فرخنده خانم عزیز
من در این فاصله به خاطر جراحی دوباره رفتم بیمارستان و متاسفم که کار شما را با همه تعهدی که احساس میکردم ناتمام ماند.
برای اینکه بدانید هیچ خلاف نبود وقتی گفتم که نوشتهام و مینویسم. در اینجا پاسخ خود را به شش تا از سئوالات شما ضمیمه میکنم. البته که یادداشتهایم برای بقیه سئوالها ماند. بماند برای فرصتی دیگر.
گربماندیم بازپس دوزیم جامهها کز فراق چاک شده…
با عذر تمام
سلام به علی جان
******
تقدیم به همة روزنامهنگاران آزادیخواه در بند
گفتگوی فرخنده مدرس با مسعود بهنود
تلاش ـ «سیاستگری روزانه از نگرش استراتژیک، بلکه فلسفی جدا نیست، همه با هم میآیند و به هم بستهاند. در میدان عمل این بسته بودن مسائل نمیباید ما را به معمای مرغ و تخممرغ بیندازد؛ ولی در اندیشه نمیتوانیم از یکی به دیگری نرسیم و نپردازیم.»
مایلیم در گام نخست این گفتگو، تعبیر شما را از این گفتة آقای همایون بدانیم. به نظر شما داریوش همایون در این گفته رو به چه کسانی دارد؟ کسانی که مرزهای پررنگی میان کار فکری و فعالیت عملی میبینند؟
بهنود: اصولا نوشتههای آقای همایون، برآمده از تجربیات شخصی اوست و خطاب به نسلها. این مشخصه را از همان اوایل نویسندگی داشت. اینجا هم دستاورد خود میگوید. اگر جز این بگوید همایون نیست و اگر جز این بگوید راست نگفته است. او در چهارده سالگی با شتابی باور نکردنی وارد صحنه عمل شد، به قول خودش قبل از آنکه کاملا اندیشیده باشد، و خیلی زود روزگار چنان سیلی به او زد که هم روحش را معذب کرد و هم جسمش را ناتوان. پس دیر زمانی برای پرورش اندیشه خود گذاشت و آنگاه بیست سال بعد وارد عرصه عمل شد. آن هم عمل به روزنامهنگاری که هنوز پیدا نیست ادامه تفکر فلسفی است یا آغاز به عمل. اما زمانی که قائم مقام حزب شد و وارد کابینه گشت، چنان مردی پخته عمل کرد انگار نه انگار که از جمع دولت تکنوکراتها تنها او بود که حتی یک روز هم کار دولتی نکرده بود. گرچه روزگار در گلدان اصلی مجال آن نداد که این اندیشه به عمل انجامیده لمحهای میدان گیرد. به هزیمت پادشاه و به هم ریختن خیمهگاه فرماندهی همه چیز به هم ریخت. اما دیگر وارد عمل شده بود. از آن پس و در خارج از کشور نوشت، اما پنهان نمیتوانست کرد که ننوشت که نوشته باشد بلکه نوشت تا از آن عمل بزاید. من خود معتقدم به کسانی که مرزهای پررنگی بین کار فکری و فعالیت عملی میبینند. اما نمیتوانم از تجربهای که کسی مانند همایون به دست آورده آسان بگذرم. باید کار کرد هنوز.
تلاش ـ در میان سخنانی که در یادبود و گرامیداشت داریوش همایون گفته شد، روشنفکری آشنا به سیاست و فرهنگ ـ داریوش آشوری ـ که به ویژه در سالهای پس از انقلاب میدان عمل را تا حدود زیادی به روی خود بست و برکنار از سیاست روز کار تحقیق و «صِرف نظر» را برگزید و دیریست که از خدمت گزاران شایستة فکر و فرهنگ این مرز و بوم شده است، آقای همایون را روزنامهنگاری میخواند که «اهل فلسفه و مسائل فکری در ساحتِ نظریِ صرف نبود.» سخن ارزیابانة چنین فردی را نمیتوان به آسانی کنار نهاد و بدون نگاهی ژرفتر از کنار آن گذشت. البته نه در بارة آقای همایون بلکه هستة عمیقتر آن یعنی رابطه عمل و فکر.
برای ما نیوشندگان میان این دو گفتة دو تن از فرزانگان میهنمان رابطهای برقرار است. شما به عنوان یک روزنامه نگار با سابقه که به قاعده هر دو حوزة فعالیت، عمل و فکر، را باید زیر نظر داشته باشید، این رابطه را به چه صورت میبینید؟ آیا جدالی است میان سیاستگری و انتلکتوئلی که هنوز حل نشده است؟
بهنود: جدالی که نه، اما چالشی میتواند بود. و این چالش نیکوست. کسانی که زندان رفتهاند میدانند که در زندان ماجرائی است که بیرون از آنجا قابل تصور نیست به خصوص اگر بند عمومی باشد. قرار گرفتن با یک عده آدمیان به اجبار و الزام و بیرون زدن خصلت هائی که معمولا در اجتماع بزک میشوند و پوشیده میآیند، تجربه غریبی است که از دور قابل تصور نیست نه داستایوسکی میتوانست چنین خوب ترسیمشان کند نه ژان ژنه. این یک نمونه خیلی خیلی نادرست و افراطی و بزرگ نمائی و کاریکاتور شده است اما میتوان گفت در زمینههای دیگر به درجات چنین است. نمیتوان برای اداره جامعهای نسخه پیچید و برای دردهایش درمان نوشت بدون دانستن ضوابط عمل. عمل برای خودش ضابطه دارد، میدان دارد، محدودیت دارد.
اینکه میبینید از میان کنشگران سیاسی خارج از کشور نه آقای همایون و نه هیچ یک از دولتمردان سابق بدان تندی نیستند که به اصطلاح مبارزان دو نظام، سیاستگرایانی که بسیار هم صدمه دیدهاند، دلیلش این است که مارگزیده میداند قیمت پادزهر را. میدان عمل بسیار میدان دشواری است و گاه به نظر میرسد دو صد گفته چون نیم کردار نیست، پس باید چالش میان سیاستگری و روشنفکری را غنیمت شمرد و راه حل جامعه را – چندان که جامعه بشری را – در تفاهم و تعامل این دو دید.
اما در عین حال هنوز بر این باورم که لازم نیست حتما سیاست گران روشنفکری کنند و یا روشنفکران وارد عرصه عمل شوند، اما گفتگویشان بیشک لازم است و وحدتشان هم میتواند راهگشا باشد. چنان که در مورد فروغی، قوام السلطنه، تیمورتاش، علی اکبر داور، نصرت الدوله فیروز، مستشارالدوله، منصورالسلطنه عدل، علی اصغر خان حکمت، وثوق الدوله، امیرعباس هویدا، فخرالدین شادمان، علینقی عالیخانی و داریوش همایون بسیاری دیگر به گمانم فایده بخش بود. اگر میبینید بیشترشان خوش عاقبت نبودند برای اینکه جامعه هنوز عقب افتاده است و کار دارد.
تلاش ـ پیش از طرح پرسش بعدی ذکر این نکته شاید لازم باشد که امیدواریم نه خوانندگان و نه آن فرزانه ارجمند، این پرسش و قیاس ما را به گرفتاری در بند پیوند عاطفی ما با داریوش همایون تعبیر نکنند. مسئله ما همانگونه که قید شد، گشودن میدان بحث و هوشیاری در از دست ندادن دستاوردها و بنا نمودن درست بر آنهاست، از جمله فهم بهتر نقش «عمل» در دگرگون ساختن فرهنگ و فکر و پیش بردن جامعه است.
اجازه دهید به منظور تاباندن نور بیشتری بر این بحث نقل دیگری از چهرة برجستهای از جمع فرزانگان میهنمان بیاوریم؛ دکتر جواد طباطبائی در کتاب مکتب تبریز ـ فصل نخست «سنت قدمائی و نظریه سنت» در بررسی «مختصات میدانی که دارالسلطنه تبریز و تأمل در پیامدهای «آن وهن بزرگ» ایجاد کرد…» همچنین در نگاه به «اصلاحات میرزا ابوالقاسم قائم مقام در تجدید اندیشه سیاسی» میگوید:
«در تاریخ تجدد خواهی ایرانیان، سهم نظریههای عمل از صِرفِ نظریهپردازیهای اهل نظر بیشتر بوده است.» از این گفته ما بیشتر این را میفهمیم که در سیاست که ظاهراً بیشتر حوزة عمل است، نباید از روی «عمل» به راحتی عبور کرد. فهم سیاست و اقداماتی که میشود، آنقدر مهم است که ـ در گفته ـ ضرورت نظریهپردازی در بارة آن مطرح میشود.
با نگاهی به این سه دهة گذشته و تحولات عظیمی که در بطن جامعه فرهنگی و سرآمدی ایران رخ داده است، رابطه «عمل» و «نظر» را در بستر این دگرگونیها چگونه میبینید؟
بهنود: آدمی وقتی وارد عوامل نظری و روشنفکری میشود خود به خود به مقام تحول طلب ارتقا مییابد، میخواهد جامعه ارتقا بگیرد، از هر جهت. این خواست قطعی است. اما آیا نظریهپردازی کفایتش میکند یا اینکه ناگزیر میشود لباسش را بکند و مانند آشیخ هادی خودش بنائی کند تا دیگران شرافت بنائی بیاموزند، سخنی دیگر است و بستگی به این دارد که آن اهل نظر چنین الزامی را حس میکند یا نه. چه بسیارند که به این نقطه رسیدند که باید وارد عرصه عمل شد. و چه بسیارند – شاید هم بیشتر اهل نظر چنیناند – که هرگز وارد وادی کنش نشدند. عمل را به اهلش وانهادند اما برای آنان حد و مرز و اندازه و شرافت معین کردند. به نظر حکم کلی نمیتوان داد.
تلاش ـ به عنوان یک روزنامه نگار باسابقهای که داریوش همایون روزنامهنگار روشنفکر و اهل سیاستورزی را از نزدیکتر میشناسد ـ با نگاه به این نوع روزنامه نگاری و این روزنامه نگار ـ روزنامه نگاری به عنوان یک عرصه تأثیرگزاری را کجا قرار میدهید؟
بهنود: این درست است که داریوش همایون یگانه بود، زمانی کشور صاحب دو موسسه بزرگ مطبوعاتی اثرگذار بود و یکی هم اضافه شد. آیندگان نسبت به غولهای مطبوعاتی زمان لاغر بود اما پرمدعا، چرا که همایون را داشت. همایون چیزی داشت که مرحومان مسعودی و مصباحزاده نداشتند، او نظریهپرداز بود. نشریه را در خدمت آن نظر میخواست. مرحوم مسعودی که اصلا چنین نبود و فقط عشق روزنامه نگاری داشت و مرحوم مصباحزاده هم به نظرم نمیآید که اهل نظر بودند با همه سواد و دانش خود. اما همایون روشنفکری بود که نظر داشت. روزنامه آیندگان، وی را و نظرش را آینه گردانی کرد و به پادشاه و به مردم نشانش داد. وقتی همایون قلم برمی گرفت کلامش تنها سخن مردم نبود بلکه از چشم حکومت هم مینگریست و محدودیتهای حاکم را هم میدید. این تفاوت عمدهاش بود با روشنفکران الزاما چپ زمان که همانند آل احمد و ساعدی و شاملو روشنفکری را اعتراض به قدرت حاکم میدانستند، همایون نمیدانست، او قائل به اصلاح بود. خیلی پراگماتیست، خیلی واقع بین، مخالف ایده الیسم، مخالف مطلق زدگی. کاش دیر نبود و فرصت بود تا کسانی مانند همایون اثر بگذارند در گردش امور. اما دریغا که دیر شده بود. در همان دوران و در حالی که جناح چپ روشنفکری متهمش میداشت که از حکومت است و زبان حکومت است چیزها نوشت که از دیگران برنمی آید نوشتنش.
همایون وسعت داد حیطه تاثیرگذاری روزنامه نگاری ایران. پیش از او نامداران آنها بودند که دشنامهای بلندتر و برانگیزانندهتر به حکومتگران داده و خود را بیشتر به خطر انداخته باشند. بزرگوارانی مانند میرزا جهانگیر خان، فرخی یزدی و دکتر فاطمیها هم حتی. چه رسد به کریمپور شیرازی و محمد مسعود… پیش از اینکه همایون بدرخشد دکتر مصباحزاده، عبدالرحمن فرامرزی، جهانگیر تفضلی و اسماعیل پوروالی در تغییر فضای مطبوعات حرکتی کرده بودند، همزمان با وی کسانی مانند زنده یاد مهدی سمسار و دکتر رحمت مصطفوی هم نقشی نهاده بودند. همایون با همه اینها کار کرد.
در این سالهای اخیر وقتی نسل نو دید که همایون صنعتیزاده میتواند از دل کویر تفتیده گلاب و اسانس گل چنان بیرون بکشد، به طفیل علمی که داشت و به همت و پشتکارش، گلابی که جهان صف ببندند به خریداریش. وقتی دانستیم که مردی چون او و یا دکتر محمود خان افشار و فرزندش ایرج افشار چقدر در رشد و حرکت فرهنگ این سرزمین موثر شدند، تازه شاید وقت درکش بود که چه خطاها کردیم یک عمر در شناخت قهرمانان. قهرمانان اصلی کشور از لشکر سازندگان میآیند اگر کتابی هم در دست داشتند چه بهتر.
تلاش: تقریباً دو سده روزنامه نگاری در ایران، تاریخ نسبتاً قابل توجهایست. روزنامه نگاری با مقدمات و فراهم شدن زمینههای جنبش مشروطه آمد، جنبشی که «هرچه نوگری (تجدد) ایرانی بدان باز میگردد…. از میان همه راههای سیاست در ایران سدة بیستم، روزنامهنگاری پویاتر بوده و بر اهمیت آن پیوسته افزوده شده است.»
اهمیت در چه چیز؟ مکانیسم تأثیر بر سیاست ایران از طریق «صرف» قلم و ورق سپید در دست و پیش روی افرادی که ظاهراً هیچ پیوندی یا قول و قراری از پیش جز فراهم آوردن اوراق روزنامه یا مجله میانشان نیست، چگونه است؟
بهنود: روزنامه نگاری با همه پست و بلندش، با هم گم کرده راهیش گاهی، جاده ساز پیشرفتی است که در ایران رخ داده است. روزنامه نگاری ایران در ساختن جامعهای که مطلقزدگیهای خود را – برخلاف آنچه حکومتها میخواستند – دور بریزد سهمش کمتر از متفکران نبوده است. متفکران مهمتر میبودند اگر تیراژشان این همه کم نبود. روزنامه نگاری در زمانی حتی حامل مدرنیزم بوده است، در کشوری که گاه سیاستمدارانش هم برای جذب تودهها، همچون تودهها پوشیدند و نوشیدند و گفتند و شنیدند. ملک الشعرای بهارست که وقتی رضا پهلوی خاک بر سر میریزد و دسته عزاداری به راه میاندازد و تمثال دروغین امام میگرداند و مردم را دسته دسته به خود میخواند، در شعر افشاگر میشود. فرخی است که مقاله مینویسد. این تازه حکایت بزرگترین مصلح تاریخساز ایران است. ورنه بقیه به سنتگرائی و تحجر خود گاه مفتخر بودهاند. روزنامهنگاری در گذر از این مرحله بسیار سهم دارد. وقتی تاریخ بیدروغ، تاریخ بیمجامله و فریب و بیبزرگ نمائی ایران معاصر نوشته شود، خواهیم خواند که چگونه کشوری که در اوایل قرن به قانون و تفکیک قوا و تضمین آزادی انتخابات و احزاب رسید و سلطنتش مشروطه شد – همان که امروز بعضی دنبالش میگردند و میخواهند و خوش آرزوئی است – چگونه هفتاد سال بعدش مردم به کمتر و کمتر از آنکه بودند رضایت داشتند. باید روشن شود چگونه این سیر طی شد. چگونه آزادی امنیت را برد و امنیت آزادی را بلعید. راز این گردش را وقتی بدون داوری درباره افراد پی گیری کنیم مشهود میشود که هیچ عقب گردی بدون سرکوب پیشا پیشی آزادی مطبوعات به دست نیامده. پس با وجود مطبوعات چنان مغلطهای و چنین خسرانی عملی نبوده است. و همین برای روزنامه نگاران زمان که گاهی جان هم دادند کافی است. و کافی است تا نشان دهد که مطبوعات پویا بودهاند یا به قول استاد من پویاتر.
تلاش ـ اجازه دهید پرسش آخر خود را هم با گفتهای ازداریوش همایون طرح کنیم و نظر شما را دربارة آن بپرسیم:
«عصر روشنفکر- روزنامه نگار- سیاستگر در ایران تازه آغاز شده است. چهارمین نسل پس از انقلاب مشروطه، که انتخابات ۲ خرداد ۷۶ گوشهای از ضرب شصتهای آن بود، بر این راه کوفته از صد سال گام زدنهای نافرجام، هموارتر خواهد رفت.»
با نگاه به این گذشتهای که شما نیز بر آن اشراف دارید باید پرسید؛ کدام نافرجامی!؟ عصری که تازه آغاز شده است ـ این آغاز، گذشته از تازگی، میبینیم با خود رونق فراوان هم دارد ـ و راهی را که آغاز میشود کوبیده و هموارتر شده است، چگونه میتوان به «نافرجامی» گذشتهاش باور داشت؟ لطفاً این جمله استادتان را برایمان ترجمه کنید!
بهنود: به گمانم و باشناختی که از آقای همایون دارم قید «نافرجام» در اینجا تنها به معنای هنوز نرسیده به فرجام است. نه به معنای متداول بیحاصل. بیحاصل نبود آنچه در صد سال رخ داد. شما به منطقهای که ایران در وسط آن قرار دارد نگاه کنید. بیشه دیکتاتوریها و نامردمی هاست. زادگاه تبعیض و استعمار اروپاست اما جائی که سنت شده و ریشه گرفته آسیای ماست. راهی که کوبیدند روشنفکران ایرانی همانند همایون که نقشش بزرگ بود ما را میتوانست در دهه هفتاد میلادی به بیرون از چنبره عقب افتادگی فکری پرتاب کند و حتی در سرنوشت منطقه و قاره اثر بگذارد. اما نشد. چرایش بسیار گفته شده اضافه کنم ماسیدن خودکامگی در ذهنها، از پادشاه تا تمام مردم. روزی که آخرین پادشاه از ایران رفت، آنگاه که زمستان تازه رخ نموده بود در صفحه اول آیندگان یادداشتی هست کوتاه به قلم من «اینک او رفته است ما ماندهایم و ایران» در آنجا نوشتهام خودکامه را راندن کاری نداشت اما باید خودکامگی را در خود بکشیم. اولین باری که بعد از انقلاب تماسی میسر شد همایون از لای کتابچهاش بریده این نوشته را بیرون کشید و دیدم نگاه داشته و کنارش مثل همیشه ضربدر و علامتهای تصحیح زده. نگاه مهربانی کرد و با همان نشان دادن و نگاهش خواست تصور میکنم [کاش چنین باشد] که گفت بد نبود آنچه آموختمت. نمیدانم شاید از خودخواهی من است که چنین میاندیشم اما به هر حال میدانم که موافق بود با سخنم.
آری به گمانم چند عامل یکی اهمیت نفت و دیگر خودکامگی نگذاشت که ایران از مرز فرجام عبور کند اما چنین نبود که قافله ایستاد. چنین که میبینید و همایون به درست تشخیص داد اهمیتش را ربع قرن بعد چیزی در درون ایران جوانه زد که این بار نه تنها حکومت و قدرت حامیاش نبود بلکه برایش زندان و داغ و درفش آماده کرده بود. سرکوب شد اما دیدید که به فاصله چند سال دوباره سر زد، این بار سبز شد.
این از آن قید نافرجام. اما آری این سخن چنان درست است و سنجیده است که میگوید بر بستر همان نافرجامیها عصر تازه شکل خواهد گرفت. درست است که در این فاصله ایران پیشگامی را از دست داده و چه بسا به ترکیه رقیب قدیمی تقدیم کرده اما این ایران است که وقتی به قله رسید دیگران را هم در منطقه با خود خواهد برد.
همین جا بگویم. تفاوت عمده همایون استاد من با دیگران در این است که عمق و صلابت آن خودکامگی سنت شده را میشناخت، سائیدن آن را در وظیفه میدید. امیدوار بود، کینه نگرفت، و همین افق دیدش را روشن میکرد. و همین است که نبودش را دردناکتر میکند.