«

»

Print this نوشته

«عمق استراتژیک ما» و پیامدهای جنگ قره باغ / جواد طباطبایی

یکی از مهم‌ترین موانع بر سرِ راه فهم درست آن‌چه در بیرون مرزهای کشور می‌گذرد تصور نادرست از سرشت دولت ملّی و منافع ملّی است. از آغاز انقلاب، اگرچه مسئولان بلندپایه، در دوره‌هایی شعار منافع ملّی را با تأخیر بسیار داده‌اند، اما توهّم وابستگیِ «ملّت» به امّت نیز پیوسته ذهن آنان به گونه‌ای آزرده است که نتوانند به موقع تصمیم درستی بگیرند. این‌که امامان جمعۀ برخی از شهرهای آذربایجان گمان می‌کند الهام علیف برای اسلام جهاد می‌کرد و نبردهای آرتساخ/قره‌باغ جنگ اسلام و کفر است، در حالی‌که گویا حتیٰ نیروهای مسلح کشور چنین برداشتی از معنا و هدف این نبردها ندارند، به معنای این است موضع رسمی دولت هم‌چنان میان دفاع از مصالح امّت و منافع ملّت در نوسان است.

‌ ‌

***

‌ ‌

مطلب زیر را در جریان جنگ قره‌باغ در هفتۀ سالگرد نجات آذربایجان در آذر ماه ۹۹ نوشته‌ام و برای نخستین بار منتشر می‌شود.

نقل آن بدون ذکر مآخذ ممنوع است.

‌ ‌

***

 taba 7

«عمق استراتژیک ما» و پیامدهای جنگ قره باغ

‌‌ ‌

 جواد طباطبایی

 ‌

بخش نخست

نبرد آرتساخ/قره‌باغ در بی‌خبری و انفعال کامل نهاد دیپلماسی و اطلاعاتی کشور به پایان رسید. از دستگاه مُعظم دیپلماسی همین قدر آوازی برآمد که معاون آقای وزیر، عباس عراقچی، در سی‌ام اکتبر سال جاری، در برابر دوربین تلویزیون، در سفر به ارمنستان، آن‌چه از علم سیاست و تاریخ و تجربۀ دیپلماتیک در چنته داشت روی دایرۀ خبرنگار ریخت و، بعد از ادای بسم اﷲ غرّایی که از نخستین لوازم دیپلماسی کشور است، و چند جملۀ بی‌معنا در کلّیات علم سیاست که در واقع خلاصه‌ای از همۀ دانش او بود، فرمود : «ایران کشور بزرگی است، در همسایگی ارمنستان و آذربایجان، با هر دو کشور ما رابطۀ قدیمی و خوبی داریم، از هر دو کشور اتباعی در ایران هستند و زندگی می‌کنند، در صلح و صفا و آرامش در کنار هموطنان ایرانی …» برای کشوری بزرگ بودن ایران اگر تنها به یک دلیل نیاز می‌بود بیانات همین معاون وزارت امور خارجه کفایت می‌کرد. تنها کشور بزرگی مانند ایران می‌تواند چنین دیپلمات برجسته‌ای را در دامن خود بپرود و مردم آن می‌توانند جلوی تلویزیون بنشینند و به چنین یاوه‌ای گوش دهند. آن‌چه بر منی که از چند صد سال اهل تبریز بوده‌ام در این ترهات شگفت‌انگیز آمد این بود که جناب معاون، با یک جمله که البته خودش هم نفهمید چه گفت، ملّیت چندین صد سالۀ مرا و آبا و اجداد مرا از من سلب کرد و مرا به تابعیت کشوری درآورد که خود چند دهه بیشتر تاریخ ندارد که آن هم در چیرگی یک مأمور پیشین دستگاه سرکوب اتحاد جماهیر شوروی و فرزند او خلاصه می‌شود. پیشترها شنیده بودیم که در نظر برخی مسئولان اهمیت دفاع از حلب و ادلب در سوریه بیشتر از خوزستان است، اما این بیان رسمی معاونی که گویا گُلِ سرسبد دستگاه دیپلماسی نیز هست، و البته تالی شخص جناب وزیر، این پرسش را پیش می‌آورد که دیپلمات ارشدی که به زبان مادری و در موضوعی چنین پیش پا افتاده توان آن را ندارد که دو جمله حرف معقول بزند در مباحثی جدّی و پیچیده به زبان انگلیسی پشت درهای بسته چه‌ها که نگفته و چه مصالح که بر باد نداده است؟ بدیهی است که طرح صلح دستگاه دیپلماسی ایران با چنین نماینده‌ای و چنین موضعی عوامانه و سخیف در برابر گرگ پیر باران دیده‌ای مانند اردوغان، که، به قول نظامی گنجه‌ای، «به جای حریر گُرگینه می‌پوشد»، نمی‌توانست جلوه‌ای داشته باشد. ابتکار صلح ج.ا. هم به همین مصاحبۀ تلویزیونی محدود شد و روس و عثمانی، در اجرای فرمان تاریخی چهار تن از امامان جمعۀ استان‌های شمالی که ارتساخ/قره‌باغ را «پارۀ تن اسلام» دانسته بودند، آن پارۀ تن جدا شده را به تن بازگرداندند و حق به حقدار رسید. این‌که امروز اردوغان و علی‌اف در مراسمی در باکو ادعاهایی را مطرح کردند که دامنۀ آن ادعاها تا سهند و ارگ تبریز می‌رسید به معنای این است که دانسته یا ندانسته نوعی هماهنگی میان دشمنان و دوستان ایران برای نابودی این کشور وجود دارد و «اتباع» آن دو کشور که در کنار برادران ایرانی زندگی می‌کنند باید منتظر باشند که در اجرای بیانات مبارک نمایندۀ وزارت امور خارجه شمشیر برداشته و سر برادران ایرانی خود را بریده و بخش‌های دیگری از پارۀ تن اسلام را به خلافت نوعثمانی برگردانند.

***

من از چند سال پیش، به مناسبت‌هایی، هشدار داده بودم که تحرکات دو نیروی بزرگ نوعثمانی‌ـ تورکی، به رهبری اردوغان، و پان‌عربی‌، به رهبری محمد بن سلمان، در حال تجدید آرایش نیروهای خود هستند و به زودی مرزهای ایران به محاصرۀ کامل این نیروهای متخاصم تاریخی در خواهد آمد. بیش از ده سال است که من به قدرت گرفتن نیروهای گریز از مرکز، بویژه در آذربایجان، هشدار داده بودم، اما آن‌چه به جایی نرسید فریاد بود. به نظر من، تاکنون، نوعی مصالحۀ ضمنی میان برخی از مسئولان متمایل به پان‌تورکیسم استتار کرده در تبریز و اورمیه و نیروهای گریز از مرکز اجازه نداده است که چنین هشدارهایی در تهران و نزد مسئولان بلندپایه جدّی گرفته شود. یکی از مهم‌ترین موانع بر سرِ راه فهم درست آن‌چه در بیرون مرزهای کشور می‌گذرد تصور نادرست از سرشت دولت ملّی و منافع ملّی است. از آغاز انقلاب، اگرچه مسئولان بلندپایه، در دوره‌هایی شعار منافع ملّی را با تأخیر بسیار داده‌اند، اما توهّم وابستگیِ «ملّت» به امّت نیز پیوسته ذهن آنان به گونه‌ای آزرده است که نتوانند به موقع تصمیم درستی بگیرند. این‌که امامان جمعۀ برخی از شهرهای آذربایجان گمان می‌کند الهام علیف برای اسلام جهاد می‌کرد و نبردهای آرتساخ/قره‌باغ جنگ اسلام و کفر است، در حالی‌که گویا حتیٰ نیروهای مسلح کشور چنین برداشتی از معنا و هدف این نبردها ندارند، به معنای این است موضع رسمی دولت هم‌چنان میان دفاع از مصالح امّت و منافع ملّت در نوسان است. در موارد نادری، مانند حملۀ دوم آمریکا به عراق، که سقوط صدام حسین را در پی داشت، تصمیم دولت مبنی بر این‌که منافع ملّی ایران ایجاب می‌کند که موضع بی‌طرفی را اتخاذ کند، تصمیمی درست و در جهت تأمین منافع ملّی بود، اما در موارد بسیار دیگری اتخاذ چنین تصمیمی ممکن نبوده است.

به نظر من، بسیاری از مسئولان بلندپایه تنها آن چیزی را می‌بینند که با چشم غیر مسلح دیده می‌شود، اما در قلمرو رابطۀ نیروها دیدن همۀ دگرگونی‌ها با چشم غیر مُسلَّح ممکن نیست و اعتماد کورکورانه به ایدئولوژی نیز شیشۀ کبودی در برابر چشم غیر مسلح قرار می‌دهد تا خطای باصره را دو چندان کند. در دو دهۀ گذشته، دو ایدئولوژی تأمین مصالح امّت ــ مهم‌ترین فرآوردۀ خیالات علی شریعتی و شرکا ــ و کم بها دادن به نیروهای گریز از مرکز ــ به عنوان یکی از پی‌آمدهای اعتقاد به ایدئولوژی امّت ــ موجب شده است که سرشت دگرگونی‌های در آرایش نیروهای متخاصم در بیرون مرزهای کشور به درستی دیده نشود. وقتی مسئولان کشوری تصور روشنی از دشمن نزدیک و مکان آن نداشته باشند ناچار آن را جایی خواهند یافت که می‌خواهند بیابند و نه جایی که آن دشمن به واقع وجود دارد. دهه‌هایی است که تصور نادرستی از امّت موجب شده است که خطر عوامل درونی اتئلاف عربی‌ـ نوعثمانی‌ـ تورکی به درستی و آشکارا دیده نشود. اینک، در محاصرۀ این نیروهای متخاصم و با تشدید بحران، که نبردهای آرتساخ/قره‌باغ تنها قلّۀ آشکار کوه یخی وضع پرمخاطره‌ای است که کشور در چنبر آن گرفتار آمده، نمی‌توان نسبت به تحرکات و تهدیدها در مرزهای کشور بی‌اعتنا ماند. دلیل این‌که انواع فعالان سیاسی ــ و در واقع عاملان پنهان و آشکار نیروهای متخاصم ــ به همۀ ابزارهای «تئوریکی» متوسل می‌شوند تا ثابت کنند که زمان دولت ملّی و ملّت سر آمده جز این نیست که دست‌هایی در کار است تا آشوبی در ذهن نیروهای ملّی ایجاد کنند و مدعیان به اهدافی برسند که آشکارا نمی‌توانند بیان کنند.

هدف اصلی دفاع از ایدئولوژی پایان دولت ملّی و ملّت اعلام پایان دولت نیست، بلکه کوششی موذیانه برای تضعیف بنیان دفاع از منافع ملّی برای دفاع از منافع دولت‌های بیگانه‌ای است که مدعیان ایدئولوژی پایان دولت ملّی به نوعی موجب بگیران آن‌ها هستند. این‌جا، در آشوب ذهنی سیاست در غیاب دولت ملّی، دو دیدگاه به ظاهر متعارض جهان‌وطنی دینی و غیر دینی به هم می‌رسند. این هر دو ایدئولوژی ناظر بر تأمین مصالح امّتی هستند که به دو شیوۀ متفاوت، اما در نهایت همسو، آن‌ها را تعریف می‌کنند. هدف یگانۀ این ایدئولوژی مضاعفِ جهان‌وطنی و امّت‌مداری انتقال منافع نزدیک به مصالح دست‌نیافتی در دور دست‌ها و تنها پی‌آمد آن فوت منافع ملّی است. اینک توضیح من‌ : سال‌های بسیاری است که سخنان بسیاری دربارۀ «عمق استراتژیکی ما» شنیده‌ایم. برای کسانی که اهل سیاست و مباحث استراتژی در معنای دقیق آن نیستند این سخنان همین قدر معنا دارد که ما در سوریه با جریان‌های تکفیری‌ می‌جنگیم تا مجبور نباشیم در مرزهای خودمان با آن‌ها بجنگیم. تا سال‌های اخیر، این توضیح برای عامّۀ طرفدارانِ بدون قید و شرط نظام معنایی داشت، اما کسانی که چیزی از سیاست و بویژه استراتژی می‌دانستند به درستی نمی‌توانستند ربط مداخلۀ نظامی در سوریه با دفاع از مرزهای کشور را دریابند. البته، هر بار، این پاسخ با پشتوانۀ رگ‌های گردن مدعیان «دکترینال» استراتژی مفهوم می‌شد، اما فرق است میان مفهوم شدن به ضرب رگ‌های گردن و دلایل قوی و معنوی! اختراع همین «عمق استراتژیکی ما»، اگر معنایی داشت، از طریق مفهوم مخالف، آن بود که حضور ما در سوریه، به عنوان یکی از دیرپاترین دشمنان ایران، از زمان کودتای حافظ اسد و قبیلۀ او، چندان موجّه به نظر نمی‌رسید و ناچار می‌بایست توجیهی استراتژیکی در اعماق خاک سوریه برای آن تراشید.

‌ ‌

بخش دوم :

تردیدی نیست که نزدیکی ایران و قبیلۀ اسد پس از انقلاب اسلامی هیچ ربطی به حُبِّ انقلاب اسلامی از سوی اسد نداشت، بلکه او یک دشمن بزرگ در منطقه داشت که صدام حسین بود. دشمنی میان آن دو برای ایجاد سوریه یا عراق بزرگ نه تنها ربطی به ایران نداشت که این کشور بتواند جانب یکی را بگیرد، بلکه در صورت پیروزی هر یک از آن دو کشور به ضرر ایران نیز بود و مسئولان نظام اسلامی اگر استراتژی می‌دانستند می‌بایست به نوعی عمل می‌کردند، یعنی در مناسباتی وارد می‌شدند، که آن دشمنی ادامه پیدا کند و هشت سال جنگ ویرانگر به کشور تحمیل نشود. جنگی که به ایران تحمیل شد، و پی‌آمدهای آن در این کشور و نیز عراق، یک برنده داشت که سوریۀ قبیلۀ اسد بود، زیرا دشمن اصلی او را در این توهّم‌ بود که می‌تواند با تصرف کویت، منابع مالی و موقعیت استراتژیکی آن شیخ‌نشین، خواهد توانست به قدرتی منطقه‌ای تبدیل شود و پیش از سوریه بتواند عراق بزرگ را تأسیس کند، که حتیٰ برخی از مسئولان بلندپایۀ ایران نقشۀ آن را در یکی از تالارهای قصر سلطنتی سوریه دیده‌اند که مخصوص پذیرایی از مهمانان بلندپایۀ خارجی است، و دامنۀ نفوذ خود را در منطقه گسترش دهد. این توهّم از آن‌جا ناشی می‌شد که در جریان جنگ هشت ساله همۀ قدرت‌های شرق و غرب جانب عراق را گرفتند تا ایران پیروز نهایی جنگ نباشد. ایران، با توجه به توهّمی که از موقعیت انقلابی خود در منطقه و نفوذ در میان «امّت اسلامی» داشت، و خود را به عنوان خطری بالقوه در منطقه جلوه می‌داد، نقشی در این اجماع جهانی علیه خود داشت، چنان‌که در جریان جنگ و پس از آن، صدام حسین توانست با بهره‌برداری از این جلوه دادن‌ها خود را هم‌چون متحد طبیعی شرق و غرب جا بزند.

تا زمانی که جنگ به پایان نرسیده بود، رویکرد صدام حسین می‌توانست اجماع جهانی برای حفاظت از منافع او را در پی داشته باشد، اما آن‌چه صدام نمی‌دانست این بود که همین اجماع بسیار شکنده‌تر از آن است که او، در جهل به مناسبات استراتژیکی منطقه، می‌توانست به درستی درجۀ شکندگی آن را دریابد. کوشش برای تصرف کویت، به آسانی، اجماع جهانی را علیه صدام سامان داد و بسیار زود ارتش پوشالی اشغالگر صدام از کویت رانده شد. صدام، که پیش از انقلاب به خفّتِ قرارداد الجزیره تن داده بود، و می‌دانست که، به گفتۀ یکی از امرای ارتش ایران، بیش از «یک روز» توان پایداری در برابر ارتش ایران را ندارد، اما با پیروزی انقلاب هشت سال جنگ را طول داده، در زمان‌هایی هم دست بالا را داشته و تا جایی ممکن بوده سستی در ارکان نیروی نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران انداخته است، گمان می‌کرد تصرف کویت به مانعی برنخواهد خورد، اما آن‌چه در مخیلۀ قبیله‌ای او نمی‌گنجید اشتباه‌های استراتژیکی او بود که سر او را بر باد داد! سقوط صدام این خطای استراتژیکی را برای نظام اسلامی نیز داشت که گویا «راه قدس»، که پیشتر نیز از «کربلا می‌گذشت»، اینک، هموارتر شده است و با ایجاد «محور مقاومت» می‌توان آسان‌تر به این هدف دست یافت.

این اشتباه از بسیاری جهات تکرار همان اشتباه صدام بود. صدام، که تاکنون هم‌چنان قهرمان الشعب‌العربی، بویژه قهرمان خلق فلسطین بازمانده، گمان می‌کرد که توان آن را دارد که از خلیج فارس تا ساحل عربی‌ـ اسرائیلی مدیترانه چنین محوری را زیر پرچم عراق بزرگ ایجاد کند. همۀ داده‌های استراتژیکی منطقه حاکی از این است که هیچ قدرت منطقه‌ای توان آن را ندارد که چنین محوری را ایجاد کند. دشمنان چنین محوری، که در فرض امکان ایجاد چنین محوری باید بخشی از این محور باشند، بسیار بیشتر از دوستان آن هستند و هر قدمی که در راه چنین محوری برداشته شود این نیروهای مخالف دو گام آن را به عقب خواهند راند. به عنوان مثال، این‌که گمان کنیم سوریه عضو مؤثری از این محور خواهد بود، اشتباه استراتژیکی بزرگی است، زیرا سودی که سوریه از وجود اسرائیل و همسایگی با آن می‌برد بسی بیشتر از نفع او از سقوط احتمالی کشور اخیر است. سوریه منافعی دارد که با منافع مدعیان «محور مقاومت» سازگار نیست؛ این کشور اگر بتواند به یاری نیروی رزمندگان مزدور خود را از شرِّ مخالفان داخلی ضد بشار اسد رها کند تا زمانی موافق زبانی «محور مقاومت» خواهد ماند که منافع او در بلندی‌های جولان تأمین نشده باشد. اگر این اتفاق بیفتد ایران نخستین بازندۀ این تحرکات خواهد بود، پایگاه خود را به تدریج از دست خواهد داد و احتمال دارد سوریه دشمنی دیرینه با ایران را از سر بگیرد.

گروه‌های تکفیری، بیشتر از آن‌که در زمان تشکیل آن‌ها دشمنان ایران باشند، محصول مقاومت بشار اسد در برابر اصلاحات اساسی بود. این گروه‌ها به طور عمده دشمنان داخلی سوریه و برخی کشورهای عربی‌اند، و نه دشمنانی در بیرون مرزهای یک کشور! در مورد ایران نیز من گمان می‌کنم امکان رسوخ چنین گروه‌هایی به داخل و ایجاد جبهه‌ای برای نبرد با حکومت مرکزی قابل تصور نیست. نیرویی که همسانی‌هایی با این گروه‌ها داشت، سازمان مجاهدین بود که رهبری آن تیشه به ریشۀ خود و سازمان تروریستی آن زد، زیرا پایگاهی در داخل نداشت و سرکردگان آن نیز دشمنانی داشتند، که توهّم‌های آنان اجازه نمی‌داد ابعاد آن دشمنی را به درستی دریابند. استراتژی نجات بشار اسد با نیروی مزدور از این حیث خطایی بزرگ بود که تعیین مختصات مکان و «عمق» آن بر پایۀ داده‌های تاریخی و واقعیت‌های جغرافیایی صورت نگرفته بود. «عمق استراتژیکی ما» هرگز در منطقه‌ای قرار نداشته است که اختلاف‌های آن با منافع ملّی اساسی ما ندارد. البته، دفاع از اسد و تقویت او برای ایران این پی‌آمد مهم را داشته است که گروه‌های تکفیری همسویی‌هایی با برخی از قدرت‌های منطقه‌ای پیدا کنند و در جهت اهداف منطقه‌ای آن‌ها به کار گرفته شوند.

این منطقه، افزون بر روسیه، که به هر بهایی منافع خود را دنبال می‌کند و به هیچ اصلی جز پیشبرد اهداف خود پایبند نیست، یک قدرت دیگر نیز دارد که می‌تواند حافظ منافع گروه‌های تکفیری زیرا لوای خلافت نوعثمانی باشد. بخش مهمی از الشعب‌العربی، هرگاه سخن از «سیاست» می‌گوید، به نوعی در افق تجدید خلافت باز می‌ماند. از گروه‌های تکفیری تا اخوان المسلمین و اردوغان همه نظر بر افق تجدید خلافت دارند و همۀ این گروه‌ها، به عنوان دشمنان ایران، می‌توانند در جایی «محور مقاومتی» در خلاف جهت آن محور مقاومت ایجاد کنند. اگر به دنبال آن‌چه در یک دهۀ اخیر گذشته، که بسیاری از به ظاهر دوستان به دشمنان واقعی ایران تبدیل شده‌اند، هنوز گمان می‌کنیم که «عمق استراتژیک ما» همان جایی است که بود، سخت در اشتباه هستم. مکان «عمق استراتژیک» با شرایط تاریخی و رابطۀ نیروها عوض می‌شود. رابطۀ نیروهای سیاسی، هم‌چون واقعیت جنگ در میدان و صحنۀ عملیات، پیوسته در حال دگرگونی است. یک درس مهم در استراتژی این است که هیچ فرمانده جنگی نمی‌تواند پیوسته به هر بهایی پیش برود؛ عقب‌نشینی خود یکی از ارکان جنگ است و فرمانده خوب کسی که بداند چه زمانی برای عقب‌نشینی مناسب است. همین فرمانده نمی‌تواند پیوسته، و در هر زمانی، گمان کند که از «عمق استراتژیکی» دفاع می‌کند که مکان آن را خود تعیین کرده است. این احتمال وجود دارد که در زمانی که همان فرمانده با دشمن خیالی در نبرد است «عمق استراتژیک ما» با همۀ نیروهای متخاصم به جایی نقل مکان کرده باشد که در مخیلۀ «ما» نمی‌گنجیده است.

با آغاز جنگ قره‌‌باغ، که به ظاهر جنگی میان دو همسایۀ ایران است، و به طور مستقیم این کشور را درگیر نمی‌کند، می‌توان گفت که ترکیه، در ادامۀ چشم‌انداز ایجاد تورکستان بزرگ، از مرز خاوری اروپا تا مرز باختری چین، در بی‌اعتنایی ما به جا به جایی احتمالی «عمق استراتژیک»، به مهم‌ترین بازیگر منطقه‌ای  تبدیل شده و هدف محاصرۀ بخشی از مرزهای کشور را به انجام رسانده است. ایدئولوژی کنونی اردوغان، در تحلیل نهایی، تا اطلاع ثانوی، با ایدئولوژی برخی از گروه‌های تکفیری از یک سنخ است. بی‌دلیل نیست کسانی از همین گروه‌های تکفیری به جای سربازان باکویی با نیروهای ارمنی می‌جنگند، و احتمال دارد که در جبهه‌های دیگری بجنگند.  نخستین بازندۀ شکست نیروهای ارمنستان در جبهۀ آرتساخ/قره‌باغ ایران و برندۀ بزرگ آن نیز اردوغان بود. هدف میان‌مدت بعدی اردوغان، اگر بتواند، نابودی ارمنستان، یا دست‌کم دور زدن آن، خواهد بود تا بتواند تورکستان بزرگ زیر لوای خلافت نوعثمانی را احیا کند. بخش مهمی از استان‌های شمال و شمال غربی جایی مهم در این نقشۀ تورکستان دارند. این‌که اردوغان امروز تا دامنه‌های سهند و ارگ تبریز بسنده کرد از بسته بودن دست او بود و گرنه هدف ناگفته خفه کردن ایران در محاصرۀ خلافت عربی‌ـ نوعثمانی، و قدرت‌های دیگری است که همه کمر به نابودی ایران بسته‌اند.

‌ ‌

بخش سوم :

با توهّمی که بسیاری از مسئولان نسبت به «عمق استراتژیک ما»، منافع «امّت» و «پارۀ تن اسلام» دارند بعید است که بتوان چنان‌که باید از منافع ملّی ایران دفاع کرد. انفعال در سیاست خارجی، نفوذ احتمالی گروه‌هایی از «اتباع» کشورهای همجوار در نهادهای حساس کشور، و این‌که مسئولان هیچ تصوری روشنی از رابطۀ نیروها در مناسبات با دیگر کشورها ندارند، چنان‌که مورد عراقچی نمونه‌ای سخت اسفناک از آن است، موجب شد که ایران نتواند در جنگ اخیر آرتساخ/قره‌باغ منافع خود را تأمین و دست اردوغان را از منطقه کوتاه کند. ایران می‌بایست، ضمن حفظ بی‌طرفی در جنگ کنونی قره باغ، منافع ملّی درازمدت خود را نیز در نظر می‌گرفت و به هر بهایی از آن دفاع می‌کرد. در سال‌های اخیر، باکو و آنکارا، در شرایطی که بسیاری از مسئولان ایرانی در توهّم «پارۀ تن اسلام» بودند، نیروهایی را در داخل و خارج مرزهای ایران جاسازی کرده‌اند. من از یک دهه پیش هشدار داده بودم که دو پایتخت نامبرده برنامه‌های درازمدتی برای ناامن کردن ایران از درون دارند، تحرکات اخیر در برخی شهرهای شمالی و موضع‌گیری‌های نابهنگام و سخت نسنجیدۀ برخی از امامان جمعه، که از سیاست همان قدر می‌دانند که از درمان ویروس کرونا با روغن بنفشه، قرینه‌هایی هستند که عوامل نفوذی، اعمِّ از این‌که مواجب بگیر تورکستان بزرگ باشند یا نه، تهدیدهایی برای امنیت کشور هستند و باید تدبیری برای مهار آن اندیشید.

باری، گروه‌هایی از دشمنانی که قرار بود در «عمق استراتژیک ما» از میان برداشته شوند تا مرزهای ما را تهدید نکنند اینک در پشت مرزهای شمال غرب کشور استقرار یافته‌اند و در جاهای دیگری نیز حضور فعال دارند. اردوغان ماهرانه از آن‌ها در سوریه برای پیشبرد اهداف خود استفاده کرده، و بقیةالسیف آن‌ها را تحویل علی‌اف قرار داده است تا هم ستر عورتی برای عدم کارآیی سربازان و فرماندهان ارتشی از بردگان علی‌اف باشند و وسیلۀ فشاری در مرزهای ایران تا بتواند به اخاذی‌های خود ادامه دهد. پیشتر نیز برخی از مسئولان ترک به تصریح گفته بودند که مسئولان ایرانی نباید فراموش کنند که «ترکان» در ایران حضور دارند! آن حضور «ترکان»، اینک، به لطف بازی ماهرانۀ اردوغان، و با تحلیل نادرست مسئولان ایرانی، با حضور «گروه‌های تکفیری» بیش از پیش تقویت شده است و با سخنان غیر مسئولانۀ افرادی که نه صلاحیتی در مناسبات خارجی دارند و نه دانشی بیم آن می‌رود که توهّم‌هایی که چنین تحلیل‌های «امّت‌مدار» ایجاد می‌کنند در شرایط پرمخاطرۀ کنونی موجب فلج شدن مسئولان در تصمیم‌گیری برای برخورد با خطری باشد که مرزهای کشور را تهدید می‌کند. وقتی کشوری را که آدمخوران داعش را در مرزهای شمال کشور مستقر می‌کند «پارۀ تن اسلام» می‌نامیم آیا مجوزی شرعی برای به آشوب کشیدن عوامل داخلی آنکارا و باکو صادر نمی‌کنیم؟ یکی از اهداف این «پارۀ تن اسلام» این است که با تصرف قره‌باغ صدها کیلومتر بر مرز مشترک ایران و جمهوری علی‌اف‌ـ اردوغان اضافه کند تا بیشتر بتواند به اخاذی‌های خود ادامه دهد. نباید این مایه ساده‌لوح باشیم که چیزی به نام جنگ اسلام و مسیحیت وجود دارد یا در دنیای کنونی می‌تواند وجود داشته باشد. هر جنگی در دروان جدید جنگ برای منافع ملّی است و بی‌دلیل نیست که دشمنان ایران، در خارج و داخل، و بسیاری از اینان در کسوت استادان دانشگاه به همۀ مجعولات ممکن متوسل می‌شوند تا ثابت کنند که دفاع از کیان کشور به معنای دفاع از ناسیونالیسم خواهد بود، که گویا همان فاشیسم است. این بحث‌های نظری مندرج در تحت سفسطه هستند، برای رخنه افکندن در وحدت ملّی ایران و پراکنده کردن شهروندان میهن‌دوست و تلقین یأس به آنان تا از زیر پرچم دفاع از وحدت سرزمینی پراکنده شوند و دشمنان ایران به اهداف خود نایل آیند. امروزه، حملات به ایران تنها از جانب دشمنان نیست؛ بسیاری از ایرانیان، در داخل و خارج، با سوءِ استفاده از فضای مجازی لجام‌گسیخته کوشش می‌کنند به انواع لطایف‌الحیل رخنه‌ای در ارکان وحدت ملّی ما ایجاد کنند. بویژه خطاب من به جوانان است که مرعوب اسناد جعلی و بدخوانی آن‌ها نشوند؛ تاریخ ایران به اندازۀ کافی روشن است و همۀ منابع علمی و درست آن در دسترس همگان قرار دارد. ما هرگز نیازی به جعل تاریخ نداشته‌ایم. جعل تاریخ دستاویز قبیله‌هایی است که به تازگی از ناسیونالیسم قلابی ستر عورتی برای خود ساخته‌اند.

من امیدی ندارم که بسیاری از مسئولان گوشی برای شنیدن این حرف‌داشته باشند. چنان‌که بارها گفته‌ام، تا اطلاع ثانوی، ایران متولی ندارد. تنها ملّت ایران می‌تواند از کشور خود دفاع کند و نمایندگان دروغین از قماش عراقچی‌ها را از مصدر امور براند. استراتژی دفاع از ایران نیازمند فهمی متفاوت از ایران است، زیرا استراتژی برآیند به کارگیری ابزارهای برای تأمین منافع ملّی و ناظر بر بهره گرفتن از آن ابزارها در تأمین منافع ملّی است. از این‌رو، استراتژی پیوندی با سیاست داخلی یک کشور دارد، هم‌چنان‌که سیاست خارجی ادامۀ سیاست داخلی هر کشوری است. «عمق استراتژیکی» ایران تنها آن‌جایی می‌تواند وجود داشته باشد که فهم ملّی و دریافت درستی از منافع ملّی وجود دارد. حاملان این فهم ملّی ملّت ایران‌اند و بر ملّت است که از منافع ملّی کشور خود آگاهی پیدا کند و مسئولان را وادار کنند که به دفاع از آن منافع تن در دهند. هر ایرانی باید بداند دشمنان ایران در کجاها رخنه و جا خوش کرده‌اند. خوش‌خیالی در سیاست خارجی مایۀ نکبت ابدی است. من نشانه‌هایی از نوعی فروپاشی ایران را در افق را می‌بینم. ممکن است این استنباط من نادرست باشد، اما من ترجیح می‌دهم در دفاع از ایران اشتباه کنم، و ایران بماند، تا در خوش‌خیالی‌های امثال من کشور از دست برود. من پیرو میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام هستم که به فرستادۀ دولت بهیّه گفت قرارداد با روس را «به مردی یا نامردی» اجرا نخواهد کرد. گمان نمی‌کنم در مقابله با اردوغان‌ـ علی‌اف جایی برای مردی باقی مانده باشد. به نامردان توپکاپی باید فهماند که اگر دست از پا خطا کنند دست و پایشان به نامردی قطع خواهد شد.

در هفتۀ سالگرد نجات آذربایجان

 آذر ماه ۹۹

جواد طباطبایی

به نقل از: https://t.me/jtjostarha