آخوندها از این که دولت در امر تعلیم و تربیت دخالت کرده است و در دارالفنون علوم جدید به توسط معلمان خارجی تدریس میشود سخت برآشفتند. ناصرالدین شاه برای آن که از گزند آنان خود را حفظ کند، از آغاز کار دارالفنون، دو ایرانی واجد شرایط، را به عنوان «اذان گو» و «پیشنماز» در دارالفنون به خدمت گماشت.
***
جستارهائی از «تلاش» گذشته ـ بمناسبت یکصدمین سال
در گرامیداشت یکصدو نوزدهمین سالگرد پیروزی مشروطیت
نقش انقلاب مشروطه در تحول تعلیم و تربیت ایران
دکترجلال متینی
مقدمه
بی تردید انقلاب مشروطه تحولی بنیادی در ایران بوجود آورد و ایران را در صف کشورهایی قرار داد که در آن کشورها تمام امور بر طبق «قانون» انجام میشود. چه تا پیش از مشروطه سخن گفتن از «قانون» گناهی نابخشودنی بود. مرحوم محمدعلی فروغی ذکاءالملک گفته است نخستین روزنامۀ غیردولتی را پدرم منتشر میکرد. روزی از من پرسید «مقالهای را که امروز برای روزنامه نوشتهام خواندهای؟ عرض کردم: بلی. پرسید دانستن چه تمهید مقدمهای میکنم؟ من در جواب تأمل کردم. فرمود: مقدمه میچینیم برای این که به یک زبانی حالی کنم که کشور قانون لازم دارد. زیرا در آن زمان این حرف را صراحتاً نمیتوانست بزند.»1 پیش از مشروطه جان و مال و آبرو و حیثیت مردم در دست دو گروه بود یکی هیأت حاکمه و دیگری «علما» هیأت حاکمه عبارت بودند از شاه و درباریان و تمام ماموران حکومتی در سراسر کشور که بر طبق دلخواه خود به اصطلاح به رتق و فتق امور میپرداختند. گروه دوم علما و ملایان بودند که خود را به مانند امروز نایب امام زمان معرفی میکردند و قانون شرع را برای ادارۀ جامعه کافی میدانستند، و در عمل قدرتشان از گروه اول به مراتب بیشتر بود. اینان به خصوص تعلیم و تربیت و قضاوت و اوقاف را از آن خود میدانستند و کسی را یارای مقابله با آنان نبود. قانون اساسی مشروطه تمام آحاد ملت ایران را متساویالحقوق اعلام کرد. گرچه با فشار ملایان در اصل دوم متمم قانون اساسی به آنان این حق داده شد که قوانینی را که برخلاف شرع تشخیص میدهند «وتو» کنند. ولی هرگز ملایان نتوانستند از این حقی که به ناحق به آنان داده شده بود استفاده کنند. ناگفته نماند که در فاصله، سالهای 1285 خورشیدی که فرمان مشروطیت به توشیح مظفرالدین شاه رسید تا 1304 که به سلطنت قاجاریه پایان داده شد، با وجود قانون اساسی حتی یک کار چشمگیر در ایران انجام نشد، و در تقریبا به همان پاشنه سابق میچرخید. در این دورۀ بیست ساله، احمدشاه به مدت شانزده سال پادشاه بود یعنی همان مدتی که رضاشاه از سال 1304 تا 1320 پادشاه ایران بود. در دوران سلطنت احمدشاه بود که در 1907 ایران به دو منطقۀ نفوذ انگلیس و روس تقسیم شد، قرارداد 1919 به امضاء رسید و ایران عملاً در صف مستعمرات انگلیس قرار گرفت، شاه ایران از دولت انگلیس مقرری ماهانه میگرفت تا به منویات آنان گردن نهد، جنوب خوزستان و منطقه نفت خیز آن از ایران جدا شده بود و با حمایت دولت انگلیس به شیخ خزعل سپرده شده بود و شاه ایران با وجود قانون اساسی مشروطه و متمم آن قادر نبود امنیت را حتی در داخل کشور تامین کند. خلاصه آن که اوضاع کشور با دورۀ پیش از مشروطه تقریبا تغییری نکرده بود و اگر رضاخان سردارسپه قدم به میدان ننهاده بود هیچ یک از هدفهای مشروطهطلبان جامۀ عمل نمیپوشید. او بود که با تکیه برقانون اساسی ایران را از قرون وسطی به آغاز قرن بیستم میلادی رسانید. اما پنجاه و سه سال از آغاز سلطنت رضاشاه نگذشته بود که گروههای مختلف سیاسی و «روشنفکران» ایران نهضت آزادی مهندس بازرگان و جبهۀ ملی و حزب تودۀ ایران و مجاهدین خلق و فدائیان خلق و …. دست به دست هم دادند و ایران را به دست کسی سپردند که دشمن مشروطه و قانون آزادی و تساوی افراد ملت در برابر قانون بود. اینک بیش از 27 سال است که حکومت اسلامی ایران بر انقلاب مشروطه و مشروطهطلبان و دستاوردهای انقلاب مشروطه میتازد تا مشروعیت خود را به اثبات برساند. حکومت اسلامی در این سالها هشیارانه دانش آموزان را هدف تبلیغات سوء خود قرار داده است. به آنچه در کتاب «تاریخ سال سوم دورۀ راهنمائی تحصیلی» که در سال 1362 به چاپ رسیده است توجه بفرمائید:
دربارۀ مشروطه طلبان
«استعمارگران با تربیت رجال درباری و وابستگان به دربار و تشویق و ترغیب مردم به آزادی، برابری، برادری، قانون، پیشرفت و ترقی از نوع غربی توانستند زمزمههایی را در محافل و مجالس آن روزگار به وجود آورند.» «قانون اساسی مشروطه و قوانین دیگر را مترجمین ترجمه کردند که از اعضای لژهای فراماسیونی بودهاند، از جمله این افراد سید نصرالله تقوی، ذکاءالملک فروغی هستند.» «برخلاف شریعتطلبان، اغلب کسانی که پس از پیروزی مردم در انقلاب مشروطه به قدرت رسیدند فرنگ رفتههایی بودند که تحت تعلیمات اروپا به فراماسیونری راه یافته و یا رجال ساده لوحی بودند که با حماقت در مقابل این سوغات فرنگ تسلیم شده بودند.» «تقیزاده، خودفروش فراماسون، غربزدهای که پس از بمباران مجلس به سفارت انگلیس پناهنده شد و زیر پرچم ننگین آن کشور به اروپا رفت، پس از استقرار نظام مشروطه با سلام و صلوات به نمایندگی مجلس انقلاب دعوت شد و با 51 رای به نمایندگی انتخاب شد و پس از آن در دستگاه مشروطه مرتبا مدارج ترقی! را طی کرد.»
در باره اصلاحات دوران رضاشاه
«رضاخان پس از رسیدن به سلطنت دست به یک سلسله اقداماتی زد که خود آنها را اصلاحات مینامید. اما در اصل هدف او چیز دیگری بود. او میخواست ایران را کاملاً از هر لحاظ وابسته به غرب نماید. تشکیل وزارتخانههای جدید با شکل و کارآیی غربی و ایجاد گردشگاهها و سینما با محتوای غیراسلامی نشانههایی بود که همان روزهای اول مردم را متوجه کشاندن ایران به سوی مظاهر ظاهر فریب غرب ساخت. ازدیاد مدارس و افتتاح دانشگاه از جمله اصلاحات دوران او میباشد. اما نباید فراموش کرد که در همین مدارس و نیز دانشگاه سعی میشد که فرهنگ غربی جای فرهنگ اصیل اسلامی و ملی را بگیرد و به طوری که گرفتاری و بلای غربزدگی به طور جدی و خطرناک از همان زمانها شروع شد…
خط آهن سراسری با سرمایۀ ملت ایران به صورت اخذ مالیات مستقیم و غیرمستقیم کشیده شد… در حالی که بیشتر برای استفادۀ بیگانگان احداث شده بود. که این خود یکی از عوامل بزرگ پیروزی متفقین بر دولت آلمان در جنگ بینالملل دوم گردید. راههای شوسۀ سراسری ساخته شده تا اتومبیلهای ساخت کمپانیهای غربی در آن به حمل و نقل کالاهای وارداتی و مسافران پردازند…
ادارۀ آمار با شکل تازۀ خود شروع به کار نمود تا بصورت ساکنان این سرزمین را معین کنند. چاپخانهها متناوباً تاسیس و شروع به کار کردند تا آنچه را که اجازۀ نشر داشت انتشار دهند.»
تعلیم و تربیت در دوران قاجاریه ـ با دو استثناء که به آن اشاره خواهم کرد ـ با قرون پیشین مطلقاً تفاوتی نداشت، بدین شرح که دولت در این امر مهم حیاتی دخالتی نداشت. این ملایان بودند که به طور غیرمستقیم و مستقیم بر دو واحد آموزشی، یعنی مکتب و مدرسه (مدرسه طلبگی) نظارت میکردند. اولین مرحلۀ آموزش در آن روزگار «مکتب» بود که عموماً دار یکی از اطاقهای مساجد تشکیل میشد. زندگی معلم مکتب از مبالغی که اولیای شاگردان به او میپرداختند، تامین میگردید: شاگردان هر یک تشکچهای داشتند که از خانه به مکتب میآوردند و بر روی آن مینشستند و در زمستان هم منقلی سفالی از خانه به مکتب میآوردند که در آن خاکه ذغال ریخته بودند تا با آتش آن خود را گرم کنند. در مکتبها قریب یک سال صرف تعلیم الفبا میشد و سپس به خواندن قران و یکی دو کتاب فارسی و مشق خط اکتفا میگردید. البته دامنۀ تعلیم در بعضی از مکتبها وسیعتر بود. مکتبها برنامۀ درس واحدی نداشتند و کتابها به سلیقۀ معلم مکتب انتخاب و تدریس میشد. از تعداد مکتبها در دورۀ قاجاریه بیخبریم ولی میدانیم که در سال 1315 خورشیدی در زمان سلطنت رضاشاه و در حالی که وی سرگرم اقتباس فرهنگ اروپائی بود از وجود 2935 مکتب با 55645 شاگرد مکتبی نام برده شده است.
عدۀ معدودی از کسانی که دورۀ تحصیل در مکتب را به پایان میرساندند برای ادامۀ تحصیل به مدرسه (مدرسۀ طلبگی) میرفتند. تحصیل در این مدرسهها که همه در مساجد تشکیل میشد در دو مقطع انجام میشد: «دورۀ سطح» و «دورۀ خارج» این شیوه هنوز نیز در مدارس طلبگی ادامه دارد. در دورۀ سطح، مدرس از روی متن کتاب تدریس میکرد در حالی که در دورۀ خارج، مدرس که عموماً از علما و مجتهدان سرشناس بود، خارج از کتاب، مسأله و موضوعی را در فقه استدلالی یا در اصول عنوان میکرد و به بحث در بارۀ آن میپرداخت، و طلاب به مطالعه، آن موضوع در کتابها میپرداختند و بعد با استاد در بارۀ آن بحث میکردند.2
و اما آن دو استثنایی که به آن اشاره کردم یکی مدرسه دارالفنون بود که به همت امیرکبیر در دورۀ سلطنت ناصرالدین شاه در تهران افتتاح شد که مدرسهای دولتی بود و هزینهاش را دولت میپرداخت. دارالفنون در سال 1230 سیزده روز پس از قتل امیرکبیر افتتاح شد. برنامۀ این مدرسه پیوسته در حال دگرگونی بود و تا سال 1276، 44 معلم خارجی و 36 معلم ایرانی در آن تدریس کردند و در سال 1261 اولین محصل ایرانی در رشتۀ طب از دارالفنون فارغ التحصلی شد. آخوندها از این که دولت در امر تعلیم و تربیت دخالت کرده است و در دارالفنون علوم جدید به توسط معلمان خارجی تدریس میشود سخت برآشفتند. ناصرالدین شاه برای آن که از گزند آنان خود را حفظ کند، از آغاز کار دارالفنون، دو ایرانی واجد شرایط، را به عنوان «اذان گو» و «پیشنماز» در دارالفنون به خدمت گماشت. پس از دارالفنون تهران، در سال 1256 دومین مدرسه جدید دولتی در تبریز افتتاح شد که از آن با نام «دارالفنون تبریز» و «مدرسه مظفری» یاد شده است. این مدرسه نیز پیشنماز داشته است.3 استثنا دوم مدارس خارجیان بود که برآنها نه دولت و نه ملایان هیچ نظارتی نداشتند. نخستین مدرسه را میسیون مذهبی آمریکائی در سال 1179 در رضائیه افتتاح کردند و سپس در شهرهای همدان و تبریز، رشت، کرمانشاه و تهران به تأسیس مدرسه پرداختند که نخست مخصوص غیرمسلمانان بود و سپس شاگردان مسلمان را نیز پذیرفتند که معروفترین آنها کالج البرز در تهران بود. پس از آمریکائیها، لازاریستهای فرانسوی و انگلیسیها نیز به تأسیس مدرسه در چند شهر ایران پرداختند.4
با وجود مخالفت ملایان با تأسیس مدارس جدید و عدم توجه دولت قاجاریه به این امر حیاتی، براساس مدارکی که در دست داریم اولین مدرسه جدید که فقط یک کلاس درس بیش نداشت 19 سال پیش از پیروزی مشروطهطلبان در تبریز تشکیل شد. این مدرسۀ یک کلاسه را مردی به نام حاجی میرزا حسن رشدیه که از ملازادگان تبریز بود برپا ساخت. این مرد با سفر به بیروت با مدارس آنان آشنا شده بود و در مراجعت به تبریز مکتبی به سبک مکتبهای ایران تشکیل داد با این تفاوت که شیوۀ تعلیم الفبا را تغییر داد. با شیوۀ جدید شاگردان الفبا را به جای یک سال در مدتی کمتر یاد میگرفتند. او شاگردان را پاکیزه نگه میداشت، در برابر هر شاگرد «پیش تخته»ای نهاد و تابلوی «مدرسه رشدیه» را بربالای در نصب کرد. همین تغییرات جزئی برملایان گران آمد و به بهانۀ این که شیوۀ تعلیم الفبا تغییر کرده است، این مکتب را که در یکی از مساجد محله ششکلان تبریز تأسیس شده بود تعطیل کردند.5 مخالفت آخوندها ادامه یافت ولی مردم ـ نه دولت ـ به تأسیس دبستانهای جدید ادامه دادند چنان که شش سال پیش از مشروطیت 21 مدرسه ابتدائی در سراسر ایران (17 مدرسه در تهران و چهار مدرسه در تبریز، بوشهر، رشت و مشهد) دائر گردید.6 مسئولان این مدارس با آن که تمام امور مذهبی را مراعات میکردند و حتی برای مدارس خود نامهایی چون «تدین» و «اسلام» برمی گزیدند از گزند آخوندها در امان نبودند. چنان که 7 سال پیش از مشروطه که مدرسۀ تربیت در تبریز شروع به کار کرد، آخوندی به نام طالب حق که از هند آمده بود بر سرمنبر خطاب به مردم گفت:
«گوهر گرانبهای شریعت، دست فرسود علم جغرافیا و زبان ایتالیا و فرانسوی شده… نگذارید عَلَمی را که نیاکان شما برافراشتند به دست این قوم فرومایه که خود را فرنگیماب مینامند سرنگون شود.»
3 سال پیش از اعلام مشروطیت بار دیگر براثر تحریک آخوندها تمام مدارس جدید تبریز غارت و ویران شد بدین شرح که آخوندی به نام سیدمحمد یزدی در مسجد شاهزاده تبریز ضمن حمله به مستشار بلژیکی به نام پریم، بر سر منبر رفت و گفت:
«… دین شما از دست رفت. در شهر مسلمان، میخانه باز شد، در شهر مسلمان، معلم خانهها [اشاره به مدرسههای جدید] اطفال شما را از دین به در کردند، نان و گوشت شما سپرده به دست بیگانگان و کفار گردید… در این شهر سه چیز نباید وجود داشته باشد: میخانه، معلم خانه و مسیو پریم.»
سپس با مقدماتی که از قبل آماده شده بود، طلاب و عوامالناس تمام مدارس جدید شهر را غارت و ویران کردند. و محمدعلی میرزا ولیعهد مظفرالدین شاه که مقر حکومتش در تبریز بود، پس از این واقعه دستخطی صادر کرد که آن را به شرح زیر بر سر منبرها خواندند:
«آقایان مجتمعین مسجد شاهزاده، مسیو پریم را الان روانه کردم، آنچه میخانه و معلمخانه بود، قدغن کردم که همه را ببندند. متفرق شده به دعاگوئی مشغول شوید. امضاء ولعیهد.»7
پس از پیروزی مشروطهطلبان و تصویب قانون اساسی، مشروعهطلبان دست از مخالفت با مدارس جدید برنداشتند چنان که در یکی از لایحههای بست نشینان (مخالفان مشروطه)، افتتاح مدارس دخترانه را که از برنامههای آزادیخواهان بود در شمار «اشاعۀ فاحشهخانه» قلمداد کرده بودند.8
دکترعیسی صدیق نوشته است تحت تأثیر این گونه تلقینات سوء آخوندها بود که مردم به مدارس جدید و شاگردان و معلمانش به نظر بد مینگریستند، و به همین سبب بود که پس از یک سال تحصیل در مدرسۀ کمالیه، که از مدارس جدید بود پدرم در صدد برآمد مرا از آن مدرسه به مدرسۀ سیدنصرالدین بفرستد، ولی داییام که در مدرسۀ دارالفنون درس میخواند او را از این کار بازداشت. او نوشته است با آن که مدیر مدرسۀ کمالیه، مرتضی خان، در اعیاد و ایام سوگواری شرکت میجست و آداب مذهبی را دقیقا رعایت میکرد با این وصف از گزند و آزار معاندین و کهنهپرستان در امان نبود. در تمام کوچههایی که به مدخل مدرسۀ کمالیه ختم میشد بردیوارها با کچ و زغال به خط درشت نوشته بودند: «مرتضی خان مدیر مدرسۀ کمالیه بابی ست.» و یکبار در حالی که مرتضی خان به فاصلۀ چند متر مقدم بر صف ما از مدرسه به خانه میرفت از پشتبام مشرف به کوچه یک سینی از خاکستر بر سر او ریختند.9 عیسی صدیق سه سال پس از اعلام مشروطیت دورۀ مدرسۀ کمالیه را به پایان میرساند و سال بعد در سال دوم مدرسه دارالفنون پذیرفته میشود. وی نوشته است «عصر پس از زنگ آخر که به خانه باز میگشتم، در بین راه مخصوصا چهارراه عباسآباد کسبه و پیشهوران متعصبی بودند که مرا میشناختند و هر روز که ناگزیز بودم از آن جا عبور کنم کلماتی که حاکی از انزجار آنها نسبت به دارالفنون و تحصیلات جدید بود به زبان میآوردند و من از ترس لب نمیگشودم.»10 این واقعه مربوط به چهار پنج سال پس از صدور فرمان مشروطیت در سال 1285 خورشیدی ست.
ملایان در دورۀ سلطنت رضاشاه نیز دست از مخالفت با تحصیلات جدید برنداشتند چنان که در سال 1306 علیه رئیس فرهنگ آذربایجان که در مدت یکسال توانسته بود با امکانات محدود آن روزگار 36 مدرسۀ جدید در آذربایجان تأسیس کند، به تحریک عوامالناس پرداخته به این بهانه که رئیس دارالمعلمات تبریز «خارجی»ست، یا در نمایشی که در ادارۀ فرهنگ داده شده، دختر بچهای رقصیده است. ولی رضاشاه ـ برخلاف محمدعلی میرزا ولیعهد ـ رئیس فرهنگ را در مقام خود تثبیت کرد. وی همچنین نوشته است در سال 1306 که معاون ادارۀ کل فرهنگ بودم. خواستم در شیراز یک مدرسۀ دخترانه تأسیس کنم. اولیای اطفال روی موافق نشان ندادند و در تلگرافخانه متحصن شدند، و اگر قدرت رضاشاه نبود و بست نشستگان را از تگرافخانه خارج نمیکردند مدرسۀ دخترانه در شیراز دائر نمیشد.11
این بود وضع آموزش و پرورش در ایران پیش از اعلام مشروطیت و تا حدود بیست سال پس از آن. رضاخان سردارسپه همین که به قدرت رسید علاوه بر تأمین امنیت در سراسر ایران و کوتاه کردن دست شیخ خزعل از ناحیۀ نفتخیز خوزستان، و کارهای اساسی دیگر، با آن که مردی درس خوانده نبود و از مدارس و دانشگاههای اروپا و آمریکا چیزی نمیدانست، به هوشمندی دریافته بود که راه نجات ایران از عقبافتادگی قرون و اعصار تکیه بر علم جدید است، پس به کمک رجال آگاه و ایران دوستی که با وی کار میکردند، دست به کار شد، در زمانی که تعداد فارغالتحصیلان دبیرستانهای ایران در سال به 150 تن نمیرسید، نخست به تکمیل دبیرستانها پرداخت و بر طبق قانونی که در سال 1307 به تصویب مجلس رسید مقرر گردید 8 معلم برای تدریس در دبیرستانها از کشور فرانسه استخدام شوند.12 سپس به اعزام محصلین ایرانی برای تکمیل تحصیلات در خارجه پرداخت و بر طبق قانونی که به تصویب مجلس رسید دولت موظف شد هر سال عدهای در حدود یک صد تن را برای تکمیل تحصیلات به خارج اعزام کند. نخستین دسته در سال 1308 مرکب از 82 تن پس از شرفیابی به حضور شاه عازم خارجه شدند. او خطاب به محصلین به این موضوع مهم که تا آن زمان از طرف کسی در ایران مطرح نگردیده بود، گفت:
«این که شما را از یک مملکت پادشاهی به یک مملکت جمهوری میفرستم، برای این است که حس وطن پرستی فرانسویان را سرمشق خود قرار دهید. حب وطن را از آنان بیاموزید… امیدوارم اولاد من با دو ذخیرۀ مهم یکی حب وطن و وظیفه شناسی، دیگر تکمیل علوم که برای آن انتخاب شدهاید، به ایران برگردید.»13
وطن پرستی و حب وطن نه در مکتبها مورد بحث قرار میگرفت و نه در مدرسههای طلبگی و به همین جهت است که دکترعیسی صدیق نوشته است «وقتی در اواخر دورۀ قاجاریۀ برای تحصیل به اروپا رفتم، کلمۀ میهن برای من مبهم بود لیکن در دانشسرا متوجه شدم که در تمام محاورات، همدرسان من، فرانسه را از آن خود میدانند و مثل این است که از خانۀ خود گفتگو میکنند… از این رو به تدریج معنای میهن بر من روشن شد. حس وطن پرستی فرانسویان عشق مرا نسبت به ایران زیادتر میکرد.»14
شتاب رضاشاه برای نوسازی کشور در زمینههای مختلف حد و مرز نمیشناخت. در سال 1311 کنگره اتحاد زنان شرق با حضور نمایندگان ده کشور در تهران برگزار گردید.15 در سال 1313 لایحۀ تأسیس دانشگاه تهران به تصویب مجلس رسید. ساختمان دانشکدۀ پزشکی با تالار تشریح برای پذیرفتن 60 دانشجو در هرسال آغاز به کار کرد. تا آن تاریخ مدرسۀ طب یادگار امیرکبیر که از مدرسی دارالفنون جدا شده بود، به علت مخالفت آخوندها سالن تشریح نداشت. در 15 بهمن 1313 که تالار تشریح آماده شد بود رضاشاه آن را گشود.16 در 12 مهر 1314 کنگره بینالمللی فردوسی در تالار دبیرستان دارالفنون با حضور چهل تن از دانشمندان ایرانی و خارجی تشکیل شد. رضاشاه در مراسم افتتاح آرامگاه فردوسی در طوس شرکت کرد. و این نخستین کنگره بینالمللی برای بزرگداشت یکی از نامداران ایران بود.17 در سال 1314 فرهنگستان ایران با 24 عضو پیوسته تأسیس شد.18 تدریس ورزش و موسیقی در مدارس اجباری شد. نخستین استادیوم ورزشی در تهران ساخته شد. دانشسرای عالی و دانشسرای مقدماتی در تهران و شهرستانها برای تربیت دبیر و آموزگار شروع به کار کردند. گام های نخستین برای تعلیمات اکابر برداشته شود. وزارت فرهنگ برای اولین با کتابهای درسی برای دبستانها و دبیرستانها را به چاپ رسانید. در 17 دی 1314 با کشف حجاب به زنان ایران این فرصت تاریخی داده شد که به مانند مردان در دانشگاه به تحصیل بپردازند و وظیفه خود را نسبت به ایران انجام دهند. از یاد نبریم که رضاشاه به مانند همۀ مردان ایرانی هم سـن و سالش تربیت سنتی داشت و شخصاً نمیتوانست با کشف حجاب موافق باشد، ولی برای پیشرفت ایران این کار را لازم میدانست. او در روز 17 دی با همسر و دخترش که بیحجاب بودند در مراسم دانشسرای مقدماتی تهران شرکت کرد. انجام این کار برای او آن قدر دشوار بود که با همسرش در یک اتومبیل ننشست، بلکه خود در یک اتومبیل نشست و همسر و دخترانش در اتومبیل دیگر، و به همین صورت از دانشسرای مقدماتی به خانۀ خود بازگشت.19
یادداشت ها:
1 ـ محمدعلی فروغی، ذکاءالملک «حقوق در ایران»، به نقل از «مقالات فروغی»، انتشارات مجلۀ «یغما»، جلد اول، تهران، 1353، این مقاله در مجلۀ «ایران شناسی»، سال 2، شماره 3، پائیز 1369، ص 619 ـ 634 تجدید چاپ شده است. روزنامهای که فروغی به آن اشاره کرد، روزنامۀ «تربیت» است.
2 ـ دربارۀ مکتب و مدرسه طلبگی رجوع فرمائید به: علی اکبر شهابی، «روش پرورش و آموزش در فرهنگ قدیم در مکاتب و مدارس قدیمه و هدف از آن»، «ایراننامه» سال 2، شمارۀ 2، زمستان 1362، ص 229 ـ 253، پروین گنابادی، «مدارس قدیم مشهد و شیوۀ تدریس آنها»، مجلۀ «سخن» دورۀ 24، ص 155 ـ 166.
3 ـ حسین محبوبی اردکانی، «تاریخ تحول دانشگاه تهران و مؤسسات آموزشی عالی ایران در عصر خجستۀ پهلوی»، ناشر: دانشگاه تهران، 1350، ص 18 ـ 40.
4 – ARASTEH,A.REZA: „EDUCATION AND SOCIAL AWAKENING IN IRAN 1950 – 1968”, LEIDEN, E.J.BRILL, 1969, PP. 156 – 159.
5 ـ احمد کسروی، «تاریخ مشروطۀ ایران»، انتشارات امیرکبیر، چاپ یازدهم، تهران 1354، ص 21.
6 ـ همان کتاب، ص 38.
7 ـ «تاریخ فرهنگ آذربایجان» جلد اول، چاپ 1332، ص 64 ـ 66، احمد کسروی، «تاریخ مشروطۀ ایران»، ص 31.
8 ـ احمد کسروی، «تاریخ مشروطۀ ایران»، ص 414 ـ 423.
9 ـ دکترعیسی صدیق، «یادگار عمر»، جلد اول، چاپ دوم، تهران، 1340، ص، 14 ـ 16.
10 ـ همان کتاب، ص 33.
11 ـ همان کتاب، جلد اول، ص 333.
13 ـ «سالنامۀ پارس»، شهریور 1308.
14 ـ دکترعیسی صدیق، «یادگار عمر»، جلد اول، ص 82.
15 ـ همان کتاب، جلد دوم، ص 305.
16 ـ همان کتاب، ص 180 ـ 186.
17 ـ همان کتاب، ص 203.
18 ـ همان کتاب، ص 233 ـ 262.
19 ـ جلال متینی، «هفدهم دی ماه 1314»، «ایران شناسی»، سال 10، شمارۀ 4 (زمستان 1377)، ص 669 ـ 693، «سالنامۀ پارس»، سال 1314، «یک صفحۀ درخشان در سرلوحۀ تاریخ به دست مبارک اعلطحضرت رضاشاه پهلوی…»، ص 84 ـ 98.