برای دریافتی فراتر از احساس عاطفی و برای ارائۀ درکی عقلانی از منطق و ضرورت وجودی نماد وحدت ملی به مثابۀ کانون جلب اعتماد عمومی، خوبست، در تجربههایی نظر کنیم که، به سپاس از بخت بلند، خود درگیر آنها نشدهایم. به عنوان نمونه باید از عراقیها، از سوریها، از لیبیاییها و از افغانها بپرسیم که چرا از مبارزات چندین دهۀ گذشتهاشان، جز زمین سوخته و جز «ملت»های از هم دریده هیچ برجای نمانده است؟ در پاسخ به این پرسش، بیدارترینشان، بیتردید خواهد گفت؛ ما از آن موهبت ملت بودن، از آن انسجام درون، و از آن اقبالِ داشتنِ نماد این انسجام و یگانگی ملی، از رهبری که از آنِ همگان باشد و در اندیشۀ کشور و ملت، بهرهای نداشتیم. فهم جانمایۀ این وحدت و رؤیت روح و ریشۀ این انسجام از دسترس آنان، به دلایل بسیار، بیرون بوده است.
حدیث نفسِ پیوندِ مردم و شاهزاده
فرخنده مدرّس
بخش دوّم
بیان این سخن از سوی شاهزاده رضا پهلوی که: «معبد امروز ما ایرانست»، یا اعلام اینکه: «تمامیت ارضی ایران خط قرمز من است»، شاید پیامی نباشد که، حسی از اطمینان دربارۀ آیندۀ میهن و آیندۀ پیکار ملی را همچون گرۀ شوقی به گلوی هرکسی انداخته و راه نفس را بر او تنگ و دلش را به بیقراری و چشم امیدوارش را به اشک شوری بنشاند. اما هیچ دستگاه ممکنی هم وجود ندارد که گسترۀ فراگیر این لحظههای امید و اعتماد و غلیان شوق برآمده از آن را، در میان ایرانیان، بیآزماید و نمودار سازد. با اینهمه، و صَرف نظر از همۀ اینها، اگر نوشتۀ «حدیث نفس پیوند مردم و شاهزاده»، در برهان و دلیل، شاهدی در صِدق و درستی خود میطلبید، آن شاهد از غیب و در لابلای همین پیامهای اخیر شاهزاده رسید.
همانطور که در بخش نخست نوشتۀ «حدیث نفسِ پیوند مردم و شاهزاده» گفته بودم؛ هرکس میتواند، به دلایل هستی و برهان پدیداری این پیوند، نگاهِ متفاوتی داشته باشد. اما در هر حال کمتر کسی میتواند در واقعیت پر زور وجودی و حضور آن پیوند تردید روا دارد، که اگر داشته باشد، آن را جز به فرار از واقعیت، به هیچ چیز دیگری نمیتوان گرفت، که نشانۀ سبکسریست. و اما برای آنان که بر اهمیت این پیوند، برای پیکار امروز و آیندۀ ایران واقفند، به ویژه برای آن نیروی ملی که «در صحنۀ سیاست ظاهر شده است» و «وفاداریش به ایران را با هیچ چیز عوض نمیکند»، آن اَهَم، آن پایه، آن مجال و آن توانِ بالقوۀ برخاسته از پیوند میان مردم و شاهزاده نباید و نمیتواند از کانون توجهاش دور مانده باشد؛ یعنی فراهم آمدنِ آن ساحت والاتر، به مثابۀ یگانه کانون توجه و تنها مکان انباشته شدن اعتماد و امید عموم ایرانیان و به عنوان نماد وحدت ملتی که درگیر یک پیکار ملیست.
برای دریافتی فراتر از احساس عاطفی و برای ارائۀ درکی عقلانی از منطق و ضرورت وجودی نماد وحدت ملی به مثابۀ کانون جلب اعتماد عمومی، خوبست، در تجربههایی نظر کنیم که، به سپاس از بخت بلند، خود درگیر آنها نشدهایم. به عنوان نمونه باید از عراقیها، از سوریها، از لیبیاییها و از افغانها بپرسیم که چرا از مبارزات چندین دهۀ گذشتهاشان، جز زمین سوخته و جز «ملت»های از هم دریده هیچ برجای نمانده است؟ در پاسخ به این پرسش، بیدارترینشان، بیتردید خواهد گفت؛ ما از آن موهبت ملت بودن، از آن انسجام درون، و از آن اقبالِ داشتنِ نماد این انسجام و یگانگی ملی، از رهبری که از آنِ همگان باشد و در اندیشۀ کشور و ملت، بهرهای نداشتیم. فهم جانمایۀ این وحدت و رؤیت روح و ریشۀ این انسجام از دسترس آنان، به دلایل بسیار، بیرون بوده است.
البته این نیز از بلندی اقبال ملت ایرانست که بجای هر سلاح گرمی به «افقهای باز» خرد و عقلانیتی مجهز است که تنها به روی ایدهها و تجربههای زیبا و دلگشا باز نیستند، بلکه بر تجربههای ناکام و تلخکام نیز نظر دارند و از آنها نیز میآموزند. نیروهای فعال مردمان «کشور»های همجوار، در طول این چند دهۀ گذشته، علیه همه چیز و برای همه چیز مبارزه کردهاند، جز برای حفظ سرزمین، جز برای ملت خویش و حتا جز برای بقای خود. عاقبت هم از آن همه چیز، هیچ چیز برایشان نمانده است، جز سلاحهای گرم به غنیمت گرفته و به چنگ آمده و نشانه رفته به سوی قلبهای یکدیگر و جز فلاکت رقتبار و اخبار شوم پیاپی و بیپایان و جز دست بیگانگانی که بر آنان گشوده است.
بنابراین آگاهی به ملت بودن خود و بیداری بر «بودِ» امروز و هشیاری بر «باشندگیِ» فردای خویش، آن شالودۀ اصلی و آن بنیادیست، که اگر حاصل آید، توان آن را خواهد داشت، «رهبری درست» و شایستۀ خود را نیز عرضه دارد، به او اعتبار بخشد و او را به قدرت خود مقتدر نماید. این گام نخست است. ملت ایران این گام نخست و بنیادین را برداشته است. از پیوند مردم و شاهزاده و پدیداری یگانه کانون اعتماد عمومی، تولید و انباشت بخش بزرگی از قدرت به مثابۀ «سرمایۀ ملی» نیز فراهم آمده است.
از این پس، آن پرسش اساسی که وجود دارد؛ چگونگی بهرهمندی از این «سرمایه»، در خدمت ملت و میهن است. تنها راه خردمندانۀ بهرهمندی از سرمایه ـ هر سرمایهای ـ طبعاً حفظ و افزودن بر آنست و نه حیف و میل و تباه کردن آن. البته ما ملتِ چندان خوشسنت و خوشسابقهای در افزودن به «سرمایۀ ملی» خود نبودهایم، این بدسابقگی و عدم کفایت در ما، در صورتهای گوناگون، گاه در زشتترین صورتهای خود، یعنی سوءاستفاده از «قدرت» و «اقتدار ملی»، حتا با نیتهای پاک و نیک، در صحنه حاضر شده و آسیب رسانده است. در اینجا ابداً صحبت از دشمنان و ضدیتهای رنگارنگ آنان علیه ملت و کشور ایران و علیه تکوین و تجلی نماد وحدت ملی نیست، که از نظر نیروهای ملی تکلیف چنین ضدیتها و دشمنیهایی روشن است. بحث در اینجا با خود است، با آن نیروییست که «در صحنۀ سیاست ظاهر شده است» و «وفاداریش به ایران را با هیچ چیز عوض نمیکند»
من امیدوارم، بهرغم بسته بودن دست در فشردهنویسی و به رغم قصور بیان، توانسته باشم، معادلۀ دو سویۀ قدرت را، در صورت درست آن مطرح و توجه را به منشأ و مبدأ لایزال قدرت، یعنی مردم و جامعه، در آزادی، پویایی متکثر خود در یکسو و تجسم اراده متحد و مشترک و یگانۀ همین سرچشمۀ قدرت لایزال، در صورت «ملتبودگیِ» خود، از سوی دیگر، جلب کرده باشم. آن نیرویی که مدعیست که: «وفاداریش به ایران را با هیچ چیز عوض نمیکند» به رغم این کلامِ استوار و صریح، که حکایت از استقلال ستایشآمیز درونی این نیرو نسبت به کانون قدرت دارد، اما، همین نیرو باید بر مضمون، ماهیت و سلامت رابطۀ دو جانبهاش با این «ایران»، و دو قطب جداییناپذیر قدرت آن، به روشنی اشراف داشته باشد، یکبار در به رسمیت شناختن منشاء و سرچشمۀ قدرت که همان جامعه و مردمند، و دیگر در احترام و تعهد و وفاداری نسبت به آن ساحت مشترک و یگانهای که به ارادۀ مشترک همین مردم، در صورت «ملتبودگی» آن پدیدار میشود، که امروز نیز در صورت نماد وحدت ملت، ظاهر شده و در پیروزی این پیکار باید به احیای دولت ملی بیانجامد.