«

»

Print this نوشته

بساط کهنه و طرح نو (قسمت دوم و پایانی)

(دکتر سید جواد طباطبایى در ادامه تحقیقات خویش به زودى جلد دوم کتاب تأملى درباره ایران را منتشر مى کند.این جلد به نظریه حکومت قانون در ایران ،مکتب تبریز و مبانى تجددخواهى در ایران مى پردازد.طباطبایى بخشى از این نوشته منتشر نشده را در اختیار سیاست نامه شرق قرار داده که از ایشان تشکر مى کنیم.)

‌****

اگر قائم مقام تنها اهل ادب بود، مى توانستیم این فرض را بپذیریم که این قرینه پردازى به ضرورت رعایت سجع آمده است، اما این که میرزا ابوالقاسم در نامه اى چنین خطیر و پرمخاطره که هیچ واژه اى در آن از سر بازیچه نیامده مرتکب چنین خطایى شود، امرى بعید مى نماید به ویژه این که در «رقم ولیعهد به نواب خسرو میرزا» که قائم مقام آن را نوشته، خسرو میرزا را براى سخنى که خودسرانه به فرمانرواى گرجستان گفته، مورد عتاب قرار داده است . درباره ماجراى عزیمت خسرو میرزا به روسیه در فصل دیگرى سخن خواهیم گفت اما همین قدر اشاره مى کنیم که او از طرف دولت ایران براى عذرخواهى از قتل گریبایدوف به حضور امپراتور گسیل داشته شد. آن گاه که در دارالسلطنه تبریز به نایب السلطنه «ثابت و آشکار گردید» که خسرو میرزا بدون اجازه سخنى با فرمانرواى گرجستان در میان نهاده است و «حال آن که ما در این باب اصلاً فرمایشى به آن فرزند نکرده بودیم »، قائم مقام نامه اى به خسرو میرزا نوشت و در آن از او خواست تا «جواب آن رقیمه را … به زودى عرضه داشت نماید تا بدانیم آن فرزند، در این خصوص، چه گفته و به تجویز و استصواب امیرنظام حرف زده یا بى اطلاع او؟» یادآور مى شویم که خسرو میرزا فرزند عباس میرزا بود و ریاست هیات ایرانى را بر عهده داشت، اما از این نامه چنین بر مى آید که خسرو میرزا جز «به تجویز و استصواب امیرنظام » نمى بایست سخنى مى گفت .۴۸ بنابراین اگرچه خسرو میرزا فرزند ولیعهد بود، اما او را نمى رسیده است که سخن دل خود را بگوید، در حالى که میرزا صادق وقایع نگار از منشیان و کارگزاران دارالسلطنه تبریز بود، اما قائم مقام این حق را به او داده بود. جالب توجه است که قائم مقام در دنباله همان رقم ولیعهد مى افزاید که :

هر چه [خسرو میرزا] خودسر بگوید و بکند، اگر همه بر وفق صواب باشد و مایه انجام خدمات افزون از حساب گردد، باز مقبول ما نیست، بل مطرود است، چرا که تخلف از امر و فرمان کرده و تجاوز از دستورالعمل نموده که بدترین گناه است .۴۹

اگرچه در نخستین نگاه چنین مى نماید که تعارضى میان مضمون این دو نامه وجود دارد، اما با تکیه بر آن چه از عمل و نظر قائم مقام در سیاست مى دانیم، مى توان گفت که هیچ تضادى میان مضمون آن دو نامه وجود ندارد. در هیاتى که به روسیه اعزام شد، خسرومیرزا به عنوان فرزند عباس میرزا، اگر بتوان گفت، تنها ریاست صورى هیات را برعهده داشت و محمدخان امیرنظام نماینده «صلاح دولت» به شمار مى آمد. در همان نامه قائم مقام نظر خسرومیرزا را به این نکته جلب مى کند که دستور عباس میرزا «همین یک کلمه بود که از صلاح و سخن امیرنظام بیرون نرود و سخن احدى را جز او نپذیرد و هرچه به صوابدید او بگوید و بکند.»۵۰ عباس میرزا در فرزند خود «یک نوع خودسرى و خودپسندى» سراغ داشت که با امر خطیر صلاح دولت سازگار نبود، اما وقایع نگار و امیرنظام نمایندگان راستین صلاح دولت بودند و از این رو آنان را مى رسید که هر چه دلشان خواست بگویند، زیرا جز به مصالح لب نمى گشودند.۵۱ خلاصه کلام این که اصل در بینش سیاسى قائم مقام این است که صلاح دولت را تنها رجال دولتخواه مى دانند و آنان عین صلاح دولت اند، زیرا منافع آنان عین مصالح دولت است و در دل آنان جز هواى مصلحت دولت نیست . از نمونه هاى بارز این رجال در نظر قائم مقام عباس میرزا بود و میرزا ابوالقاسم، در برخى از نامه هاى خود، طرحى از صورت و سیرت او را عرضه کرده است . در فقره اى از یکى از مشق ها و مسودات، قائم مقام نخست، به موقعیت جغرافیاى سیاسى ایران و پرمخاطره بودن آن اشاره مى کند و آن گاه درباره نایب السلطنه مى نویسد: این ملک مختصر را که از سه طرف بحر و بر با روم و روس مجاور است و جمیع اوضاعش با دیگر ممالک مغایر، مالک الملکى چنین باید، رزم خواه و نه بزم خواه، نامجو و نه کامجو، چنان که این وجود مسعود به نانى قانع است و عزمش به جهانى قانع نیست . چیت و کرباس مى پوشد و لعل و الماس مى بخشد. فتح و نصرت خواهد و عیش نخواهد، ناى جنگش به کار است، نه ناى و چنگ . اگر از کلک جهانش حاصلى است، همین راحت خلق است و زحمت خود، دادن گنج و بردن رنج . خلاف ملوک سایر جهان که گاه وحشیان را صید کنند و گاه سرکشان را قید، حضرتش را اگر صیدى است، قلوب است و اگر قیدى است، همان گفتار نیک است و کردار خوب .۵۲

نامه دیگرى از نایب السلطنه به میرزا محمدعلى آشتیانى مستوفى مامور مصالحه با دولت عثمانى به دنبال شکست چوپان اوغلى سردار عثمانى به قلم قائم مقام در دست است که در آن به برخى از نکته هایى که تا این جا در بحث از بینش سیاسى میرزا ابوالقاسم گفته ایم، اشاره هاى جالب توجهى آمده است .

سیاست خارجى هر کشورى ادامه سیاست داخلى آن است و هیچ دولت در درون نابسامانى را نمى شناسیم که سیاست خارجى خردمندانه اى داشته باشد.

گزینش و فرستادن سفیران نخستین گام یک سیاست خارجى خردمندانه است، زیرا فرستاده سیاسى نماینده مصالح دولت است و چنان که گذشت، تنها فرستادگانى مى توانند نماینده «صلاح دولت» باشند که منافع خصوصى آنان عین مصالح عالى دولت متبوع باشد.۵۳ آن گاه که عباس میرزا فرزند خود خسرو میرزا را براى عذرخواهى از امپراتور به روسیه گسیل داشت، از آنجا که «یک نوع خودسرى و خودپسندى» در او سراغ داشت، او را «وکالت مطلقه» نداد. از نظر تشریفات سیاسى، فرستادن خسرو میرزا به عنوان ریاست هیات ایرانى از این حیث لازم بود که هیات به حضور امپراتور روسیه بار مى یافت و نظر به اهمیت موضوع مى بایست نماینده اى از خاندان سلطنت در راس آن قرار مى گرفت، اما نماینده راستین دولت ایران جز محمد خان امیرنظام نبود.

میرزا محمدعلى آشتیانى فرستاده دولت ایران در نامه اى که در دسترس ما نیست، با تعریف از خردمندى و کاردانى سرعسکر ارزن الروم که از طرف دولت عثمانى مامور مذاکره بود، به عباس میرزا نوشته بود که او «مردى دانا و عارف و واقف است .» قائم مقام در پاسخ به آشتیانى به دلایلى که موجب گزینش او در این امر خطیر شده بود، اشاره مى کند و مى نویسد: چنان نیست که وکیلى که ما از این دولت فرستاده باشیم، نادان و جاهل و غافل باشد. آن عالیجاه که او را به آن شدت عالم به آداب مناظره و استاد در فنون محاوره دیده و دانسته است، این مطلب را نیز بداند که اگر ما پایه آن عالیجاه را در همین علوم و فنون دون پایه او مى دیدیم و بهتر و برتر نمى دانستیم، با وکالت مطلقه نمى فرستادیم .۵۴

همین طور میرزا محمدعلى آشتیانى در نامه خود نوشته بود که «سرعسکر به هرچه ماذون است، ناطق است و از هرچه ماذون نیست، ساکت .» قائم مقام در پاسخ این گفته میرزاى آشتیانى که در واقع کسب تکلیفى از دولت متبوع خود براى مذاکره است، به مورد مذاکره با روسیه در باب طالش و قراباغ اشاره مى کند که «یرملوف با آن که اختیارنامه » آن دو را «در بغل داشت، چون از صدر چندان مبالغه و اصرار نشد» و افزون بر این قائم مقام نیز به جنگجویى متهم و از کار برکنار شد، «همین سخن» – یعنى عدم اذن به برخى امور – «را اشد بر این تحویل داد و هیچ چیز دیگر نداد و مراجعت کرد.»۵۵

قائم مقام از این مورد خاص حکمى کلى در سیاست خارجى استنتاج مى کند و به میرزا محمدعلى یادآور مى شود که رسم سفارت جز این نباید باشد و «هر نوکرى که از دولتى مامور چنین خدمتى شود، رسم و قاعده این است که همین طور حرف بزند و غیر این نگوید و نکند» و از او مى خواهد که «آن عالیجاه هم باید به همین سیاق خود را به سرعسکر بشناساند.»

معناى این سخن آن است که نماینده ایران باید برابر اوضاع و احوال آنجا که لازم باشد، به بهانه ماذون نبودن سکوت کند. قائم مقام در آغاز نامه به گونه اى که گفته شد، به صراحت به فرستاده نایب السلطنه عباس میرزا نوشته بود که او «وکالت مطلقه » دارد و بدیهى است که وارد کردن این قید اخیر با «وکالت مطلقه » میرزا محمدعلى آشتیانى سازگار نیست .

قائم مقام در دنباله همین قید، به نکته اى بسیار پراهمیت در اندیشه سیاسى اشاره مى کند و مى افزاید که اما او باید «در واقع و نفس الامر خود را به هرچه خیر و صلاح دولت قاهره است، ماذون و مختار داند.»۵۶ چنان که گفتیم، در بینش سیاسى قائم مقام اصل در عمل دیوان تامین صلاح دولت است و بنابراین میرزاى آشتیانى در محدوده تامین صلاح دولت وکالت مطلقه دارد، اگرچه طرف مذاکره نباید از وکالت مطلقه نماینده ایران اطلاعى داشته باشد تا دست او براى سکوت باز باشد. نماینده ایران باید مانند طرف عثمانى دست خود را بسته نشان دهد، اما بداند که دست او باز است . در سیاست، به ویژه در سیاست خارجى، واقع و نفس الامر عین ظاهر امور نیست ؛ آن قلمرو صلاح دولت است و این قلمرو رابطه نیروها. سیاست خارجى ناظر بر دو قلمرو تامین صلاح دولت و تحلیل رابطه نیروها است و نماینده سیاسى، درمعناى دقیق آن باید چشمى به این و چشمى دیگر به آن داشته باشد تا بتواند صلاح دولت را در محدوده رابطه نیروها تامین کند. تمایزى که قائم مقام در این مقام، میان واقع و نفس الامر و ظاهر میان بود و نمود، وارد مى کند، از اصول بینش سیاسى او است و به این اعتبار باید او را نخستین رجل سیاسى دوران جدید ایران به شمار آورد. این تمایز میان واقع و نفس الامر و ظاهر امور در سیاست از ویژگى هاى میدان رابطه نیروها و قدرت سیاسى در دوران جدید است و التفات قائم مقام به این نکته باریک و دقیق مبین این امر است که بینش سیاسى قائم مقام پیوندهایى با اندیشه سیاسى جدید داشته است . این مطالب را مى توان از آنچه قائم مقام در پایان همان نامه بار دیگر به تصریح و تاکید، آورده است، دریافت . او خطاب به میرزاى آشتیانى در بیان اصل بینش سیاسى خود مى نویسد که «بر آن عالیجاه معلوم باشد که ما همیشه همه جا صلاح کل را منظور مى کنیم نه صلاح خود را.» پس در سیاست اصل و ضابطه درستى هر عملى صلاح کل است و معیار تمییز میان ننگ و نام نیز جز این اصل نیست . قائم مقام این نکته ظریف را نیز مى افزاید که «ارباب ننگ و نام از هیچ چیز نباید بترسند، مگر از زیان زبان عوام و ما اگر از این فقره احتیاط کنیم، ننگ ما نخواهد بود.»۵۷ ضابطه تمییز ننگ و نام در قلمرو سیاست، نه اخلاق خصوصى که تامین صلاح دولت است . ظرافت ها و پیچیدگى هاى قلمرو قدرت سیاسى نسبتى با سطح نازل شناخت و دریافت هاى خام عوام که به دانش واقع و نفس الامر مناسبات سیاسى جاهل است و ضابطه ننگ و نام را اخلاق خصوصى مى داند، ندارد. غوغائیان عوام را با ضابطه اخلاق خصوصى – که البته، به آن عمل نمى کنند – مى آشوبند و هیچ رجل سیاسى که باید تنها با رعایت ضابطه صلاح دولت عمل کند، نمى تواند از درافتادن با عوام به ویژه اوباش طرفى ببندد. در سیاست از زبان عوام زیان هاى بسیار مى تواند تولد یابد و باید احتیاط را از دست نداد تا بتوان «صلاح کل را منظور» کرد، به «ننگ یا به نام .»

این نامه قائم مقام یکى از پخته ترین، دقیق ترین و استوارترین نامه هاى میرزا است و او توانسته است در نهایت صلابت، ترکیبى بدیع از صورت نثر روان با مضمونى یکسره نوآئین فراهم آورد. وانگهى به مقیاسى که در خواندن سطرهاى نامه پیش مى رویم، اندیشه سیاسى قائم مقام و بیان میرزا اوجى بى سابقه مى گیرد. گفته بودیم که زبان میرزا ابوالقاسم ذوالفقار اوست و هر عبارتى از نوشته او همچون تیغى آب داده است که بر فرق دشمن فرود مى آید. قائم مقام در هیچ نامه اى صریح تر از نامه مورد بحث به این موضوع اشاره نکرده است . به دستور شاه، میرزا محمدعلى آشتیانى اجازه نداشت در باب زهاب محل سکونت ایل بابان و ولایات شهر زور، کوى و حریر، در کردستان مصالحه اى به زیان دولت ایران انجام دهد، اما عباس میرزا و قائم مقام مى دانستند که رابطه نیروها به نفع ایران نیست و احتمال دارد «تصرف و تسلطى» که دولت بر آن مناطق داشت، از دست حکومت بیرون برود. قائم مقام مى نویسد که نماینده ایران باید «به ننگ » امضاى قرارداد مبهم عهدنامه اى تنظیم کند که جاى سخن براى زمانى که رابطه نیروها به نفع دولت تغییر پیدا خواهد کرد، بماند، یعنى پذیرش ننگ قرارداد موقت براى به دست آوردن نامى که در آینده امکان پذیر خواهد شد. پیش از این که به مطالب دیگر این نامه مهم بپردازیم، یادآورى این نکته را لازم مى دانیم که توجه قائم مقام به «ننگ و نام » نیازمند بسطى است که در توان نگارنده این سطور نیست و باید پژوهشى اساسى تر درباره آن صورت گیرد. آن چه ما در اینجا مى آوریم، با تکیه بر نامه هایى است که از او به دست ما رسیده است .

مى دانیم که میرزا ابوالقاسم به لحاظ مقام خود و شرایط تاریخى حساس زمان مناسبات گسترده اى با فرستاده هاى برخى کشورهاى اروپایى به ویژه عوامل دولت انگلستان در ایران و هندوستان داشته است . برخى از این نمایندگان سیاسى گزارش گفت وگوهاى خود با قائم مقام را به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود فرستاده و به نکته هایى از بینش سیاسى او اشاره کرده اند. ما در ادامه بحث «ننگ و نام » و در تایید تفسیرى که از آن به دست دادیم، فقراتى از اسناد انگلستان را از مقاله اى درباره «سرنوشت قائم مقام » از فریدون آدمیت مى آوریم تا پرتوى بر مضمون نامه مورد بحث انداخته باشیم .

تردیدى نیست که در مذاکرات حضورى با نمایندگان دولت هاى بیگانه به ویژه آنجا که صلاح دولت ایجاب مى کرده، قائم مقام با صراحت بیشترى سخن مى گفته است و به نظر مى رسد که بسیارى از فقرات منشآت او را باید با توجه به برخى گزارش هاى مذاکرات با نمایندگان دولت انگلستان – و البته روسیه در صورتى که اسناد وزارت امور خارجه آن کشور در اختیار باشد – مورد بحث و تفسیر قرار داد. آدمیت به نقل از گزارش ۲۵ فوریه ۱۸۳۵ کمپبل وزیرمختار انگلستان مى آورد که نوشته بود: «ما «احمقانه » تصور مى کردیم که در «جنگ استدلال» بر قائم مقام فائق آییم .»۵۸ آن گاه، او پاسخ قائم مقام را مى آورد که گفته بود: «تا به حال اجراى مواد عهدنامه ترکمانچاى را در تاسیس قنسولخانه روس رد کرده ام و تا آخر نیز به هر طریقى باشد، با «مردى یا نامردى» رد خواهم کرد. چنین حقى را به هیچ دولت دیگرى هم نمى دهیم چه براى ایران زیان بخش است .» ۵۹ در دنباله همین سخنان میرزا با بیان این که «تاسیس قنسولخانه روس در گیلان موجب «انهدام ایران به عنوان یک ملت» خواهد شد، از نماینده انگلستان مى خواهد که آن دولت نیز در این مورد فشارى به دولت ایران وارد نکند، زیرا این عمل انگلستان با روس ها که آن عهدنامه را «به زور سرنیزه » تحمیل کرده اند، فرقى نخواهد داشت . قائم مقام درباره مناسبات بازرگانى ایران با دو قدرت بزرگ منطقه مى افزاید: «تجارت وسیله نابودى تدریجى این مملکت فقیر و ناتوان مى شود و عاقبتش این است که بین دو شیر قوى پنجه که چنگال خود را در کالبد آن فرو برده اند، تقسیم خواهد شد… ایران به عنوان ملت واحدى، در زیر دندان یک شیر جان به سلامت نمى برد چه رسد به این که دو شیر در میان باشند.

ایران تاب آنها را نخواهد آورد و تردیدى نیست که تحت استیلاى قدرت آن دو از پا درمى آید و جان خواهد داد.»۶۰

در جریان مذاکره اى که مضمون آن را از گزارش کمپبل مى آوریم، فریزر نماینده پالمرستون وزیر امور خارجه انگلستان که براى گفت وگو به ایران آمده بود، حضور داشت و هم او، در پاسخ به صحبت هاى قائم مقام گفت که اعطاى حق تاسیس کنسولگرى به انگلستان مى تواند پادزهرى در برابر زهر کنسولگرى روسیه باشد، اما به گفته فریدون آدمیت «این جواب دندان شکن» میرزا ابوالقاسم را شنید که «آن قدر زهر در بدن بیمار ما اثر کرده که هر آینه مراقبت نشود، مرگ آن حتمى خواهد بود و هرگاه پادزهرى تند به آن برسد، نه فقط از دردش نمى کاهد، بلکه مرگ او را تسریع مى کند.» قائم مقام این نکته را نیز افزود که اگر انگلستان علاقه اى به مصلحت ایران دارد، مواد عهدنامه ۱۸۱۴ را مبنى بر حمایت از ایران در صورت تجاوز کشور ثالث تجدید کند، در آن صورت ایران «نه فقط فصل مربوط به ترکمانچاى را به هر تدبیرى باطل » مى کند، بلکه ما «سرنوشت ایران را به دست انگلستان» مى سپاریم و «اداره قشون مملکت و حتى گارد سلطنتى را به عهده صاحب منصبان انگلیسى» واگذار مى کنیم . معناى جزء اخیر عبارت قائم مقام را وزیرمختار انگلستان در گزارش خود توضیح داده است . او مى نویسد: «وجهه نظر قائم مقام این است که انگلستان به مدد ایران بیاید تا بتواند مواد عهدنامه ترکمانچاى را در ایجاد کنسولگرى روس باطل کند. در این صورت به عقیده او «ایران بهترین سد بین روس و مستملکات انگلیس خواهد بود.»۶۱ این گزارش وزیرمختار آشکارا نشان مى دهد که قائم مقام در عمل سیاسى خود از «ننگ و نام » و «مردى و نامردى» دریافتى مطابق با صلاح دولت در نظر داشت و بر آن بود که براى تامین آن از هیچ کارى نباید فروگذار کرد.

اشاره هایى به این مطالب در نامه به میرزاى آشتیانى نیز آمده است و بر پایه گزارش وزیرمختار انگلستان نیز مى توان گفت که خود قائم مقام به بهترین وجهى به مضمون آن نامه عمل مى کرده است . معناى سپردن قشون ایران به دست انگلستان و تفسیر کمپبل از آن را مى توان با توجه به آنچه قائم مقام درباره گنجاندن «الفاظ مبهمه … به زور میرزایى» در قرارداد با عثمانى مى گوید، فهمید. میرزا ابوالقاسم در ادامه نامه به میرزاى آشتیانى مى نویسد: اگر خدا نخواسته، دست آن عالیجاه از دامن هر چاره و گریز کوتاه شود، تا این حد هم اذن و اجازت مى دهیم که الفاظ مبهمه و فقرات ذواحتمالین، در فصلى که موقع ذکر این مطلب است، به زور میرزایى و قوه انشایى بگنجاند که راه سخن براى ما باقى بماند و این تصرف و تسلطى که حالا داریم، سلب نشود و از روى عهدنامه بحث بر ما وارد نیاید و این آخرالدوا و آخرالعلاج است ! و معلوم است که هر گاه طورهاى دیگر انشاءلله پیش برود، البته، البته، بهتر و خوب تر و باشکوه تر خواهد بود.۶۲

در واپسین عبارت از همین نامه قائم مقام پس از توضیح موضع اصولى خود در اداره بحران در مناسبات میان دولت ها و بیان حقوق و وظایف فرستاده سیاسى در مذاکرات این نکته را نیز مى افزاید که «همچنین جاها است که از دست دبیر و خامه تدبیر زیاده از هزار نیزه و شمشیر توقع خدمت مى توان داشت .»۶۳ این عبارت کوتاه در دنباله تاکید بر معناى متفاوت «ننگ و نام » در مناسبات قدرت و این که باید با «زور میرزایى» براى حفظ «تصرف و تسلط» بر دشمن بر او چیره شد، مبین این نکته اساسى در بینش قائم مقام است که واژه و سخن، صرف کلام و گفتار نیست، بلکه به عنوان نمود از مناسبات اجتماعى و سیاسى، شأنى از قدرت در آن نهفته است . بدین سان، ترکیب واژه ها و وضع سخن، با پیچیده تر شدن مناسبات اجتماعى و رابطه نیروها، به پیچیدگى بیشتر میل و نسبتى بغرنج با مناسبات قدرت برقرار مى کند. اهل ادب که جز به صورت هاى بیان ادبى توجهى نشان نمى دهند و البته حتى بسیارى از اهل تاریخ و سیاست، بر حسب معمول، اهمیت نوشته هاى قائم مقام را به اصلاحى که او در نثر فارسى انجام داد، منحصر مى دانند. رجل سیاسى و اهل ادبى مانند یحیى دولت آبادى در «خطابه اى پیرامون احوال و آثار میرزا ابوالقاسم قائم مقام » به رغم این که اشاره هاى مهمى درباره پیوندهاى قلم و شمشیر آورده، مى نویسد که «به نظر من، خدمات ادبى قائم مقام از خدمات سیاسى اش ذى قیمت تر است .»۶۴ هر ارج و مقامى که اصلاح قائم مقام در نثر فارسى داشته باشد، نمى توان آن اصلاح را به جنبه هاى صورى و ادبى آن فرو کاست . قائم مقام به عنوان رجل سیاسى، به اصلاح نثر فارسى همت گماشت و این اصلاح بیشتر از آن که صرف اصلاح صورى و ادبى نثر بوده باشد، پیکارى با بى معناشدن زبان فارسى بود. اصلاح او در نثر زبان فارسى از این حیث بر همه کوشش هاى نویسندگان دیگر در همان زمان برترى دارد که میرزا ابوالقاسم توانست جان مضمونى نوآئین را در کالبد صورت زبان فارسى بدمد و با نوشته هاى خودساحتى از زبان فارسى را نمایان ساخت که با یورش مغولان از میان رفته بود. از این حیث، منشآت قائم مقام را باید با سیاست نامه خواجه نظام الملک طوسى، ترجمه کلیله و دمنه نصرالله منشى، تاریخ جهانگشاى عطا ملک جوینى سنجید، اگرچه به لحاظ صورى با گلستان شیخ مصلح الدین سعدى پهلو مى زند.

در نامه عباس میرزا به میرزا محمدعلى آشتیانى، قائم مقام به نکته هاى مهم دیگرى نیز درباره حقوق و وظایف فرستاده سیاسى اشاره کرده است .

قائم مقام مانند امیرکبیر رجلى کارى و کاردان بود و به گواهى نامه هایى که از او در دست داریم، گاهى تا نزدیک طلوع آفتاب چندان مشغول کار مى بود که از فرط خستگى، مانند سوارکار خسته اى که اسب عوض مى کند، قلم عوض مى کرد تا اندکى رفع خستگى کرده باشد. او به دوستى مى نویسد: بحث خواهید داشت که چرا با قلم جلى نوشته ام ؛ بلى وارد است ! اما از تحریر شب ها تا صبح غافلید که شما در ارسى شمالى استراحت داشتید و بنده تا وقتى که مراد براى وضو بر سر حوض مى آمد، نشسته بودم . تغییر قلم هنگام کلال و خستگى مثل عوض کردن اسب هاى یدک است، در طول منزل ها و امتداد مسافت ها. الان طورى بى خواب و بى تابم که اگر نه شوق شما بود، یک حرف نوشتن قادر نبودم .۶۵

در حکومت ایران به رغم کوشش هاى عباس میرزا و دو قائم مقام در دارالسلطنه تبریز، نظم و انضباطى ایجاد نشد. بیشتر کار قائم بر وجود افراد بود و آن گاه که رجال دولت خواهى مانند قائم مقام ها و امیرکبیرها در راس کارها قرار مى گرفتند، نظمى ایجاد مى شد و با بر هم خوردن نظام، نظم آنان نیز از میان مى رفت . در چنین نظامى فرصت تربیت افراد کاردان پیش نمى آمد و استعدادها معطل مى ماند. میرزا محمدعلى آشتیانى به عباس میرزا نوشته بود که «رجال عثمانى مردم فارغ البال و بى شغل و بیکارند و به تانى و تامل تربیت مى شوند و در مکالمات دولت ها استادى به هم مى رسانند»، در حالى که نوکرهاى دولت ایران «هزار کار و گرفتارى» دارند، فرصت ها فوت مى شود و تربیت رجال ممکن نمى شود. قائم مقام که چندان از مشکلات دارالسلطنه تبریز و درب خانه تهران آگاهى داشت که منکر امر بدیهى نشود، نخست مى گوید که «جناب اقدس الهى جربزه و کیاستى در خلق این جا آفریده که از تانى و آرام و تعلم و تعلیم آنها هزار بار بهتر و با نفع تر است »، اما این گفته مبین نظر واقعى قائم مقام نیست . آن گاه او اصل مدیریت خود را پیش مى کشد که خود به آن عمل مى کرد و مى نویسد: «هر که در کارتر است، بر کارتر است و هر که بیکارتر است، بیکاره تر.»۶۶ قائم مقام در به کار گماشتن افراد در عمل دیوان، پیوسته این ضابطه را رعایت مى کرد، اهل کاردانى و کارایى بود و هیچ بیکاره اى را به کار نمى گرفت . او از طرف ولیعهد به پسر امان الله خان والى سنندج مى نویسد: باید آن عالیجاه از این نکته آگاه باشد که در پیشگاه حضرت همایون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتیاز به افزودن اسباب کمال است نه فزونى سن و سال و به زور کیا است، ملک و ریاست مى توان گرفت نه محض وراثت . بهترى پایه برترى است، نه مهترى و اکملیت موجب فضیلت خواهد بود، نه اکبریت .۶۷

قائم مقام در امر استحقاق ورود به عمل دیوان چندان سختگیر بود که حتى خود و برادرش را در مرتبه اى نمى دانست که قائم مقامى را به استحقاق به او و وزارت ولیعهد را به میرزا موسى داده باشند و به میرزا محمدتقى آشتیانى مى نویسد که «شاهنشاه و نایب السلطنه روحى فداه نه به استحقاق بل به رعایت حقوق پدرم و حرمت جدم، صلوات الله علیه، قائم مقامى این دولت را به من و وزارت ولیعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند.»۶۸

پیشتر گفتیم که به نظر عباس میرزا و قائم مقام، میرزا محمدعلى آشتیانى مردى کاردان به شمار مى آمد و استحقاق لازم براى پیشبرد امر مذاکره با فرستاده عثمانى را داشت . قائم مقام در پاسخ نامه میرزاى آشتیانى سبب انتخاب او به آن ماموریت خطیر را توضیح داده و وظایف او را نیز یادآورى کرده است . در مذاکره سیاسى اطلاع از رابطه نیروها امرى حیاتى است و تنها نماینده اى مى تواند مصالحه اى به نفع دولت متبوع خود به انجام رساند که نه تنها از تعادل رابطه نیروها خبر داشته باشد، بلکه بتواند با اطلاعى که از نیروهاى خودى دارد، نیروهاى دشمن را نیز ارزیابى و با توجه به توازن قواى دو طرف مذاکره کند. قائم مقام به میرزاى آشتیانى مى نویسد که انتخاب آن عالیجاه براى این بود که خود از ظاهر و باطن کار ما آگاه و خبردار است و عدد سپاه و مقدار استعداد و وضع ولایت و گنجایش بضاعت ما را به تحقیق مى داند. بدیهى است که آشتیانى، پیش از عزیمت به ارزن الروم افزون بر این که از امکانات دولت ایران آگاهى داشت، اطلاعات بسیارى نیز از امکانات دشمن به دست آورده بود، اما او به عنوان فرستاده دولت ایران، این وظیفه را نیز داشت که از زمان ورود به قلمرو عثمانى در کار دولت عثمانى به تجسس و به گردآورى اطلاعات بپردازد. آشتیانى با ورود به ارزن الروم به «فرط درایت و کیاست »، باید بفهمد که «اوضاع امر آل عثمان در این سال و در این حال بر چه منوال است .» وانگهى او باید اطلاعاتى درباره سپاه، استعداد و «امداد و سواره اکراد آن ها» به دست آورد و میزان تدارکات و «ذخیره و علیق و جیره » آنان را بداند و نکته مهم این که آیا «اضطراب و انقلاب در رعیت و ولایت هست یا نیست و احتراس و احتسابى از عزیمت ما و هزیمت خود دارند یا نه ؟»۶۹ با تکیه بر چنین اطلاعاتى، قائم مقام از میرزاى آشتیانى مى خواهد که وظیفه خود را به انجام رساند و بار دیگر با تجدید مطلع در این که مذاکره باید با تکیه بر قدرت و براى تامین صلاح دولت باشد، در ادامه همان مطلب مى نویسد: بالجمله باید آن عالیجاه اینجا و آنجا را به نظر دقت ملاحظه کند و مصلحت دولت قاهره را از آن میان استخراج و استنباط نماید و از فکر عواقب امور غفلت نکند و حالا که آن عالیجاه کارى دیگر و گرفتارى دیگر ندارد و کیاست ایرانى را با فراغت عثمانى جمع کرده، هم واحد دارد و در یک فن تتبع و تمرین مى کند، بعد از تقویم این ملاحظات … هر نوع کم و زیادى که در تشخیص حدود و تفصیل عهود صلاح داند، ماذون است که بکند و لازم است که هرچه مى کند، به فرط جرات و بلندى همت بکند و اظهار تردید و تشکیک را در اثناى مهام خطیره رکیک داند.۷۰

بدیهى است که در دوره اى از تاریخ ایران که موضوع سخن ما است، در مناسبات میان دولت ها، مدار کارها بیشتر از آن که بر مذاکره باشد، بر دشمنى و جنگ بود و در واقع مذاکره و مصالحه همچون وقفه اى در فاصله رخوتناک دو جنگ خونین به شمار مى آمد. وانگهى دارالسلطنه تبریز تنها کانون نوسازى ایران ویران و اصلاحات نبود، بلکه خط مقدم جبهه جنگ با عثمانى و روسیه و به این اعتبار دریاى ژرفى بود که جز خیزابه هاى بلند بحران از آن برنمى آمد.۷۱ عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم قائم مقام اگرچه مرد اصلاحات و اهل تدبیر حکومت بودند، اما هر یک در مقام خود نه تنها مردانى جنگاور بودند، بلکه در مدیریت بحران نیز یدبیضا مى کردند و چنان که از منشآت و نامه هاى قائم مقام مى توان دریافت، سلاح «قانون هاى خوب » را با صلاح «جنگ افزارهاى خوب » جمع کرده بودند. در نامه هایى که قائم مقام در جریان جنگ هاى ایران و روس و پیامدهاى آن خود یا از زبان نایب السلطنه نوشته است، چنان که سلطان محمود غزنوى به مناسبتى درباره بیتى از فردوسى گفته بود۷۲، «مردى از او همى زاید» و تکرار مى کنیم، گویى میرزا در هر واژه اى چنان «ذوالفقار جد» خود را تعبیه کرده است که از رگ هر عبارتى خون مى چکد. قاعده اى که در کانون بینش سیاسى قائم مقام قرار دارد، جمع میان آن سلاح و این صلاح، خرد مدیریت اصلاح طلبانه و مدیریت بحران در جنگ و پیامدهاى آن و فهم این نکته اساسى است که «جنگ جز ادامه سیاست با ابزارهاى متفاوت » نیست و سیاست خارجى هر دولتى در نهایت ادامه سیاست داخلى آن است . نیازى به گفتن نیست که قائم مقام رساله مستقلى در سیاست ننوشته، اما در منشآت و نامه هایى که از او در دست داریم، به هر مناسبتى اشاره هایى به برخى از قواعد بینش سیاسى خود آورده است . در دارالسلطنه تبریز در غیاب اندیشه سیاسى جدید، جمع الزامات دلیرى در جنگ و خرد مدیریت اصلاحات امرى آسان نبود، اما قائم مقام به فراست دریافتى از آن پیدا کرده بود. مفهوم بنیادین در بینش سیاسى قائم مقام «صلاح دولت»، به عنوان مفهومى ناظر بر کلیات بود که با عقل فهمیده مى شد و همچون واسط العقدى سلاح را به صلاح، سیاست داخلى را به مناسبات خارجى و جنگ را به الزامات اصلاحات پیوند مى زد.

میرزا در نامه اى درباره برادر خود، میرزا موسى نماینده دارالسلطنه تبریز در دربار تهران که در حضور شاه «عرضى کرده و ضربى» خورده بود، از باب عذر تقصیر آن برادر مى نویسد که ضرب او «شاید که از انتساب اسمى است نه اکتساب رسمى» و این توضیح را مى آورد: «امثال او را از زمره چاکران که به خدمت ثغور مامورند، واجب عینى است که امر جزیى را کلى گرفته، هر چه ببینند و شنوند بى تامل در معرض آرند و یک دقیقه مهمل نگذارند.»۷۳ در هر مقامى رعایت صلاح دولت که از مقوله کلیات است، «واجب عینى» است و قائم مقام در نامه دیگرى این نکته را نیز یادآور مى شود که «کلیات خاص عقل است، جزئیات کار نفس»۷۴ و لاجرم، در کار دیوان «واجب عینى است که امر جزیى را سخت کلى» گرفته و در تدبیر آن از ضابطه عقل پیروى کنند.

البته بدیهى است که تاکید بر این نکته در نظر پیوسته امرى آسان مى نماید، اما در رعایت آن در عمل همیشه مشکل ها مى افتد، ولى جاى شگفتى است که هیچ موردى در مدیریت بحران قائم مقام سراغ نداریم که او آن قاعده کلى را از نظر دور داشته باشد. تکرار مى کنیم که قائم مقام در عمل به دیانت «جد خود» استوار بود و مانند بسیارى از رجال زمانه با اندیشه عرفانى نیز بیگانه نبود، اما او حدود و ثغور عقل و شرع و سیاست و دیانت را مخدوش نمى کرد و در فهم دیانت ضابطه عقل را وارد و آن را در محدوده «صلاح دولت» تفسیر مى کرد. قائم مقام و عباس میرزا به عنوان مدیران بحران دارالسلطنه تبریز به این نکته التفات پیدا کرده بودند که «پول عصب جنگ است » و جنگ و حتى صلح با روسیه بدون تدارک اسباب پیش نخواهد رفت . آن دو اگرچه اهل توکل بودند، اما شتر جنگ را به حال خود رها نمى کردند و با اقتداى به حدیث نبوى «با توکل زانوى اشتر مى بستند.»

قائم مقام در نامه اى به میرزا موسى از زبان عباس میرزا به این نکته اشاره مى کند که فتحعلى شاه در پاسخ «به استدعاى تدارک و اسباب » دارالسلطنه تبریز از دربار تهران گفته بود که «اعتقاد تو به اسباب است و اعتماد ما به مسبب الاسباب » و اعتراف مى کند که «عاقبت بر ما معلوم شد که هرچه اسباب، از توپخانه و … تهیه کرده بودیم، هیچ سود و ثمر نداد و هرچه شد، از فضل و رافت مسبب شد.» ۷۵ تردیدى نیست که عباس میرزا و قائم مقام به فضل و رافت مسبب ایمان داشتند، اما قائم مقام در همه نامه هایى که درباره جنگ ایران و روس نوشته است، این قاعده کلى را مى آورد که حتى «فضل مسبب » از مجراى تدارک «اسباب » عمل مى کند. البته فتحعلى شاه عوام تر از آن بود که چنین ظرافت هایى را دریابد و باید گفت، به سائقه تنگ چشمى که مزمن شده بود، به ریسمان مسبب الاسباب چنگ مى زد. قائم مقام در این نامه که در رمضان ،۱۲۴۴ پس از رفع خطر جنگ سومى با روسیه در واقعه قتل گریبایدوف به دنبال آغاز جنگ روسیه و عثمانى و پذیرش عذرخواهى دولت ایران نوشته است، براى رعایت احترام شاه به درستى سخن او اعتراف مى کند و مى نویسد که «نیک و بد هر کار را داننده آشکار و نهان بهتر مى داند. شاید چو وابینى، خیر تو در آن باشد.» قائم مقام با چیره دستى، این نکته را مى آورد که قتل وزیرمختار روسیه «اقلا این قدر خیر و خاصیت دارد که اگر باز به فضل خدا صلحى منعقد شود، هر که به سفارت آید، این گونه جسارت نتواند کرد»، اما این قاعده ظریف در سیاست را نیز درباره نسبت اسباب و مسبب الاسباب مى افزاید که «شاید، همین مقدمه باعث شود که اولیاى دولت ایران تغییرى در وضع سپاه ایران بدهند و به این نکته ملتفت شوند که هرگاه همین سپاهى که بى نظام اند و مواجب مى خورند، اگر بانظام شوند، در مواجب تفاوتى نخواهد شد و در خدمت تفاوت ها خواهد کرد.»۷۶ اعتقاد شاه که بر اثر تنگ چشمى جز مو نمى دید، به فضل مسبب، بهانه اى براى فرار از پرداخت پول براى تدارک اسباب جنگ بود، اما قائم مقام در وراى فضل مسبب به پیچش موى تدارک اسباب نظر داشت و از این حیث در بخش نخست نامه با شاه همدلى نشان مى داد که بتواند براى عمل به وجوب عینى صلاح دولت، «امر جزیى را کلى» بگیرد و سخن شاه را نفى کند. «جزیى» تنگ چشمى شاه «کار نفس» او بود، اما قائم مقام به اقتضاى دولت خواهى در آن جزیى از زاویه «کلیات که خاص عقل است » نظر مى کرد تا با تصحیح نظر شاه مصلحتى را رعایت کرده باشد.

فتحعلى شاه اهل شعر و دربار تهران مکان تولید شعر مبتذل بود. شاه سیاست نمى دانست و به خلاف رجال دارالسلطنه تبریز که «مجاهدین» صلاح دولت بودند، از «قاعدین» به شمار مى آمد. او خزانه شاهى را براى ترتیبات زنان بیشمار حرمسراى شاهى و شاعران بسیار دربار مى خواست و نمى دانست که هر بار که پول تدارک اسباب نمى رسید، امر جنگ معطل مى ماند و مصلحت ها فوت مى شد. کارگزاران دارالسلطنه تبریز حتى براى دریافت پولى که براى تدارک اسباب جنگ نیاز داشتند، مجبور به پرداخت رشوه به میرزا عبدالوهاب معتمدالدوله و دیگر اطرافیان شاه بودند. قائم مقام در نامه رمزى که در جمادى الاول ۱۲۴۳ از تهران نوشته است، به تصریح مى گوید که «تا حالا یک هزار تومان به معتمد داده ام، باز هم درست به راه نیامده … به سهراب و … سایر حرف زن ها باید داد. ندهى خراب مى شود و ضررش به دولت شاه مى خورد.» البته «این همه آوازها از شه » بود و از قواعد مدیریت دربار تهران به شمار مى آمد، چنان که قائم مقام در دنباله همان نامه درباره این قاعده دربار تهران و سلطنت فتحعلى شاه یادآور مى شود که «قاعده اینجا چنین شده است که اگر میرزا حسین طبیب بخواهد یک حب به شاه بدهد که سرفه نکند، باید یک طورى با آقا مبارک بسازد والا نمى شنود. کار نمى گذرد و سرفه را مى کند!»۷۷ با همه این تدبیر و تامل هایى که کارگزاران دارالسلطنه تبریز در کار ملک به کار مى گرفتند، در جریان جنگ هاى ایران و روس و حتى پس از آن گاه مى شد که شاه آنان را به امان مسبب رها مى کرد و البته هر بار مهمى فوت مى شد. قائم مقام در رمضان ۱۲۴۲ از جانب نایب السلطنه به آصف الدوله مى نویسد: «آن کارى که ما مى خواستیم بشود، وقت گذشت و اسباب نرسید و نتوانستیم با لااقل قشون و سپاه معقول تا سرحد خودمان برویم، بنشینیم »۷۸ زیرا جنگ «زور … و حکم شاهى و خزانه شاهنشاهى و همت سلطانى مى خواهد.»۷۹ جنگ جدید به عنوان «ادامه سیاست با ابزارهاى متفاوت » که تصورى از آن در دارالسلطنه تبریز پیدا شده بود، الزاماتى داشت که شاه و بسیارى از کارگزاران دربار تهران یکسره از آن بى خبر بودند. منطق این جنگ با باورهاى فتحعلى شاه که از دین العجایز او ناشى مى شد و اضغاث احلامى که شعر و عرفان مبتذل سده هاى متاخر مولد آن بود، نسبتى نداشت . مدیریت بحران جز بر پایه اندیشه سیاسى منسجم ممکن نمى شد، همچنان که پایدارى در برابر دشمن و تامین صلاح دولت نیازمند گسست از مبناى «بساط کهنه » اندیشه سیاسى قدمایى بود. قائم مقام در نامه ذیقعده ۱۲۴۰ به میرزا موسى با یادآورى مذاکراتى که در تهران با شاه داشته است، به نکته هایى درباره مدیریت بحران و برخى قواعد منطق رابطه نیروها اشاره مى کند و مى نویسد که «در باب ایلچى فرستادن این قدر [به شاه ] عرض کردم که … درست باید ایستاد جنگ کرد و مطالبه ولایات مغضوبه را کرده و همت شاهانه گماشت و از این که جان ها بر سر این کار رود و پول ها خرج این مهم شود، باک نداشت .»۸۰ میرزا ابوالقاسم در همین نامه به شاه پیشنهاد مى کند که دولت ایران نیز مانند روسیه که کنسولى در تبریز دارد و قصد دارد کنسولى نیز براى گیلان تعیین کند، «بالیوز» یا نماینده اى دائمى براى اراده امور ایران به پایتخت روسیه و تفلیس اعزام دارد که گویا نخستین اشاره در تاریخ ایران به ضرورت اعزام نماینده دائمى است . شاه که مخالفتى با اعزام نماینده سیاسى نداشت، از قائم مقام پرسید که «پس چرا نمى گذارید؟» قائم مقام به میرزا موسى مى نویسد که «عرض کردم مفت نمى شود، پول نداریم … قبله عالم … از حرف ایلچى … ساکت شدند، تا حالا هم ساکت هستند!»۸۱

پیشتر نیز اشاره کرده ایم که قائم مقام با اطلاعى که از رابطه نیروها داشت، با جنگ موافق نبود و آن را به ضرر منافع ایران مى دانست، اما در عین حال بر آن بود که با آغاز جنگ، که هدفى «جز نابودى کامل دشمن ندارد»، باید همه امکانات را براى پیشبرد آن و رسیدن به هدف جنگ صرف کرد، به شرطى که بتوان «هرچه بیشتر از روى علم و بصیرت کار» کرد۸۲، یعنى از روى علم به الزامات جنگ و بصیرت سیاسى مبتنى بر منطق رابطه نیروها. قائم مقام با الزامات صلاح دولت و منطق رابطه نیروها، در سیاست داخلى و در مناسبات خارجى چنان آشنایى ژرفى به هم رسانده بود که به رغم پاى بندى بر اخلاق آن را مجال ورود در میدان الزامات صلاح دولت نمى داد.

اگرچه او مانند مخدوم خود عباس میرزا پیوسته در رعایت اصول اخلاقى چابک بود، اما آن گاه که از زاویه الزامات مناسبات سیاسى در آن نظر مى کرد، منطق صلاح دولت بر اخلاق خصوصى او اشراف داشت . میرزا در نامه ربیع الاول ۱۲۴۳ به کلنل جان مکدانلد وزیر مختار انگلستان مى نویسد که «دوستدار از اول به این مجادله راضى نبوده ام و نیستم . شما هم آن چه در کار مصالحه مى گویید، درست مى گویید و فى الحقیقه، این، خیر هر دو دولت بلکه هر سه دولت » است .۸۳ وانگهى قائم مقام مى دانست که «جنگ جویان » یعنى مدعیان دروغین نخستین کسانى هستند که میدان نبرد را ترک و جنگاوران واقعى را در میدان رها مى کنند. میرزا در جمادى الاخر ۱۲۴۴ با اشاره اى به فرار آصف الدوله و حسین خان سردار از میدان جنگ که در رایزنى هاى شوراى جنگ طرفدار جنگ بودند، به میرزا موسى مى نویسد: «هر که در جهاد سستى کند، به این سختى ها گرفتار مى شود. خدا روى جنگ جویان ایران را سیاه کند که جنگ به راه انداختند و در میدان نایستادند. دوسال است مرارت با ماست و باز راحت و فراغت با آنها.»۸۴ قائم مقام آنجا که مقتضى موجود و مانع مفقود بود، اهل جنگ نبود، اما براى تامین صلاح دولت آماده جنگ بود و آن گاه که جنگ درگرفت، آن را در راس امور مى دانست . در جریان دور دوم جنگ هاى ایران و روس زمانى که سخن از مصالحه مى رفت، قائم مقام از هواداران مصالحه بود، اما لحظه اى از اندیشه تدارک اسباب جنگ غافل نبود.۸۵ او در نامه مورخ محرم یا صفر ۱۲۴۳ به برادرزاده خود میرزا اسحاق مى نویسد که باید مقدمات مصالحه را فراهم آورد، اما «در این بین هم از فکر جنگ و سرحددارى غافل نباشند.» آن گاه او به الزامات این امر اشاره مى کند و درباره قاعده اصلى تدارک اسباب جنگ مى افزاید: «این فکر به پول مى شود و قشون نه به آمد و رفت افشارى هاى آقامحمد حسن . الحمدالله اسباب هست و دولت پابرجاست؛ پادشاه بر سر تخت است . حرف زن و کارکن مى خواهد و بس ! من جبان ضعیف النفس از این عباسیه رفتن و این پسقویچ آمدن به خدا هیچ نمى ترسم !»۸۶ البته جنگ مدعیان فراوان داشت، اما آن چه نبود، اسباب بود و کارکن چنان که در نامه شعبان ۱۲۴۴ به میرزا موسى با اشاره اى به مصراعى از شاهنامه فردوسى، مى نویسد که «حضراتى که بالفعل ادعاى غیرت دین مى کنند، تا بر روى قالى و مسندند و پیش دورى پلو، مثل رهام «به مى در، همى تیغ بازى کنند» پارسال که جنگ بود، مجرب و ممتحن شدند؛ نمى دانم امسال هم باز مصدق القول خواهند بود یا نه ؟»۸۷

در چنین شرایطى عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم در اقدام مضاعف خود از هیچ کوششى براى پیشبرد مصالحه ضمن تدارک اسباب جنگ فروگذار نمى کردند. عباس میرزا حتى مجلسى با حضور «حضرات فرنگى ها» براى رایزنى درباره امر مصالحه برقرار کرد و قائم مقام در نامه رمضان ۱۲۴۴ به میرزا موسى، از قول آن «حضرات » خطاب به نایب السلطنه نوشت که «هیچ اسباب براى تجدید مصالحه روس بهتر از این نیست که شما از یک طرف ایلچى را بفرستید و از طرف دیگر سپاه عراق و آذربایجان را نظم بدهید.»۸۸

این نظر مشورتى حضرات فرنگى ها با دیدگاه هاى عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم سازگار بود. آن دو نیز به فراست و البته در عمل دریافته بودند که در همسایگى با دولتى نیرومند حتى در زمان صلح نیز نباید از تدارک اسباب جنگ غافل بود، اما این نکته را از دیندارى همان حضرات فراگرفتند که «فرنگى به آسانى تن به جنگ با دولت با استعداد نمى دهد»؛ «محتاط تر از کل عالم اند، اما ضعیف که ببینند، [مانند روس ها] با این قرضى که در جنگ با عثمانلو به هم رسانده اند، یقیناً تکلیف خواهند کرد.»۸۹ به تعبیر قائم مقام «راه رفتن » با روس ها امر آسانى نبود، به ویژه این که دولت ایران نه در داخل وضع بسامانى داشت و نه مى توانست همه اسباب جنگ را تدارک ببیند. در همان نامه میرزا مى نویسد که «حیرتى داریم که با این همسایه چطور راه برویم و چگونه درمان این درد فرماییم ؟» و آن گاه از قول حضرات فرنگى مى افزاید که «رفع حیرت… وقتى مى شود که دولت ایران صاحب قشون و توپخانه و تدارک شود.» با توپخانه نامضبوط و قورخانه ناموجود و در وضعى که قشون بى نظام و بى سیورسات ایران قرار دارد، «محال است که روس هوس » ایران نکند، «انگلیس تقویت » ایران کند و «عثمانلو اتفاق » با آن دولت را «منشاء اثر بداند»، اما برعکس به گفته فرنگى ها «اگر این طور استعداد ساختید، روس با شما خواهد ساخت، چیزى نخواهد خواست، انگلیس چیزى خواهد داد، دو فصل در نخواهد کرد. عثمانلو موافقت شما را به جان خریدار خواهد شد و در ضمن صلح روس شرط خواهد نمود که اگر روس به شما متعرض شود، با هر دو دولت بر هم زده باشد.»۹۰ پس در چاره جویى هاى ماجراى قتل گریبایدوف در ادامه رایزنى با حضرات فرنگى عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم به این نتیجه رسیدند که «هم اسباب صلح را پاى کار آرند، هم از احتیاط جنگ غافل نشوند.»۹۱ منظور از «اسباب صلح » فرستادن فورى سفیر بود تا پیش از انجام مصالحه روسیه و عثمانى و حرکت ژنرال پاسکوویچ از تفلیس به آن شهر برسد و روسیه را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. در این مدت نیز باید «بیکار» ننشست و به آماده کردن اسباب جنگ و قشون و سپاه پرداخت که اگر «کار به صلح نگذشت، دست روى دست نگذاریم، مثل گوسفند مسخ منتظر الذبح بنشینیم .» قائم مقام در دنباله همین نامه که پس از پایان رایزنى با حضرات فرنگى به میرزا موسى نوشته است، بار دیگر به نسبت پیچیده مسبب و اسباب اشاره مى کند و مى گوید: «فتح و شکست در دست خداى تعالى است و هر وقت شکست به سپاه ایران رسیده، از این رهگذر بوده که پیش از وقت تدارک کار را نکرده، همین که به اضطرار رسیده، خواسته دست و پایى بزند، بى تدارک، بى مشق، بى معلم، بى مهندس . یقین است با سپاهى که اینها همه را دارد، از عهده بر نمى توان آمد. حالا وقت باقى است، در این کار نیز دست باید جنبانید. والسلام !»۹۲

قائم مقام در نامه رمضان ۱۲۴۴ به میرزا موسى نیز که پاسخى به «ملفوفه هاى مبارک » شاه بود مبنى بر این که در صورت عدم پیشرفت مصالحه با روسیه فتحعلى شاه به جنگ با روسیه اقدام خواهد کرد، از قول عباس میرزا مى نویسد که فرمودند: «الحق وقتى بهتر از این وقت براى جنگ روس نیست که با عثمانلو در محاربه هستند و اگرچه در این سرحدات غالب اند، اما در سمت روم ایلى و قرادنگیز کارشان پیشرفت ندارد و سپاهشان به ستوه آمده و خرجشان بسیار شده، گرفتارى کلى دارند.»۹۳ در نامه هایى که از قائم مقام به طرف روسى درباره علاقه مندى ایران به مصالحه با همسایه شمالى در دست است، میرزا به هر مناسبتى با پیش کشیدن اصول حسن همجوارى نظر امپراتور و کارگزاران دولت روسیه را براى مصالحه اى عادلانه

جلب و بر مراتب ضرورت صلح طلبى ایران تاکید کرده است . او در این نامه ها به تصریح مى گوید که ایران طعم تلخ دشمنى با روسیه و مزه شیرین دوستى با آن دولت را چشیده است ۹۴و از این رو، علاقه اى به از سر گرفتن دشمنى با همسایه شمالى ندارد، اما قائم مقام و مخدوم او عباس میرزا مى دانستند که در دوران جدید، جنگ و صلح نسبت پیچیده اى با یکدیگر دارند. هم چنان که هیچ جنگى نمى تواند لاجرم به صلحى ختم نشود، هیچ صلحى نیز وجود ندارد که مقدمه جنگى دیگر نباشد. قائم مقام در نامه مورخ ۲۵ ذیحجه ۱۲۴۲ از قرارگاه شاه به آصف الدوله مى گوید که عباس میرزا در نامه اى به حسن خان سالار پسر آصف الدوله نوشته بود که «فکرى در نظر داریم !» و شاه که از میرزا ابوالقاسم پرسیده بود «این فکر چه خواهد بود؟» او پاسخ داده بود، «پیشنهادى در ضرب زدن روس دارند.» فتحعلى شاه، در جهل به نسبت پیچیده صلح و جنگ، مى گوید که «یک طرف، از صلح مى گویند و یک طرف، سر جنگ دارند.» قائم مقام در پاسخ شاه، نظر او را به این نکته جلب مى کند که «تا متارکه نشود، در دولت ها عیب ندارد» که از صلح سخن بگویند و اسباب جنگ فراهم آورند.۹۵ در مناسبات میان دولت ها از جنگ و صلح گریزى نیست، اما بدیهى است که هر دولتى، آشکارا از صلح سخن مى گوید و در نهان خود را براى جنگ آماده مى کند. در همان نامه مورخ رمضان ۱۲۴۴ به میرزا موسى قائم مقام مى نویسد که در ملفوفه شاه حکم شده بود که این عزم جنگ را از همه کس پنهان بدارند، روس و انگلیس و آذربایجانى، همه، قرار کار را بر صلح دانند تا دشمن به فکر کار این طرف نیفتد، سپاه و استعداد کلى به این سرحدات نفرستد و هم چنان در خواب غفلت بماند تا عساکر رکاب همایون در این مملکت مجتمع شود و یک بار، متوکلا على الله اقدام به کار کنند.۹۶

عباس میرزا که دریافتى درست از نسبت پیچیده جنگ و صلح داشت، «این فرمایشات ملوکانه » را از «واردات غیبى و الهامات الهى » دانسته بود و میرزا ابوالقاسم نیز با نقل این مطالب مى نویسد که کارگزاران دارالسلطنه تبریز نیز «بر وفق امر و فرمان عمل کرده، هنگامه صلح و دوستى را با روسیه گرم تر» گرفته اند.۹۷ این تاکید بر تدارک اسباب جنگ ضمن «گرم تر گرفتن هنگامه صلح » به معناى آن است که تنها با گرم نگاه داشتن تنور جنگ و تدارک اسباب جنگ مى توان هنگامه صلح را گرم تر گرفت . دریافت عباس میرزا و قائم مقام از این نسبت پیچیده تدارک اسباب جنگ و فراهم آوردن مقدمات مصالحه از تصور درست آنان از وضع جغرافیاى سیاسى ایران در همسایگى با روسیه و عثمانى، رابطه نیروها در داخل و تحلیلى از مناسبات با قدرت هاى بزرگ جهانى ناشى مى شد و آنان به این نکته ظریف در الزامات همجوارى با روسیه پى برده بودند که انتظار روزهاى بهتر در مناسبات با آن قدرت متجاوز خیال خامى بیش نیست .

قائم مقام در نامه اى از زبان عباس میرزا به میرزا موسى، به این نکته زخلاف آمد عادت اشاره مى کند که «در همسایگى روس خبر خوش نمى توان یافت »، زیرا «جنگ شان بلاست و صلح شان بلاتر!» از غفلت و بدتر از آن از تغافل، ضررهاى جبران ناپذیرى به مصالح کشور وارد خواهد شد. قائم مقام ، در دنباله همان مطلب مى نویسد که «بد نزدیک شده اند و بد بهانه جویى هستند. تا اندک غفلت شود، فوراً رخنه کلى به هم مى رسد که زیان و ضررش زیاد از این ضرب هاى مشفقانه و ستم ظریف هاى اهل زمانه است .»۹۸ این جغرافیاى سیاسى پرمخاطره و تعادل ناپایدار مناسبات سیاسى با قدرت بزرگ و البته رابطه نیروها میان دربار تهران و دارالسلطنه تبریز متغیرهاى بسیارى را در سیاستى که مى بایست عباس میرزا و قائم مقام در پیش مى گرفتند، وارد مى کرد که تبیین منطق آن با نظم اخلاق خصوصى و آشفته خیالى ناشى از عرفان مبتذل سده هاى متاخر نسبتى نمى توانست داشته باشد. زمانى که در رجب ۱۲۴۴ اندکى پیش از قتل گریبایدوف، قرار بود عباس میرزا و قائم مقام براى مذاکره درباره مصالحه با روسیه و تغییر برخى از مواد آن به سود ایران به سن پترزبورگ سفر کنند، میرزا ابوالقاسم در نامه اى به میرزا موسى، به برخى از ویژگى هاى جغرافیاى سیاسى ایران و واکنشى که دارالسلطنه تبریز مى بایست به آن نشان دهد، اشاره کرده است . آن دو مى دانستند که «فى الواقع، هرگاه چاره بعضى فصول، که در عهدنامه قبول کرده ایم، نشود، زندگانى در مملکت ایران مشکل » خواهد شد.۹۹ بنابراین مى باید در حد امکان با توسل به هر وسیله اى دست روسیه را کوتاه مى کردند. هدف از مسافرت عباس میرزا و قائم مقام «تغییر برخى فصول و شروط این عهدنامه » بود که به گفته میرزا ابوالقاسم «هرگاه تغییر نکند زندگانى حرام است و دائم اوقات ها تلخ است »، زیرا از این که روسیه در هر یک از ولایات ایران کنسولى داشته باشد، «چه مفاسد بروز خواهد کرد و چه مرارت ها عاید خواهد شد.» قائم مقام در همین نامه از فرارسیدن موعد پرداخت دو کرور باقى مانده از خسارت هاى عهدنامه ترکمانچاى سخن به میان آورده و گفته است که در دارالسلطنه تبریز پولى نمانده است، شاه آن مبلغ را نخواهد پرداخت و گرفتن آن از مردم نیز ممکن نیست . آن گاه او به نکته اى اشاره مى کند که به ظاهر به باورهاى اخلاقى و دینى او باز مى گردد و مى نویسد که اگر آن دو کرور به موقع پرداخت نشود، «چنین تصور مى کنند که ایرانى در وقت تنگ تعهد هر کارى را که بکند، همین که کارش گذشت و فراغتى یافت، فراموش مى کند، مغرور مى شود، به تعهد خود عمل نمى کند.»۱۰۰ از مضمون دیگر نامه هاى قائم مقام که به دست ما رسیده است، مى دانیم که عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم از هر بهانه اى براى عدم پرداخت یا تا خیر آن استفاده مى کردند، چنان که قائم مقام به عنوان مثال، درباره اصرار طرف روسى براى دریافت بخشى از خسارت و بهانه اى که او براى عدم پرداخت مى آورد، به بهرام میرزا مى نویسد: «فدوى، آخرالامر، گفتم این روزهاى تعزیه نمى توانم به شما جواب بدهم، باید بماند بعد از عاشورا»، اما در دنباله همان مطلب مى افزاید که «مراد از تعویق آن بود که [به ] طرز خوش پاى ایلچى انگلیس را به میان بیاوریم، بلکه، انشاالله به همین پنجاه هزار تومان… بگذرد.»۱۰۱ ملاحظات به ظاهر اخلاقى قائم مقام از این واقعیت رابطه نیروهاى سیاسى ناشى مى شد که «همسایه پرزور» است و باید با تظاهر به رعایت اصول اخلاقى هر بهانه اى را براى مداخله از دست او گرفت .

قائم مقام مى نویسد: «دیگر معلوم است که همسایه پرزور هرگاه کسى را این طور بجا بیاورد، چه نوع رفتار خواهد نمود.»۱۰۲ مجموعه اشاره هاى قائم مقام به نسبت هاى پیچیده در مناسبات سیاسى، که به تفاریق در منشآت و نامه هاى او آمده، ناظر بر این اصل در بینش سیاسى میرزا ابوالقاسم است که در مناسبات با دیگر دولت ها تامین صلاح دولت یگانه معیار سیاست است . جنگ، به عنوان «ادامه سیاست با ابزارهاى متفاوت » و سیاست خارجى، به مثابه ادامه سیاست داخلى، از این حیث در بینش سیاسى قائم مقام از جایگاهى پراهمیت برخوردار است که در آن شرایط تاریخى که ایران در «آستانه » دوران جدید قرار گرفته بود و در همجوارى با سه قدرت عثمانى، روسیه و انگلستان ایستادن در آن «آستانه » و تامین صلاح دولت با صرف صلح طلبى ممکن نمى شد. عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم به هر مناسبتى، در جنگ و در صلح، به مردى یا نامردى، به ننگ یا به نام، براى حفظ تمامیت ارضى ایران بر تامین صلاح دولت تاکید کرده اند. قائم مقام، در دستورالعمل عالیجاه نظرعلى خان در ۱۲۴۰ قاعده تسلیط و ید را – که منافع ایران را تامین مى کرد- در تعیین قلمرو سرزمین ایران جارى مى داند و مى نویسد که «مملکت ایران چون مال شاه ایران است و تصرف شاه ایران کلاً در مال و ملک خودش ظاهر است و کف خاکى از این تصرف بیرون نیست… و به این حساب در هر جاى موغان یا جاى دیگرى از این سرحدات اگر آدم دولت ایران هیچ عبور نکرده، یا خراب و بایر باشد، همین که از دولت روس تصرفى در آن نشده، مال این طرف است » و مى افزاید که از آنجا که تصرف ایران ثابت است، «دلیل و بینه نمى خواهد»، برابر مدلول قاعده البینه على المدعى، دولت روسیه باید «بینه و شهود» بیاورد. این که ما ملک ایران را بایر گذاشته و ساکنان آنجا را کوچانده ایم، دلیل نمى شود که «از تصرف ما بیرون رفته باشد.»۱۰۳ تکرار مى کنیم که عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم جنگاورانى صلح طلب بودند، در صلح اسباب جنگ فراهم مى آوردند، از همه امکانات صلح آمیز براى رسیدن به صلحى عادلانه سود مى جستند، اما هرگز جنگ را فراموش نمى کردند. قائم مقام با اقتداى به میرزا بزرگ قائم مقام اول در مناسبات با عثمانى پیوسته بر پیوندهاى دینى و فرهنگى با ترکان تاکید داشت و چنان که از مضمون نامه هاى چندى که از او درباره اختلافات دو کشور در دست داریم، مى توان دریافت این نکته را به آنان یادآورى مى کرد که از سرگیرى جنگ میان دو دولت مسلمان جز به سود دیگر قدرت هاى منطقه تمام نخواهد شد. قائم مقام در نامه اى به رئوف پاشا والى ارزن الروم مى نویسد که مانند «والد مرحوم » اهتمامى تمام به حفظ صلح «میان دو دولت اسلام » دارد و «تخلف از سائقه و طریقه او نکرده » است تا این «موافقت و اتحاد باعث کورى چشم حسود دولت جاوید بنیاد باشد»، اما نظر رئوف پاشا را به این نکته نیز جلب مى کند که طرف عثمانى «پیغام هاى دوستانه… و اعلام هاى مصلحانه » را به خطا «دلیل ضعف و فتور دولت جاویدمدار» مى داند. آن پیغام هاى دوستانه را از این حیث ارسال کرده ایم که «وقت بسیار تنگ است » و اگر «تعجیل در این امر نشود، عن قریب، خون ها ریخته خواهد شد» و مى افزاید که از هر طرف خون ریخته شود، «خون مسلمان است و خلاف رضاى خاتم پیغمبران .»۱۰۴ میرزا ابوالقاسم در امر پرمخاطره سیاست هیچ سخنى را از سر بازیچه نمى گفت و پیغام هاى صلح او با پشتوانه تدارک اسباب جنگ ارسال مى شد. قائم مقام در نامه مورخ ربیع الثانى ۱۲۴۳ از زبان عباس میرزا به فتحعلى خان رشتى، که پس از فتح تبریز و ورود ژنرال پاسکوویچ به این شهر مامور مذاکره با سردار روسى بود، به نکته هاى دیگرى درباره نسبت پیچیده جنگ و صلح اشاره مى کند و یادآور مى شود که گاهى «تکلیف صلح… اشد از تحمل جنگ است »، زیرا «در این صلح، آن چه نیست، در مدت کم مطالبه مى شود و در جنگ، آن چه هست ، همان را باید داد.» قائم مقام در سبب ترجیح تحمل جنگ به تکلیف صلح، که در صورت سطحى بیان شده است، مى آورد که «در جنگ، اگرچه بى صرفه باشد، لیکن اقلاً تکلیف فوق طاقت در میان نیست .» طرف روسى، با تکلیف صلح، «فوق طاقت در مدت قلیل » مى خواهد که امرى عظیم است و به گونه اى تکلیف صلح مى کند که «اولیاى دولت علیه تحمیل جنگ را آسان تر از قبول تکلیف صلح » مى دانند.۱۰۵ آن گاه قائم مقام واپسین سخن را نیز مى افزاید که این مراتب را ما براى گذشتن کار صلح مى نویسیم . این را هم مى داند که هر کس هر چیز آسان تر است، آن را انتخاب مى کند. بعد از آن که قبول تکلیف صلح مشکل تر شد، اگر فرضاً استعداد جنگ هم نباشد، هم چاره جز جنگ و زحمت بندگان خدا چه خواهد [بود]. مشهور است :

غریق ارچه نمى داند شنایى زند تا مى تواند دست و پایى ۱۰۶ بارى، تدبیر جنگ و تدارک اسباب آن به گونه اى که از منشآت و نامه هاى قائم مقام اشاره هایى به آن مى آوریم، مهمى بود که در دارالسلطنه تبریز بر عهده عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم گذاشته شده بود. آن دو، در خط مقدم جبهه نبرد با سپاهیان روسى، در رویارویى با سیاست تجاوزگرانه و سلطه طلبانه همسایگان شمالى و جنوبى و در پیکار با دسیسه چینى هاى دربار تهران و بى رسمى هاى شاه و کارگزاران دربار او اگرچه، در برابر دشمن ، حلاج وار، صورت به خون مى شستند، اما از دو سو «ضرب » مى دیدند و جز در نامه هاى خصوصى دم بر نمى آوردند. دربار تهران همه تیرهایى را که در ترکش داشت، نثار عباس میرزا مى کرد. کار به جایى رسید که قائم مقام در نامه مورخ رمضان ،۱۲۴۲ اندکى پس از شکست گنجه، از زبان نایب السلطنه به معتمدالدوله نوشت «به خدا که هرگاه ما این طورها را به خواب مى دیدیم ، هرگز پایمان را میان این کار نمى گذاشتیم !» و این عبارت کوتاه را درباره عسرت عباس میرزا افزود که «انصاف بده ! یک تن تنها و چند شهر خراب و در میان زد و خورد روس و طعن و ضرب ایران چه کنیم ؟»۱۰۷ در این نامه اشاره اى به این نکته آمده است که سال پیش، عباس میرزا با سپاهیان خود تا دروازه هاى تفلیس پیش رفته بود، اما با مرگ فرمانده عملیات محاصره آن شهر به نتیجه مطلوب نرسیده بود، ولى شاه، که مشکلات کار را در نمى یافت ، «فحش و دشنام » نثار عباس میرزا کرده بود که در نامه اشاره اى به آن آمده است . پاسخ نایب السلطنه این بود که «روس این قدر قاهر و قوى نیست که مردم شهرت مى دهند»، اما بر اثر بى مبالاتى شاه و دربار تهران «کار به قاعده و رویه » ممکن نمى شود و «اسباب کار به وقت » نمى رسد. سال پیش سپاهیان روس «از باکو و قبه دررفتند» و «قضاى آسمانى بود» که سردار قشون ایران ، امیر خان «به شهادت رسید» و «قشون برگشت .»۱۰۸ موضع شاه و دربار تهران در قبال امکان صلح و ادامه جنگ روشن نبود؛ عباس میرزا به شرط فراهم شدن اسباب، پایدارى در برابر سپاه روسیه را ممکن مى دانست، از معتمدالدوله مى خواست «جواب رقیمه را زودتر، راست و پاک » به او بنویسد تا «بدانیم که امر صلح یا جنگ این دشمن را امسال از ما مى خواهند» و «یک بار هم به عرض هاى ما چندان اعتبار مى فرمایند که خدمت خودشان از پیش برود یا نه ؟»۱۰۹ شاه، که نه سیاست مى دانست و نه از مناسبات میان دولت ها بویى برده بود، براى تن زدن از تدارک اسباب به اختلاف هاى درونى حاکمیت روسیه و عزل برخى از سرداران روسى دل بسته بود، اما قائم مقام در رمضان ۱۲۴۲ از زبان عباس میرزا که با «قحطى خوراک و گرانى نرخ و خالى بودن انبارهاى قلعه ها و شهرها» دست به گریبان بود۱۱۰، به آصف الدوله مى نوشت که «بعد از آن که ایروان رفت، آذربایجان ماند و همین که آذربایجان نماند، عراق به کارى بر نمى خورد.» پس تا فرصت یکسره از دست نرفته است، فکرى باید کرد «که کار از دست نرود» و خلاصه این که «امروز، وقت تعطیل نیست . اگر تعجیل وقتى دارد، حالا است و بس ! هرچه تا حال تاخیر و اغفال شد، بس است »، زیرا «کار از قول ما گذشت که باور نکنید؛ به فعل روس رسید که نمى توان باور نکرد.» قائم مقام این نامه را زمانى مى نوشت که سپاهیان روسى از سه جبهه به «مملکت گیرى » مى آمدند، در حالى که شاه به نزاع امپراتور روسیه با برادر خود و به نشانه هایى چشم دوخته بود که مى بایست «از پرده غیب ظهور» مى کرد، اما به گفته قائم مقام «هیچ عقلى باور» نمى کرد و «هیچ عاقلى گمان » نمى برد.۱۱۱ قائم مقام در همان نامه خطاب به آصف الدوله فرزند دیگر شاه و برادر عباس میرزا مى نویسد:

اقلاً آن جناب که در پایه وزارت اعظم و بر سایر احفاد ارباب مصلحت مقدم است و در مهمات ما و امور این سرحد دخالت کلیه و وکالت خاصه دارد، باید گوش به این سخنان نکند و به امید این موجبات پشت به بالش آسایش ندهد. فکرى باید بکند که امروز به کار آید. توپ و تفنگ هند و امداد لندن و وساطت صلح عثمانى و انگلیس به کار امروز نمى آید… امروز که دشمن از دو طرف به دو قلعه و از یک طرف رو به ولایت بى قلعه مى آید، دامن همت بر کمر باید زد و از پول و قشون و توپ و تفنگ مضایقه نکرد و ایستاد و زد و خورد و به فضل خدا دشمن را از پیش در کرد و از هیچ لطمه و صدمه باک نکرد.۱۱۲

«آمیزش » قائم مقام و رجال دارالسلطنه تبریز با شاه و کارگزاران دربار تهران پیوسته، «الفت موج و کنار» بود. میرزا ابوالقاسم که «ضرب خورده » عمل دیوان بود و «ضرب خورده » در آن بسیار دیده بود، آن را «کار خونخوار» توصیف مى کرد و مانند خواجه نظام الملک پیش از او از تبار وزیران «نهاد» به شمار مى آمد. سبب این که در سخنان تاریخ نویسان دوره قاجار در توجیه قتل قائم مقام و امیرکبیر مطلب قابل اعتنایى وجود ندارد، این است که در فقدان اندیشه تاریخى، آنان تصور روشنى از تنش هایى که در تاریخ دوره اسلامى ایران میان دو نهاد سلطنت و وزارت وجود داشت، پیدا نکردند. در این دوره، سلطنت عمده ترین نهاد نظام سیاسى ایران به شمار مى آمد، اما در دوره هاى کوتاهى وزیرانى نیز پا به عرصه وجود مى گذاشتند که کوشش مى کردند وزارت را به عنوان نهادى در کنار سلطنت، اما در استقلال نسبى از آن به نهاد متولى حوزه مصالح «ملى » تبدیل کنند. چنین کوشش هایى به ویژه با خواجه نظام الملک طوسى در فرمانروایى سلجوقیان و خواجه رشیدالدین فضل الله همدانى در صر مغولان آغاز شد. در دوره قاجاریه نیز قائم مقام و امیرکبیر با دریافت ویژه اى که از جایگاه نهاد وزارت پیدا کرده بودند، کوشش کردند حوزه وزارت را به عنوان نهادى مستقل از نهاد سلطنت سامان دهند. میرزا ابوالقاسم و میرزا تقى خان که در آغاز دوران جدید تاریخ ایران به فراست، به برخى از ویژگى هاى ظریف، اما پیچیده سیاست جدید التفات پیدا کرده بودند، جدایى و استقلال نهاد وزارت از سلطنت را از الزامات اصلاح اساسى نظام سیاسى ایران مى دانستند. کوشش هاى آن دو رجل تاریخ معاصر ایران از این حیث اساسى و بى سابقه بود که به تعبیر نظامى عروضى، آن دو «خواجه دیرى بود تا در این بند» بودند که وزارت را به عنوان نهادى جدید سامان دهند و ما از این حیث در سخن فریدون آدمیت، مبنى بر این که «خیال کنس طیطوسیون » از محدوده «دولت منتظم » فراتر نمى رفته است، پیچیدیم که معناى آن سخن امیر را باید با توجه به تحولى در نظام سیاسى ایران دریافت که در دوره قاجار با قائم مقام آغاز شد و با قتل امیرکبیر نیز تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهى دوره هاى دیگرى از اصلاح طلبى را به دنبال داشت . با فرمانروایى قاجاران و به ویژه به دنبال شکست ایران در جنگ هاى ایران و روس، تنش میان دو نهاد سلطنت و وزارت شدتى بى سابقه پیدا کرد و به هر مناسبتى نیز که بحرانى پدیدار مى شد، شکاف میان آن دو ژرفاى بیشترى پیدا مى کرد. پیشتر به وجوهى از تنشى که در جریان جنگ هاى ایران و روس میان دربار تهران و دارالسلطنه تبریز وجود داشت، اشاره کرده ایم . در نوشته هاى برخى از رجال این دوره نیز اشاره هاى روشنگرى به این تنش آمده است . به عنوان مثال میرزامحمدصادق وقایع نگار در یادداشت هایى که از این جنگ ها تهیه کرده است، به صراحت دو نظام متفاوت دربار تهران و دارالسلطنه تبریز را در برابر یکدیگر قرار داده و دربار تهران را کانون تباهى دانسته است . او با توضیحى درباره علل و اسباب شکست ایران در جنگ هاى ایران و روس ، ساختار قدرت و مناسبات درون دربار تهران را از مهم ترین آنها مى داند و مى نویسد: «امر دیگرى که در این شکست عامل مهمى به شمار مى رفت ، عیاشى شاه، غفلت شاهزادگان و دوئیت امرا و درباریان بود»۱۱۳ و در ادامه همان فقره از باب نتیجه گیرى از بحث درباره علل و اسباب شکست ایران ، مى افزاید که «در تمام دوران جنگ، مرکز فساد، دربار و محل پیشرفت و فتوحات عساکر مملکت، [میدان جنگ ] بود، زیرا عساکر ایرانى با این که از حیث وسایل جنگى به پاى سربازان روسیه نمى رسیدند، اما باز هم در میدان هاى جدال و جنگ هاى طولانى پیروز و فاتح بودند.»۱۱۴

دارالسلطنه تبریز به تعبیرى که از قائم مقام درباره عباس میرزا آوردیم ، از دوسو دربار تهران و همسایگى با روس ضرب مى دید و ضرب دیدگى را سببى جز این نبود که نظام عباس میرزا، میرزا بزرگ و میرزا ابوالقاسم در دارالسلطنه تبریز ایران را در «آستانه » دوران جدید قرار مى داد، آن «بساط کهنه » را بر هم مى زد و بیم آن مى رفت که «طرحى نو» درافکند. تا زمانى که عباس میرزا زنده بود، سپر بلاى خوبى براى قائم مقام به شمار مى رفت ، اگرچه همان زمان نیز تیغ دشمنان میرزا هرگز در نیام نماند. در نامه هاى قائم مقام اشاره هاى بسیارى به این تهدیدها مى توان یافت . او مى نویسد: چه خاک بر سر کنم ؟ امان از مرارت زندگانى دنیا که همه قرمساق هاى عالم به من حسد مى برند و همین زحمت بیمارى و بى خوابى دیشب و کوه و کتل و تاریکى را و تشویش و اضطراب را با مملکت نمى توان سودا کرد.۱۱۵ قائم مقام دریافت روشنى از وضع خلاف آمد وزارت اصلاح طلب در «بساط کهنه » دربار تهران و «طرح نو» دارالسلطنه تبریز در نظام سیاسى ایران داشت و تاریخ وزارت در دوره اسلامى ایران را نیز چندان مى دانست که بتواند تصورى کمابیش دقیق از سرنوشت محتوم خود داشته باشد. در علاقه شورانگیز او به عباس میرزا که پایین تر فقره اى از منشآت درباره او را خواهیم آورد و این که گفته اند با ولیعهد نایب السلطنه محمد میرزا، میانه خوبى نداشته و نیز مى دانسته است که همین محمد میرزا بر او ابقا نخواهد کرد۱۱۶، مى توان نشانه هایى از آگاهى از الزامات «عمل خونخوار دیوان » را دید. میرزا ابوالقاسم در برخى از نامه هاى خصوصى به افراد انگشت شمارى که مورد توجه خاص او بودند، به تواضع، اشاره هایى به وضع خود آورده و سبب بقاى خویشتن را و این که «وجه معاش و راه انتعاشى » دارد، آن دانسته است که «چنان اهل و خردمند» نیست . قائم مقام در پاسخ نامه اى به فاضل خان گروسى به برخى از نشانه هاى «دنیاى ما» اشاره مى کند که بى هیچ تردیدى خود او یکى از مصداق هاى بارز آن به شمار مى آمده است .

عجبت… که مثل شمایى امروز هر گاه کاغذى بنویسد، همه شکایت از اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده… بیفتد. دنیاى ما دریایى است که لاى و خاشاک را در هر موج هزار اوج مى دهد و در مرجان را دائماً در حضیض قعر مى دارد. حرفت ادب نه امروزى است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود، بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز او حد دهر باشید. نه مثل حالا که مانند سرو، آزاده و تهى دست آید و جمع زخارف به قدر مصارف مقدور نمى گردد. اگر بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشى مظنون باشد، از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم، اما امیدوارم که اگر خزائن پرویز و دفائن قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد، در پاى یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود.۱۱۷

تردیدى نیست که در این نامه به رغم اهمیت آن در شناخت نشانه هاى «اوضاع زمان » و «دنیاى ما» جان کلام و اصل سخن درباره «عمل خونخوار دیوان » ناگفته مانده است . دیوان ساحتى است که هر کس وارد شد «سرهاى بریده بى جرم و جنایت بسیارى » در آن خواهد دید و البته کاروانسرایى نیست که بتوان پیش از ورود به خروج از آن اندیشید. «عمل خونخوار دیوان » عشقى است که آن را آغاز هست، اما انجام نیست . میرزا ابوالقاسم نخست به سبب سعایت بدخواهان به دنبال نفورى که عباس میرزا را از او حاصل شده بود، به دربار تهران خوانده شد و سه سالى معزول بود، اما از آنجا که سررشته تدبیر امور دارالسلطنه تبریز به دست او بود، اختلالى در امور دارالسلطنه پدید آمد و در سال ۱۲۴۱ بار دیگر به تبریز فراخوانده شد. قائم مقام، بار دیگر چون در دور دوم جنگ هاى ایران و روس، مخالفت خود را با جنگ آشکار کرد، معزول شد، اما با شکست ایران در جنگى که دولت مجبور به امضاى عهدنامه ترکمانچاى شد، روانه تبریز شد تا مذاکرات با روسیه را به انجام رساند. در نامه اى که قائم مقام به برادر خود میرزا موسى در همین زمان نوشته، میرزا ابوالقاسم به نکته هاى مهمى در «عمل دیوان » اشاره کرده و برخى از رمزهاى بازگشت خود به تبریز را بازگشوده است .

الغرض نتیجه این مقدمات آن است که تو لااقل بدانى که من ملجأ به این آمدن نبوده ام، گمان جاه و منصب و حاجتى هم نداشته ام، بلکه علم و یقین دارم و جزم و صریح مى دانم که در ورود به تبریز باز… همان مخمصه است که به سه سال دیده بودى و داشته ام . هرگاه بخواهى بدانى احوال آینده خود را بى رمل و نجوم و فال خواجه حافظ و مثنوى از روى تجربه و امتحان و بلدیت اوضاع آن سرکار مى دانم، پارچه کاغذى جداگانه نوشته ام . همان را نگاه دار تا بعد از این [که ] همه آنها را بر من وارد خواهى دید، بدانى که از روى نادانى مبتلا نشده، غافل نیفتاده ام به دامت ، بلکه همه این چاه ها را در این راه ها مى دانسته ام . مع هذا به اختیار خود نه به اجبار غیر محض اطاعت و تحصیل رضاى صاحب کار و ولى نعمت خود، تا دو کلمه خط مبارک را زیارت کرده ام، برخاسته و آمده ام و هر بلایى که بر من وارد شود، باز بهتر از آن دانسته ام که بى رضاى نایب السلطنه از آن در خانه بیرون بیایم . ننگ و عار من است و بدنامى صاحب کار.۱۱۸ آن گاه که «دو کلمه خط مبارک » نایب السلطنه به دست قائم مقام رسید، بى درنگ به دارالسلطنه تبریز بازگشت و این نکته نیز جاى شگفتى دارد که او در همین نامه نه شاه که عباس میرزا را «صاحب کار و ولى نعمت » خوانده است . هیچ نکته اى در منشآت میرزا ابوالقاسم نیست که از سر بازیچه آمده باشد، به ویژه آن گاه که موضوعى چنین خطیر و پرمخاطره در میان است . قائم مقام به این نکته ظریف پى برده بود که برچیدن آن «بساط کهنه » و درافکندن «طرح نو» او جز به دست عباس میرزا عملى نخواهد شد. عمل و نظر او به عنوان یکى از نخستین رجال «آستانه » دوران جدید ایران ناظر بر حوزه «صلاح دولت » بود که اگر بتوان گفت، در واقع صاحب کار اصلى به شمار مى آمد و وسوسه همین تامین «صلاح دولت » بود که قائم مقام را آرام نمى گذاشت . تامین «صلاح دولت » رشته اى بود که قائم مقام را به عباس میرزا پیوند مى داد و جان هاى آن دو را متحد مى کرد. در ایوان دارالسلطنه تبریز پیوسته، عباس میرزا و قائم مقام «به دو جسم و به یکى جان » حضور پیدا مى کردند: تدبیر کارهاى نایب السلطنه بى حضور قائم مقام دچار وقفه مى شد و پیکار «طرح نو» میرزا ابوالقاسم با «بساط کهنه » دربار تهران نیز جز به فرماندهى نایب السلطنه پیش نمى رفت . همه فرستاده هاى کشورهاى اروپایى که به حضور عباس میرزا بار یافته اند، نوشته اند که با جلوس عباس میرزا بر تخت سلطنت آن «بساط کهنه » برچیده خواهد شد.۱۱۹ قائم مقام که خود او و میرزا بزرگ عباس میرزا را بزرگ کرده بودند، نمى توانست به این نکته پى نبرده باشد. دارالسلطنه تبریز در عهد خاندان قائم مقام فراهانى و به ویژه با سیدالوزرا میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم نخست به مکانى براى اصلاحات و از آن پس به کانونى براى تجددخواهى تبدیل شد. در همین کانون به دنبال شکست ایران در جنگ هاى ایران و روس نطفه آگاهى جدید ایرانیان بسته شد که درباره پیامدهاى آن براى تاریخ جدید و تاریخ اندیشه در ایران پژوهش چندانى صورت نگرفته، هم چنان که به رغم اسناد بسیارى که از میرزا ابوالقاسم در دست است، هنوز بسیارى از زوایاى شخصیت، عمل و نظر او در تاریکى بازمانده است . در انجمنى از رجال که خاندان قائم مقام فراهانى در دارالسلطنه تبریز گرد آورده بودند، جدال میان «بساط کهنه » و «طرح نو»آغاز شد و آن را به «آستانه دوران » جدید تاریخ ایران تبدیل کرد. با تشکیل دارالسلطنه تبریز و انتقال ولیعهد به آن دست کم، تا زمان ولایت عهدى ناصرالدین میرزا و امیرنظامى میرزا تقى خان شکافى بى سابقه در «بساط کهنه » دربار تهران و نهاد سلطنت ایجاد شد، اما به آن محدود نشد. از ویژگى هاى کانون تجددخواهى دارالسلطنه تبریز این بود که جدال میان کهنه و نو و پیکار علیه آن «بساط کهنه » از صرف پیکار علیه سلطنت فراتر مى رفت . اگر توضیحات اجمالى ما درباره بینش سیاسى میرزا ابوالقاسم قائم مقام وجهى داشته باشد، به جرات مى توان گفت که پیکار علیه آن «بساط کهنه » بیشتر از آن که نبردى باشد، جنگى علیه بساطى بود که طى سده ها با تکیه بر مرده ریگ اندیشه سنتى خلاف زمان جبهه هاى بسیارى را علیه اندیشه تجدید و تجدد آراسته بود. نخستین جبهه پیکار با آن «بساط کهنه » در کانون تجددخواهى دارالسلطنه تبریز گشوده شد، اما با میرزا ابوالقاسم آن نخستین پیکار به جنگى تمام عیار تبدیل شد.

قائم مقام مانند برخى از وزیران ایرانى پیش از یورش مغولان اهل ادب، رجل سیاسى و سردار جنگى بود و بى هیچ تردیدى به دریافتى از جنگى علیه آن «بساط کهنه » رسیده بود. این دریافت از ضرورت آغاز جنگ علیه آن «بساط کهنه » مکان جغرافیایى دارالسلطنه تبریز را به زمان آغاز تکوین نطفه آگاهى جدید و «آستانه » دوران جدید ایران تبدیل کرد. این که ضرورت آغاز این جنگ تمام عیار در مکان جغرافیایى تبریز در زمان شکست ایران در جنگ هاى ایران و روس و در شرایطى فهمیده شد که عباس میرزا و دارالسلطنه تبریز در رویارویى با قدرت هاى بزرگى مانند عثمانى، روسیه و انگلستان قرار داشتند، از این حیث داراى اهمیت است که با «آن وهن بزرگ » نطفه آگاهى در دارالسلطنه تبریز بسته شده و بحران چنان ژرفایى پیدا کرده بود که هیچ پیکارى جز با وارد کردن همه نیروها به میدان جنگ و آرایش جدید آنها پیش نمى رفت . در تاریخ سده هاى متاخر دوره اسلامى، قائم مقام نخستین رجل سیاسى بود که به این نکته التفاتى جدى پیدا کرد. گذار از حکومت قبیله اى قاجاران به دولت جدید متمرکز که در دارالسلطنه تبریز طرحى از آن ریخته شد و چیرگى بر نیروهاى گریز از مرکزى که سران ایلات و شاهزادگان پرشمار قاجار عاملان آن بودند، جز با جنگى تمام عیار علیه آن «بساط کهنه » ممکن نمى شد و قائم مقام تعبیر «بساط کهنه » را از این حیث آورده است که کهنگى از محدوده برخى امور و شئون گذشته فراتر مى رفت و «بساطى » ایجاد شده بود که جز با درافکندن «طرح نو» برچیده نمى شد.

تردیدى نیست که در راس آن «بساط کهنه » دربار تهران و نهاد سلطنت با عجایز و مخنثان حرمسراى شاهى خیل وزیران و کارگزاران و «انبوه بى تحرک » منشیان، ادیبان و شاعران آن قرار داشتند. تا زمانى که عباس میرزا زنده بود این امید مى رفت که با مرگ فتحعلى شاه و بر تخت نشستن نایب السلطنه، به طور طبیعى و به تدریج آن «بساط کهنه » برچیده شود، اما ولیعهد پیش از شاه درگذشت و همه امیدهاى قائم مقام نقش بر آب شد. عباس میرزا چنان که میرزا عیسى و میرزا ابوالقاسم او را تعلیم داده بودند، مى بایست نخستین شاه «طرح نو» باشد و بدین سان تعارض میان دو نهاد سلطنت و «مجلس وزارت » از میان مى رفت . مرگ عباس میرزا به معناى پایدارى «بساط کهنه » بود و این نکته را مى توان آشکارا از نامه هاى قائم مقام دریافت . او به دنبال مرگ عباس میرزا در نامه اى از خراسان به همسر خود، «شاهزاده خانم »، خواهر ولیعهد مى نویسد:

شاهزاده جان قربانت شوم !

ز دورى تو نمردم چه لاف مهر زنم که خاک بر سر من باد و مهربانى من اما یقین بدانید که در این واقعه هایله که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید… دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسى مثل ولیعهد جنت مکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب مى دانست و قدر نوکر خوب مى شناخت . به خدمت جزیى نعمت کلى مى داد، ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربایجان در مدت سى سال، پرورده احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیع تر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهاندارى او زنده و نازنده شود!۱۲۰

قائم مقام در آغاز و پایان فقره اى که نقل کردیم به اشاره گفته است که چه انتظارى از جهاندارى عباس میرزا داشته و با مرگ نابهنگام او نیز چه آسیب جبران ناپذیرى بر او و ایران وارد شده است . تاریخ نویسان گفته اند که حتى در زمان حیات عباس میرزا قائم مقام نظر خوشى به میرزامحمد ولیعهد نایب السلطنه نداشت، اما عباس میرزا پیش از مرگ از میرزا خواسته بود حمایت خود را از ولیعهد او دریغ نکند. با مرگ عباس میرزا، میرزا ابوالقاسم میرزامحمد را در درباره شیوه هاى مدیریت حاجى مى نویسد که او «اهتمام در گذشتن کارهاى ایشان نمى نمود، چنان که اکثر نوشتجات ایشان را در میان نوشتجات حاجى میرزا آقاسى، بعد از وفات [محمدشاه ] و رفتن حاجى به کربلاى معلى ، هم چنان سر به مهر، نگشوده یافتند.» جهانگیر میرزا، تاریخ نو، صص ۹۲۸۸ میرزا على خان امین الدوله نیز درباره دو اصل مدیریت و سیاست داخلى میرزا آقاسى مى نویسد: «شنیدم که حاجى در محاوره از دو حال خوددارى نمى توانست : یکى، به نوا و اداى مخاطب تأسى کردن و استهزا و دیگر دشنام گفتن .» هم او، از میرزا نبى خان قزوینى، پدر سپهسالار اعظم بعدى، مى نویسد که از امراى زمان محمدشاه بود و «همه روزه در زیارت حاجى از صدق لهجه و شیرینى خطاب ایشان بهره داشت ؛ روزى که حاجى از دشنام به او غفلت مى فرمود، میرزانبى خان متملقانه پیش مى رفت که حق امروز من از شما نرسید!» خاطرات، ص ۱۱.

۴۰- محمدجعفر خورموجى، حقایق الاخبار ناصرى، صص ۹-۲۳۸. اعتمادالسلطنه در ذیل شرح حال امیرکبیر مى نویسد که «شاهزادگان عظام و وزراى فخام [نمى ]توانستند کارى از پیش ببرند. حال همه کس یکسان بود… چنان نظم و نسقى داد که هیچ قادر مطلقى بر بیچاره و فقیرى نمى توانست تعدى کند. دزدى و هرزگى و شرارت سابق از میان رفت . در شراب مستى نماند؛ جماعت اوباش که سابق به یک جرعه شراب چندین نفر را زخم مى زدند و اطفال امرا را به کنار و گوشه مى بردند، در این اوان اگر خمى باده مى خوردند… مست نمى شدند و بر معقولیت خود مى افزودند.» صدر، ص ۲۱۰.

۴۱- منشآت، ص ۳۲۷.

۴۲- منشآت، ص ۱۱۴.

۴۳- منشآت، ص ۱۱۴.

۴۴- منشآت، صص ۶- ۱۱۵.

۴۵- منشآت، ص ۷.

۴۶- منشآت، ص ۲۶۱.

۴۷- منشآت، ص ۶.

۴۸- منظور از این امیرنظام محمد خان زنگنه امیرنظام از کارگزاران برجسته دارالسلطنه تبریز است که در زمان عباس میرزا و قائم مقام منشاء خدمات بزرگى بود و تا سال ۱۲۵۷ که روى در نقاب خاک کشید، به گفته جهانگیر میرزا از «امراى اعظم و ارکان دولت علیه ایران » به شمار مى آمد. او در واپسین سال هاى عمر، حکمران تبریز بود و زمانى که در همان شهر مرد، «جمیع اهل آذربایجان از وفات او متاثر شدند و چندان نیک ذاتى و نیک رفتارى از او به عجزه و رعایاى آن ولایت ظاهر شده بود که جمیع کسبه و عجزه آن ولایت، بدون حکم و فرمایش دیوان اعلى، دروب اسواق و خانات را بسته ، فوج فوج و دسته دسته، به محفه تابوت او حاضر شده، گریه و زارى آغاز مى نهادند.» جهانگیر میرزا، تاریخ نو، ص ۲۸۵. نادر میرزا که در نماز بر جنازه او در مصلاى سرخاب تبریز حاضر بوده، در حاشیه نسخه خطى همان تاریخ نو با ذکر این که «آن روز، در تبریز فزعى عظیم بود»، مى نویسد که به دنبال شکایت زنان تبریز از کمیابى نان امیرنظام دستور داد نانوایان خطاکار را ریش بریدند و چوب زدند و از آنان از سى تا صد تومان جریمه گرفتند. با این تدبیر به موقع، «نان وفور به هم رسانید»، اما سالى برنیامد که محمد خان فوت کرد «و از صندوق خانه اى کسیه ممهور به مهر همان خبازان ظاهر شد.» امیرنظام وصیت کرده بود «همه آن وجوه، بعینها، در روس الاشهاد به صاحبانش رد» شود. نادر میرزا مى افزاید: «این سیاست در حالتى بود که مرحوم قهرمان میرزا [برادر اعیانى محمدشاه ] حکمران آذربایجان بود و قدرت نفس کشیدن نداشت .» همان جا. یادآورى مى کنیم که پس از فوت محمد خان ، میرزا تقى خان که «سال ها با محمد خان امیرنظام نشست و برخاست نموده… و از رفتار و سلوک او آداب دانى و اخذ طرق سلوک نموده بود»، به «منصب وزارت نظام سرافراز» شد. جهانگیر میرزا، همان ، ص ۲۸۶.

۴۹- منشآت، ص ۲۱۴.

۵۰- همان جا.

۵۱- خسرو میرزا «آدم خامى » بود که به همراه «دو دسته نوکر پخته » به ماموریت گسیل داشته شده بود. اصل کلى این اقدام را قائم مقام در رقم عباس میرزا به میرزا بزرگ در رجب ،۱۲۲۸ آورده است: «اگر در پهلوى دو دسته نوکر پخته یک آدم خام باشد، باز در جایى باید گذاشت که گمان دعوا نباشد نه مجال دعوا نباشد.» نامه ها ،۱ ص ۳۵.

۵۲- منشآت، ص ۶۳.

۵۳- قائم مقام، در رجب ،۱۲۴۴ درباره «بدعت راهدارى بایزید» که دولت عثمانى مى خواست به ایران تحمیل کند و در عهدنامه میان دو دولت ذکرى از آن نشده بود، به یادآورى اصل رعایت صلاح دولت و پایدارى براى تامین آن به میرزا موسى مى نویسد: «حالا که از آنها ستم به ما مى شود، ما هیچ نگوییم و بالمره از جانب صاحب کار اظهار نشود، باعث اثبات عمل آنها مى شود، اما در صورتى که به حکم دولت حرف بزنید، ایستادگى شود، در اثبات حقیقت خودمان و منت ها یادآورى شود که از پیش درنروید!» نامه هاى ،۱ ص ۱۷۸.

۵۴- منشآت، ص ۸.

۵۵-منشآت، صص ۹۸.

۵۶- منشآت ، ص ۹.

۵۷- منشآت، ص ۱۲.

۵۸- فریدون آدمیت، «سرنوشت قائم مقام »، مقالات تاریخى، صص ۶۱۵. واژه هاى نقل شده در درون نقل قول ها را آدمیت از متن اسناد ترجمه کرده است .

۵۹- آدمیت، همان ص ۱۶. آدمیت توضیح داده است که در متن گزارش واژه هاى «مردى یا نامردى » با حروف لایتنى، اما به فارسى آمده است .

۶۰- همان جا.

۶۱- آدمیت، همان صص ۱۷-۱۶ چنان که گفتیم قائم مقام و امیرکبیر داراى بینش سیاسى کمابیش همسانى بودند و مى توان عمل و نظر یکى را با توجه به دیگرى فهمید. امیر نیز به ظاهر مناسبات حسنه اى با نمایندگان دولت انگلیس داشت، اما او نیز در سیاست خارجى براى تامین صلاح دولت «مردى » را با «نامردى » مى آمیخت . خان ملک ساسانى از گفت وگویى که اعتمادالسلطنه با پدر او داشته است، نقل مى کند و مى گوید که میرزامحمدحسن خان «مى گفت هنگامى که میرزا تقى خان امیرکبیر را به کاشان بردند، کلیه نوشتجاتش را ضبط کرده، نزد شاه آوردند. اکثر نوشتجاتى که از منزل به دربار آوردند، مرموز بود. شاه امر داد آنها را در خزانه اندرون نگاه داشتند. در زمان صدارت میرزا یوسف مستوفى الممالک یک نفر از اهالى مازندران پیدا شد که هر گونه رمزى را کشف مى کرد. شاه آن شخص را احضار فرموده و امر کرد نوشتجات میرزا تقى خان را در اختیار او بگذارند. مشار الیه جملگى را کشف کرد و به عرض رسانید. اکثر نوشتجات مزبور رمزهایى بودند که امیرکبیر با راجه هاى هندوستان و متنفذین آن سامان داشت . تماماً دستور شورش هندوستان بر علیه دولت انگلیس بود. چنان که از کشته شدن میرزا تقى خان چندى نگذشت که شورش سپاهیان هند شروع شد.» خان ملک ساسانى، سیاستگران دوره قاجار، ج . نخست، ص ۱۷۷.

۶۲- منشآت، ص ۱۲.

۶۳- همان جا.

۶۴- یحیى دولت آبادى، «کنفرانس حاج میرزا یحیى دولت آبادى پیرامون شرح احوال و آثار قائم مقام »، منشآت، ص ۳۸.

۶۵- منشآت، ص ۱۸۹. این نامه را مى توان با نامه اى از امیر مقایسه کرد. او به شاه مى نویسد: «بارى ، احوال غلام را استفسار فرموده بودند. شب را تا نزدیک صبح نخوابیده و حالا در خانه مشغول نوکرى قبله عالم روحنا فداه هستم و به هرچه صادر شود، مطیع و تسلیم محض . باقى الامر همایون .» نامه هاى امیرکبیر، ص ۱۷۱.

۶۶- منشآت، ص ۹.

۶۷- منشآت، ص ۹۹. قائم مقام در نامه هاى دیگرى نیز اشاره هایى به ضابطه به کار گماشتن کارگزاران حکومتى آورده و توضیح داده است که «تا نوکر به خدمت مامور نشود، مرتبه و کارگزارى نوکر از کجا معلوم مى شود: مثل طلاست که به محک نرسد، غل و غش او معلوم نمى شود.» نامه ها،۱ صص۵-۱۶۴.

۶۸- منشآت، ص ۱۷۴.

۶۹- منشآت، ص ۱۰. در دوره قاجار تنها صدر اعظمى که توجهى جدى به حسن اجراى ماموریت نمایندگان سیاسى مبذول مى داشت، امیرکبیر بود. او در دستورالعمل به رضاقلى خان هدایت در ماموریت خوارزم مى نویسد: «و نیز آن عالیجاه نباید زیاده از یک ماه در خیوق معطل شود و مراتب مسطوره را حالى نموده، خدمات خود را انجام داده، اسرا را مطلق العنان ساخته با خود بیاورد. و نیز مامور است که روزنامجات از روز ماموریت الى معاودت و شرفیابى آستان مهر لمعان را مفصلاً نوشته ، با شرح و بسط تمام از وقایع اتفاقیه از اسامى منازل و تعیین فراسخ و اسامى ایلات و سرکردگان و ریش سفیدان آنها را کلاً نوشته با خود بیاورد که آن عالیجاه از عموم آن با اطلاع باشد و هرچه سئوال شود، از روى بصیرت و آگاهى معروض دارد.» نامه هاى امیرکبیر، ۲۴۰.

۷۰- منشآت، ص ۱۰.

۷۱- قائم مقام در نامه اى به برادر خود در بازگشت به تبریز پس از دوره اى که از کار بر کنار شده بود، مى نویسد: «شعر و تاریخ تبریز حرف توپ و سرباز است و آیه و حدیثش جهاد و غزاى قزاق و صالدات !» به نقل از ساسانى، ستایشگران دوره قاجار، ج دوم، ص ۹.

۷۲.محمود گفت : «این بیت کراست که مردى از او همى زاید؟» نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله، ص ۵۱.

۷۳- منشآت، ص ۴۳.

۷۴- منشآت، ص ۱۳.

۷۵- نامه ها،۲ ص ۶۷.

۷۶- نامه ها،۲ ص ۶۸.

۷۷- نامه ها،۳ ص ۱۳۸.

۷۸- نامه ها،۱ ص ۸۴.

۷۹- نامه ها،۱ ص ۳۰.

۸۰- نامه ها،۱ ص ۴۵.

۸۱- نامه ها،۱ ص ۴۵. نخست امیرکبیر بود که نمایندگانى دائمى به پترزبورگ و لندن اعزام داشت . درباره تفصیل این مطلب ر.ک . فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران ص ۵۰۴ و بعد.

۸۲- نامه ها،۲ ص ۷۱.

۸۳- نامه ها،۳ ص ۱۱۲.

۸۴- نامه ،۱ ص ۱۷۴.

۸۵- آن چه در برخى نوشته هاى نه چندان دقیق در این باره از قائم مقام نقل کرده اند، اگر درست بوده باشد، قرینه اى بر نهایت هوشمندى اوست . البته با درایتى که در میرزا ابوالقاسم سراغ داریم، بعید نمى دانیم که این استدلال از او صادر شده باشد. نوشته اند که در اواخر سال ،۱۲۴۱ زمانى که مناسبات ایران و روسیه بار دیگر تیره شد، فتحعلى شاه نشست هایى را با حضور عباس میرزا و قائم مقام که معزول در تهران به سر مى برد، براى رایزنى درباره جنگ تشکیل داد. در جریان آن مذاکرات قائم مقام سکوت اختیار کرده بود و آن گاه که شاه با اصرار از او خواست نظر خود را بیان کند، قائم مقام با اشاره اى به نسبت درآمدهاى مالیاتى دو کشور ایران روسیه- شش کرور در برابر شش صد کرور – گفته بود که «مطابق علم حساب، کسى که شش کرور مایه دارد، با شخصى که شش صد کرور ثروت دارد، نمى تواند جنگ کند و لابد باید با او از در صلح درآید.» این مطلب را میرزا عبدالوهاب قائم مقامى در شرح حال میرزا ابوالقاسم آورده است و چون آن منبع در اختیار نبود، به نقل از مقاله زیر آوردیم : قائم مقام ، «تاریخ ولادت قائم مقام »، قائم مقام نامه، ص ۱۲۲. قاسم غنى، با نقل این مطلب در یادداشت هاى خود، مى نویسد که با شنیدن این پاسخ، «شاه متغیر شد و دشمنان قائم مقام او را به دوستى با روس ها متهم ساختند. بارى، دوباره معزول شده و او را به مشهد تبعید نمودند که در مشهد این شعر را گفته :

اى واى به من که یک غلط گفتم، از گفته خود پشیمانم در ملک رضا نشستنم خوشتر، از گوشه خانه هاى ویرانم .» قاسم غنى، یادداشت هاى دکتر قاسم غنى، ج . نهم، به نقل از قائم مقام نامه، ص ۲۳۱.

۸۶- نامه ها،۱ ص ۱۱۸.

۸۷- نامه ها،۲ ص ۴۸.

۸۸- نامه ها،۲ ص ۶۴. عباس میرزا و قائم مقام به این اصل اساسى در راهبرد جنگ پى برده بودند که زمان عامل بسیار مهمى در شکست و پیروزى است . در مدیریت بحران ماجراى قتل گریبایدوف، به ویژه با توجه به این که روسیه با عثمانى در جنگ بود، تا جایى که ممکن بود، آن دو از عامل زمان براى پیشرفت کار استفاده کردند، اما ارتش ترکان شکست خورد و امیدهاى عباس میرزا و قائم مقام نیز براى استفاده از فرصت بر باد رفت . در نامه مورخ محرم ،۱۲۴۵ قائم مقام از زبان نایب السلطنه به رکن الدوله مى نویسد که «چه کنم که قهوه خورهاى عثمانلو سستى کردند… و کار ما را مشکل نمودند. دشمنان را به غرور آوردند. بار دیگر این درد بر دل من است که روى این بدذات هاى مغرور را مى بینم و از همسایگى آنها هر روز جفایى تازه مى کشم .» نامه ها،۲ ص ۹۱۳۸. در همان زمان قائم مقام از جانب نایب السلطنه به میرزا موسى خان مى نویسد که «امروز، سى و سه روز است که ایلچى روس آمده و امپراتور کاغذ نوشته، از شاهنشاه درخواست کرده که مقصرین را تنبیه فرمایند. در این مدت، به امروز و فردا و عذر ایام عاشورا و امثال آن گذرانده ایم . اگر عثمانلو فتح مى کرد و روس شکست مى خورد، ممکن بود که باز به مسامحه بگذرد یا هیچ زیر تکلیف نرویم، اما حالا غیر ممکن است و هرگاه این تنبیه نشود و چندى به دفع الوقت بگذرد، یقین داریم که از روى غرور و بدهوایى تکلیف را سنگین تر مى کنند و اگر به عمل نیاید، سر جنگ و دعوا بر مى دارند.» نامه ها ،۱ ص ۱۲۹

۸۹- نامه ها،۲ ص ۶۴.

۹۰- نامه ها،۲ ص ۶۳ قائم مقام اصطلاح «درکردن » را از گویش اراک به معناى باطل کردن گرفته است .

۹۱- نامه ها،۲ ص ۶۵.

۹۲- نامه ها،۲ ص ۶۵.

۹۳- نامه ها،۲ صص ۷۰-۶۹.

۹۴- قائم مقام در «دستورالعمل به امیرنظام » که همراه خسرو میرزا به تفلیس مى رفت، از طرف عباس میرزا مى نویسد که او باید به طرف روسى بفهماند که «دولت ایران سهل و آسان در این همسایگى از دوستى روس دست بردار نیست .» ایرانیان «منافع دوستى و مضرت دشمنى روس را دیده اند و تا سبقت از آن طرف نشود یا سختگیرى و تکلیف فوق طاقت نکنند، محال است که به تنهایى خود یا به همدستى دولت دیگر در صدد دشمنى برآیند.» نامه ها،۲ ص ۸۱.

۹۵- نامه ها،۱ ص ۱۰۶.

۹۶- نامه ها،۱ ص ۷۰.

۹۷- همان جا.

۹۸- نامه ها،۲ ص ۱۲۹.

۹۹- نامه ها،۲ ص ۴۶.

۱۰۰- نامه ها،۲ ص ۴۴.

۱۰- نامه ها،۳ ص ۱۷۸.

۱۰۲- نامه ها،۲ ص ۴۴.

۱۰۳- نامه ها،۳ ص ۸۲.

۱۰۴- دو نامه از میرزا ابوالقاسم قائم مقام »، آینده، صص ۴۳-۵۱.

۱۰۵- نامه ها،۱ صص ۳.۱۶۲.

۱۰۶- نامه ها،۱ ص ۱۶۳.

۱۰۷- نامه ها،۱ ص ۷۹.

۱۰۸- نامه ها،۱ ص ۸۰.

۱۰۹- نامه ها،۱ ص ۸۱.

۱۱۰- قائم مقام، در نامه مورخ ربیع الاول ۱۲۴۳ به میرزا اسحاق مى نویسد: «همین قدر است که امداد ایروان پر دیر شد، از حد اعتدال گذشت، از آن طرف هم کمک به روس رسید. مرض رو به اشتداد است و دوا در بصره و بغداد.» قائم مقام نامه ها،۱ ص ۱۴۹.

۱۱۱- نامه ها،۱ صص ۲۹۰.

۱۱۲- نامه ها،۱ ص ۹۱.

۱۱۳- میرزامحمدصادق وقایع نگار، تاریخ جنگ هاى ایران و روس، ص ۲۹۷ درباره یادداشت هاى وقایع نگار باید بگوییم که او آنها را در جریان جنگ هاى ایران و روس، در دربار تهران و در خفا، تهیه کرده است . میرزامحمدصادق از رجال و منشیان بزرگ دوره فتحعلى شاه بود و با قائم مقام نیز مناسبات بسیار حسنه اى داشت . میرزا ابوالقاسم که به کمتر کسى از کارگزاران دربار تهران اعتنایى داشت، میرزا را مردى بزرگ، رجلى آگاه و نویسنده اى چیره دست مى دانست . علاقه بسیار قائم مقام به وقایع نگار مبین این امر است که به خلاف نوشته منشیان رسمى، مبنى بر این که قائم مقام از فرط خودبینى کسى را آدم نمى دانست، قائم مقام در میان کارگزاران دربارى اگر از افراد انگشت شمار صرف نظر کنیم، آدمى نمى دید تا اعتنایى به او داشته باشد. قائم مقام در نامه اى به وقایع نگار مى نویسد که «مسطورات شما کلاً مفرح روح است و بشارت فتوح، روح و ریحان و جنت نعیم . لاشک اگر بر وفق علم شما در این مملکت عمل شود، کارها بر حسب مراد خواهد بود.» منشآت، ص ۷۳. هم او در نامه اى به وقایع نگار در زمان ماموریت بغداد، مى نویسد: «خوشا نواحى بغداد و جاى فضل و هنر که موکب مسعود وقایع نگار چون نسیم باغ بهار بر آنجا خواهد گذشت و ساحات آن براحات امن و امان مشحون خواهد گشت . خاطر بنده مخلص بالفعل که خبر عزیمت سامى بدان نواحى رسید، از کار آن طرف جمع است و به هیچ وجه دغدغه و پریشانى ندارد. بار اول نیست که بغداد خراب را به یمن قدوم شریف خود آباد کردید، مهام وزیر را به تدبیرات دلپذیر به اصلاح آورده باشید.» منشآت، ص ۵

۱۱۴- وقایع نگار، همان صص ۸-۲۹۷.

۱۱۵- نامه ها،۱ ص ۱۵۹.

۱۱۶- نویسندگان شرح احوال میرزا ابوالقاسم داستان هاى بسیارى مبنى بر این که قائم مقام مى دانسته است که به دست محمدشاه کشته خواهد شد، آورده اند. خان ملک ساسانى به روایت از میرزا شمس الدین فرزند میرزا جعفر حکیم الهى فیلسوف دوره فتحعلى شاه که با قائم مقام دوستى داشت مى نویسد که میرزا ابوالقاسم به میرزا جعفر گفته بوده است که «غافل نیفتاده ام به دامش ؛ مى دانم که به دست او کشته خواهم شد، ولى براى قولى که به مرحوم عباس میرزا داده ام و سوگندى که در حضور امام هشتم خورده ام تا آخرین نفس مى کوشم .» خان ملک ساسانى، ستایشگران دوره قاجار، ج . دوم، صص ۱-۴۰. آصف الدوله، برادر عباس میرزا نیز به هنگام مرگ نایب السلطنه به قائم مقام نوشت که «من توقع دارم شما به شاهزاده [محمد میرزا] پدرى بکنید نه نوکرى .» به نقل از قائم مقام نامه، ص ۱۰۷.

۱۱۷- منشآت، صص ۴۲-۳۱.

۱۱۸- به نقل از خان ملک ساسانى، ستایشگران دوره قاجار، ج . دوم، صص ۱۰-۹.

۱۱۹- اگر تصادفات مانع انجام منویات قلبى ولیعهد ایران نشود، عباس میرزا بانى اصلاحات کشور خواهد شد و روح تازه اى در کالبد آن خواهد دمید. نقشه هاى اصلاحى عباس میرزا بر مبناى ایجاد ارتش نیرومندى است که استقلال کشور را در برابر بیگانگان و سرکشان داخلى تضمین مى کند. شاید حکومت نظامى براى ملل متمدن آفتى به شمار رود، اما صدها مثال قدیم و جدید وجود دارد که نشان مى دهد برخى از اقوام براى بیرون آمدن از وضع عقب ماندگى وسیله اى سریع تر و مطمئن تر از ایجاد ارتش ملى نیرومند ندارد. گاسپار دروویل، سفرنامه دروویل، ص ۲۰۴.

۱۲۰- منشآت، ص ۲۲۲

قسمت اول