«

»

Print this نوشته

تفسیر پدیدارشناسی روح ــ جلسۀ هفتم بخش نخست

بعد از بحث خدایگان و بنده که دو جلسه تمام طول کشید ، متاسفانه برای ادامه ، متن فارسی قابل اعتنایی در اختیارنداریم تا به شما معرفی کنم که بتوانید بحث را دنبال کنید. بنابراین من پدیدارشناسی را از آنجا که حمید عنایت رها کرده دنبال می کنم . گفتم که خدایگان و بنده در یکی از تفسیرها که مهمترین هم هست یعنی تفسیر لبریر، تمثیلی برای دو وجه خودآگاهی است. این تمثیل در حالی در کتاب پدیدارشناسی روح تمام می شود که دو آگاهی یعنی خدایگان و بنده مراحلی را در جریان پیکار تا حد مرگ دنبال کرده و تحولی را پذیرفته اند ولی هنوز وحدتی میان این دو حاصل نشده است .

***

تفسیر پدیدارشناسی روح

 جلسۀ هفتم بخش نخست

بعد از بحث خدایگان و بنده که دو جلسه تمام طول کشید ، متاسفانه برای ادامه ، متن فارسی قابل اعتنایی در اختیارنداریم تا به شما معرفی کنم که بتوانید بحث را دنبال کنید. بنابراین من پدیدارشناسی را از آنجا که حمید عنایت رها کرده دنبال می کنم . گفتم که خدایگان و بنده در یکی از تفسیرها که مهمترین هم هست یعنی تفسیر لبریر، تمثیلی برای دو وجه خودآگاهی است. این تمثیل در حالی در کتاب پدیدارشناسی روح تمام می شود که دو آگاهی یعنی خدایگان و بنده مراحلی را در جریان پیکار تا حد مرگ دنبال کرده و تحولی را پذیرفته اند ولی هنوز وحدتی میان این دو حاصل نشده است . خدایگان در استقلال خود به خود آگاهی دارد ، بنده از طریق کار خود به نوعی خودآگاهی دست یافته است ، در واقع مثل دو شخصیت مستقل در مقابل همدیگر قرار دارند ولی این دو خودآگاهی یا به تعبیر دیگر، این دو وجه خودآگاهی به یک خودآگاهی واحد تبدیل نشده اند. هگل در جریان فصل­های بعدی همچنان بسط خودآگاهی را دنبال خواهد کرد و نشان خواهد داد که در یک جایی باید نوعی وحدت ایجاد شود ولی مثل همه نوشته های هگل بویژه در پدیدارشناسی، آن وحدت بلاواسطه و بلافاصله انجام پذیر نیست بلکه باید از مراحلی و از نفی های دیالکتیکی بسیاری باید بگذرد تا این که در جایی وحدت عملی شود .

از این جا به بعد هگل به نوعی به تاریخ فرهنگی اروپا هم اشاره می کند یعنی در جاهایی اگرچه هنوز در حوزه ما قبل تاریخ بحث می کند ولی در مواردی به صورتهایی از آگاهی اشاره می کند که ما به ازاء تاریخی هم دارد. ماقبل تاریخ در اینجا به این معنی است که بحث هنوز در حوزه خودآگاهی است که تبلورعینی خارجی در صورت های فرهنگی اروپایی ندارد. همان طور که مفسرین هگل گفته اند ما اینجا هنوز در حوزه تاریخ نیستیم اگرچه این حرف می تواند یک وجه تاریخی هم داشته باشد .

هگل این جا از سه صورت بعدی آگاهی صحبت می کند که اولی عبارت از صورت آگاهی رواقیون است که نظرش بر فلسفه های رواقی است، در دومین صورت به نظام فلسفی شکاکان اشاره می کند و در سومین صورت آگاهی یک بحث اساسی دیگری را بازمی کند که می توانیم فعلا آن را وجدان نگون بخت بنامیم تا بعداً اگر فرصتی شد درباره این ترجمه توضیح مفصلی بدهم .

رواقیان همان طور که می دانید یک جریان فلسفی یونانی مآبی بود که بعداً اثرات مهمی هم در روم گذاشت که بسیاری از نویسندگان و اهل فلسفه رومی هم رواقیون بودند، از طرف دیگر، دو تن از رواقیون مهم را می شناسیم که یکی از آنها ــ مارک اورل ــ امپراتور روم و دیگری ــ اپیکدت ــ یک برده بود. فلاسفه رواقی بر این عقیده بودند که آزادی یک امر درونی است و تحولات عالم خارج هیچ نقشی در آزادی من ندارد. گفته می شد که می­شود انسان بر تخت امپراتوری تکیه کرده باشد یا به عنوان یک برده در زنجیرباشد ولی هیچ یک از این دو حالت نمی تواند در آزادی او اخلال بکند. هگل به عنوان اولین مرحله بعد از خدایگان و بنده این موضوع را به این دلیل مطرح می­کند که این­جا نوعی وحدت بعد از آن دو وجه خودآگاهی خدایگانی و بندگی صورت گرفته است ، هگل می­گوید که این ها کسانی هستند که اعتقاد داشتند که خودآگاهی ، استقلال خود را در اندیشه پیدا می­کند ، یعنی چون موضوع اندیشه خود اندیشه و اندیشیدن است، بنابراین ، آن وحدتی که پیش از این نمی توانست در حوزه خدایگان و بنده تحقق پیدا کند ، به این صورت برای این­ها تحقق پیدا می­کند چون این ها می­گفتند که عالم بیرون از من به نسبت جهان درون من اهمیتی ندارد. بدین کوشش به این صورت در حوزه اندیشه ، وحدتی ایجاد کنند . هگل این جا توضیحی درباره اندیشه می­دهد که من سعی می­کنم آن را به ساده ترین وجه ممکن بیان کنم .

هگل می­گوید : همان طور که بنده می­تواند از طریق کار و تغییرعالم (مادی) به استقلال خودآگاهی خود علم پیدا کند ، اندیشه هم در واقع نوعی کاراست با این تفاوت که موضوع آن صورت مفهومی[۱] است ، پس اندیشه از نظر هگل « کار» است ولی « کار»ی در قلمرو صورتهای مفهومی است. هگل در توضیح آن می­گوید همان طور که ما با کار صورت اشیاء خارج را عوض می­کنیم و صورت نوئی به آن­ها می­دهیم و در واقع با این کار، در عالم خارج تغییر می­دهیم ، همین طور با اندیشیدن هم صورت نوئی به عالم وجود می­دهیم ، منتها ، این صورت نو، صورتی است که « من » هر یک از ما ــ به عنوان فاعل و عاقل ــ به همه چیزهایی که در ذهن ما هست ، می­دهد ، به عبارت دیگر، « من » به صورتهای مفهومی رسوخ پیدا می­کند و یا به سوی صورت­های مفهومی سیر می­کند و این اندیشیدن است ، پس، خودآگاهی بعد از این جدای از وجود فی نفسه نیست. هگل می­گوید پیش از این ، یک عالم خارجی وجود دارد که به آن وجود فی نفسه می­گوییم و یک نوع شکاف و تمایز و حتی تضادی هست میان صورت­های ذهن من به عنوان عاقل و میان آنچه در عالم خارج است ، هگل می­گوید بعد از این دیگر این تعارض وجود ندارد چون موضوع فی نفسه در واقع همان موضوع اندیشه است. به تعبیر دیگر، اندیشه موضوع اندیشه است. البته ارسطو هم قبلا در اواخر کتاب متافیزیک این موضوع را درباره خدا گفته بود که او اندیشه است و موضوع اندیشه او هم اندیشه است، هگل هم این جا با گفتن اینکه اندیشه موضوع اندیشه است نظرش به ارسطو است. بنابراین در مقابل اندیشه یک وجود فی نفسه متمایز از اندیشه وجود ندارد. همان طور که در کار ما صورت خودمان را بر عالم تحمیل می­کردیم بعد از این ، این کار را در حوزه اندیشه هم انجام می­دهیم . هگل می­گوید رواقیان از این جا نتیجه می­گرفتند که آزادی ــ به معنایی که هگل از رواقیان آورد ــ چون در ذهن وارد شده و وابسته به عالم خارج و یا یک عین خارجی نیست پس در حوزه اندیشه و بی اعتناء به عالم خارج است و به این ترتیب رواقی ها اعم از این که امپراتور باشند یا برده ، اینگونه خود را آزاد می­دانستند .هگل می­گوید در مرحله بعدی ، بعد از این که ذهن تمایزی میان خدایگان و بنده ایجاد کرد، راه حلی که رواقیان برای بیرون آمدن از این وضع دوگانه ( یعنی با این شکافی که در آگاهی فرد ایجاد می­شود و در نتیجه هر فردی دارای دو آگاهی می­شود ) عرضه کردند این بود که یک وجه از این تعارض ( یعنی عالم خارج) را نفی کرده و آن را در حوزه اندیشه وارد بکنند  تا این تعارض رفع شود و هگل این مرحله یعنی مرحله دوم را خودآگاهی فیلسوفان شکاک می­نامد. می­دانید که به لحاظ تاریخ فلسفه ، دو جریان مهم فلسفه شکاکیت وجود دارد که یکی در فلسفه قدیم و در ادامه فلسفه یونانی است و دیگری در دوره جدیدتر بویژه در روم شکل گرفت. هگل قبل از پدیدارشناسی روح مقاله فشرده ای درباره شکاکیت نوشته بود که به نظر مفسرین از مقاله های اولیه بسیارمهم هگل است چون بحثی که هگل در این مقاله می­کند راه را بر فهم ایدئالیسم هگلی و فهم پیچیدگی آن و تمایزآن با ایدئالیسم­های قبل از هگل بازمی­کند. شکاکیت در فلسفه های جدید بیشتر از هیوم به این طرف مطرح شده است ، در این فلسفه ها چیزی به نام فنومنیسم طرح شده که شاید آن را اصالت پدیدارها یا ظواهر ترجمه کرد و آن ، این است که ذهن انسان به چیزی جز ظواهر و پدیدارها نمی تواند علم پیدا کند یعنی بیشتر از آن چیزی که از عالم خارج در مقابل ذهن ما پدیدارمی­شود نمی­دانیم و بنابراین ، فلسفه باید به همین توصیف پدیدارها بسنده کند چون ما به «نومن» یا شیء فی نفسه که ورای این پدیدارها وجود دارد هیچ وقت نمی­توانیم علم پیدا کنیم ، پس فلسفه در حد شناخت پدیدارها می ماند. همان طور که می­دانید یکی از جملات مهم کانت در انقلاب کپرنیکی این است که می گوید من با خواندن هیوم از خواب یا چرت جزمی بیدارشدم ، یعنی متوجه شدم که ما نمی توانیم ورای پدیدارها را بشناسیم و به «نومن»ها یا شیء فی نفسه برسیم و فلسفه توان فراتر رفتن از پدیدارها را ندارد. هگل میان رواقیان و شکاکین یک فاصله گذاری می کند به این ترتیب که از نظر هگل، اگرچه رواقیون عالم خارج را نفی کردند ولی به هر حال اندیشه باید در جایی موضوعی داشته باشد که وابسته به آن است. هگل در مرحله دوم بسط این دیالکتیک می گوید اگرچه اندیشه نفی کامل وجود فی نفسه است ولی تمامیت آن را هم نمی تواند نفی بکند پس در جایی شکاف میان عالم خارج و اندیشه ــ و در جایی می گوید شکاف میان زندگی و اندیشیدن ــ وجود دارد، به عبارت دیگر، رواقی که برده است هرچند خودش را آزاد می داند اما هم چنان در زنجیراست و این زنجیر نمی تواند خودش را بر او تحمیل نکند، اما شکاکان جدید در واقع گفتند که در مورد وجود عالم خارج اعم از این که پدیدار باشد یا دیدارــ به تعبیر فردید ــ تردید داریم ، باید در اساس وجود عالم خارج و کل آن تردید کرد نه این که فقط در مورد دیدار یا شیء فی نفسه تردید بکنیم. هگل این جا با کلمه بازی می کند که در جلسه سوم هم به آن اشاره کردم و آن این است که می گوید تردید یا Zweifeln در واقع نومید شدن یا Verzweifelen است ، یعنی ما در این تردید باید تا جایی پیش برویم که به طور کلی از این ­که عالم خارجی وجود دارد که می توان به آن علم پیدا کرد ناامید بشویم و سپس می افزاید وقتی ذهن انسان تا این جا پیش رفت، اتفاقاً همین جا آن چیزی را که نفی کرده ، تثبیت می کند ، یعنی به عبارت دیگر، تردیدی که آن ها درباره عالم خارج داشتند ـ یا هگل اعتقاد آن ها را این طور تفسیرمی کند ــ اتفاقاً همین تردید به عالم خارج ، می تواند ما را نسبت به آن به یقین برساند، بنابراین اهمیت شکاکان قدیم در این است که کل را نفی می کردند ولی همین نفی در نهایت ما را به وضع آن نفی یا به تعبیر دیگر به نفیِ نفی می رساند و کار هگل هم در واقع این است که می گوید در راه تردید باید تا آن جا پیش برویم که نفی را اثبات بکنیم. هگل می گوید رواقیان به جنبه اثباتی اندیشه نظر داشتند در حالی که شکاکان به جنبه سلبی وجود نظردارند ، آن ها در واقع اندیشه را اثبات می کردند ولی شکاکان برعکس آن ها، عالم خارج را به کل سلب می کنند، پس این جاست که در مقابل یک افراط، افراط دیگر و به تعبیری در مقابل یک خودآگاهی ، خودآگاهی دیگری ظاهرمی شود که با نفی همه تعیّنات عالم خارج به یقین کامل خود می­رسد ، شکاک وقتی می­تواند خود را اثبات کند که کل تعینات عالم خارج را نفی کرده باشد. هگل می­گوید شکاکی بر خلاف رواقیان ، وضع انتزاعی آگاهی نیست بلکه وضع خودآگاهی از مجرای نفی غیریت است ، یعنی رواقیان آگاهی را به صورت انتزاع از عالم خارج وضع و اثبات می­کردند ، هگل می­گوید شکاکیت قدیم و ضع خودآگاهی ازمجرای نفی غیریت است یعنی نفی عالم خارج و نفی هر چیزی که بیرون خودآگاهی است .

توضیح هگل درباره این دو جریان فلسفی کوتاه و گذراست چون این­ها موضوع اصلی هگل نیستند ، به عبارت دیگر، توجه هگل به یک وضع تراژیک اساسی تری است که هی چکدام از این­ها در آن وضع نیستند بلکه وضع دیگری وجود دارد که برای هگل تراژیک ­تر است. هگل می گوید این جاست که وجدان نگون بخت ــ به ترجمه من ــ ظاهرمی­شود، آگاهی شکاک تصور می کند که وجدان خوش بخت است اما پیوسته در وضعی به سر می­برد که آن را نفی می­کند ، یعنی وجدان یا آگاهی خوش بخت از نظر هگل رسیدن به وحدتی میان دو شأن عالم خارج و ذهن یا میان آگاهی و متعلق آگاهی است ، هگل می­گوید با نفی عالم خارج فکر می­کند که به وحدت رسیده است ولی این وحدت ، از آن جا که وحدت در نفی است، پس وحدت نیست .


[۱] – concept یا begriff