توضیح همۀ اجزاء نظریۀ مخبط «امالقرا» و پیوندهای آن با بخشهای مخبط دیگر ایدئولوژی رژیم اسلامی و همچنین شرح همۀ اقدامات ایرانبراندازِ این رژیم در کارنامۀ جنون و جنگ و دشمنیِ چهلواندی سالۀ آن، موضوع هفتاد من کاغذ خواهد شد و در حقیقت تکرار «اسراری» خواهد بود که سربه مُهر نیست، اما شرح سرنوشت شوم ایران زیر سلطۀ جمهوری اسلامیست، که مردم ایران زهر و تلخکامی آن را با همۀ زندگانی خود چشیده و تجربه کرده و در این تجربهها چه بسیار جوانان و فرزندان ایران آیندههای خود را باختهاند و از همینروست که به این رژیم به عنوان دشمن حقیقی خود و دشمن حقیقی میهن خویش پشت کردهاند.
ایران، یک کشور و یک ملت است، نه امالقرا!
فرخنده مدرّس
یادآوری: مبانی «عاملیت» جمهوری اسلامی در جنگ
این نوشته در ادامۀ دو نوشتۀ پیشین ـ«جنگی که نباید رخ میداد!» و «میهندوستی مصلحتی و معیوب»ـ برای یادآوریِ بنیادهای فکری و اهداف ایدئولوژیکی رژیم اسلامیست که همچون شالودۀ سیاستهای چهلواندی سالۀ آن، علاوه بر آسیبهای بسیار به کشور و ملت ایران و تضعیف قوای هر دو در مناسبات درونی، همچنین زمینهساز حملۀ نظامی به ایران نیز بوده است. حملۀ نظامی، که هشدار بدان و هشدار به عاملیت رژیم اسلامی در آن، سالها داده شده بود، اما سیاستِ ارعاب و سرکوبِ دستگاه امنیتی ـ مافیاییِ عریض و طویل، پردهپوشی و دروغپراکنیهای اتاقهای فکر رژیم و سکوت و مماشات بزدلانۀ نیروها و مطبوعات وابستۀ اصلاحطلبی، مانع از آن گردید، تا همۀ ابعاد خطر علیه ایران، با «عاملیت» رژیم اسلامی، به کفایت شناخته و در کانون توجهها قرار گیرد، تا نیرویی، از درونِ آن شناخت و این توجه، شکلگرفته و بازدارندۀ خطر علیه ایران شود!
چرا چنین یادآوریهایی اهمیت دارند، به ویژه در این روزها؟ زیرا، در درجۀ نخست، مردم، رژیم اسلامی را دشمن اصلی کشور خود میدانند و در این دریافت حق دارند. اما «روشنفکران» در عمل پشتِ سرِ رژیم، چشم بر این حقیقت بسته و دستشان در راهگشایی و خروج از بنبست نیز بسته است. این یادآوریها از اینرو نیز اهمیت دارند، چون تعدادی از «استادانِ» وطنی، بیاعتنا به فسادِ فکری و تباهی مبانی سیاستهای فلاکتآفرین رژیم اسلامی و تحریکات پیوستۀ آن، که سمت ـ و ـ سویی جز تنشآفرینی و جنگافروزی نداشته است، در همۀ این سالها در قبال تحریکات و جنگافروزیهای رژیم سکوت کردهاند. و امروز، هم در مورد عوامل و علل اصلی جنگ، که همچنان فعالند، سکوت میکنند و بهجای توضیح واقعیتها و تفهیم ریشههای وضع کنونی ایران و خطرهای در راه، در قعر تاریخ 500 سال پیش اروپا فرومیروند و آموزههای «فاضلانه» اما بیربط با وضع کنونی ما عرضه میکنند. در حالیکه اگر به جد میخواستند، میتوانستند، برای درک حقیقی ریشۀ مشکلات و برای فهم نظری «عاملیت» رژیم اسلامی و دریافت دلایل فکری جنگافروزانۀ آن، فقط در همین چند دهه گذشته، و نه بیشتر، تجسس نموده و با مطالعۀ آثار دمِدستِ داخلی و نگاشته به زبان ملی، از جمله آثارِ «نظریهپردازانِ» اهل امالقرا، همچون برادران لاریجانی یا داود فیرحی، و با تفحصی در نظرات آنان، ملاحظه میفرمودند که چگونه «نظریههای» مخبطی چون «ولایت مطلقۀ فقیه»، «امامـامت»، «امتسازی» و «امالقرا» و «فتح قدس از راه کربلا» در پیوند باهم، همچون یک دستگاه فکری مخوف، کشور را در تارهای خود اسیر و به مسیر تباهی انداخته و به حال امروزش رساندهاند.
علاوه براین، این یادآوریها امروز اهمیت دارند، چون، همانگونه که در هردو نوشتۀ قبلی بدان اشارهای گذرا صورت گرفت، کسانی به نام «ایرانگرایی»، از یکسو با تکیه بر حس مشترک خود با رژیم، در دشمنی با اسرائیل، عملاً بر نائرۀ تحریکات میدمند، اما در برابر تنشآفرینی و جنگافروزی رژیم و همچنین در قبال داعیۀ قدرتطلبیِ ایرانی ـ اسلامیِ آن در منطقه، سکوت اختیار و از سوی دیگر؛ با چشم برهم گذاشتن در برابر رجالگی و خربندگیِ حکومت اسلامی، ذیل داعیۀ دفاع از «دولتِ ایران» «نظریه» میبافند و در عمل باد بهزیر بادبانهای رژیم، در آسیب بیشتر به ایران، میاندازند. در حالی که همآنان خوب میدانند، اما به روی خود نمیآورند، که؛ حکومت اسلامی، دولت ایران نیست و خیلی خوب هم میدانند که این حکومت، نه تنها «ادب حکومت کردن» بر ایران را نمیداند، بلکه شکافی پُرنشدنی با «حس ملیِ» مردم ایران و با دریافت این مردم از «ملتبودگی» خود دارد، و با آن «حس ملی» و این دریافت «ملتبودگی»، تعارض و جنگی آشکار داشته و با آن «مشکل» دارد ـ از همان آغاز! همچنین خوب میدانند و خوب هم بهیاد میآورند که؛ «مقامات» و «کارگزاران» رژیم با گردنی افراشته، گفته و تکرار کردهاند که مسئلهشان «امتسازی»ست و با سخترویی اقرار نیز کردهاند که با مفهوم ملت و دولت «مشکل» دارند و «مسئله»شان «امام و امت» و «امتسازی»ست، که طبعاً ایران در مجموعۀ طرحهایشان «امالقرایی» بیش نیست که در خدمت تحقق اهداف خود گرفتهاند. امری که در تعارض بنیادین با مصالح کشور ـ ملت ایران قرار دارد. همچنین روشن است که زمینهسازی و تدارک برای درگیری و جنگ در منطقه به ویژه علیه اسرائیل و به قصد نابودی آن، بخشی از برنامۀ «امتسازی» و جزیی مهم از پروژههای انضمامی رژیم اسلامی بوده و منطقاً هر یک از آنها، در عمل، عواقب خطرناکی علیه ایران داشتهاند.
البته، چندان هم مهم نیست که «استادانِ عالمِ ما» چه حرفهای بیربطی میزنند، تا، شاید ناگزیر، حرفهای باربط، نگویند و در پنهانکردنش بکوشند. همچنین مهم نیست، برخی به نام «ایراندوستی» و پشت نقاب دفاع از «دولت ایران»، در عمل در توجیه سیاستهای خلاف منافع و مصالح ایران، از سوی حکومتی که در اصل غاصب دولت ایران است، چه «نظریههایی» میبافند و در برابر مخالفت دیگران، چه ناسزاهایی میسُرایند، اما، در مقابل، بر حقیقت بیدولتی ایران خمی نیز بر ابرو نمیاندازند. و در ازای بیدفاعی ملت ایران، از سپاهی دفاع میکنند، که رهبران و فرماندهانش خود گفتهاند؛ وظیفۀ نهادشان از بنیاد، نه دفاع از مرزها و کشور ایران، بلکه دفاع از نظام و از حکومت اسلامیست. همان حکومتی که همچون طاعونی عارض شده و به جان مردم و دولت ایران افتاده است. مهم آن گفتهها نیستند، مهم در شرایط کنونی، اما یادآوری خطراتیست که همچنان باقی و بزرگی ابعاد آن خطرها در مبانی افکار و اهداف رژیم اسلامی، همچنانکه تا کنون تجربه شده، قابل رؤیت و غیرقابل کتمانند.
خطر همچنان باقیست!
به هر تقدیر، آنچه را به نام «نظر» اما بدور از واقعیتها «در عمل»، موجب تیرگی و آشفتگیست و در پس آنها حاصلی جز دفاع از رژیم اسلامی و دفاع از وضع موجود نیست، باید کنار گذاشت و از روی آنها، همچون رژیم اسلامی، باید «عبور» کرد و به رفع شکاف ژرفی اندیشید و از خطرهای آن واهمه داشت که، میان ملت و دولت ایران، بدست رژیم ضدایرانی ایجاد شده است! حکومتی که، جالب است، هردو دستۀ فوق، در میهندوستی مصلحتی و میهن دوستی معیوب خود، حتا شرم دارند، آشکارا از آن دفاع کنند. اما دستهای خود را، در این آزرم بهحق، پشت «آموزههای ماکیاوللی» و دستهای دیگر در پس «دولت ایران» پنهان کردهاند.
اما مهمتر از آن شرمساری، این است که در نظر داشته باشیم؛ رژیم اسلامی، بهرغم شکستهای پی ـ در ـ پی، اما اهداف و افکارِ مخبطِ خود را کنار نگذاشته است. بهرغم شکست و آسیبهایی که خورده و آسیبهایی که به کشور زده، اما از تحریکات بینالمللی و منطقهای دست نشسته است، همچنان در بیاعتنایی به وضع کشور و احوال ملت، برای حفظ قدرت، به هر حیلتی، دستمییازد که روی هزار «ماکیاوللیِ» مورد نظر و برداشت «استادانِ عالمِ» ما را سپید میکند. از سرکوب وحشیانۀ مردم ایران کوتاه نیامده است. اما برای بازسای نیروهای خویش و مهار اوضاع آشفته و فروپاشیدۀ خود لحظهای را، نیز از دست نداده است. لازم است بیاد داشته باشیم که رژیم ایدهها و اهداف همیشگی خود را بدست فراموشی نسپرده است. برعکس مترصد فرصت و موقعیتیست تا ادامۀ آن طرحها و اهداف را، به طریقی متفاوت و در صورتبندی و «صبغهای» دیگر، در پیش گیرد. نمایشِ دلبهمآور خامنهای و مداح و نوحهخوانِ گزینش شدهاش، پس از خروج از دخمۀ خود، در روز عاشورا، و پیش از آن، لاف و گزافهای علی لاریجانی «مشاور رهبر معظمِ» رژیمِ ورشکسته، در یک شوی تلویزیونی، پس از قطع جنگ، چشمهای از آن صورتبندی جدید را نمودار ساختند.
آلودن اشعار میهنی با نوحههای عاشورایی، بهخدمت گرفتنِ ادبیات «ایرانگرایی» سر ـ تا ـ پا دروغ و تبلیغاتی، نظیر «رسیدن ما از دل تهدید، به ظرفیت جدید ملی» از دهان لاریجانی، مشاورِ فردی افیونی و پریشان افکار، که در رأس فرقهای مافیایی ـ امنیتی ـ سپاهی، به نام حکومت، نشسته و جز فتنه و نکبت، علیه ایران، نیافریده است، در اصل ماهیت فاسدِ افکار و خبطِ دِماغ آن «مشاور» را نیز آشکار میکند. صرف نظر از اینکه ظاهراً لاریجانی، بجای «رهبر معظمِ» ملول و مخمور و محجور، هدایت کشتی شکسته رژیم اسلامی را بدست خود گرفته است و در رقابت سختِ درونی بر سر قدرت، حتا حاضر نشده، رشتهای را بهدستِ نیروهای کمکی خود یعنی اصلاحطلبان نیز بسپارد! اما سفرهای متعدد مقامات جمهوری اسلامی به مسکو نیز به خودیخود، نشاندهندۀ توخالی بودن آن «ظرفیت جدید ملی از دل تهدید است». و آدمی را، و از جمله باید آن «میهندوستان» را بیاد قرارداد ترکمنچای و تعهد تزار روسی برای دفاع از نظام قاجار بیاندازد. تفاوت آن تزار و این تزار آن است، که این تزار بعد از شکست در سوریه ـ و از تهماندۀ بخت ملت ایران ـ ظاهراً حاضر به دادن تعهد دندانگیری ـ نظیر کمک به بشار اسد در بمباران شهرهای سوریه ـ نیست. اما شوربختانه بر رژیم اسلامی در ایران فرمان میراند، با «دست ایران» بازی میکند و اگر لازم آمد، جزیرههای ایران را به شیوخ عرب وعده میدهد، یعنی خنجر را تا دسته بر پشت منافع ملت و مصالح کشور ایران مینشاند! اما، بهرغم اینها دوستانِ «میهندوست» ما، در قبال همۀ اینها سکوت اختیار کرده، تنها از اینکه سران رژیم اسلامی «روس ـ و ـ فوبی» خود را کنار گذاشتهاند ابزار شادمانی و تشویق میکنند!
باری روشنگری دربارۀ بنیادهای ایدئولوژیک رژیم اسلامی، که ما را امروز به چنین تیرهبختی کشاندهاند، و یادآوری مبانی افکار این حکومت در تضعیف ایران، خاصه این روزها، مهمترند! زیرا هرچند مردم نسبت به رژیم بیاعتنا و از آن بیزارند و از کل نظام اسلامی «عبور» کردهاند، اما ابعاد و دامنۀ خطرها از بیرون و درون، همچنان گستردهاند. تا زمانیکه اختیار ایران بدست جمهوری اسلامی بماند، انفعال یا مبارزۀ پراکنده و سازماننیافتۀ مردم علیه رژیم، از گستردگی خطرها نخواهد کاست. هرچند رژیم از شکست و از بیاعتنایی و نفرت مرد زخمخورده است، اما از ولع قدرت دست نشُسته است. در اتاقهای فکری ـ امنیتی آن، در، بَر همان پاشنههای خطرآفرینِ گذشته میگردد. ایران در طرحها و برنامههای رژیم، کماکان، «امالقرا» مانده است. دامنۀ «امتسازی» رژیم در «جهان اسلام»، به رغم شکستهای سختی که خورده، اما پایان نیافته و همچنان کارخانۀ «ابداعات» و «اختراعات» و ایجاد ترکیبهای جدیدی از «ایرانِ امالقرا» در خدمت اسلام و امت اسلامی، با صورتبندی و رنگهای دیگری، درکارند، و از خطهای تولید آن کارخانهها بیرون میآیند، از جمله با صبغۀ «ایرانگراییِ اسلامی» یا «ملیگرایی اسلامی» و تلاش برای جاانداختن «ایران اسلامی» و به ثمر رساندن «دیالکتیک میان ایران و جهان اسلامی» که دراصل و ابتدا به ساکن، ایدۀ دکتر داود فیرحی بود، اما امروز ظاهراً پیروانی یافته که مجدانه در صدد به ثمر رساندن آن «دیالکتیک» و ترکیب ایران و اسلام و در واقع حل کامل ایران در «جهان اسلام» هستند. هیهات که «بدعتهای نظری» و «خلاقیتهای» ترکیبی، در خدمت جمهوری اسلامی، و در سرسپردگی به اسلامِ در قدرت، در حال حاضر، بیپایان مینماید! لاجرم آسیبها و خطرهای بیشتری در راهند.
دشوار بتوان گفت که کدام یک از اجزاء و حلقههای ایدئولوژی رژیم اسلامی، زیانآورتر و هولناکترند. اما ایدۀ «امالقرا» شاید هم سنگینتر، هم پرهزینهتر، هم خونبارتر و هم از نظر تاریخی، علیه نام ایرانیان، ننگینتر باشد. زیرا، در خدمت به «امت»، اسلامگرایان، ایران را «امالقرا» دانسته و برخی نیز از عِرقِ «میهندوستی» بر آن میشوند که وقتی ایران در رهبری و فرماندهیست، چه ایرادی دارد! ایراد و نکبت «امالقرا» در آن است که هست، زیرا «ما» را و میهنمان را، از درون، تاراج و از بن تضعیف کرده و از بیرون کشورمان را در میان حلقهای از دشمنیهای آشکار و پنهان و دور و نزدیک نشانده و نام ایران را درآمیخته با ستیزهجویی، و واپسماندگیِ مستتر در آن ایده، برای همیشه بدنام کرده و ما را از اخذ سیاستهای ملی و پیروی از امر ملیمان باز داشته است! مصلحت امت، مصلحت ملت ـ کشور نیست!
ایران در چنگ «اهل امالقرا»
باری به سرچشمۀ فساد و تباهی بازگردیم! امتگرایی در «افکار» روحالله خمینی جایگاه مهمی داشت و با «پیروزی» انقلاب 57، به رهبری وی، در مقدمۀ «قانون اساسی» جمهوری اسلامی، ثبت و به دکترین بلامنازع رژیم اسلامی بدل و تحقق آن طراحی و دنبال گردید. نسبت، رابطه و رفتاری را که رژیم اسلامی، از همان آغاز تا به امروز، یعنی جنگ 12 روزه با اسرائیل، یعنی تحمیلِ بارِ یک دشمنی بیمعنا، بر ایران، یک دشمنی بیربط با میهن و مردم و منافع ما، دشمنی با کشوری که حتا با ما هممرز نیست و تا استقرار رژیم اسلامی و تا شروع و تداوم تهدیدهای آشکار و دائمی و جدی آن، علیه اسرائیل و به قصد نابودی آن، این کشور هیچ داعیه و هیچ دلیلی نیز برای جنگ و دشمنی با ایران نداشت. اما این مالیخولیای کین و نفرت و تنشآفرینی جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش، در کانون و در حاشیۀ آن، جز در چهارچوب سه رکنِ اساسیِ آمیخته در فلسفۀ حکومتی رژیم اسلامی، یعنی امتگرایی، تشکیل حکومت اسلامی، به رهبری «امام امت» و تأسیس «امالقرا»، یا به عبارت درستتر تبدیل ایران به «امالقرای» در خدمت «امت» در «جهان اسلام»، قابل فهم و بحث نیست. هیچیک از اهداف رژیم اسلامی، بدون به چنگ آوردن یک سرزمین، بدون اشغال یک دولت رسمی و استقرار حکومت و نهادهای خود، در قلمرو آن دولت و به نام آن دولت، و بدون در اختیار گرفتن امکانات کشوری ثروتمند، ناممکن مینمود.
ایران برای رژیم امتگرای اسلامی از همان آغاز جز یک طُعمه و رفتار با ایران، با نمودهای بسیار و شواهد آشکار، بجز یک سرزمین اشغالی، نبوده است. این امر از همان آغاز در افکار و سخنان روحالله خمینی، رهبر انقلاب اسلامی، تبارز داشت. اصل برای وی تصرف انقلابی سرزمینِ غنیِ ایران، به مثابۀ غنیمتی پُربار، بود که، بهدنبال «پیروزی»، در پیِ انقلابی، برخاسته از غفلت تاریخی ایرانیان، آن را به چنگ آورد.
ایدۀ امالقرا، از پسِ تأسیس حکومت اسلامی و بعد از جاانداختن نظریۀ «امامـامت» مطرح گردید. برای پیشبرد طرح «امتسازی» و آمادگی آن، در خدمت «جنگی» علیه «استکبار جهانی» به سرکردگی آمریکا و برای «نابودی» اسرائیل و «فتح بیتالمقدس» که مستلزم بنای یک پایگاه فرماندهی و رهبری یا همان امالقرا ـ مادر همۀ قریهها ـ بود. ایدۀ «امالقرای ایران» در دهۀ 60 خورشیدی و در بحبوحۀ جنگ هشتساله، ظاهراً و به روایتهایی، توسط محمدجواد لاریجانی از پردۀ «ذهن» برون افتاد و بر عرصۀ «نظر» نقش بست و برای تحقق اهداف رژیم اسلامی به خدمت گرفته و در عمل جاری گشت.
اما پیش از طرح رسمی ایده و تدوین «نظری» آن، اولین صورت عملی و آزمایشی بهرهگیری از «امالقرای ایران»، با نام «صدور انقلاب»، یعنی نخستین دور بازی با امنیت کشور و به خطر انداختن آن، با شعار «راه قدس از کربلا میگذرد» آغاز گردید. و نخستین صفبندی گسترده علیه ایران در منطقه را به صحنه آورد، جنگی هشتساله را به ایران تحمیل نمود که آسیبهایی مادی و معنوی و انسانی بسیار به دنبال داشت که هرگز به کمال جبران نشد. در پی آن جنگ، حکومت اسلامی و روحالله خمینی، ناگزیر از نوشیدن نخستین «جام زهرِ» شکستی پُرهزینه شدند. اگر ایران از آن جنگ، بدون پرداخت بهای سرزمینی، جانی بدر برد، تنها مدیون بیداری نخستین نطفههای حس عاطفی ملی در مردم، اما بطور بارز با شهامت و از خودگذشتگی و آگاهی ارتش ملی ایران بود. البته هر دو یعنی هم مردم و هم ارتش در صف مقدم، بهایی سنگین، با استحکام رژیم ارتجاعیِ اسلامی، پرداختند و میهنشان روز به روز در چاهِ بیپارگین ضعف و عقبماندن فروتر رفت، نه به دلیل آن جنگ، بلکه بخاطر پیگیری اهداف و ادامۀ سیاستهای ضد ملیِ رژیم اسلامی به صورتهای دیگر. رژیم اسلامی هرچه در سیاستهای ضدایرانی خود با ابرام پیش رفت، حمایت مردم را بیشتر و بیشتر از دست داد.
با آشامیدنِ آن «جام زهر» طرح و ایدۀ صدور انقلاب، به آن صورت درگیری و جنگ مستقیم، شکست خورد و کنار گذاشته شد. اما تدارک نیروی جنگهای نیابتی آغاز شد. یعنی با غارت هرچه بیشتر ایران درتقویت داعیۀ هژمونی «امامـامت» در «جهان اسلام»! طرح «امتسازی» باقی ماند و به طریقهای دیگر به آزمون گرفته شد. تأسیس سپاه پاسداران رژیم اسلامی، به عنوان نیروی نظامی حافظ انقلاب و رژیم، پرداخته و ساخته آن شکست نخستین بود. تأسیس و تقویت مولود نامبارک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به موازات تضعیف و تحقیر ارتش ملی ایران، به صورتی مداوم و حساب شده، به زیان ملت و تحقیر و شکستن روحیۀ آن، آغاز گردید. سران و بنیانگذاران سپاه، این نیروی ایدئولوژیک، و در کنار آن دستگاه اهریمنیِ امنیتیاش، به صورت انحراف ناپذیری، با هدف کسب کل قدرت در کشور و اِعمال سیطره بر همۀ نهادها و رشتههای حیات اجتماعی جامعه رفته رفته نیز پیش گرفته شد و پیش رفت. در ابتدای امر همۀ نیروهای حاضر در کانون و حاشیۀ قدرت در ساختن و گستردن قدرت سپاه و دستگاه امنیتیاش، دست داشته و با آن همدل و متفق بودند. در میان سران اصلاحطلبی، چه بسیار طراحان و مهندسین و «نظریهپردازان» در تأسیس، قوام و گسترش سپاه و دستگاه امنیتی آن، حضور داشتند. سپاه پاسداران و دستگاه امنیتی ویژۀ آن در کسب قدرت و بدستگرفتن اختیارات همه سویه و در همۀ حوزههای قدرت، به تدریج، چنان پیش رفت، تا جاییکه در عمل «حاکمیت» و «قدرتِ فائقه» در کشور بدست سپاه و نهادهای امنیتی ـ مافیایی آن افتاد. امروز هم بهتر آن است که علی لاریجانی البسۀ سپاهی خود را به تن کند، تا نماد واقعی و صورت فرقهای باشد، که همۀ اختیارات را در دست دارد!
ایران خزانۀ «امالقرا» و امالقرا پشتوانۀ سپاه
ایدۀ امالقرا از رهبر اول انقلاب به افکار پریشانِ «سید قطبی» و ذهن گرفتار خبط دِماغ دومین ولی فقیه و رهبر رژیم اسلامی منتقل گردید، که در اصل با فرماندهان ارشد سپاه پاسداران و نیروهای امنیتیاش همواره یک روح در دو پیکر بودهاند. ایدۀ آسیبناپذیر کردن رژیم اسلامی و رهبری «امامـامت» ساکن در «امالقرا»، یعنی اتمی کردن ایران با الهام از کرۀ شمالی، بلافاصله پس از خاتمۀ جنگ و استقرار سپاه و از همین خاستگاه برآمد. ایدهای که در عمل جز یک «قمار بزرگ» نبود، که همواره در کنار تحریکات و آتشافروزیهای آن رهبری و این سپاه، از عوامل مهم و تعیینکنندۀ پرواز شبح حملۀ نظامی بر فراز آسمان کشور بوده و همچنان هست. خطر حملهای که از سوی بخشی از مخالفین آشتیناپذیر رژیم اسلامی هشدار آن پیوسته، هم به رژیم و هم به مردم ایران داده و راههای ممانعت از آن نیز همواره، به روشنی، و هر زمان بسته به شرایط و برای کاستن از خطرات بیشتر علیه کشور نشان داده شد. هشدار به رژیم که دست از «قمار اتمی» خود بردارد و کار را بجایی نکشاند که حمله به ایران به تنها گزینۀ در دست دیگران بدل گردد. اما رژیم اسلامی که همۀ امکانات، در تغییر سیاستهای تحریک آمیز خود، را در اختیار داشت، و جهان غرب از آمریکا تا اروپا نیز با آن همراه بود، برعکس خود را نه تنها در «قمار اتمی» غرق کرد، بلکه میزهای قمار بیشتری را نیز برافراشت.
سپاه در طی راه دراز قدرتگیری، ولی فقیه و «رهبر» نشسته در کانون قدرت را همواره پشت طرحهای خود داشته و البته این ثروت مردم ایران بود که، بیدریغ و بیحساب ـ و ـ کتاب، زیرپای ماجراجوییهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، و بیشتر از همه زیر پای سپاه قدس پرقدرت و با نفوذ ریخته و بهدست آن خرج میشد. بدیهیست این شیرۀ جان ملت ایران و بنیۀ کشور، در مقام، «امالقرا»، بود که «کیل کیل» به پای سپاه و طرحهای کوچک و بزرگ آن در منطقه و در جهان ریخته میشد، از ترور و تروریستپروری، تا تشکیل سپاه و جیش در کشورهای همسایه، تا خریدن سیاستمداران فاسد و تشکیل دولتهای نیابتی، تشکیل محور شرارت شیعه و کشیدن دایرۀ آتش بر گرد و علیه اسرائیل و…
با آمدن رژیم اسلامی، هم توسط رهبری و هم بدستِ فرماندهان سپاه و دستگاه رعب و وحشت آن، کشور چنان فاقد دفتر و دیوان حسابرسی، و بیقدرت، شده بود، که کسی به هیچجا حساب پس نمیداد. اصلاً چه کسی جرأت آن داشت و دارد که حسابرسی کند یا تخمین بزند. بیحسابتر از همه امنیت کشور بود که با مرزهای ناامنش، هر ناکسی را میتوانست به سودا و خیالی بیاندازد و پس از این جنگ 12 روزه، بیش از همیشه، به خیال میاندازد. بازهم شاید این از تهماندۀ اقبال مردم ایران باشد، که همه از هرج و مرج و آشوب و جنگ جدید در منطقۀ نفرین شدۀ خاورمیانۀ اسلامی یا منطقهای با شاخصۀ جنون و تعصب و خون و جنگ، میهراسند.
نظریهپردازان اهل «امالقرا»
پس از نوشیدن جام زهر اول، تدوین «نظریۀ» امالقرا و بسط صورتهای عملی دیگر آن توسط «نظریهپردازان» اسلامی ـ شیعی، رونقی یافت. یکی از آنان همان آخوند «سلیمالنفس» یعنی داود فیرحی بود. حرفهای خمینی نظیر اینکه در همان آغاز پیروزی انقلاب گفته بود: «الان چشمهای همه مردم دنیا به ایران دوخته شده… و اگر شکستی پیش آید خیال نکنید که این شکست برای ایران است بلکه برای همهٔ مستضعفان جهان واقع میشود»، برای فیرحی الهامبخش بود و بیاعتنا به شکستهای در راه و به بهای انزوا و ناتوانی و سقوط کشور، مورد «تأمل نظری» وی قرار گرفت و در کتاب ـ «نظام سیاسی و دولت در اسلام» ـ «رابطۀ دیالکتیکی میان سرنوشت جمهوری اسلامی ایران و جهان اسلام» را «نظریهپردازی» کرد. «دیالکتیکی» که در حقیقت مصالح کشور ایران را به عنوان ابزار و مقدمهای بر تأمین مصالح «جهان اسلام» دانسته و آن را در اصل، به مثابۀ امر فرعی در خدمت امت و جهان اسلام و در «مصالح» امت مضمحل میکرد. چنین به نظر میآید؛ ایدۀ هگلی «دیالکتیک»، پس از رواج در ایران ظاهراً در دستِ دستدرازان آستین کوتاهِ تئوریسینهای رژیم اسلامی همچون بمب اتمی در دست سپاه پاسداران آن و در خدمت تداوم رژیم و ادامۀ طرحهای اهریمنی آن عمل میکند.
همانطور که پیش از این اشاره شد، در همان دهۀ 60، بحث در بارۀ امالقرا، میگویند، از زبان محمدجواد لاریجانی آغاز شد. اما به هر تقدیر، وی نزدیک به دهسال بعد، در دهه 70 به منظور تبیین خط و مشی سیاست خارجی و مرزهای قدرت رژیم اسلامی و ابرام بر موقعیت هژمونیک «ایران اسلامی» «در جهان اسلام» دست به تدوین کتابی نیز زد، تحت عنوان «کاوشهای نظری در سیاست خارجی». که در آن به تفصیل به ارکان و الزامات «امالقرا» پرداخته است. و ساختار «امالقرا» را برچند ستون بنا کرده است، از جمله فرض وجود «جهان اسلام» و فرض وجود «امتی واحد» که به توهم «تئوریپردازان» امالقرا گویا منافع مشترکی دارد و ملاط وحدت این امت، همچون اُمم دیگر نیز یک دین، یعنی دین اسلام، است. در برابر همۀ این فرضیات تخیلی در این «ایدۀ» خیالی یعنی توهم وجود «جهان اسلام» و پندارِ «امت واحد» و وهم منافع مشترک، اما نخستین امر واقعی که رو به سستی و ناامنی گذاشت مرزهای ایران بود و شکسته شدن مرزهای دیگران به یاری دولتهای دستنشانده یا ضعیف زیر پای سپاهیان قدس. به هر صورت، به باور و تبیینهای «نظریِ» فردی مانند لاریجانی؛ مرزبندیهای جغرافیایی و تقسیم شدن امت مسلمان جهان به چندین ملت، نتیجۀ یک روند تاریخی و ظالمانه بوده است. بنابراین، هرچند، به ملاحظۀ ظاهری مقررات بینالمللی و خطر واکنش کشورهای دیگر، به صراحت بهطور رسمی به زبان رانده نمیشود، اما از سوی نظریهپردازان اهلِ «امالقرای ایران» به هر حال این مرزهای جغرافیاییِ میان «امت» اعتبار ندارند. البته نظریۀ «امالقرا» اجزاء بسیار و صورتهای گوناگون دارد، اما مهمترین محور آن از نظر لاریجانی این است که؛ اگر کشوری به عنوان «امالقرا» در جهان اسلام دست یابد به گونهایست که شکست یا پیروزی آن شکست یا پیروزی کل اسلام، خواهد بود، پس حفظ «امالقرا» بر هر چیز دیگری ارجح است. نظری که در اصل همان سخن خمینی و الهام بخش فیرحی بود. البته دیدیم که بخشهای دیگر «امت اسلامی» و «جهان مستضعفان» در پس مرزهای «امالقرای ایران» که اینهمه از جیب ملت ایران خرجشان شده بود، در لحظۀ تنگی و در تنگنایی که حکومت اسلامی مدعی داشتن عنوان امالقرا در جهان اسلام، در آن افتاده بود، این حرفهای مفت، برای آن بخشها، از گوشی گرفته و از گوش دیگر بیرون فرستاده شد!
توضیح همۀ اجزاء نظریۀ مخبط «امالقرا» و پیوندهای آن با بخشهای مخبط دیگر ایدئولوژی رژیم اسلامی و همچنین شرح همۀ اقدامات ایرانبراندازِ این رژیم در کارنامۀ جنون و جنگ و دشمنیِ چهلواندی سالۀ آن، موضوع هفتاد من کاغذ خواهد شد و در حقیقت تکرار «اسراری» خواهد بود که سربه مُهر نیست، اما شرح سرنوشت شوم ایران زیر سلطۀ جمهوری اسلامیست، که مردم ایران زهر و تلخکامی آن را با همۀ زندگانی خود چشیده و تجربه کرده و در این تجربهها چه بسیار جوانان و فرزندان ایران آیندههای خود را باختهاند و از همینروست که به این رژیم به عنوان دشمن حقیقی خود و دشمن حقیقی میهن خویش پشت کردهاند. تنها این اصلاحطلبان و «نظریهپردازان» میهندوستیِ تخیلی و بریده از واقعیتهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی ایران و همینطور «ماکیاوللیستهایی» که در «میهندوستی» به «جوفروشان گندمنما» مانند شدهاند، در قبال آن راز آشکار سکوت اختیار کرده، لیکن در مقابله با یادآوری و بازگویی دیگران، به عنوان ریشههای درد، و هشدار آنان به گم شدن راه درست دوستیِ میهن، هشدار به مُلوّن و مزورانه شدن «میهندوستی» به آنان پرخاش، پشت به حقیقت کرده و در «نظریهبازی» به فریب خود و سعی در فریب دیگران ادامه میدهند!