بخش ۷
در خدمت استراتژیِ پیکار سیاسیِ مردمی
نخست ببینیم هدف ما چیست؟
بر خلاف آنچه تصور میشود امر بدیهی به معنی بی نیاز از موشکافی و روشنگری در جهان وجود ندارد (علم از باریک شدن بر امور بدیهی آغاز شد.) مبارزه با جمهوری اسلامی که سه دههای دلمشغولی عموم ایرانیان فعال تبعیدی بوده از همان بدیهیهاست که از سوی همگان مسلم گرفته شده است. به خوبی میتوان ادعا کرد که اگر پس از نزدیک سی سال هنوز اینهمه آشفتگی و پراکندگی در این جماعت کاهنده دیده میشود از آن است که نخست درباره تکلیفی که بیدرنگ پس از رهائی از رژیم برخود گرفتند اندیشه نکردند. مبارزه لازم بود ولی برای آنکه به جائی برسد هدفهای روشن و استراتژی متناسب با آن میخواست.
تغییر رژیم، یا به زبان دیگر سرنگونی آن، دست کم در نخستین سالها چنان هدف آسانی به شمار میرفت که اگر کسی میخواست اندکی ژرفتر به آن بنگرد از هر سو به رخش میکشیدند که “دوصد گفته چون نیم کردار نیست.“ (امروز برایش شایعه میسازند که با رژیم تماس گرفته است!) جماعات بیشماری با انگیزههای گوناگون ــ از انتقامجوئی تا جبران زیانها تا برقراری نظام سیاسی و شکل حکومت دلخواه ــ همه سخن از سرنگونی رژیم میراندند و با بیاثر کردن یکدیگر، در عمل به ماندگاریش کمک میکردند.
با گذشت سالها و پابرجائی رژیم و تحولات پراهمیت در ایران و در موقعیت بینالمللی مسئله پیچیدهتر شد. اشکال از آنجا برخاست که صرف تغییر رژیم نه هدف روشنی بود که بتواند گروههای بزرگی را بسیج کند، به این معنی که در مبارزه منظم نگهدارد، و نه به آن آسانیها بود که میپنداشتند. اختلافات که از همان نخستین روزها برسر آنچه میباید بجای این رژیم بیاید بروز کرد، در نبود کوشش جدی برای رسیدن به یک همرائی بر امر ملی و نه گروهی، پیوسته بیشتر شد؛ و پایداری دستگاه حکومتی آخوندی و اندک اندک سپاهی ـ اطلاعاتی، دربرابر دشواریهای از هر گونه، شمار فزایندهای را از سرنگونیخواهان به کنارهگیری رساند و میرساند.
اکنون با این تجربه در پشت سر، زمان آن است که از امر بدیهی آغاز کنیم و نخست بپرسیم که هدف ما چیست؟ سرنگونی رژیم هدفی است که برای بیشتر ما که این سرنوشت شوم را برای ایران نمیپسندیم اهمیت تمام دارد، ولی به همان اندازه اهمیت، جایگزینی است که برای جمهوری اسلامی میخواهیم و بهائی است که آمادهایم ملت ایران برای سرنگونی آن بپردازد ــ به ویژه اکنون که کسانی از ایرانی و بیگانه گزینه حمله ویرانگر نظامی را دربرابر مردم ایران مینهند. ما میخواهیم مانند مجاهدین آن زمان در پشت زنجیر تانکهای عراقی، یا امروز در زیر سایه بمبافکنهای آمریکائی به قدرت برسیم یا برای هدف بزرگتری مبارزه میکنیم؟ در اینجا روی سخن با کسانی نیست که تنها به انتقامجوئی میاندیشند، یا “ایستادهاند که پادشاهی به ایران برنگردد،“ یا پادشاهی و دیگر هیچ، یا تنها مصدق است و بس. آنها در واقع از مبارزه بیرون هستند زیرا مسئله ملی را به اندازه هدفهای کوچک خود رساندهاند؛ هدفهای آنان ارتباطی با موقعیت مرگ و زندگی ما به عنوان یک ملت ندارد.
آوردن نمونه آن گروهها و گرایشها از این رو سودمند است که موضوع “پس از جمهوری اسلامی“ را به جای شایستهاش در مبارزه بالا میبرد. برچیدن رژیم اسلامی هدف نهائی نیست؛ هدف مرحله اول و وسیله لازم و صرفنظر نکردنی برای رسیدن به هدف نهائی است ــ ایرانی که بجای این پارگین اخلاقی و سیاسی میخواهیم. اکنون که دانستهایم پریشیدگی در اندیشه به چه بهائی تمام شده است میباید مسئله را در همه سویههایش روشنتر کنیم. هدف نهائی خود را از مبارزه چنان قرار دهیم که نخست، بتواند بیشترین و بهترین را (کسانی که به همه ایران و ایرانیان میاندیشند،) از آنها که در میدان ماندهاند، به همرائی برساند؛ و دوم، با هر فراز و نشیب در احوال رژیم دگرگون نشود؛ و سوم، ارزش مبارزه و گذاشتن نیرو، جانفشانی به کنار، را داشته باشد. استراتژی و تاکتیکهای مناسب مبارزه برای چنان هدفهائی پس از آن میآید و طبعا میباید چنان باشد که نه به هدف نهائی و نه به هدف مرحله اول یعنی تغییر رژیم آسیبی برساند.
***
این گونه نگریستن به تکلیفی که بر خود قرار دادهایم سبب میشود که مبارزه را چنانکه بایست جدی بگیریم. جدی گرفتن مبارزه به معنی آن است که در هر گام به هدف نهائی و هدف مرحله اول خود بیندیشیم و کاری نکنیم و سخنی نگوئیم که در خدمت آنها نباشد. جدی گرفتن همچنین به این معنی است که شعار سرنگونی دادن را جانشین مبارزه نکنیم. اگر با نوشتن و گفتن سرنگونی اتفاقی نیفتاد نا امید نشویم و از آن بدتر چپ و راست را مسئول بیهوده ماندن شعارهای خود نشماریم. مبارزه با سرنگونی یکی نیست. هر مبارزه به سرنگونی نمیانجامد و بسا “مبارزه“ها به ضد خود عمل میکند. تنها مبارزات درست و موثر به یاری عوامل دیگر، مهمتر از همه اقدامات خود رژیمها، به سرنگونی انجامیده است. حالت دیگر، و بدترینی نیز هست و آن سرنگونی با مداخله بیگانگان و همکاری دستنشاندگان داخلی آنهاست. چنانکه میبینیم سرنگونی هم شرایط دارد.
اینکه مبارزه لزوما به سرنگونی، به ویژه دربرابر یک رژیم مجهز و بی هیچ ملاحظه، نخواهد انجامید یک نکته کلیدی است و پافشاری از یک سو، و انعطافپذیری در تاکتیکها را از سوی دیگر میطلبد. ما میباید گاه برضد امید، خوشبینی خود را به پیروزی نگهداریم. همین که ما پس از بیست و هشت سال لازم است در باره هدفها و استراتژی و تاکتیکهای مبارزه بیندیشیم و از مقدمات آغاز کنیم پیچیدگی موقعیتی را که درگیر آنیم نشان میدهد. این بیست و هشت ساله بیهودگی و بیربطی و آسیبرسانی بیشتر کارهائی را که به نام مبارزه شده است نشان میدهد. دهها هزار تن در چنان مدت طولانی و با صرف شاید صدها میلیون دلار نه رژیم را سرنگون کردهاند نه مبارزهشان در شرایط خوبی است. از آن همه تلاشها امروز بقایائی این سو و آن سو مانده است که اگر درست عمل کند اتفاقا در دو زمینه مهم اوضاع و احوالش مساعدتر از هر زمان است.
نزدیک شدن به همرائی برسر هدف نهائی مبارزه یکی از این زمینههاست. برقراری یک دمکراسی عرفیگرا برپایه اعلامیه جهانی حقوق بشر در کشوری یکپارچه و مال همه ایرانیان و به دست ایرانیان هدفی است که در چپ و راست طیف سیاسی بیشترین جاذبه را دارد. کوشش بیست و چند ساله برای یافتن یک گفتمان ملی و فراتر از ملاحظات گروهی بیهوده نمانده است. ما سرانجام به یک گفتمان مشترک رسیدهایم که مانند رشتهای ناپیدا مبارزان را در درون و بیرون ایران بهم میپیوندد ــ اختلافاتشان باهم هر اندازه باشد. خرده گفتمانهائی مانند پادشاهی و جمهوری، یا فدرالیسم زبانی تا حد دشمنی و جدائی، همچنانکه جنگ برسر رویدادها و شخصیتهای تاریخی از نیروی زندگی بیبهرهاند. مسئله مردم حکومتی است که برگزیده و در خدمت آنها باشد و همین است که در قلب گفتمان ملی قرار دارد.
ورشکستگی همه سویه جمهوری اسلامی، و بیگانگی مردم حتی توده مذهبی از گروههای فرمانروا ــ از آخوند و سپاهی ـ امنیتی ــ زمینه دیگر است. از خط امام تا عملگرا و از اصلاحطلب دوم خردادی تا اصولگرا همه رنگهای رژیم آزموده شده است. دیگر کسی امید رهائی را در جمهوری اسلامی نمیبیند. ممکن است مردم از ناگزیری تحمل کنند ولی مانند دورههائی در گذشته ــ پس از جنگ و پس از دوم خرداد ــ گول نخواهند خورد. جمهوری اسلامی سیر “تکاملی“ خود را کرده است، همه گونه فرصت در اختیارش بوده است ــ تازهترینش درامدهای افسانهای نفتی که اجازه داد در دو سال صد و چهل میلیارد دلار مصرف کنند. مذهب به عنوان کشورداری، فلسفه فراگیر زندگی، و ابزار پیشبرد جامعه و بهروزی مردمان همین است که پس از بیست و هشت سال تجربه میبینیم. از فولکلور آخوندی با روضهخوانی و رسالهها و کتاب دعاهایش همین فاجعهای در میآید که هر روز در سطح و ژرفای جامعه جریان دارد.
در پایان تونل دراز، کورسوئی اگر نه نوری پدیدار شده است. پایان ناگزیر رژیم نزدیکتر مینماید. اکنون میتوان در آرزوی قدرت کشور را هم فدا کرد. میتوان هرچه بیشتر و بیملاحظهتر خواست، و راه را بر هر همرائی بست. میتوان بند و بست را بجای همبستگی، حتی جایگزینی رژیم اسلامی گذاشت و در ضرورت حمله نظامی به ایران استدلال بافت. میتوان مانند بسیاری از واماندگان ترحمانگیز تاریخ، روز تا شب “سقط گفت و نفرین و دشنام داد.“ همچنین میتوان از فرصتی که یکبار دیگر در این صد ساله برای انسانی کردن جامعه و حکومت ایران پیدا شده است بهره گرفت و طرحی دیگر درانداخت که برای بسیاری از ما میباید از خودمان و رویکردهامان آغاز شود. زمان بزرگترین دشمن و خدمتگزار ماست، بسته به اینکه با خودمان چه کنیم.
سپتامبر ۲۰۰۷