«میهن‌دوستی» مصلحتی و معیوب! / فرخنده مدرّس

شاید همگان ندانند، لاکن «استادان» باید بدانند، «میهن» و دوستیِ آن، پدیده‌ای تک‌بُعدی نیست و همچون مفهومی زنده و تاریخی، در بطن خود دارای عناصر درونی گوناگون، اما پیوسته و ملزم به نظمی منسجم است. مثلاً مردم یک کشور، در حالی‌که خود و قوای منسجم‌شان بنیادی‌ترین شالودۀ دفاع از میهن است، اما خودِ همین مردم، در دوست ‌داشتن‌شان، در اهمیت دادن به اوضاع و احوال‌شان، در اهمیت دادن به قوام و دوام و انسجام ملی‌شان، در اهمیت مناسبات عادلانه‌اشان و در ضرورت ایحاد تعادل و در وحدت‌شان، برای هر فرد میهن‌دوستِ آگاه به الزامات میهن‌دوستی، بُعدی یا عنصری از نظام میهن‌دوستی‌ و تعهد به آن است. در غیر این صورت میهن‌دوستیِ مصلحتی و معیوب است.

‌ ‌

Farkhondeh11 k

«میهن‌دوستی» مصلحتی و معیوب!

فرخنده مدرّس

 

امواجی از بی‌اعتنایی و انباشتی از نفرت مردم و سطح گسترده‌ای از نافرمانی زنان و جوانان‌ در مقابله با نظام ارزشی رژیم، از علل اصلی فروپاشی جمهوری اسلامی‌ست و همچون رشته‌ای فازهای فروپاشی آن را یک به یک بهم متصل می‌کند. بی‌اعتنایی، بیزاری و نافرمانی، که از جمله عوامل فروپاشی رژیم‌های ضدمردمی‌اند، امروز گریبانگیر رژیم اسلامی شده است. اما رهبران و مسئولان رژیم، بجای نگاهی به ریشه‌های درونی شکست و علل فروپاشی نظام خود و بجای کم‌ترین حس مسئولیت، در قبال وضع آشفتۀ کشور، اوضاع نابسامان ملت را رها و برای پوشاندن پریشانی و فروپاشی رژیم اسلامی، این روزها، بیش از پیش، به جان مردم ایران افتاده و زخم‌خورده از بی‌اعتنائی، انزجار و نافرمانی‌ آنان، هر آن‌کس را که سر راه قرار می‌گیرد، دستگیر و به اتهامی یگانه، یعنی «جاسوسی»، به اشد مجازات تهدید و احکام اعدام را در اسرع وقت به موقع اجرا می‌گذارند.

کیست که ببیند اما نفهمد، که در واکنش وحشیانۀ رژیم، در واقع این نیروی حقیقی دفاع از کشور و قوۀ طبیعی میهن‌دوستی، یعنی مردم کشورند، که امروز زیر تیغ سرکوب مرعوب می‌شوند، قوایشان تحلیل می‌رود و بر دامنۀ بیزاری‌شان افزوده و با آتش خشم‌ فروخورده‌شان، در بی‌اعتنایی و انفعالی ظاهری، فرآیند تهدیدها و خطرهای هراس‌آورتری علیه سرنوشت خود و میهن خویش را نظاره می‌کنند؟ تا کجا که آن خشم فروخورده سرباز کند! مردم ایران دلبستگی به کشور و مهر به میهن خود را از دست نداده‌اند، اما رژیم نامشروع و سلطۀ آن بر سرنوشت خود و میهن خویش را نمی‌خواهند! پس، در چنین وضعیتی و در برابر خطرهای در راه، بهترین راه دفاع از میهن کدام است، وقتی که شالوده و قوای اصلی دفاع از میهن، زیر ضرب سرکوب قراردارد؟ آیا راه، سردادن شعار «میهن‌دوستی» در بی‌اعتنایی به مردمی‌ست، که رژیم را نمی‌خواهند؟ و در این نخواستن کیست که بتواند حق را به آنان ندهد؟

 مردم، در اکثریت آشکارا بس بزرگ‌تری، در انزجار نسبت به رژیم اسلامی، به جنگ، بی‌اعتنا ماندند و پشت به رژیم کردند! اما جماعتی در اقلیت، و در حقیقت در بی‌اعتنایی و تفرعنی شگفت‌آور، در برابر انزجار و بی‌اعتنایی مردم، به نام «دفاع از میهن»، در اصل از موجودیت رژیم، و حتا از بدنام‌ترین بخش هیولاوار آن، دفاع نمودند. عده‌ای، از «بغض» آمریکا و اسرائیل آشکارا دروغِ «ایران ایران» سرداده‌اند. دستۀ اسلام‌گرای دروغگویان، که در اصل پاسداران پَر و پا قرص رژیم اسلامی ضدایرانی و بنیادهای ضدایرانی‌تر انقلاب خود هستند، از آنجا که دیگر «کفگیر» حفظ آبروی ریختۀ گذشتۀ انقلابی و رژیم پوسیده‌شان، به «ته دیگ» مشروعیت رسیده است، چاره‌ای، جز رفتن بر سر «دیگِ» انواع «ایرانگرایی‌های» عاشورایی و کربلایی و علوی و صفوی و اسلامی نیافته‌اند. که چند سالی‌ست آنها را، برای چنین روزهای «مباداییِ» خود بارگذاشته‌اند؟! اما چه کسی باور می‌کند؟

 در مورد دستۀ دیگر، یعنی انواع چپ‌های قدیم و جدید و «مدرن» و «مترقی» پنجاه‌وهفتی، که اثبات کذب و تظاهرشان به دفاع از میهن، با استناد به گفته‌ها و نوشته‌های‌شان، از انقلاب 57 تا همین «دیروز»، امری‌ به «سادگی نوشیدن آب» است. پروندۀ آنان، ابتدا در پرستش «میهن پرولتاریایی» و بعد از بی‌آبرویی خدمت به «پایگاه جهانی سوسیالیستی»، علیه میهن ایرانی، و حال گرفتار در عشق «جهان وطنی»، و در اصل بی‌وطنی، این گذشته و پرونده تیره‌تر از آن است که در امر دفاع از ایران اصلاً نیاز به بازکردن داشته باشد، چه رسد به باورکردن!

 و اما آنان که در نوشته‌هایی مردم ایران، آن اکثریت بزرگ، را از «میهن‌دوستی» کسر کردند، با ظن به بهترین حالت درباره‌شان؛ باید گفت، نیاندیشیده، برای نمایش «فضیلت» فردی خود کوشیدند و در اصل «میهن‌دوستی» را به امری شخصی و اخلاقی و یا حتا برای گرفتن ژستی در برابر دوربین تاریخ بدل نمودند. اما همۀ آنان، امروز، پس از «سپری» شدن جنگ، با سکوت خود در برابر انتقامجویی رژیم اسلامی از مردم، آن ظنِ به «بهترین حالت»، در داشتن فضیلت شخصی «میهن‌دوستی»، را نیز با «بدترین» واقعیت‌ها سودا کردند. زیرا سکوت‌شان در قبال فشار و سرکوب و دستگیری‌های وحشیانۀ رژیم، به علامت رضایت آنان و به علامت تشویق رژیم نیز گرفته می‌شود، تشویق به سرکوب و ساکت کردن مردم، تا مردم نتوانند نشان بدهند و نتوانند بگویند؛ که رژیم را، حتا در قیاس با جنگ ـ عمیق‌تر و صمیمانه‌تر ـ نخواسته و نمی‌خواهند.

به هر تقدیر، شاید همگان ندانند، لاکن «استادان» باید بدانند، «میهن» و دوستیِ آن، پدیده‌ای تک‌بُعدی نیست و همچون مفهومی زنده و تاریخی، در بطن خود دارای عناصر درونی گوناگون، اما پیوسته و ملزم به نظمی منسجم است. مثلاً مردم یک کشور، در حالی‌که خود و قوای منسجم‌شان بنیادی‌ترین شالودۀ دفاع از میهن است، اما خودِ همین مردم، در دوست ‌داشتن‌شان، در اهمیت دادن به اوضاع و احوال‌شان، در اهمیت دادن به قوام و دوام و انسجام ملی‌شان، در اهمیت مناسبات عادلانه‌اشان و در ضرورت ایحاد تعادل و در وحدت‌شان، برای هر فرد میهن‌دوستِ آگاه به الزامات میهن‌دوستی، بُعدی یا عنصری از نظام میهن‌دوستی‌ و تعهد به آن است. در غیر این صورت میهن‌دوستیِ مصلحتی و معیوب است.

حال اگر امر فوق یعنی احتساب مردم به عنوان بُعد و عنصری مهم از میهن و میهن‌دوستی، درست باشد، که در واقع در صورت بالفعل شدن به نفع جنگ در جبهۀ «خودی»، بسیار اهمیت دارد، بنابراین ایده‌ها و استدلال‌های رنگارنگِ این چند روزه، با محتوای نادیده‌گرفتن مردم و حذف آنان، در معادلات و تحلیل‌های «عالمانه» و «واقع‌گرایانه» از تناسب نیروها و رأی به فقدان «عاملیت» مردم، سست، قابل تردید و نادرست خواهند بود. با علم به این‌که مردمی که اتفاقاً در بیزاری از غاصب دولت‌شان، یعنی رژیم اسلامی و با پشت کردن به آن در جنگ، در اصل «عاملیت‌» خود را نشان دادند! سرکوب وحشیانه و بلافاصلۀ رژیم هم نشان می‌دهد، که اتفاقاً پیام این «عاملیت» برای رژیم تا چه میزان سنگین و در عین حال سیلی سختی به گوش «میهن‌دوستان» نمایشی بوده است، که برخی از آنان تفسیر گمراه‌کننده از «نیامدن مردم» را وجه همت، حرافی‌ها و سیاست‌بازی‌های خود برای تغییر جبهه سیاسی خود و ترمیم راه نزدیکی و مسیر سُر خوردن تدریجی به سوی جناح‌هایی از رژیم اسلامی، قرار داده‌اند! البته اساساً تردید وجود دارد، که اصلاً هرگز از آن رژیم بریده باشند!

از این گذشته، در آن ایده‌ها و استدلال‌های مردود، دعوت «شهروندان عادی ایرانی» به «خاموشی» به بهانۀ نداشتن «عاملیت» و «ابزار»، به خودی‌خود نمودار ترسی‌ بود که از «عاملیت» بالقوۀ مردم به دل‌ها، افتاده بود! و همه می‌دانیم که قوای بالقوۀ این عاملیت همچنان موجود است و رژیم اسلامی و دستگاه‌های امنیتی آن بیشترین وحشت‌شان از این قوای بالقوه است. و اما مضحک‌تر؛ تعارض آشکار میان «شهروند» نامیدن ایرانیان و همزمان به هیچ‌گرفتن آنان و خلع‌شان از «بازیگری سیاسی» بوده، که در هر صورت یک‌ طرف این معادله غرضی‌ست در نقض طرف دیگر و منطقاً خطاست. زیرا اگر مردمانی شهروند باشند، فاقد عاملیت سیاسی، حتا در جنگ نیستند. اگر عاملیت ندارد و «تماشاچی‌» بیشتر نیستند، پس شهروند نمی‌توانند باشند! البته چنین خطاهایِ در حد «سوتی»، احتمال دارد، از سر دستپاچگی و تنگی وقت از سوی کسانی رخ داده باشد که زیر فشار ملاحظاتِ این شرایط دشوار، خود را مجبور به گرفتن «موضعی» عجولانه، لاجرم نپخته دانسته باشند، که با توجه به آشنایی ایرانیان با دستگاه‌های امنیتی همه‌جا حاضر رژیم، چنین خطاهای عجولانه‌ای شگفتی نمی‌آفرینند و قابل اغماضند!

اما شگفتی در اصرار به ادامه و تکرار است و شگفت‌آورتر‌ آنجاست که برای عرضۀ «نظریه» و ارائۀ شواهد «فاضلانه» و «واقع‌گرایانه» در توجیه به‌هیچ گرفتن «شهروندان عادی ایرانی»، و خلع «واقع‌گرانه» این «شهروندان» از «بازی‌گری سیاسی» هیچ متن معاصر و قابلی یافت نشد، که «عالمان» و «استادان» به آن برای توجیه نظراتشان، استناد و با آن به «ورزش فکری» بپردازند، لاجرم ناگزیر شدند، در اعماق تاریخ غوص و غور کنند و به دوره‌هایی تشبث نمایند که از قضا در آنها، هنوز «مردم» و «ملت» عدد چندان مشخصی به‌حساب نمی‌آمدند و هنوز به وضوح و به کمال جامۀ رعیتی و بندگی، از تن بدر نکرده بودند! شاید در آن فرصت کم و تنگی وقت و کاوش نفس‌گیر و پژوهش نصفه ـ و ـ نیمه در متن‌های بزرگ تاریخی، وقتی نگذاشت تا پاساژها و قرائنی نیز قرائت و فهمیده شوند، که کجا در همان متن‌های بزرگ، نوک کوه بزرگ ملت و مردم و عاملیت آنان از زیر آب‌های اقیانوسی «اندیشۀ سیاسی جدید» اروپا پدیدار می‌شود. البته وقت و شاید مجرای ادراکات برای چنین فهمی از نقش ناپیدای «عاملیت سیاسی» مردم، از درون آن آثار بزرگ متعلق به تقریباً نیم‌هزاره‌ای پیش آشکارا تنگ بوده باشد. اما توجه و فهم این نکته چندان زمانبر نبوده است، تا بدانیم و در نظر گیریم که ما امروز در آغاز هزار سوم قرار داریم و آنچه بر سر مردم بخت‌برگشتۀ ما می‌رود، بدست رژیمی مخبط، آناکرونیک و خلاف تاریخ است. مردم ما این را فهمیده‌اند! آنها فهمیده‌اند که؛ باید از حقوق شهروندی برخوردار باشند، باید «عاملیت سیاسی» داشته باشند و قس علیهذا! و چون همۀ آنچه را که می‌دانند باید داشته باشند، ندارند، لذا پشت به رژیم غاصب حقوق خود کرده‌اند. مردمِ امروز ایران ـ آحاد ملت ایران امروز ـ اینها را فهمیده‌اند. اما ظاهراً برخی از «استادانمان» که از قضا بیشتر از دیگران حرف می‌زنند نفهمیده‌اند و از آنجا که حرف بسیار می‌زنند، فرصتی برای اندیشیدن به این پرسش نیافته‌اند که؛ «ما» کجا غفلت کرده‌ایم و متوقف شده‌ایم و نمی‌توانیم بفهمیم که چرا عناصر «میهن‌دوستی» در کشورمان دیری‌ست ـ از همان انقلاب ضدمیهنی 57 ـ که در کنار هم و پیوسته به‌هم کار نمی‌کنند و همچون حلقه‌های یک زنجیر از هم گسسته‌اند؟ و چرا دل‌های تقسیم‌شده‌، هر کدام جدا جدا بالای سر تک حلقه‌‌های دور افتاده از هم زار «میهن‌دوستی» می‌زنند. ریشۀ درد کجاست؟

اگر با «واقع‌گرایی» متفرعنانه و آلوده به نگاهی حقارت‌بار و همچون نظر «عاقلی اندر سفیه» ـ البته حتماً ناخواسته و ندانسته ـ مردم را محروم از نقش یا «بازیگری سیاسی» می‌دانیم، و فقدان «عاملیت سیاسی» و «تماشاچی‌» بودنشان را هم‌چون اقبال‌برگشتگان آویزان به «بخت» دیگران را به رخ‌شان می‌کشیم، و استنادات و شواهد «عالمانه»‌ای از 500 سال پیش را نیز برای اقناع و در اصل ارعاب به پذیرش وضع خودشان ضمیمه می‌کنیم، پس اولاً باید بپذیریم کذب می‌گوییم وقتی آنان را «شهروند» می‌خوانیم، ثانیا باید بپذیریم که «آناکرونیک» فکر می‌کنیم و واقعیت‌ها نشان می‌دهند «واقع‌گرایی» را بهانۀ تلقین تن دادن مردم به «واقعیت» سلطۀ یک رژیم مافیایی ضدایرانی کرده‌ایم. ثالثاً اگر «زبانم لال» جیره‌خور تبلیغاتی رژیم اسلامی نیستیم، باید بپذیریم که در حقیقت نقص ذهنی، یا بهتر است بگوییم، توقف ذهنی، خود از «میهن‌دوستی» را‌، البته اگر داشته باشیم، نمودار نساخته‌ایم؟ زیرا چنین میهن‌دوستی در حقیقت بیشتر مصلحتی و معیوب به نظر می‌آید.

«میهن‌دوستیِ» مصلحتی به مثابۀ کالای مصرفی‌ست. یعنی اهمیت ندارد که از کجا آمده، چگونه بنا شده، اجزاء و عناصر اساسی درونی و جوهرۀ تاریخی آن چیست. فقط مانند کلای مصرفی برای رفع نیازِ لحظه استفاده و پایان می‌یابد و رضایت مصرف‌کننده را برآورده و بعد تمام! اما از آنجا که «واقعیت‌های» ناگوار و مصیبت‌بار، از هر سو، خاصه از سوی «دشمن درونی» ایرانیان بر سر میهن هوار شده و می‌شوند، لاجرم این تأثیر می‌ماند که؛ برای این جماعت، «میهن‌دوستی» گویا همانا پیروی از «منویات» حکومت حاکم است، هرکه می‌خواهد باشد و به هر بهانه و در پی هر هدفی هرچه هم که می‌خواهد بکند! این میهن‌دوستی معیوبی‌ست! زیرا به اهمیت نقش مردم، ملت و جامعه و دولت ملی بی‌اعتناست و جوهرۀ تاریخی این مفهوم را نادیده می‌گیرد و اصلاً متوجۀ دگرگونی‌های مضمونی و مفهومی و تاریخی «میهن‌دوستی» نشده است.

«میهن» و «میهن‌دوستی»، همچون عدالت‌ و عدالت‌خواهی، از قدیم‌الایام، شاید برای دیگران، اما برای «ما» ایرانیان، از روزگاران کهن‌تری، هم‌چون یک فضیلت فردی و حسی عاطفی بوده است. و به دلیل «کشف» همان کارکرد مثبت و جایگاه ارجمندی که از «قدیم» داشته، لذا فرزانگان به آن دوام و قوام مفهومی بخشیده‌اند، البته پس از گذراندن تجربه‌های نیک و بد و گاه نفرت‌انگیز و در خدمت منویات دولت‌های غاصب و شرور و احساسات مردمان به غلیان آمده. بنابراین، و بنابر «فرهیختگی تاریخی» عقل انسان‌ها، به ویژه در کشورهای پیشرفته‌تر که در پشتیبانی و تحکیم میهن‌دوستی‌شان نه تنها «ابزارهای خوب» بلکه مهمتر از آن «قانون‌های خوب»، در حق شهروندانِ خود دارند، پروسۀ تبدیل میهن‌دوستی از یک «فضیلت» فردی و حس عاطفی به اندیشۀ ملی و ارادۀ جمعی‌ و نهادمند و قانونمند کردن آن، اهمیتی بنیادین یافته است.

حال شرط راست‌گویی‌ست، اگر نخواهیم بگوییم که جمهوری اسلامی در این چهل‌واندی سال فرصت و امکان آن را نداشته که به چنین امور مهم و حیاتی برای بقا و دوام و قوام ملت ایران پی‌ببرد. نه! به اندازۀ کافی زمان و مشاور فرزانه داشته است! اما اگر دستش می‌رسید، همان فرزانگان را نیز به دستِ جلادِ شر ذاتی خود می‌سپرد! یعنی از نوع همان بلایی که خلیفۀ دوم عباسی، منصور، بر سر روزبه اندیشمند ایرانی مشاور خود آورد، یعنی قطعه قطعه‌اش کرد و در تنور افروخته از تعصب اسلامی انداخت!‌ بنابراین ماهیت و سرشت ضدملی این رژیم اجازه نداد و نمی‌دهد که این امور را بفهمد! رژیم اسلامی و امت‌گرایی که ملت و دولت را قبول ندارد و همیشه و از همان آغاز با این مفاهیم و مضامین آن مسئله داشته است، رژیمی که با کشور ایران تنها به مثابۀ «ام‌القرای امت اسلامی» مواجهه و رویارویی کرده و ستیزیده است، و با ایدۀ مخبط و خلاف تاریخ «ام‌القرا» که باید تاریخ و سیر تحولاتی آن بررسی شود که در عمل و برای تحقق، در این چهل‌واندی سالی که پشت سرگذاشته و البته، به هزینۀ سنگینی علیه ایران شکست خورده، با چنین افکاری البته طنز تلخ تاریخ و دهن‌کجی به ملت ایران خواهد بود، اگر نسبت «میهن‌دوستی» یا «ایران‌گرایی» به چنین رژیمی داده و یا به نام میهن‌دوستی از آن به مثابۀ «دولت» ایران دفاع شود. البته می‌دانیم که دفاع از دولتِ یک ملت، بُعد و حلقۀ دیگری از «میهن‌دوستی»‌ست، حلقه‌ای که امروز بدست رژیم اسلامی به یغما برده شده است، چنان‌که حتا نمی‌توانیم بر سر آن زار میهن‌دوستی بزنیم! زیرا مرز میان دفاع از آنچه که به عنوان حکومت و رژیم، دستگاه دولت یک کشور ـ ملت را در اختیار می‌گیرد با پدیداری ضابطه‌هایی در دست مردمان آن کشور ـ ملت، همچون قیچی قطع بند حیات «دولت‌های شترگاو‌پلنگی» شده است. مفهوم «دولت‌های شترگاو‌پلنگی»، که جمهوری اسلامی حتا آن هم نیست، تنها به کار مناسبات «بین‌المللی» می‌آیند، اما برای ملت‌های زیر سلطۀ پتیارگی این «دولت»‌ها تعهدی ابدی ایجاد نمی‌کند!

به هر تقدیر، اقدامات تنش آفرین رژیم اسلامی و «قمار اتمی» آن سبب‌ساز حمله‌ای به ایران شد، که هشدار آن سال‌های سال فریاد زده شده بود! دهه‌ها بود و امروز هم پس از این جنگ 12 روزه، همچنان چنین است که رفتار، گفتار و تدارکات مالی و نظامی رژیم اسلامی، به هزینۀ ملت و به زیان کشور ، زمینه‌چین و مسبب چنین جنگ یا جنگ‌ها و حملۀ نظامی به ایران بوده است. رژیم اسلامی عامل این جنگ بوده است. مردمانی که این واقعیت را، همچون خورشید در وسط آسمان مرداد دیده‌اند، چگونه می‌توانند، آن را انکار کنند؟ حتا نمی‌توانند، به داعیه‌های «میهن‌دوستی» دسته‌ها و گروه‌هایی اعتماد که سهل است، حتا اعتنا کنند، که سال‌هاست در برابر عاملیت جمهوری اسلامی در زمینه‌سازی جنگ سکوت کرده‌اند. سکوت به هر دلیل و به هر توجیهی؛ به ملاحظۀ پست و مقام، یا از هراس سرکوب، یا بی‌خیالی عارفانه، نگرانی در برابر از دست دادن شغل و نفقۀ دولتی، به انگیزۀ سیاسی و گروهی، به خیال و هدف تضعیف نکردن پایه‌های رژیم در برابر آلترناتیو، به دلیل نفرت از آمریکا و انزجار از اسرائیل و یا هر دلیل و توجیه دیگری، که البته این سکوت شرط میهن‌دوستی نبوده است، میهنی که زیر دست فرقه‌ای ایدئولوژیک و مافیایی، با سر سقوط کرده و تضعیف شده است.

چندین سال است، که «گزینۀ حمله نظامی» به ایران روی میزهای دیگران باز است؟ سکوت‌ها در برابر «قمار اتمی» رژیم اسلامی، و سکوت در برابر تدارک محور شرارت شیعه در منطقۀ پرتنش و جنگ و خون و جنون تعصب مذهبیِ خاورمیانۀ اسلامی، ایجاد انواع حَشَدها و جیش‌ها‌ و سال‌ها رهبری و فرماندهی و کمک‌های مالی و تسلیحاتی به این جیش‌ها و حشدها برای افروختن آتش جنگ‌های نیابتی، بدست این رژیم و سردارانش آیا جز آنچه رخ داد و معلوم هم نیست که آخرین رخداد آن باشد، چه نتیجه‌ای می‌توانست جز این داشته باشد؟ پرسش‌ها بسیارند.

لاکن هرچه، با نگاه به این پرسش‌ها، میان دو سوی سرشت، میهن‌دوستی‌مان، در برابر ماهیت ستیزه‌جویی و تنش‌آفرینی خاص جمهوری اسلامی، همچون دیگر اسلامی‌ها جنگ‌طلب، جستجو می‌کنیم، بیشتر به درستی این جمله برمی‌خوریم که؛ این مهم نیست که «ما» و به «نمایندگی» ناحق این رژیم، به نام ما، چه آسیبی به آمریکا یا اسرائیل و یا هر کشور دیگری می‌تواند بزند. این مهم نیست که «ما» چه آسیبی به آنان می‌زنیم، مهم‌تر آن است که ما از سیاست جنگ‌افروزی و دشمن‌تراشی، ستیزه‌جویی، با این و آن، چه آسیب‌هایی دیده و خواهیم دید. چرا «ما» در دفاع از این رژیم، بجای مقابله با آن، باید دست در ایجاد آسیب‌هایی سنگین‌تر از این به خود و به میهن خویش ببریم و با رژیم ضدایرانی همدست شویم؟ و مهم این است که نقطۀ پایان این آسیب‌ها و خطرهای در راه، علیه ایران، کجاست؟ آیا «میهن‌دوستی» و الزامات، قدیم و جدید آن، برای ما، ارزش تأملی برای بسط و گسترش ندارد؟ مایه و اساس و بنیاد دفاع از میهن چیست و نیروی آن کیست؟ مردم ایران یا آن رژیمی که، بنا بر ماهیت و فلسفۀ حکومتی‌اش، دولت ملت ایران نیست؟ حتا واقعیت تدارکات و تجهیزات ایجاد تنش و زمینه‌سازی و عاملیت رژیم اسلامی به عنوان مسبب اصلی حمله به ایران نیز این را نشان می‌دهد، که مسئلۀ ذهن مسخ‌شدۀ آن در ستیز و دشمنی‌ و فکر نابودی «دشمن» است، نه فکر کردن به اولویت حفظ کشور و ملت! توانِ اندیشیدن به چنین معادله‌ای خارج از دایرۀ بستۀ ایدئولوژی رژیم است، در جنم جمهوری اسلامی نیست. برای چنین اندیشه‌ای، طبیعتاً دولت باید دولتِ ملت ایران باشد. نه رژیم امت‌گرای فاسد و پتیارۀ جمهوری اسلامی! ایرانیان به این حقیقت پی برده‌اند و دوام و بقای رژیم را نمی‌خواهند و برای دفاع از آن، به نام «دفاع از میهن» حتا انگشتی هم بلند نمی‌کنند. ریشۀ این درد کجاست؟ مردم ایران، کجایشان بدرد آمده و چه دیده‌اند، که «میهن‌دوستان» معیوب و مصلحتی هم می‌بینند، و به‌رغم آن‌که می‌بینند و می‌دانند، اما دانسته چشم بر آن می‌بندند؟ در نوشتۀ قبلی خود ـ جنگی که نباید رخ می‌داد! ـ نقل قولی کوتاه از دکتر طباطبایی از کتاب «دیباچه‌ای بر نظریۀ انحطاط ایران» آوردیم که در بارۀ ملت ایران گفته‌اند: «تا زمانی دولت‌های خود را نگه داشته که در خدمت حفظ وحدت سرزمینی و هویت ایرانی بوده‌اند، اهداف “ملی” هویت ایران را پیش برده و تمدن و فرهنگ مردمان آن را به سرزمین‌های دوردست برده و آن را پراکنده‌اند…» البته این نقل قول بسیار کوتاه است و می‌تواند سرآغاز بسیار برداشت‌های درست و نادرست قرارگیرد. از جمله ممکن است کسانی بگویند ‌که گویا در بی‌اعتنایی مردم ایران، این حکومت هم خواهد رفت و این روزگار تلخ نیز خواهد گذشت! یا این‌که گویا ایرانیان برای تداوم تاریخی و ملی خود نیاز به «دولت ملی» ندارند! این مردمان، گویا، هرجا که «دولتی» باب میل‌شان نبوده، آن را به صورت دستمال یک‌بار مصرفی بدور می‌اندازند. گویا این ملت برای تداوم ملی و تاریخی خود اصلاً نیاز به «دولت» ندارد، زیرا «فرهنگ» دارد، «تمدن» دارد و «هویت ملی» تاریخی دارد. و این‌ها، البته از بدترین و گمراه‌ترین برداشت‌هایی‌ست که به باور ما از دیدگاه نهفته در این گفتاورد کوتاه می‌توان کرد. در نقطۀ سراسر ضعف و ناتوانی ملی و چه بسا انحطاطی که امروز ایران در آن بسر می‌برد، چنین برداشتی، به قول خود دکتر «شطح کبیره‌ای»ست، که بتوان به آن رسید! کیست که نداند، در شرایط کنونی، ایران بیش از هر دورۀ دیگری، نیازمند یک دولت مقتدر ملی‌ست که مشروعیت اقتدار خود را باید از مردم ایران و در خدمت به منافع این ملت و مصالح این کشور کسب کند. رژیم اسلامی، هرگز چنین دولتی نبوده است! و مردم، دیری‌ست که، به آن پشت کرده‌اند! آن را نمی‌خواهند!

و اگر مردم نباشند، یعنی نخواهند پشتیبان یک رژیم ضد هویت، مصلحت، امنیت و وحدت ملی، باشند‌ و اگر «ما» مردمی با این انتظارات را، در میهن‌دوستی خود، به هر ملاحظه‌ای، اعم از سیاسی، شغلی، دشمنی «خونی» یا حتا «تاریخی» با این و آن به حساب نیاوریم، «میهن‌دوستی‌مان»، مصلحتی، معیوب، کاذب، نمایشی و بی‌بنیاد خواهد بود و پایش می‌لنگد، و در خدمت رژیم قرار داشته و جز نابودی ایران ثمری نخواهد داشت.