Category: بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم

نخست ببینیم هدف ما چیست؟

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

نخست ببینیم هدف ما چیست؟

بر خلاف آنچه تصور می‌شود امر بدیهی به معنی بی نیاز از موشکافی و روشنگری در جهان وجود ندارد (علم از باریک شدن بر امور بدیهی آغاز شد.) مبارزه با جمهوری اسلامی که سه دهه‌ای دلمشغولی عموم ایرانیان فعال تبعیدی بوده از همان بدیهی‌هاست که از سوی همگان مسلم گرفته شده است. به خوبی می‌توان ادعا کرد که اگر پس از نزدیک سی سال هنوز اینهمه آشفتگی و پراکندگی در این جماعت کاهنده دیده می‌شود از آن است که نخست درباره تکلیفی که بی‌درنگ پس از رهائی از رژيم برخود گرفتند اندیشه نکردند. مبارزه لازم بود ولی برای آنکه به جائی برسد هدف‌های روشن و استراتژی متناسب با آن می‌خواست.

تغییر رژیم، یا به زبان دیگر سرنگونی آن، دست کم در نخستین سال‌ها چنان هدف آسانی به شمار می‌رفت که اگر کسی می‌خواست اندکی ژرف‌تر به آن بنگرد از هر سو به رخش می‌کشیدند که “دوصد گفته چون نیم کردار نیست.“ (امروز برایش شایعه می‌سازند که با رژیم تماس گرفته است!) جماعات بیشماری با انگیزه‌های گوناگون ــ از انتقام‌جوئی تا جبران زیان‌ها تا برقراری نظام سياسی و شکل حکومت دلخواه ــ همه سخن از سرنگونی رژیم می‌راندند و با بی‌اثر کردن یکدیگر، در عمل به ماندگاریش کمک می‌کردند.

با گذشت سال‌ها و پابرجائی رژیم و تحولات پر‌اهمیت در ایران و در موقعیت بین‌المللی مسئله پیچیده‌تر شد. اشکال از آنجا برخاست که صرف تغییر رژیم نه هدف روشنی بود که بتواند گروه‌های بزرگی را بسیج کند، به این معنی که در مبارزه منظم نگهدارد، و نه به آن آسانی‌ها بود که می‌پنداشتند. اختلافات که از همان نخستین روز‌ها برسر آنچه می‌باید بجای این رژيم بیاید بروز کرد، در نبود کوشش جدی برای رسیدن به يک همرائی بر امر ملی و نه گروهی، پیوسته بیشتر شد؛ و پایداری دستگاه حکومتی آخوندی و اندک اندک سپاهی ـ ‌اطلاعاتی، دربرابر دشواری‌های از هر گونه، شمار فزاینده‌ای را از سرنگونی‌خواهان به کناره‌گيری رساند و می‌رساند.

اکنون با این تجربه در پشت سر، زمان آن است که از امر بدیهی آغاز کنیم و نخست بپرسیم که هدف ما چیست؟ سرنگونی رژیم هدفی است که برای بیشتر ما که این سرنوشت شوم را برای ایران نمی‌پسندیم اهمیت تمام دارد، ولی به همان اندازه اهميت، جایگزینی است که برای جمهوری اسلامی می‌خواهیم و بهائی است که آماده‌ایم ملت ایران برای سرنگونی آن بپردازد ــ به ویژه اکنون که کسانی از ایرانی و بیگانه گزینه حمله ویرانگر نظامی را دربرابر مردم ایران می‌نهند. ما می‌خواهیم مانند مجاهدین آن زمان در پشت زنجیر تانک‌های عراقی، یا امروز در زیر سایه بمب‌افکن‌های آمریکائی به قدرت برسیم یا برای هدف بزرگ‌تری مبارزه می‌کنیم؟ در اینجا روی سخن با کسانی نیست که تنها به انتقام‌جوئی می‌اندیشند، یا “ایستاده‌اند که پادشاهی به ایران بر‌نگردد،“ یا پادشاهی و ديگر هیچ، یا تنها مصدق است و بس. آنها در واقع از مبارزه بیرون هستند زیرا مسئله ملی را به اندازه هدف‌های کوچک خود رسانده‌اند؛ هدف‌های آنان ارتباطی با موقعیت مرگ و زندگی ما به عنوان یک ملت ندارد.

آوردن نمونه آن گروه‌ها و گرایش‌ها از این رو سودمند است که موضوع “پس از جمهوری اسلامی“ را به جای شایسته‌اش در مبارزه بالا می‌برد. برچیدن رژیم اسلامی هدف نهائی نیست؛ هدف مرحله اول و وسیله لازم و صرفنظر نکردنی برای رسیدن به هدف نهائی است ــ ایرانی که بجای این پارگین اخلاقی و سیاسی می‌خواهیم. اکنون که دانسته‌ایم پریشیدگی در اندیشه به چه بهائی تمام شده است می‌باید مسئله را در همه سویه‌هایش روشن‌تر کنیم. هدف نهائی خود را از مبارزه چنان قرار دهیم که نخست، بتواند بیشترین و بهترین را (کسانی که به همه ایران و ایرانیان می‌اندیشند،) از آنها که در میدان مانده‌اند، به همرائی برساند؛ و دوم، با هر فراز و نشیب در احوال رژیم دگرگون نشود؛ و سوم، ارزش مبارزه و گذاشتن نیرو، جانفشانی به کنار، را داشته باشد. استراتژی و تاکتیک‌های مناسب مبارزه برای چنان هدف‌هائی پس از آن می‌آید و طبعا می‌باید چنان باشد که نه به هدف نهائی و نه به هدف مرحله اول یعنی تغییر رژیم آسیبی برساند.

***

این گونه نگریستن به تکلیفی که بر خود قرار داده‌ایم سبب می‌شود که مبارزه را چنانکه بایست جدی بگیریم. جدی گرفتن مبارزه به معنی آن است که در هر گام به هدف نهائی و هدف مرحله اول خود بیندیشیم و کاری نکنیم و سخنی نگوئیم که در خدمت آنها نباشد. جدی گرفتن همچنین به این معنی است که شعار سرنگونی دادن را جانشین مبارزه نکنیم. اگر با نوشتن و گفتن سرنگونی اتفاقی نیفتاد نا امید نشویم و از آن بد‌تر چپ و راست را مسئول بیهوده ماندن شعار‌های خود نشماریم. مبارزه با سرنگونی یکی نیست. هر مبارزه به سرنگونی نمی‌انجامد و بسا “مبارزه“‌ها به ضد خود عمل می‌کند. تنها مبارزات درست و موثر به یاری عوامل دیگر، مهم‌تر از همه اقدامات خود رژیم‌ها، به سرنگونی انجامیده است. حالت دیگر، و بد‌ترینی نیز هست و آن سرنگونی با مداخله بيگانگان و همکاری دست‌نشاندگان داخلی آنهاست. چنانکه می‌بینیم سرنگونی هم شرایط دارد.

اینکه مبارزه لزوما به سرنگونی، به ويژه دربرابر يک رژيم مجهز و بی هيچ ملاحظه، نخواهد انجامید یک نکته کلیدی است و پافشاری از یک سو، و انعطاف‌پذیری در تاکتیک‌ها را از سوی دیگر می‌طلبد. ما می‌باید گاه برضد امید، خوشبینی خود را به پیروزی نگهداریم. همین که ما پس از بیست و هشت سال لازم است در باره هدف‌ها و استراتژی و تاکتیک‌های مبارزه بیندیشیم و از مقدمات آغاز کنیم پیچیدگی موقعیتی را که درگیر آنیم نشان می‌دهد. این بیست و هشت ساله بیهودگی و بی‌ربطی و آسیب‌رسانی بیشتر کار‌هائی را که به نام مبارزه شده است نشان می‌دهد. ده‌ها هزار تن در چنان مدت طولانی و با صرف شاید صد‌ها میلیون دلار نه رژیم را سرنگون کرده‌اند نه مبارزه‌شان در شرایط خوبی است. از آن همه تلاش‌ها امروز بقایائی این سو و آن سو مانده است که اگر درست عمل کند اتفاقا در دو زمینه مهم اوضاع و احوالش مساعد‌تر از هر زمان است.

نزدیک شدن به همرائی برسر هدف نهائی مبارزه يکی از این زمینه‌هاست. برقراری یک دمکراسی عرفیگرا برپایه اعلامیه جهانی حقوق بشر در کشوری یکپارچه و مال همه ایرانیان و به دست ایرانیان هدفی است که در چپ و راست طیف سیاسی بیشترین جاذبه را دارد. کوشش بیست و چند ساله برای یافتن یک گفتمان ملی و فرا‌تر از ملاحظات گروهی بیهوده نمانده است. ما سرانجام به يک گفتمان مشترک رسیده‌ایم که مانند رشته‌ای ناپیدا مبارزان را در درون و بیرون ایران بهم می‌پیوندد ــ اختلافات‌شان باهم هر اندازه باشد. خرده گفتمان‌هائی مانند پادشاهی و جمهوری، یا فدرالیسم زبانی تا حد دشمنی و جدائی، همچنانکه جنگ برسر رویداد‌ها و شخصیت‌های تاریخی از نیروی زندگی بی‌بهره‌اند. مسئله مردم حکومتی است که برگزیده و در خدمت آنها باشد و همین است که در قلب گفتمان ملی قرار دارد.

ورشکستگی همه سویه جمهوری اسلامی، و بیگانگی مردم حتی توده مذهبی از گروه‌های فرمانروا ــ از آخوند و سپاهی ـ امنیتی ــ زمینه دیگر است. از خط امام تا عملگرا و از اصلاح‌طلب دوم خردادی تا اصولگرا همه رنگ‌های رژيم آزموده شده است. دیگر کسی امید رهائی را در جمهوری اسلامی نمی‌بیند. ممکن است مردم از ناگزیری تحمل کنند ولی مانند دوره‌هائی در گذشته ــ پس از جنگ و پس از دوم خرداد ــ گول نخواهند خورد. جمهوری اسلامی سیر “تکاملی“ خود را کرده است، همه گونه فرصت در اختیارش بوده است ــ تازه‌ترینش درامد‌های افسانه‌ای نفتی که اجازه داد در دو سال صد و چهل میلیارد دلار مصرف کنند. مذهب به عنوان کشورداری، فلسفه فراگیر زندگی، و ابزار پیشبرد جامعه و بهروزی مردمان همین است که پس از بیست و هشت سال تجربه می‌بینیم. از فولکلور آخوندی با روضه‌خوانی و رساله‌ها و کتاب دعاهایش همین فاجعه‌ای در می‌آید که هر روز در سطح و ژرفای جامعه جریان دارد.

در پایان تونل دراز، کورسوئی اگر نه نوری پدیدار شده است. پایان ناگزیر رژیم نزدیک‌تر می‌نماید. اکنون می‌توان در آرزوی قدرت کشور را هم فدا کرد. می‌توان هرچه بیشتر و بی‌ملاحظه‌تر خواست، و راه را بر هر همرائی بست. می‌توان بند و بست را بجای همبستگی، حتی جایگزینی رژیم اسلامی گذاشت و در ضرورت حمله نظامی به ایران استدلال بافت. می‌توان مانند بسیاری از واماندگان ترحم‌انگیز تاریخ، روز تا شب “سقط گفت و نفرین و دشنام داد.“ همچنین می‌توان از فرصتی که یکبار دیگر در این صد ساله برای انسانی کردن جامعه و حکومت ایران پیدا شده است بهره گرفت و طرحی دیگر درانداخت که برای بسیاری از ما می‌باید از خودمان و رویکرد‌هامان آغاز شود. زمان بزرگ‌ترین دشمن و خدمتگزار ماست، بسته به اینکه با خودمان چه کنیم.

سپتامبر‏‏‏ ۲۰۰۷

مکتب تازه “مبارزه“

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

مکتب تازه مبارزه

هنگامی که در بررسی انحرافات مبارزه دراز پر از مشکلات ما در بیرون، به ضرورت تعریف مبارزه و سرنگونی برخوردم نمی‌دانستم که چه اندازه بهنگام است. اکنون با توجه به پشتیبانی پاره‌ای کوشندگان از ضرورت حمله آمریکا به ایران، ما با یک مکتب تازه مبارزه روبرو شده‌ایم. پس می‌باید موضوع را بیشتر شکافت، و در اینجا نخست خلاصه‌ای از نتایجی را که گرفته بودم می‌آورم:

۱ ــ مبارزه با سرنگونی یکی نیست. هر مبارزه‌ای به سرنگونی نمی‌انجامد و نمی‌باید دلسرد شد و رها کرد. به هر فعالیتی نمی‌باید نام مبارزه داد. چه بسا فعالیت‌ها که به مبارزه آسیب می‌زنند. سرنگونی فرا‌آمد يک سلسله عوامل است که مبارزات ما، اگر درست باشد، بخشی از آن است.

۲ ــ ما در بیرون می‌باید بجای شعار سرنگونی دادن به مبارزه‌ای که بتواند به سرنگونی انجامد بپردازیم. شعار دادن و به مبارزه موثر نپرداختن بسیاری فعالیت‌ها را در همان حد نگهداشته است و به دلیل پابرجائی رژيم در بیست و هشت سال گذشته، گروه‌های بی‌شماری نا امید شده‌اند. بقیه نیز چند سالی را در بحث از سرنگونی گذراندند که سودی به حال مبارزه نداشت.

۳ ــ سرنگونی رژیم برای موجودیت ایران لازم است و شرایطی دارد. نخست، رژیم بناچار می‌باید در ایران در جائی که هست سرنگون شود، در حالی که مبارزه را همه جا می‌توان و می‌باید انجام داد. از این امر بدیهی که کسانی می‌کوشند به عنوان مخالفت با سرنگونی رژیم جلوه دهند ( نمونه دیگری از “مبارزه“‌ای که به سرنگونی کمک نمی‌کند) دو نتیجه می‌توان گرفت.

نخست، اگر قرار است رژيم در ایران و به دست مردم ایران سرنگون شود می‌باید در برابر حمله به ایران و تغییر رژیم به دست بیگانگان، اگرچه با مشارکت پاره‌ای ایرانیان، بایستیم. سرنگون کردن از بیرون تنها در صورت مداخله نظامی آمریکا امکان پذیر است.

دوم، سرنگونی صرفا برای سرنگونی و بی توجه به چگونگی آن بی‌مسئولیتی محض است. ما آن سرنگونی را باید بخواهیم که بجای رژیم اسلامی یک نظام دمکراسی بر پایه حقوق بشر بیاید. سرنگونی به بهای تکه پاره شدن ایران یا جنگ داخلی یا تکرار وضع عراق امری نیست که بیشتر ایرانیان آرزویش را داشته باشند. به قول فرنگی‌ها ما خیال نداریم بچه را هم با آب حمام دور بریزیم.

انتظار من از گشودن بحث آن بود که به مبارزه با رژيم ــ مبارزه به قصد سرنگونی ــ جدی‌تر بیندیشیم و در گفتگو از سرنگونی، آن اندازه اسیر شعار دادن نشویم که مبارزه از یاد برود؛ و نیز در امر سرنگونی، دربرابر کشور خود، مردم و سرزمین ایران، با مسئولیت عمل کنیم و با هیچ استدلالی در خدمت طرح‌های بیگانگان یا گرایش‌های جدائی‌خواهانه قرار نگیریم. اکنون کسانی از این بحث لازم می‌کوشند سلاحی برای از میدان بدر کردن بسازند که باکی نیست و بد‌تر از اینها نیز به جائی نمی‌رسد. شایعه‌سازی و اتهام و ترور شخصیت صد سال زمینه اصلی سیاست ورشکسته ایران بوده است؛ سلاحی است پوشیده از زنگار بدنامی و شکست پشت شکست. هربار کسی در مبارزه به دروغپراکنی و تحریف دست می‌یازد حاصل جمع ابتذال را در سیاست ما ــ که هیچ پائین نیست ــ بالا‌تر می‌برد.

به ویژه کسانی که در بیرون سودای رهبری و جایگزینی حکومت اسلامی دارند بهتر است در مبارزات خود از سخنگویان آن تقلید نکنند. این سر و صدا‌ها در راستای همان “مبارزات“ است که بخشی از دلائل پابرجائی رژیم را توضیح می‌دهد. (سخن گفتن از جایگزین یا آلترناتیو و شورای رهبری در بیرون دلخوشی دیگری است. ما می‌باید نقش خود را در یاری دادن به پیکار مدنی و سیاسی مردم ایران تعریف کنیم. از ادعای رهبریش دست برداریم و در خدمت آن باشیم.)

***

بهنگام بودن بحث، منتظر مکتب تازه‌ای در مبارزه بود که اکنون یک دو تن با احتیاط و زیر پوشش نام مستعار گشوده‌اند. شیره سخن آنها این است که جمهوری اسلامی در پی ساختن بمب اتمی است، و آن را بر اسرائیل خواهد افکند؛ آنگاه نوبت ایران خواهد بود که بمباران اتمی را تحمل کند. از این مقدمه نتیجه می‌گیرند که طرح‌های آمریکا برای بمباران ایران که به نظر آنان قطعا اجرا خواهد شد و اجتناب‌ناپذیر است در واقع از خطر بزرگ‌تری جلوگیری خواهد کرد. با این استدلال‌ها طبعا ما می‌باید به پیشباز بمباران ایران برویم، چون در ضمن جمهوری اسلامی را نیز برخواهد انداخت و ما دارای رهبرانی از روی نمونه دوگل خواهیم شد که آماده همکاری با بیگانگان بودند و در اشاره آشکاری آورده‌اند.

از این گزاره‌ها تنها یکی درست است. جمهوری اسلامی دنبال بمب اتمی است و آمریکا و شماری دیگر از کشور ها مصمم‌اند بهر ترتیب از آن جلوگیری کنند. اما انگیزه جمهوری اسلامی دست زدن به یک جنگ اتمی نیست که می‌داند به زندگی‌اش پایان خواهد داد. غربیان به درستی از آن می‌ترسند که جمهوری اسلامی در پیکار تروریستی خود تکنولوژی هسته‌ای را نیز به خدمت گیرد، یا به این و آن بدهد؛ و نیز آن را برای گسترش قدرت خود بکار برد. دورنمای یک جنگ اتمی با ایران از آن فرض‌هاست که صرفا برای رسیدن به نتیجه دلخواه پیش آورده می‌شود. بمباران ایران نیز هنوز گزینه آخرین چاره است و گزینه‌های دیگر و کم‌هزینه‌تری برای همه طرف‌ها هست. ما لازم نیست در شور و شوق خود تا اینجا‌ها درغلتیم.

اما درباره دوگل می‌باید گفت که او با مهاجمان آلمانی متحد نشد و در پیوستنش به متحدان جنگ جهانی بر ضد آلمان هیچ عنصری از همکاری با بیگانگان نبود. سیاست، چنانکه اشاره کرده‌اند عرصه کمبود است، ولی سیاست بینوای ما حتی به پتن هم که نام برده‌اند نمی‌رسد و اگر بخت‌شان یاری کند به چلبی ختم می‌شود. بهتر آن است که بجای این در و آن در زدن به واقعیات ایران و همسایگی‌اش از نزدیک‌تر بنگریم و ببینیم این کشور از هم‌گسیخته با اینهمه مدعیان از هر رنگ از درون و بیرون آیا تحمل بمب‌های “کم خطر‌تر“ آمریکا را خواهد آورد؟ سرنگونی جمهوری اسلامی خواستی برحق و ضرورتی حیاتی برای ملت ایران و موجودیت ماست، ولی بهر بها و هر بهانه از این گونه‌ها که آورده‌اند؟

ما دهه‌هاست برای دمکراسی و حقوق بشر در ایران مبارزه می‌کنیم. (حقوق بشری که به موجب اعلامیه جهانی، افراد فارغ از هر تقسیم‌بندی و به عنوان فرد انسانی از آن به یکسان برخوردارند و نه چون به زبان معینی سخن می‌گویند یا مذهب معینی دارند…) آیا می‌توان تصور کرد که جنگ ویرانگر، چنان نظامی را حتی به رهبری سروران جایگزین‌ساز، به ایران خواهد آورد و همین را هم که از کشور ما مانده است به باد نخواهد داد؟ در گفتار و کردار کدام سازمان سیاسی که حاضر به گفتگو با این سروران شده است کمترین دلبستگی به ملت ایران (نه به “ملت“های ایران) دیده می‌شود و اگر آنها فرصت دست بردن به سلاح پیدا کنند زندگی و امنیت مردم در هر کوی و برزن تهدید نخواهد شد؟ کسی با سازمان‌های قومی، چه رسد به اقوام ایران که ربطی به آن سازمان‌ها ندارند مخالف نیست ولی سرنوشت ایران را نمی‌باید به دست‌هائی، در بیرون و درون آن سازمان‌ها، سپرد که بی مداخله مسلحانه بیگانه بختی برای خود نمی‌شناسند. ایران عراق نیست ولی می‌توان آن را به روز عراق انداخت.

به آن بحث بهنگام برگردیم. هر کار به عنوان مبارزه می‌کنیم لزوما مبارزه نیست. مبارزه می‌باید در يک چهارچوب معین برای هدف (های) معین و در خدمت آن باشد؛ و هیچ سرنگونی که ایران را بد‌تر از آنچه هست بجای گذارد به کار مبارزان نخواهد آمد.

اکتبر‏‏‏ ۲۰۰۷

از ما چه بر می‌آید؟

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

از ما چه بر می‌آید؟

اکنون که مدافعان حمله آمریکا به ایران به توجیه انکارآمیز افتاده‌اند و آنها که استقبال از نیرو‌های آمریکائی را وعده می‌دادند دم درکشیده‌اند، می‌توان به پاره‌ای بدفهمی‌ها ــ همه از بدیهیات بد جلوه داده شده ــ پرداخت. نخستین در موضوع سرنگونی رژیم اسلامی، که بیش از همه دستاویز شده است. ما اگر سرنگونی رژیم را با مداخله خارجی رد کنیم یک راه بیشتر نمی‌ماند ــ کمک به مبارزه مردم ایران و استفاده از همه عوامل، ازجمله پشتیبانی افکار عمومی جهانی، تا حکومت اسلامی نه در بیرون، نه به رهبری ما، نه صرفا براثر مبارزات ما، جایش را به یک نظام دمکراتیک مدرن بدهد. در فضای مه‌آلود ساده‌نگری و غرض‌ها، پی بردن به این حقیقت بدیهی ظاهرا چنان دشوار است که هنوز و بار‌ها نیاز به روشنگری دارد. میلیون‌ها از بهترین فرزندان ایرانزمین در کار نبرد همه سویه با نظام آخوندی هستند؛ زندان‌ها از آنها پر است، هزاران تن‌شان به این علت زیر خاک‌ها خفته‌اند و آنگاه کسانی نمی‌توانند بپذیرند که جمهوری اسلامی را مثلا در پاریس یا واشینگتن نمی‌توان سرنگون کرد؛ جای سرنگونی، و نه مبارزه، در ایران است و نیرو‌هایش اساسا در درون ایران.

يک حقیقت بدیهی دیگر که از دریافت روشن‌ترین فکرها بیرون می‌نماید، ارتباط میان مباررزه و سرنگونی است. مبارزه برای مبارزه نیست ــ مگر نزد پهلوانان نستوهی که به هر چه می‌کنند چنان نامی می‌دهند. مبارزه اگر معنی داشته باشد برای دگرگونی و جابجائی است. انسان تا هدفی نداشته با امری مخالف نباشد و چیز دیگری بجای آن نخواهد مبارزه نمی‌کند. اما هدف دوردست‌تر، مبارزه دراز‌تر و دشوار‌تر می‌خواهد و چه بسا به زندگانی انسان نیز نرسد و از یک نسل به نسل دیگر بکشد ــ هم اکنون یک نسل از مبارزه با جمهوری اسلامی گذشته است. جدا کردن مبارزه از اینروست که اگر سرنگونی روی نداد ناامیدی پیش نیاید و مبارزه ادامه یابد. اگر پیوسته در مبارزه به انگیزه سرنگونی بیندیشند مانند بیشتر نسل اول مبارزان خواهند شد که دل خود را به وعده‌های دو ماه و دو سال دیگر خوش می‌داشتند و به زور امید‌های دروغین در میدان می‌ماندند.

چنانکه در جائی دیگر اشاره کرده‌ام ما گاه می‌باید برضد امید امیدوار باشیم و ادامه دهیم. آنان که همه در اندیشه جایگزینی هستند به این معنی که شتاب دارند هر چه زود‌تر سوار شوند چنین سخنانی را در حکم دست برداشتن از هدف سرنگونی رژیم وانمود می‌کنند. ولی در مبارزه ما مسئله این نیست که سوار شویم یا زود‌تر از دیگران سوار شویم یا به هر بها سوار شویم. در اینجا پای موجودیت ملتی در میان است. مشکل ایران در این نیست که گروهی جای گروه دیگر را به هر ترتیب بگیرند. ما برای دگرگون کردن و بهبود دادن همه “وضعیت“ ایران، از فرهنگش گرفته تا سیاست و حکومتش، مبارزه می‌کنیم و طبعا دربرابر پاره‌ای مدعیان جایگزینی می‌ایستیم. هیچ جای شگفتی نیست که کسانی از مخالفان رژیم اسلامی با ما همان اندازه دشمنی می‌ورزند که رژیم. به ویژه آنها که صرفا به سرنگونی می‌اندیشند و به پیامد‌های استراتژی‌های خطرناک خود توجهی ندارند و آنها که می‌خواهند گوشه‌ای از این سرزمین را بردارند و با آن هر چه می‌خواهند بکنند ما را همان اندازه مزاحم خود می‌شمارند که حکومت اسلامی.

***

اگر ما در بیرون، مگر به زور بمب‌های آمریکا و لشگر‌کشی از کشور‌های همسایه، نمی‌توانیم رژیم اسلامی را دست کم در یکی دو استان مرزی سرنگون کنیم از چه برخواهیم آمد؟ سودمندی تاکید بر مبارزه در بیرون آن است که به چنین بحث‌هائی مجال می‌دهد. چه بهتر می‌بود که همان بیست و چند سال پیش بجای هر روز شعار سرنگونی سردادن و برسر گرفتن جای سران حکومت با هم درپیچیدن ــ که با نزدیک شدن خطر جنگ در میان جایگزین‌سازان بالا گرفته است ــ نگاه خود را به آنچه در خدمت اکنون و آینده ایران است می‌انداختیم.

درافتادن با جمهوری اسلامی از دور، پیش از هر چیز نیاز به راه انداختن یک نیروی موثر دارد ــ نیروئی که در کشاکش میان گروه‌ها هدر نشود. پس از بیست و هشت سال ما تازه داریم به نزدیکی‌های یک گفتمان مشترک، یک همرائی ضمنی برسر اصول، می‌رسیم که می‌رود در دمکرات‌منش‌ترین بخش نیرو های مخالف جائی برای کشاکش بیهوده نگذارد. واپسماندگان کاروان هنوز بسیارند و مسئله خودشان است. دیگران هنوز در مبارزه می‌باید اولویتی به این جبهه بسیار مهم برای اکنون و آینده ایران بدهند. درافتادن با رژيم از کشور‌های دمکراسی لیبرال با خود یک ویژگی نیز می‌آورد: ضرورت آموختن شیوه‌های سیاست ورزی از مردمانی که سیصد سالی از ما زود‌تر آغاز کرده‌اند. در این جبهه هم اندک پیشرفت‌هائی را می‌توانیم ببینیم؛ ولی هنوز تا رخت بربستن شیوه‌های تحریف و آوردن گفتاورد بیرون از متن و دروغبافی آشکار و تهمت از گفتار سیاسی، بسیار فاصله داریم. در نزد یخزدگان تاریخ، کار از اینها به هیستری کشیده است که البته بر ایشان حرجی نیست. سالم کردن فضای بیرون، انداختن انرژی‌ها در مسیر سازنده‌ای که هم به مبارزات همسوئی دهد و هم تمرینی برای دمکراسی در این فرصت مغتنم باشد یکی از نخستین کارهائی است که در مبارزه از ما بر‌می‌آید. ما هیچ نمی‌باید از کمکی که بی‌اعتباری نیرو‌های مخالف بیرون به ماندگاری جمهوری اسلامی می‌کند غافل باشیم. در همه جای جهان و در ایران به ویژه، تصویر برجسته‌تر بیرونیان، منظره جماعتی است درهم افتاده که کارشان بی‌آبرو کردن یکدیگر است. پیش از جنگ بر سر اینکه چه کسی بیشتر رژیم را سرنگون می‌کند بد نمی‌بود به بهبود این منظره می‌پرداختیم. از این نظر بیرونیان جایگزینان منفی رژيم بوده‌اند ــ “ببینید چه کسانی می‌خواهند جای ما را بگیرند!“

پیشبرد گفتمان مدرن و جایگزین جهان‌بینی جمهوری اسلامی بخش دیگری از سالم سازی فضای مبارزه است و به همسوئی نیرو‌ها کمک می‌کند. ما پس از سال‌ها و دهه‌ها زندگی در زیر آفتاب مدرنیته می‌باید آسان‌تر خود را از جهان قبیله‌ای و خودی و غیر خودی آزاد کنیم. جامعه ایرانی برخلاف تصور بسیاری مبارزان، آمادگی پذیرفتن پیشرو‌ترین برنامه‌های سیاسی را دارد. هیچ ملتی در پیرامون ما تا چشم کار می‌کند از کوره صد ساله ایران بدر نیامده است. يک برنامه سیاسی ملی ــ به این معنی که به همه ایرانیان بیندیشد و گسترده‌ترین مخرج مشترک را در چهارچوب دمکراسی لیبرال (محدود به اعلامیه جهانی حقوق بشر) درنظر بگیرد ــ به خوبی در ظرفیت ملی ما هست و ما در بیرون دست گشاده‌تری برای پروراندن آن داریم. آنها که مسائل انحرافی و ملت سازی و کینه زبانی را پیش می‌کشند، مانند آنها که در این هنگامه، همه ویژگی‌های یک مبارزه آلوده سیاسی را به بحث تاریخ می‌دهند از مبارزه برای سرنگونی بیرون‌اند.

 آگاه کردن مردم در هر جا از آنچه در ایران می‌گذرد؛ پشتیبانی از مبارزات مردمی؛ گستردن شبکه ارتباطی درون و بیرون؛ سخت‌تر کردن زندگی بر رژیم در هر جا امکان دارد؛ و بطور کلی آماده شدن برای مرحله نهائی مبارزه؛ برای پس از جمهوری اسلامی؛ و ــ در بد‌ترین سناریو‌ها ــ برای پس از پس از جمهوری اسلامی اجزاء دیگر طرح کلی مبارزه برای سرنگونی است. در این زمینه عموم مبارزان آنچه توانسته‌اند کرده‌اند و می‌کنند و تنها عیب کارشان ناتوانی از رویهم ریختن و دست کم همسو کردن مبارزات بوده است.

اکتبر‏‏‏ ۲۰۰۷

رهبری و مبارزه مدنی

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

رهبری و مبارزه مدنی

از جامعه مدنی سازمان نیافته ولی درپیوسته ایران خبر‌های امیدبخش می‌رسد. دو ابتکار تازه گروهی از آزاداندیشان به ویژه سزاوار توجه است. شورای ملی صلح، در پاسخ به بحران اتمی و خطر جنگ برخاسته از آن؛ و کمیته انتخابات آزاد، در تدارک انتخابات اسفند مجلس، به خودی خود و گذشته از اینکه به کجا برسند می‌باید پشتیبانی شوند.

از این دو، شورای ملی صلح پشتیبانانی در درون حکومت و زمینه‌ای به مناسبت نزدیکی خطر، در جامعه بطور کلی دارد. کمیته انتخابات آزاد پیامی در مخالفت با همه کارکرد انتخاباتی حکومت اسلامی می‌فرستد که بیشتر آرزوی الهام‌بخش حرکت‌هائی در گوشه و کنار جامعه خواهد بود. شورای ملی صلح انگشتی احترام‌آمیز بر روی مسئله اصلی ــ برنامه تسلیحات اتمی رژیم ــ می‌گذارد و انگشت دیگری، اتهام‌آمیز، رو به آمریکا می‌گیرد و آزادی عمل و گسترش خود را در فضای پر از کشاکش دستگاه حکومتی تامین می‌کند. کمیته انتخابات آزاد سخن آخر را شجاعانه می‌گوید و بی انتظارات بیش از اندازه، پیامی می‌فرستد که طنین آن خاموش نخواهد شد. اعضای کمیته نه تنها از تنگنای شورای نگهبان بلکه از حلقه خودی و غیر خودی ملی مذهبی نیز بیرون آمده‌اند. آنها به درستی دریافته‌اند که مصلحت ملی مذهبی‌ها نیز در به رسمیت شناختن حق همگان است.

برای ما در بیرون، اگر از خود بدر آئیم و به آزاداندیشان درون نزدیک‌تر شویم، آنچه کمیته انتخابات آزاد می‌گوید جائی برای افزودن نمی‌گذارد، آنچه هم که شورای ملی صلح می‌خواهد تنها در واژگان و تاکید، اندک تفاوت‌هائی با سخن ما دارد. ما به سبب آزادی عمل بیشتر می‌توانیم بگوئیم که مسئولیت بحران کنونی و خطر جنگ آینده اساسا به گردن جمهوری اسلامی است و اگر بمب اتمی رژیم در میان نباشد تهدید جنگ هم نخواهد بود. ما همچنین می‌توانیم تاکید کنیم که خواست صلح و محکوم کردن مداخله نظامی خارجی نمی‌باید به قصد پشتیبانی از طرف دیگر کشاکش یعنی جمهوری اسلامی باشد، و صلح نمی‌باید اصل موضوع را از یاد‌ها ببرد.

اینکه پشت سر شورای ملی صلح عناصری از درون حکومت باشند یا نه تاثیری ندارد و نمی‌باید مصلحت ملی را زیر سایه ملاحظات سیاسی، حتی ملاحظات مبارزه، ببرد. اکنون پیشگیری جنک و بازایستادن برنامه اتمی جمهوری اسلامی اولویت دارد. وقت برای ملاحظات دیگر بوده است و خواهد بود. اهمیت شورای ملی صلح در این است که با نزدیک کردن مواضع خود به بخش فعال‌تر جامعه مدنی و برطرف کردن بدگمانی نیرو‌هائی که از ملی مذهبی و دوم خردادی‌ها نارو خورده‌اند از پراکندگی کنونی آزادیخواهان خواهد کاست. مخالفت با جنگ و برنامه تسلیحات اتمی، مانند پیکار برای انتخابات آزاد زمینه‌ای طبیعی برای همفکری نیرو‌های گوناگون است.

کمیته انتخابات آزاد دنباله کاری را که فراخوان ملی رفراندم آغاز کرد گرفته است و خواست رهائی ملی را در قالب گفتمانی ریخته که جز حکومت و مخالفان وفادارش کسی نمی‌تواند با آن در افتد. فراخوان ملی رفراندم دچار این اشتباه بود که می‌خواست یک جنبش را در قالب سازمانی بریزد. آن قالب سازمانی به ناچار بسیار کوچک تر از گستره یک جنبش بود و به سرعت در گرداب ناسازگاری‌های سیاسی و شخصی اجتناب‌ناپذیر افتاد. پیکار برای انتخابات آزاد و جلوگیری از جنگ اگر حالت رسمی به خود نگیرد و جنبشی دربر‌گیرنده افراد و گروه‌های گوناگون بماند از بیرون با فشار‌های حکومت و از درون با ناسازگاری‌های اجتناب‌ناپذیر روبرو نخواهد شد.

سی سال کشیده است تا اکنون بتوان از جا افتادن یک گفتمان ملی، گفتمان دمکراسی و حقوق بشر، در جامعه ایرانی سخن گفت. پیشرو‌ترین لایه‌های اجتماعی به این گفتمان پیوسته‌اند. اما دمکراسی و حقوق بشر فرایافت‌هائی کلی، و بستر‌هائی برای اقدام و عمل سیاسی هستند، و برای آنکه بتوانند مسیر رویداد‌ها را تغییر دهند نیاز به شعار‌ها و کارزار (کمپین)‌هائی نزدیک به مسائل روز دارند. “دموکراسی خواهی“ و حقوق بشر که از چند سال پیش برسر زبان‌ها افتاد در همان حد ماند. امروز محسوس بودن خطر برنامه اتمی رژيم و نزدیک بودن انتخاباتی که غیر آزاد‌ترین و شاید مهم‌ترین انتخابات جمهوری اسلامی خواهد بود به آزادیخواهان ایرانی میدان مناسبی می‌دهد.

آزادی و باز سازی ایران فرایندی دشوار و طولانی و پیچیده، و سراسر آغشته به تلخی و تراژدی است و راه‌حل‌های فوری و میانبر، هر چه هم خوش‌ظاهر، ندارد. پیکاری است در جبهه‌های بسیار و با پیکارگران بی‌شمار که گاه باهم و گاه رویاروی هم‌اند. پیکار مردم است برای دگرگون کردن حکومت و برای دگرگون کردن همان مردم؛ زیرا درد و درمان ما در همان مردم است. سی ساله گذشته در همین پیکار گذشت. مردم دیگر همان توده‌های سه دهه پیش نیستند ــ هرچند هنوز راه درازی دارند. رژیم نیز همان نیست؛ نیرومند‌تر و برای موجودیت ایران خطرناک‌تر شده است. پس از سی سال دارد راه و رسم نظام‌های توتالیتر ایدئولوژیک را از زباله‌دان تاریخ بدر می‌آورد تا در جامه اسلامی‌اش به کار گیرد.

فرمول‌های آسانی که این روز‌ها کسانی برای “نجات ایران“ پیش می‌کشند نه به جائی می‌رسند، زیرا طبقه سیاسی ایران در بیرون و جامعه سیاسی ایران در درون گوشی برای شنیدن پیام آنان ندارد؛ و نه اجرا شدنی هستند، زیرا صورت مسئله را درست نگرفته‌اند. ما هر پیشرفتی تا‌کنون در مبارزه کرده‌ایم در دگرگون ساختن عنصر مردمی بوده است که عنصر اصلی است. اگر می‌توانیم از جامعه مدنی، جنبش‌های اجتماعی، گفتمان ملی و همرائی بر دمکراسی و حقوق بشر در ایران بگوئیم از آن دگرگونی برخاسته است و آینده ایران در این مسیر‌ها و با این نیرو‌ها ساخته خواهد شد. هزاران و هزاران در اینجا و آنجا و هر جا، حتی اندک شماری در راهرو های قدرت، در باززائی سیاسی جامعه ایرانی سهم داشته‌اند.

نمی‌توان از زنان و مردانی که جان و آزادی خود را سی سال ارزانی چنین پیکار سیاسی و فرهنگی کرده‌اند انتظار داشت که برای رهائی خود به نیروئی جز خودشان پشت بدهند. جامعه بزرگ ایرانی درون و اجتماع کوچک‌تر ایرانی بیرون صد‌ها و هزاران رهبر در سطح محلی، از پائین، در گوشه و کنار این توده بزرگ انسانی، پرورده است. ما سرانجام استخوان بندی یک جامعه سیاسی مدرن را پیدا می‌کنیم. جامعه سیاسی نوپای ایران هنوز نمی‌تواند شبکه سازمانی خود را داشته باشد ــ در ایران به سبب محدودیت آزادی، در بیرون به سبب آزادی از محدودیت، که بحثی دیگر است ــ ولی سازماندهی نیز مانند رهبری از پائین و طبعا بیشتر در جائی که مردمند، خود ایران، خواهد بود. (این از طرفه‌های سیاست است که چنانکه ارسطو نشان داد از محدودیت به آزادی می‌توان رسید و از بی بند و باری به محدودیت ــ در مورد ما بیرونیان به کم اثری.) پیکار سیاسی مردمی که استراتژی بهتر از آن هنوز نشان داده نشده همین است که در ایران می‌بینیم. در همین طیف صد رنگ از مبارز سر سپرده تا سازشکار بی‌اعتقاد که نقش خود را در سست کردن مبانی رژيم دارد؛ همین فراخوان‌ها و کارزار‌ها و تظاهرات و اعتصاب‌ها و کمیته‌ها و بیانیه‌هاست، همین زندانیان سیاسی و مبارزان سرکوب شده‌اند، همین گردن‌هائی است که با اینهمه افراشته می‌مانند.

دسامبر ۲۰۰۷

پادشاهی و رهبری

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

پادشاهی و رهبری

بحث در باره نقش شاهزاده وارث پادشاهی پهلوی بار دیگر بالا گرفته است، و نه صرفا از سوی بخشی از هواداران پادشاهی.

آن هواداران استدلال می‌کنند که مبارزه بی رهبری نمی‌شود و برای این “کشتی کژ و مژ“ سکانداری لازم است.. مردم در ایران نمی‌دانند و کسی را می‌خواهند که به آنها بگوید چه کنند. در بیرون گروه‌های سیاسی اثر چندانی ندارند. در خود ایران نیز چنان کسی نیست. ده سال پیش خاتمی بود ولی او بی‌اعتبار شده است پس می‌باید جای‌ش را با شاهزاده پر کرد. اینان با همه تکیه خود بر نیاز مردم در ایران به رهبری، در ته دل می‌دانند که دوری از خاک میهن با خود محدودیت‌هائی می‌آورد؛ و تکیه را بر نقش رهبر در بسیج کمک اخلاقی غرب برای پیکار آزادی و حقوق بشر مردم ایران می‌گذارند. در این استدلال‌ها مسلما واقعیتی هست. اگر کسی باشد که اکثریتی از او پیروی کنند نیروی بزرگی شکل خواهد گرفت و از جمله بهتر خواهد توانست نظر جهانیان را به مردم ایران و مشکلات و آرزو‌های‌شان برگرداند. ولی رهبری با نامزدی برای یک مقام سیاسی تفاوت دارد. این استدلال‌ها مال زمانی است که رای‌گیری در میان باشد. مردم به رهبر رای نمی‌دهند؛ به رهبر روی می‌آورند. به یک تعبیر رهبر ظاهر می‌شود؛ به نقطه‌ای می‌رسد که مردمان احساس می‌کنند کار‌شان بی حضور الهام‌بخش و فرهمند او نمی‌گذرد.

یک گونه دیگر رهبری نیز هست ــ رهبری بر پایه همرائی consensus گروه یا شخصیتی با نیرو‌های سیاسی دیگر در یک داد و ستد سیاسی. در بحث‌های کنونی به نظر می‌رسد که این گونه رهبری بیشتر در نظر است. زیرا از رهبری فرهمند charismatic دست کم هنوز سخن نمی‌توان گفت. اما یک نگاه به منظره سیاسی ایران دشواری‌ها را نشان می‌دهد.

چنانکه در فرصت‌های دیگر اشاره شده است نیرو‌های سیاسی مخالف حکومت انقلابی در ایران را با هیچ انقلاب دیگری نمی‌توان مقایسه کرد. در انقلاب‌های دیگر شکست‌خوردگان بودند که با پیروز‌مندان به مبارزه می‌پرداختند. در انقلاب اسلامی نه تنها شکست‌خوردگان، بقایای رژیم کهن، بلکه بیش از آنها پیروزمندان انقلاب به تندی به صف مخالفان پیوستند. در انقلاب‌های دیگر نیز چنان پیروزمندانی بودند که نبرد قدرت را باختند ولی رژیم انقلابی، اگر ماند، توانست آنها را به عنوان نیروی سیاسی نابود کند. در انقلاب اسلامی آن عناصر به اندازه‌ای پر شمار و گوناگون بودند که خوشبختانه با همه دد منشی حکومت انقلابی و کشتار‌های هولناک، تقریبا دست‌نخورده ماندند. طیف مخالفان رژیم در بیرون ایران بیشتر انقلابیان پیشینی هستند که گاه نمی‌دانند بیشتر می‌خواهند با رژیم پادشاهی بجنگند یا جمهوری اسلامی. از درون ایران هیچ کس آگاهی درستی ندارد. این اندازه هست که هیچ جنبشی را نمی‌توان نشان داد که ادعا‌های کسان را تایید کند.

 اینکه پادشاهی هنوز به عنوان یک نیروی سیاسی هست، واقعیتی است که نشانه‌ای بیش از شدت مخالفتی که بسیاری از مخالفان جدی جمهوری اسلامی با آن می‌ورزند لازم ندارد. در سه دهه گذشته از همه کوشش‌ها بیش از این بر نیامده‌ایم که بخش کوچکی از این دشمنی‌ها و ناسازگاری‌ها را تخفیف دهیم. بیست و پنج سال روشنگری در اینکه شکل حکومت پادشاهی یا جمهوری اهمیتی ندارد و تکیه را بر نظام سیاسی دمکراتیک می‌باید گذاشت تازه دارد به نتیجه‌ای می‌رسد. اندک اندک گروه‌هائی را می‌توان یافت که جمهوریخواهی را با دمکراسی مترادف نمی‌گیرند و می‌پذیرند که پادشاهی نیز می‌تواند در یک دمکراسی لیبرال، باشد. ولی آنان نیز به آینده پادشاهی لیبرال دمکرات در ایران بدگمان هستند و می‌ترسند هواداران پادشاهی به تندی تسلیم غرائز استبدادی خود شوند و دمکراسی را قربانی شاه‌پرستی کنند. می‌باید انصاف داد که رفتار سلطنت‌طلبان، حتی مشروطه‌خواهانی که در تعهد‌شان به دمکراسی و حقوق بشر تردید نمی‌توان داشت هیچ کمکی به برطرف کردن این بدگمانی نمی‌کند. واکنش خشمگین و گاه کینه‌توزانه آنها به هر انتقاد؛ و شیفتگی و از خود بیخودی که در موقعیت‌هائی از آنان دیده می‌شود ویژگی‌های یک طبقه سیاسی مسئول نیست. همانند‌های آنان در گرایش‌های دیگر نیز به همچنین.

ما ناگزیریم این واقعیت را بپذیریم که بیشتر فعالان سیاسی در بیرون، و بخش نامعلومی از مخالفان رژیم در درون ــ به ویژه کسانی که سی سال پیش در دشمنی با پادشاهی زندگانی‌های خود را نیز به آتش کشیدند ــ از دسترس هواداران رهبری شاهزاده بیرون‌اند و نمی‌خواهند وارد ترتیباتی شوند که دورادور هم به سود امر پادشاهی باشد. علت همان واقعیت پادشاهی به عنوان نیروی سیاسی است که انقلابیان پیشین را می‌رماند. اصرار هواداران پادشاهی و خود شاهزاده به اینکه امروز موضوع پادشاهی در میان نیست ــ که حقیقتا هم نیست و به رای آینده مردم بستگی دارد ــ ممکن است اعتماد کسانی را جلب کند ولی بی‌میلی‌ها را چاره نخواهد کرد ــ چرا بازگشت پادشاهی را برای مردم پذیرفتنی‌تر سازند؟ هواداران پادشاهی این ملاحظات را می‌دانند و به این نتیجه رسیده‌اند که نمی‌باید وقت خود را صرف مخالفان رژیم پیشین کنند. این نظر البته درست نیست؛ و کوشش‌های ما برای دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران، و بدر آمدن از فضای دشمنی و کشاکش، بی هیچ توهمی درباره همکاری، می‌باید دنبال شود. اما نسل تازه ایرانیان پس از سی سال، دور از آن عوالم سیر می‌کنند و منطقا می‌باید پذیرفت که نگاه‌شان به خود‌شان دوخته است.

در این تصویر نا‌مساعد یک عامل تازه پیدا شده است که می‌تواند به طرح کلی شاهزاده کمک کند. پاره‌ای از مهم‌ترین سازمان‌های قومی در “کنگره ملیت‌ها“ در کنار استراتژی چپ خود، از یک سالی پیش به استراتژی راست روی آورده‌اند. این سازمان‌ها آماده‌اند دشمنی سنتی خود را با پادشاهی در برابر شناخته شدن فدرالیسم، دست کم به عنوان یک گزینه، به فراموشی بسپارند و به اقداماتی که در سویه رهبری و شورای رهبری در جریان است روی خوشی دهند. اما بیش از آن بستگی به گردن نهادن به خواست “ملیت‌های ایران“ برای اداره مناطق خود مختار تا حد حق تعیین سرنوشت خواهد داشت. البته آنها امتیازات را یک جا نمی‌خواهند و آماده‌اند ارفاق کنند ولی پایان راه آشکار است. همچنانکه در گفتار پیشینی نشان داده شد هر رهبری که برگرد چنین سازش‌هائی شکل گیرد هم گفتمان ملیت‌های ایران فدرال را در میان سلطنت‌طلبان چه فرمان یزدان چه فرمان شاه جا خواهد انداخت، و هم مشکل پادشاهی خیل انبوه مخالفان را پیش از اینکه به رای‌گیری برسد برای آنان حل خواهد کرد.

آنچه می‌ماند افرادی از این سو و آن سو، چند تنی از انقلابیان پیشین، ولی اساسا از میان هواداران پادشاهی، هستند که اشتیاق فراوان برای رهبری و شورای رهبری نشان می‌دهند و در اینجاست که گرفتاری دیگر رخ می‌نماید: در برابر هر هموند خوشحال شورای رهبری صد ناراضی و مخالف تراشیده خواهد شد. اگر شاه‌پرستان در سی سال گذشته از سازمان‌دهی خود بر نیامدند یکی از اینجا بوده است که زیر بار پایگان (سلسله مراتب) نمی‌روند و ارتباط مستقیم با مرکز قدرت را می‌خواهند. حق هم با آنهاست. اگر بنا بر رهبری و فرمانبری است بیش از یک رهبر نمی‌توان داشت. از این گذشته مشکل سازمان‌دهی هواداران و ارتباط با اجزای پراکنده پیش می‌آید ــ آن هم در بسیار موارد از چند هزار کیلو متری.

یک گروه آخری هم هست ــ سخنگویان و نویسندگانی که شاهزاده را به رهبری نیز می‌پذیرند ولی برای برطرف کردن تناقض پادشاه ـ رهبر شرط می‌گذارند که هر کمترین نشانه ارتباط با پادشاهی را از خود و پیرامون خود بزداید، تا بتواند مخالفان پادشاهی را نیز در برگیرد. اما خود در تناقضی دیگر افتاده‌اند که می‌باید بدان پرداخت.

دسامبر ٢٠٠٨

در محدودیت‌ها و امکانات

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

در محدودیت‌ها و امکانات

شاید هیچ چیز تفاوت میان کوشندگان درون و بیرون را بیش از این پرسش نشان ندهد که چه باید کرد؟ تفاوت در آن است که در درون جز در سال‌های انتخابات ــ آن هم در ده دوازده سال گذشته ــ چنین پرسشی کمتر شنیده می‌شود. در درون، آنها که به دگرگونی یا تغییر رژیم می‌اندیشند سخت در کارند. جامعه مدنی ایران زیر فشار، و با از خود گذشتگی میدان‌های تازه‌ای بر مبارزه می‌گشاید. کوشندگان زمین می‌خورند و باز برمی‌خیزند. اگر هم به انتخابات می‌پردازند از آن روست که انتخابات در نظام سیاسی غیر قابل تعریف جمهوری اسلامی بخشی از کارزار مدنی شده است ــ یک میدان تازه که سران جمهوری اسلامی، خود گشوده‌اند و در آن مانده‌اند. این بار البته ضرورت آسوده شدن از نکبت احمدی‌نژاد را نیز می‌باید در نظر گرفت که انگیزه‌ای نیرومند برای شرکت در فرایند انتخاباتی است.

تاثیر انتخابات بر پیکار مدنی چندان است که در بیرون نیز کوشندگان بسیاری را در طیف چپ و جمهوریخواه دنباله‌رو نیرو‌های درون کرده است. اینان به اندازه‌ای انتخابات را جدی گرفته‌اند که گوئی طرف‌های بازی هستند و این را مزیتی برای خود می‌شمرند. پاسخ “چه باید کرد“ برای‌شان در همین افزایش درگیر بودن با کشاکش‌های درونی نظام است ــ علاوه بر پشتیبانی و شرکت در پیکار آزادیخواهانه مردم ایران که همه نیرو‌های مخالف بر آن موافقت دارند.

ولی بسیار کسان هستند که برکناری از آلایش‌های حکومت اسلامی را مزیتی برای زندگانی تبعیدی می‌دانند. ما در بیرون می توانیم خواست نهائی مردم ایران را به دگرگونی رژیم و جانشین کردن‌ش با یک نظام دمکراسی لیبرال آزادانه‌تر بیان و دنبال کنیم. برای ما معرفی کاندیدای انتخاباتی یا پشتیبانی از این در برابر آن، پاسخ پرسش چه باید کرد نیست.

اکنون اگر راه مبارزه ما از درون رژیم نمی‌گذرد و پشتیبانی از پیکار مدنی در ایران، با همه اهمیت خود و حتی به یاری جامعه بین‌المللی، به دگرگونی رژیمی بی خبر از نام و ننگ نخواهد انجامید، از ما چه برای این کشور ساخته خواهد بود؟ ما در اینجا می‌کوشیم پاسخ را از شناخت محدودیت‌ها آغاز کنیم. انسان اگر محدودیت‌ها را بشناسد امکانات خود را افزایش خواهد داد. ما در محدودیت‌ها زندگی می‌کنیم و از آنها نردبام امکانات می‌سازیم ــ بهترین مثالش نادانی است، نخستین پله آموزش.

محدودیت‌های اجتماع سیاسی تبعیدی یکی دو تا نیست و ناچار می‌باید به مهم‌ترین‌ها پرداخت:

  • تا یک جابجائی کامل نسلی، از این جامعه سیاسی انتظار همکاری نمی‌توان داشت مگر تحولاتی روی دهد که بوی پیروزی همه جا را بگیرد و چاره‌ای برای بیشتر زندانیان گذشته (باز هم نه همه) نماند. مخالفت با رژیم چنانکه سی سال به بیهوده تکرار کرده‌اند برای هم‌اندیشی بسنده نیست. گروه‌های بزرگی از مخالفان در نهان و حتی اندک اندک آشکار ترجیح می‌دهند جمهوری اسلامی بماند تا زمان مناسب خود‌شان در رسد و بیش آن، زمان مناسب دیگران در نرسد. بجای همکاری و هم‌اندیشی می‌توان برای بر پاره‌ای مفاهیم اصولی و پایه‌ای همرای شد.
  • دگرگونی، از جمله به صورت سرنگونی، رژیم کار بیرونیان نیست؛ کار آمریکا نیز نیست. بجای شعار سرنگونی بهتر است مبارزه با رژیم را بر مبارزه با یکدیگر مقدم دارند. (سرنگونی که یکی از صورت‌های دگرگونی است بر خلاف تبلیغات پاره‌ای جمهوریخواهان لزوما خشونت معنی نمی‌دهد و می‌توانند از اروپای شرقی‌ها بپرسند. آن سروران برای فاصله انداختن نیازی به این دست و پا زدن‌ها ندارند.)
  • با رهبری و شورای رهبری در شرایط کنونی کاری از پیش نخواهد رفت. افراد و گروه‌هائی که سی سال است نبرد‌های گذشته را می‌جنگند و مشکل‌شان اساسا یکدیگرند برای افزایش چند‌دستگی و آشتی‌ناپذیری همین را کم دارند که کسی یا کسانی ادعای رهبری مبارزه، در واقع آنها، را نیز بکنند. بعد هم، از رهبری و شورای رهبری در این زمانه تنگی چندان ساخته نخواهد بود که زهراگین‌تر شدن فضای بیرون را توجیه و جبران کند. آنها که شاهزاده پهلوی را به عنوان رهبر پیش می‌اندازند بهتر است نخست به توانائی خود در مبارزه بنگرند. آیا بی او از چیزی بر می‌آیند؟ اگر نه، وزنه‌ای بر گردن خواهند بود. کسانی هم که او را به بهای روی گردانیدن از میراث خود نامزد هماهنگ کردن نیرو‌های مخالف کرده‌اند در واقع رای به بی‌اثر کردنش حتی به عنوان رهبر می‌دهند.

شاهزاده اگر فرزند و نوه پادشاهان پهلوی نمی بود چه تفاوتی با کوشندگان سیاسی دیگر می‌داشت؟ دفاع از حقوق بشر و دمکراسی متن اصلی گفتمان سیاسی شده است و هیچ کس از بابت آن برجستگی نمی‌یابد. تناقضی که متوجه نیستند در همین جاست. نقش متفاوتی که شاهزاده دارد، از جمله دسترسی بیشتر، به دلیل همین شاهزادگی است؛ و در صورتی که احتمال پذیرفته شدن به پادشاهی ایران را از سوی مردم نفی کند همین اندازه تاثیر کنونی را نیز نخواهد داشت. بخت برقراری یک پادشاهی مشروطه را نیز از میان خواهد برد که شاید در پشت ذهن‌هائی باشد. از میان همه گزیدارoption های شاهزاده، نگهداری موقعیت خود به عنوان یک نماد و سخنگوی دمکراسی و حقوق بشر، یگانگی ملی ایران و دگرگونی رژیم ولایت فقیه، هم عملی‌تر و هم سودمند‌تر به نظر می‌رسد. سازمان‌های قومی و جمهوریخواهان دستور کار خود را دارند و بر آنها سرزنشی نیست.

  • پویش قدرت در بیرون، سراب و از آن بد‌تر بازیچه کودکان است. قدرتی در میان نیست که این گونه می‌کوشند خود را پیش اندازند و دیگران را خراب کنند. سه دهه بجای سیاست‌ورزی به معنی بهبود سیاست، در سیاست‌بازی گذشته است. چگونه است که دستی در متمدن کردن و مدرن کردن سیاست ایران برآوریم که در تبعید بهتر به آن می‌توان رسید. ما بر خلاف مردم در ایران با بهترین نمونه‌های سیاست‌ورزی تماس هر روزه داریم. مردمانی را می‌بینیم که هیچ تفاوتی با ما ندارند ولی یک دنیا از ما فاصله گرفته‌اند. نظام‌های سیاسی را می‌بینیم که همین آدم‌های دست بسته عواطف غیر اجتماعی را در خدمت جامعه، در واقع خود‌شان، می‌گذارند؛ آنها را به مسیر بهتر شدن می‌رانند ــ تا آنجا که کم و بیش می‌توانند. این می‌تواند خدمتی بزرگ به مردم در ایران و باز‌آوردن احساس اطمینان و خوشبینی در آنان باشد. آنها با دلزدگی به مثلا گل‌های سر سبد جامعه خود در پیشرفته‌ترین کشور‌های جهان می‌نگرند. آیا آینده ایران آزاد شده از جمهوری اسلامی همین خواهد بود؟

ژانويه ٢٠٠٩

“گفتمان“ مطالبه محور

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

گفتمان مطالبه محور

 انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در خرداد آینده در شرایطی غیر آزاد که گزینشی برای رای‌دهندگان نمی‌گذارد، با اینهمه چنان جنب و جوشی در میان طبقه سیاسی ایران به پا کرده است که هیچ با یک انتخابات فرمایشی ــ که بی هیچ پرده‌پوشی برای نگهداری رژیم سازمان‌دهی شده است ــ نمی‌خواند. در باره تفاوت‌های انتخابات غیر‌آزاد در جمهوری اسلامی با مانند‌های سوریه بیش از آن در همین ستون گفته شده است که نیاز به یاد‌آوری باشد. در اینجا همین بس که طبقه سیاسی ایران، از فرمانروایان گرفته تا مخالفان گوناگون رژیم، با همه موانع قانونی و فرا‌قانونی که بر سر راه آزادی انتخابات گذاشته شده، خود را درگیر پیکاری می‌بیند که فرصت‌هائی در آن هست. مواد قانون اساسی یا اختیارات خامنه‌ای یا طرح‌های سپاه پاسداران را به رخ مردمانی کشیدن که شب و روز با آن محدودیت‌ها و بد‌تر از آن سر و کار دارند بیهوده است ــ اگر اهانت به شعور آنان نباشد. آن طبقه سیاسی اگر مطمئن نباشد که در همین چهارچوب تنگ می‌توان کار‌هائی کرد اینهمه سر و صدا و جنب و جوش نخواهد داشت و مانند بیشتر دو دهه اول رژیم اسلامی، تا خود را مجبور نبیند پروای انتخابات را نخواهد کرد.

تا آنجا که به محافل حکومتی و حاشیه‌های آن ارتباط دارد مسئله در انتخابات خرداد امسال احمدی‌نژاد یا هر‌کس دیگر است. پس از آنکه نامزد‌های جدی‌تر یکی پس از دیگری به سبب نداشتن زمینه در دستگاه رهبری کنار رفتند اکنون مهم‌ترین رقیب احمدی‌نژاد، ذوب شده در ولایت دیگری است که خامنه‌ای می‌تواند از فرمانبری آزمایش شده‌اش اطمینان داشته باشد. با پدیدار شدن دایناسوری مانند موسوی در میدان و کنار رفتن خاتمی به سود او، دفتر اصلاح‌طلبی پس از دوازده سال بسته شده است. اینک حد‌اکثر می‌توان از تعمیرکاری در برابر خرابکاری سخن گفت. افراد و گروه‌های بی‌شماری امیدوارند که با پشتیبانی از نامزدی که خامنه‌ای بپسندد جلو تکرار این چهار ساله باور نکردنی را بگیرند ــ اگر ماشین انتخاباتی رئیس جمهوری و منابع مالی بی‌دریغ، و میلیون‌ها رای‌های تقلبی، و صفوف انبوه پاسداران و بسیج بگذارد. از آن مردمان کمتر کسی را می‌توان نشان داد که برای موسوی امتیازی بیش از این بشناسد که احمدی‌نژاد نیست.

 ما در بیرون البته هرگز نخواهیم توانست خود را بجای مردمی بگذاریم که هر تغییری در شخصیت‌ها و سیاست‌ها بر زندگی‌شان اثر می‌گذارد. از این رو بهترین رویکرد آن است که دستور برای کسی صادر نکنیم. انتخابات رژیم بازی ما نیست مگر آنکه کسانی در روز انتخابات خیال صف کشیدن در برابر نمایندگی‌های جمهوری اسلامی را داشته باشند.

***

انتشار “گفتمان مطالبه محور“ با امضا‌های فراوانی از کوشندگان جامعه مدنی و پاره‌ای نمایندگان مجلس اسلامی در ایران که از سوی گروهی از کوشندگان بیرون نیز پشتیبانی شده نقطه روشنی در این منظره تیره است. (اعلامیه “گفتمان“ در مسئله قومی از اعلامیه پشتیبانی بیرون، هم دقیق‌تر و درست‌تر و هم مسئولانه‌تر رفتار کرده است زیرا مسئله را در پرتو مصلحت ملی می‌بیند و نه چانه‌زدن‌های گروهی). برای امضا‌کنندگان اعلامیه، انتخابات بیش از هر چیز فرصتی برای پیشبرد یک گفتمان است که همچون پرهیبی (شبح) بر جمهوری اسلامی افتاده است ــ گفتمان دمکراسی لیبرال. آنان بجای پرداختن به چون و چند نامزد‌ها، که اگر به آنان می‌بود هیچ کدام را نمی‌خواستند؛ و مداخلات و تقلبات در هر مرحله فرایند انتخاباتی، که از اختیار‌شان بیرون است، از پیش کشیدن خواست‌های خود آغاز کرده‌اند. انتخابات در جمهوری اسلامی بر گرد برنامه‌های سیاسی نبوده است و نامزد‌ها حد‌اکثر وعده‌های دهان‌پرکن (آوردن نفت بر سفره مردم، حکومت قانون) می‌داده‌اند. “گفتمان“ بر‌عکس نامی از کسی نمی‌برد ولی سندی بسیار تفصیلی است مانند پلاتفرم‌هائی که احزاب در انتخابات آزاد دمکراسی‌های غربی می‌دهند.

“سه زمینه عمده و پنج لایه اصلی“ اعلامیه، همه سیاستگزاری‌های اصلی و لایه‌های مهم اجتماعی را می‌پوشاند و از نخستین کوشش‌هائی است که در جمهوری اسلامی برای درهم پیوستن انتخابات با تغییرات مشخص سیاسی و اقتصادی و خواست‌های گروه‌های اجتماعی صورت می‌گیرد. می‌توان انتظار داشت که هر چه شمار کاندیدا‌های جدی افزایش یابد این روند شتاب بیشتر بگیرد و نامزدان انتخاباتی، خود را ناگزیر به جلب پشتیبانی گروه‌های مشخص اجتماعی ببینند که نتیجه‌اش افزایش فشار از پائین خواهد بود ــ به زبان دیگر سنگین شدن وزنه رای‌دهندگان. تا اینجا همین اندازه که فرایند انتخاباتی در رژیم اسلامی از روال همیشگی بیرون رفته است اهمیت دارد. اعلامیه تاثیر عملی بر انتخابات نخواهد گذاشت و امضا کنندگان ناگزیر از گزینش میان شرکت نکردن یا رای دادن به کاندیدای بد در برابر بد‌تر خواهند بود. ولی این عامل تازه‌ای است که بر تابش nuanceهای یک نظام انتخاباتی فرمایشی ولی نه “چهار میخ“ خواهد افزود و کنترل آخوند‌ها را سست‌تر خواهد کرد. جامعه مدنی ایران دارد زیر همه فشار‌ها و محدودیت‌ها و به رغم فروبستگی قانونی و نهادینهinstitutional  و عملی نظام ولایت فقیه، راه‌های گریز و میدان‌های تازه پیکار سیاسی می‌گشاید و از خود پختگی و پیچیدگی و ظرافتی نشان می‌دهد که امید‌بخش است.

امضا کنندگان اعلامیه دست‌کم اکنون از خود انتخابات انتظار چندانی ندارند و آشکارا از آن برای رسیدن به منظوری مهم‌تر ــ همان پیشبرد گفتمان دمکراسی لیبرال ــ بهره جسته‌اند که ناگزیر زمینه‌ساز یک جنبش سیاسی نیز خواهد بود. جا افتادن گفتمان دمکراسی لیبرال در ایران که نشانه‌های آن را روزافزون می‌بینیم پادزهر جمهوری اسلامی است و هم‌اکنون در عرصه ایدئولوژی جانشین گفتمان آخوندی شده است. آن جنبش سیاسی که بر چنین زمینه‌ای پا بگیرد بخت بیشتری، هم برای پیروزی نهائی بر نظام آخوندی و هم در‌آوردن ایران به یک جامعه مدرن خواهد داشت. “گفتمان“ در عین حال یک پیروزی دیگر بر محافل “مترقی ضد امپریالیستی“ است که نومیدانه می‌کوشند گذشته‌های خود را باززائی کنند.

می‌باید امیدوار بود که با پایان انتخابات، امضا‌کنندگان “گفتمان“ بسیج هواداران خود را به هر شیوه ممکن رها نکنند. انتخابات بهانه این اعلامیه است و هدف آن نیست. خواست‌های اصلی، به ویژه در زمینه‌های حقوق بشر و سیاست خارجی و اقتصاد که در تضاد با سرتاسر سیاست‌های رژیم به چنان روشنی و روشن‌بینی در اعلامیه آمده است با آینده ایران سر و کار دارد و موضوع بحث روز نیست. امضا‌کنندگان، مسیر آینده ایران را ترسیم کرده‌اند ــ اگر قرار است ما از لبه پرتگاه جهان سوم طالبانی ـ آخوندی دور، و از چنبر واپس‌ماندگی خاورمیانه‌ای آزاد شویم.

همه ما لازم نیست در جزئیات با امضا کنندگان هم عقیده باشیم و مرز‌ها و خط قرمز‌های ناگزیر آنان را رعایت کنیم. ولی هیچ ایرانی امروزین و از کوره این صد ساله بدر آمده را نمی‌توان یافت که با اعلامیه مشکل بزرگی داشته باشد.

آن گروه‌های مخالفان تبعیدی که جدا افتادگی سیاسی و عاطفی از جامعه جوشان ایران را بر تبعید جغرافیائی افزوده‌اند بهتر است به این نشانه دیگر فاصله روز افزون خود با این مردمی که ستوه نمی‌آیند بنگرند. ما هیچ بهانه‌ای نداریم که جهان را از نظرگاهی جز پیشرو‌ترین کوشندگان جامعه مدنی میهن خود ننگریم.

آوريل ٢٠٠٩

پیکار سیاسی مردمی

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

پیکار سیاسی مردمی

زمانی بود که مخالفان رژیم اسلامی را می‌شد به دو گروه کلی هواداران سرنگونی و اصلاح‌طلبی یا دگرگونگی (استحاله) بخش کرد. آن سال‌هائی بود که اصلاح‌طلبان از پشتیبانی انتخاباتی بی‌سابقه‌ای برخوردار می‌بودند و چند سالی قوای اجرائی و قانونگزاری را با هم در دست داشتند. استراتژی مبارزه نیز، یا در پی سرنگونی رژیم می‌بود یا به خواست اصلاحات تدریجی محدود می‌شد. اما از استراتژی نخستین چیزی بیش از دادن شعار سرنگونی، آن هم از هزاران کیلومتری ایران، بدر نیامد و استراتژی اصلاحات، هر چه بیشتر، نمایشی از بیهودگی و وقت‌گذرانی گردید. بر سر این دو استراتژی میان‌تهی هر چه توانستند به هم پریدند و تهمت‌ها بر هم بستند ــ بیشتر از سوی سرنگونی‌خواهان ــ و سرانجام بحث به آنجا کشید که، پنهان و آشکار، گروه‌هائی، از راه دشمنی با رژیم خواستار حمله آمریکا به ایران شدند و گروه‌های بزرگ‌تری، از راه اصلاح‌طلبی عملا به تقویت رژیم پرداختند.

امروز از آن بحث‌ها نشانی نیست و دو استراتژی دیگر جای آنها را گرفته است. یک استراتژی در آرزوی قیام عمومی به پشتیبانی جامه بین‌المللی ــ اساسا اروپا ــ ست و دیگری پس از یک دوره کار‌های مقدماتی از سوی سازمان‌های مدنی و لایه‌های فعال‌تر اجتماعی، دارد از میان فعالیت‌های پیرامون انتخابات ریاست جمهوری پدیدار می‌شود. استراتژی اول دنباله همان سرنگونی است ولی دومی روندی تازه است، ژرف‌تر از اصلاح‌طلبی، و مستقل از بازی‌های درونی جناح‌های رژیم.

در جریان انتخابات، منطق تحریم و در نتیجه آسان‌تر کردن پیروزی احمدی نژاد، این بود که هر چه فساد و بی‌لیاقتی در حکومت بیشتر شود قیام عمومی احتمال بیشتری خواهد یافت. هواداران قیام عمومی اساسا می‌پذیرند که چنان رویدادی، هزینه سنگین برای کشور و مردم خواهد داشت. با اینهمه امید آنها به رهائی ملت ایران عملا به خرابی بیشتر اوضاع، در وقع ویرانی پر‌دامنه‌تر کشور، بسته است. استدلال آنها این است که مردم هر روز دارند بیشتر رنج می‌کشند و اگر قیام کنند قربانی‌هائی که خواهند داد یک بار و برای همیشه خواهد بود.

استراتژی دیگر (همان“استراتژی پیکار سیاسی مردمی“) که در ایران به آن مطالبه محور می‌گویند و در اصطلاح پاره‌ای سخنگویان برجسته جمهوریخواهان محاصره مدنی نام گرفته است خواهان پیشبرد مبارزه مدنی و رویاروئی آشکار‌تر و هدف‌مند‌تر با حکومت است. سازمان‌های مدنی و حرکت‌های اجتماعی با پیش کشیدن خواست‌های خود تبدیل به نیروی مخالف فعالی می‌شوند که در عین حال به آسانی قابل تعرض نخواهد بود. چه کسی می‌تواند اتحادیه ناشران را، مثلا، آزار و پیگرد کند که در گرماگرم انتخابات از کاندیدا‌ها خواستند موضع خود را در امر سانسور کتاب روشن سازند؟ در انتخابات اخیر هواداران این استراتژی از فرصتی که پیش آمده است به تمام بهره گرفته‌اند و خواست‌ها و پرسش‌های خود را پیاپی عنوان کردند ــ از برنامه تفصیلی اساسا لیبرال دموکرات “گفتمان مطالبه محور“ گرفته تا کوبیدن کشتار سال ۸۸/۶۷ برسر موسوی که نخست وزیر آن زمان بود.

***

گفتگو درباره استراتژی‌های “تغییر رژیم“ پس از اینهمه سال‌ها از مقوله وقت‌گذرانی و گمان‌پروری speculation نیست. پس از سی سال تحمل ویرانگری و تبهکاری، و با جابجائی نسلی که در راه است، مردم ایران در این بزنگاه تاریخی با دورنمای آینده بهتری روبرویند و نمی‌باید گذاشت مبارزه در مسیر‌های نادرست بیفتد. حکومت و جهان‌بینی آخوندی که می‌کوشد ایران را به یک قرون وسطای دیگر بیندازد شکست خورده است؛ و نسل انقلاب که گرفتاری عمده تاریخ ایران در پایان سده بیستم بود یا خود را با جهان تازه همروزگار می‌کند یا روزگار‌ش سر می‌آید. سی سال تجربه پیکار رهائی و باز‌سازی ایران اکنون راه‌ها را روشن‌تر از همیشه کرده است: راه دامن زدن به یک انقلاب دیگر به یاری اروپای مدافع حقوق بشر در ایران؛ و راه یگانگی ایدئولوژیک نیرو‌های جامعه مدنی در هر جا، و تمرکز پیکار بر چالش هر روزه رژیم بر زمینه یک برنامه سیاسی لیبرال دمکرات (دمکراسی در چهارچوب اعلامیه جهانی حقوق بشر.) یک راه تکیه خود را اساسا بر بیرون گذاشته است که قلمرو اوست و از آنجا می‌خواهد توده‌های مردم را برانگیزد؛ دیگری همه به جنبش مدنی و سازمان دادن حرکت‌های اجتماعی درون ــ که ناچار به جنبش‌های گسترده‌تر فرا خواهند روئید ــ می‌اندیشد و نیرو‌های بیرون را در خدمت و نه بر فراز یا رقابت با آن قرار می‌دهد.

یک انقلاب دیگر از سوی مردمی به جان آمده نا‌ممکن نیست و پشتیبانی جهان بیرون، از حقوق بشر در ایران را همواره به درجاتی می‌باید بسیج کرد و سودمند است. ولی نه اولی مسلم است نه دومی کارساز. مردم ایران در هر فرصت این سی ساله نشان داده‌اند که ترجیح می‌دهند تغییر در ایران با کمترین هزینه برای خود‌شان و به ویژه میهن‌شان همراه باشد. از این گذشته تجربه تاریخی در خود ایران نیز نشان داده است که انقلابات و تغییرات ناگهانی معمولا در زمان‌هائی روی می‌دهد که اوضاع رو به بهبود است و انتظارات بالا می‌گیرد ــ به اصطلاح انقلاب انتظارات بالا گیرنده. در کشوری فرو رفته در سخت‌ترین بحران‌ها، و در یک نظام سیاسی از هم‌گسیخته، پیامد مسلم‌تر بد‌تر شدن اوضاع (بد‌تر شدن تا کجا؟) ضرب شصت نظامی و حکومت ارتشیان خواهد بود. در ایران پاسداران که از چند سال پیش برای کنار زدن نسل اول و آخوندی حکومت اسلامی، با چنگ انداختن بر منابع مالی و پایگاه‌های قدرت سیاسی، دورخیز کرده‌اند انگیزه و توانائی سازمانی کافی دارند و خود را بیش از دیگران وارث انقلاب می‌دانند. آنها منتظر فرصت‌اند که با بهانه‌های خوش‌ظاهر به میانه میدان آیند، و به دیگران مجال نخواهند داد.

پشتیبانی جهانی از حقوق بشر، چنانکه دیده‌ایم و هر روز می‌بینیم، به اندازه‌ای دستخوش منافع ملی و تحولات سیاسی گوناگون است که جز یک عامل کمکی نخواهد بود، و گذاشتن آن در مرکز استراتژی پیکار جز آرزو‌پروری wishful thinking نامی نخواهد داشت. همین بس که از میانمار (برمه) تا سودان نگاهی بیندازند. آن استراتژی که بر این فرضیات استوار باشد کمتر کسی را متقاعد خواهد کرد.

استراتژی تاکید بر جامعه مدنی ایران نیز به هیچ روی مسلم نیست و فرایندی دراز‌آهنگ و پر‌هزینه (هر چند نه از گونه هزینه‌های انقلاب) است. ولی از آنجا که از دل جامعه می‌جوشد و رهبری‌ش نه با یک فرد یا گروه کوچک و در واقع با یک گفتمان است ــ چنانکه در بیشتر تغییر رژیم‌های بیست ساله گذشته و در انقلاب مشروطه خود ما دیده‌ایم ــ احتمال پیروزی‌ش بیشتر خواهد بود. مهم آن است که گفتمانی پیشرو بر اندیشه و بحث سیاسی جامعه تسلط یابد و سازمان‌های مدنی، اگر چه به صورت جنبش‌ها (زنان، کارگران، دانشجویان، روشنفکران…) در سطح جامعه پدیدار شوند و برای خود یک فضای گفتگو و اعتراض به وجود آورند و سخن‌شان از فراز دیوار سانسور و سرکوبگری به گوش‌ها برسد و آماده باشند از فرصت‌هائی که بیش از پیش روی خواهد نمود بهره گیرند.

ما اکنون همه این‌ها را در ایران می‌بینیم. سازمان‌های مدنی، به هر صورت ممکن، هستند و گفتار اجتماعی، و نه پچ پچ میهمانی‌ها و شوخک (جوک)‌های تسلی بخش، چنان بی‌پروا شده است که فرصت‌طلبان خود رژیم از جمله کاندیدا‌های ریاست جمهوری نیز صدای خود را بدان می‌پیوندند، و آمادگی بهره‌برداری از فرصت‌ها در همین انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد و باز پیش خواهد آمد. از همه مهم‌تر، آن یگانگی ایدئولوژیک است که گرایش‌های تا دیروز مخالف، بلکه دشمن یکدیگر، را در یک مسیر قرار می‌دهد بی‌آنکه حتی نیاز به آن باشد که در کنار هم باشند. در آن یگانگی ایدئولوژیک است که بزرگ‌ترین امید ما به آینده ایران نهفته است. برای نخستین بار پس از دوران مشروطه ما یک جامعه روشنفکری داریم که در بستر گرایش لیبرال دمکرات، هم ناسیونالیست و هم ترقیخواه است. تفاوت در این است که این جامعه روشنفکری، خاستگاه جامعه شهروندی آینده ایران، بسیار بزرگ‌تر و بسیار آگاه‌تر از صد سال پیش است و با اندوخته تجربه‌های صد ساله گذشته خود ما و جهان بزرگ‌تر می‌تواند از تکرار اشتباهات پیشین برکنار بماند.

مه ٢٠٠٩

بحران اتمی، تحریم و جنگ

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

بحران اتمی، تحریم و جنگ*

آغاز تحریم‌های گزنده مالی و اقتصادی رژیم اسلامی که اثرات‌ش هر روز آشکار‌تر می‌شود به حالت بحرانی در درون حکومت اسلامی دامن زده است و تا آنجا رفته که داستان قدیمی جنگ عراق را زنده کرده است. بیست و دو سال پیش خمینی کاسه زهر نمادین را سرکشید و پرونده جنگی که دست کم تنها دویست و پنجاه هزار کشته داشت و ده‌ها هزار تن را برای همه عمر عملا از کار انداخت چنان بسته شد که گوئی چنان فاجعه‌ای از نادانی و ناشایستگی و بی‌اعتنائی جنایت‌آمیز و دشمنانه به جان و سلامت فرزندان ایران روی نداده بوده است.

اکنون بیم درگیری نظامی با آمریکا در ایران بالا می‌گیرد و در چنین فضائی بسیاری کسان طبعا به یاد ماه‌های پایانی جنگ با عراق و کاسه زهر معروف افتاده‌اند. اگر خمینی به واقعیت شکست تسلیم شد و رژیم اسلامی را نجات داد، خامنه‌ای نیز می‌تواند کوتاه بیاید و منافع سرداران و آیت‌الله‌ها و آقازادگان را حفظ کند. در برابر، مسئولان شکست بیست و دو سال پیش فرصت را غنیمت شمرده‌اند و می‌خواهند ضمن انداختن مسئولیت به دوش موسوی راه را بر مصالحه ببندند. پیش کشیدن موضوع آتش‌بس با عراق از سوی دو بارفروش پیشین که در آن جنگ مصیبت‌بار به سپهسالاری رسیدند، از این روست. اگر موسوی جلو نبوغ استراتژیک آن بارفروشان را نگرفته بود بسیجیان یک بار مصرف اکنون در بغداد ــ اگر نه “قدس“ ــ می‌بودند. این حمله البته به رسوائی بیشتر آنها انجامید و پاسخ موسوی پای خامنه‌ای رئیس جمهوری وقت را به میان کشید. اما در بحث‌های کنونی علاوه بر زدو‌خورد‌های سیاسی یک نگرانی واقعی به سرنوشت ایران هست که می‌باید از سوی مردم پشتیبانی شود.

تنها فشار تحریم‌های روزافزون نیست که اگر بطور جدی اجرا شود در شرایط اقتصادی کنونی ایران می‌تواند فلج کننده باشد. تهدید جنگ نیز برطرف نشده است. سخنان رئیس پیشین سی آی ا یا رایزن امنیت ملی اوباما اگر صرفا بخشی از جنگ روانی نیز باشد نگران کننده است و می‌باید جدی گرفته شود. “آماده بودن طرح‌های حمله به ایران“ به هیچ روی بلوف نیست و اگر جلو ماجراجوئی‌های گروه تازه سینه‌زنان (فرومایگان به اصطلاح رئیس مجلس) که جانشین مانند‌های آن بارفروشان شده‌اند گرفته نشود از روی میز به اطاق‌های فرمان فرستاده خواهد شد. هر توهمی در باره درجه مخالفت آمریکا و اسرائیل با بمب اتمی جمهوری اسلامی استقبال از خطر مسلم خواهد بود.

لاف و گزاف‌های رئیس جمهوری و سردارانی که او را وسیله چنگ انداختن بر سرتاسر کشورکرده‌اند کسی را نمی‌ترساند. آمریکائیان این اندازه‌ها از واقعیت نیروهای نظامی ایران آگاه‌اند. این ارتشی است که نیروی هوائی ندارد و نیروی دریائی‌اش از ناوچه‌ها تجاوز نمی‌کند و دفاع موشکی‌اش از امواج موشک‌های دور‌پرواز برنمی‌آید. همچنین هیچ‌کس یک نیروی نظامی را که انرژی‌اش یا در سرکوب جنبش مردمی و یا از آن بیشتر در کار و کسب و قاچاق و خرید و فروش صرف می‌شود جدی نمی‌گیرد. مسئله برای طراحان پنتاگون بیشتر پیامد‌های یک ضرب‌شصت نظامی بر ضد کشوری مانند ایران است. هیچ نمی‌توان آن پیامد‌ها را پیش‌بینی کرد ولی کمترین تردیدی نیست که بسیار وخیم خواهد بود.

در خود محافل حکومتی نیز نگرانی از آینده، بیش از همه برای آنان آینده خود رژیم اسلامی روزافزون است. همه می‌دانند که رژیم چه اندازه منفور و متزلزل شده است. پیوستن روسیه (با همه بازی‌های دوگانه آن به قصد بیشترین بهره‌کشی از هر دو طرف) به آمریکا در تلاش‌های جلوگیری از رژیم ضربه آخری را بر سیاست خارجی احمدی نژاد وارد کرده است و کنار کشیدن (گذاشتن) خفت بار ترکیه و برزیل که از خوان یغمای رژیم بهره‌ای می‌جستند هیچ گزینه‌ای باقی نگذاشته است. تاکتیک‌های تاخیری دیگر به جائی نمی‌رسد و پیچ تحریم‌ها در این احوال سفت‌تر می‌شود. دست منتقدان چندان نیز تهی نیست و اکنون می‌توان انتظار داشت که سپاه نیز به جبهه مصالحه و کنار گذاشتن برنامه بمب بپیوندد. فرمانده‌های فربه سپاه کمترین علاقه‌ای به خطر انداختن میلیارد‌های خود ندارند.

بیش از همه سران جنبش سبز و لیبرال‌هائی که شمار‌شان روزافزون شده است جرئت کرده‌اند و برنامه‌ای را که به جان خامنه‌ای و احمدی نژاد بسته است زیر پرسش می‌برند. آنها که بر خلاف دار و دسته احمدی نژاد مردمانی میهن دوست و دلسوزند به پیامد‌های ماجراجوئی اتمی رژیم هشدار می‌دهند: ایران چه اندازه می‌باید به خاطر استوار کردن پایه‌های حکومت خامنه‌ای هزینه بپرازد؟ تا کجا می‌توان به پشتگرمی دلار‌های کاهنده نفتی (از بس ناچارند ارزان بفروشند و گران بخرند) که مانند برف در آفتاب تابستان، به زمین نرسیده بخار می‌شوند با دنیا در افتاد؟

***

پدیدار شدن احتمال جنگ در افق سیاسی بار دیگر کسانی را حتا در درون ایران به سرنگونی این رژیم اگرچه با بمب‌های هشیار آمریکائی امیدوار ساخته است. در شرایطی که کمترین مخالفت با زندان پاسخ داده می‌شود و جوانان بی‌شمار به بیرون گریخته‌اند یا راه گریزی می‌جویند، و در برابر رژیمی که از هر جا می‌زند و بسیجی استخدام می‌کند، بسیار کسان از مبارزه‌ای که هر روز دشوار‌تر می‌شود دل کنده‌اند و چشم به آسمان دوخته‌اند، و به موشک‌ها و بمب‌هائی که هر چه هم دقیق و هشیار، باران مرگ و ویرانی خواهند بارید. این انتظار را در بسیاری می‌توان حس کرد اگرچه جرئت بازگوئی‌اش را نداشته باشند.

سرخوردگی تا حد درماندگی چنان کسانی را می‌توان فهمید. آنچه توجه ندارند دست‌کم گرفتن پیامد‌های جنگ، اگرچه محدود، برای کشور است. از نظر نظامی صرف، بمب‌های هشیار می‌توانند آماج‌ها را با کمترین صدمات جانبی نابود کنند و سلاح‌هائی با صرفه هستند که نیازی به “فرش بمب“ جنگ دوم تا جنگ‌های کره و ویت‌نام نمی‌گذارند. ولی برای بمباران آماج‌های اتمی در ایران می‌باید زیر‌ساخت ارتباطی، و هرچه به دفاع ضد هوائی و دریائی ارتباط می‌یابد، از جمله نیروگاه‌ها و بندر‌ها نابود و ویران شود. از آن گذشته نیروی مهاجم می‌باید توان تلافی برای دشمن زخم‌خورده نگذارد. از بمباران هشیار و دقیق ایران که با همه کوشش‌ها کاملا هشیار و دقیق نخواهد ماند کشوری بدر خواهد آمد که باز سازی‌ش به سال‌ها خواهد کشید.

اما چنان آسیب‌هائی کمترین بهائی است که ملت ایران ناگزیر خواهد بود. هرینه سنگین‌تر به موجودیت ایران بر‌می‌گردد. اشغال ایران پس از عراق و (دو بار) افغانستان هیچ در برنامه آمریکائیان نیست و اصلا دور است که دیگر اشغال هیچ کشوری در هیچ برنامه‌ای باشد. ایران با این جمعیت و وسعت اصلا قابل اشغال نیست. ولی لازم نخواهد بود کار به اشغال ایران بکشد. سه دهه جمهوری اسلامی چنان شیرازه کشور را از هم گسیخته است که با نخستین برهم خوردگی اوضاع از هر سو نیروهای تجزیه و هرج و مرج سر بر خواهند آورد و هیچ معلوم نیست از میان مه جنگ چه ایرانی بدر آید.

کسان دیگری هستند که دلسوزانه از آمریکا و غرب می‌خواهند به جای حمله نظامی و حتا تحریم، به جنبش سبز و انقلاب مخملی کمک کنند تا با تغییر رژیم مشکل اتمی نیز گشوده شود. آنها همین بس که لحظه‌ای گوش به تیک تیک ساعت بمب اتمی رژیم داشته باشند که هیچ منتظر انقلاب مخملی نمی‌ماند و برخلاف برنامه اتمی پیش‌بینی‌پذیر نیست. این راه‌حل‌ها با همه پرونده‌پسندی هیچ سودی ندارد.

دست‌درازی به قلمرو ایران یک نتیجه مسلم دیگر نیز خواهد داشت. مردم را (جز آرزومندان بهم‌ریختگی و هرج و مرج پس از جنگ) پشت سر رژیم اسلامی خواهد آورد. ایرانیان البته از فضای کلید‌های پلاستیکی بهشت ساخت تایوان و امواج مین‌روب‌های انسانی بیرون آمده‌اند ولی اراده دفاع از سرزمین به همان نیرومندی است. در واقع یکی از عوامل بازدارنده آمریکائیان، دورنمای گرد آمدن مردم در پشت جمهوری اسلامی در صورت حمله نظامی است. نارضائی در جای خود هست؛ تجاوز به ایران بکلی موضوع دیگری است.

در این میان نقش جنبش سبز می‌تواند بسیار مهم باشد. خود پدیدار شدن چنین جنبشی همه حساب‌های غرب و احتمالا روسیه را در باره ایران تغییر داده است. آن‌ها به رژیمی در سراشیب سقوط و فروپاشی ناگزیر می‌نگرند و آینده‌ای را برای ایران می‌بینند که به خوبی امکان دارد و کمتر کسی باور می‌کرد. از سوئی رژیمی که به گفته یک نگرنده تیزبین خارجی درکار خودکشی است و نیازی به کشتن‌ش نیست و از سوی دیگر ملتی که همه نشانه‌های ورود به عصر روشنگری در گفتار و کردارش هست. اکنون جنبش سبز می‌تواند با انگشت گذاشتن بر زیان‌های رویاروئی با جهان غرب و باج‌های بی‌حسابی که یک سیاست خارجی ورشکسته ناگزیر است به این و آن بدهد زمینه را برای مبارزه گسترده‌ای با برنامه تسلیحات اتمی آماده‌تر خواهد ساخت. آنها که در خود حکومت با دیدگان باز‌تری به منظره می‌نگرند چنان پشتیبانی‌ها را لازم دارند.

وجود یک جریان نیرومند ضد برنامه بمب اتمی رژیم دست مخالفان اقدام نظامی آمریکا را نیرومند می‌کند و عامل مثبتی در محاسبات آمریکائیان است که تا تحریم‌ها اجرا و اثرات‌شان آشکار نشود دست به اقدام نظامی نخواهند زد.

پرشور‌ترین هواداران جمهوری اسلامی نیز اگر به سود شخصی خویش بیندیشند با بدترین مخالفان رژیم در کشیدن فیوز بمب اتمی هم‌داستان خواهند شد. در این جا پای مصلحت ملی در میان است. ما از هرکسی در رژیم که در پی برطرف کردن بحران اتمی باشد پشتیبانی می‌کنیم.

اوت ۲۰۱۰‏‏

ــــــــــــ
* گسترش یافته مصاحبه با تلاش

همکاری بر اصول، نه با کسان

بخش 7

در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی

همکاری بر اصول، نه با کسان

سه دهه‌ای است که همکاری، جبهه متحد، همبستگی، یگانگی گرایش‌ها و کوشندگان سیاسی، ترجیع‌بند گفتمان سیاسی بیرون بوده است. آن قدر برای چنان ترتیباتی کوشیده‌اند که شماره نمی‌توان کرد. این کوشش‌ها به جائی نرسیده است و نمی‌توانسته برسد به دو علت: نخست دور بودن از میدان اصلی مبارزه، و دوم ترکیب نیرو‌های سیاسی بیرون. فعالیت‌های بیرونیان به جای لمس‌پذیری نمی‌رسید، نه در ایران جنبشی پدید می‌آورد نه در گوش زمامداران آمریکائی و اروپائی، که به امید‌های واهی، مخاطبان اصلی شمرده می‌شدند طنینی می‌یافت. آنها جماعت تبعیدی را بی‌ربط می‌شمرند و همه درپی یافتن راهی با عناصری از خود رژیم هستند. ترکیب سیاسی تبعیدیان نیز همکاری را ناممکن می‌ساخت و هنوز می‌سازد. در بیشتر آنها پیشینه ده‌ها سال دوری و دشمنی چنان زنده است که هر چه بتوانند از بی‌اثر و حتی ویران کردن یکدیگر کوتاهی ندارند.

اما بیش از این‌ها، همکاری از اصل غیر‌عملی بود زیرا در خود ایران تا مدت‌ها کار زیادی نمی‌شد کرد. بخش بزرگ‌تر جمعیت، از جمله روشنفکران، با همه مخالفت روز‌افزون با رژیم اسلامی هنوز از حال و هوای انقلاب و نظام برخاسته از آن بیرون نیامده بودند و کارساز‌ترین سلاح خود را در رویکر‌دهای گوناگون به مذهب جستجو می‌کردند. در اندیشه‌‌شان نمی‌گنجید که نخست می‌باید از قالب ذهنی دهه‌های چهل و پنجاه/ شصت و هفتاد بیرون آمد (این سودا‌زدگی ــ که به عنوان “راحت کژدم زده کشته کژدم بود“ نیز به رخ کشیده می‌شد ــ بیشتری از بیرونیان را نیز تا مدت‌ها رها نکرد.) بر این‌ها البته ناهمترازی نیروی سرکوبگری حکومت و نیروی مقاومت مردمی را نیز می‌باید افزود که مایه امیدواری نمی‌بود.

با این همه آرزوی همکاری نیرو‌ها به همان روال گذشته بیرونیان را رها نکرده است و اگر عملا به تنها مبارزه موثری که از ما بر‌می‌آید آسیبی نمی‌زد، نیازی به پرداختن به آن نمی‌بود. در این جا پیشاپیش می‌باید روشن کرد که همکاری نیرو‌ها و کوشندگان (آن بخش نه چندان بزرگی که کمترین آمادگی در آنها هست) هیچ عیبی ندارد. عیب در روال گذشته است. می‌باید از این سه دهه آموخت و دنبال آنچه عملی است رفت. اینک فهرستی از مهم‌ترین فرض‌های بی‌پایه (در عمل) این سه دهه:

۱ ــ ایرانیان در بیرون دشمنان طبیعی جمهوری اسلامی هستند پس ناچار می‌توانند تا سرنگونی این رژیم با هم کار کنند و بعد به فیصله ‌دادن اختلاف‌های خود پردازند. تقسیم‌بندی جز این نیست: یا هوادار یا مخالف رژیم اسلامی. این ساده کردن و فروکاستن مساله تا همه را دربر گیرد یک عامل مهم را در حساب‌های سیاسی ایرانیان در نظر نمی‌آورد ــ پس از جمهوری اسلامی چه؟ برای چه مبارزه کنیم؟ برای برگرداندن پادشاهی، یا برقراری جمهوری؛ برای سرمایه‌داری یا سوسیالیسم و کمونیسم؛ برای تکه تکه کردن ایران؛ برای پیش‌افتادن فلان شخص یا گروه…؟ هر کس می‌تواند در پیرامون خود این ملاحظات را حس کند. همرای کردن، چه رسد به همکاری مخالفانی با چنین نگرانی‌ها خیال اندیشی است.

۲ ــ مشکل اصلی در نبود رهبری است. اگر یک خمینی دیگر می‌بود! اما نقش و سهم خمینی چه بود؟ خمینی در ۱۳۴۲ و هنگامی که در ایران بود دست به شورشی زد که با آنکه سه روزی تهران و شهر‌های دیگری را نیز فرا گرفت از کاری برنیامد. حکومت با قدرت ایستادگی کرد و فرصت نداد که نیرو‌های ملی و مترقی بیشتری به پشتیبانی او برخیزند. شبکه هواداران او نیز چندان زوری نداشت نه از نظر مالی نه سازمانی. پانزده سال بعد او با رژیمی روبرو شد که برای فروریختن منتظر تلنگری می‌بود. در فاصله آن پانزده سال هواداران‌ش شمار مسجد‌ها را که بیشتری مراکز تبليغاتی شده بودند در سراسر ایران به دستیاری مقامات رژیم پادشاهی به هزاران رساندند و زیر بینی ساواک که لابد خیلی هم به خود می‌بالید با سیل پول‌های بازاریان و دیگران صندوق‌های قرض‌‌الحسنه برپا داشتند و هیئت‌های مذهبی و تکیه‌های گوناگون در هر جا راه انداختند و ده‌ها هزار تن را در شبکه کوشندگان امر خمینی بسیج کردند.

خمینی در بیرون ایران تنها نیفتاده بود. نیرو‌های سیاسی مخالف رژیم اگر هم یکدیگر را نمی‌پسندیدند در پشتیبانی او همداستان می‌شدند و به هر صورت می‌توانستند با او در تماس می‌بودند و به زیارت‌ش می‌رفتند. کاست پیام‌های‌ آتشین‌ش هزار هزار در ایران دست به دست می‌گشتند.
امروز چه کسی را می‌توان تصور کرد که بتواند به چنان جایگاهی برسد. آیا مردم و نیروهای سیاسی ایران اصلا تحمل آن درجه سرسپردگی را دارند و اگر چنان می‌بود آیا نمی‌بایست از ملتی که رشد نمی‌کند و همواره درجا می‌زند نا‌امید شد؟

 ۳ ــ گوناگونی عقاید و برنامه‌های سیاسی مانع اصلی تمرکز مبارزه بر جمهوری اسلامی است. می‌باید پیامی یافت که بیشترینه نقاط اشتراک را دربر گیرد. چنین رویکردی یک اشکال بزرگ دارد. با پیچیده‌تر شدن مسائل و پدیدار شدن نیرو‌های تازه در میدان، گوناگونی‌ها افزایش یافته‌اند و رسیدن به نقطه‌های اشتراک دشوار‌تر شده است. اگر قرار بر خشنود کردن همگان باشد یا می‌باید اعلامیه‌های بی‌روح و خاصیت صادر کرد و یا تناقضات را برهم انباشت که همه را خواهد رماند. در حالی که ایرانیان با گزینش‌های دشوار زورآور روبرویند نه کلیات به خورد آنان می‌توان داد؛ نه از برابر آن گزینش‌ها می‌توان گریخت.

***

“پس از این رژیم چه،“ برای ایرانیان درون همان اندازه اهمیت دارد که برداشتن این رژیم. آنها برخلاف بیرونیان موقعیت ایران را پرانتز‌هائی (هر گروه برای خودش) نمی‌بینند که می‌باید بست. منظره برای آنان سراسر پرتگاه‌هاست. نمی‌خواهند به پرتگاه بد‌تری بیفتند و چاره این رژیم را در شرایط بد و بد‌تری نمی‌جویند. راه‌های خردمندانه‌تری هم هست. در چنین احوالی می‌باید با دوری از اشتباهاتی که در بالا اشاره شد در مهم‌ترین مسائل مورد اختلاف، مواضع روشن در خدمت خیر عمومی گرفت و آنگاه به نیروی کاراکتر و انتلکت (دو واژه‌ای که نبود معادل رسای آنها به فارسی بیش از یک کمبود زبانی را می‌رساند) دیگرانِ هر چه بیشتری را متقاعد ساخت.

در ایران بخش توده‌گیر جنبش سبز مواضعی را که سی سالی کم و بیش تابو شمرده می‌شدند، هرچند در بیرون بدیهی شده‌اند ــ که هنری نیست ــ گرفت و در روریاروئی خونین قهرمانانه‌اش با رژیم درافتاد. راه سبز امید نیز کوشید بسیاری از آن مواضع را در جامه‌های متعارف قانون اساسی و پیشینه و روّیه سیاسی خود رژیم بپوشاند و از درون در دگرگونی اوضاع بکوشد.

 تا آنجا که بتوان بی‌تعصب قضاوت کرد آنچه در ایران برای در آوردن کشور از این وضع فاجعه‌بار می‌کنند بر همه استراتژی‌های بیرونیان برتری دارد. بر هر گوشه مبارزه سران جنیش سبز انتقاد‌ها وارد است، از نیمه راه رفتن‌ها، گام‌هائی به پیش و گام‌هائی به پس. خود جنبش سبز هم به سطح‌های زیرین جامعه رفته است و نمود چندان ندارد. این همه درست، ولی گذشته از شرایط نزدیک به غیر‌ممکن، جنبش سبز درست‌ترین راه را برای آینده ایران برگزیده است ــ در ترکیبی از مبارزه توقف‌ناپذیر و آمادگی برای مصالحه به سود پیشرفت تدریجی در سویه آزادی و کاستن از شدت رویاروئی، آنچه را که ممکن و به مصلحت عمومی است انجام می‌دهد. می‌توان از سران و سخنگویان آن انتظار داشت که در دفاع از زندانیان یا طبقات محروم جامعه فعال‌تر شوند و به ویژه جبهه اقتصادی را از یاد نبرند.

مردم ایران سرانجام هم می‌دانند چه می‌خواهند و هم چه نمی‌خواهند و در هر دو به جا‌های درست رسیده‌اند. ما نیز بجای رقابت آشکار و نهان با جنبش سبز که تنها اثرش ضعیف کردن روحیه مردم است بهتر است بدانیم چه می‌خواهیم و چه نمی‌خواهیم. نخست دست برداشتن از ادعاهای نامربوط؛ و رها کردن استراتژی همه در یک جبهه می‌آید. باید بهترین آینده‌ای را که برای ایران می‌خواهیم پایه همکاری‌ها قرار دهیم. بجای سرهم کردن ائتلافی بر اصول متناقض و سخن گفتن با زبان‌های گوناگون، در همرای کردن گرایش‌های پذیرنده‌تر، بر اصول همگانی ــ بهترین دستاورد‌های بشریت ــ بکوشیم. اگر در این میان کسانی بیرون ماندند چه باک. آنها فرصت خواهند داشت که چه امروز در بیرون و چه در فردای آزاد ایران سخن‌شان را با مردم در میان بگذارند. اصولی فکر کردن بجای مصلحت اندیشی و بده بستان‌های شخصی و گروهی شیوه موثر‌تری است. ساختن یک جامعه ایرانی مدرن و مبارزه با رژیم اسلامی را از موضوع سیاست‌بازی می‌باید بیرون برد.

دسامبر ۲۰۱۰‏‏

پيامی به کنگره سازمان فدائيان ايران (اکثريت)

بخش 8

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

پيامی به کنگره سازمان فدائيان ايران (اکثريت)

برگزاری کنگره سازمان فدائيان ايران (اکثريت) فرصتی برای من است که به عنوان يک دوست به سازمانی که آرزو دارم در يک ايران دمکراتيک هماورد، (رقيب) و چنانکه در همه نظام‌های دمکراتيک پذيرفته است، همراه گرايش فکری که به آن وابسته‌ام باشد، درودی بفرستم. فدائيان در تاريخ دراز خود بيش از بسياری ديگر سهم خويش را از تراژدی و رنج داشته‌اند و رنج و تراژدی چنانکه مولوی می‌گفت (می‌تواند) “نخستين منزل هر کمالی باشد.“

آن تاريخ دراز، و قربانی‌های بيشمار چهار دهه مبارزه فدائيان با خود قدرت‌ها و مسئوليت‌هايش را می‌آورد. اين سازمانی است، اميدبخش‌ترين، برای آنکه نخستين بار يک حزب چپ سالم و سازنده به سياست ايران بدهد و دگرگشتی را که در چپ اروپا از دهه هشتاد سده نوزدهم آغاز شد و در سده بيستم سرانجام از کمونيسم جزمی و توتاليتر به سوسيال دمکراسی رسيد به ميهن ما بياورد. از سوی ديگر پيشينه دراز مبارزه و گشاده بودن در‌های آن بر همه گونه افراد، و نه در عادی‌ترين اوضاع و احوال، سازمان فدائيان ايران را يکی از آسيب‌پذير‌ترين سازمان‌های سياسی مهم مخالف جمهوری اسلامی می‌سازد. فدائيان می‌توانند راه تازه‌ای نه تنها پيش پای نيرو‌های چپ بگذارند بلکه به سهم خود سرتاسر سياست ايران را برای رفتن به پيشباز هزاره تازه ملت ما آماده سازند. در عين حال می‌توانند پا در گل کشاکش‌های سياسی و ايدئولوژيک يادگار دوران تراژيک تاريخ ما نيروی خود را بفرسايند تا در پايان از آن همه سرمايه انسانی که در چهل ساله گذشته در پای سازمان ريخته شده است چيزی به دست نماند.

تکليفی که تاريخ سازمان فدائيان ايران بر دوش آن نهاده است به هيچ روی آسان نيست. سنگينی آن چهار دهه، آزادی رفتار را می‌گيرد. ولی مسئوليت سازمان از بار تاريخ ناشاد آن نيز سنگين‌تر است. پيروزی در اين تازه‌ترين پيکار سازمان که من در کنار همه دوستان فدائيان آرزومند آن هستم و به خوبی امکان دارد، پاداشی درخور خواهد بود. بازسازی سازمان فدائيان ايران برای آنکه سهم خود را در ساختن ايرانی متفاوت از گذشته ادا کند به هر گزينش دشوار و تلخی که من از نزديک می‌شناسم می‌ارزد. آن ايران متفاوت جامعه‌ای خواهد بود که مبارزه سياسی در آن از خشونت عاری باشد و منافع ملی بالای منافع گروهی، با همه اولويت و اهميتی که بايد به آنها داد، نهاده شود؛ ايرانی که در کنار مبارزه و رقابت، همرائی و مصالحه را نيز به عنوان اجزاء فرايند سياسی بشناسد.

بوية قدرت سياسی و بهره‌گيری از منابع قدرت و دلنگرانی واپس ماندن در مسابقه در همه هست ولی اينهمه هنوز بيشتر در تصورات مايند و اگر هم واقعيت داشته باشند در جاهای ديگری هستند که می‌بايد به جستجوشان رفت. قدرت سياسی در پيشرو‌ترين و آگاه‌ترين لايه‌های اجتماعی ايران است که سه دهه گذشته را به بيهوده نگذرانده‌اند و با فضا‌های ايستای بسياری از بيرونيان فاصله‌ای روز افزون می‌گيرند. منبع قدرت توده جوانی است که سخنان و رويکرد‌های تازه‌ای می‌خواهد و از انديشه‌ها و شعار‌های واگردانی و از نو بسته بندی شده پنجاه سال پيش خسته شده است. مسابقه واقعی در رسيدن به آن لايه‌های پيشرفته است که سر به ميليون‌ها می‌زنند. بخت سازمان فدائيان ايران در چنان مسابقه‌ای از هيچ گرايشی کمتر نيست ولی مانند همه شرکت کنندگان جدی مسابقه می‌بايد امروزی شود.

يک جريان عمومی سياسی در ايران هست که از زياده روی در هر صورت آن، راست و چپ، سرخورده است و از هيچ خواست حداکثری، از هيچ آرمانی که جنگ‌های تازه‌ای را در جامعه راه اندازد، پشتيبانی نخواهد کرد. اميدوارم سازمان فدائيان ايران از اين جريان اصلی دور نشود.

با بهترين آرزو‌ها برای کنگره سازمان فدائيان ايران (اکثريت)

۳ فوريه‏ ۲۰۰۷

اصلاح طلبی و اصلاح طلبان

بخش 8

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

اصلاح طلبی و اصلاح طلبان

دمکراسی را صد گونه تعريف کرده‌اند و تا “دمکراسی هدايت شده“ سوکارنو و “ديکتاتوری دمکراتيک“ لنين هم کشانده‌اند. ما نيز در ايران با گرايشی که به يک سو نگری و ساده کردن داريم کوتاه نيامده‌ايم و تعريف‌های خود را داريم. زمانی بود که پذيرفتن ۲۸ مرداد به عنوان کودتای ننگين شرط دمکرات بودن شناخته می‌شد. سپس ميدان به دست کسانی افتاد که حکم دادند دمکراسی يعنی شناختن ايران نه به عنوان يک ملت بلکه چند ملت يا مليت زير ستم و پذيرفتن ساختار فدرال در مرحله کنونی، و حق تعيين سرنوشت برای زمانی که شرايط جداسری فراهم شده باشد. سير تکاملی دمکراسی ايرانی در محافل روشنفکری ايران البته در اينجا نايستاد و با جمهوری تعريف شد ــ دمکراسی يعنی جمهوری. اما جمهوری اسلامی چون خاری در پهلوی اين تعريف فرو می‌رفت و گروهی ديگر اصلاح کردند و لائيک را هم به جمهوری افزودند مانند جمهوری‌های عراق صدام حسين و سوريه حافظ اسد، و البته همان ديکتاتوری‌های دمکراتيک تا پل‌پت.

اکنون تعريف تازه‌ای برای دمکراسی يافته‌اند ــ اعتقاد به دمکراسی از اعتقاد به اصلاح طلبی می‌آيد و برعکس، و اصلاح طلبی يعنی از خاتمی تا کروبی و از آنها تا رفسنجانی. پايه اين تعريف بر نفی سرنگونی رژيم اسلامی گذاشته شده است. می‌گويند سرنگونی يعنی خشونت و خونريزی و هرج و مرج که به دمکراسی نخواهد انجاميد. اين سخن درست است اگر سرنگونی را در معنای تنگ آن بگيريم و فراموش کنيم که از دهه هشتاد تا پايان سده بيستم دو سه دوجين نظام ديکتاتوری سرنگون شدند، بی خشونت و با رژيم‌های جانشينی کم و بيش دمکراتيک. ولی مشکل اين تعريف در جا‌های ديگر است. دمکراسی مفهومی عام‌تر از آن است که به سياستبازی روزانه و ملاحظات جناحی فروکاسته شود. از اين گذشته اشکالش در آن است که اصلاح طلبی را با “اصلاح طلبان“ يکی می‌گيرد.

اصلاحات همواره بر دگرگونی‌های ناگهانی و خشونت آميز برتری دارد. جامعه يک ماهيت ارگانيک است و دگرگونی ناگهانی شرايط زندگی را به دشواری تاب می‌آورد و بيشتر با دگرگونگی تدريجی سازگار است. ولی اصلاحات به اصلاح طلبان بستگی دارد. هر کس يا گروهی را که اندکی با جريان غالب تفاوت داشته باشد نمی‌توان اصلاح طلب شمرد. ما در وضع کنونی پرخطری که ايران در آن افتاده است گزينه‌های زيادی نداريم و اين نيز قابل فهم است. هر گروهی که بتواند خطر را برطرف کند فعلا غنيمت است و از اينرو در تاختن به هواداران “اصلاح طلبان“ نيز می‌بايد اندازه نگهداشت. ما لازم نيست به آنها بپيونديم يا دوستی کنيم. آنان دوستان خود را در محافل حکومتی اسلامی دارند. انتظاری که از آن هواداران می‌رود آن است که در شور خود برای برطرف کردن خطر مانند‌های احمدی نژاد، انديشه سياسی را هم به ابتذال سياست‌های جمهوری اسلامی، از تندروان تا اصلاح طلبانش، نيالايند. اينگونه نظريه پردازی‌ها که زاده نياز‌های لحظه‌ای هستند بدبختانه آثار پردامنه برجای می‌گذارند که يکی از آنها همان ساده کردن و يک سو نگری است.

دمکراسی به معنای حکومت اکثريت و امکان جابجائی منظم قدرت، و مستقل از چگونگی برقراريش بيش از آن جا افتاده است، حتی در فرهنگ سياسی ما، که نياز به شکافتن بيشتر داشته باشد. ولی اصلاح طلبی دست کم در ميان روشنفکران چپ ايران که در مکتب انقلاب خونين و ويران کردن جهان و از نو ساختن آن پرورش يافته‌اند هنوز قابل بحث است. اصلاح طلبی يک تعريف بر‌نمی‌دارد و اصلاح طلبان از آن هم نامشخص‌ترند. در گسترده‌ترين تعريف خود، اصلاح طلبی در برابر سرنگونی خشونت‌آميز قرار دارد و در تنگ‌ترين تعريفش به بزک‌کاری محدود می‌شود. در اصلاح طلبی، حتی در گسترده‌ترين تعريف، ما با ماهيتی که همان هست ولی دگرگونه می‌شود سر‌و‌کار داريم. در اين تعريف دگرگونه شدن همان وزن را دارد که همان ماندن، و نکته بنيادی در اينجاست. آيا در فرايند اصلاح طلبی جمهوری اسلامی، دگرگونگی وزن درخوری داشته است و دارد؟

***

فرايند اصلاح طلبی را در جمهوری اسلامی به اصلاح طلبان محدود کردن خطای بزرگ بسا سياست‌ورزان و نويسندگان اين سال‌ها بوده است که از بد تعريف کردن اين رژيم می‌آيد. از جمهوری اسلامی چنان می‌گويند که گوئی حکومتی مانند ديگران است ــ کمی بدتر يا بهتر. ولی همان گونه که انقلاب اسلامی از جنس انقلاب‌های ديگر نبود حکومت آن نيز يک حکومت معمولی نيست. آن را با حکومت‌های توتاليتر ديگر نيز نمی‌توان يکی دانست. اين رژيمی است برآمده از ژرفای هزار و چند صد سال، و با رسالت آسمانی و جانشينی معصومين. مدرنيته‌اش از مسجد می‌گذرد، چنانکه وزير ارشادش می‌گويد و مسائلش در بن چاه جمکران گشوده می‌شود. جامعه مدنی‌اش مدينه هزار و چهار صد سال پيش است (از زبان بزرگ ترين اصلاح طلب رژيم) که چنان يکدست بود که حتی کودکان قبيله يهودی بنی قريظه در آن حق زنده بودن نيافتند. تباهی و دشمنی با پيشرفت نه از عوارض اين رژيم بلکه در طبيعت آن است. آن را با رژيم‌های فاسد و سرکوبگر معمولی نيز نمی‌توان مقايسه کرد.

اصلاح طلبان در حکومت اسلامی بوده‌اند و هستند ولی در طرح آنها “همان بودن“ رژيم وزنی به مراتب سنگين‌تر از دگرگونگی آن دارد. آن اصلاح طلبان کمتر از همکاران ديگر خود در حکومت انحصار‌گر نيستند. حلقه خودی‌های آنان تنها اندکی بزرگ‌تر است. بنياد‌های اعتقادی‌شان يا از همان گونه خالص اسلامگرايان است يا حد اکثر با وصله کاری‌هائی از همان دست مدينه النبی مدل جامعه مدنی؛ و دنباله تلاش بيهوده و زيانبار آشتی دادن مدرنيته با جزم دينی. جز گروه فزاينده‌ای از ميانشان که از بن‌بست ايدئولوژی مذهبی، و مذهب به عنوان ايدئولوژی بيرون می‌زند، جريان موسوم به اصلاح طلب را می‌بايد در همان رده اسلام سياسی و اسلام در حکومت جا داد که مشکل اصلی جمهوری اسلامی ــ و ايران ــ است و تا برطرف نشود جامعه ايرانی به نزديکی‌های جائی که در خانواده ملت‌ها شايسته اوست نيز نخواهد رسيد.

اما هراس اصلاح طلبان از نيروی مردمی، اصلاح طلبی بی مشارکت مردم، ويژگی و ضعف اصلی اصلاح طلبان حکومتی ايران است. آنان پس از تجربه‌های نيمه کاره نخستين خود با سياست‌های قدرت‌بخشی به مردم، به تندی پا پس کشيدند و به دامان ولايت فقيه پناه بردند. از چند تائی گذشته، يا ترسيدند يا فاسد شدند (بيشتر هردو). اصلاح طلبان تا نتوانند به مردم روی آورند که به معنی سنگين شدن وزن دگرگونگی است، بهتر است سازشکاران خوانده شوند. برای بستگانشان در بيرون نيز، سازشکاری صفت مناسب‌تری خواهد بود. ما هم بهتر است ميان اصلاح طلبی و اصلاح طلبان تفاوت بگذاريم. اصلاح طلبی در ايران هست و نيرومند‌تر نيز خواهد شد و آن را بيرون از محافل حکومتی می‌توان ديد. بيم از خونريزی و هرج و مرج پس از برکناری خشونت‌آميز رژيم در جنبش اصلاح طلبی ايران، از اين فاصله دور هم، لمس کردنی است. اما سبب نشده است که جنبش اصلاح طلبی مانند اصلاح طلبان از نام تغيير رژيم يا برکناری و سرنگونی نيز بر خود بلرزد.

فاصله مردم از اصلاح طلبان برخلاف سر و صدائی که پس از انتخابات شورا‌ها به راه افتاد کم نشده است. در آن انتخابات اصلاح طلبان مزه بازگشتی را چشيدند، ولی آن موفقيت کوچک از بيم احمدی نژاد و به بهای حل شدن در رفسنجانی بود، که سرتاسر شهرت اصلاح طلبی را در دهه گذشته از جدا کردن خود از او بدست آورده بودند. اينکه با دنباله‌روی از چنان رهبری، جريان اصلاح طلب (با جنبش اصلاح طلبی مردم اشتباه نشود) چه آينده‌ای می‌تواند داشته باشد و اصلاحات در رژيم چه صورتی خواهد يافت از هم اکنون آشکار است.

ما مخالفان جمهوری اسلامی که اميدمان را به جنبش اصلاح طلبی مردم بسته‌ايم و همان بيم را از خونريزی و هرج و مرج پس از سرنگونی خشونت‌آميز رژيم داريم، به همان درجه نيز تغيير رژيم را برای ايران حياتی می‌دانيم. خواست برکناری يا سرنگونی (غير خشونت آميز) رژيم اسلامی از طبيعت و کارکرد ما به عنوان نيرو‌های سياسی سازمان‌يافته نمی‌آيد. با آنکه هدف نهائی کار سياسی رسيدن به قدرت است در اين جا پای مرگ و زندگی ملتی در ميان است. چگونه می‌توان نشست و شاهد خشکاندن سيستماتيک چشمه‌های فرهنگ، ويرانی از روی نقشه و سهل انگاری (هردو) ميراث ملی و نابودی شتابنده منابع و محيط زيست بود و باز از تناقض ميان سرنگونی با اصلاح طلبی و از آنجا با دمکراسی، دم زد و از احمدی نژاد به رفسنجانی پناه برد و هر اقدامی را برای ضعيف کردن و فشار آوردن بر يکی از بد‌ترين نظام‌های سياسی امروزی جهان بی اثر کرد؟

مارس‏ ۲۰۰۷

استراتژی نادرست در همگرائی

بخش 8

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

استراتژی نادرست در همگرائی

در گفتگو‌هائی که درباره گردهمائی اخير پاريس ــ دنباله تلاش‌های يکی دو ساله گذشته برای راه اندازی يک نهاد ملی و جايگزين جمهوری اسلامی ــ درگرفت نکته‌های اصلی يا به نظر نيامد، يا اهميتی که می‌بايد به آنها داده نشد و يا بحث را به سطحی که ما با آن آشنا‌تر و آسوده‌تريم، به سطح روابط شخصی، فروکاستند.

پيش از ورود به هر بحثی در اين باره دو نکته را می‌بايد روشن کرد. نخست، هيچ کدام از مخالفان آن تلاش‌ها با گفتگو و همگرائی نيرو‌های سياسی گوناگون بر امر ملی يعنی بر دمکراسی و حقوق بشر و يکپارچگی ايران، مشکلی ندارند و از همه کمتر، کسانی که از دو دهه پيش از هر فرصت نويدبخشی در اين راستا بهره گرفته‌اند و واژه دگرانديش را به زبان فارسی داده‌اند که به معنی برابر شناختن مخالف و “غير خودی“ با خود است. دوم، همه آنها به تمرکز زدائی در حکومت و برقراری حقوق فرهنگی گويندگان زبان‌های غير فارسی به موجب پيشرفته‌ترين ميثاق‌های پيوست اعلاميه جهانی حقوق بشر باور دارند، به ويژه آنهائی که قطعنامه حکومت‌های محلی و حقوق اقوام ايران را به منشور حزب خود پيوست کرده‌اند و در اين زمينه جائی برای بيشتر خواستن برای هيچ گروهی که خواهان جدائی، در هنگام خود، از ايران نباشد نگذاشته‌اند.

اگر کسانی در آن همايش‌ها شرکت نجسته‌اند و با نتايج آنها همرای نبوده‌اند از ملاحظات اصولی سرچشمه گرفته است. آنها با جايگزين سازی‌های بی‌پايه و آلوده به امتياز دادن‌های زيان‌آور برای سرهم کردن هر جمعی که بتوان گردآورد مخالف هستند؛ و دربرابر هر اقدامی که يکپارچگی ايران را ــ چه به عنوان کشور و چه ملت ــ زير پرسش ببرد مواضع سخت و صريح می‌گيرند. هر تصور ديگری از جمله اختلاف و رقابت شخصی بی‌موضوع است. در مسائل مربوط به ملت و مبارزه، امر شخصی وجود ندارد؛ و از کدام رقابت سخن می‌گويند که در شمار آيد؟

 در تلاش‌هائی که به آن اشاره رفت کسانی استراتژی همراه کردن نيرو‌های سياسی ايران را بر پايه تفاهم با سازمان‌های قومی گذاشتند. اين سازمان‌ها تا نيروهای نظامی امريکا بر موازنه قوا در پيرامون ايران افزوده نشده بود ــ از دهه نود ــ و تا هنگامی که فروپاشی شوروی، آرزوی فروپاشيدن‌های ديگری را در دل‌هائی بيدار نکرده بود آمادگی اندکی برای تفاهم جدی نشان می‌دادند ولی رويکردشان به ميانه‌روی گرايش داشت. از آن هنگام به دلائلی که می‌بايد جداگانه بررسی کرد مواضع اين نيروها راديکال‌تر شده است و ديگر جز به خواست‌های بيشترينه‌ای (حداکثر) که پيوسته بالاتر رفته است و ظاهرا خواهد رفت رضايت نمی‌دهند.

استراتژهای “همبستگی“ می‌دانستند که طيف راست ميانه و ناسيوناليست به هيج روی با فرمول‌هائی که بخش کردن ملت ايران را به واحدهای زبانی به نام ماهيت‌های سياسی دربر داشته باشد موافقت نخواهد کرد. آنها حتی می‌توانستند به آسانی نگرانی نيروهای اصلی را در چپ و راست ايران از طرح‌های محافلی در امريکا و جاهای ديگر برای استفاده از مسائل قومی ايران برای ضربه زدن به رژيم اسلامی دريابند. اما جاذبه تشکيل نهادی دربرگيرندة سازمان‌های قومی که دور افتاده‌ترين سازمان‌های سياسی از مبارزه همگانی هستند، نيرومندتر بود به ويژه که خيال می‌کردند خواهند توانست نيروهای چپ همراه آن سازمان‌های قومی را نيز درکنار عناصری از مشروطه‌خواهان بنشانند. به هشدارهای فراوان توجه ننمودند و در نشست برلين از حقوق سياسی اقوام ايران دم زدند و با همه تذکراتی که پس از آن داده شد باز در لندن بر آن تاکيد نهادند. اکنون آن سازمان‌های قومی پس از نشست پاريس، واژه قوم را نيز از قاموس خود برداشته‌اند و ايران برايشان کشوری از مليت يا ملت‌هاست و مليت يا ملت را زبان و کينه زبانی تعريف می‌کند. آنها تا جائی می‌روند که با ناديده گرفتن اعلاميه جهانی حقوق بشر، حقوق شهروندی ايرانيان را انکار می‌کنند و آن حقوق را برای “ملت“‌های ايران می‌خواهند.

***

اينها مسائلی است که نگاه سطحی و مثلا رقابت برنمی‌دارد و آينده ايران و بهروزی اقوام ايران درگرو آن است. گذشته از راست ناسيوناليست، چپگرايانی که قرار بود به نهادسازی و جايگزين تراشی کشانده شوند موضوع را از دريچه مسائل شخصی نمی‌بينند؛ و به درستی انگشت بر انحرافات زننده‌ای می‌گذارند که از برلين تا پاريس را پوشانيده است. عناصر برجسته‌ای از چپ ايران، که رويهمرفته پيشينه درخشانی در دفاع از يکپارچگی ايران ندارد، در تازه‌ترين نشست برلين اتحاد جمهوريخواهان ايران نمايشی از احساس مسئوليت ملی دادند که دفاع روشنفکران هشت نه دهه پيش را از يکپارچگی ايران به ياد می‌آورد. آنها سندی را در مسائل قومی تصويب کردند که همچون برگ افتخاری از اين دوران به ياد خواهد ماند. اکنون برای جايگزين سازان ترديدی نمی‌ماند که مهم‌ترين اولويت بخش بزرگ طيف چپ نيز نگهداری ايران در چهارچوب کنونی آن است.

فاصله گرفتن از پاريس را در مهم‌ترين گروهبندی‌ها و از سوی شخصيت‌های با اعتبار چپگرا می‌بايد يک نشانه مهم همرائی چپ و راست ايران در امری که به مصالح ملی ارتباط می‌يابد شمرد. تلاش‌های آشکار رهبران و سخنگويان يکی از سازمان‌های قومی ــ که می‌تواند زبان حال همه افراطيان باشد ــ در کشاندن امريکا به حمله به ايران، و همنوائی پاره‌ای محافل امريکائی با اين تلاش‌ها، می‌بايد برای متقاعد کردن چپ واقعگرا و دمکرات ايران به ضرورت بازنگری در اتحادها و همکاری‌های پيشين بسنده باشد. طيف اصلی چپ، رويارو با خطرهائی که موجوديت ايران را از بيرون و درون تهديد می‌کند نمی‌خواهد اسير رويکرد‌ها و شعار‌های گذشته بماند. اگر کسانی در انتظار برهم خوردن اوضاع به ميدان پريده‌اند و نمی‌دانند پيامد‌های اقداماتشان چيست، کسان بيشمار ديگری از جمله همه سازمان‌های سياسی سراسری و با‌پشتوانه، و نه محدود به افراد همزبان، درطيف گسترده چپ و راست هستند که به صراحت يا بطور ضمنی به دفاع از ايران در تماميت آن برخاسته‌اند.

اکنون بر جايگزين‌سازان است که نه تنها بر مخاطرات نهفته در استراتژی خود، بلکه بر محدوديت‌های فلج کننده آن نيز از نزديک‌تر بنگرند. با اينگونه همايش‌ها جنبش که سهل است، نيروئی نيز نخواهد آمد که ارزش اينهمه دست و پا زدن‌ها را برای گشودن جبهه تازه‌ای در مبارزات درونی مخالفان، و منحرف کردن مبارزه از رژيم اسلامی داشته باشد. همبستگی دگرانديشان، از کژراهه دلگرمی دادن و پشتيبانی از خواست‌های تندرو‌ترين عناصر در گروه‌های قومی ايران نمی‌گذرد. آن عناصر، خود ملت ايران را انکار می‌کنند چه رسد به مصالح ملی، و بر آنها حرجی نيست. ولی ديگران مسئوليت‌های بزرگ‌تری دارند. نفس مذاکره کردن با طرف‌هائی که جز به بيشترينة خواست‌های خود رضايت نخواهند داد هنری نيست و کسانی که بر اثر تجربه فراوان پانزده ساله از چنين مذاکره‌ها کنار کشيده‌اند نه مخالف همبستگی هستند نه اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق‌های آن.

مشکل در استراتژی و نيت‌هاست نه در واژه‌ها و اصطلاحات. بجای کوشش در اختراع واژه‌های تازه برای اصطلاحات هر روزه علوم اجتماعی و روابط بين‌المللی بهتر است به صف ايران برای همه ايرانيان، بپيوندند و بر اصولی که همه جهان متمدن بر آن ساخته شده است توافق کنند. رعايت منافع ملی ايران به معنی حفظ اين ملت در درون اين مرز‌ها و بر روی‌هم ريختن همه منابع طبيعی و انسانی ايران به سود همه ايرانيان، از نظر سياسی صرف نيز به مراتب بخت بيشتری دارد. هيچ نيازی به اين زبانآوری‌ها نيست.

ژوئيه‏‏ ۲۰۰۷

بررسی جامعه‌شناختی جنبش اجتماعی ايران

بخش 8

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

بررسی جامعه‌شناختی جنبش اجتماعی ايران*

بررسی رويداد‌ها و تحولات سياسی ايران در نزد نويسندگان و سياستگران بيرون حتی اگر بر زمينه روند‌های اجتماعی بوده باشد اساسا با نگاه سياسی است. درگيری روزانه با ايران چنين نظرگاهی را اجتناب‌ناپذير می‌کند. اکنون “به سوی دمکراسی و جمهوری در ايران“ که از مقالات چند ساله اخير آقای دکتر مهرداد مشايخی در جامعه‌شناسی سياسی فراهم آمده يک تعبير سراسر جامعه شناختی، به پشتوانه تئوری‌های جامعه‌شناسی سياسی با تکيه بر مسائل مبارزه و رهائی، در دسترس ما می‌گذارد که بسيار بجاست.

يک ويژگی ديگر اين مقالات حال و هوای “درونی“ آنهاست. مقالات با آنکه در بيرون نوشته شده چنان است که گوئی نويسنده‌ای در ايران به روند‌ها و تحولات نگريسته است، (بسياری از مقالات در ايران انتشار يافته‌اند) و اينهمه بی آنکه بر زبان نويسنده مهار زده يا او را درگير سياستبازی‌های درون کرده باشد. برای ما که دسترس منظم به آنچه جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران در ايران می‌انديشند نداريم اين مزيت ديگری است. چنان نيست که ملاحظات و تحليل‌های نويسنده يا انديشه‌مندانی که از آنها نقل می‌کند با واقعگرا‌ترين تحليل‌های بيرون تفاوت عمده داشته باشند ولی باز آشنائی دست اولی که دکتر مشايخی از بحث‌های روشنفکری درون به بيرون انتقال می‌دهد مايه خشنودی و اميدواری هرکسی می‌شود که نگران گسستگی گفتمان درون و بيرون است.

گرايش آشکار جمهوريخواهی دکتر مشايخی البته ارتباط به کسی ندارد و تاثيری بر نگرش تحليلی او نداشته است. دشواری او در اين مقالات در آنجا رخ می‌نمايد که می‌کوشد يک “ايدئولوژی“ (ايدئولوژی با “ای کوچک“ و برنامه سياسی جمهوريخواهی ــ پايه‌ای برای بسيج سازمانی جمهوريخواهان ــ تدوين کند. مقالات و بخش‌هائی از مقالاتی که به اين موضوع می‌پردازند طبعا از تضاد‌های نهفته در چنين رويکردی رنج می‌برند. در صف سلطنت‌طلبان نيز همين مشکل در سه دهه گذشته ناگشوده مانده است. نه جمهوريخواهی، نه سلطنت‌طلبی مبنائی برای ايدئولوژی، حتی با “ای کوچک“ يا برنامه سياسی يا حزب نيستند. شکل‌های حکومت جمهوری يا پادشاهی می‌توانند بخشی از يک برنامه سياسی دموکراسی ليبرال، چنانکه خواست نويسنده است، باشند.

گذاشتن الگوی جمهوريخواهی دربرابر “دو الگوی استبدادی سلطنت و جمهوری اسلامی“ متقاعد کننده نيست، زيرا طرح جمهوريخواهی، در بيشتر کشور‌های جهان در دست گروه‌های بی خبر از دمکراسی و حقوق بشر، “در واقع کاريکاتوری از مفهوم تاريخی جمهوريت“ شده است. از اين گذشته پادزهر استبداد از همان سده هفدهم و انقلاب باشکوه انگلستان لزوما جمهوری نبوده است. در سده هژدهم، پادشاهی ليبرال لهستان respublica (جمهور) خوانده می‌شد و “هيوم“ پادشاهی‌های ــ حتی مطلقه ــ معاصر خود را در اروپای باختری به اندازه‌ای بهبود يافته می‌ديد “که منظور‌های جامعه مدنی را تقريبا به خوبی هر حکومت ديگری برآورده می‌کنند. پادشاهی‌های متمدن مدرن، نهاد‌ها و شيوه‌های رفتاری را از حکومت‌های آزاد (در آن زمان جمهوری از نوادر بود و هيوم به بريتانيا و هلند، هردو پادشاهی، اشاره می‌کرد) وام گرفته‌اند و به آنها در ملايمت و ثبات و امنيتی که به مالکيت می‌دهند نزديک شده‌اند.“

در پيشگفتار، پيام کتاب چنين آورده می‌شود: “دوره کنونی با الگوی تازه‌ای هويت پيدا می‌کند که پسا انقلابی و پسا اصلاح‌طلبانه (حکومتی) است… اکثر نيرو‌های سياسی ايران عليرغم تنوع ديدگاهی‌شان خواهان شکلی از دموکراسی هستند… به اين معنی دموکراسی، امروز به “روح زمانه“ بدل شده است.“ مقالاتی که دنبال می‌آيد در توضيح پيام و راه‌های تحقق بخشيدن به آن است. نخستين مقاله جامع‌ترين و مستند‌ترين تاريخچه جنبش دانشجوئی در حکومت اسلامی است (با ۸۵ مرجع همه از منابع داخلی) و پژوهشگران را در هر جا به کار خواهد آمد. نقاط قوت و نيز ضعف‌های جنبش (پيوند با طيفی در درون حکومت، نبود ارتباط ميان انجمن‌های اسلامی با محافل دانشجوئی ديگر و کم‌توجهی به نقش دانشجويان زن) به اين پژوهش ارزنده پايان می‌دهد.

***

“سرگردانی ميان نظام و جنبش، بن‌بست اصلاح‌طلبان حکومتی“ به آنچه در بسياری مقاله‌های ديگر کتاب نيز همچون يک “لايت موتيف“ آمده است می‌پردازد. نويسنده در بيش از يک جا “اصلاح‌طلبان“ را نيروئی مصرف شده و امکان اصلاحات از درون رژيم را آرزوی دست نيافتنی می‌داند. آنچه “جنبش دوم خرداد“ اصطلاح شد بنا بر تعريف جامعه‌شناسانه بهره‌ای از ويژگی‌های يک جنبش نداشت. نه کوشش پيگير سازمان يافته‌ای برای رسيدن به خواست‌های عمومی بود، نه از شيوه‌های اقدام جمعی سود می‌برد، نه بخش‌های کنار گذاشته شده جامعه را دربر می‌گرفت. حتی اين که در دو سه ساله نخستين “دوم خرداد“ نزديک ده هزار سازمان مدنی به ثبت رسيد تغييری در اين نمی‌دهد زيرا نه آنها ارتباطی به دوم خرداد داشتند نه دوم خرداد به آنها روی آورد. دوم خردادی‌ها به نقل از کاوه احسانی بخشی ازيک گروه ۳۰۰۰ تا ۳۷۰۰ نفری بودند که “نومانکلاتورا“ی اسلامی است ــ گروهی که از آغاز انقلاب بی تغييری در افراد با وجود جابجا شدن‌ها دستگاه حکومتی را می‌سازند و با رشته‌های ژرف شخصی و خانوادگی و منافع بهم پيوسته‌اند. آنها هرگز نتوانسته‌اند يک پايه نظری برای “جنبش“ خود بيابند؛ زيرا نمی‌خواهند تناقض ميان دينگرائی و عرفيگرائی را برطرف کنند.

اما نويسنده پايان اصلاح‌طلبان را به معنای پايان نقش آنها در آشتی دادن دينگرائی و عرفيگرائی و از اين رو عاملی در جنبش اصلاحی جامعه ايرانی به رهبری جامعه مدنی نمی‌شمارد. در اينجا می‌توان به همان تناقض اشاره کرد: چگونه گرايشی که اصلا نمی‌تواند به مشکل اصلی حکومت اسلامی ــ اسلامی بودن حکومت ــ نزديک شود چنان نقشی خواهد داشت؟

در “اصلاح و انقلاب“ خوانندگان با دوگانه‌ای که گفتمان سياسی را از سه دهه پيش برداشته است آشنائی ژرف‌تری می‌يابند. اصلاح ـ انقلاب يا انقلاب ـ اصلاح (اصقلاب در متن) واژه ديگری برای انقلاب مخملی رايج اين روز‌هاست. (واژه‌های درشت عربی عموما به آسانی ميدان به چنين ترکيبات نمی‌دهند.) در اين گفتار نيز بهره گيری از نظريه‌پردازان باختری جنبش‌های اجتماعی و انقلاب نشان می‌دهد که گاه ميان اين دو فرايافت همانندی‌هائی پيدا شده است، انقلابيان می‌توانند با اصلاحات کنار بيايند و اصلاح‌طلبان دانه انقلاب بکارند. (در ايران ۱۳۵۷ انقلابيان، اولی را نتوانستند و اصلاح‌طلبان، دومی را به بهای درو شدن بعدی به جان و دل انجام دادند.) نويسنده آشکارا آنچه را که “تيموتی گوردن اش“ با نگاه به تحولات مسالمت‌آميز انقلابی در بلوک شرق از اواخر دهه هشتاد Ref-olution ناميد برای ايران می‌خواهد و در “ايران و درس‌هائی از “انقلاب“‌های اروپای شرقی“ به اصلاح‌طلبان هشدار می‌دهد که نه ترميم وضع موجود بلکه تغييرات در ساختار‌های اصلی را هدف قرار دهند و با توجه به اينکه دوران کنونی دوران گذار به دموکراسی است خود را درگير بازی‌هائی که حکومت در آن دست بالا‌تر دارد نکنند و با سازماندهی شفاف و جنبشی، و نه حزبی و انظباط آهنين، از ظرفيت سرکوب حکومت بکاهند.

دگرگونی پارادايم جريان روشنفکری ايران که انقلاب فرهنگی واقعی دوران پس از انقلاب اسلامی است در “دگرديسی مبانی سياست و روشنفکری سياسی در ايران“ يکی از اساسی‌ترين بخش‌های کتاب است. دکتر مشايخی نشان می‌دهد که چگونه مولفه‌های گفتمان چيره روشنفکران سياسی ايران از دهه چهل/شصت با فرايافت‌های تازه جانشين شده‌اند. آن مولفه‌ها با نظمی درسی برشمرده شده‌اند: امريکا‌ستيزی زير عنوان پروبلماتيک وابستگی، تجدد‌ستيزی، عوامگرائی (پوپوليسم،) جهان سوم‌گرائی، خشونت انقلابی، راديکاليسم، و عوارض آنها از فرقه‌گرائی، شهادت پرستی، کيش شخصيت، اراده گرائی…

نويسنده با استناد به فرامرز رفيع پور، توسعه و تضاد، تهران ۱۳۷۷، آشکار شدن نشانه‌های تغيير گفتمان را به ۱۳۶۸/۱۹۸۹ می‌برد. تجربه انقلاب و حکومت اسلامی و جنگ، و درس‌های اروپای شرقی جريان اصلی روشنفکری ايران را در مسير دمکراسی و سکولاريسم و حقوق بشر و جامعه مدنی، و برتری ديدگاه‌های اقتصاد بازار بر سوسياليسم و دولت ـ محوری اندخته است.

***

اما دگرگونی پارادايم خود بخشی به سبب دگرگونی‌های ساختاری جامعه ايرانی در فاصله ۸۰-۱۳۵۰ بوده است. آمار‌های مقاله “شکل گيری جنبش فراگير دموکراسی در ايران؟“ از اين نظر گوياست: شهرنشينی از 47%  به بيش از 66%؛  و يک سوم آنها در پنج شهر بزرگ؛ گروه سنی ۱۵ تا ٢٤ از 9/18% به 5/24%؛ دانشجويان از ۱۷۵۰۰۰ به ٦/۱ ميليون تن؛ پيوستن عموم روستا‌ها به شبکه ارتباطی و آموزشی کشور؛ باسوادی از 1/47% به 5/70% و نه مهم‌تر از همه، نقش بزرگ اقتصادی و فرهنگی زنان. “جامعه ايرانی [به سبب طبيعت حکومت اسلامی و تکامل اجتماعی خود] آبستن جنبش‌های اجتماعی متنوعی است… [در چنين شرايطی] تکرار “الگوی پرولتاريا به عنوان منجی بشريت“ در اشکال و زبانی ديگر، خواه در شکل خواسته‌های قومی، روشنفکری، دينی، جنسی، و يا نسلی يک کجروی نظری است.“ نويسنده بجای اين الگو “يک جنبش فراگير برای دمکراسی و ضديت با تبعيض“ را پيشنهاد می‌کند که خواست‌های گوناگون صنفی و گروهی جامعه چند لايه ايران را به رسميت بشناسد.

“آسيب شناسی دمکراسی در ايران: نقش روشنفکران سياسی“ يک آفاقگردیtour d’horizone گرايش‌های چيره روشنفکری در سال‌های پس از رضاشاه و اشغال ايران است که پس از انقلاب اسلامی بزرگ‌ترين فاجعه صد سال گذشته ايران به شمار می‌رود و تاريخنگاران سياسی و مسلکی، اعتنای ۱٦ آذر‌ها را نيز به آن نمی‌کنند ــ ٢۸ مرداد که جای خود دارد و بزرگ‌ترين رويداد تاريخ است. داستان تکرار ناکامی‌ها که تنها در انقلاب اسلامی تکرار نشد، و در اينجا بهتر از پاره‌ای جاها آمده است، به موانع دمکراسی در ايران می‌رسد که طبعا اسباب تاريخی و فرهنگی و اجتماعی گوناگون دارد؛ ولی در اين رساله به مسئوليت روشنفکران سياسی و کوتاهی‌های فراوان آنها پرداخته شده است. نويسنده در گفتگو از اين کوتاهی‌ها، به عنوان نمونه، به دمکراسی دينی اصلاح‌طلبان اشاره می‌کند: “نمی‌توان در مبانی فکری التقاطی بود، در عمل متناقض رفتار کرد و… [انتظار داشت که ديگران] مردمسالاری دينی را در کنار و همسنگ مکتب‌های گوناگون دمکراسی در جهان… قرار دهند.“ و هشدار می‌دهد که “دمکراسی و ليبراليسم را نمی‌توان پاره پاره و التقاطی به کار گرفت. آنچه در نيمه قرن بيستم در ايران بر سر مارکسيسم آمد را نبايد بار ديگر در مورد دمکراسی تکرار کرد. “

ايران تنها جامعه عرفيگرا در منطقه ماست، به گونه‌ای که اگر در آن انتخابات آزادی برگزار شود بر خلاف هر جامعه مسلمان ديگری در اين جغرافيای دلگير، اسلامگرايان هيچ قدرتی نخواهند يافت. “آهنگ شتابان سکولاريزاسيون و سکولاريسم در ايران“ اين پديده را بررسی می‌کند. مراد از سکولاريزاسيون “فرايندی است که در جريان آن نهاد‌های اجتماعی و فرهنگ از تسلط نهاد‌ها و نماد‌های دينی بدر می‌آيند.“ سکولاريسم به نوبه خود “نگرش، آگاهی و نحوه تفکر درباره رابطه دين با جهان به ويژه حکومت است“ که می‌بايد بر پايه عرف باشد. ما البته در فارسی می‌توانيم عرفيگرائی را با دلالت‌های گسترده‌اش در عرصه فرهنگ و اجتماع و حکومت، بجای هردو بگذاريم. مانند مقاله جنبش دانشجوئی، اين مقاله نيز چنان پر از “فاکت“‌ها و ارجاعات است که هيچ بررسی (ناگزير کوتاهی) حق آن را نمی‌گزارد و می‌بايد آن را خواند و به آن گاهگاه بازگشت. اين فرايند، اساسی‌ترين دگرگونی در جابجائی پارادايم جامعه ايرانی ــ حتا در ميان دينداران ــ است و ويژگی يگانه ايران را از اقيانوس هند تا اقيانوس اطلس به آن می‌بخشد.

***

در نگرش کتاب به آنچه عرفيگرائی “بنيادگرا“ اصطلاح شده اشکالی هست که اگر برطرف نشود راه را بر کژراهه‌های آينده نمی‌بندد. عرفيگرايان “بنياد گرا“ی منظور نويسنده که از جدائی دين نه تنها از حکومت بلکه از سياست نيز دفاع می‌کنند می‌خواهند به بهره‌برداری سياسی از همان “نهاد‌ها و نماد‌های مذهبی“ پايان دهند. نمی‌بايد فراموش کرد که چنان بهره‌برداری‌هائی صد سال سياست مدرن را در ايران فاسد کرده است. کسی با يک حزب دمکرات اسلامی به قياس احزاب دمکرات مسيحی مخالف نيست ولی آيا برنامه سياسی آن حزب دمکرات خواهد بود يا اسلامی، و مثلا درباره برابری زن و مرد و مسلمان و غير مسلمان و شيعه و سنی و ديندار و بی دين چه خواهد گفت؟ (از ديه و قصاص و سنگسار و صيغه و امر به معروف و نهی از منکر و حجاب اجباری می‌گذريم.) از اين مهم‌تر، چه اندازه می‌تواند از روزهای فراوان “ازخود بيخودی“ که در مذهب شيعه هست، برای پيشبرد مقاصد سياسی‌اش بهره‌برداری کند؟ نقش امام زمان و امام حسين در انتخابات چه خواهد بود؛ و اگر در انتخاباتی اکثريت يافتند، در نبود ارتشی که مانند ترکيه حق مداخله برای نگهداری قانون اساسی داشته باشد چگونه می‌توان اطمينان داشت که باز انتخابات آزادی برگزار خواهد شد؟ نظريه‌پردازی سياسی اگر با درک عميق کارکرد قدرت همراه نباشد می‌تواند به خلاف منظور برسد.

مقالات پايانی عموما پيشنهاد‌هائی برای راه اندازی جنبش دمکراسی و سازماندهی جمهوريخواهان است که البته تضاد‌های خود را دارد و بسته به تحولات آينده است.

تصوير دقيقی که با خواندن “به سوی دموکراسی…“ از روند‌های جنبش سياسی ايران به دست می‌آيد يک امر را روشن‌تر می‌سازد: اينکه تلاش‌های نظری سياستگران و انديشه‌ورزان تبعيدی در اين بيست و چند سال چه تاثير ژرفی در گفتمان اهل نظر در درون داشته است. بويژه در آزاد کردن بند مذهب از انديشه سياسی و نگرش تازه به تاريخ همروزگار ايران سهم آنها نياز به بررسی مستقلی دارد. فضای آزاد سرزمين‌های دمکراسی ليبرال، و فراغت از درگيری‌های سياسی روزانه جمهوری اسلامی و بالا‌تر از همه نداشتن هيج دلبستگی به جهان‌بينی آخوندی، از جمله تعبير لنينيستی آن بيرونيان را يکی دو گام و يک دهه‌ای پيش‌تر گذاشت. اما بحث برسر پيش‌تر بودن نيست. چنانکه دکتر مشايخی نشان می‌دهد فاصله‌ها برداشته شده است.

 اوت‏‏‏ ۲۰۰۷

ــــــــــ
* مهرداد مشايخی “به سوی دمکراسی و جمهوری در ايران“ واشينگتن، ٢۰۰۷

گشادن گره ٢٨ مرداد

بخش 8

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

گشادن گره ٢٨ مرداد

انتشار گزارش سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا درباره برنامه هسته‌ای جمهوری اسلامی به گمانپروری‌های بسیار دامن زده و حساب‌های بسیاری را بهم ریخته است. چنانکه کیسینجر نخستین بار خاطرنشان ساخت، خود گزارش دگرگونی چندانی در موقعیت نمی‌دهد. جمهوری اسلامی از سال حمله هشدار دهنده آمریکا به عراق تولید سلاح هسته‌ای را متوقف کرده است ولی فراوری اورانیوم تا به تولید کیک زرد معروف برسد که برای ساختن بمب لازم است و پژوهش‌های گسترده در زمینه‌های مربوط را ادامه می‌دهد. اهمیت واقعی گزارش را در انتشار آن می‌باید جست. پس از این گزارش حکومت آمریکا گزینه جنگ را در رویاروئی‌اش با جمهوری اسلامی از دست می‌نهد. اگر قرار باشد جمهوری اسلامی به راه کره شمالی کشیده شود ــ دست برداشتن از برنامه سلاح اتمی دربرابر گرفتن پاره‌ای امتیازات و تضمینات ــ این نخستین و مهم‌ترین به شمار می‌رود.

راه‌حل کره شمالی برای مشکل اتمی جمهوری اسلامی اکنون تنها گزینه برای آمریکاست و فشار اقتصادی از یک سو و امتیازات اقتصادی و امنیتی از سوی دیگر کارت‌هائی است که برای بازی در اختیار دارد. آمریکائیان هم اکنون در معامله با رژيم در ایران دستاورد‌هائی داشته‌اند. آرام‌تر شدن عراق در بخش مهمی فرا آمد مستقیم گفتگو‌های مستقیم دو طرف است. پس از این گفتگو‌ها بود که گروه شیعیان مقتدا صدر شش ماه آتش‌بس اعلام کرد و به گفته مقامات نظامی آمریکا فرستادن بمب‌های کنار جاده از ایران به عراق باز ایستاد. آن بمب‌ها مسئول کشته شدن نیمی از سربازان آمریکائی و بریتانیائی بوده‌اند. (فرستادن سلاح از ایران به شیعیان عراقی ادامه دارد و آنها آماده در دست گرفتن کامل منطقه خود با منابع نفتی‌اش می‌شوند). با این نشانه‌ها دیگر تردید نمی‌توان داشت که بحران اتمی جمهوری اسلامی که تا چند هفته پیش جنگ با آمریکا را تقریبا اجتناب‌ناپذیر جلوه می‌داد رو به مرحله تازه‌ای از روابط دو کشور می‌رود.

برای گروه‌های فراوانی در طیف راست مخالف جمهوری اسلامی این تحولات حالتی یاس‌آور دارد. آنها نمی‌توانند تلخی خود را پنهان کنند زیرا چه آشکار و چه در نهان همه امیدشان به سرنگون کردن رژيم، بر دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی بسته بود و در میانشان کم نیستند کسانی که سرخورده به کناری می‌روند و سودی در مبارزه نمی‌بینند. از آن میان عناصری که در انتظار حمله آمریکا خواب جانشینی جمهوری اسلامی را می‌دیدند وضعی از همه بد‌تر دارند ولی آمریکائیان با تکرار نکردن تجربه چلبی، به آنان خدمتی جانانه کرده‌اند و دست کم بخشی از آبروشان را نگه داشته‌اند (چلبی ناکام از چلبی کامیاب آبرومند‌تر است.) آنها نیز که زیر شعار صلح در پی متحد ساختن همفکران بودند فرش را از زیر پای خود کشیده می‌بینند؛ هرچند این تسلی را دارند که خطری کشنده از ایران گذشته است.

***

بالا گرفتن خطر جنگ و بحث‌ها و حرکت‌هائی که برانگیخت؛ و اکنون دگرگونی در استراتژی آمریکا و دست برداشتن از طرح تغییر رژیم ــ با عنصر نیرومند نظامی که در آن می‌بود ــ یک پیامد مسلم داشته است: سیاست در ایران دیگر زیر سایه ٢٨ مرداد نخواهد بود، به این معنی که حکومت در ایران با مداخله آمریکا تعیین نخواهد شد. آمریکائیان گزینه جنگ و تغیر رژيم را به کناری نهاده‌اند؛ آن بخش طیف راست ایران نیز که سی سال در انتظار به میان کشیدن پای آمریکا نشسته بود و دو سه ساله گذشته را فعالانه در آن می‌کوشید ناگزیر است چشم از پشتیبانی آمریکا برگیرد. جهان، و ایران، هیچ همانندی با پنج شش دهه پیش ندارد. آنچه زمانی ناگزیر شده بود دیگر ناممکن شده است؛ و چه بهتر. ما هنوز می‌توانیم با ناتوانی خود از سازش با یکدیگر راه را بر مداخله بیگانگان بگشائیم، همچنانکه پنجاه و چند سال پیش کردیم. ولی این بار مداخله از سوی قدرت‌هائی ضعیف‌تر از ایران و به منظور تجزیه بخش‌هائی از میهن خواهد بود، و بختی هم نخواهد داشت. تنها کار ما را بد‌تر و دشوار‌تر از اینکه هست خواهد گردانید.

دورنمای جمهوری اسلامی دارای بمب اتمی هنوز در افق هست و آمریکا و متحدان غربی آن هرچه بتوانند، مگر جنگ، برای جلوگیری از آن خواهند کرد (متحدان غربی آمریکا به ویژه فرانسه در بریدن از جمهوری اسلامی گوشه چشمی هم به فروش‌های سرسام‌آور به همسایگان عرب غرق در پول ایران دارند؛ فرانسویان تا همین جا به تازگی یک قلم هفتاد فروند ارباس ٣٥٠ تازه به هواپیمائی امارات فروخته‌اند.) ما به عنوان نیرو‌های مخالف همچنان می‌توانیم از گرفتاری‌های خارجی رژیم برای دفاع از قربانیان حقوق بشر در ایران، و شاید موارد دیگر، بهره‌برداری کنیم. ولی رویاهای سی ساله، می‌باید از پرباد‌ترین سر‌ها نیز بیرون برود؛ راه حل آنها هیچ بختی ندارد. گره ٢٨ مرداد از سیاست ایران گشاده است.

آمریکائیان اکنون سهم خود را در آزاد کردن بخش سنتی مخالف رژیم (آنها که می‌خواهند پرانتز جمهوری اسلامی به هر ترتیب بسته شود و آب رفته به جوی بازآید) با رها کردنشان ادا کرده‌اند. در میان مخالفان دیگر نیز نمی‌توان موضع دراماتیک حزب مشروطه ایران را در این فرایند نادیده انگاشت. آن حزب با اعلام اینکه در صورت حمله به ایران در کنار هر نیروئی، صرفنظر از نام و پیشینه آن، خواهد ایستاد که از ایران دفاع کند نقطه پایان بر پدیده‌ای گذاشت که به درست یا نادرست مانند لکه‌ای بر سیاست در ایران چسبیده بود. آن اعلام به هیچ روی در پشتیبانی از رژیم نبود که دشمنان حزب جلوه دادند. منتقدان حزب نیز معنای تاریخی آن را درنیافتند. اکنون گرد و خاک‌ها فرو نشسته، احتمال حمله از میان رفته است و دیگر ضرورتی به ایستادن در کنار هیچ دشمن ایران، بزرگ‌ترین‌شان جمهوری اسلامی، نیست. آنچه خواهد ماند پایان یافتن کوشش‌ها برای تکرار گذشته است، در یک سوی طیف مخالف؛ و فرافکنی بحث پنجاه ساله و شصت ساله بر موقعیت کنونی است، در سوی دیگر آن.

در سی ساله گذشته ما در فرایندی حذفی، پاره‌ای بند‌های دست و پا گیر فرهنگ و سیاست جهان سومی ایران را، یکایک باز کرده‌ایم ــ بیشتر، دیگران برای‌مان باز کرده‌اند ــ این آخری، ٢٨ مرداد، یکی از بد‌ترین بود به ویژه به سبب دیرپا بودن سنت مداخله بیگانه در ایران. مردمی که هنوز راز ماندگاری جمهوری اسلامی را در پشتیبانی آمریکا، و لگام سیاست خارجی آمریکا را در دست‌های بریتانیا می‌دانند بیش از اینها لازم دارند. زیرا در این سیاست تازه نیز دلائل تازه‌ای بر اثبات تئوری‌های توطئه خود می‌یابند. روی سخن ما با اقلیت آگاه جامعه است که همه چیز از اوست. در آن اقلیت آگاه است که چنین دگرگونی می‌تواند نگاهی تازه به سراسر موقعیت ملی ما بیاورد.

ژانويه ٢٠٠٨

پیوند دین و زور

بخش 8

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

پیوند دین و زور

دین، هرچه هم بر خاستگاه آن جهانی‌ش تاکید کنند امری است این جهانی؛ با مردمان، با زمان و مکان سرو کار دارد و رابطه‌اش دو سویه است. مردمان در آن دست می‌برند. انسان قرار ندارد و هیچ اندیشه و نهادی از دستبرد او برکنار نیست ــ رهبران و متولیان مذهبی هر چه بگویند و بکنند. در واقع آن رهبران و متولیان خود پیش و بیش از همه در دین دست برده‌اند و می‌برند. در صحنه‌ای فراموش نشدنی از “برادران کارامازوف،“ داستایوسکی، مسیح را بر بازبین inquisitor بزرگ ظاهر می‌سازد که او را به سوزاندن بر چوبه‌دار تهدید می‌کند و فرمان می‌دهد که برود و ناپدید شود.

ما فرایند مصادره اسلام را از همان پس از مرگ محمد، بیش از آن دیده‌ایم که خود را گرفتار باید‌ها و نباید‌های آخوند گردانیم. هزار و چهار صد سالی است هر که زورش رسیده برداشت و نگرش خویش را به عنوان اسلام راستین بر پیرامون‌ش تحمیل کرده است. اگر با آن همه اختلاف نظر‌ها باز استناد جملگی به کتاب و سنت است، و در بیشتر موارد هم حق دارند، پس عنصر اصلی همان زور است. از دین آغاز می‌کنند، ولی پس از آن اساسا سیاست است و قدرت. حتی اگر آموزه دینی دچار تناقض نباشد، که هست، باز در های تعبیر گشوده است و بر حکم یگانه، نگرش‌های گوناگون داشته‌اند و دارند.

دین‌ها برای بهزیستی آدمیان آمده‌اند، حتی اگر مانند اسلام “بهزیستی“ در آن جهان را بیشتر در نظر داشته باشند. اما خود از بزرگ‌ترین مایه‌های کشمکش میان آنان بوده‌اند، که بهزیستی این جهان را دشوار می‌سازد و “بهزیستی“ آن جهان را محل تردید ــ زیرا همه یک سخن نمی‌گویند. اکنون اگر دین در دست آدمیان (و معمولا سودجو‌ترین و بی‌اخلاق‌ترین آنان) به مایه کشمکش، و خونریزی نیز، درآمده است آن را می‌باید از کشمکش بیرون برد، به زبان دیگر شخصی و غیر سیاسی کرد. عرفیگرائی secularism از همین جا آغاز می‌شود. دین در دست افراد انسانی، راهنما، مایه تسلی، هموار کننده راه زندگی جاودانی و هر چیز دیگری است که دین‌های گوناگون بشارت می‌دهند. ولی دین در دست سیاستگران وسیله رسیدن به قدرت و ماندن در قدرت است. از اینرو بهتر خواهد بود که افراد انسانی با باورهای دینی‌شان آسوده گذاشته شوند و مانند هر سویه (جنبه) دیگر زندگانی در جامعه، حق و آزادی آنان تا جائی که به حق و آزادی دیگری آسیب نرساند تضمین گردد.

ادعای حقانیت و انحصار حقیقت که در همه دین‌ها هست به هیچ‌روی برای به کرسی حکومت نشاندن‌شان بس نیست. باز در اینجا پای قدرت و زور، و به آسانی خشونت، پیش می‌آید. کشمکش‌ها از همین جا درگرفته است که باورمندان همه خود را بر‌حق می‌دانند و اگر زورشان به دیگران برسد ــ یعنی اسباب سیاسی‌ش را داشته باشند ــ دیگران را بر خلاف میل‌شان هم شده به رستگاری می‌رسانند. می‌بینیم که مسئله اصلی، سیاست است. اکنون اگر در عمل قدرت است که حقانیت می‌بخشد، می‌باید بجای درآویختن با دین پیوند آن را با سیاست گسست تا نتواند دربرابر پیشرفت و آزادی، و همان بهزیستی آدمیان، بایستد. ستیز با دین بیهوده است. مردمان در توده‌های میلیونی‌شان به علت‌های گوناگون به دین نیاز دارند و در درازای تاریخ همه دین‌ستیزان را شکست داده‌اند. به ویژه دین‌ستیزانی که خود بی آنکه به رو آورند منادیان دین‌های تازه‌ای به صورت ایدئولوژی‌های فراگیرنده (با “ای“ بزرگ) هستند ــ باز همان زور و تجاوز به حق هر فرد که باور‌های خود را داشته باشد.

***

ما در ایران با مسئله اسلام شیعی سر و کار داریم که از پنج سده پیش با رسمی شدن مذهب شیعه شکل دهنده اصلی و گاه منحصر فرهنگ و سیاست ما بوده است. در آن پنج سده دو رهبر سیاسی، نادر شاه و رضا شاه، به پشتگرمی نیروی نظامی، و با بهره‌گیری از پسزنش backlash جامعه‌ای که از کوتاهی‌ها و زیاده‌روی‌های رهبران مذهبی بهم برآمده بود توانستند موقتا یک سیاست غیر مذهبی و نه ضدمذهبی را پیش ببرند. ما به آسانی می‌توانیم از آن تجربه‌های ناکام و تکرار‌ناپذیر چشم بپوشیم. در این عصر انقلاب آگاهی و ارتباطات، با همه سانسور و فشار‌ها دسترسی به دل‌ها و مغز‌های مردمان برای روشنگران دشوار نیست و پیچیدگی روزافزون موقعیت بشری، چاره‌جوئی‌های بنیادی را اجتناب‌ناپذیر می‌سازد.

چاره‌جوئی در موقعیت ناشاد ما ــ که یک نگرش معین آخوندی به اسلام در خدمت فساد و سرکوبگری است و فساد و سرکوبگری در خدمت گسترش آن نگرش معین به اسلام ــ از بازنمودن مسائل، از رفتن به ژرفای آموزه‌ها آغاز می‌شود. بجای دشنام دادن از سوئی و پرده‌پوشی از سوی دیگر می‌باید به دین با احترامی که شایسته آن است و احترامی که شایسته ذهن جستجوگر بشری است، نزدیک شد. می‌باید کار فرهنگی را به یاری کارزار سیاسی فرستاد و کارزار سیاسی را با کار فرهنگی به هم آمیخت. نشان دادن اینکه در جهان واقع، اسلام‌های گوناگون و نگرش‌های متفاوت به اسلام هست و اسلام جمکرانی بخش کوچکی از جهان اسلام را می‌سازد، و نه آبرومند‌ترین‌ش را؛ و اینکه منابع اصلی شریعت به مسلمانان آزادی عمل لازم را می‌دهند می‌تواند معمای دینداری و ترقیخواهی را برای مسلمانان روشن‌بین آسان کند. در قرآن و سنت پیامبر بسیار به احکام متناقض بسته به اقتضای روز می‌توان برخورد و با توجه به تقدسی که مسلمانان به کتاب و سنت می‌دهند می‌باید همه آن‌ها (و اصل تغییر پذیر بودن) را دارای اعتبار دانست. امر مقدس، زمان و دیر و زود بر نمی‌دارد وگر نه مقدس نیست. اگر اصراری هم در رفتار اسلامی داشته باشند می‌توانند بر همان سنت اسلامی، با توجه به مصلحت و اوضاع و احوال تصمیم بگیرند. از کتاب آسمانی که تجدید‌نظر را جایز شمرده است سختگیر‌تر نمی‌توان بود.

برای ذهن امروزی مشاهده رنجی که اندیشه‌مندان مسلمان برای برونرفت از ارتجاع و پوشاندن جامه اسلامی بر امور اجتماعی و سیاسی می‌برند، و نمونه‌هائی که از این سو و آن سوی کتاب و سنت می‌آورند (در سده بیست و یکم حدیث ابن فلان را به جان گفتاورد ابو بهمان هزار و دویست سال پیش انداختن و رویداد‌های هزار و چهار صد سال پیش را سرمشقی برای امروز گردانیدن) خنده‌آور است. ولی محدودیت‌های آن اندیشه‌مندان را می‌باید شناخت و هر رخنه‌ای را در جهان‌بینی مذهبی آخوندی قدر دانست. مردمان فراوان بی هیچ نیازی به این قیاس‌ها و نتیجه‌گیری‌ها بهترین راه‌حل‌ها را یافته‌اند و جامعه‌هائی برپا داشته‌اند که آرزوی صد‌ها میلیون مسلمان از هر رنگ است. ولی ما با ایران سر و کار داریم، با یک توده بیست سی میلیونی که زندگانی را از پشت منشور کربلا و جمکران می‌بیند و از آخوند در مداح می‌آویزد. به این توده می‌باید نشان داد که می‌توان مسلمان و شیعی نیز ماند و مانند یک انسان معمولی امروزی رفتار کرد. می‌توان بجای چاه و امامزاده و کتاب دعا (که در کتاب و سنت نیز نشانی از آنها نیست) چاره تنگی و گرفتاری را در تفکر منطقی و گشاده بودن بر دانش و آگاهی جست.

دین برای مردم بسیار مهم است و لی همه زندگانی نیست و می‌باید راهی یافت که زندگانی را دشوار‌تر از آنچه هست نسازد. دیگران راه‌ش را یافته‌اند، ما نیز می‌توانیم.

آوريل ٢٠٠٨

توافق بر زمینه‌های مشترک

بخش 8

کارزار دمکراسی، راه‌ها و ابزارها

توافق بر زمینه‌های مشترک

برای گروه‌هائی که تقریبا در هیچ موضوعی موافقت ندارند، سهل است، موافقت را با غیر خودی‌ها اگر نه گناه، زیان‌آور می‌دانند، سخن گفتن از راه‌های حل اختلاف بیهوده می‌نماید (استدلال‌شان آن است که هر به رسمیت شناختنی، به غیر خودی‌ها مشروعیتی می‌دهد که گویا خود آنان دارند). با اینهمه از آنجا که هیچ‌گاه از انسان نمی‌باید نومید شد یادآوری پاره‌ای بدیهیات می‌تواند سودمند باشد.

برطرف کردن اختلاف‌نظر ــ و اختلاف بیش از موافقت، “حالت طبیعی“ مردمان است ــ اساسا به دو شیوه صورت می‌گیرد: یا متقاعد شدن یک یا هر دو طرف، و یا زور. در اینجا زور، تنها تحمیل خشونت‌آمیز نیست و حکومت و قانون و دادگاه را نیز در بر می‌گیرد. نقش این نهاد‌ها واداشتن مردمان است به پذیرفتن زمینه‌های مشترکی که همزیستی را میسر می‌سازد. تجربه انسانی نشان داده است که مردمان باز در “حالت طبیعی“ بیشتر از همان راه به موافقت رسیده‌اند، زیرا اگر به خود گذاشته شوند همه چیز را برای خود می‌خواهند. زمینه‌های مشترک، تعریف‌ها و نظاماتی است که مستقل، و پیش از بروز اختلاف میان هر دو طرف مفروض، و برای همه موارد همانند گذاشته شده است و همگان می‌باید رعایت کنند وگر نه یا قانون و دادگاه به سراغ‌شان خواهد آمد و یا تحمیل خشونت‌آمیز.

در سی ساله گذشته ایرانیان تقریبا در همه چیز با هم اختلاف داشته‌اند. هر جا آزادی عمل بیشتر بوده اختلاف‌نظر دامنه‌دار‌تر شده است. اما این اختلافات در تصویر کلی به چشم نمی‌آید. بقایای رو به زوال دورانی فرو رفته در انقلاب و حکومت اسلامی می‌توانند بقیه زندگی خود را نیز در زندانی که دیوار‌هایش را چند روز و چند نام می‌سازند با بد‌زبانی به یکدیگر بسر برند. آنچه مایه نگرانی است کشمکش تازه و بسیار تند‌تری است بر سر فدرالیسم و “هویت‌طلبی و حق تعیین سرنوشت ملیت‌های ایران“ که چند سازمان قومی با همکاری عناصری در چپ و پشتیبانی آشکار دولت‌ها و محافلی در همسایگی ایران و دور‌دست‌تر‌ها راه انداخته‌اند.

 امروز از مبارزه رژیم با جامعه مدنی ایران گذشته، هیچ بحثی را نشان نمی‌توان داد که بیش از آن به خشم و کین ــ در جا‌های روزافزونی ــ آغشته شده باشد. این بسیار پر معنی و در عین حال خطرناک است که هویت‌خواهان ملت‌ساز در مبارزه خود برای مرز کشیدن میان ایرانیان به همان آشتی‌ناپذیری رسیده‌اند که در مبارزه میان جمهوری اسلامی و پا بر جا‌ترین مخالفانش می‌توان یافت. شور و تعصب نه تنها زمینه‌های مشترک بلکه کمترین بردباری را در برابر دگراندیشان از میان برده است.

***

یک برخورد قلمی میان آقای محمد امینی و آقای دکتر گلمراد مرادی ــ یکی از بی‌شماری ــ در باره حزب دمکرات کردستان ایران گویا‌ترین نمونه سقوط بحث سیاسی به رویاروئی دشمنانه در مسئله قومی است. آقای امینی در نوشته‌ای با استناد به گفته‌های سران و اسناد رسمی آن حزب، تغییر استراتژی حزب دمکرات کردستان ایران را پس از انتخابات آمریکا که احتمال حمله به ایران را در آینده قابل پیش‌بینی از میان برده بررسی کرده است. آقای مرادی در پاسخی سراسر تلخی و دشمنی، هر اتهامی به نویسنده و همفکرانش زده است بی آنکه هیچ دلیلی بر رد نظرات او آورده باشد. به نظر می‌رسد سنتی که حزب توده گذاشت و علی شریعتی و شاگردانش در مجاهدین خلق به کمال رساندند قاعده عمومی بحث سیاسی شده است: به سخن اشخاص کاری نداشتن و خودشان را با دشنام و اتهام از میدان بدر کردن.

در اینجا نیاز به دفاع از آقای امینی نیست که در نوشته دیگری همچنان با روحیه احترام به واقعیت حق سخن را ادا کرده و جای تردید در درستی گفتار خویش و تهی‌دستی آن دشنام‌نامه نگذاشته است. اما چنین برخورد‌هائی که به فراوانی در رسانه‌های الکترونیک از سوی سخنگویان و هواداران سازمان‌های قومی انتشار می‌یابد می‌باید ما را به اندیشه اندازد که داریم به کجا می‌رویم. ما می‌بینیم که کمترین انتقاد و درست‌ترین سخن خلاف نظر و منافع یک گروه، با کینه‌جوئی پاسخ داده می‌شود؛ با واژه‌ها و عباراتی خون چکان، نوشته‌هائی که گفته فردوسی را به یاد می‌آورد: “یکی نامه چون خنجر آبگون. “

 ما اکنون با کسانی سروکار یافته‌ایم که تنها پذیرش پیشاپیش و بی قید و شرط راه‌حل خود را نمی‌خواهند بلکه خواهان تحمیل معانی و مفاهیم و تعریف‌های خود هستند؛ نه تنها تاریخ ساخته خود را می‌نویسند بلکه اعلامیه جهانی حقوق بشر خود را دارند. مسئله، دیگر در اختلاف‌نظر نیست، در همه یا هیچ است. گفت و شنود ناممکن شده است زیرا هرچه گفته شود پاسخ همان است. حتی گفتگوی کران از آن بهتر است، زیرا کران این عذر را دارند که سخنان یکدیگر را نمی‌شنوند. هیچ ایرانی نیست که بخواهد مسائلش را با هم‌میهنان خود به زبان اسلحه حل کند. ما مسائلی داریم که در طول زمان و به ویژه در دوران جمهوری اسلامی بر پیچیدگی‌شان افزوده شده است و اکنون به این فضای ناسالم رسیده‌ایم که تنها به سود دشمنان ایران تمام خواهد شد؛ اما اگر گروه‌ها و کسانی هر دعوت به توافق بر زمینه‌های مشترک را نیز فاشیسم و شوونیسم می‌نامند جز زور چه راه حلی خواهد ماند؟

برای آنکه کار به خشونت نرسد می‌باید نخست بر زمینه مشترک توافق کنیم. این زمینه مشترک، هنجار (نرم)ها و مقررات بین‌المللی است و ربطی به نظرات دلخواسته ما ندارد. نمی‌توان انتظار داشت که دیگر ایرانیان خاموش بنشینند، چون جمعی از آنان، جمع‌هائی از آنان، تصمیم گرفته‌اند ملتی جدا از ملت ایران باشند و به نام دمکراسی دست بر بخش‌هائی از سرزمین ملی بیندازند. این نخواهد شد؛ و هیچ کس با اتهام شوونیسم و فاشیسم از میدان بدر نخواهد رفت. ملت تعریفی پذیرفته شده جهانی دارد و حقوق آن را قوانین بین‌المللی شناخته‌اند. سرزمین ملی در هر کشوری که روی نقشه جغرافیا و عضو سازمان ملل متحد است ملک مشاع آن ملت است؛ همه مردم آن کشور بر هر گوشه آن حق دارند و هیچ جمعی نمی‌تواند ادعای مالکیت ویژه بکند. همه ساختار حقوق بین‌الملل عمومی و مجموعه عهدنامه‌های بین‌المللی پایندان (ضامن) این ترتیبات است و برهم زدن آنها تقریبا همواره به جنگ انجامیده است. در کنار این مقررات و هنجار‌ها اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست آن نیز هست که فرد انسانی را بالا تر از هر چیز می گذارد و حقوق شهروندی، حقوق فرهنگی و مدنی (به معنی دمکراسی و عدم تمرکز) همه شهروندان کشور را دربر دارد. این سخنان که حقوق شهروندی بس نیست و علاوه بر افراد، گروه‌ها نیز حقوقی دارند بیرون رفتن از آن زمینه مشترک، از هنجار‌های پذیرفته شده جهانی، است که به تحمیل خشونت‌بار میدان می‌دهد. ما یا می‌توانیم به زبان اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های پیوست آن با هم سخن بگوئیم (و برای این کار نخست می‌باید آن اسناد را بخوانیم) و ایرانی بدور از زورگوئی و تبعیض بسازیم و یا اختلاف از تنها راه دیگری که می‌ماند “برطرف“ خواهد شد.

ژانويه ٢٠٠٩