با این بخش تفسیر پدیدارشناسی روح هگل که به همت مصطفی نصیری از نوار پیاده شده بود به پایان می رسد. گویا جلسۀ دیگری نیز وجود داشته است که نواری از آن در دسترس نیست. با تشکر از این دوست گرامی امیدوارم مجموعه این مطالب مورد توجه علاقه مندان قرار گرفته باشد
بایگانی موضوعی: تفسیر پدیدارشناسی روح هگل
هگل در نقد خود از رویکرد روشنگری به عصر ایمان به چند نکته اشاره می کند که یکی از آن ها موضوع آگاهی در دیانت و ایمان است که خداست. هگل معتقد است که روشنگری متوجه این نکته نیست که در ورای مناسکی که مسیحیت به عنوان دین مبین آورده و اجرا می شود، معانی رمزی وجود دارد. به عنوان مثال وقتی مومن مسیحی در مقابل صلیبی چوبی قرار می گیرد، در ورای این قطعه چوب یک معنای رمزی وجود دارد که روشنگری نسبت به آن معنا بی تفاوت است. هگل این جا یک توضیح نسبتاً مفصلی درباره مارتین لوترمی دهد و می گوید اصلاح دینی در آلمان از این جا شروع شد که که تمام ابزار و اشیائی که در داخل کلیسا در مناسک مسیحی به کار می رفت، به تدریج برای مومنان به قطعه ای شیء تبدیل شدند، بنابراین در واکنش به این وضع بود که لوترگفت ایمان لطیفه ای درونی است و هیچ ربطی به این مناسک بیرونی ندارد.
هگل در توضیح نخستین وجه یعنی جهالت مردم عصر ایمان می گوید مردم از طریق مناسک ــ که مهمترین این مناسک در مسیحیت مراسم عشای ربانی یا نان و شراب است و اشاره به آخرین شام عیسی با حواریان دارد[۱] ــ سعی می کنند پیوند مجددی با مسیح برقرار کنند و به این طریق گناهان خود را بازخرید کنند در حالی که این مناسک از نظر روشنگری فاقد هر گونه معنای رمزی بوده وهیچ اهمیتی ندارد پس تکه ای نان و جرعه ای شراب نمی تواند موجب بخشودگی گناهان آنان شود ، هگل نتیجه می گیرد که مردم نسبت به معنای روحانی ایمان خود جاهل هستند یا به تعبیر دیگر، ایمان آنان به این مناسک مردم را جاهل بارآورده است. از طرف دیگر، کشیشان هم موجب فریب می شوند تا بتوانند حاکمیت خود را تثبیت کنند.
در این جلسه سعی می کنم نظر هگل را درباره دوره روشنگری به اجمال بررسی کنم. همان طور که در مبحث انقلاب فرانسه بیان شد این انقلاب از پیامدهای جنبش روشنگری در فرانسه بود و به همین جهت این دوره برای تحولات اروپا بسیارمهم است. شاید بتوان گفت این دوره برای ما هم از جهت سلبی مهم است چون ما هنوز چنین دوره ای را تجربه نکرده ایم. به همین دلیل فهمیدن آن برای ما بسیار مهم است. به اعتباری هگل را می توانیم فیلسوف عصرروشنگری بدانیم چون حدود سی سال اول عمر خود را در عصر روشنگری و نیمه دوم آن را درقرن نوزدهم گذراند که این دو سده هم برای اروپا وهم برای بشریت بسیارمهم بوده است.
نتیجه مهمی که هگل می گیرد، از دیدگاه اندیشه دینی که برای ما آشناست مطلقاً غیر قابل دفاع و نوعی کفرگویی است. این نتیجه در مسیحیت هم مبتنی بر تفسیر خاصی است و آن این که دین مسیح در واقع در زمان خود مسیح و حواریان کامل نشده است بلکه دین یک امر تاریخی است و آشتی میان جمع و فرد، درون و بیرون و خدا و انسان در پایان تاریخ امکان پذیر خواهد شد. دین هم باید در تحول خود تمام دورانهای تاریخی را گذرانده باشد تا به آن وحدت نهایی برسد، و بیشتر از آن هگل حتی می خواهد بگوید که خدای آغازین همان خدای نهایی و پایانی نیست.
هگل در مرحله دیگری می گوید آگاهی نگون بخت با وجود فردی و حیثیت درونی او یکی می شود اما ذات هم چنان جدای از آگاهی است. از این جا به بعد هگل الگوی مسیحیت را مد نظر قرار می دهد و می گوید بعد از این خودآگاهی در مقابل امر دیگر یا ذاتی قرار می گیرد که آن را به نوعی درونی کرده ولی آن ذات هنوز کاملاً در بیرون آن هست. هگل می افزاید ضمن این که ذات امری غیر قابل دسترسی است و از هرحرکتی که بخواهد او را به چنگ آورد فرار می کند یا به تعبیر بهتر فرارکرده است. بحث هگل این جا درباره خدای مسیحیت است که باید آن را توضیح بدهم.
این جا برای توضیح وجدان نگون بخت باید یک اصطلاح هگلی را قدری توضیح بدهم و آن Consciousness است. من تا این جا این اصطلاح را به آگاهی ترجمه کردم و باید هم چنین باشد و چون کتاب پدیدارشناسی روح کتابی منظم و سیستماتیک است بنابراین نمی شود هر اصطلاحی را به چندین معنی ترجمه کرد و این کار به انسجام کلی کتاب و درک آن لطمه میزند ولی این جا جایی است که فکر میکنم به جای آگاهی باید از وجدان صحبت بکنیم چون همان طورکه مفسرین گفته اند این جاست که هگل برای اولین بار در حوزه مسیحیت وارد میشود یعنی به وجه تاریخی بحث خود میپردازد و به مقام مسیحیت در تاریخ اروپا اشاره میکند.
بعد از بحث خدایگان و بنده که دو جلسه تمام طول کشید ، متاسفانه برای ادامه ، متن فارسی قابل اعتنایی در اختیارنداریم تا به شما معرفی کنم که بتوانید بحث را دنبال کنید. بنابراین من پدیدارشناسی را از آنجا که حمید عنایت رها کرده دنبال می کنم . گفتم که خدایگان و بنده در یکی از تفسیرها که مهمترین هم هست یعنی تفسیر لبریر، تمثیلی برای دو وجه خودآگاهی است. این تمثیل در حالی در کتاب پدیدارشناسی روح تمام می شود که دو آگاهی یعنی خدایگان و بنده مراحلی را در جریان پیکار تا حد مرگ دنبال کرده و تحولی را پذیرفته اند ولی هنوز وحدتی میان این دو حاصل نشده است .
بار دیگر به تفسیر کوژو برمی گردم که گفت اینجا یعنی با پیروزی پرولتاریا، یا به تعبیربعدی مارکس، با پیروزی تاریخ بر ماقبل تاریخ پرونده بسته شده است و بعد از این دیگر پیکاری در میان نخواهد بود. گفتیم که هگل چنین چیزی را نمی گوید چون هگل اعتقاد نداشت که پیکار در حوزه مناسبات اجتماعی تمام شدنی است، در نظرهگل صورتهای پیکارعوض می شود ولی اصل پیکار سر جای خود هست. اما این که هگل این بحث را در بخش اول پدیدارشناسی روح آورده آیا به معنی ظهور تاریخ در پدیدارشناسی روح قبل از ظهورعینی خود تاریخ است؟
اما پاراگراف نوزده که آخرین پاراگراف است. هگل می گوید : « ولی عمل شکل دادن به چیز [بوسیله کار] تنها دارای این معنی مثبت نیست که بنده به یاری آن از این که به طور واقعی و عینی برای خود وجود دارد آگاه می شود ». قدم اول این است که آگاهی که کار انجام می دهد یا کار از او صادرمی شود ، به خود و استقلال خود آگاهی پیدا می کند. در واقع به این دقیقه پی می برد که خودآگاه مستقل است. پس تنها دارای این معنا نیست « بلکه بر ضد دقیقه یا عنصر نخستین خود ، یعنی ترس ، معنای منفی نیزدارد.
در این جا باز تحولی صورت می گیرد و آن این است که موضوع آگاهی، مسئله استقلال است، آگاهی باید در برابر موجودی قرار بگیرد که استقلال داشته باشد تا بتواند ایستادگی کند ولی تا این جا نه بنده و نه عالم خارج، فاقد چنین استقلالی هستند. پس موضوع آگاهی خدایگان، بنده است که مستقل نمی باشد و چیزی که بنده ایجاد می کند نسبت به بنده مستقل است ولی نسبت به خدایگان مستقل نیست،
حال به پاراگراف ۱۲ هگل در صفحه پنجاه کتاب عنایت منتقل می شویم که می گوید: «آن چه در این تجربه [این پیکار مرگبار] برای خودآگاهی حاصل می شود این است که زندگی حیوانی برایش به همان اندازه ضرور و ذاتی است که خودآگاهی محض، در خودآگاهی بی میانجی من ساده و بسیط عینی مطلق است ولی این عین برای ما یا در نفس خود میانجیگری یا وساطت مطلق است و استقلال استوار و اساسی، عنصر ذاتی آن است»
پس دو خودآگاهی در پیکاری تا پای جان با هم درگیر میشوند که هگل در پاراگراف ده به بعد به آن اشاره میکند که ترجمه عنایت در این جا خیلی کارساز نیست. ترجمه عنایت چنین است: «تظاهر [وجود انسان] به مثابه مفهوم محض و مجرد برای خودبودگی عبارت از آن است که [وجود انسان] خویشتن را در مقام نافی محض و مطلق صورت عینی خویش آشکارکند یا نشان دهد که به هیچ گونه هستی متعین و به هیچ گونه جزئیتی که صفت عام هستی به عنوان هستی است و به زندگی وابسته نیست».
قبل از ادامه بحث باید اینجا پرانتزی بازکنم و آن این است که اگر تا این جا دقت کنید می بینید که بحث هگل تقریباً به طور کلی به تنها متفاوت بلکه متعارض پارادایم نظری عمده ماست. مسئله هگل موکداً عبارت از خودآگاهی است و نه آگاهی و به توضیحی که هگل تا اینجا آورده، این خودآگاهی جز از طریق دیدن خود در آیینه غیر امکان پذیر نیست.