بهمناسبت درگذشت دکتر جلال متینی مراتب تسلیت قلبی و سرشار از احترامات فائقه خود را خدمت اعضای خانواده ایشان اعلام داشته و نوشته زیر را که برگرفته از فصلنامۀ تلاش شماره ۲۶ سال ۱۳۸۵ ـ ویژهنامۀ صدمین سالگرد مشروطه است، بهیاد گرانقدرشان به خوانندگان علاقمند بهتلاشهای علمی و سرشار از ایراندوستی ایشان تقدیم میکنیم. یادشان ارجمند و نامشان جاودان باد!
بایگانی موضوعی: بنیاد
جواد طباطبایی فیلسوف تاریخ و فرهنگ ایران، به پشتوانه توان علمی خود، «ایستاده در ایران»، موفق گردید «میراث معنوی» خود درباره «ایران» را که حاصل بیش از نیم سده تلاش و «جنگ» جانکاه بود؛ طی راهی سخت و طولانی «که از ناجوانمردی هیچ کم نداشت» و «در محدوده خط امانی از دیوان قضا»ی حکومت اسلامی، هم چون گنجینه و «منبع» گرانبهای علمی و ماندگار بر زمین سخت و پهناور و کهنسال ایران برای همیشه بهیادگار بگذارد. تکرار این نکات آنگاه اهمیت بیشتر پیدا میکند که بدانیم، جواد طباطبایی پس از «انقلاب اسلامی» سال پنجاهوهفت «ایستاده» در ایران، «راه» سخن گفتن و نوشتن گشود و به همین مناسبت میگوید: «شیوه نوشتن من از نوع خاصی است که لئو اشتراوس منطق آن را توضیح داده است». و آن «نوشتن تحت منطق سرکوب» بوده است.
باید در نظر داشت که شاه اسماعیل و پدر و نیایش شیخ حیدر و شیخ جنید هیچ یک مطلقاً به ایران نمیاندیشیدند. کوشش آنان تنها منحصر به این بود که با کمک بی دریغ ترکان متعصب شیعۀ آسیای صغیر و دیار بکر و شام، سرزمین مستقلی برای شیعیان به وجود بیاورند، و این کاری بود که سرانجام به دست شاه اسماعیل در ایران انجام پذیرفت. حقیقت آن است که وقتی اسماعیل در ۱۴ سالگی قیام و در ۱۵ سالگی تاجگذاری کرد، نه به ایران میاندیشید و نه به وحدت سیاسی ایران. البته حاصل فتوحات او، هم به وحدت سیاسی ایران انجامید و هم به رسمیت یافتن مذهب شیعه در سراسر ایران.
پیکار بیامان مردم، علیه جمهوری اسلامی میتواند به بزرکترین عامل بازدارندگی حمله نظامی به ایران بشود. اما اگر کار به جایی بکشد، که از میان برداشتن این رژیم به دست دیگرانی از بیرون از مرزهای ایران بیافتد، حتا به دستِ «قسمخوردهترین» دوستان تاریخی ایران، نتایج پرآسیب آن برای کشور و ملت ما بسیار ناگوار خواهد بود. به همان میزان که سیر اضمحلال و تضعیف کشور که مدتهاست، با وجود جمهوری اسلامی، درگیر روند آن هستیم، سخت ناگوار خواهد بود. اما، نه آن مرگِ در جنگ و نه این مردن تدریجی، سرنوشت محتوم ما نیست. اصلاً شایستۀ ملت ایران نیست!
مردم ایران، اگر نخواهند آن دو سرنوشت را، همچون تقدیر محتوم خود، پذیرا شوند، راه دیگرشان پیکار و ایستادگی در برابر جمهوری اسلامی است، با آمادگی و سازماندهی هر چه گستردهتر، بر گرد رهبری شاهزاده رضا پهلوی و حمایتهای سازمانیافتهتر و گستردهتری از اقدامات ایشان در جلب حمایت دولت و افکار عمومی کشورهای دیگر به ویژه کشورهای غربی در دفاع از مبارزات مردم ایران و اعلام وسیع و ایستادگی بر اینکه مردم ایران خواهان هیچ جنگی با هیچ کشوری نیستند. در این زمینه باید از جهانیان خواست که حساب مردم ایران را از رفتار تنشآفرین و آشوبگرانۀ جمهوری اسلامی جدا کنند. زمینۀ این تفکیک را تنها مبارزات مردم ایران علیه جمهوری اسلامی ایجاد میکند و بیتردید مانعی در برابر حمله به ایران خواهد بود. در رساندن پیام صلحجویی ملت ایران و در عین حال اعلام بیزاری از کنش جنگافروزانۀ رژیم اسلامی، در مجامع بینالمللی، از تبلیغات سخیف حامیان جمهوری اسلامی نباید هراسید و در برابر لفاظیهای دروغین و شعاری آنان نباید کوتاه آمد. با جلب حمایت افکار عمومی و دولتهای دیگر باید هر روز حلقۀ محاصره از بیرون و درون را بر گرد رژیم اسلامی و اعوان و انصار آن تنگتر و آن را به فرصتی برای تضعیف هرچه بیشتر و شکست نهایی و برچیدن بساط جمهوری اسلامی بدل نمود.
عنصر ثابت شخصیت داریوش همایون، عشق به ایران و دوست داشتن مردمان این سرزمین است. او میگفت «ایران، تنها چیزی است که داریم» و ایران را بر هر هویتی برتر میدانست. از جوانی با خود پیمان بسته بود که برسر تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران سر به هیچ سودائی نسپارد. بر آن بود که ایران از «یک هسته سخت» برخوردار است که مایه پایداری آنست و با اینکه در معرض وزشهای دمادم توفانهای سیاسی و هجومهای اقوام و ایلات بیابانگرد از عرب و مغول و تاتار و مطامع استعماری روس و انگلیس واقع بوده باز هویت خود را حفظ کرده است.
آن وزارت همان جور که مرا مغبون کرد برای همایون حریف و حدیث بسیار به بار آورد و سرنوشت او را تغییر داد. ایراد میگرفتند که چرا همایون به وزارت رفته است. کمترین و مهربانترین ایرادها این بود که دولت چیز زیادی به دست نیاورد اما روزنامهنگاری ایران یک روزنامهنویس برجسته را از دست داد. این حرف هم بوی همان غبنی را میدهد که من داشتم. رفتن همایون از عرصة روزنامهنگاری برای لشکری که روزنامهنویس نام داشت مانند از دست دادن سردار خود بود. از این رو دچار غبن بود و ایراد میگرفت. در واقع همایون چنان آبرویی در روزنامهنویسی داشت که گمان میرفت وزارت آن آبرو را ندارد. بنابراین چرا باید «یوسف مصری» را به «زر ناصره» میفروخت. راستی را هم که همایون به وزارت آبرو میداد نه وزارت به همایون. درست مثل فروزانفر که به سناتوری آبرو میداد نه سناتوری به فروزانفر. اگر نام فروزانفر مانده به خاطر سناتوریاش نبوده است. گمان ندارم حالا دیگر کسی یادش مانده باشد که فروزانفر هم سناتور شد. همایون هم اگر نامش مانده به خاطر روزنامهنگاریاش است نه وزارتش.
روح و روانی آرام و قلبی صاف و پاک از کدورتهای کهنه، که ما از صمیم دل آن را برای جناب طاهری آرزو میکنیم و بر این باوریم که به اقتضای سن لازم و ضروریست، اما چون آزردگی آقای طاهری از آقای همایون بس شخصیست و شاهدان نیز دستشان از روزگار کوتاه و زبانشان خاموش، پس صحت و سقم را هم نمیتوان سنجید، لذا ما از پیش حق را به آقای طاهری واگذار میکنیم و همانطور که گفتیم، بازهم تأکید میکنیم، که امیدواریم رفع کدورت شده و بار سنگین قلب ایشان بالاخره بعد از این همه سال در کانال ۱ بر زمین گذاشته شده باشد.
«آنچه در تاریخ ایرانزمین شگفتانگیز مینماید، این نکته است که اگر چه تحول نظام “شاهنشاهی”، بویژه در دورۀ اسلامی و با زوال اندیشۀ ایرانشهری، در جهت برتری قومی و در خلاف جهت حفظ وحدت “ملی” بود، اما تداوم “ملی” در تنوع قومی پایدار ماند. به نظر میآید که با زوال تدریجی اصل نظام “شاهنشاهی”، فرهنگ و ادب ایران به شالودۀ این پایداری “ملی” اقوام ایرانی، تبدیل شد….اصل در تداوم ایران، تجدید نظام “شاهنشاهی” به عنوان نهاد حکومتی نیست؛ ایرانزمین، از آغاز، قلمرویی فرهنگی بود و به طور طبیعی، پس از هر گسستی، بازگشت به اندیشۀ ایرانشهری به شالودهای برای تجدید حیات تبدیل میشد. پشتوانۀ تکوین “ملیت” ایرانی اندیشۀ ایرانشهری است و نه نظام “شاهنشاهی”، اما واقعیت تاریخی ایران با اقوام متنوع و ضرورت حفظ وحدت سرزمینی آن ایجاب کرده است که ایرانیان و بویژه وزیران که دورههایی نمایندگان راستین تمدن و فرهنگ ایرانی بودهاند، آن شیوۀ فرمانروایی را حتی به اقوام مهاجر تحمیل کنند. …»
در ایرانشهر، پیش و پس از اسلام، وحدت ملی وابسته به وحدت دینی آن نبود، همچنان که این وحدت «از بالا» نیز نبود. ایرانشهر کانون فرهنگی بود که میتوانست صورتهای متفاوت دینها و آئینهای مذهبی را درون خود بگذارد و صورتی ایرانشهری به آنها دهد. دلیل اینکه ایرانشهر، بهرغم بحرانهای درونی، یورشهای بیگانگان و فرمانروایانی که جز تیشه بر ریشه آن نمیزدهاند، هرگز از درون دستخوش فروپاشی نشد، جز این نیست که شالوده استوار وحدت ملی آن وحدت فرهنگی ایرانیان بود که همه شئون مادی و معنوی آنان را شامل میشد. همین فرهنگ توانست مبنایی برای مدارای دینی ایرانیان فراهم آورد، زیرا تنها ملتی دارای فرهنگ میتواند زمینه مدارای دینی درون فرهنگ را ایجاد کند و با فرهنگ بر تنشهای دینی و عصبیتهای قومی فائق آید.
حقیقت آن است که نیروی تخریب ایدئولوژیکی از بیرونِ اندیشۀ تجدد و ترقی و میهندوستی آمد. منطق اندیشۀ میهندوستانۀ مشروطهخواهی، منطق «شکستِ» محتوم نبود. شکستِ محتوم، یا به عبارت دقیقتر «شکست تاریخی» را ما به معنای اقدامات، افکار و ارادههایی میدانیم که از بنیاد کهنهاند، خلاف مصالح کشور و ملت، خلاف روح زمان و خلاف جریان تاریخاند، سیر و حرکت آنها در جهت اجبار انسان و اجبار اجتماع انسانی به گذشتههای سپری شده و تکرار نشدنیست. از نظر تاریخی، هم آن افکار و هم نیروهای حامل آن افکار، بیربط شده و محتوم به شکست هستند.
انقلاب مشروطه شکستی سیاسی خورد. طرح یا پروژه اصلی آن در سده بیستم ناتمام ماند و در پایان با انقلاب اسلامی به زیر افتاد. ولی طرح مشروطه خواهی زنده است و هنوز در بنیاد خود اعتبار دارد و در نتیجه دچار شکست تاریخی نشده است. برعکس انقلاب اسلامی که پیروزی سیاسی تمام عیار و بسیار کاملتری از مشروطه داشت از نظر تاریخی شکست خورده و بیموضوع است؛ چیزی جز درسهای تلخ برای آینده ندارد.