مروری بر ترانههای اعتراض
از مشروطیت تا جنبش سبز
محمود خوشنام
تاریخ گستردة فرهنگ ایران، تا آنجا که چشم کار میکند، هیچگاه بینغمه و ترانه نبوده است. حضور ترانههای رزمی را در زمان کوروش هخامنشی، تاریخنگاران یونانی گواهی دادهاند و منظومهسازان ایرانی چون فردوسی و نظامی از ترانههای بیشمار بزمی در دربار خسرو پرویز ساسانی یاد کردهاند. اگر ترانههای رزمی (سرودها) تنها به کار جنگ میآمد، ترانههای بزمی (عاشقانه) با زندگی روزمرة مردمان درآمیخته بود. «ترانک»های باربدی که برای «خسرو» ساخته میشد، در محدودة کاخ او نمیماند و پس از نخستین اجرا در جامعه پراکنده میشد. این ترانهها، آن گونه که از متن آنها برمیآید، همهاش بازتاب شادمانی و سرخوشی است و رامش و آرامش را در ایران باستان باز میتاباند. شاید بگویند، درآن دوران کسی را یارای سرکشی نبوده که رنگی از انتقاد و اعتراض به ترانه ببخشد. ولی این را هم میتوان گفت که شاید مردمان آن چنان در امن و امان میزیستهاند که نیازی به سرکشی و اعتراض نداشتهاند. گلایههای خود را نیز در خلوت یا در مراسم آئینی، با پروردگار در میان میگذاشتند!
*
و اما اسلام، با همة ستیزهجوئی که در حدیث و خبر با موسیقی نشان داده، در دورة خلفا، به ویژه عباسیان، مقهور ترانههای ایرانی شده است! هنرمندان ایرانی را به نیت بیگاری کشیدن به حلب و شام و حجاز میآوردند ولی پیش از همه چیز زیر تأثیر ترانهخوانی آنان قرار میگرفتند!
در کتاب «الاغانی» تألیف «ابوالفرج اصفهانی» (۳۵۶ـ۲۸۴هـ. ق) ترانههای بیش از سیصد و سی شاعر ترانهسرا به همراه نام نود خواننده و نوازنده و آهنگساز گرد آمده است که به قول مؤلف، دوسوم آنها از «موالیِ ایرانینژاد» بودهاند. در میان آنان به نامهائی چون نشیط، ابنِ مسجح و ابراهیم و اسحاق موصلی برمیخوریم که بزرگترین ترانهپردازان جهان عرب به شمار میروند. نکته جالب این است که به گفتة «اصفهانی» در میان ایرانیتباران ترانهساز شماری زنان ترانهخوان نیز حضور داشتهاند.
گزافه نیست اگر بگوئیم، بارگاه خلفا، بدون حضور این ایرانیان، شکوه افسانهای خود را پیدا نمیکرد. آنان با شمشیر بر ایرانیان غلبه کردند و اینان با ترانه آنان را از پای درآوردند! به هر حال هر چه بود، ترانة ایرانی که در خانه، پشت راهبندان قرار گرفته بود، در بیرون خانه راههائی برای ادامه سیر تکوینی خود پیدا کرد. ولی از آن پس بغضی در گلویش مانده بود که باید، روزی روزگاری دیگر، میشکست. هنوز چند قرنی زمان میخواست. هنوز باید یک ورطة باتلاقی دیگر را پشت سر میگذاشت، باور کردنی نیست. هر چه خلفای عرب، ناخواسته امکان رشد و پرورش ترانههای در اصل ایرانی را فراهم آوردند، پادشاهان صفویه رمقش را کشیدند. تاریخ، واپسگراتر از آنها را، تنها یکبار دیگر، در زمان ما، تجربه کرده است! در دورة صفویه تنها هنرهائی امکان رشد پیدا کردند که میتوانستند به «اسلام عزیز» خدمت کنند. موسیقی در آغاز پشت دیوار بلند واپسگرائی از حرکت بازمانده ولی به زودی راهی برای رفتن به هند، نزد مغولان پیدا کرد و به هر حال به زیست پنهانی و یا تبعیدی خود ادامه داد. در این دوره جز مطربان دورهگرد، که آنها هم پنهانی کار میکردند، هیچ نام برجستهای از زبان «عموی مهربان تاریخ» بیرون نیامده است. حتا موسیقی نظری هم که دوسه قرنی بود که رواج یافته بود، به سبب نداشتن «حامی» متوقف شد و این وضعیت تا دورة قاجاریه ادامه یافت.
از آغاز این دورة تازه موسیقی رفته رفته از پسِ دیوار استتار بیرون آمد و چهره هنرمندان دیگری نمایان شد. موسیقی سرکوب شده ولی از پای در نیامده با سودای دیگری وارد میدان شد. باید نیروی پایداری بیشتری پیدا میکرد. باید خشم و خروشی در بیان خود میریخت. گوئی میدانست، «حادثه بزرگی» در راه است. حادثهای که همه چیز را دگرگون میکند و برای این کار، به موسیقی دیگری نیاز دارد. ترانهای که برانگیزاند و با حادثه بزرگ همراه شود. از این زمان است که ترانههای اعتراضی نقشی مهم در دگرگونیهای اجتماعی ایفا کردهاند.
*
نخستین جوانهها
پیش از آنکه به حادثة بزرگ، جنبش مشروطیت برسیم، جوانههائی از ترانههای اعتراضی را پیش روی داریم. قدیمیترین آنها به سرآغاز دورة قاجار برمی گردد. ترانهای است در شرح شوربختیهای لطفعلیخان زند، شاهزادة شجاعی که سخت مورد علاقه و محبت مردم قرار داشته است. لطفعلیخان از یک سو به سبب پایداری دلیرانه در برابر ترکتازیهای آغا محمدخان قاجار چهرهای حماسی پیدا کرده از سوی دیگر به خاطر فریب خوردن از حاج ابراهیم کلانتر، عاطفه جمعی ایرانیان را به سوی خود کشیده بود.
ترانه را یک رزمنده انگلیسی به نام «ادگار اسکات وارینگ» (ٍE. S Wahring) که در آن سالها، خود در شیراز بود، کشف کرد و آن را در کتاب خود: «سفری به شیراز» به نقل آورده است. بعدها، در سال ۱۳۳۵ کوهی کرمانی برداشت دیگری از آن را که از زبان کولیهای دوره گرد شنیده، در یادداشتهای خود ثبت کرده است. ترانه را که از زبان مادر لطفعلی سروده شده غالباً با نی و کمانچه میخواندهاند.
«هردم صدای نی میآد/ آواز پیدرپی میآد/ روح و روانم کی میآد/
حاجی تو را گفتم پدر/ تو ما را کردی دربدر/خسرو دادی دستِ قجر/ لعنت به ریشِ تو پدر! /
بازم صدای نی میآد/ آواز پیدرپی میآد./
«وکیل» از قبر درآورد سر/ ببیند گردش چرخ خضر/ لطفعلیخان مضطر/ آخر شد به کام قجر! /
بازم صدای نی میآد/ آواز پیدرپی میآد….»
در دورة ناصرالدین شاه ترانههای عامیانه خودجوشی در فضا طنین میانداخته و ستونهای استبداد را میلرزانده است. عبدالله مستوفی» برخی از آنها را در یادداشتهای خود آورده است. در یکی از ترانهها «شاه کج کلاه» که در سال قحطی، بدون توجه به دشواریهای زندگی مردم، به سفر کربلا رفته، مورد نکوهش قرار گرفته:
«شاه کج کلاه/ رفته کربلا/ نان شده گران/ یک من یک قران/
ما شدیم اسیر/ از دست وزیر/ از دست وزیر….»
و در دیگری «ظلالسلطان» مورد هجو قرار گرفته است:
«ستاره کوره، ماه نمیشه/ شازده لوچه، شاه نمیشه!
کفشاتو گیوه کردی/ خواهرتو بیوه کردی!
و باز در دیگری داستان بردن «لیلا» دختر رئیس ایتالیائی شهربانی به «چاله سیلابی» مطرح میشود که نیشی از این راه به حامیان استبداد زده شده باشد.
اینها ولی هنوز کیفیت و صلابت ترانههای واقعاً اعتراضی را ندارند. شعرها سخیف و آهنگها نحیف است، ولی نشان از موکبی دارد که در راه است و همهمههایش روز به روز بلندتر میشود.
مشروطه و پس از آن
جنبش مشروطه از راه فرا میرسد و در نخستین گامها، یار وفادار خود را پیدا میکند. موسیقی و مشروطه در سایه یکدیگر رشد میکنند. موسیقی شور و شوق انقلابی را برای دستیابی به هدفهای مشروطیت فراهم میآورد و مشروطه راه آینده موسیقی را هموار میسازد. هر دوی آنها به آزادی و کرامت انسان توجه دارند و این همه را در رسانهئی به نام تصنیف (ترانه) باز میتابانند. از این اتحاد و همگامی، هنرمندی سربرمیآورد که باید او را «چاووش بلند بانگ آزادی» نامید: ابوالقاسم عارف قزوینی که بیشتر ترانههایش آئینه آرزوهای مردم زمانه اوست، حتا در عاشقانهها دمی از اندیشه وطن و هموطنان خود غافل نیست. آزادی را پاس میدارد، با خودکامگان میستیزد و در جستجوی عدالت است.
عارف در ترانه معروف «از خون جوانان وطن» خرابیها را ریشهیابی میکند:
«خوابند وکیلان و خوابند وزیران/ بردند به سرقت همه سیم و زر ایران/
ما را نگذارند به یک خانه ویران/ یارب بستان داد فقیران ز امیران/
و جوانان را برمیانگیزاند که در برابر دشمنان پایداری کنند:
«از دست عدد، ناله من از سر درد است/ اندیشه هر آن کس کند از مرگ، نه مرد است/
جانبازی عشاق نه چون بازی نَرد است/ مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است…»
عارف در ترانه دیگری، به حجاب زنان نیز اعتراض دارد. میگوید:
«تا رخت مقید نقاب است/ دلم چو پیچهات به پیچ و تاب است/
مملکت چو نرگست خراب است/ چارة خرابی، انقلاب است…!»
کوتاه کنیم: جنبش مشروطه نطفه اعتراض را به زهدان ترانه تزریق کرده و از آن پس تا امروز انبوهی ترانه اعتراض، به شکل شیوههای مختلف پدید آمده است. ترانه پردازان آنجا که توانستهاند، آشکارا حرف خود را زدهاند و اگر نتوانستهاند، به نماد و تمثیل پناه برده و به ایما و اشاره زبان گشودهاند. در هر حال بغضی در گلویشان نمانده و توانستهاند رابطه با مخاطبان خود را برقرار نگاه دارند.
*
ده دوازده سالی بعد که تب و تاب جنبش فرو خوابید، دستاوردهای فرهنگی برخاسته از آن از نو، با سانسور و محدودیتهای گوناگون روبرو شد. ترانههای اعتراضی به مرور و به ناگزیر جای به ترانههای «اخلاقی و انسانی» داد. در متنها، وجود ناهنجاری در جامعه تأئید میشد ولی سببش نه در استبداد و خودکامگی، که دوباره جای پای خود را سفت میکرد، بلکه در رفتارهای خود مردم و بیاعتنائی آنها به اخلاق انسانی دانسته میشد.
ترانه معروف «نوع بشر» ساخته و پرداختة محمد علی امیرجاهد، سرشار از اعتراض است ولی اعتراض به انسان که در ذات خود خلافکار شناخته میشود. انسانی که جز «حرص و آز و شهوت» به چیزی نمیاندیشد. امیرجاهد، بعد خلافکاران را از «روز حساب» و حسابی که باید به «اهل کتاب» پس بدهند میترساند! با این همه تکهای در این ترانه هست که میتواند اعتراض ترانه ساز را امروزی کند. او در پایان به جهان دو قطبی اعتراض میکند:
«گرسنه گروهی به قرص جوی جان سپرند/ گروه دگر حاصل رنج آنان ببرند/
ببین هزاران فقیر و مفلوک/ ملوک و مملوک ز حال هم بیخبرند/
حذر کن که در روز حساب/ ندائی رسد ز اهل کتاب/
ای ز نیستی رسیده به وجود/ حاصل زاد و بود تو چه بود/در این دار خراب ….؟
باید گفت ترانههائی از این دست با صدای تأثیرگذار قمرالملوک وزیری و ملوک ضرابی صیقل بیشتری میخورد و رواج بیشتری پیدا میکرد و مسائل دیگری نیز در شعاع نگاه ترانهسرایان قرار میگرفت. از جمله میتوان به مسئله زن در جامعه مردسالار، اشاره کرد. گرایش به اخلاق و انسانیت طبعاً دفاع از آزادی زنان را نیز در دستور کار قرار میداد و آن را حتی برجستهتر از زمان عارف مطرح میکرد. البته میتوان گفت که پیش آمدن زمزمههای مربوط به «کشف حجاب» که حکومت مقتدر رضاشاهی در حال تدارک آن بود، ترانهسرایان جانبدار حقوق زنان را شجاعت و دلگرمی میبخشید. با این همه از ترس تکفیر ملایان یا محتاط و دست به عصا راه میرفتند و یا خود را زیر سایه نامهای مستعار پنهان میساختند و گاه حتی شعرها و ترانههای خود را بدون نام منتشر میکردند.
«دختران سیروس» نام یکی از این ترانههای بدون شناسنامه است که گمان میرود متعلق به نخستین دهة قرن جاری خورشیدی باشد. لحن تندی که ترانه دارد، پنهانکاری سازندگان آن را توجیه میکند.
«دختران سیروس/ تا به کی در افسوس/ زیر دست مردان/ تا چند محبوس؟ /
در چنین محیطی/ دختران ایران/ تا به کی خموشی/ای زنان ایران؟…»
ترانه، شباهت غریبی به لحن کارهای «امیرجاهد» دارد. چه بسا از خود او باشد که به دلیل قابل فهم، امضای خود را از زیر آن برداشته است. اگر هم چنین نباشد متعلق به دورة اوست. یا از کسی است که زیر تأثیر ترانههای او قرار داشته است.
ترانهسرا از اینها نیز فراتر میرود و از زنان میپرسد: تا کی بخوابید؟ تا چند در حجابید؟ و بعد حرف آخر را میزند: اگر میخواهید از فلاکت و ذلت درآئید، چادر مذلت را از سر براندازید:
«مملکت خراب است/ وقت انقلاب است!…»
*
مرغ بیدار سحر
«اخلاقیات» با همه حسن نیتی که ترانه سُرایان پس از مشروطیت داشتند، تأثیر کافی برای رویاروئی با ناهنجاریهای ناشی از استبداد نداشت. باید ترانه اعتراضی، جای اصلی خود را در هنر به دست میآورد. مردی میخواست آگاه و دلیر که از طرد و تکفیر و بند و زندان نهراسد. خوشبختانه زمین از حجت خالی نمانده بود. محمد تقی بهار از میانه نهضت از «مرغ سحر»ی میگفت که منادی صبح است. مرغ خوشخوانی که میبایست با فریاد اعتراض، قفس تنگ و تار را بشکند و روزگار را زیر و رو کند. بهار تاوان سرودن مرغ سحر را که با موسیقی مرتضی نیداوود پیوند خورده با زندان و تبعید پرداخت ولی «مرغ سحر» جاودانه ماند. هنوز پس از هشتاد سال در همة کنسرتهای درون و برونمرزی حضور دارد. مردم در پایان برنامهها به تکرار اجرای آن را میطلبند.
«جور مالک، ظلم ارباب/ زارع از غم گشته بیتاب/
ساغر اغنیا پر می ناب/ جام ما پر ز خون جگر شد/
ظلم ظالم، جور صیاد/ آشیانم داده بر باد/
ای خدا،ای فلک،ای طبیعت/ شام تاریک ما را سحر کن!»
*
پس از جنگ دوم جهانی ـ و در دهه بیست خورشیدی خودمان، موسیقی ایرانی بیشتر به سوی «عاشقانهها» گرایش پیدا کرد. با آنکه فضا ملتهب بود و این التهاب در روزنامهها و مجلات و حتی در شعر بعضی از شاعران بازمیتابید، ولی ترانه، سر در گرو عشق و عاشقی داشت. البته این اِعراض از اعتراض از جهتی به سود ترانه تمام شد. آهنگسازان و ترانهسُرایان فرصتی یافتند تا کیفیت کار خود را از نظر فنی و هنری، بالا ببرند. دیگر جامعه نمیتوانست به یک تار یا سهتار دل خوش کند. گروه میطلبید و گروه تمرین و پرورش میخواست. مکتب بارآور «صبا» شاگردان ممتازی را پرورانده بود. شماری از این شاگردان نه تنها با ردیف موسیقی سنتی آشنا بودند که نیروی آهنگسازی (کمپوزیسیون) نیز پیدا کرده بودند. همین نیرو بود که فضای غمزده و تک صدائی موسیقی ایران را در هم ریخت. از بخت خوشِ اینان، دو سه سالی بود که نخستین فرستنده رادیوئی ایران نیز بنیاد شده بود (۱۳۱۹ خورشیدی) که میتوانست آفریدههایشان را پخش کند. دو سه سالی بیش نگذشت که آنان توانستند خوانندگان خوش صدائی نیز پیدا کنند. چند ارکستر بزرگ در رادیو به وجود آمد که میتوانست ترانه تازه را همراهی کند. این آهنگسازان اگر چه اهل سیاست و اعتراض نبودند ولی کیفیت کار را به گونهای درآوردند که در آینده توان پرداختن به ترانههای متعهدانه را نیز داشته باشند!
*
چندان دیر نپائید که یکی از آنان «مجید وفادار»، شاید بی آنکه خود بخواهد، خالق آهنگی شد که «مرا ببوس» نام گرفت. شعر را «حیدر رقابی» که وابسته به پانایرانیستها بود، سرورده بود. «مرا ببوس» پس از «مرغ سحر» نخستین ترانة اعتراضی به شمار میرود. اگر بیانش بهتر از مرغ سحر نباشد، تمثیلپردازیاش از آن بهتر است. این تمثیلپردازی میتواند ترانه را به هر حادثه سیاسی یا اجتماعی منتسب کند. از جمله گفته شده که ترانه نگاهی به اعدام افسران وابسته به حزب توده، پس از کودتای ۱۳۳۲، داشته است. حیدر رقاب در بند اول متن خود از پایداری در مبارزه میگوید:
«در میان توفان/ همپیمان با قایقران ها/
گذشته از جان/ باید بگذشت از توفانها/
به تیره شبها/ دارم با یارم پیمانها/
که بر فروزم/ آتشها در کوهستانها…»
و در بند دوم از سرزدن سپیدهای میگوید که مقدمة برآمدن صبحی روشنتر است. صبحی که برای آمدنش باید مبارزه را ادامه داد. او نیز میرود تا به «عهد خونین» خود، عمل کند. با مرا ببوس، در واقع نماد و تمثیل در ترانهسُرائی ایران راه پیدا کرد و ماندگار شد و ترانههای بدیعی به وجود آورد.
*
دگرگونی بنیادی
دورة حکومت پهلوی دوم را، از نظر رشد و پرورش ترانه و ترانهپردازی، میتوان به دو بخش تقسیم کرد:
از سالهای ۲۰ تا کودتای ۱۳۳۲ و از کودتا تا انقلاب اسلامی. در بخش اول همة هنرمندان از جمله سازندگان ترانه از آزادی نسبی برخوردار بودند. در سایه همین آزادی همه هنرها پر و بال گرفتند و از جمله حوزههای گوناگون موسیقی، دگرگونیهای پیشروانهای پیدا کردند. از ترانههای اعتراضی، جز همان یکی دوتائی که یاد کردیم، صدائی به گوش نمیرسید. ترانهپردازان فرصتی یافته بودند که همچنان به راههائی برای نوآوری و نیز بالا بردن کیفیت هنری کار خود بییندیشند. حاصل این اندیشهوری ترانههای تازهای بود که با آنچه در دو دهة نخست قرن جاری خورشیدی به دست آمده بود، قابل مقایسه نبود. موسیقی از زیر یوغ شیوههای قاجاری به در آمده و شعرها زیر تأثیر موج نوئی که سر برآورده بود از مرز گل و بلبل و شمع و پروانه فراتر رفت. پیوند شعر و موسیقی از دقتهای فنی بیشتر برخوردار شد، رد پای ارکسترهای بزرگ و سازآرائی (ارکستراسیون) به میان آمد و کوتاه کنیم موسیقی ملی ایران پوست انداخت. دگرگونیهای عمیقتری را به جان پذیرفت و اعتباری شایسته نام خود پیدا کرد.
کودتای سی و دو که پیش آمد و حاکمان به قدرت بازگشته شمشیرها را از رو بستند، دیگر صدمهای به بدنة پرورده شدة موسیقی ملی نمیخورد. مهمتر از آن، این موسیقی بالنده و پیشرفته به راههائی برای مقابله با استبداد تازه اندیشید و این اندیشهها مقارن شده بود با سربرآوردن موسیقی پاپ در مغرب زمین که نفوذ و تأثیری جهانگیر داشت. موسیقی تازه راه اعتراض به ناهنجاریهای اجتماعی را پیدا کرده بود: به کارگیری ملودیهای جهشی و ریتمهای تند و پیچیده و عصبی. با این همه پاپ در همه جا یک سان عمل نکرد. هرجا که رفت خود را با ذوق و سلیقه مردم، به خصوص جوانان هماهنگ کرد. در ایران در آغاز ملودیهای سنتی را با خود نگاه داشت و با ریتمهای نرم درآمیخت. دانسته بود که ایرانیان عصیان و اعتراض را هم گوشنواز میخواهند! پاپ نرم ایرانی، با «جمشید شیبانی» و ترانههای غربیِ به فارسی درآمدهاش آغاز میشود و با گذر از «محمد نوری»، «ویگن» و «منوچهر سخائی» راه تکوینی خود را پی میگیرد تا با پیوستن به گروه «طنین» به اوج رسانهای خود برسد. در این زمان نطفه اعتراض در پسِ ریتمها و ملودیهای نوستالژیک پنهان شد و در انتظار ماند تا در نخستین فرصت در رگ ترانهها جاری شود.
*
ترانههای نو
گروه طنین که در سال ۱۳۴۸ در تهران بنیاد گرفت، از سرگیری کار ترانههای اعتراضی را بشارت میداد. «طنینی«ها بر روی سکوئی ایستادند که نوری و ویگن و منوچهر ساخته بودند ولی به زودی، آن چنان قامتی پیدا کردند که میتوانستند سد سانسور را بشکنند و موسیقی اعتراض را سروسامان تازهای بدهند. برای مقابله با سانسوری که مو را از ماست میکشید بهترین راه پایداری را در پناه بردن به نماد و تمثیل یافتند. به این ترتیب در سالهای میان کودتا و انقلاب، جهان پهناور رنگینی از تمثیلها پدید آمد که هم بر زیبائی متنها میافزود و هم به هر شکل اعتراض به وضع موجود را بیان میکرد و مهمتر از اینها، زبان سانسور را نیز میبست. سانسورچیان نیز بیکار ننشستند و پیش از همه به رمزگشائی تمثیلها پرداختند، که گاه جنبههای مضحکی پیدا میکرد. «گل سرخ» میشد «گلسرخی»، شب میشد «نظام حاکم»، شقایق میشد «شهید» و مترسک میشد «اعلیحضرت همایونی»! در برابر این رمزگشائیها، ترانهسُرایان جوان، نمادهای تازهتری را میآفریدند و باز سر سانسورچیان را به رمزگشائیهای تازه گرم میکردند! در نتیجه این کنش و واکنشها، ترانههای اعتراضی در فراخنای جامعه پخش میشد. یکی از ترانههای اعتراضی که رمز و راز خیلی زیادی هم نداشت بر روی شبانهای از احمد شاملو در پیوند با آهنگی از اسفندیار منفردزاده شکل گرفته و فرهاد مهراد آن را خوانده است:
«کوچهها تاریکن، دکونا بستهس/ خونهها تاریکن، طاقا شیکستهس/
از صدا افتاده تار و کمونچه/ مرده میبرن کوچه به کوچه/
نِگاکن، مردهها به مرده نمیرن/ حتی به شمع جون سپرده نمیرن/
مثل فانوسیان که اگر خاموشه/ واسه نفت نیس هنوز، یه عالم نفت توشه…!»
طنینیها روز به روز بر تعدادشان افزوده میشد که یکی دو تا خواننده خوشصدا (مانند فرهاد و گوگوش) نیز در میانشان بودند. اینان هر ماه و گاه هر هفته ترانههای نو پدید میآوردند و از طریق بنگاههای خصوصی پخش صفحه و کاست، آنها را انتشار میدادند. رفته رفته رسانههای دولتی هم که در آغاز تن به تولید و پخش موسیقی نو نمیدادند (زیرا که شوراهای گزینش و داوری در تیول ترانهپردازان قدیمی بود) در برابر خواست همگانی جوانان سر تسلیم فرود آوردند و درهای رسانههای رسمی را به روی نوآوران گشودند و گردونه موسیقی پاپ ایرانی، بیدغدغه و با شتاب بیشتری به راه افتاد. طنینیها به تجربه راههای بیخطر یا کم خطرتر عبور از مرزهای سانسور را نیز آموخته بودند و در پناه تمثیلهای گاه به غایت ظریف و زیبا، ترانههای ماندگار پدید میآوردند.
در میان طنینیها، سه شاعر ترانهسُرا: ایرج جنتی عطائی، شهیار قنبری و اردلان سرفراز و سه آهنگساز: اسفندیار منفردزاده، واروژان و بابک بیات، نامآورتر از دیگران شدهاند.
ایرج پس از دو سه ترانه عاشقانه، یکسره سر در گرو ترانههای اعتراضی نهاد. او در نگاه به حادثه سیاهکل، و در پیوند با موسیقی بابک ترانه «جنگل» را ساخت:
پشت سر جهنمه/ روبرو قتلگاه آدمه…
شاعر حس میکند که «روح جنگل سیاه» روح او را هم تسخیر کرده است. بعد صدای جغدها را میشنود که از «مردن پلنگِ زخمی» میگویند. بعد همین زوج یعنی ایرج و بابک، ترانه «خانه» را به بازار فرستاد. خانه تاریکی که شاعر از آن هزارها خاطره دارد ولی کارش به ویرانی کشیده است. او سبب ویرانی را شرح میدهد:
«سیل غارتگر اومد/ از تو رودخونه گذشت/ پدر پیرمو کشت/ مادر و دیونه کرد…»
ایرج در ترانه دیگری از «بن بستی» در میان همه کوچهها میگوید که کوچه قدیمی خود ماست. یک دیوار کاهگی ما را از رود بزرگ جدا میکند. رودی که زمزمهاش پیوسته در گوشهاست.
شاعر همهی آرزویش رسیدن به زلال رودخانه است:
« ما یه روزی، هر روزی باشه، دیر و زود\ میرسیم با هم به آن رود بزرگ\
تنای تشنه مونو\ میزنیم به پاکیِ زلال رود…»
شاعر چه میدانست که روزی نه چندان دور، همه از خیر رود بزرگ میگذرند و آرزوی بازگشت به همان دیوار کاهگلی را در دل میپرورند!
شهیاد قنبری کار را با ترانههای عاشقانهای چون «ستاره» و «یادم باشه یادت باشه» آغاز کرد ولی به زودی زیر تأثیر فضائی که هر روز سیاسیتر میشدناگزیر به نمادپروری روی آورد. شهیاد در «بوی خوب گندم» که بر آهنگی از «واروژان» نشسته و با صدای داریوش اقبالی ضبط شده، تصویری از استثمار را در جامعهی فئودالی، رنگ و بوئی جهانی میبخشد. محمدعلی امیرجاهد در ترانه «نوع بشر» که از آن یاد کردیم، پای استثمار را به میان کشیده بود. شهیاد که پس از هفتاد سال وضع را همان گونه میبیند، شمول گستردهای به حرف خود میدهد:
«بوی گندم مال من\ هرچی که دارم مال تو\ یه وجب خاک ما من\
هر چی میکارم مال تو\
تو به فکر جنگل آهن و آسمون خراش\ من به فکر یه اطاق اندازه من، واسه خواب\
شهرتو، شهر فرنگ\ آدماش تِرمه قبا\ شهر من شهر دعا\ همه گنبداش طلا…!»
ترانهسُرا ولی در پایان تسلیم و فروتنی را به کناری میگذارد و همه چیز خود را از آنِ خود میخواهد:
«تن من دوست نداره\ زخمی دست تو بشه\ حالا با هر چی که هست، هر چه که نیست\
داد میزنم:
بوی گندم مال من\ هرچی که دارم مال من\ یه وجب خاک مال من\ هر چی میکارم، مال من!»
متن «قصه دوماهی» و «جمعه» اولی با موسیقی بابک افشار و دومی با موسیقی اسفندیار منفردزاده، هر دو از شهیار قنبری است. اولی را خودش «بند ناف» ترانهسُرائی نوین ایران میداند و دومی به گمان ما یکی از تند و تیزترین متنهای ترانههای ترانهای به شمار میرود که اگر چه زیباست ولی الزاماً با واقعیت سازگار نیست:
«داره از ابر سیا خون میچکه/ جمعهها خون جای بارون میچکه/
حال آنکه جمعهها اگر چه «سیاه» بود ولی خون جای باران نمیچکید. نفسها درمیآمد. انتشار همین ترانة جمعه نشان میدهد که میشد دهان باز کرد. میشد قلم را دوانید. نمیدانیم چه گونه میتوانیم از جمعههای اسلامی بگوئیم که شرمندة خویش نباشیم! نقطه ضعف شماری از ترانههای پیش از انقلاب این است که اعتراض را به اغراق آغشتهاند و درجة همدلی و باور مخاطبان را پائین آوردهاند.
*
اردلان سرفراز، یکی دیگر از نامآوران ترانهسُرائی اعتراضی است. او نیز کار را با عاشقانهها و تصویرسازیهای شاعرانه آغاز کرده و به تدریج پای در عرصة اعتراض نهاده است. «جاده» با موسیقی شماعیزاده یکی از نخستین کارهای زیبای اوست. اردلان در تصویرسازیهای بیابانی ـ روستائی ـ دستی توانا دارد. با همکاری شماعیزاده، از مرداب و کویر و جاده تصویرهائی ناب و سرزنده ساخته که برای همیشه در قاب ذهن آدمی میماند. زبانِ تصویرهایش کمی خامتر از زبان ایرج و شهیار است و از همین رویگاه زیباتر و صمیمانهتر.
شاید یکی از بهترین ترانههای اعتراضی اردلان «شقایق» باشد که با موسیقی فرید زولاند پیوند خورده و با صدای داریوش ضبط شده است. خود او میگوید که شقایق را پس از شنیدن خبر اعدام «خسرو گلسرخی» سروده است:
«شقایق، درد من یکی دو تا نیست/ آخه درد من از بیگانهها نیست/
کسی خشکیده خون من رو دستاش/ که حتا یک نفس از من جدا نیست/
شقایق جای تو دشت خدا بود/ نه تو گلدون، نه توی قصهها بود/
حالا از تو فقط این مونده باقی/ که سالار تموم عاشقائی…»
اردلان از برخورد با امنیتیها، خاطرهای دارد که بیهودگی کار سانسور را نشانه میزند:
«جلوی ترانه مترسک را سد کردند به این بهانه که مقصود «مترسک» شخص اول مملکت است. امنیتیها هم ترانه به «عروسک» تبدیل کردند و به آن اجازه پخش دادند. اردلان میگوید: باشد عروسک هم تقریباً همان معنائی را میدهد که منظور من بوده است!»
*
ترانههای در خدمت انقلاب
ترانههای اعتراض بیش از انقلاب اگر چه صراحت بیان نداشت و با ایما و اشاره حرف خود را میزد، به هر حال به هدف اصلیِ جامعة روشنفکری ایران که براندازی نظام پادشاهی بود، یاری رسانید ولی به آرزوی نهائی خود که آزادی و رهائی از استبداد باشد، دست نیافت. از آنچه پیش آمد، به این نتیجه میرسیم که ترانهپردازی متعهدانه پیش از انقلاب گرچه شور و هیجانی وافر برای تأثیرگذاری داشت، ولی با درک و درایت درست سیاسی بیگانه بود. انقلاب واپسگرایان اسلامی در سالهای ۵۶ و ۵۷، از شعر و ترانههای متعهدانه نیز تغذیه میکرد. ترانهپردازان، چون بسیاری از «روشنفکران» جامعه، به کاروان انقلاب پیوستند و تا چشم از خواب گشودند، خود را از نخستین قربانیان انقلاب دیدند. استثناها آن چنان اندک بود که راه به جائی نمیبرد. اکثریت، آخوندها را فرمانروای دورة کوتاه «گذار» به شمار میآوردند که به زودی مسند قدرت را به آنان میسپارند و به دنبال کار خود میروند. آنچه پیش آمد درست خلاف این رؤیای خاماندیشانه بود. آخوندها بر مسند قدرت ماندند و شاعران و ترانهپردازان فریفته انقلاب یا به بند و زندان کشیده شدند، یا تار و مار شدند و ترانه برای مدتی در سراسر ایران از نفس افتاد.
از سالهای ۵۶ و ۵۷ ترانة اعتراضی، با تن سپردن به انقلاب از پوشش تمثیلی خود به در آمد و به شعار و صراحت نزدیکتر شد. در واقع نوعی سرود ـ ترانه، جای ترانه را گرفت. حتا خوانندگان سنتی به خواندن این گونه سرود ـ ترانهها پرداختند که بیشتر از شعرهای انقلابی ـ از مشروطه تا انقلاب ـ تغذیه میکرد. آهنگسازانی چون محمد رضا لطفی، حسین علیزاده، پرویز مشکاتیان و اسفندیار منفردزاده، در این زمینه فعال شدند. لطفی شاید پرکارترین ترانه ـ سرودسازان بود. از جمله میتوان از آهنگی یاد کرد که او بر روی غزل فرخی یزدی نهاده و با گروه جمعی اجرا شده است:
«آن زمان که بنهادم، سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی/
در محیط توفانزا، ماهرانه در جنگ است/ ناخدای استبداد با خدای آزادی…»
«سپیده» نام ترانه دیگری بود از لطفی که با شعری از هـ. ا. سایه پیوند خورده و با صدای محمدرضا شجریان ضبط شده است:
«ای ایران، ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید/ بنگر کزین ره پرخون/ خورشیدی خجسته رسید
گرچه دلها پر خون است/ شکوه شادی افزون است/ سپیدة ما گلگون است/ که دست دشمن در خون است!»
کارگزاران فرهنگی نظام از همان سرآغاز انقلاب از شعر شاعران چپ آرمانگرا بیشترین بهرهها را بردهاند. در واقع آرمان بزرگ انسانی آنها را تا حد هدفهای فرصتطلبانه خود پائین آوردهاند. در این میان سیاوش کسرائی بیش از همه مورد بهرهبرداری قرار گرفته است. او خود البته به پیشباز این کار رفت و متن «محمد» را برای پیوند با موسیقی اسفندیار منفردزاده نوشت. کسرائی با این اندیشه که بساط ظلم و استبداد به دست «خمینی کبیر» فرو میپاشد، حرفی از محمدبن عبدالله را در سرآغاز ترانه آورده است:
«الملک یبقی معالکفر/ ولا یبقی معالظلم… /
گفتی که یک دیار هرگز، به ظلم و جور/ نمیماند/ برپا و استوار… /
معصوموار کشیدی عبای وحدت/ بر سر پاکان روزگار….
در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا/ جائی است مردان آزاده را…»
از میان انبوه ترانههای اعتراضی ـ انقلاب که از کسرائی بازمانده، یکی هم نگاهی به حادثه خیابان ژاله در سال انقلاب دارد و موسیقی ترانه از آنِ حسین علیزاده است. متن ترانه به خوبی غلیان روح شاعر را باز میتاباند. واژة خون چند بار در هر بند ترانه به کار رفته است:
«ژاله بر سنگ افتاد/ چون شد؟ / ژاله خون شد/ خون چه شد؟ / خون جنون شد! /
ژاله خون کن/ ژاله خون کن/ سلطنت زین خون، واژگون کن! / ژاله بر خون نشاند/
گلپران کن… / بر شهیدان، زمین گلستان کن/ نام گمنامها، جاودان کن/
تا به صبح آید این شام تیره/ در شب تیره آتشفشان کن!… /
سیاوش کسرائی متأسفانه تاوان این خوشخیالی را پرداخت و در غربتی غریب، دور از وطن، از دار دنیا رفت.
در این میان پرویز مشکاتیان بر روی شعری از «برزین آذرمهر» با عنوان «رزم مشترک» آهنگی نهاد که جوهر عاطفی بیشتری داشت. این ترانه ـ سرود کوتاه ولی تأثیرگذار که «همراه شو عزیز» عنوان دوم آن است، تا زمان ما باقی مانده و به استمرار در گردهمآئیها ورد زبانهاست:
«همراه شو عزیز/ تنها نمان به درد/ کاین درد مشترک/ هرگز جدا جدا/ درمان نمیشود/
دشوار زندگی/ هرگز برای ما/ بیرزم مشترک/ آسان نمیشود…»
رونق ترانه ـ سرودها در دو سال دور و بر انقلاب چنان بالا گرفت که حتی احسان طبری (ا. سپهر) نظریهپرداز معروف چپ را نیز برانگیخت که وارد میدان شود. او ترانه «میهن» را سروده که در پیوند با موسیقی علیزاده، با صدای شجریان اجرا شده است. متن بسیار متوسطی است که صحت این نظریه را ثابت میکند که هر کسی را بهر کاری ساختند:
ایران خورشیدی تابان دارد/ با جان پیوندی پنهان دارد/
مهرش جاودان با دل پیمان دارد/ دل پاس پیمان دارد، تا جان دارد…»
کار به جائی رسید که بیشتر زندانیان سیاسی نیز کوشش کردند ترانهای از خود به یادگار بگذارند! اگر هم خودشان چنین نمیکردند، دیگران این کار را برایشان انجام میدادند. نمونه بارزش ترانه ـ سرود «بهاران خجسته باد» بود که میگفتند از «کرامت دانشیان» است و بعدها کاشف به عمل آمد که دست کم موسیقی آن از اسفندیار منفردزاده است. بعدها «بهاران خجسته باد» را همة گروههای متخاصم از آنِ خود کردند، مجاهدین، اکثریتیها، اقلیتیها و حتا دو سه سال اول انقلاب، اسلامیهای دولتی.
نمونه دیگر ترانه ـ سرودی است منسوب به «خسرو گلسرخی» به نام «سرود پیوستن» آهنگسازش کیست، بیخبریم. این ترانه ـ سرود همه چیز دارد جز آنچه که باید آن را ترانه کند!:
«باید در هر سپیده البرز یکی شویم/ اینان هراسشان از یگانگی ماست/ باید که سرزند/
طلیعة خاور/ از چشمهای ما/ باید که لوت تشنه، میهمان خزر باشد! / باید نزدیک شویم، یکی شویم»
*
ترانههای برونمرز
نتیجه بگیریم، انقلاب واپسگرای اسلامی، چون به درد زمان ما نمیخورد، نتوانست، ترانه را آن گونه که باید تغذیه کند. بر عکس ترانه بود که با بنیهای که در سالهای شکوفائی فرهنگی پیدا کرده بود از سر خطا به یاری انقلاب آمد و سهمی در پیروزی آن ایفا کرد. انقلاب اسلامی که در ایران استوار شد، دیگر نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان!
هنرهای پیشرفته ایرانی از جوش و حرکت باز ایستاد. در این میان ترانه سرانجامِ دلخراشتری پیدا کرد، چون از دو«مُنکر» نسب برده بود: شعر نو و موسیقی. اگر این دو منکر با منکر سومی که صدای زن باشد در میامیخت، دیگر از معاصی کبیره به شمار میرفت. سطح ترانههای مردانه نیز تا حد «نوحهخوانی» پائین آمد و میدانی برای ترکتازی امثال «صادق آهنگران» آماده شد تا در بارة یال «ذوالجناح» و یا تیغهی «ذوالفقار» مدیحه بخوانند!
با این همه به یمن حضور جوهر نامیرائی در موسیقی ایران از یک سو و همت و کیاست اهل موسیقی در درون مرز و برونمرز از سوی دیگر، موسیقی و ترانه از زیر ضربات جان ستان اسلامی به در آمد.
در برونمرز، با آنکه ترانهپردازان به مهاجرت آمده بودند، دو سه سالی بی ترانه گذشت. در واقع ترانه جدی مخاطبان خود را از دست داده بود. مهاجرین خسته از پیامدهای بلائی که بر آنها نازل شده بود، مات و مبهوت و سرخورده، در پی دستیابی به نان و آب خود بودند. دیگر رمقی و دل و دماغی برای روی آوردن به موسیقی و ترانه نداشتند. اگر هم چیزی میخواستند تنها برای سرگرم شدن و فراموش کردن فاجعه بود. دیگر از ترانه اندیشه و احساس نمیخواستند. آنچه هم ساخته میشد بیشتر ناگزیر با ناله و ندبههای غمیادانه همراه بود. خوشبختانه چند سالی دیر نپائید که بعضی از ترانهسُرایان و آهنگسازان برجسته و ورزیده پیش از انقلاب، در اروپا و آمریکا از نو سر بلند کردند و کوشیدند ترانه را به مسیر اصلی و پیشین خود بازگردانند. ایرج جنتی عطائی در نخستین ترانهای که سرود از «وطن زندانی» یاد کرد:
«وطن، ترانه زندانی / وطن قصیدة ویرانی / ستارهها، اعدامیان ظلمت/
به خاک اگرچه میریزند/ سحر دوباره برمیخیزند/… بگو که دوباره میخوانم / با تمامی یارانم/
گلسرود شکستن را/ بگو، بگو که به خون میسُرایم/ دو باره با دل و جانم/
حرفِ آخرِ رُستن را / بگو به ایران… / بگو به ایران…»
شهیار قنبری ترانهای را که در سال ۱۳۵۹ در شمال ایران سروده بود، در وقتی مناسب در برونمرز انتشار داد:
«نخواب، وقتی که هم بُغضت به زنجیره/ نخواب وقتی که خون از شب سرازیره/
بخون وقتی که خوندن معصیت داره/ بخون با من، بیا با من، نگو دیره/ سکوت شیشههای شب غمی داره/
ولی خشم تو مشت محکمی داره/ عزیز جمعههای عشق و آزادی/ کلاغ پربازی با تو عالمی داره!…»
و از «اردلان سرفراز» تکهای از سنگسار را میآوریم که به زنان سرزمین خود، «قربانیان بربریت مرد سالار» تقدیم کرده است:
«به جرم زنده بودن/ عشق ورزیدن/ به جرم آسمان را آبی پرواز دیدن/ سنگسارم کن! /
به جرم خویشتن بودن/ سرافرازانه زن بودن/ به صد کیفر دچارم کن/ سنگسارم کن! /
سنگسارم کن/ به دست جهل، با سنگ تعصب/ سنگسارم کن!… /
*
آوازهای اعتراض
در درون ایران، اگرچه ترانه اعتراض سر بلند نکرد ولی اعتراض به درون آوازهای سنتی نقل مکان کرد! خوانندگان برجسته کوشیدند فریادهای خفته در گلو را در قالب غزلهائی از حافظ و مولوی سردهند که ظرفیت تعبیر و تأویل دارند. محمدرضا شجریان با دقت و کیاست کافی، در این گام پیشقدم شد و در برنامه معروف «همایون و بیداد» که با همکاری پرویز مشکاتیان اجرا میشد، یکی از دو غزل قابل تعبیر حافظ را وسیلة بیان سرخوردگیهای خود قرار داد:
«آب حیوان تیرهگون شد، خضر فرخ پس کجاست/ خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد/
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار/ مهربانی کی سرآمد، شهریاران را چه شد؟…»
اجرای نمایش «انتخابات» ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸ صراحت بیشتری به زبان اهل موسیقی بخشید. شجریان با زبان تندتری وارد میدان شد و در پاسخ رئیس جمهور اسلامی که مردم شرکت کننده در راه پیمائیها را «خس و خاشاک» نامیده بود، با شهامت جبهه خود را مشخص کرد:
«صدای من، صدای خس و خاشاک است و همیشه هم برای خس و خاشاک خواهد بود…»
این موضعگیری آن چنان به مذاق کارگزاران نظام تلخ آمد که گردونه تهمت و افترا را به راه انداختند و حتا شجریان را «مهرة استعمار» و «وطنفروش» نامیدند. پاسخ شجریان ولی با متانت در آوازهائی نهفته است که در کنسرتهای خود میخواند:
«به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است»
و یا: «چون چشم صراحی زمانه خونریز است!»
و یا: «آن شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست!….»
شجریان علاوه بر آواز در سالهای اخیر، ترانههائی را میخواند که بر روی شعر شاعران نوآور و معاصر شکل گرفته است: سایه، کسرائی، مشیری، شاملو، انگار حرف امروز را زدهاند. شجریان از جمله شعر «فریاد» مشیری را امروزی کرده است:
«مشت میکوبم بر در/ پنجه میسایم بر پنجرهها/ من دچار خفقانم، خفقان/
من به تنگ آمدهام از همه چیز/ بگذارید هواری بزنم! با شما هستم، این درها را باز کنید!…»
*
ترانههای «سبز»
با توجه به آنچه گفتیم میتوان نتیجه گرفت که موسیقی ایران از مشروطیت به این سو، هیچگاه از رویدادهای اجتماعی غافل نبوده است. از آنها تأثیر پذیرفته و در برابر آنها ـ منفی یا مثبت ـ موضع گرفته است. ترانهپردازان از عارف تا شجریان همه در پی یافتن راهی بودهاند که بتوانند درون خود را بیان کنند. ولی آنچه در این سی سال اخیر ابراز شده، متناسب با بعد فاجعهای نبوده که دامنگیر جامعه ایران شده است. همه مانده بودند که چه بگویند، برای کی و چگونه بگویند. گاه حتا نسیمی نمیوزید که امید توفان را در دلها بکارد. باید سی سال میگذشت تا از درون جامعه، با تکیه بر دستاوردهای اندک پیشین جنبشی سربرمیآورد، بیسازمان و بیرهبر، بدون وابستگی عقیدتی و مسلکی، جنبشی خودجوش، مردمی و موزیکال!
جنبش سبز که سربرآورد، باران ترانه، ترانههای اعتراض باریدن گرفت. رسانهها همه ترانه باران شدند. این همه ترانه کی و کجا ساخته شده بود؟ حیرتآور بود. به ویژه که بیشتر آنها از ارزشهای کیفی برخوردار بودند. گروهها دست به کار شده بودند: سنتیها پاپها، درونمرزیها، برونمرزیها…. به نظر میرسید که همه گروهها تنها با یک هدف: رهائی از استبداد و خودکامگی وارد میدان شدهاند تا فریاد آزادی سردهند. ترانهها از جنس دیگری شده بود و اعتراضها را بهتر در خود میپروراند. اعتراض هائی که بیشتر از زبان جوانان جاری میشد. داریوش در ترانهای میگفت:
«آهای جوون، آهای جوون/ تو میتونی یه شعر تازهتر بگی/ از درد و رنج آدما/
از شهر پر خطر بگی/ از شور و شوق باغها/ از شعلههای پر شرر/ از دیدههای تر بگی/
هو کن،ها کن/ شورش کن، غوغا کن! /ها کن، هو کن / دنیا را زیر و رو کن! /
شور شو، شرر شو/ موج شو، خزر شو/ فریاد خشم مردم/ جنبش پر ثمر شو! /
گوگوش خواننده همیشه تازه، از مادری یاد میکرد که نامش ایران است و چشم به راه بازگشت فرزندان خویش است:
«منو از یاد نبرین، میدونم ویرانم/ ضجههامو میشنوین، من همون ایرانم/
خسته از بوسه شلاق، چیزی از تنم نمونده/ یک قفس شبیه گربه، پیکر منو پوشونده/
از همون روزی که رفتین، من یه روز خوش ندیدم/ بچهها با من نبودین تا ببینین چه کشیدم…»
نمونههائی که آوردیم بیشتر از آن حرفهای بود ولی تأثیر جنبش از اینها فراتر رفت و آماتورها و جوانانی را که حتا تا آن زمان یک ترانه نسروده بودند به میدان آزمایش درآورد. از جمله «رعنا فرحان» که تازه چند سالی است وارد دنیای پاپ شده، در اعتراض به کشتار مردم گفت:
«الله اکبر/ دنیا دارن تماشات میکنن/ الله اکبر/ مردم تو خیابون/ با صداشون/
با چهرههاشون/ حتی با سکوت شون/ میخوان بشنوی/ وقتت به سر رسیده/
نمیتونی جلو ی رودخونه رو بگیری/ تبدیل به دریا میشه/…. دنیا دارن تماشا میکنن…»
«اشکان» شعر شاعر جوانی را با موسیقی درآمیخت و یاوه گوئی «رئیس جمهورمحترم» را پاسخ داد:
«خس و خاشاک توئی/ پستتر از خاک توئی/ سوز منم، شور منم/ عاشق رنجور منم/
زور توئی، کور توئی/ هالة بینور توئی/ دلیر بیباک منم/ مالک این خاک منم!…»
*
در معرض خطر
کما بیش از همه چیز گفتیم و جا دارد که اشارهای نیز به «موسیقی زیر زمینی» که در ده سال گذشته در ایران رونق گرفته داشته باشیم. موسیقی زیر زمینی در ایران با آنچه به این نام در جاهای دیگر موجود است، تفاوت دارد. در ایران امروز، همه کارهای فرهنگی، احتیاج به فضائی پنهانی دارد. هیچ حرفی را راست و پوست کنده نمیتوان گفت. هیچ ترانهای را بدون مجوز نمیتوان خواند. باید در پردههای نُه توی استعاره حرف زد. تازه همین استعارهها را هم وقتی فهم نکنند ـ که غالباً نمیکنند ـ پیراهن عثمان میکنند و دمار از روزگارت در میآورند.
نمونه برجسته آنها که «زیرزمینی» بودند و چون بازهم نتوانستند کار کنند، به برونمرز مهاجرت کردند، «محسن نامجو» است. نامجو که حالا در روی زمین شهرت بسیار نیز پیدا کرده است، موسیقی اعتراض خود را بر اساس تلفیقی همه جانبه سامان داده است. شعر کهن را به شعر نو میچسباند، موسیقی سنتی را به تکهای از موسیقی پاپ یا موسیقی کوچه بازار پیوند میزند.گاه حتا آن را به «جیغ بنفش» میاراید و از صدای برخورد اشیا، شکستن شیشه، صدای دد و دام، جانوران اهلی و وحشی و اگر کم بیآورد از صدای صرفه و عطسه و…. هم مدد میگیرد و همه اینها را وسیلة اعتراض خود میسازد. این همه ناهمگونی و درهم برهمی، بازتاب آشفتگیها و درهم ریختگیهای ایران امروز است:
«یه روز که از خواب چشم باز میکنی/ می بینی که بر باد رفتهای/ تنهای تنهائی/
میبینی که لنگ در هوائی/ و صبحونت شده سیگار و چائی…. /ای عرش کبریائی/
کی با ما راه میآئی/ جون مادرت/ چی هست تو سرت/ کی با ما راه میائی؟….»
*
در پایان این بررسی بد نیست این نکته را نیز بیافزائیم که جنبش سبز در آغاز فارغ از پیرایههای سیاسی بود. این وجه امتیاز ولی آن را حتا بیش از جنبشهای عقیدتی، در معرض انحراف قرار میدهد. جنبشی اگر هم بیرهبری و سازمان پدید آید، برای استمرار خود بیگمان نیاز به سازماندهی دارد. به شرط آنکه آنان که در رأس سازمان قرار میگیرند، به جوهر اصلی جنبش که همان استقلال فرا عقیدتی باشد، پایبند بمانند. اگر چنین نشود، آنچه تا به حال رشته شده، پنبه خواهد شد و ترانههای اعتراض از نو برخاسته و به مردم پیوسته نیز یک بار دیگر به زیر خاکستر خواهد رفت!
ـــــــــــــــــــ
با بهره گیری از:
ـ روحالله خالقی، سرگذشت موسیقی ایران، جلد اول، صفی علیشاه، تهران ۱۳۵۳
ـ دکتر ساسان سپنتا، چشمانداز موسیقی ایران، ماهور، تهران ۱۳۸۲
ـ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، جلد اول، ترجمه محمد حسین مشایخ فریدنی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۶۸
ـ محمدرضا درویشی، نگاه به غرب، ماهور، تهران ۱۳۷۳
ـ سیدجواد بدیعزاده، گلبانگ محراب تا بانگ مضراب (خاطرات)، به کوشش الهه بدیعزاده ، نشر نی، تهران ۱۳۸۳
ـ ایرج جنتی عطائی، زمزمههای یک شب سیساله (گزینهی ترانهها) نشر نکیسا، آمریکا ۱۹۹۶
ـ شهیار قنبری، دریا درمن (گزینهی ترانهها) سازمان انتشارات جاویدان، چاپ دوم، تهران ۱۳۷۹
ـ اردلان سرفراز، از ریشه تا همیشه (گزینهی ترانهها) نشر البرز، آلمان ۱۳۸۰
ـ نشریات و سایت های فرهنگی و نوار گفتگوهای اختصاصی و…