«

»

Print this نوشته

پنجمین سالگرد تأسیس «بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطه‌خواهی»

‌‌‌

«بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» در پیگیری همان وظایفی که «تلاش» در پیش پای خود گذاشته بود، راه و کار خویش را ادامه داد و چندان به طول نیانجامید که بازتاب کار و فعالیت «بنیاد» به ویژه در داخل مرزهای کشور و در نمودار شدن پیوند‌ استوار افکار داریوش همایون با بحث‌ها و نظرات کانون‌های روشنگری در خدمت ایران و تأثیر بر سمت‌گیری‌های تازه حوادث آن به تدریج، و هر روز بیش از پیش، آشکار گردید.

banner1

پنجمین سالگرد تأسیس

«بنیاد داریوش همایون برای مطالعات مشروطه‌خواهی»

پس از دو دهه فعالیت و «تلاش»

پنجمین سالگرد تأسیس «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» (۲۷ فوریه ۲۰۱۱) را که با فاصلۀ یک ماه از درگذشت این روزنامه‌نگار و سیاست‌گر اهل نظر روزگار ما (۲۸ ژانویه ۲۰۱۱) تشکیل و در شهر هامبورگ آلمان به ثبت رسید، فرصتی دانستیم برای نگاهی به یک فعالیت دو دهه‌ای که در روند و تداوم خود جز به تأسیس این بنیاد نمی‌انجامید؛ فعالیت‌های سیاسی که هر چه می‌گذشت محور کانونی آن یعنی دلبستگی و پیوند با سرزمین و ملت ایران از نظر درنگ‌های فکری و ملاحظات و دوراندیشی‌های سیاسی صیقل‌خورده‌، بی آنکه گوهر عاطفی و حس میهن‌دوستی آغازین آن کوچکترین خراش و خدشه‌ای بردارد.

در شرح این گذشتۀ بیست و پنج ساله، نگاه به ده سالِ نخست، یعنی از آغاز دهۀ ۹۰ میلادی تا پایه‌گذاری «فصل‌نامۀ تلاش» (۲۰۰۱) فشرده و گذرا و در بخش عمده شامل آن ارتباطات و فعالیت‌های متداولی می‌شود که در میان نیروها سیاسی، احزاب و سازمان‌های انقلابیِ جان بدر برده از فشار و سرکوب‌های دهۀ ۶۰ خورشیدی از سوی حکومت اسلامی جریان داشت. نشست‌های مداوم، برگزاری سمینارها و ترتیب همایش‌های «وسیع» با حضور سران، اعضا و هواداران فعال سازمان‌های چپ و جمهوری‌خواه و مصدقی و احزاب قوم‌گرا در یک سو و در سوی دیگر داریوش همایون،۱ به عنوان تنها نمایندۀ گرایش سیاسی موسوم به طرفداران نظام پادشاهی و بعضاً برخوردار از پذیرشی محدود و پرظن و تردید در میان دستۀ نخست، صورت عملی و بیرونی تلاش‌های فراوانی بود که در مضمون هدفی جز برقراری رشتۀ «اتحاد» زیر عنوان «همبستگی ملی» میان این نیروها بر محور اصلی «مبارزه» علیه حکومت اسلامی با «غایت» برقراری نظامی «دمکراتیک» و «مبتنی بر حقوق بشر» در ایران نداشت؛ مبارزه‌ای بیرون از مرزهای کشور که، حداقل به خیال بخشی از این جبهه، قرار نبود هیچ گزندی بر تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی ایران وارد آورد؛ فعالیت‌هایی که به تدریج به دلیل ماندگی در خود و در درماندگی افکار و فرهنگ مانده از گذشتۀ انقلابی، و دور بودن از میدان اصلی مبارزه، یعنی درون کشور و برکناری از تغییر رویکردهایی که رفته رفته پیکر جامعه و سرآمدان نسل‌های تازه را دربر می‌گرفت، همچون گردابی تیره دهان بازکرده و فرصت زندگی و مهلت فکر کردن را در خود فرومی‌بلعید. زمان به سرعتِ برق و باد و بی‌اعتنا به جهان تبعیدی ما درگذر بود، بی‌ آن که حاصلی ببار آید؛ جز بر هم انبار شدن تردیدها و پدیدار شدن پرسش‌های بیشماری که در انبوهی خود جایی جز ضرورت بیرون آمدن از آن جهان بستۀ تبعیدی نمی‌گذاشت؛ ضرورت بریدن از آن ماهیت‌هایی به نام «اپوزیسیون حکومت اسلامی» که در بی‌ترکیبی افکار پراکنده و بدمنظری فرهنگ سیاسی این مجموعۀ پرتناقض با ادعاهای بزرگ ـ از جمله خودِ ما ـ را ساخته بود.

از بخت خوش «دوستان» و «رفقا» ما را، پیش از آن که خود این گام عملی را برداریم، از میان خویش بیرون گذاشته و به گوشۀ معروف یعنی «انزوای سیاسی» راندند؛ آن هم به دو علت: در نگاه نخست به «جرم» آن که مدافع تداوم حضور داریوش همایون در آن جمع‌ها بوده و به بازکردن گوش‌ها و شنیدن سخنان تازه‌ای که داشت، اصرار ورزیده و نسبت به بستن چشم‌ها بر افق‌های نویی که این سخنان، چه رو به گذشته و چه رو به آینده، در برابر ما می‌گشود هشدار می‌دادیم. اما در حقیقتِ امر، علت، دستپاچگی رهبری گروه‌های باقی ماندۀ انقلابی و «روشنفکران» حول وحوش آنها بود که هیچ تردید و پرسشی‌، خاصه در بارۀ گذشتۀ انقلابی و ماهیت ایدئولوژی‌های آن را برنمی‌تابیدند. ما از نخستین کسانی از درون همان جمع انقلابی بودیم که همه جا تردیدها و پرسش‌های خود را در بارۀ گره‌گاه‌های دهه‌های انقلابی، علنی و بدون ملاحظه گروهی و سیاسی طرح کرده و ضرورت بازنگری و نقد بی‌پرده به افکار گذشته و نتایجی که ببار آورده بود را برای هر گامی به جلو لازم می‌دانستیم و دفاع یا سکوت در برابر آن را بی‌مسئولیتی می‌شماردیم.

ما از آن جمع پریشان بیرون آمدیم. اما داریوش همایون، متمرکز بر هدف برقراری «اتحاد»، متکی بر درک و فرهنگ و منش سیاسی خود و با اعتمادِ به نفسی که به برتری دانشی و فکری خویش از نظر سیاسی و از راه زبان نرم و پرملاحظه‌ای که در برخوردهای مستقیم و فردی داشت، تا مدتها سخت در خیال تأثیر بر آن مجموعه و آمادۀ رسیدن به «سازش» و «توافقی» با «حفظ اختلافات» با آن گروه‌ها، در آن جمع‌ها ماند. در واقع آن جمع‌ها بودند که حضور داریوش همایونِ «تنها» را برای به نمایش گذاشتن «دمکرات‌منشی» خود تاب می‌آوردند. وی چنان که بعدها بارها به مناسبت‌هایی می‌گفت؛ از آن تلاش‌ها امید رسیدن به توافق و سازشی را داشت که در صورت نتیجۀ مثبت، در لحظه لازم و در شرایط خطر ازهم‌پاشی، ایران را «نگه» دارد و «جایگزینی» برای حکومت اسلامی باشد.

البته خیالات داریوش همایون، در تشکیل یک «جبهه گسترده» از «نیروهای تبعیدی جمهوری‌خواه و مشروطه‌خواه» برای «نجات کشور»، جز تسریع ریزش این گروه‌ها، به نتیجۀ دیگری نرسید. به همان صورت که از بیش از دو دهه‌ فعالیت‌های تشکیلاتی وی برای ایجاد یک «حزب راست میانه» در میان طرفداران «پادشاهی پهلوی» و مستقل از نماد آن هیچ، جز طنز تلخی، باقی نماند. اما تأثیر او در دمیدن روح همبستگی ملی در گستره‌ای بس وسیع‌تر و در جاها و بر کسان دیگری بود که خود وی در مواجهه‌های بعدی با آنها با شگفتی می‌گفت که هیچ انتظارش را نداشته است. تأثیر و نفوذ کلام وی از راه ادبیات بی‌مانندی بود که قدم بقدم در بارۀ موضوعات سیاسی روز، الزامات پرداختن به سیاست و مسئولیت‌های ناشی از آن، در برخورد به مشکلات و موانع ریشه‌ای شکست جامعۀ سیاسی ـ روشنفکری ایران به طور عام و نیروهای تبعیدی سیاسی به طور خاص برجای می‌گذاشت؛ خاصه آنچه در شناخت روحیات و فرهنگ سیاسیِ نه تنها نسل‌های انقلاب، بلکه سراسر دربار و دستگاه حکومت گذشته که خود بدان تعلق داشت. از آن میان رویکردهای جدید و ناشناخته‌ای که به برخی حوادث تاریخی مهم گذشته ارائه می‌نمود؛ وقایعی که در پس‌زنش یا پرستش روان‌ها را تسخیر و قدرت فکر را فلج و مسخ کرده بود، از استقبال فزاینده‌ای برخوردار می‌شد. مرکز ثقل جذابیت نظرات داریوش همایون اما دعوت همگان از سوی وی به نگاه از «منشور» برتری دادن به الویت حفظ ایران به عنوان «ماهیت برتر» بود، که نگاه از آن چشم‌انداز جابجایی‌های بزرگی در برداشت‌های تاریخی و موضع‌گیری‌های سیاسی بدنبال می‌آورد.

ما از آن جمع‌ها بیرون آمدیم و بالطبع ارتباطات ما با داریوش همایونِ درگیر در مسائل تشکیلاتی و نشست و برخاست‌های گروهی، تا مدتی به حداقل رسید؛ شاید سالی یا دو سالی یک بار آن هم به اصرار وی، هنگامی که گذرش به شهر ما نیز می‌افتاد. دیدار دوستان و آشنایان در چهارگوشۀ جهان جزیی از برنامۀ حذف نشدنی مسافرت‌های فراوان و زندگانی‌اش شده بود، شاید نوعی رفتار اشرافی به یادگار مانده از ایران قدیم. البته در این برنامۀ عادت شده، بازدید‌های دوستانۀ فعالین سیاسی و اجتماعی ایرانی و علاقه به شنیدن سخنان و نظرات آنان، جای ویژه‌ای داشت.

و اما ما، بی‌نیاز از آن دیدارهای شخصی و رابطه‌های خصوصی، همچنان نوشته‌ها و گفته‌های داریوش همایون را پیگیرانه دنبال و با گوش‌های فارغ شده از آن همهمه‌های بی‌پایان و پرغوغای سیاست‌های گروهی، فرصت و فراغتی یافته برای شنیدن بهتر آن سخنان و درگیر شدن با پرسش‌هایی که لاجرم از آنها برمی‌خاست.

به معنای دیگر در پرتو این گفته‌ها و نوشته‌ها آن حس نخستین دلبستگی به کشور و ملت ایران که از همان آغاز فعالیت در تبعید، به باور ما، یک اصل بدیهی و از پیش پذیرفته شده و بستر هر حرکت و فعالیت ایرانیان به حساب می‌آمد، به تدریج و در انتهای آن دورۀ دهساله، به بزرگترین مسئله و کانون اصلی دلمشغولی‌های‌مان بدل گردید؛ به پرسش‌هایی به ظاهر ساده اما پردامنه که از چگونگی ایراندوستی و شروط و الزامات دلبستگی به این ملت و به این سرزمین می‌پرسید، از این که میهن و میهن‌دوستی آن هم در سال‌های پایانی قرن بیستم و در آستانۀ «هزارۀ سوم» چه معنایی دارد و چه نسبتی میان آنچه می‌بینیم و آنچه که در عمل از «ما» سرزده و سرمی‌زند، و آنچه که می‌بایستی، ضامن بقای ملت و کشور باشد وجود دارد؛ آن هم در شرایطی که نزد بسیاری از «روشنفکران هم‌وطن» میهن‌دوستی و سخن از ملت ایران دمی ناروا و بی‌پایه شمرده و تبلیغات گسترده‌ای علیه میهن‌دوستی از سوی آنان صورت می‌گرفت، و اینبار به نام دفاع از آزادی و حقوق بشر و رفع تبعیض.

دهسال خیره و شگفت‌زده از هر گام و سیاست نظام اسلامی حاکم بر ایران، در نقض حقوق فردی و ملی و در جهت آسیب‌های اندازه‌نگرفتنی به ارکان و قوای کشور و ضربه به عوامل تاریخی همبستگی و یکپارچگی ملت، از یکسو و از سوی دیگر نزدیکی و لولیدن در مرداب ایدئولوژی‌ها و افکاری که در آخر خطوط ساده‌انگارانه و نهایتِ بغایت تنگ و کوتاه خود به نام مبارزه با رژیم اسلامی جز پیام آسیب علیه ایران هیچ در چنته نداشتند، ما را به این نکتۀ بدیهی و نقطۀ عزیمت آغازین رساند که درنگ و تعمق بر اصل مسئله، یعنی ایران و هر چه بدان مربوط می‌شود، را دوباره از سرگیریم، آن هم به روشی دیگر. انتشار سخن از طریق قلم و چاپ و نشر، آن هم در جهان آزاد، «انزوابردار» نبود. همت و تلاشی می‌خواست که به قول داریوش همایون در مواقعِ بسیار ناگزیر می‌بایست از «امکانات» فراتر رود.

در آن نقطۀ آغازِ دوباره، ایده‌های خلاق و الهام‌بخش در سازماندهی یک نشریه به عنوان ابزار و روش اصلی کار در آن، یعنی پرسش از همۀ آنچه که ساختار ذهنی و فکری ما را ساخته بود، بعضاً از داخل ایران می‌آمد که، در بطن خویش و زیر ضربه‌های رژیم انقلابی و آشکار شدن ابعاد شکست، بتدریج به خود آمده و حرکت‌های نوینی را آغاز کرده بود؛ هر چند که هنوز اصل تعهد به ایران و حس مسئولیت در برابر سرنوشت ملتش، در مه افکار ناروشن و درهم، پوشیده بود و هنوز «مسئلۀ ایران»، به همت بزرگترین صاحب‌نظر و دانشمند هم‌روزگار ما، راه خود را به صحنۀ اصلی نظر و سیاست و فرهنگ و هنر ایران نیافته بود. اما برای ما مضامین همان، به قول معروف، «گردونه‌هایی» بود که بر «محور ایران می‌گردید»؛ همان گرهگاه‌های تاریخ و سیاست ایران و فرهنگ سیاسی حاکم بر سرآمدان کشور و سیاستِ روزشان بود؛ با هدف به چالش کشیدن پستوهای ذهنی خود و افکار دیگران و بازنگری و بازیافتن تعریف‌های تازه، تقریباً برای همه چیز.

بدان روش و با این مضمون «فصلنامۀ تلاش» زیر عنوان «نشر تلاش» در شهر هامبورگ به ثبت رسید و آغاز بکار کرد، و نخستین «تلاش» چاپی بدون شماره ـ شمارۀ ویژه زنان ـ در هشتم مارس ۲۰۰۱ انتشار یافت و پس از آن شمارۀ یک با این شعر از اقبال لاهوری بر جلد:

ساحل افتاده گفت

گرچه بسی زیستم

                 هیچ نه معلوم شد

                 آه که من کیستم

موج زخود رفته‌ای

تیز خرامید و گفت:

                 هستم اگر می‌روم

                 گر نروم نیستم

و آخرین شمارۀ آن ـ شمارۀ ۳۵ به مناسبت دومین سالگرد جنبش سبز ایران ـ در ژوئن ۲۰۱۱ یعنی شش ماه پس از درگذشت داریوش همایون و پنج ماه پس از آغاز کار «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی ـ منتشر شد.

103 Farkhonde Homayoun

بدیهی‌ بود، که از نظر ما، در چنین «تلاشی»، یعنی کار و فعالیت از راه نشرِ پرسش و جستجوی پاسخ، داریوش همایون، جایگاه ویژه‌ای داشت. به عبارت دیگر «فصل‌نامه» و «نشر تلاش» که بعدها به ضرورتِ زمان و به منظور بکارگیری امکانات جدید «تلاش اینترنتی» نیز به آن افزوده شد، به طور طبیعی و از نظر زاویۀ دید و بستر فکری در پیوند با اندیشه‌های داریوش همایون و هم‌سنخ آنها بود. و اگر او پشتیبانی نظری خود را در عمل پشتوانۀ «فصل‌نامه» و کار «نشرِ تلاش» می‌کرد، ما نیز، که در صدد بودیم از طریق ساختن راهی دو سویه پیوند مستقیم و غیرمستقیم وی را، البته تنها از نظر فکری و بدور از غوغاهای سیاسی ـ تشکیلاتی، با بخش‌های دیگر جامعه سیاسی و فکری و فرهنگی برقرار سازیم، می‌توانستیم به نتایج بهتر و مؤثرتر و کارآمدتری دست یابیم. بنا بر این، در همان آغاز کار برای ما جلب حمایت نظری داریوش همایون و همکاری ویژۀ وی با «فصل‌نامه تلاش»، امری الزامی بشمار می‌آمد.

در شرح مختصری از چگونگی جلب همکاری داریوش همایون و چگونگی بهره‌مند شدن از همراهی و در اصل پشتیبانی بی‌قید و شرط از تلاش در آخرین شمارۀ فصل‌نامه (نخستین شماره بدون حضور داریوش همایون) آمده است:

«…روزی (اوائل سال ۲۰۰۰)، زمانی که یکی دو شمارة تلاش را به عنوان دستگرمی منتشر کرده بودیم، در یکی از ملاقات‌های سالانه در هامبورگ، هنگامی که دو نفری در خیابان قدم می‌زدیم و نزدیکی‌های جداشدن و خداحافظی، پرسیدند: «کار‌ها چطور پیش می‌رود؟» این جمله بر من، در برابر ایشان، حکم فشار تکمۀ گزارش‌دهی خودکار را داشت، بلافاصله… شروع کردم به شرح مفصلی از دو شماره «تلاش‌های دستگرمی»، از افرادی که تا آن موقع کاری در تلاش انجام داده بودند و یا مصاحبه‌ با چهره‌هائی که صورت گرفته بود. در انتهای گزارشم هیچ نگفتند. سکوت! سکوت ایشان همواره معنا داشت. این بار فهمیدم کار در مجموع چندان چنگی به دلشان نزده است. با این احساس که برخاسته از تجربۀ نزدیک به دهسال آشنائی و فعالیت در کنارشان بود، درخواستم را برای جلب همکاریشان فرو خوردم. صحبت عوض شد و ما در انتهای خیابان… از هم خداحافظی کردیم.

کارمان را ادامه دادیم… تا ملاقات بعدی، یکی دو شمارۀ دیگر داده بودیم از‌‌ همان نمونه‌های کپی پیشین و در ادامه‌‌ همان سلسله شماره‌ها، اما بی‌قرار برای دگرگون کردن و اصلاح اساسی. در این فاصله به مناسبت هشتم مارس شماره‌ای ویژه تدارک دیده و منتشر ساخته بودیم که خود دستگرمی بود برای تغییر. همه‌اش مربوط به مبارزات زنان و بر محور مطالبات آنان. اولین جلد رنگی و براقِ «تلاش» و نه مقوائی، اوراق درون نه کپی شده بلکه چاپی، با عکسی فراموش نشدنی بر جلد آن… تا جائی که به خاطر دارم، این شماره را برای آقای همایون هم فرستاده بودیم.

در ملاقات بعدی، اینبار در یک رستوران در هامبورگ و در حضور و همراهی همسرم، تقاضای همکاری ایشان را بدون هر مقدمه‌چینی مطرح کردم. ایشان باز هم سکوت کردند و من، کلافه، چند لحظه‌ای سر به زیر فکر کردم و سپس در حالی که به نیم‌رخشان چشم دوخته بودم گفتم: «در پاسخ مثبت به درخواست ما از شما می‌خواهم نه بر اساس آنچه که امروز در «تلاش» می‌بینید، بلکه بر پایه امید‌ها و آرزوهای ما و آنچه در ذهنمان برای آیندۀ «تلاش» می‌گذرد، قضاوت کنید. و دیگر هیچ نگفتم. ایشان باز هم سکوت کردند، اما این بار سکوتشان معنای دیگری داشت؛ لحظه‌هائی نه چندان طولانی‌تر از چند ثانیه به فکر فرو رفتند. موضوع عوض شد و بحث بر سر معنای مدرنیته پیش آمد و اینکه پست مدرن‌های ایران از انتقاد و مشکلات عظیم جهان مدرن سخن می‌گویند، ایشان گفتند؛ اولاً پست‌مدرن‌های ایران که‌‌ همان چپ‌های شرمگین گذشته‌ یا بومی‌گرایان همیشگی هستند، فرق میان مدرنیزاسیون و مدرنیته را نمی‌دانند. ثانیاً چارۀ مشکلات مدرنیته در مدرنیتۀ بیشتر است، نه کنار گذاشتن آن و رفتن به کجراهه‌های تازه. پاسخ کوتاه بود و مثل همیشه قاطع، اما کار ما را برای پی‌گیری و دامن زدن به بحث و گفتگو در باره معنای آن به سان کوهی عبور ناپذیر می‌کرد. به‌رغم آن به تلاش و زحمتش خیلی می‌ارزید.

از این سفر و بازگشت ایشان به سوئیس هفته‌ای گذشت. روزی بعد از ظهر وقتی از کار به خانه برگشتم، روی میز چشمم به یک پاکت پستی نارنجی رنگ در قطع آ. ۴ افتاد با دست‌خطی آشنا. خطشان، نه به فارسی و نه به لاتین، به نظرم هیچ زیبا نبود، اما بسیار خوانا بود. با عجله و اشتیاقی وصف ناشدنی پاکت را با فرو بردن انگشت اشاره در درز آن تقریباً از هم دریدم: فصل اول کتابی در حال ‌زاده شدن، با عنوان «صدسال گذشته ایران و پیکار جامعه ایرانی با مدرنیته (تجدد)» با تیتر «انقلاب نوگری و استبداد روشنرای» به قلم داریوش همایون.»

انتشار فصل به فصل کتاب تا شمارۀ ۲۵ «فصل‌نامه تلاش» ادامه یافت. پس از آن کتاب با نام «صد سال کشاکش با تجدد» تکمیل و آمادۀ چاپ و وظیفۀ انتشار آن، به مناسبت بزرگداشت صدمین سالگرد انقلاب مشروطه، به «نشر تلاش» واگذار گردید؛ محول کردن وظیفه‌ای که در گرد‌آوری و نشر آثار بعدی ایشان تا زمان قید حیاتشان تجدید شد و پس از ایشان رکن اصلی کار و ضرورت وجودی «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» گردید.

حمایت از سوی ایشان بی‌دریغ بود. به درجه‌ای که در برابر هیچ درخواست‌ِ ما که عموماً در انجام مصاحبه، اما مواردی هم برای نوشتن مقاله‌ای بود، جز پاسخ «در خدمتم!» نشندیم. اما کوشش ما در حفظ استقلال «تلاش» و پرهیز از تداخل فعالیت‌ها و امورات تشکیلاتی ایشان، که گاه از محدودۀ کار حزبی‌شان نیز فراتر می‌رفت، بسیار سختگیرانه بود. این سخت‌گیری، که در طول دهسال بعدی همکاری، تنها در یک مورد نقض شد، بیش از همه از آن جهت بود که از یک سو داریوش همایون در نگاه عمومی، از نظر سیاسی، وابسته و مدافع نظام پادشاهی پهلوی محسوب و برخی افراد و گروه‌ها نیز حساب شده بر طبل این برداشت می‌کوبیدند. آنها پایۀ حساب‌های کوتاه خود را بر این گذاشته بودند که گویا هالۀ تبلیغی که بر گرد مواضع و شخصیت وی کشیده می‌شود، همواره مهمتر و مؤثرتر از معنا و هسته اصلی سخنان او خواهد بود. مشکل دوم توهمی بود که در بسیاری دامن زده می‌شد، که از دوردست‌ها و از طریق مواضع سیاسی و روشنگری‌ها با داریوش همایون آشنایی یافته بودند. به عبارت دیگر آنچه از دریافت افکار و نظرات داریوش همایون حاصل‌شان می‌شد، از راه دور به حساب خانوادۀ سیاسی سلطنت‌طلبان و در رأس آنها رضا پهلوی به عنوان «نماد» وحدت سیاسی گذاشته و به نام حزبی که داریوش همایون در پشت خود نهان داشت، و پوششی بر آن شده بود و بازوی سیاسی و عملی آن خانواده بحساب می‌آمد، نوشته می‌شد. همان منطق سادۀ «در باز است، باز پرنده است، پس در پرنده است»!

درهم شکستن این منطقِ «درِ باز و بازِ پرنده» انرژی بسیاری از ما می‌ربود و گاه ما را در برابر موانعی سخت در گستردن کنه سخنان ایشان قرار می‌داد و مواقعی نیز ما را از سرِ استیصال در برابر توهمی که سرچشمۀ آن را نه خودِ خوانندگان و هواداران، بلکه همایون می‌دیدیم، به خشم می‌آورد و به رغم همۀ ارزش و احترام اندازه نگرفتنی‌مان در برابر ایشان، در مواردی زبانمان بی‌پرده و ناملایم شده و بعضاً بی‌هیچ ملاحظه‌ای به پاسخی «نه» در انجام «خواست قلبی» ایشان می‌انجامید. از جمله موردی که در ماه‌های جنبش سبز پیش آمد و در مراودات درونی میان ما و داریوش همایون ثبت گردید:

«دوست عزیز و ارجمندم جناب اقای همایون

با درود و آرزوی سلامتی برای شما!

آقای همایون عزیز، امروز گفتگویتان با دوستان داخل را دریافت کردیم. بابت ارسال گفتگو برای درج در تلاش از شما سپاسگزاریم.

اما تا جایی که ما مطلعیم دوستان داخل در روزهای گذشته هم از طریق نوشته‌ی مستقل و هم از طریق خانم (….) پیغام داده اند که مایل هستند با شما رابطه مستقیم داشته و بعضا نیز کنار حزب مشروطه ایران قرار داشته باشند. تصمیم دوستان بسیار محترم می باشد و ما نیز به تصمیم آنان احترام می گذاریم. برای ما ـ من و فرخنده ـ همانگونه که خود نیز در دو دهه گذشته شاهد بوده اید، حفظ رابطه با شما همیشه و تنها در حوزه اندیشه مهم بوده و بس!

با توجه به تجربه ما از دوستان حزبی شما در گذشته دور در کمیته همبستگی و همچنین با دوستان برمن آنهم در سالهای نسبتا دور و بالاخره در رفراندوم، برای حفظ رابطه‌ی خودمان با شما ـ که برایمان بسیار مهم است ـ صلاح را در این می‌دانیم که تلاش در مناسبات شما با دوستان ایران هیچگونه نقشی نداشته باشد. از همین رو ما مایل هستیم گفتگوی شما با دوستان ایران را به نقل از سایت خودتان در تلاش درج نمائیم تا موجب برافروخته شدن احساسات دوستان نشویم.

امیدوارم ما را بخاطر صراحت زبان ببخشید. از شما آموخته ایم اولویتها را در هر مناسباتی حفظ کنیم. اولویت ما ورزیدن اندیشه هایمان از کانال اندیشه‌های شماست و حفظ رابطه با شما در این حوزه و بس!

با ارادت همیشگی ـ کشگر

۱۷ آوریل ۲۰۱۰

Date: Sat, 17 Apr 2010 23:32:31 +0200
Subject: Re:
From: sam.hoya@gmail.com
To: talashnews@hotmail.com

دوستان عزیزم

با درود. من دلم می خواست تلاش بلندگوی دوستان در ایران باشد که متاسفانه نشد. هر ترتیبی شما بپسندید مورد تایید من است

ارادتمند

د.همایون»

از سوی ایشان پختگی و فرهیختگی، در اثر تجربه‌های بسیار در زندگی اجتماعی و در اهمیت دادن به اصل کار، و بی‌تردید تحمل بلندنظرانه و آزادمنشی‌‌شان، و از سوی ما باور و احترامی فائقه به آن اندیشه‌ها، شایستگی و ارجمندی صاحب آنها و اعتقادی راسخ به «تلاش» در تحقق تعهدی که کرده بودیم، ضامن تداوم کار و همکاری بود، و ناملایمات در طول راه همه کوتاه، گذرا و بی‌تأثیر بر هر دو طرف.

«فصل‌نامه تلاش» و آنچه بعدها، باز هم در مسیر فصل‌نامه و تابع آن، در «تلاش اینترنتی» می‌آمد، جای خود را در نظر ایشان یافته بود. موضوعاتی که در هر شمارۀ فصل‌نامه، بدون مشاوره‌ای از پیش با ایشان، برگزیده و محور بحث‌ها و پرسش‌ها می‌شد، سخت مورد توجه‌شان قرار می‌گرفت. باز کردن مواضع ایدئولوژیک ـ سیاسی گذشته و حال گروه‌های سیاسی و ایستادگی در برابر آنها از جمله در برابر «حق تعیین سرنوشت ملل تحت ستم»، تقسیم ملت ایران به «ملل» و «ملیت‌ها» و علیه شعارهای سربرآورده از شرایط بعدیِ منطقه و مداخلات نظامی و برنامه‌های آمریکاییان برای این منطقه از جمله طرح «فدرالیسم» و تهدیدات نظامی که دل و جرأتی به دشمنان و جدایی‌خواهان ایران می‌داد و این بار زیر پوشش دفاع از «حقوق بشر»، «دمکراسی» و مبارزه با «تبعیض»، موضوع و مضمون تفکیک‌ناپذیر «تلاش»های ما بود. و از ۲۰۰۳ میلادی مخالفت با مداخلات بیگانگان در سرنوشت کشور و ضدیت با حملۀ نظامی به ایران و ایستادگی در برابر همنوایی و خوش‌خدمتی «اپوزیسیون تبعیدی» با بیگانگان و دشمنان ایران و ایستادگی و افشاگری علیه دعوت آشکار و پنهان آنان به حمله نظامی به ایران، رنگ پررنگ فصل‌نامه و اساس و روح شماره‌های متعدد و همچنین نوشته‌ها و مصاحبه‌های بسیار در تلاش اینترنتی بود.

در کنار این روح یکپارچه، اما شماره‌های ویژه‌‌ای که هر یک به مناسبت‌ حادثه‌ای گرهی یا دوره‌های تاریخی گذشته انتشار می‌یافت، در زمان خود، بی‌هیچ احساس خودستایی، آن ماهی‌ آزادی بود که در مسیر خلافِ ایدئولوژی‌ها و افکار جریان‌های سیاسی ـ روشنفکری ایران دهه‌های انقلابی، و همچنان مسلط بر آن، شنا می‌کرد؛ خلافِ افکاری که در جمع خود تا آن زمان همه چیز را کدر و واژگونه جلوه داده بود: چهره‌های بزرگ ادبی، فرهنگی و سیاسی خادم ایران را به «انزوای سیاسی» و بی‌اعتنایی فرستاده، دستاوردها را زیر تلّ تبلیغات مدفون و شکست‌های بی‌تدبیری و مخاصمت‌های آشتی‌ناپذیر را بیرق «مقاومت» جلوه داده و در انتهای «ظفرمندی» خویش، البته به یاری سیل پر زور دین‌مداری، سره از ناسره نشناخته خود را «بازی خوردۀ» آخوند یافته و به حال خویش دل سوزانده، اما از آن همه خلافِ گفته و کژراهِ رفته هیچ گَرد شرمساری هم بر رخ خویش نمی‌پذیرفت.

شماره‌های ویژۀ «تلاش»، به عنوان محصول بازنگری‌ و مقابله با همۀ آن افکار و نقد ایدئولوژی‌ها، شکل گرفته و یکی پس از دیگری منتشر می‌شد و نتایجی که بدست می‌داد و پرسش‌هایی که از آنها برمی‌خاست هیچ یک در تصور و تصویرهای مسلط و متداول سیاسی زمان خود نمی‌گنجید. چنان که، به عنوان نمونه، در پنجاهمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد، بی‌اعتنا به غوغا و دعوای میان دوستی یا دشمنی با مصدق و یا با محمدرضاشاه، «فصل‌نامۀ تلاش» بر مبنای رویکردهای تازه، در عصاره و چکیدۀ شمارۀ ۱۴ ـ تابستان ۱۳۸۲ـ «ویژه‌نامۀ ۲۸ مرداد»، در بخش انتهایی «در این شماره» می‌پرسید:

«تا چه میزان رفتارها و گزینش‌های ما در گذشته در خدمت افزایش توان ملّی‌مان بوده تا در کنف محکم و گسست‌ناپذیر آن قادر به حفظ منافعی بوده باشیم؟»

پرسش از راه‌ها و چگونگی «افزایش توان ملی» برای ملتی که بار دیگر به نقطۀ مبارزه برای دوام و بقای خود رسیده باشد، ملتی که پیوندی سخت با تاریخ خویش دارد و دلبستگی با هستی خود به عنوان یک ملت را به رغم همه بیراهه‌ها فراموش نکرده باشد، ناگزیر، جای خود را در کانون همۀ بحث‌ها و دلمشغولی‌هایش باز می‌کند. با سقوط ایران و سقوط توان آن به پارگین انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن بار دیگر پرسش از ساختن یک «کشور» به معنای سرزمینی با ملتی که بتواند برپای خود ایستاده و از خود دفاع کند، و پرسش از معنای یک کشور و الزامات فکری، فرهنگی و زیرساخت‌‌ها، نظام و نهادهای آن به گونه‌ای که شایسته این نام باشد، به تدریج در صدر موضوعات مورد توجه ما در «فصل‌نامۀ تلاش» قرار گرفت.

تردیدی نیست که بستر هدایت بدین سمت و سو افکار و نوشته‌های داریوش همایون بود که برخلاف همۀ روشنفکران چپ و مذهبی، ملت ایران را برآیندِ تاریخی دراز دانسته و از دوام این ملت تاریخی، به رغم همۀ شکست‌هایش، سربلند بود و از این که خود را بی‌پروا «ناسیونالیست» بخواند و به امر ملت ایران و به دفاع از کشور الویت دهد، به حملات آن روشنفکران وقعی نمی‌گذاشت. البته جوانترها و اهل قلم نسل‌های تازه ایران با درنگ‌ها و برداشت‌های عمیق‌تری از نظرات داریوش همایون در بارۀ تاریخ، کشور و ملت ایران و اعتبار اصل تعهد بدان تا آینده‌ای که هنوز به چشم می‌آید، وی را بعدها به ستایش، بانی «ناسیونالیسم مدرن ایران» خواندند و خود در برابر روشنفکران ایدئولوژیک و انقلابی قامت راست کردند که هیچ فرصتی در ضدیت با ملت خواندن ایرانیان و نفی تاریخی بودن این ملت را از دست نمی‌دادند. حتا در برابر «ملی‌گرایانی» که با درکی کهنه در بیگانه‌ستیزی و ضدیت با غرب و زیرسایه تبلیغات در سال‌های انقلابی ابتدا مرعوب مارکسیست‌ها شده و سپس بر سر خوان «قدرت» به امید دریافت سهمی از آن در دام اسلامگرایان امت‌ساز سقوط کردند و سال‌هایی را در توجیه انقلاب یا سکوت در برابر اقدامات ضدملی نظام حاکم، و بیشتر در تناقضات «ملی ـ مذهبی» خویش، دندان به جگر تاب آوردند تا دل‌ها خون و صبرشان لبریز شد و آنگاه اقرار کردند که «ایران کوه یخی است که به تدریج در حال ذوب شدن است.»

داریوش همایون مرد سیاست بود، نظام جهانی و مقررات نانوشته و حاکم بر آن و اصل توازن نیروها در سیاست را می‌شناخت و به عنوان یک سیاست‌گر در آن چهارچوب می‌اندیشید، به تعیین‌کنندگی نقش سیاست روز و سیاستمداران و نقشی که در ساختن یا ویران نمودن تدریجی فرهنگ، جامعه و مردم، دارند، بهایی سنگین‌تر می‌داد. اما تاریخ ایران را بالاترین سند و برهان قاطع دوام و بقای این کشور و ملت و راه‌ها و سیاست‌هایی در گذشته می‌دانست که توسط «صد نسل» از ایرانیان رفته و گرفته شده بود. او تدوام ایران به عنوان یک ملت یک کشور را، با چشمی به ضعف ایران و با نگاهی به نظام جهانی قدرتمند، چالشی عظیم و مسئولیتی سنگین می‌شمرد. او برای از عهده برآمدن این چالش و در ورزیدن رو به آیندۀ سیاست کشور، اما تاریخ معاصر و صدوپنجاه سال سرگذشت مشروطیت در ایران را سرچشمه‌ای زلال و لایزال و الهام‌بخش می‌دانست، نه تنها برای خود، بلکه برای همۀ نیروهای سیاسی و اجتماعی که از نظر وی ریشه و هستی خود را وامدار آن انقلاب بودند. داریوش همایون از مشروطیت در ایران به عنوان بخش جدایی‌ناپذیر اندیشه مدرن در غرب و در جامعه‌های پیشرفتۀ اروپایی، مایه و انرژی می‌گرفت. جنبش مشروطه و انقلاب آن از مهمترین موضوعاتی بود که وی همواره بدان پرداخت و همواره از آن الهام گرفت و بیش از پنجاه سال بدون وقفه، در بارۀ آن نوشت؛ از جمله در یکی از سرمقاله‌های آیندگان در ۱۴ مرداد سال ۱۳۴۹ تحت عنوان «انگیزۀ انقلاب مشروطه» که بی‌تردید نخستین نوشتۀ او در بارۀ این انقلاب نبود، نوشت:

«مشروطیت ایران که امسال ۶۵ ساله می‌شود، یک حرکت اصیل عمومی ملت ایران بود. ما هنوز عظمت این انقلاب را که عملاً از مبارزه‌ی تنباکو در ۱۲۷۰ آغاز شد، چنانکه باید، ارزیابی نکرده‌ایم. دوره اصلی پیکار انقلابی از ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰، با آنکه از درخشان‌ترین مشخصات همه تاریخ طولانی ایران است، تا کنون مقام شایسته خود را در فرهنگ سیاسی ایران نیافته است. ملاحظات درجه دوم و فرعی در باره رفتار یا مقاصد رهبران انقلاب، در لحظه‌ها و مرحله‌های گوناگون و اهمیت دادن بیش از اندازه به شکست‌های داخلی و خارجی انقلاب مشروطه، ما را از شناخت سهم واقعی آن غافل ساخته است. اهمیت انقلاب مشروطه برای ایران نوین، بیش از آن است که صفات و طرز عمل رهبران مشروطه، آن را ناچیز سازد. این که فلان رهبر انقلابی، به جان خود می‌اندیشید یا رهبر دیگر در پی سود خصوصی خویش بود یا دیگری با بیگانگان سروسری داشت یا آن دیگر خود را برتر از قانون می‌شمرد، و این که رهبران مشروطه در مجموع روشن‌بینی و قدرت اقدام لازم را برای دفاع از انقلاب نداشتند، از ارزش جنبش نمی‌کاهد. در شرایط آن روز ایران، مشروطیت، حرکت اصیل همگانی ملت ما بود ـ نخستین جنبش ملی آزادیخواهانه ایرانیان در طول تاریخ خود.»

 همایون انقلاب مشروطه را الگو و طرح بازسازی ایران، دورۀ پادشاهی پهلوی تا انقلاب اسلامی را با همۀ کاستی‌هایش در ادامۀ آن و البته رضاشاه را دست توانای اجرای بخش بزرگ و اساسی آن طرح می‌دانست که ایران را دوباره احیا و به گونه‌ای بازگشت‌ناپذیر تغییر داد. او در «فصل‌نامه تلاش» شمارۀ ۲۰ در این باره نوشت:

«رضاشاه ایران را بر راهی انداخته بود که مانند قطارهایی که بر راه‌آهن انداخت، با انقلاب اسلامی نیز از آن بیرون آمدنی نیست. او را باید پادشاه زیرساخت‌ها شمرد و آنقدر زیرساخت بود که بدست او بوجود آید که توقع دمکراسی و توسعه مستقیم سیاسی را به دشواری می‌توان از او داشت. زیر ساخت اصلی و مهم‌ترین بازسازی ایران به عنوان یک کشور و در صورت نوین دولت ـ ملت بود.»

و اما، جدای از چنین سخنانی، آشنایی ما با دوره و اقدامات رضاشاه که انگیزه انتشار فصل‌نامه‌های ویژه شد، از دو مسیر دیگر بود؛ نخست از لابلای نوشته‌های مصدقی‌ها، ناسزاهای مذهبی‌ها و دشنام‌های مارکسیست‌ها و مهمتر از همه از درون «خاطرات و تألمات» دکتر مصدق، که از نظر ما در تضاد و تناقض با توسعه کشور و افزایش «توان ملی» آن قرار می‌گرفت و صورت خام و بعضاً کژ و ناباورانه‌ای از دفاع از آزادی و حکومت قانون را ارائه می‌داد. و دیگر از طریق دریافت و مطالعه دو سفرنامۀ رضاشاه «سفرنامۀ خوزستان» و «سفرنامۀ مازندران» به «خامۀ فرج‌الله بهرامی».

این دو سفرنامه در دو جلد کتاب، کتاب‌هایی بسیار کوچک و نامتعارف در قطع تقریبی سیزده در هژده، لابلای کتاب‌های دریافتی‌مان از ایران رسید. دوست و یاوری که، به لطف، ارسال کتاب از ایران برایمان را برعهده گرفته بود، در برابر قدردانی ما، در بارۀ چگونگی دست‌یافتن به سفرنامه‌های رضاشاه تعریف ‌می‌کرد:

«در گرد‌آوری و خرید کتاب گاه گذرم به کتابخانه‌های خصوصی افرادِ اهل مطالعه و با فرهنگی می‌افتاد که از هراس مأموران اسلامی دست به «تصفیۀ» کتابخانه‌های خود می‌زدند. یکی از صاحبان این کتابخانه‌ها که توجه مرا به کتاب‌های تاریخ ایران و به ویژه تاریخ مشروطه دید، دو کتاب کوچک بدستم داد؛ «سفرنامه‌های رضاشاه». آنها را رد کردم به این دلیل که کسانی که این کتاب‌ها را دریافت می‌کنند با رضاشاه میانه‌ای ندارند، بعید میدانم که از دریافت این دو کتاب خوشحال شوند. صاحب آن کتابخانه به اصرار و به هدیه این دو کتاب را در میان سایر آثار تاریخی گذاشت.»

 آن کتاب‌ها را در محموله‌ای از کتاب‌های تاریخ مشروطه و در میان کتاب‌های آدمیت و کسروی یافتیم و آن را به نوبت، ابتدا همسرم بعد من و سپس آقای همایون، خواندیم. و ما جویای اصالتش شدیم. البته آقای همایون قبلاً «سفرنامۀ خوزستان» را خوانده اما از «سفرنامۀ مازندران» بی‌اطلاع بود. و از میان تمام افراد دم و دستگاه و زمان محمدرضاشاه پهلوی که ما با آنها در تماس بودیم، تنها دو تن از وجود آن اثار اطلاع داشتند، صدرالدین الهی و یکی از سرمایه‌داران نامی سابق ایران که این «سفرنامه‌ها»، در قطع کوچک و در تعدادی اندک، به سرمایه و حمایت وی به مناسبت «جشن‌های ۲۵۰۰ ساله» در آن زمان و تنها برای هدیه دادن به برخی افراد، منتشر شده بود و دیگر هیچ! حتا رئیس کتابخانۀ شهبانوی کشور از مضمون آنها پاک ابراز بی‌اطلاعی می‌نمود!

ما که اهل روزۀ شک‌دار نبودیم و در توان کتاب‌نویسی پادشاهی که معروف به «بیسوادی» بود، شک داشتیم، موضوع را به گوش داور بزرگ تاریخ ایران رساندیم. ایشان گفتند؛ که رسم روزگار قدیم بوده که شاهان می‌گفتند و دبیران می‌نوشتند و این مورد نادر و استثنایی نبوده است.

ما کتاب را در قطع و صورت تازه تجدید چاپ کردیم (۱۳۸۳) و پیشگفتار آن به درخواست ما توسط داریوش همایون نوشته شد. نزدیک به ده‌سالی بعد چپ‌های دست درکار چاپ و نشر کتاب‌ در خارج، به رضایت ما، عهده‌دار چاپ‌های بعدی «سفرنامه‌های رضاشاه» شدند. همایون که تغییر رویکرد جامعۀ ایرانی نسبت به دورۀ رضاشاهی را پیش‌بینی و ناگزیر می‌دید و خود پیشترها از آن، به ایجاز، تحت عنوان «پیروزی تاریخی پس از شکست سیاسی» یاد کرده بود، با دیدن بارقه‌هایی از آن تغییر که تجدید چاپ سفرنامه‌ها نمونه‌ای از آن بود در پیشگفتار آن دو سفرنامه نوشت:

«اکنون چند گاهی است که تاریخ به معنی تاریخنگاری روشن‌بین و توده مردمی تجربه‌آموخته، بر رضاشاه پیوسته مهربان‌تر می‌شود. دستاوردهای او در برابر تاریخسازان دیگر هر روز برجسته‌تر می‌نماید…. تجربۀ بیست‌وپنج سال گذشتۀ ایران، بزرگی کار رضاشاه را از آنچه در دوران پیش از آن می‌شد دریافت نمایان‌تر می‌سازد. امروز در کشوری که حکومتش می‌کوشد آن را به صد سال پیش برگرداند ـ با همان در هم ریختگی سیاسی و از هم گسیختگی اجتماعی و آخوندبازی همه جا را فراگرفته، در زیر حکومتی که یک دربار پر قدرت‌تر قاجاری است ـ بهتر از چهار دهه پیش می‌توان دید که رضاشاه از کجاها و با چه آغاز کرد و با چه جامعه‌ای سروکار داشت. اسناد و و کتاب‌های بیشتری انتشار می‌یابند و نور بیشتری بر پرده اوهام و دروغ‌ها و مبالغه‌های شصت‌سالۀ گذشته می‌افشانند.»

اما پرسش‌های ما از نقش اصلاحات رضاشاهی، خاصه از شرایط ایران که به کودتای سوم اسفند منجر گردید، تازه آغاز شده و بیشترین شگفتی‌مان از همکاری بخش بزرگی از روشنفکران و اهل فکر و فرهنگ و سیاست باقی مانده از دوران مشروطه با رضاشاه بود که از راه تبلیغات منفی گروه‌های سیاسی مخالف وی خلاف جلوه داده یا کتمان شده بود. دانسته‌ها و پرسش‌های تازه در بارۀ جایگاه دورۀ رضاشاهی و تأثیر اصلاحات این دوره به تدارک و انتشار دو شمارۀ ویژۀ فصل‌نامه تلاش یعنی شماره‌ ۲۰ (ویژه‌نامه رضاشاه ـ ایران در سال‌های ۱۲۸۵ تا ۱۳۲۰ـ تابستان ۱۳۸۳) و شمارۀ ۲۳ (تکاپوی فرهنگی در دوره رضاشاهی ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ ـ تابستان ۱۳۸۴) انجامید. بعدها البته به تدریج جامعه ایرانی نسبت به رضاشاه «مهربان‌تر» و هر روز افراد بیشتری از دشمنان رضاشاه، شاید از جذبۀ این مهر و هیبت احترام برانگیخته نسبت به آن اصلاحات، دیگر از به دهان گرفتن واژه‌های تحقیرکننده‌ای چون «رضا قلدر» یا «قزاق» و… خودداری و برخی از خود در برابر ملت ایران و تاریخ شرمسار شدند.

اما برای ما آن دو دفتر، پیام‌آور معنا و عمقی بود که از هر عاطفه به شخصیت یا بزرگداشت نام و یا حتا احساس ارج‌گذاری و احترام نسبت به اقدامات فردی یا جمعی فراتر می‌رفت. حکایتی بود از دگرگونی بازگشت ناپذیر جامعه ایران به عنوان یک کشور و تثبیت نهایی مردم آن به عنوان یک ملت. با این برداشت و پیام از آن معنا بود که در آغاز دفتر ۲۳ و در بخش «در این شماره» آن نوشتیم:

«هیچ پدیدۀ اجتماعی دیگری، از نظر اهمیت، با نهادمند شدن ادارۀ کشور و تأسیس دستگاه دولتی با شخصیت حقوقی مستقل از نوع نظام سیاسی و حکومت‌گران همسنگی نمی‌کند. در انتهای دورۀ کوتاه اما پراهمیت تاریخی ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ بود که به همت چهره‌های برجسته‌ای چون فروغی، تقی‌زاده علی‌اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و… در سایۀ حکومتی مقتدر و حمایت پادشاهی که هیچ مرام دیگری جز ایدۀ نوسازندگی، توسعه و ترقی کشور و بهبود وضع ملت خوشایند طبع سخت‌گیرش نبود، چنین نظام اداری و نهادهای لازم برای کشورداری در همۀ عرصه‌های حقوقی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و علمی و آموزشی پایه‌گذاری شد و استحکام یافت.»

سال‌ها بعد البته از رضایت‌خاطر داریوش همایون از انتشار آن «فصل‌نامه‌های» ویژه، تجدید چاپ سفرنامه‌ها، ارج‌گذاری به استواری رأی «تلاش‌های»مان در دفاع از «یگانگی ملی» ایران و پشتیبانی از معنایی که کارهایمان «بسود ایران» داشت، آگاه شدیم. وی در یکی جلسات درون حزبی خویش و در اعتراض به رفتار نادرست بخش بزرگی از اعضای حزب «مشروطه ایران»، در دنباله‌روی از سخنان «نماد پادشاهی» خود، و در حقیقت در جدال با رضا پهلوی و «خدشه‌ای» که در سخنان سهل‌انگارانۀ خود بر اصل یکپارچگی ملی ایرن وارد کرده بود، گفت:

«اول بنیادهای بحث را تعیین کنیم. بحثی به این گستردگی را باید روی پایه‌های معینی گذاشت. یک: حزب و شخصیت عمومی اصلا برای این است که به اصطلاح به آن گیر بدهند، انتقاد کنند و حمله کنند و‌الا اصلا نباید بیاید میدان. من ناراحت می‌شوم که دوستان این قدر حساسیت دارند. آقای کشگر یک سامانه دارند و این سامانه پرشور‌ترین مدافع یگانگی ملی ایران است که این را دوستان اصلا در نظر نمی‌گیرند ــ همه‌اش تاکید به تمامیت ارضی است. کاری هم که این سامانه برای پادشاهی پهلوی ــ نه برای شخص ــ برای پادشاهی پهلوی کرده است هیچ کس، هیچ گروه پادشاهی تا حالا نکرده است. شماره مخصوص نشریه تلاش در مورد رضا شاه الان در ایران مرجع است، بهش رجوع می‌کنند و سفرنامه‌های رضاشاه را چاپ کرده‌اند که هیچ کس در فکرش نبود و جلوی تحریف تاریخ را گرفتند و شما فقط از یک دریچه نگاه می‌کنید و من به تمام منظره دارم نگاه می‌کنم. کار‌هایشان به سود ملت ایران و آینده ایران است و یک جایی را گرفته‌اند که حزب ما هم، اگر من نبودم، آن قدر توجه نمی‌کرد.»

«حساسیت دوستان» حزبی داریوش همایون بجا بود. زیرا آنها در آینه آنچه ما منتشر می‌کردیم و در مواضع سرسختانه‌ای که اتخاذ می‌کردیم، حتا بعضاً در مقابل داریوش همایون، به تدریج می‌دیدند که تصوراتشان و اساساً فرهنگ سلطنت‌طلبی‌شان و رفتار و گفتار «پادشاه‌شان» وصلۀ ناجوری بر اندیشه‌های داریوش همایون در همۀ زمینه‌هاست. همان گونه که داریوش همایون با افکار و گفته‌هایش وصلۀ سازگاری بر فرهنگ غالب در دورۀ محمد رضاشاه نبود.

آن «جایی» را که به قول داریوش همایون ما «گرفته» بودیم، پیوند اساسی با آن بنیادهایی داشت که داریوش همایون سال‌ها در بارۀ آنها قلم زده و از آنها دفاع کرده بود. از جمله یکی از آن بنیادها در تعریف جنبش مشروطه، انقلاب و دستاوردهای آن بود که هیچ ربطی نه با تصورات سلطنت‌طلبان داشت، که آن را با پادشاهی یکی می‌گرفتند و نه با نظرات و برداشت‌های روشنفکری چپ و ملی ـ مذهبی که در همان یکی گرفتن مشروطیت و سلطنت، دهه‌ها با آن در عمل جنگیده بودند. درک ما از انقلاب مشروطه و رویکردمان به دستاورده‌های آن از اساس در برابر ایدئولوژی‌های ضد مشروطیت و در ضدیت با دفاع از انقلاب اسلامی و در تقابل با «فلسفه حکومتی» دین‌مداران به قدرت رسیده قرار می‌گرفت. ما آن «جاها» و آن بنیادها را در اندیشه‌ها و نوشته‌های داریوش همایون یافته بودیم و بتدریج آنها را در نغمه‌های روشنی که از ایران و در بارۀ تاریخ ایران و معنای مشروطیت، دقیق‌تر و شفاف‌تر، با پشتوانۀ نظریه‌های تاریخی فراگیر و برای ما شگفت‌آور و شورانگیز، باز می‌یافتیم و در این بازیابی‌ها بود که دیگر از آن کانون‌های روشنی‌بخش در درون ایران و معنایی که برای ما داشت، چشم برنداشتیم.

با چنین شور و شوقی بود که با انتشار شمارۀ ویژۀ انقلاب مشروطه (فصل‌نامۀ تلاش ۲۶ ـ مرداد ۱۳۸۵) و همچنین نشر نخستین کتاب داریوش همایون (صد سال کشاکش با تجدد) به استقبال صدمین سالگرد انقلاب مشروطه رفتیم.

از اقبال و بخت خوش ایران بود که روشنگری در بارۀ آن بنیادها در داخل ایران نیز آغاز شده بود. توجه ما به کانون‌های روشنگری در درون ایران از همان آغاز فصل‌نامۀ تلاش و از نخستین شماره‌های آن جلب گردید. ابتدا به کانون‌های بحث و آثاری که دربارۀ بنیادهای یک جامعۀ آزاد، قانونمند، بر پایۀ توانایی‌ها و خلاقیت‌های فردی و مبتنی بر حقوق تضمین شدۀ مردمشان، در ایران منتشر و به تدریج و گاه به سختی و با تلاش بسیار به دستمان می‌رسید و ما از بازتاب آنها در شماره‌های مختلف کوتاهی نمی‌کردیم؛ از جمله انتشار دیدگاه‌های اندیشمندان دینی که موضوع دین و دخالت دین در سیاست، نقد و تغییر رویکرد ابزارسازانه به دین در معادلات سیاسی را وجه همت خود ساخته بودند. نمونۀ دیگر پی‌گیری و بازتاب نخستین بحث‌های اقتصاد سیاسی درون ایران بر محور دفاع از حق مالکیت در «فصل‌نامه تلاش» بود که بنیادهای اندیشۀ مارکسیست ـ لنینیستی و «ملی‌گرایی» ضد غرب و ضد جهان آزاد و ضد مدرنیته را به چالش می‌کشید. چنان که در بازتاب نوشته‌ها و آثار دکتر موسی غنی‌نژاد و چشم‌اندازهای تازه‌ای از اهمیت چگونگی رابطۀ اقتصاد و سیاست و نقد دخالت‌های صاحبان قدرت و نهادهای حکومتی در اقتصاد را گشوده و پیامدها و آسیب‌های این دخالت که منجر به تجاوز و تضییع و نقض حق و آزادی مالکیت شده را نشان می‌داد، ما در میان ایرانیان خارج کشور پیشقدم شدیم. به عنوان نمونه در شمارۀ سوم فصل‌نامه (تابستان ۱۳۸۰) و در قسمت «در این شماره» آوردیم:

«در این شماره، در بخش آغازین، موضوع را به ارائه گوشه‌ای از مجموعه‌ای پرارزش از کارهای پژوهشی دکتر موسی غنی‌‌نژاد از پژوهشگران برجسته و پرتوان میهنمان اختصاص داده‌ایم و قسمت سوم از بخش نخست کتاب ایشان تحت عنوان «تجدد طلبی و توسعه در ایران معاصر» را برگزیدیم که در آن مؤلف با زبانی روان و گویا و در عین حال با استدلال و منطقی استوار به بررسی یکی از موانع و مشکلات بر سر راه توسعه و ترقی یعنی عدم توجه و غفلت از مبانی فکری و ارزشی تجدد (مدرنیته) می‌پردازد و در ادامۀ این بحث به پروسۀ شکل‌گیری مشترکات اندیشه‌ها و دیدگاه‌های اجتماعی در ایران اشاره دارد که چندین دهه به صورت سد و مانعی در مقابل پاگیری مدرنیته عمل نموده‌اند. ما امیدواریم ارائه همین بخش کوتاه از نظرات و دیدگاه‌های پژوهشی دکتر موسی غنی‌نژاد محرکه کافی در برانگیختن کنجکاوی و علاقمندی خوانندگان عزیز تلاش در پی‌جویی و مطالعۀ مجموعۀ آثار و کتب با ارزش ایشان در زمینه تاریخ معاصر ایران، بررسی و تحلیل از مبانی فکری و فلسفی و پایه‌ای مدرنیته در غرب و پروسۀ شکل‌گیری و قوام آن در این منطقه از جهان باشد.»

ما البته دنبالۀ این تلاش‌های فکری را رها نکردیم و در فرصت‌ها و در شماره‌های مختلف به بازتاب، طرح پرسش و دامن زدن به بحث‌ آنها اقدام نمودیم. از جمله در فصلنامه‌های تابستان ۱۳۸۱، بهار ۱۳۸۸ و همچنین در زمستان ۱۳۸۵که شمارۀ ویژه‌ای به آن مباحث اختصاص دادیم. (ویژه‌نامه تلاش ۲۸ ـ نظم اقتصادی بر پایه حق مالکیت)

کانون دیگر توجۀ ما در درون ایران بحث‌های بنیادینی بود که دکتر جواد طباطبایی در بارۀ تاریخ ایران و تاریخ اندیشۀ سیاسی ایران، همچون بحر خروشانی آغاز و موج‌های بلند آن بی‌رحمانه و بی‌هیچ مماشاتی هر ذهنیت واژگونه‌ای را می‌کَند و می‌رُفت. ما، با دهه‌ای تأخیر، اما تقریباً در همان سال‌های آغازین «فصل‌نامۀ تلاش»، همچون شناگری مبتدی در آن بحر افتادیم و در وسوسه و شوق آموختن، دیگر، از آن رها نشدیم.

از آن پس پیگیری، درج و اشاعه مصاحبه‌ها، سخنرانی‌ها و نوشته‌ها و درسگفتارهای دکترجواد طباطبایی و همچنین بازتاب برخوردها به آرا و بررسی‌ دیدگاه‌های ایشان توسط دیگران را ما از تعهدات و الزامات فعالیت‌مان در خارج از کشور دانستیم. انجام این وظیفه، در طول پنج سال از تأسیس «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» تا امروز را سایت این بنیاد بر عهده گرفته و از ارکان مهم آن بشمار می‌آید.

تلاش‌های فکری و اندیشه‌های روشنگرانه از یک سنخ، لاجرم، مسیر خود را به سوی یکدیگر می‌یابند و در برآیندشان تأثیر خود را بر عمل اجتماعی برخورداران و بیشتر از همه بر موضع و منش و فرهنگ فعالین سیاسی می‌گذارند و آن را تغییر می‌دهند. ما این تغییر تدریجی را بر خود و در ایران می‌دیدیم و بدان نیز امیدوار بودیم. البته این ادعای بی‌پایه‌ای خواهد بود اگر بگوییم کسی می‌توانست این تغییرها را در صورت پدیدار شدن جنبش‌های گسترده مردمی در ایران، در قالب دوم خرداد و پس از آن جنبش سبز، از قبل پیش‌گویی کند. اما اغراق نخواهد بود اگر بگوییم ما به بازگشت گفتمان توسعه و ترقی و آزادیخواهی و قانونمداری، آن هم درست از موضعِ میهن دوستی، تعهد به حفظ کشور و ملت و میل قوی بازگشت به جامعه جهانی در میان ایرانیان امیدوار بودیم. علم و اطمینان ما به دلبستگی ایرانی به سرزمین و ملت و تاریخش و میل به مراودات فکری و گشودگی فرهنگی‌اش رو به جهان پیشرفته ما را بر سیاق خوشبینی و امیدواری نگه می‌داشت. و ما در راه این امید، در پرتو اندیشه‌های بنیادسازِ برخاسته از کانون‌ها و محافل فکری به ظاهر جدا از هم، اما با سمت و سویی مشترک، و در اشاعۀ آنها و نشان دادن همسویی‌شان، سال‌ها کوشیده بودیم.

جنبش سبز برای ما نه تنها نشانۀ درستی از بی‌پایه نبودن آن خوش‌بینی و امیدواری، بلکه نقطۀ عطف تغییر نگاه‌مان بر موقعیت مبارزات و تلاش‌های خارج کشور نیز بود. البته در تغییر این نگاه حوادثی که در منطقۀ ما رخ داده و جاری بود، تأثیر انکارناپذیر و درس‌آموزی بر ما داشت. ما از مدتها پیش از اوج‌گیری جنبش سبز، در موضعِ مخالفت صریح با هر ایده، فراخوان و تلاشی که مرکز ثقل و «رهبری» را بر خارج از مرزهای کشور می‌گذاشت و لاجرم دست نیروها و دولت‌های بیگانه‌، از هر نوع، را به مداخله در ایران و در گشودن جبهه‌های دشمنی آشتی‌ناپذیر علیه میهن‌مان باز می‌کرد، قرار داشتیم. اما جنبش سبز چنان بستری از آگاهی و هوشیاری در پیشبرد مبارزه برای حقوق ملت، حقانیت حقوق فرد، رفع تبعیض، و در مسیر تحکیم همبستگی درونی میان همۀ اقوام، ادیان و آیین‌های ایرانی، با مرزبندی‌های روشن در برابر خشونت و قهر، در درون ایران به نمایش گذاشت که برای ما هر نیروی ایرانی در خارج کشور که بیرون از این بستر بود و غیر آن در سر داشت را به حاشیه می‌راند و بی‌معنا و بی‌ربط می‌نمود. ما خود را هم‌سنخ و پشتیبان این مبارزه دیده و در شناختن و شناساندن ابعاد همه سویۀ آن همت گماشتیم. دوشمارۀ ویژه جنبش سبز (فصلنامه‌های ۳۳ و ۳۵) برآیند و چکیده‌هایی از تلاش‌های ما در پشتیبانی از آن جنبش، و «تلاش اینترنتی» تا آخرین لحظاتی که این رسانه را در دست داشتیم، در خدمت آن بود.

در این پشتیبانی، برای ما، گویاترین زبان و ژرف‌ترین نگاه و کامل‌ترین بیان گفته‌ها و نوشته‌های داریوش همایون بود که به تعبیر وی «جنبش سبز جنبش مشروطۀ دومی» به حساب می‌آمد. و از نظر مشترک ما آنچه به ارادۀ مردم و سرآمدان و مبارزان داخل پس از این جنبش و در پرتو آن می‌آمد، نمی‌توانست و نمی‌بایست جز به تقویت ایران، به تقویت فرهنگ سیاسی و زیرسازی یک جامعه دمکرات و مدافع آزادی و امنیت و زیست صلح‌آمیز با جهان بر مبنای همزیستی و تقویت همبستگی ملی، بی‌انجامد. و تجربه تا کنون و در عمل نشان داده است که ما در این باورهای خود اشتباه نکرده بودیم.

در فاصلۀ میان آن دو «فصلنامۀ سبز» شمارۀ ۳۴ (ایران هسته‌ای سخت دارد) در آذر ماه ۱۳۸۹ ـ اواخر سال ۲۰۱۰ـ منتشر شد؛ شماره‌ای انتشاریافته بر بستر شرایطی سراسر ناامید کننده؛ با آغاز اوج تازه‌ای از درگیری‌های خونین قومی ـ مذهبی در کشورهای منطقه، بالا گرفتن تهدید حملۀ نظامی علیه ایران و به موازات آن فعال‌تر شدن نیروهای ایرانی تبعیدی و مشوق این حمله. صفحات فصلنامۀ ۳۴ تلاش کارزاری شد سراسر علیه جولان بسیاری از نیروهای خارج کشوری در فراخوان خارجیان به حملۀ نظامی «هوشمند» به ایران و موضع‌گیری‌های سخت و رسواکنندۀ ما در مقابل پیام‌های «دست‌بوسی برخی از سیاسی‌کاران و روشنفکران در جامۀ “محقق تاریخ” و “روزنامه‌نگار” و “هنرمند”».

آن شماره در عین حال مأوای بخشی از آخرین سخنان داریوش همایون گردید که طی مصاحبه‌ای، در برابر دل‌نگرانی‌های ما از اوضاع و در پاسخ به پرسش‌مان از معنای «هستۀ سخت ایران»، که او به دفعات در نوشته‌های خود بر آن تکیۀ هشدار دهنده کرده بود، همچنان امیدوار و استوار گفت:

«هسته سخت هم تعبیری جغرافیائی است هم صفتی که از روانشناسی و تاریخ ایران بر می‌آید. سرزمینی که امروز به نام ایران بر جغرافیای جهان جای دارد هسته ماندگار این سرزمین در سه‌هزار سال یکی از پرآشوب‌ترین تاریخ‌ها در جهان است. شمار جابجائی‌های مرزی ایران از دست تاریخ‌نگاران رفته است. ولی در نقشه‌های ایران که از سده‌های پیش از میلاد تا کنون مانده و بیشترشان را دیگران از جمله ‌هماوردان ایران کشیده‌اند این هسته سخت همواره در مرکز دیده می‌شود… اما هسته سخت اصلی، این ملت پرمایه تاب‌آور است که ‌همه پیشگویان نابودی و نافرجامی ‌را سرخورده کرده است. ملتی که شکست را نیز سرانجام به گونه‌ای پیروزی در می‌آورد؛ و مانند سرگذشت استثنائی‌اش از تعریف ساده می‌گریزد. این ملت، این هسته سخت هر چه ‌هم در ظاهر از دست رفته بنماید در یک جائی نمی‌گذارد؛ اجازه نمی‌دهد؛ نیرو‌هائی را از هیچ‌جا به میدان می‌فرستد؛ از نومیدی محض ناگهان به سرچشمه‌های ناپیدای انرژی دست می‌یابد؛ ناسزاوارترین فرزندان‌ش را نیز یک شبه دگرگون می‌کند و به بلنداهای سربلندی و فداکاری می‌رساند.»

پیام و هستۀ اصلی این سخن برای ما ناآشنا نبود. داریوش همایون بارها در نوشته‌ها و آثار متعدد خود از «تلاش صد نسل ایرانی در حفظ و تداوم این کشور» سخن گفته و نوشته و به فراخور سخن و به مناسبت از این چهره یا آن سرآمد، از این وزیر یا آن پادشاه یاد کرده بود. برای شاعران، نویسندگان احترامی فراوان قائل بود و بهترین‌های آنها را، در متن فرهنگ و ادبیات فارسی، با حضور ذهنی قوی و حافظه‌ای توانمند، گویی همواره در برابر چشم داشت و در ایجاز و استحکام کلام خویش بکار می‌بست. به زبان فارسی عشق می‌ورزید. او در بارۀ هر آن کس که برای ایران و در راه تداوم هستی و قوام فرهنگی آن، گامی، به هر اندازه برداشته و کوشیده بود، به تشویق، نیکی و قدردانی یاد می‌کرد. هم او بود که به رغم همۀ انتقادهایی که به روشنفکری انقلابی دهه‌های گذشته ایران داشت گفت؛ مردم ایران برای سرآمدان و روشنفکران خود اعتبار و ارزش قائلند و همواره آمادۀ بخشیدن آنها هستند.

و این زبانِ روح و بیانِ حس ما نیز بود و همواره سعی نمودیم نوع رفتار و روش همایون را آینۀ رفتار خود کنیم. اعتبار و ارزشی که ما برای خادمان فرهنگی ایران در حوزه‌های گوناگون نظری، سیاسی یا ادبی می‌شناختیم، در سلسله شماره‌های فصلنامه تلاش جایگاهی ویژه و بازتابی گسترده داشت و گاه به انتشار شماره‌ای ویژه در بزرگداشت چهره‌ و شخصیتی برجسته می‌انجامید. به عنوان نمونه شمارۀ ۱۶ فصلنامۀ تلاش (پاییز ۱۳۸۲) تحت عنوان «ویژه‌نامۀ مهشید دخت ایران‌زمین» است که به مهشید امیرشاهی، بانوی بزرگ ادبیات و رمان‌نویسی همروزگار میهن‌مان تقدیم گردید. شماره‌ای سراسر احترام و احساس وامداری نسبت به خدمات مهشید امیرشاهی به ادبیات و فرهنگ و زبان فارسی و بیش از همه بخاطر تأثیرات عمیقی که این بانوی گرامی از راه آثار خود بر ما گذاشته بود. جلوه‌ای از آن تأثیر را در «در این شماره» آن ویژه‌نامه چنین بیان داشتیم:

«در هنگامی که ما در نوباوری خود خواهان حق برابری و احترام به استقلال انسانیم، او در «مینیاتورهای هنری» رمان‌ها و داستان‌های خود تصویر انسان برابر و دارای استقلال رأی را ترسیم می‌کند و به او موجودیتی واقعی می‌بخشد. ما ترقی و تجدد را می‌جوییم و می‌طلبیم و او پویایی را در حرکت دائمی، در کَندَن از کهنگی و بدر آمدن از گذشته و شهامت، و بالاتر از آن شوق رویارویی با آینده، را در فرد و در جامعه دیده و در سراسر داستان‌ها و روایت‌های خود می‌نمایاند.»

اگر قرار بود روزگار، به لطف، امکانی برای تحقق آرزوهای‌مان در قدرشناسی‌ قلبی‌مان از دانه‌های گرانقدر سلسلۀ دراز «صد نسل ایرانی» فراهم آورد، عمر نوح می‌خواست و ثروت عالم. دست تنگ در تبعید پای همت و بال‌های بلند آرزو را می‌بندد. دست بسته و امکانات محدود، به رغم همۀ آرزوهای بزرگ تحقق نیافته‌مان در تقدیر از چهره‌های صاحب‌نام‌ کشورمان، ما را ناگزیر از انتخاب می‌کرد. طبیعت سیاسی که همچون دستِ سرنوشتی ما را در کنار داریوش همایون قرار داده بود، کار این گزینش را از پیش رقم زده بود. ما در قدردانی از داریوش همایون، با علم به این که او تنها یکی از نمایندگان خدمت‌گزار به فرهنگ و سیاست ایران است، موفق به انتشار دو ویژه‌نامه شدیم (شمارۀ ۱۸ بهار ۱۳۸۳ ـ داریوش همایون و ۶ دهه پویش نوگرایی) و (شمارۀ ۳۰ مهر ۱۳۸۷ ـ مجموعۀ مقاله‌های نوشته شده در پیشکش و بزرگداشت ۸۰ سالگی وی). برگزاری جشن بزرگداشت داریوش همایون در سپتامبر ۲۰۰۸ در شهر کلن آلمان توسط «مجموعه سیاسی ـ فرهنگی تلاش» و گردآوری مجموعه‌ای از گفته‌ها و نوشته‌ها در قدر شناسی از داریوش همایون و سخنرانی‌های انجام شده در آن مراسم به صورت «جشن‌نامه»، گام‌هایی بود که ما توانستیم در تحقق گوشه‌ای از آن آرزوهای قلبی برداریم.

در میان اجرای طرح فصل‌نامۀ ۳۵ به مناسبت دومین سالگرد جنبش سبز بودیم که داریوش همایون درگذشت. ادامۀ کار آن شماره را به همکارمان ماندانا زندیان سپردیم و خود در حسرت و اندوه، به برنامه‌ریزی، سازماندهی و برگزاری مراسم یادبود داریوش همایون (کلن ۲۷ فوریه ۲۰۱۱) پرداختیم و بلافاصله پس از آن دست بکار تدارک مقدمات تأسیس و ثبت قانونی نهادی در ادامۀ گرد‌آوری و حفظ نوشته‌ها و گفته‌ها، تداوم انتشار افکار و آثار وی یعنی «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» و همچنین ثبت و ساماندهی پایگاهی اینترنتی به همین نام شدیم. در آغاز کار بزرگترین چالش و تلاش ما حفظ نام داریوش همایون و جلوگیری از اقدامات ناشایست و ناروا به این نام، و در صدر، جلوگیری از کشاندن این نام به مواضع سیاسی ضد ایرانی بود. ما در این چالش و در تأسیس «بنیاد» از حمایت برخی از ثابت قدم‌ترین دوستان و دوستداران اندیشه‌هایش، اما مهمتر از آن، از پشتیبانی اخلاقی اعضای خانواده‌اش و مقدم بر همه از تأیید و اجازۀ زنده یاد هما زاهدی همسر داریوش همایون برخوردار شدیم و با اعتماد به نفس بیشتر و عزمی استوارتر به وظایفی که در پیش پای خود و بنیاد نهاده بودیم پرداختیم. با تأسیس و ثبت «بنیاد» کار «نشر تلاش» به «نشر بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» محول گردید. با گردآوری و انتشار مجموعه گفته‌ها و نوشته‌های افراد و شخصیت‌ها، پس از درگذشت و در بزرگداشت نام و یاد وی به انضمام سخنرانی‌ها در مراسم یادبود، در «یادنامه داریوش همایون» (بهار ۲۰۱۲) و پس از آن گردآوری و انتشار مجموعه‌‌ای از مقالات داریوش همایون تحت عنوان «بیرون از سه جهان ـ گفتمان نسل چهارم» (تابستان ۲۰۱۲) و همچنین با چاپ و ارائۀ کلِ مصاحبه‌های «تلاش» با داریوش همایون در طول بیست سال با عنوان «در جستجوی پاسخ ـ دفتر نخست» (زمستان۲۰۱۲) «بنیاد» کار نشر آثار داریوش همایون را آغاز و در سال‌های بعد ضمن انتشار چهار کتاب و مجموعه مصاحبه به همت افراد و نویسندگان دیگر («جستجو در قانون از دست رفته» محمدرضا خوبروی، «آینده امیدبخش» فرهاد یزدی، «در جستجوی پاسخ ـ دفتر دوم» فرخنده مدرس و «بازخوانی ده شب» ماندانا زندیان) همچنین از عهدۀ تقدیم کتاب دیگری شامل برگزیده‌هایی از گفتگو با داریوش همایون «یک زندگانی و پرسش‌های بی‌شمار» (سپتامبر ۲۰۱۵) برآمد. بدین ترتیب «نشر بنیاد داریوش همایون» کار «نشر تلاش» را که تا آن زمان پنج کتاب از داریوش همایون (صدسال کشاکش با تجدد، هزار واژه، در آستانۀ هزارۀ سوم، من و روزگارم، مشروطۀ نوین) را منتشر کرده بود، بدون توقف، ادامه داد.

اما فشردگی کار گردآوری گفته‌ها و نوشته‌های داریوش همایون و نشر منظم آنها، نشر برخی آثار دیگر، انتشار فصل‌نامه و همزمان مدیریت دو سامانه، به تدریج از توان خارج و ناگزیر به کاستی کار در «تلاش» می‌انجامید. محدود بودن امکانات ما را ناگزیر از انتخاب می‌کرد. و ما در عمل «بنیاد» را برگزیده بودیم. پس از گذشت سالی از آغاز کار «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» این گزینش را در متن زیر اعلام نمودیم:

«آغاز تلاشی دیگر در خدمت اندیشه‌های نو

پایه‌گذاری «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه خواهی» و تأسیس سامانه‌ی این بنیاد، که امروز سالی از تأسیس آن می‌گذرد، با خود وظائفی همراه دارد که بنیادگذاران این نهاد با واقف بودن به سنگینی و گستردگی آن و از سر دلبستگی به حفظ و تداوم اندیشه‌های داریوش همایون که در خدمت آینده‌ی ایران است، خود را داوطلبانه موظف می‌دانند آنچه از همت و توان مانده است در خدمت غنای کار این بنیاد، گردآوری این آثار و فراهم آوردن بهتر مقدمات، امکانات و زمینه‌های شناخت، بررسی، گشودن ظرفیت‌ها و گستردن آموزه‌های نظری و سیاسی و فرهنگی داریوش همایون قرار دهند.

این تصمیم ناگزیر، زیر فشار محدودیت‌هایی که طبیعت زندگی و زمان تحمیل می‌کند، بی‌خلل بر ادامه بخش دیگر کار ما یعنی «تلاش» ـ فصلنامه و انلاین ـ و توقف آن نمی‌تواند باشد. علاوه بر این که در حوزه‌ی کار و مسئولیت اداره‌ی «تلاش» نیز ـ پس از دو دهه فعالیت بی‌وقفه ـ زمانِ گردآوری و انداختن نگاهی به حاصل آنچه کرده‌ایم فرا رسیده است؛ نگاهی به بیش از دو دهه حضور و فعالیت در میدان سیاست و در پیوند با رخدادها و روندهای جاری و به موازات آن، بررسی تجربه‌ها و دوره‌های تاریخی میهنمان به ویژه تاریخ سده‌های مشروطه‌خواهی در پیوند با آگاهی‌‌های جدید از اندیشه آزادی، ترقی و برابری حقوقی، و همه اینها در خدمت پیکار برای آینده بهتری به سود ایران. هر چند حضور «تلاش» ـ فصلنامه و مجله اینترنتی ـ از نظر زمانی در برگیرنده همه این دو دهه نبوده است، اما خود حاصل بازنگری دهه نخست تجربه دست‌درکاران آن و برخاسته از دور اول فعالیت عملی در تبعید بوده است. «تلاش» با تکیه بر نتایج این تجربه‌های عملی پایه‌گزاری شد تا به یک ضرورت تازه یعنی لزوم بر قراری پیوند میان عمل و اندیشه، حضوری مؤثرتر در میدان جدید پیکار برای دگرگونی پاسخ گوید و به نسبت امکانات و توان خود سهمی برعهده گیرد.

با امید به آن که حاصل تجربه «تلاش» نیز دستمایه مفید و پشتوانه‌ی ارزشمندی برای بنیاد داریوش همایون باشد، امروز، در انتهای دوره‌ی فعالیت زیر نام «تلاش» که همزمان است با نخستین سال از آغاز فعالیت به گونه‌‌ای دیگر در پرتو نام بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه خواهی، بیش از هر چیز، لازم می‌دانیم مراتب سپاس و قدردانی بی‌‌کران خود را از تمامی یاری دهندگان «تلاش»، همه‌ی کسانی که با این رسانه در اشکال گوناگون همکاری کردند، به ویژه از همه آن چهره‌ها و شخصیت‌هائی که در پاسخِ آری به درخواست مصاحبه‌های «تلاش» و پاسخگوئی به پرسش‌های آن، تردید نورزیدند، بیان کنیم و امیدوار باشیم که گردآوری آن پرسش و پاسخها در مجموعه آثار و انتشار به صورت کتاب، به منظور ثبت و حفظ بخشی از تاریخ فعالیت‌های فکری نسلی از ایرانیان، بهترین پیام‌آور این سپاس و قدردانی قلبی باشد.

سردبیر و مسئول تلاش: فرخنده مدرس

۱۷ تیر ۱۳۹۱

۷ ژوئیه ۲۰۱۲»

بدین ترتیب ما «فصلنامۀ تلاش» و وظائفش را که یکی از مهمترین ارکان وجودی آن اشاعۀ گستردۀ افکار داریوش همایون بود، به «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» محول و آن فصل‌نامه را به مثابه بستر شکل‌گیری «بنیاد» و به عنوان دو دهه تجربه و سابقۀ این «بنیاد» بدآن منتقل نمودیم. و مسئولیت و ادارۀ تلاش اینترنتی را، پس از مدتی کلنجار در تصمیم به توقف آن، واگذار نموده و از آن کناره گرفتیم.

البته تصمیم به تعطیل سایت «تلاش» بار دومی بود که ذهن ما را به خود مشغول می‌ساخت. بار نخست چند سالی پیش از درگذشت داریوش همایون و به موازات نخستین خیزش ما برای تأسیس «بنیاد داریوش همایون» پیش‌آمد. ما ایدۀ تأسیس «بنیاد» را بار اول در قید حیات و دو سه سالی پیش از برگزاری مراسم بزرگداشت هشتاد سالگی داریوش همایون، با جمعی از دوستداران و خود وی در میان گذاشتیم. این ایده، به رغم قبول وی و تهیۀ مقدمات کار از سوی ما، آن زمان به ثمر نرسید. اما دلمشغولی و میل به تأسیس این نهاد و دلبستگی‌مان به گردآوری حفظ و کار متمرکزتر بر اندیشه‌های داریوش همایون همچنان باقی ماند. و درگیری‌ فزاینده با مسائل سیاسی روز که به تدریج الزامات وجودی «تلاش» اینترنتی درجۀ این درگیری را بالاتر می‌برد، ما را از تحقق آن چه در سر داشتیم دور می‌کرد. به منظور بازگشت به نقطۀ مطلوب که به میل درونی ما نزدیک‌تر بود، ابتدا چاره را در تعطیل «تلاش» اینترنتی دانستیم. اما آقای همایون شدیداً مخالف بود و برخلاف رویه و منش خویش در بیان مخالفت، این بار، آن را به نهیب و سرزنش نیز آمیخت و ما نیز تصمیم به تعطیل سایت تلاش را معوق گذاشتیم. بیشتر از آن رو که شرایط ناموافق بود؛ سلطۀ بحث‌ها و فعالیت‌های نامیمون از سوی مخالفین و دشمنان ایران اجازه خالی کردن میدان کارزار و کوتاهی در ایستادگی را هم آن زمان به ما نمی‌داد. انتشار هر چند ماه یک بار یک شمارۀ فصل‌نامه نیز در ضرورت افشای دائمی دست‌های ناپاک بیشتری علیه ایران که به هم داده می‌شدند و زبانهایی که دائم مشوق فعال کردن جبهه و خط آتشی علیه کشور بودند، کافی و پاسخگو نبود. حکومت اسلامی نیز با وجود دولت احمدی‌نژاد جز به یکدست‌تر کردن دشمنی جهان علیه ایران و ناتوان‌تر کردن قوای ملت و مخدوش و تیره‌تر کردن تصویر ایران و ایرانی در افکار عمومی جهانیان، که جو حمله به ایران را مساعد می‌ساخت، از هیچ برنمی‌آمد. با آن نگرانی‌های روزافزون زمان رفتن به گوشۀ صرف تاریخ و نظر و معنا و مضمون نبود، زبان بی‌تزلزل مقابله و موضع‌گیری سیاسی بی‌لغزش و بیان بی‌پرده و صریح در «دفاع از ایران به هر قیمت» و گردآوردن همۀ نیروهای مدافع کشور از هر کجا و با هر گرایشی بود. همایون حق داشت، آن لحظه‌ها بدترین موقعیت برای توقف «سامانۀ تلاش» بود. به فراخور آن زمان ما پس از سال‌ها بار دیگر دست بکار سازماندهی نشست‌ها و صدور اعلامیه‌ها، بازنشر نوشته‌ها و گفته‌های افراد، صرف نظر از هر گرایش سیاسی و گروهی، شدیم و سایت تلاش در طول سال‌های بعد، تماماً در خدمت این اهداف و تنها بلندگوی ما برای فراخوان‌ها به یک پیکار و ایستادگی ملی بود، از جمله نمونه فراخوانی در شهریور ۱۳۸۶ که به برگزاری سمیناری از افراد گروه‌ها و گرایش‌های سیاسی مختلف در محکومیت قصد حملۀ نظامی به ایران و در هشدار به خطر تجزیۀ کشور، به دعوت ما در پاییز همان سال انجامید که در بخشی از آن آمده بود:

«در زندگی هر نسل لحظه های تاریخی پیش می آیند که به تیزبینی و قبول مسئولیت از درجات بالا تر از معمول نیاز دارند. امروز به نظر ما یکی از آن لحظه های تاریخی است که نمی‌باید گذاشت در غوغای مسائل روزانه به غفلت سپرده شود. سراشیب خطرناکی که سیاست‌های رژیم اسلامی کشور را به آن انداخته است می‌تواند به بدترین مصیبت تاریخی بینجامد. از یک سو دنبال کردن برنامه تسلیحات اتمی و بی‌اعتنائی به جامعه بین‌المللی اندک اندک زمینه را برای اجرای طرح‌های جنگ‌طلبانه دیگران آماده می‌کند و از سوی دیگر تبعیض و سرکوبگری نسبت به اقوام و اقلیت‌های مذهبی ایران فضائی بوجود می‌آورد که آرزوی همه جدایی‌خواهان و پشتیبانان بیگانه آنهاست. جمهوری اسلامی نه تنها یکسره به منافع ملی و بهروزی مردم ایران پشت‌پا زده است بلکه غرق در عوالم تصوری خویش کشور ما را همراه خود به پرتگاه می‌برد… مجموعه سیاسی – فرهنگی تلاش از همه شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی دعوت می‌کند که با هدف دفاع از یکپارچگی ملت و سرزمین ایران در عین پایبندی به اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق حقوق اقلیت‌های پیوست اعلامیه، برای گسترش آگاهی عمومی و مقابله با تبلیغات جنگ‌طلبانه و تجزیه‌طلبانه و نتایج زیان‌آور آن برای آینده کشور و دمکراسی در ایران در هر جا و از هر سو باشد به یک پیکار ملی فرهنگی بپیوندند.»

و بعد از آن فریاد فراموش نشدنی داریوش همایون طنین زنگداری انداخت که گفت؛ «برای حفظ ایران و در مخالفت با حملۀ نظامی که به تجزیۀ کشور خواهد انجامید تا ایستادن در کنار حکومت اسلامی خواهیم رفت.» و «تلاش» با همۀ ابزار و امکانات خویش، تمام قد و بی‌دریغ، در کنار وی ایستاد.

پس از آن سالهای سخت، جنبش سبز آمد و پشتیبانی بی‌دریع و بی اما و اگر ما از مبارزات و مبارزان درون کشور به همراهی و رهبری بخشی از همان دستگاه حکومت اسلامی که حضورش در پشتیبانی از مطالبات مردم، نشانگر شکافی عمیق در دیوار قدرت خودکامۀ آن بود؛ شکافی که دیگر ترمیم ناپذیر می‌نمود. یکی از بزرگترین خدمات این شکاف و آن جنبش شستن گرد سیاه یکدستی ملت با سیاست‌های تنش‌آفرین بخشی از حکومت اسلامی در چشم جهانیان و آغاز دوره‌ای تازه از نمودار شدن هر چه بیشتر ظرفیت‌های خردمندی و هوشیاری ملتی بود که به دوام و قوام خویش و همزیستی در صلح و «تعامل» با جهان دلبسته و به آرمان آزادی‌خواهی پایبند است.

«بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی» در پیگیری همان وظایفی که «تلاش» در پیش پای خود گذاشته بود، راه و کار خویش را ادامه داد و چندان به طول نیانجامید که بازتاب کار و فعالیت «بنیاد» به ویژه در داخل مرزهای کشور و در نمودار شدن پیوند‌ استوار افکار داریوش همایون با بحث‌ها و نظرات کانون‌های روشنگری در خدمت ایران و تأثیر بر سمت‌گیری‌های تازه حوادث آن به تدریج، و هر روز بیش از پیش، آشکار گردید. به موازات این موفقیت، موفقیت دیگر «بنیاد» جلب رضایت خاطر بیشتر خانواده داریوش همایون و موجب اطمینان کامل و قطعی آنان در درستی تصمیم به حمایت اخلاقی از کار «بنیاد داریوش همایون» بود، به درجه‌ای که پس از درگذشت خانم زاهدی (۷ اکتبر ۲۰۱۳)، که تا آن موقع «همه چیز را دست نخورده نگه داشته بود» واگذاری همه آنچه که از پدر به یادگار مانده بود، طی ایمیل‌هایی در آغاز سال ۲۰۱۴، از سوی خانواده به بنیاد پیشنهاد شد:

«می‌خواستم از شما بپرسم که آیا در بنیاد داریوش همایون، شما مایل هستید که ما کتاب‌ها، دست‌نوشته‌ها و مدارکِ ایشان را در اختیارتان بگذاریم چون فکر می‌کنیم شما بهتر از همه فکر ایشان را دنبال می‌کنید و محققین در آتیه شاید بخواهند به آنها دسترسی داشته باشند. در این صورت می‌توانیم آنها را برایتان بفرستیم…باعث خوشحالی ما است که یادگارها در بنیاد باقی بمانند. چه برای شما که با صمیمیت از آنها نگهداری می‌کنید و چه برای همۀ کسانی که به ایشان علاقه داشتند.»

طبیعی‌ست که ما از آن پیشنهاد به جان استقبال و از دریافت «یادگارها» شادمان شدیم؛ با علم به این که، به موازات، مسئولیت نیز سنگین‌تر می‌شود. زیرا تا کنون هر چه بود تعهدی داوطلبانه بود اما از این پس واگذاری و اعطای مسئولیت است.

فرخنده مدرس مدیر مسئول «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطه‌خواهی»

۲۸ ژانویه ۲۰۱۶