بخش ۸
کارزار دمکراسی، راهها و ابزارها
بررسی جامعهشناختی جنبش اجتماعی ایران*
بررسی رویدادها و تحولات سیاسی ایران در نزد نویسندگان و سیاستگران بیرون حتی اگر بر زمینه روندهای اجتماعی بوده باشد اساسا با نگاه سیاسی است. درگیری روزانه با ایران چنین نظرگاهی را اجتنابناپذیر میکند. اکنون “به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران“ که از مقالات چند ساله اخیر آقای دکتر مهرداد مشایخی در جامعهشناسی سیاسی فراهم آمده یک تعبیر سراسر جامعه شناختی، به پشتوانه تئوریهای جامعهشناسی سیاسی با تکیه بر مسائل مبارزه و رهائی، در دسترس ما میگذارد که بسیار بجاست.
یک ویژگی دیگر این مقالات حال و هوای “درونی“ آنهاست. مقالات با آنکه در بیرون نوشته شده چنان است که گوئی نویسندهای در ایران به روندها و تحولات نگریسته است، (بسیاری از مقالات در ایران انتشار یافتهاند) و اینهمه بی آنکه بر زبان نویسنده مهار زده یا او را درگیر سیاستبازیهای درون کرده باشد. برای ما که دسترس منظم به آنچه جامعهشناسان و صاحبنظران در ایران میاندیشند نداریم این مزیت دیگری است. چنان نیست که ملاحظات و تحلیلهای نویسنده یا اندیشهمندانی که از آنها نقل میکند با واقعگراترین تحلیلهای بیرون تفاوت عمده داشته باشند ولی باز آشنائی دست اولی که دکتر مشایخی از بحثهای روشنفکری درون به بیرون انتقال میدهد مایه خشنودی و امیدواری هرکسی میشود که نگران گسستگی گفتمان درون و بیرون است.
گرایش آشکار جمهوریخواهی دکتر مشایخی البته ارتباط به کسی ندارد و تاثیری بر نگرش تحلیلی او نداشته است. دشواری او در این مقالات در آنجا رخ مینماید که میکوشد یک “ایدئولوژی“ (ایدئولوژی با “ای کوچک“ و برنامه سیاسی جمهوریخواهی ــ پایهای برای بسیج سازمانی جمهوریخواهان ــ تدوین کند. مقالات و بخشهائی از مقالاتی که به این موضوع میپردازند طبعا از تضادهای نهفته در چنین رویکردی رنج میبرند. در صف سلطنتطلبان نیز همین مشکل در سه دهه گذشته ناگشوده مانده است. نه جمهوریخواهی، نه سلطنتطلبی مبنائی برای ایدئولوژی، حتی با “ای کوچک“ یا برنامه سیاسی یا حزب نیستند. شکلهای حکومت جمهوری یا پادشاهی میتوانند بخشی از یک برنامه سیاسی دموکراسی لیبرال، چنانکه خواست نویسنده است، باشند.
گذاشتن الگوی جمهوریخواهی دربرابر “دو الگوی استبدادی سلطنت و جمهوری اسلامی“ متقاعد کننده نیست، زیرا طرح جمهوریخواهی، در بیشتر کشورهای جهان در دست گروههای بی خبر از دمکراسی و حقوق بشر، “در واقع کاریکاتوری از مفهوم تاریخی جمهوریت“ شده است. از این گذشته پادزهر استبداد از همان سده هفدهم و انقلاب باشکوه انگلستان لزوما جمهوری نبوده است. در سده هژدهم، پادشاهی لیبرال لهستان respublica (جمهور) خوانده میشد و “هیوم“ پادشاهیهای ــ حتی مطلقه ــ معاصر خود را در اروپای باختری به اندازهای بهبود یافته میدید “که منظورهای جامعه مدنی را تقریبا به خوبی هر حکومت دیگری برآورده میکنند. پادشاهیهای متمدن مدرن، نهادها و شیوههای رفتاری را از حکومتهای آزاد (در آن زمان جمهوری از نوادر بود و هیوم به بریتانیا و هلند، هردو پادشاهی، اشاره میکرد) وام گرفتهاند و به آنها در ملایمت و ثبات و امنیتی که به مالکیت میدهند نزدیک شدهاند.“
در پیشگفتار، پیام کتاب چنین آورده میشود: “دوره کنونی با الگوی تازهای هویت پیدا میکند که پسا انقلابی و پسا اصلاحطلبانه (حکومتی) است… اکثر نیروهای سیاسی ایران علیرغم تنوع دیدگاهیشان خواهان شکلی از دموکراسی هستند… به این معنی دموکراسی، امروز به “روح زمانه“ بدل شده است.“ مقالاتی که دنبال میآید در توضیح پیام و راههای تحقق بخشیدن به آن است. نخستین مقاله جامعترین و مستندترین تاریخچه جنبش دانشجوئی در حکومت اسلامی است (با ۸۵ مرجع همه از منابع داخلی) و پژوهشگران را در هر جا به کار خواهد آمد. نقاط قوت و نیز ضعفهای جنبش (پیوند با طیفی در درون حکومت، نبود ارتباط میان انجمنهای اسلامی با محافل دانشجوئی دیگر و کمتوجهی به نقش دانشجویان زن) به این پژوهش ارزنده پایان میدهد.
***
“سرگردانی میان نظام و جنبش، بنبست اصلاحطلبان حکومتی“ به آنچه در بسیاری مقالههای دیگر کتاب نیز همچون یک “لایت موتیف“ آمده است میپردازد. نویسنده در بیش از یک جا “اصلاحطلبان“ را نیروئی مصرف شده و امکان اصلاحات از درون رژیم را آرزوی دست نیافتنی میداند. آنچه “جنبش دوم خرداد“ اصطلاح شد بنا بر تعریف جامعهشناسانه بهرهای از ویژگیهای یک جنبش نداشت. نه کوشش پیگیر سازمان یافتهای برای رسیدن به خواستهای عمومی بود، نه از شیوههای اقدام جمعی سود میبرد، نه بخشهای کنار گذاشته شده جامعه را دربر میگرفت. حتی این که در دو سه ساله نخستین “دوم خرداد“ نزدیک ده هزار سازمان مدنی به ثبت رسید تغییری در این نمیدهد زیرا نه آنها ارتباطی به دوم خرداد داشتند نه دوم خرداد به آنها روی آورد. دوم خردادیها به نقل از کاوه احسانی بخشی ازیک گروه ۳۰۰۰ تا ۳۷۰۰ نفری بودند که “نومانکلاتورا“ی اسلامی است ــ گروهی که از آغاز انقلاب بی تغییری در افراد با وجود جابجا شدنها دستگاه حکومتی را میسازند و با رشتههای ژرف شخصی و خانوادگی و منافع بهم پیوستهاند. آنها هرگز نتوانستهاند یک پایه نظری برای “جنبش“ خود بیابند؛ زیرا نمیخواهند تناقض میان دینگرائی و عرفیگرائی را برطرف کنند.
اما نویسنده پایان اصلاحطلبان را به معنای پایان نقش آنها در آشتی دادن دینگرائی و عرفیگرائی و از این رو عاملی در جنبش اصلاحی جامعه ایرانی به رهبری جامعه مدنی نمیشمارد. در اینجا میتوان به همان تناقض اشاره کرد: چگونه گرایشی که اصلا نمیتواند به مشکل اصلی حکومت اسلامی ــ اسلامی بودن حکومت ــ نزدیک شود چنان نقشی خواهد داشت؟
در “اصلاح و انقلاب“ خوانندگان با دوگانهای که گفتمان سیاسی را از سه دهه پیش برداشته است آشنائی ژرفتری مییابند. اصلاح ـ انقلاب یا انقلاب ـ اصلاح (اصقلاب در متن) واژه دیگری برای انقلاب مخملی رایج این روزهاست. (واژههای درشت عربی عموما به آسانی میدان به چنین ترکیبات نمیدهند.) در این گفتار نیز بهره گیری از نظریهپردازان باختری جنبشهای اجتماعی و انقلاب نشان میدهد که گاه میان این دو فرایافت همانندیهائی پیدا شده است، انقلابیان میتوانند با اصلاحات کنار بیایند و اصلاحطلبان دانه انقلاب بکارند. (در ایران ۱۳۵۷ انقلابیان، اولی را نتوانستند و اصلاحطلبان، دومی را به بهای درو شدن بعدی به جان و دل انجام دادند.) نویسنده آشکارا آنچه را که “تیموتی گوردن اش“ با نگاه به تحولات مسالمتآمیز انقلابی در بلوک شرق از اواخر دهه هشتاد Ref-olution نامید برای ایران میخواهد و در “ایران و درسهائی از “انقلاب“های اروپای شرقی“ به اصلاحطلبان هشدار میدهد که نه ترمیم وضع موجود بلکه تغییرات در ساختارهای اصلی را هدف قرار دهند و با توجه به اینکه دوران کنونی دوران گذار به دموکراسی است خود را درگیر بازیهائی که حکومت در آن دست بالاتر دارد نکنند و با سازماندهی شفاف و جنبشی، و نه حزبی و انظباط آهنین، از ظرفیت سرکوب حکومت بکاهند.
دگرگونی پارادایم جریان روشنفکری ایران که انقلاب فرهنگی واقعی دوران پس از انقلاب اسلامی است در “دگردیسی مبانی سیاست و روشنفکری سیاسی در ایران“ یکی از اساسیترین بخشهای کتاب است. دکتر مشایخی نشان میدهد که چگونه مولفههای گفتمان چیره روشنفکران سیاسی ایران از دهه چهل/شصت با فرایافتهای تازه جانشین شدهاند. آن مولفهها با نظمی درسی برشمرده شدهاند: امریکاستیزی زیر عنوان پروبلماتیک وابستگی، تجددستیزی، عوامگرائی (پوپولیسم،) جهان سومگرائی، خشونت انقلابی، رادیکالیسم، و عوارض آنها از فرقهگرائی، شهادت پرستی، کیش شخصیت، اراده گرائی…
نویسنده با استناد به فرامرز رفیع پور، توسعه و تضاد، تهران ۱۳۷۷، آشکار شدن نشانههای تغییر گفتمان را به ۱۳۶۸/۱۹۸۹ میبرد. تجربه انقلاب و حکومت اسلامی و جنگ، و درسهای اروپای شرقی جریان اصلی روشنفکری ایران را در مسیر دمکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر و جامعه مدنی، و برتری دیدگاههای اقتصاد بازار بر سوسیالیسم و دولت ـ محوری اندخته است.
***
اما دگرگونی پارادایم خود بخشی به سبب دگرگونیهای ساختاری جامعه ایرانی در فاصله ۸۰-۱۳۵۰ بوده است. آمارهای مقاله “شکل گیری جنبش فراگیر دموکراسی در ایران؟“ از این نظر گویاست: شهرنشینی از ۴۷% به بیش از ۶۶%؛ و یک سوم آنها در پنج شهر بزرگ؛ گروه سنی ۱۵ تا ٢۴ از ۹/۱۸% به ۵/۲۴%؛ دانشجویان از ۱۷۵۰۰۰ به ۶/۱ میلیون تن؛ پیوستن عموم روستاها به شبکه ارتباطی و آموزشی کشور؛ باسوادی از ۱/۴۷% به ۵/۷۰% و نه مهمتر از همه، نقش بزرگ اقتصادی و فرهنگی زنان. “جامعه ایرانی [به سبب طبیعت حکومت اسلامی و تکامل اجتماعی خود] آبستن جنبشهای اجتماعی متنوعی است… [در چنین شرایطی] تکرار “الگوی پرولتاریا به عنوان منجی بشریت“ در اشکال و زبانی دیگر، خواه در شکل خواستههای قومی، روشنفکری، دینی، جنسی، و یا نسلی یک کجروی نظری است.“ نویسنده بجای این الگو “یک جنبش فراگیر برای دمکراسی و ضدیت با تبعیض“ را پیشنهاد میکند که خواستهای گوناگون صنفی و گروهی جامعه چند لایه ایران را به رسمیت بشناسد.
“آسیب شناسی دمکراسی در ایران: نقش روشنفکران سیاسی“ یک آفاقگردیtour d’horizone گرایشهای چیره روشنفکری در سالهای پس از رضاشاه و اشغال ایران است که پس از انقلاب اسلامی بزرگترین فاجعه صد سال گذشته ایران به شمار میرود و تاریخنگاران سیاسی و مسلکی، اعتنای ۱۶ آذرها را نیز به آن نمیکنند ــ ٢۸ مرداد که جای خود دارد و بزرگترین رویداد تاریخ است. داستان تکرار ناکامیها که تنها در انقلاب اسلامی تکرار نشد، و در اینجا بهتر از پارهای جاها آمده است، به موانع دمکراسی در ایران میرسد که طبعا اسباب تاریخی و فرهنگی و اجتماعی گوناگون دارد؛ ولی در این رساله به مسئولیت روشنفکران سیاسی و کوتاهیهای فراوان آنها پرداخته شده است. نویسنده در گفتگو از این کوتاهیها، به عنوان نمونه، به دمکراسی دینی اصلاحطلبان اشاره میکند: “نمیتوان در مبانی فکری التقاطی بود، در عمل متناقض رفتار کرد و… [انتظار داشت که دیگران] مردمسالاری دینی را در کنار و همسنگ مکتبهای گوناگون دمکراسی در جهان… قرار دهند.“ و هشدار میدهد که “دمکراسی و لیبرالیسم را نمیتوان پاره پاره و التقاطی به کار گرفت. آنچه در نیمه قرن بیستم در ایران بر سر مارکسیسم آمد را نباید بار دیگر در مورد دمکراسی تکرار کرد. “
ایران تنها جامعه عرفیگرا در منطقه ماست، به گونهای که اگر در آن انتخابات آزادی برگزار شود بر خلاف هر جامعه مسلمان دیگری در این جغرافیای دلگیر، اسلامگرایان هیچ قدرتی نخواهند یافت. “آهنگ شتابان سکولاریزاسیون و سکولاریسم در ایران“ این پدیده را بررسی میکند. مراد از سکولاریزاسیون “فرایندی است که در جریان آن نهادهای اجتماعی و فرهنگ از تسلط نهادها و نمادهای دینی بدر میآیند.“ سکولاریسم به نوبه خود “نگرش، آگاهی و نحوه تفکر درباره رابطه دین با جهان به ویژه حکومت است“ که میباید بر پایه عرف باشد. ما البته در فارسی میتوانیم عرفیگرائی را با دلالتهای گستردهاش در عرصه فرهنگ و اجتماع و حکومت، بجای هردو بگذاریم. مانند مقاله جنبش دانشجوئی، این مقاله نیز چنان پر از “فاکت“ها و ارجاعات است که هیچ بررسی (ناگزیر کوتاهی) حق آن را نمیگزارد و میباید آن را خواند و به آن گاهگاه بازگشت. این فرایند، اساسیترین دگرگونی در جابجائی پارادایم جامعه ایرانی ــ حتا در میان دینداران ــ است و ویژگی یگانه ایران را از اقیانوس هند تا اقیانوس اطلس به آن میبخشد.
***
در نگرش کتاب به آنچه عرفیگرائی “بنیادگرا“ اصطلاح شده اشکالی هست که اگر برطرف نشود راه را بر کژراهههای آینده نمیبندد. عرفیگرایان “بنیاد گرا“ی منظور نویسنده که از جدائی دین نه تنها از حکومت بلکه از سیاست نیز دفاع میکنند میخواهند به بهرهبرداری سیاسی از همان “نهادها و نمادهای مذهبی“ پایان دهند. نمیباید فراموش کرد که چنان بهرهبرداریهائی صد سال سیاست مدرن را در ایران فاسد کرده است. کسی با یک حزب دمکرات اسلامی به قیاس احزاب دمکرات مسیحی مخالف نیست ولی آیا برنامه سیاسی آن حزب دمکرات خواهد بود یا اسلامی، و مثلا درباره برابری زن و مرد و مسلمان و غیر مسلمان و شیعه و سنی و دیندار و بی دین چه خواهد گفت؟ (از دیه و قصاص و سنگسار و صیغه و امر به معروف و نهی از منکر و حجاب اجباری میگذریم.) از این مهمتر، چه اندازه میتواند از روزهای فراوان “ازخود بیخودی“ که در مذهب شیعه هست، برای پیشبرد مقاصد سیاسیاش بهرهبرداری کند؟ نقش امام زمان و امام حسین در انتخابات چه خواهد بود؛ و اگر در انتخاباتی اکثریت یافتند، در نبود ارتشی که مانند ترکیه حق مداخله برای نگهداری قانون اساسی داشته باشد چگونه میتوان اطمینان داشت که باز انتخابات آزادی برگزار خواهد شد؟ نظریهپردازی سیاسی اگر با درک عمیق کارکرد قدرت همراه نباشد میتواند به خلاف منظور برسد.
مقالات پایانی عموما پیشنهادهائی برای راه اندازی جنبش دمکراسی و سازماندهی جمهوریخواهان است که البته تضادهای خود را دارد و بسته به تحولات آینده است.
تصویر دقیقی که با خواندن “به سوی دموکراسی…“ از روندهای جنبش سیاسی ایران به دست میآید یک امر را روشنتر میسازد: اینکه تلاشهای نظری سیاستگران و اندیشهورزان تبعیدی در این بیست و چند سال چه تاثیر ژرفی در گفتمان اهل نظر در درون داشته است. بویژه در آزاد کردن بند مذهب از اندیشه سیاسی و نگرش تازه به تاریخ همروزگار ایران سهم آنها نیاز به بررسی مستقلی دارد. فضای آزاد سرزمینهای دمکراسی لیبرال، و فراغت از درگیریهای سیاسی روزانه جمهوری اسلامی و بالاتر از همه نداشتن هیج دلبستگی به جهانبینی آخوندی، از جمله تعبیر لنینیستی آن بیرونیان را یکی دو گام و یک دههای پیشتر گذاشت. اما بحث برسر پیشتر بودن نیست. چنانکه دکتر مشایخی نشان میدهد فاصلهها برداشته شده است.
اوت ۲۰۰۷
ــــــــــ
* مهرداد مشایخی “به سوی دمکراسی و جمهوری در ایران“ واشینگتن، ٢۰۰۷