهی همسرم، تقاضای همکاری ایشان را بدون هر مقدمهچینی مطرح کردم. ایشان باز هم سکوت کردند و من کلافه چند لحظهای سر به زیر فکر کردم و سپس در حالی که به نیمرخشان چشم دوخته بودم گفتم: «در پاسخ مثبت به درخواست ما از شما میخواهم نه بر اساس آنچه که امروز در تلاش میبینید، بلکه بر پایه امیدها و آرزوهای ما و آنچه در ذهنمان برای آینده تلاش میگذرد، قضاوت کنید.» و دیگر هیچ نگفتم. ایشان باز هم سکوت کردند، اما این بار سکوتشان معنای دیگری داشت؛ لحظههائی نه چندان طولانیتر از چند ثانیه به فکر فرو رفتند. موضوع عوض شد و بحث بر سر معنای مدرنیته پیش آمد و اینکه پست مدرنهای ایران از انتقاد و مشکلات عظیم جهان مدرن سخن میگویند، ایشان گفتند؛ اولاً پستمدرنهای ایران که همان چپهای شرمگین گذشته یا بومیگرایان همیشگی هستند، فرق میان مدرنیزاسیون و مدرنیته را نمیدانند. ثانیاً چارة مشکلات مدرنیته در مدرنیتة بیشتر است، نه کنار گذاشتن آن و رفتن به کجراهههای تازه. پاسخ کوتاه بود و مثل همیشه قاطع، اما کار ما را برای پیگیری و دامن زدن به بحث و گفتگو در باره معنای آن به سان کوهی عبور ناپذیر میکرد. اما به تلاش و زحمتش خیلی میارزید.
از این سفر و بازگشت ایشان به سوئیس هفتهای گذشت. روزی بعد از ظهر وقتی از کار به خانه برگشتم، روی میز چشمم به یک پاکت پستی نارنجی رنگ در قطع آ. ۴ افتاد با دست خطی آشنا. خطشان، نه به فارسی و نه به لاتین، به نظرم هیچ زیبا نبود، اما بسیار خوانا بود. با عجله و اشتیاقی وصف ناشدنی پاکت را با فرو بردن انگشت اشاره در درز آن تقریباً از هم دریدم: فصل اول کتابی در حال زاده شدن، با عنوان «صدسال گذشته ایران و پیکار جامعه ایرانی با مدرنیته (تجدد)» با تیتر «انقلاب نوگری و استبداد روشنرای» به قلم داریوش همایون.
برای ما و برای تلاش آن لحظه فرصت و آغاز تازهای بود، به معنای کار دقیقتر و تمیزتر، بحثهای فکر شدهتر، فرصتی نو برای دگرگونی که در پیاش بودیم بدون آنکه بخواهیم از آنچه که تا آن زمان کرده بودیم ببُریم و راهی را که گشوده بودیم ببندیم، فرصتی برای اصلاح بیشتر. این آغاز نو را با نو کردن سلسله شمارههای تلاش و آوردن شعری از اقبال لاهوری بر روی جلد تلاش ـ در مقایسه با آنچه امروز شده چقدر خام و ناپخته به نظر میرسد! ـ جشن گرفتیم. بر پیشانی صفحات و جلد تلاش نوشتیم «دور جدید – شماره۱» عکس روی جلد آن هم شد تصویر بسترمرمرینی مزین به شعر لاهوری:
«ساحل افتاده گفت / گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد / آه که من چیستم
موج ز خود رفتهای / تیز خرامید و گفت:
هستم اگر میروم / گر نروم نیستم»
دور جدید تلاش ـ شماره ۱ ـ با آن دستنوشته در صفحه سیزده اوراقش، با این توضیح از سوی سردبیر چاپ شد:
«مطلب زیر فصل اول کتابی است در باره:
صدسال گذشته ایران و پیکار جامعه ایرانی با مدرنیته (تجدد)
که توسط آقای داریوش همایون در دست نگارش میباشد. هر فصل این کتاب به استقلال میتواند رسالهای بشمار آید. نشریه تلاش ضمن قدردانی از آقای همایون بابت اجازه نشر این بخش از کتابشان برای نخستینبار، امیدوار است بتواند با ارائه این مجموعه، رابطهای پربار میان خوانندگان علاقمند و مؤلف کتاب و زوایای نوینی که در بررسی و بازبینی تاریخ صد ساله گذشته ایران باز میکند برقرار نماید.»
ضرب آهنگ نوشتنهای آقای همایون بسیار تندتر از زمان انتشار شمارههای تلاش بود که هر چه میگذشت در سختی کار دقیق، تمیز و حساب شده، این فاصلهها بیشتر میشد، به طوری که پس از ۲۵ شماره ـ در میانه فصلهای میانی کتاب ـ مجموعه اثر آماده چاپ گردیده بود. تصمیم گرفتیم؛ همزمان در استقبال فرا رسیدن صدمین سالگرد انقلاب مشروطه و در گرامیداشت آن، اثر را که پس از چند فصل نخست عنوان «صدسال کشاکش با تجدد» را یافته بود، همراه با تدارک شمارة ویژه تلاش (۲۶) به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب مشروطه منتشر کنیم. هم آن اثر که در معرفیاش نوشتم «مانیفست پنجاه سال آینده ایران» و هم آن شماره ویژه، هرگاه نگاهی به آنها میاندازم، نم اشک شوق و غرور چشمانم را میپوشاند.
حال که مراحل پایانی تدارک تلاش شماره ۳۵ را پشت سر میگذارم، آن شوق و غرور همچنان باقی است، اما اندوه و حسرتی وصف ناکردنی قلبم را سنگین میکند. شماره ۳۵، نخستین شماره بدون حضور داریوش همایون!
در انجام طرح ریخته شده توقفی طولانی افتاد. درگذشت ناگهانی داریوش همایون واقعهای نبود که دست درکاران تلاش و تلاش که روان نظرات و سخنان وی روحبخش آن بود و در جای جای آن لانه داشت، بتوانند بدون مات شدن به کار ادامه دهند. پس از توقفی مطلق اما کوتاه، کار دنبال کردن اجرای طرح دفتر دوم سبز را به امان همکار نازنیم ماندانا زندیان که همچون در دفتر سبز نخست قول همه گونه همکاری را داده بود، گذاشتیم و خود را غرق در برگزاری مراسم یاد بود کردیم. مراسمی که بیهیچ گزافهای دمیدن روح و امید دوبارهای بود، و گوشزدی بر ضرورت ادامه کار. همگان میگفتند؛ و روی سخنشان بیشتر از هر کس بر «اهل تلاش» بود، که باید دوصد چندان کار کند تا شاید خلائی که با رفتن ایشان برجای مانده است این چنین بزرگ نماند. پیامآوری از ایران که خود در بزرگیاش در خدمت به ایران از راه قلم، جائی، حتا به قدر درز و روزنهئی دستیاب، برای گرفتن اندازه نمیگذارد، در نخستین سخن تسلا بخش خود میگفت: «خبر درگذشتشان در ایران خیلی سریع پیچید. در شگفتم و اصلاً باورم نمیشود که این همه افراد ایشان را در ایران میشناختند و از درگذشت و خلاء حضورشان در این لحظههای مهم سرنوشت کشور ابراز تأسف میکردند.»
راه را باید ادامه داد. این نه تنها گفته دیگران و دوستداران، بل نجوای آرام آن «موج» بلند در گوشمان بود: «گرنروم نیستم»!
با همه این گوشزدها و تشویقها و دلداریها، و علیرغم ارادهگرائی سخت که از آموزش و تربیت «مائوئیستی» دوران نوجوانی و جوانی در جانمان مانده است، همراه با عشق «مجنونوار» به کار و فکر ایران، با وجود همة اینها، اما بازگشت به کار دادن شمارة نخست بدون حضور داریوش همایون برایمان به هیچ روی ساده نبود.
برای تداوم این حضور، و بیشتر برای تسکین خودمان، چارهای اندیشیدم که خوشبختانه به بار نشست، متین و زیبا. فکر انجام مصاحبهای با یکی از روزنامهنگارانی که میگوید ـ و در گفتهها و نوشتههایش نشان داده بود که راست میگوید ـ داریوش همایون را شناخته است و ارزشش را خوب میداند. روزنامه نگاری که زبانی آرام دارد و در مقابل دیگران به ویژه در برابر اندیشه، فروتن است و گردن احترام خم میکند، چه موافق و چه مخالف. درست به همان روش داریوش همایون. در تقاضای خود برای انجام مصاحبهای با وی نوشتم:
«…. در تدارک شماره ۳۵ فصلنامه تلاش هستیم. این شماره قرار است نگاهی عمیقتر به برخی از حوزههای فعالیت اجتماعی که بر روی هم در برآمد جنبش سبز نقش داشته است، بیاندازد. روزنامه نگاری یکی از آنهاست.
از نظر خودمان دو دلیل محکم داریم که باید به سراغ شما میآمدیم:
۱ ـ خود شما و سابقهی روزنامه نگاریتان که دانستههای نهفته در آن برای ما شایسته احترام زیادی است.
۲ ـ هیچ شمارهای از تلاش تا کنون بدون مقالهای و به ویژه مصاحبهای با آقای همایون نبوده است.
به عنوان کسی که اساساً مصاحبههای تلاش را صورت میداد، ایشان تنها کسی بودند که همواره پرسشهایم را با اطمینان و خاطری جمع یک جا برایشان میفرستادم. ایشان، علاوه بر اینکه سلسله مراتب پرسشها را رعایت میکردند و در هیچ پاسخی پرسش بعدی را بیربط نمینمودند، و همیشه در ارزشی که پاسخهایشان داشت، بهائی نیز به پرسش میبخشیدند، همچنین در سخن گفتن مثبت و به احترام در بارة دیگران ـ اگر ذکر نامی اجتناب ناپذیر بود ـ دست گشاده و نظری بلند داشتند. و دلایل متعدد دیگری که نمیخواهم وقتتان را با شمارش آنها بگیرم.
به هر دلیلی احساس میکنم، دادن این شماره با جای خالی ایشان ناممکن است، بیش از هر کس برای خود من. حال مایلم از شما درخواست کنم با پاسخ به پرسشهای زیر علاوه بر حضور خود در این شماره، برای پر کردن جای ایشان به صورتی که در زیر آمده و از سخنان و مقام خود ایشان یاری گرفته شده است، یاریم دهید. در میان بسیاری از دوستداران ایشان و آن هم در این سطح، هیچ کس را نیافتم که چنین فروتنانه، صمیمانه و یکدست، و باشناختی عمیق در وجوه مختلف شخصیتیشان، چون شما در بارهشان سخن گوید. و کمتر کسی را یافتهام که چنین صمیمی و فروتنانه چون شما ـ همچون او ـ به احترام و بلندنظرانه در بارة سرآمدان جامعه سخن گوید. جای ایشان را بیش و پیش از هر چیز چنین روحیههائی پر میکنند.
امیدوارم درخواست ما را رد نکنید. سپاسگزار خواهم شد، با ایمیلی ما را از تصمیم خود مطلع سازید.
با احترام مدرس
۲۹ مارس ۲۰۱۱»
ایشان قول همکاری دادند و بارها، در برابر پیجوئیها، در پیامهای دو سه کلمهای خود بر آن تأکید کردند. اما انجام به تعویق افتاد و با قرار گرفتن مشکلات بسیار بر سر راه، که از برخی ما مطلع بودیم و از بسیاری نه، به طول انجامید و من هر روز بیتابتر و ناشکیباتر میشدم. اما همین دانستن مرا، که در پافشاری برای پیشبرد کار گاه از حریم و حرمت آرام دیگران هم درمیگذرم، چنان شرمزده میکرد و پوزشخواه که دیگر روی فرستادن ایمیلی را هم نداشتم. ما ناگزیر به مراحل پایانی کار رسیده بودیم و مجله باید به مناسبت دومین سالگرد، روز تاریخی ۲۵ خرداد، حداقل روی سایت تلاش قرار میگرفت ـ و این را به دوستانی که در این شماره با ما همکاری کردهاند، قول داده بودیم ـ باید به عهد خود وفا می کردیم و انتظار هم بیش از آن جایز نمیبود. با دلی سنگین خواستم با نگارش گزارش شکلگیری رابطهی داریوش همایون با تلاش جای خالی ایشان و آن مصاحبه را ـ شاید ـ پر کنم.
در خاتمه این سطور، پاسخها همراه با نامهای کوتاه آمد. بار اندوه سبکتر و بر خجالت افزوده شد. اما در مورد جای خالی؟
در پاسخ به پرسشهای ما که نوعی از روزنامهنگاری ـ مکان تلاقی عمل و اندیشه ـ را مورد نظر دارد، و داریوش همایون اگر ادعا نکنیم سازنده و حیات بخش آن، بیتردید ستون برپائی و موجب جان گیری و الگوی آن است، مسعود بهنود نمی گوید؛ نبودِ «دردناکتر» همایون خلائی پرناشدنی است. او به جای به دهان گرفتن این حرف، جای خالی را ترسیم، تبیین و تصویر و مشخصات آن را روشن میکند، به قول معروف بدان عینیت قابل رویت و قابل لمس میبخشد، آن هم با ظرافتی روزنامهنگارانه. او بر فراز پاسخهای خود روشن میکند؛ برای انجام وظائف روزنامهنگاری، گام نخست، دیدن درست هر مسئله از جمله دیدن درست «جای خالی» است.
این کاریست که کار را بر نسل روزنامهنگاران امروز و آینده ایران، در دیدن جاهای خالی آسانتر میکند ـ و مسیر پر بلای روزنامهنگاری ایران، مسافتی دیگر «کوبیده» میشود.