بخش ۷
در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی
پادشاهی و رهبری
بحث در باره نقش شاهزاده وارث پادشاهی پهلوی بار دیگر بالا گرفته است، و نه صرفا از سوی بخشی از هواداران پادشاهی.
آن هواداران استدلال میکنند که مبارزه بی رهبری نمیشود و برای این “کشتی کژ و مژ“ سکانداری لازم است.. مردم در ایران نمیدانند و کسی را میخواهند که به آنها بگوید چه کنند. در بیرون گروههای سیاسی اثر چندانی ندارند. در خود ایران نیز چنان کسی نیست. ده سال پیش خاتمی بود ولی او بیاعتبار شده است پس میباید جایش را با شاهزاده پر کرد. اینان با همه تکیه خود بر نیاز مردم در ایران به رهبری، در ته دل میدانند که دوری از خاک میهن با خود محدودیتهائی میآورد؛ و تکیه را بر نقش رهبر در بسیج کمک اخلاقی غرب برای پیکار آزادی و حقوق بشر مردم ایران میگذارند. در این استدلالها مسلما واقعیتی هست. اگر کسی باشد که اکثریتی از او پیروی کنند نیروی بزرگی شکل خواهد گرفت و از جمله بهتر خواهد توانست نظر جهانیان را به مردم ایران و مشکلات و آرزوهایشان برگرداند. ولی رهبری با نامزدی برای یک مقام سیاسی تفاوت دارد. این استدلالها مال زمانی است که رایگیری در میان باشد. مردم به رهبر رای نمیدهند؛ به رهبر روی میآورند. به یک تعبیر رهبر ظاهر میشود؛ به نقطهای میرسد که مردمان احساس میکنند کارشان بی حضور الهامبخش و فرهمند او نمیگذرد.
یک گونه دیگر رهبری نیز هست ــ رهبری بر پایه همرائی consensus گروه یا شخصیتی با نیروهای سیاسی دیگر در یک داد و ستد سیاسی. در بحثهای کنونی به نظر میرسد که این گونه رهبری بیشتر در نظر است. زیرا از رهبری فرهمند charismatic دست کم هنوز سخن نمیتوان گفت. اما یک نگاه به منظره سیاسی ایران دشواریها را نشان میدهد.
چنانکه در فرصتهای دیگر اشاره شده است نیروهای سیاسی مخالف حکومت انقلابی در ایران را با هیچ انقلاب دیگری نمیتوان مقایسه کرد. در انقلابهای دیگر شکستخوردگان بودند که با پیروزمندان به مبارزه میپرداختند. در انقلاب اسلامی نه تنها شکستخوردگان، بقایای رژیم کهن، بلکه بیش از آنها پیروزمندان انقلاب به تندی به صف مخالفان پیوستند. در انقلابهای دیگر نیز چنان پیروزمندانی بودند که نبرد قدرت را باختند ولی رژیم انقلابی، اگر ماند، توانست آنها را به عنوان نیروی سیاسی نابود کند. در انقلاب اسلامی آن عناصر به اندازهای پر شمار و گوناگون بودند که خوشبختانه با همه دد منشی حکومت انقلابی و کشتارهای هولناک، تقریبا دستنخورده ماندند. طیف مخالفان رژیم در بیرون ایران بیشتر انقلابیان پیشینی هستند که گاه نمیدانند بیشتر میخواهند با رژیم پادشاهی بجنگند یا جمهوری اسلامی. از درون ایران هیچ کس آگاهی درستی ندارد. این اندازه هست که هیچ جنبشی را نمیتوان نشان داد که ادعاهای کسان را تایید کند.
اینکه پادشاهی هنوز به عنوان یک نیروی سیاسی هست، واقعیتی است که نشانهای بیش از شدت مخالفتی که بسیاری از مخالفان جدی جمهوری اسلامی با آن میورزند لازم ندارد. در سه دهه گذشته از همه کوششها بیش از این بر نیامدهایم که بخش کوچکی از این دشمنیها و ناسازگاریها را تخفیف دهیم. بیست و پنج سال روشنگری در اینکه شکل حکومت پادشاهی یا جمهوری اهمیتی ندارد و تکیه را بر نظام سیاسی دمکراتیک میباید گذاشت تازه دارد به نتیجهای میرسد. اندک اندک گروههائی را میتوان یافت که جمهوریخواهی را با دمکراسی مترادف نمیگیرند و میپذیرند که پادشاهی نیز میتواند در یک دمکراسی لیبرال، باشد. ولی آنان نیز به آینده پادشاهی لیبرال دمکرات در ایران بدگمان هستند و میترسند هواداران پادشاهی به تندی تسلیم غرائز استبدادی خود شوند و دمکراسی را قربانی شاهپرستی کنند. میباید انصاف داد که رفتار سلطنتطلبان، حتی مشروطهخواهانی که در تعهدشان به دمکراسی و حقوق بشر تردید نمیتوان داشت هیچ کمکی به برطرف کردن این بدگمانی نمیکند. واکنش خشمگین و گاه کینهتوزانه آنها به هر انتقاد؛ و شیفتگی و از خود بیخودی که در موقعیتهائی از آنان دیده میشود ویژگیهای یک طبقه سیاسی مسئول نیست. همانندهای آنان در گرایشهای دیگر نیز به همچنین.
ما ناگزیریم این واقعیت را بپذیریم که بیشتر فعالان سیاسی در بیرون، و بخش نامعلومی از مخالفان رژیم در درون ــ به ویژه کسانی که سی سال پیش در دشمنی با پادشاهی زندگانیهای خود را نیز به آتش کشیدند ــ از دسترس هواداران رهبری شاهزاده بیروناند و نمیخواهند وارد ترتیباتی شوند که دورادور هم به سود امر پادشاهی باشد. علت همان واقعیت پادشاهی به عنوان نیروی سیاسی است که انقلابیان پیشین را میرماند. اصرار هواداران پادشاهی و خود شاهزاده به اینکه امروز موضوع پادشاهی در میان نیست ــ که حقیقتا هم نیست و به رای آینده مردم بستگی دارد ــ ممکن است اعتماد کسانی را جلب کند ولی بیمیلیها را چاره نخواهد کرد ــ چرا بازگشت پادشاهی را برای مردم پذیرفتنیتر سازند؟ هواداران پادشاهی این ملاحظات را میدانند و به این نتیجه رسیدهاند که نمیباید وقت خود را صرف مخالفان رژیم پیشین کنند. این نظر البته درست نیست؛ و کوششهای ما برای دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران، و بدر آمدن از فضای دشمنی و کشاکش، بی هیچ توهمی درباره همکاری، میباید دنبال شود. اما نسل تازه ایرانیان پس از سی سال، دور از آن عوالم سیر میکنند و منطقا میباید پذیرفت که نگاهشان به خودشان دوخته است.
در این تصویر نامساعد یک عامل تازه پیدا شده است که میتواند به طرح کلی شاهزاده کمک کند. پارهای از مهمترین سازمانهای قومی در “کنگره ملیتها“ در کنار استراتژی چپ خود، از یک سالی پیش به استراتژی راست روی آوردهاند. این سازمانها آمادهاند دشمنی سنتی خود را با پادشاهی در برابر شناخته شدن فدرالیسم، دست کم به عنوان یک گزینه، به فراموشی بسپارند و به اقداماتی که در سویه رهبری و شورای رهبری در جریان است روی خوشی دهند. اما بیش از آن بستگی به گردن نهادن به خواست “ملیتهای ایران“ برای اداره مناطق خود مختار تا حد حق تعیین سرنوشت خواهد داشت. البته آنها امتیازات را یک جا نمیخواهند و آمادهاند ارفاق کنند ولی پایان راه آشکار است. همچنانکه در گفتار پیشینی نشان داده شد هر رهبری که برگرد چنین سازشهائی شکل گیرد هم گفتمان ملیتهای ایران فدرال را در میان سلطنتطلبان چه فرمان یزدان چه فرمان شاه جا خواهد انداخت، و هم مشکل پادشاهی خیل انبوه مخالفان را پیش از اینکه به رایگیری برسد برای آنان حل خواهد کرد.
آنچه میماند افرادی از این سو و آن سو، چند تنی از انقلابیان پیشین، ولی اساسا از میان هواداران پادشاهی، هستند که اشتیاق فراوان برای رهبری و شورای رهبری نشان میدهند و در اینجاست که گرفتاری دیگر رخ مینماید: در برابر هر هموند خوشحال شورای رهبری صد ناراضی و مخالف تراشیده خواهد شد. اگر شاهپرستان در سی سال گذشته از سازماندهی خود بر نیامدند یکی از اینجا بوده است که زیر بار پایگان (سلسله مراتب) نمیروند و ارتباط مستقیم با مرکز قدرت را میخواهند. حق هم با آنهاست. اگر بنا بر رهبری و فرمانبری است بیش از یک رهبر نمیتوان داشت. از این گذشته مشکل سازماندهی هواداران و ارتباط با اجزای پراکنده پیش میآید ــ آن هم در بسیار موارد از چند هزار کیلو متری.
یک گروه آخری هم هست ــ سخنگویان و نویسندگانی که شاهزاده را به رهبری نیز میپذیرند ولی برای برطرف کردن تناقض پادشاه ـ رهبر شرط میگذارند که هر کمترین نشانه ارتباط با پادشاهی را از خود و پیرامون خود بزداید، تا بتواند مخالفان پادشاهی را نیز در برگیرد. اما خود در تناقضی دیگر افتادهاند که میباید بدان پرداخت.
دسامبر ٢٠٠٨