«

»

Print this نوشته

تفسیر پدیدارشناسی روح ـ جلسه پنجم بخش نخست

باز نکته دیگری که قبل از پرداختن به متن اشاره به آن لازم است این است که هگل در سال ۱۸۳۱ چند هفته‌ای پیش از مرگ خود شروع به تصحیح ویراست آثارش کرد و بعد از تصحیح یکی ـ دو اثر به تصحیح پدیدار‌شناسی روح پرداخت که متاسفانه اندکی پس از شروع به بازنویسی بر اثر ابتلاء به وبا درگذشت.

***

تفسیر پدیدار‌شناسی روح

بخش نخست جلسۀ پنجم

در جلسه گذشته قدری در منزل طبیعت و آزادی و مظاهر تاریخی آن‌ها یعنی یونان و انقلاب فرانسه درنگ کردیم. در این جلسه قدری به عقب برمی گردیم و به آنجایی می‌رسیم که هگل بحث آگاهی فردی را آغاز می‌کند، جایی که گویی دو آگاهی روی در روی هم قرارمی گیرند و از رویارویی دو آگاهی و به تعبیر بهتر دو خودآگاهی [۱] «فرد» ظاهر می‌شود. به عبارت دیگر بحث هگل تا اینجای کتاب پدیدار‌شناسی روح که حوالی صفحه ۱۰۰ کتاب است درباره آگاهی از یک عین خارجی و خودآگاهی است. اینجا هگل توضیح می‌دهد که هر آگاهی در واقع دو خودآگاهی است و می‌توانیم بگوییم هگل اینجا از یک بحث فلسفی صرف به حوزه دیگری منتقل می‌شود که برخی آن را آغاز تاریخ دانسته‌اند. هگل اینجا به صورت‌هایی (Gestalten) نزدیک می‌شود که این صورت‌ها حیثیت بیرونی هم دارند که گویی در تاریخ اتفاق افتاده‌اند.

این بحث یکی از اساسی‌ترین بحث‌های هگل در پدیدار‌شناسی روح است که در ۱۰۰ سال گذشته بسیار مورد توجه قرارگرفته و به شیوه‌های مختلف ترجمه و تفسیر شده است. در سال ۱۹۳۳ که شخصی به نام الکساندر کوژو در فرانسه یک دوره پدیدار‌شناسی روح را درس داد که ۶ سال طول کشید و تقریباً تمام شخصیت‌های مهم فرانسه در قرن ۲۰ اعم از نویسنده، هنرمند، فیلسوف و اهل سیاست در آن شرکت می‌کردند و این کلاس‌ها موجب تحول و جهش فلسفی جدیدی در فرانسه شد. می‌توان گفت که بعد از این در فرانسه فلسفه جدیدی آغاز می‌شود که پیامدهای آن در اروپا بسیار مهم بوده است تا جایی که می‌توان گفت اگزیستانسیالیسم و هم چنین نوعی از استنباط هگلی ـ مارکسی و فرویدی ـ مارکسی که در کشورهای دیگرهم اثرات بسیارمهمی گذاشت به نوعی از این کلاس‌ها سرچشمه گرفت.

این الکساندر کوژنیکف یک روس بود که در سال ۱۹۲۰ در پی انقلاب روسیه به آلمان مهاجرت کرد و حدود ۱۰ سالی پیش یاسپرس فلسفه خواند و سپس به فرانسه رفت و کارمند مالیه شد و با نام کوژو شهرتی پیدا کرد. شخصیت‌هایی مثل سار‌تر، ژرژ باتای، رمون آرون، ژاک لاکان، هانری کربن و… در کلاس پدیدار‌شناسی روح وی شرکت می‌کردند که بعداً همگی به شخصیت‌هایی مهم فکری قرن بیستم تبدیل شدند و همگی به طور سلبی یا ایجابی به نوعی متأثر از کوژو هستند. کوژنیکف که اسمش را به فرانسوی کوژو تبدیل کرده بود ضمن اینکه از اولین کسانی بود که از شوروی گریخت ولی در عین حال رگه‌های خیلی قوی از مارکسیسم در افکارش بود و می‌توان گفت از اولین کسانی بود که به نوعی به جریان هگلی ـ مارکسی اعتقاد داشت که این فکر بعداً اثرات مهمی در جریان‌هایی از مارکسیسم گذاشت که موضوع بحث ما نیست. تفسیر کوژو از پدیدار‌شناسی روح به نوعی هگلی ـ مارکسی است چون این کلاس‌ها مقارن زمانی بود که دستنوشته‌های دوره جوانی مارکس یکی پس از دیگری پیدا و چاپ می‌شد، از جمله دستنوشته فلسفی ـ اقتصادی معروف به ۱۸۴۴ که مارکس در آن درباره پدیدار‌شناسی روح بحث کرده است و می‌گوید این هگل بود که برای اولین بار گفت که «کار» اساس تحول تاریخ است. منظور این است که تقارن آثار هگل جوان و مارکس جوان یک جریان هگلی – مارکسی مهمی به وجود آورد که اگزیستانسیالیسم سار‌تر از آن بیرون آمده است. حمید عنایت که بخش خدایگان و بنده تفسیر کوژو را به فارسی برگردانده در مقدمه کتابش [۲] می‌گوید که کوژوغیراز تفسیر پدیدار‌شناسی روح کار مهم دیگری نکرده است که البته این نظر درست نیست چون در دو دهه اخیراً نوشته‌های مفصلی از کوژو پیدا و چاپ شده که از جمله آن‌ها یک تاریخ مفصل فلسفه در ۳ جلد است که آن را از منظر راسیونالیستی (منظر بیرون دینی) نوشته و هم چنین قسمت کانت این تاریخ فلسفه بعدآً پیدا و مستقلاً به عنوان یک کتاب چاپ شده است. احتمالاً چندین نفر خلاصه‌ای از آن کلاس‌ها را نوشته‌اند که یکی از آن‌ها نویسنده شهیرفرانسوی بنام گنو است که کتاب خدایگان و بنده حمید عنایت برگرفته از نوشته اوست. کربن نیز درس‌های کلاس کوژو را نوشته است که همسرش آن دستنوشته‌ها را به من نشان داد ولی متاسفانه اندکی پس از آن فوت کرد و در حال حاضر نمی‌دانم آن دستنوشته کجاست اما می‌دانیم که یکی از دلایل توجه کربن به اسلام و تشیع و فکر باطنی در اسلام از رهگذر دیدگاه ضد هگلی او بوده است.

آنچه حمید عنایت از کوژو تحت عنوان خدایگان و بنده ترجمه کرده تنها شامل تفسیر ۵ صفحه (۸ پاراگراف) از پدیدار‌شناسی روح است ولی اهمیت این بخش در تفسیر کوژو در این است که او این بخش از پدیدار‌شناسی را که یک صدم متن کامل آن است کانون و نقطه ثقل تفسیر خود از پدیدار‌شناسی روح قرار داده است ولی اثرات تفسیر این ۵ صفحه در فلسفه بی‌‌‌نهایت بوده است. در واقع فکر هگلی ـ مارکسی‌های بعدی مثل سار‌تر از همین جا سرچشمه گرفته است. بنابراین این تفسیر بسیار مهم است و عنایت نظر به اهمیت آن ترجمه چند پاراگراف هگل و تفسیرکوژو از آن چند پاراگراف را تحت عنوان خدایگان و بنده ترجمه کرده است. البته این بخش اسم فرعی دیگری بنام «پیکار برای مرگ» هم دارد که بیشتر به آن نام شناخته می‌شود. به عبارت دیگر، دو خودآگاهی در مقابل هم قرار می‌گیرند و هر کدام برای نابودی دیگری و تثبیت خود پیکارمی کنند. بنابراین این چند صفحه از پدیدار‌شناسی روح در بحث هگلی بسیار مهم است که کوژو آن را اصل قرارداده و نشان می‌دهد که از دو خودآگاهی که به پیکار برمی خیزند یکی ناچار دیگری را از صحنه پیکار بیرون می‌کند. اگر به آن تعبیر کاخ که من برای پدیدار‌شناسی روح به کار بردم و گفتم که برخی از تالارهای آن بسیارخطرناک است برگردیم می‌توان گفت اینجایی که می‌خواهیم در آن وارد شویم از‌‌ همان جاهای بسیار خطرناک است که در آن یک قتل مهم صورت می‌گیرد، و در واقع اولین جایی است که در آن جنگی تن به تن اساسی در آن درمی گیرد و یک خودآگاهی دیگری را نابود می‌کند. برخی تعابیر مارکسیستی خصوصاً آن تعبیر مارکس، به این مضمون که یک پیکاری در جایی در خواهد گرفت و در آن پیکار یک شخصیت تاریخی (پرولتاریا) برای همیشه یک شخصیت تاریخی دیگر (تمام گروه‌های در تعارض با پرولتاریا) را از صحنه تاریخ بیرون خواهد کرد، به صورت جنینی در اینجا وجود دارد. خود کوژو طبیعتاً چنین نتیجه‌ای را نمی‌گیرد ولی چیزی را در ابهام خود می‌گوید که هم بحث‌های بعدی از نوع سار‌تر را می‌توان از آن نتیجه گرفت و هم همه افکاری از این سنخ که یگ گروه و طبقه‌ای در تاریخ بر طبقات دیگر پیروز خواهد شد. تاریخ از این زاویه عبارت است از محل پیکار دائمی و پایان تاریخ و یا پایان ماقبل تاریخ – به تعبیر مارکس – زمانی است که یک طبقه بر طبقه دیگر پیروز شود. این فکر هم مارکسیستی است و هم در تمام جریان‌هایی از سنخ «هزاره‌ای» و «مهدویت» مسیحی و غیره وجود دارد. می‌دانید در قرآن هم آمده که مستضعفین پیروزشده و آینده از آن آن‌ها خواهد بود. کوژو این فکر را در پدیدار‌شناسی روح پیدا کرده و اصل قرارداده است. این فکر کم و بیش برای چندین دهه جا افتاد و اکثراً این تفسیر را پذیرفتند ولی تحقیقات جدید دقیقی که در سی چهل سال گذشته بر روی آثارهگل صورت گرفت نشان داده است که چنین نیست بلکه این فکر یک منزل از منازل بین راهی تجربه آگاهی است در حالی که نه هگل چنین نتیجه‌ای می‌گیرد و نه این‌‌ همان فکر پایان ماقبل تاریخ مارکس (شکست بورژوازی) و آغاز تاریخ (پیروزی پرولتاریا) است.

بلکه این منزلی در بین راه است و بعداً اتفاق دیگری رخ خواهد داد. هگل توضیح می‌دهد که با این پیکار دو خودآگاهی در مقابل هم قرارمی گیرند و یک صورت و رابطه دیگری میان دو خودآگاهی ظاهرمی شود، یعنی وقتی مواجهه به جایی رسید که بنده بتواند خدایگان را نفی کند، یک حیثیت و صورت دیگری از آگاهی ظاهر و آغازمی شود. اگر بخواهیم تعبیرمارکسی خیلی ساده و رایج را برای تقریب به ذهن به کار ببریم هگل فکرنمی کرده که با استقرار دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا ماقبل تاریخ به پایان می‌رسد. چنین اتفاقی از نظرهگل نمی‌توانسته رخ بدهد. از نظر هگل، نه وضع تسلط خدایگان بر بنده می‌تواند ابدی باشد و نه بنده می‌تواند در جایی خدایگان را از بین ببرد و فقط خودش بماند. بلکه صورت بعدی خودآگاهی جایی خواهد بود که این دو، خدایگانی و بندگی را نفی بکنند. در واقع مرحله بعدی نفی خدایگانی و بندگی است نه نفی خدایگانی، این دو نظریه کاملا متفاوت از هم هستند و بعداً خواهیم دید که هگل در این باره چه می‌گوید و این نظریه چه پیامدهایی دارد.

اینک به متن مورد تفسیر کوژو از پدیدار‌شناسی برمی گردم که عنایت آن را تحت عنوان خدایگان و بنده ترجمه کرده که ترجمه خوبی است چون در برخی زبان‌ها واژه Knechtschaft آلمانی را به برده که در انگلیسی slave ترجمه کرده‌اند که درست نیست و با متن هگل جور درنمی آید. البته عنایت هم در مقدمه‌ای که بر کتاب نوشته حداقل در یک مورد به جای بنده از واژه برده استفاده کرده که درست نیست. صرف نظر از آن در مقدمه عنایت چندین مشکل اساسی در فهم مطلب وجود دارد و به همین دلیل ما مقدمه را به کل کنارمی گذاریم. علت لغزش عنایت در مقدمه‌ای که نوشته یک مشکل زبانی است با این توضیح مترجمی که خودش مفسرنباشد یا نظر مفسران مهم را دنبال نکند در ترجمه چنین متن‌هایی دچارمشکل می‌شود. از آنجا که عنایت زباندان خوبی بوده از جهت ترجمه تحت اللفظی مشکلی پیدا نکرده است ولی آنجا که خواسته پای جای پای مفسر بگذارد لغزیده و به همین دلیل ما مقدمه کتاب او را کنار می‌گذاریم.

باز نکته دیگری که قبل از پرداختن به متن اشاره به آن لازم است این است که هگل در سال ۱۸۳۱ چند هفته‌ای پیش از مرگ خود شروع به تصحیح ویراست آثارش کرد و بعد از تصحیح یکی ـ دو اثر به تصحیح پدیدار‌شناسی روح پرداخت که متاسفانه اندکی پس از شروع به بازنویسی بر اثر ابتلاء به وبا درگذشت. غیر از چند تصحیح مختصر بر روی پیشگفتارپدیدار‌شناسی روح، هگل بر روی یک کاغذ که برنامه کاری خود درباره پدیدار‌شناسی روح را آورده بود، در آنجا سه کلمه مهم «منطق پشت آگاهی» نوشته است. در جلسات قبل به نقل از تفسیر هایدگراشاره کردم که کتاب پدیدار‌شناسی روح کتاب پدیدار شدن روح در سیر تجربه آگاهی است، چیزی که در اینجا حائز اهمیت است و ما کمتر به اهمیت آن پی برده‌ایم، کلمه پدیدار‌شناسی یا phenomenology انگلیسی است. وقتی ما می‌گوییم این کتاب شرح پدیدار‌شناسانه تجربه آگاهی است در اینجا ما روی دو مسئله تکیه داریم: یکی شرح پدیدار شدن است و دیگری بحث logy است که فرهنگستان زبان آن را به «‌شناسی» ترجمه کرده – که البته در بر خی موارد درست است – ولی نمی‌دانیم در بسیاری از جا‌ها در پشت این کلمه چه نهفته است. کلمه logy از ریشه «لوگوس» یونانی به معنی فکر، خرد و عقل است. کلمه logy وlogics انگلیسی به معنی منطق که از آن مشتق شده در بسیاری از موارد اشاره به چیزی دارد که آن چیز با معادل «‌شناسی» خیلی قابل فهم نیست و از آنجا که فکر ما در بسیاری از جهات توصیفی است – مثل جامعه‌شناسی به معنی توصیف جامعه که درست نیست – بنابراین «‌شناسی» را در بسیاری از موارد توصیفی از یک موضوع علم تعریف می‌کنیم. درباره پدیدار‌شناسی گفته‌اند که هگل منطق پدیدار شدن تجربه آگاهی و ‌‌نهایت رسیدن آن به روح را توضیح می‌دهد. پس، کتاب هگل اگرچه پدیدارشدن است، اما در پشت آن منطقی وجود دارد [۳] که پدیدار شدن از آن منطق تبعیت می‌کند و این ارتباط یعنی ارتباط پدیدار شدن تجربه آگاهی با منطق بسیار مهم است که هگل در اواخرعمر خود زمانی که بیست و اندی سال از نوشتن پدیدار‌شناسی فاصله گرفته و نظام فلسفی‌اش را سامان داده بود برمی گردد و آن جنبه منطقی را مورد توجه قرارمی دهد. یادداشت هگل «منطق پشت آگاهی» به این معنی است که من اینجا منطقی را بر سیر آگاهی فرمان می‌راند دنبال نموده و آن را برجسته خواهم کرد و نشان خواهم داد آگاهی با توجه به منطقی ظاهرمی شود و به این تجربه‌ها می‌رسد. البته، در این مورد هگل موفق به این کار نشد ولی در خود کتاب چه در مقدمه و پیشگفتار و چه در جاهای دیگر کتاب به کرات به این مباحث برگشته و توضیح داده که آنچه موجب می‌شود صورت‌های تاریخی یعنی Gestalten به این صورت پدیدار شوند، این ضرورت تداومی که تاریخ اروپا را به این صورت رقم زده، مبتنی بر منطقی است که وظیفه فلسفه دوران جدید توضیح آن است.

تاکید من بر این موضوع به این دلیل است که ما تحت تاثیر منطق ارسطویی این معنا از منطق را متوجه نمی‌شویم. منطق ارسطویی یا منطق صوری شیوه درست استدلال کردن را می‌آموزد. به عبارت دیگر، منطق ارسطویی با خود فکر کاری ندارد بلکه فقط شیوه‌های صوری درست فکر کردن را یاد می‌دهد ولی منطقی که هگل از آن صحبت می‌کند منطقی است که عین وجود‌شناسی وعین بحث وجود است و این منطق عین صیرورت و عین حرکت ذاتی عالم و شرح و بیان آن است و دیالکتیک به یک معنی همین است. در واقع، بحث هگل در مورد منطق این است که عالم وجود صیرورت و حرکت جوهری دارد که اگر بتوان آن شرح کرد و وتوضیح داد، یعنی Darstellung آن، آن شرح‌‌ همان منطق دیالکتیکی است. پس، منطق دیالکتیکی در هگل، و پس از او، از نوع منطق ارسطویی نیست که از یک طرف متافیزیک و مابعدالطبیعه و وجود‌شناسی نوشته باشد و از طرف دیگرمنطق آن را جداگانه نوشته باشد که این دو می‌توانند هیچ ربطی هم به یکدیگرنداشته باشند. تمام مسئله هگل این است که نشان بدهد چگونه این دو عین هم هستند و چگونه از همدیگر به دست می‌آیند. علت اینکه ما در پدیدار‌شناسی از فلسفه صرف شروع کردیم و خیلی زود به سیاست منتقل شدیم در این است که همه این‌ها ساحت‌های یک امر واحدی هستند و هگل نشان می‌دهد که یک منطق واحدی – در معنای هگلی – وجود دارد که همه جا از حوزه مابعدالطبیعه، سیاست، حقوق، روان‌شناسی گرفته تا تمام شئون وجود و هر شأنی که این وجود می‌تواند پیدا کند، ساری و جاری است. از این رو، هگل بر مبنای منطقی بحث می‌کند که همه جا جاری است.

ـــ

 [۱] – وقتی دوآگاهی درمقابل هم قرار می‌گیرند، هر کدام از طریق دیگری یا غیر به خودآگاهی تبدیل می‌شوند.

 [۲] – خدایگان وبنده، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، چاپ پنجم صفحه ۱۵

 [۳] – هگل این منطق را درکتاب منطقش توضیح داده است.