«

»

Print this نوشته

تفسیر پدیدارشناسی روح هگل ـ جلسۀ دوم بخش نخست

در جلسه قبل گفتم که بسیاری از نویسندگان پدیدارشناسی را به یک راه مانند کرده اند که خود هگل هم کم و بیش این تعبیر را به کار می برد. من ترجیح دادم برای فهم بهترمطلب تعبیر کاخ بلند را حفظ کنم چون آنچه در زبان فارسی درباره پدیدارشناسی روح نوشته یا ترجمه شده همگی بحثهایی است که در بیرون این ساختمان می گذرد و در واقع توصیف­هایی از بیرون است.

***

جلسه دوم

در جلسه قبل گفتم که بسیاری از نویسندگان پدیدارشناسی را به یک راه مانند کرده اند که خود هگل هم کم و بیش این تعبیر را به کار می برد. من ترجیح دادم برای فهم بهترمطلب تعبیر کاخ بلند را حفظ کنم چون آنچه در زبان فارسی درباره پدیدارشناسی روح نوشته یا ترجمه شده همگی بحثهایی است که در بیرون این ساختمان می گذرد و در واقع توصیف­هایی از بیرون است. از اینرو من تعبیر کاخ را همچنان حفظ می کنم تا بگویم باید به وارد شدن در آن خطر کرد. نه تنها هگل بلکه وضع ما در برابرتمام متن های مهم فلسفی این گونه است که هرچه گفته یا نوشته ایم توصیفی از بیرون است و تاکنون کسی از درون این آثار گزارشی معمارانه به ما نداده است. این مسئله در مورد هگل اهمیت ویژه دارد چون نظام هگلی بویژه پدیدارشناسی روح بیش از حد منظم و نظام مند است. تعبیر معمارانه را برای اشاره به این مسئله به کاربردم که همه هنرهای ما خصوصاً در سده های متاخر از جمله معماری و همچنین همه نوشتهای ما در حوزه نظری فاقد آن چیزی است که اروپاییها به آن  systemمی گویند. ما این کلمه سیستم را به نظام یا منظومه ترجمه می کنیم ولی اصلاً برای ما قابل فهم نیست. سیستم در ریشه یونانی ( sym – syn) دارای معنی (هم، با هم) است و هر چیز سیستماتیک، یعنی اموری که در نسبت با هم و در کنارهم وضع شده اند. مثلاً موسیقی به دلیل تحولی که در غرب داشته به فرم هایی مانند سمفونی رسیده ولی موسیقی ما هم چنان چند ساز محدود در کنار هم است که چه بسا هر کدام هم چیزی می نوازند. در سمفونی که باز ریشه sym یا syn در آن وجود دارد، اصوات به صورتی هارمونیک در کنار هم و در نسبتی معین قرار داده شده است. این هماهنگی درونی را می توان در تمام سطوح فرهنگ و تمدن غربی دید. برخی از نویسندگان توضیح داده اند که وقتی توماس قدیس در اواسط قرن سیزدهم میلادی کتاب کلیات الهیات را نوشت، دوره ای که به دوره کلیساهای جامع اروپایی مشهور است، معمار تحت تاثیر آن کتاب قرار گرفتند و نسبتی میان معماری این کلیساها و معماری درونی کتاب الهیات توماس قدیس به وجود آمد. به عبارت دیگر، میان معماری، موسیقی، شعر و ادبیات و فکر و همه نمودهای فرهنگ و تمدن غربی نوعی مطابقت و هماهنگی وجود دارد. این نکته غیر تخصصی را از این جهت آوردم که علت تشبیه پدیدارشناسی روح به کاخ و حفظ این تعبیر را برای توضیح این کتاب را بیشتر روشن کنم و بگویم در درون این کاخ طرح معمارانه­ای رفته که جز از درون آن را نمی­شود­ دید و توضیح داد و به تعبیر بهتر اصلاً نمی­شود آن را توضیح داد بلکه فقط می توان دید و تجربه کرد. این چیزی است که هگل آن را به کاربرده و در جلسه قبل هم دیدیم که نام فرعی اولیه کتاب «علم تجربه آگاهی» بود، یعنی این که انسان به چه ترتیبی آگاهی را تجربه می­کند. در واقع این صیرورت و تحول آگاهی است که اهمیت دارد و هگل هم درباره آن بحث کرده است، پس، توضیح این صیرورت و تحول تنها از درون شدنی است. اگر به آن تعبیر دیگر که پدیدارشناسی را یک راه می دانست و خود هگل هم به کار برده برگردیم، می توانیم بگوییم همراه و همگام بودن با هگل در مسیر و جهت تحول علم تجربه آگاهی است که به ما می گوید آگاهی چیست، آگاهی آن چیزی نیست که ما از بیرون بتوانیم آن را دریابیم .

با حفظ تعبیر کاخ به نکته دیگر نیز باید اشاره کنم. گفتم سعی می کنم از منفذی وارد این کاخ بشویم و در صورت امکان ساختار معماری آن را شناسایی کنیم. حال این مسئله مطرح می شود که اگر پدیدارشناسی به مثابه یک کاخ بلند و عظیمی است که برای ما امکان دیدن همه زوایای آن وجود ندارد، پس، دیدن چند تالار یا سرسرا، وقتی نتوانیم همه زوایا را ببینیم و طرح معماری آن را بفهمیم، چه فایده ای دارد؟ برای پاسخ به این سؤال می توانیم از تعبیر کاخ استفاده کنیم زیرا، معماری درونی و طرحی که هگل از درون اعمال کرده و کاخ را بر مبنای آن ساخته دارای منطقی است که این منطق در تمام زوایا و فضاهای داخلی کاخ ساری و جاری است، بنابراین وارد شدن در یک یا چند تالار مهم آن می تواند تصوری از منطق معماری به کار رفته در آن را به ما بدهد و می توانیم با فهم و تعمیم آن کل اثر را بفهمیم و درک کنیم، خود هگل هم این موضوع را مد نظر قرار دارد که می گوید درست است که این کتاب ۵۰۰ صفحه و بسیارمشکل است ولی شما می توانید در هر جایی هر منزلی از این راه علم تجربه آگاهی به کسانی که در این راه و سلوک هستند بپیوندید و به احتمال زیاد و از آن جا که اصل بر حرکت و در راه بودن است، بدانید که این حرکت و سیر چیست؟ از کجا شروع می شود و به کجا می رود؟ یا به تعبیر دیگر، از کجا می آییم و به کجا می رویم .

هدف از این بحث­ها که البته خیلی انتزاعی است و در واقع نتایجی است که می شود از مباحث پدیدارشناسی گرفت این است که در آغاز بگویم یک بحث انتزاعی و منطق بسیار پیچیده ای بر این اثر حاکم است. از سال ۱۸۰۵ نوشتن پدیدارشناسی شروع شد و درآوریل ۱۸۰۷ منتشر شد و درست دویست و یک سال از انتشار آن می گذرد. گفتیم که کتاب یک مقدمه دارد که در آغاز یعنی در سال ۱۸۰۵ نوشته شده و یک پیشگفتار دارد که در سال ۱۸۰۷ و چند ماه قبل از انتشارنوشته شده است اما پس از انتشار، هگل یک توضیح کوتاه یک صفحه ای در اکتبر۱۸۰۷ برای خریداران کتاب نوشت و ناشر آن را چاپ و در میان صفحات کتاب گذاشت. این توضیح یک صفحه ای شبیه آن چیزی است که این جا گاهی پشت جلد کتابها می نویسند. این توضیح کوتاه مثل تابلوی توضیحات اماکن تاریخی بسیار مهم است چون هگل بعد از انتشار کتاب آن را نوشته است به این مفهوم که اولا کسی است که مفاهیم و معنای اصلی کتاب را نه تنها نوشته بلکه هضم هم کرده است و ثانیاً تمام مفاهیم و اصطلاحات اصلی و اساسی که در جای جای کتاب تعبیه شده، آن ها را در این راهنمای کوتاه به کار گرفته است و احتمالاً ترجمه ای هم از آن به فارسی وجود ندارد. من این متن کوتاه را ترجمه می کنم و روی مفاهیم اصلی آن می­ایستم و توضیح  می­دهم و در واقع این اولین منفذی است که از طریق آن وارد کاخ پدیدارشناسی روح می­شویم. در ترجمه و توضیح این مقدمه شما از طریق مفهوم مخالف مطالب خواهید دید ترجمه Geist به ذهن امکان پذیرنیست و کسانی که Geist را به ذهن ترجمه کرده اند به مثابه کسانی هستند که از بیرون و حتی بدون دیدن تابلوی توضیحات که یک آشنایی اجمالی بدست می دهد، از دور به توصیف کاخ پدیدارشناسی پرداخته اند.

هگل در این پاراگراف کوتاه می نویسد «این مجلد دانش را در صیرورت آن بازمی­نماید». تمام کلماتی که هگل در این جمله به کار برده مسئله ساز است. می گوید این کتابی درباره دانش است، معادل انگلیسی دانش در این جا knowledge است که دو جنبه دارد. یک جنبه دانش حدوداً منظم و پیچیده­ای است که انسان می­تواند درباره یک واقعیت به دست بیاورد. جنبه دوم دانش شناخت اولیه و بیواسطه­ای است که ما پیدا می­کنیم. هگل هنوز نمی­گوید منظورش از دانشی که می خواهد توضیح دهد کدام جنبه است. بعد اضافه می کند که دانش را در صیرورت و شدن یا تحول آن می­خواهد توضیح دهد. «صیرورت» اصطلاحی عربی است که در مقابل «وجود» که امری ساکن است به کار می­رود، صیرورت در واقع شأنی از وجود است که حرکت و تحول پیدا می­کند و از وضعی و شأنی به یک وضع یا شأن دیگری درمی­آید. معادل فارسی صیرورت «شدن» است . کلمه «بازمی­نمایدDarstellung  » کلمه مشکل و خیلی پیچیده ای است که در زبان های دیگرهم معادل درست و دقیقی ندارد، در فرانسه و انگلیسی می شود آن را به presentation ترجمه کرد. این کلمه خصوصاً بعد از آن که هگل آن را به کار برد به کلمه پیچیدۀ دیالکتیکی تبدیل شد و وضع آن بعد از آن که مارکس هم آن را در اوایل کتاب سرمایه به کار گرفت، پیچیده ترشد، به طوری که مترجمین را به مشکل انداخته است. کلمه stellung در آلمانی به معنی وضع کردن و گذاشتن چیزی در جایی است، Darstellung یعنی در آن جا می گذارم، معادل خوب برای این کلمه در فارسی می تواند «شرح» باشد. من این جمله را یک جور دیگرهم ترجمه می کنم که ببینید با دو زبان مختلف می­شود آن را فهمید. ترجمه دوم این گونه می شود «این مجلد دانش را در سیر تکوینی آن شرح می کند»، یعنی شرح دانش در سیر تکوینی آن. ترجمه اول دقیقاً مطابق آن چیزی است که هگل گفته است. ترجمه اول در واقع ترجمه تحت اللفظی است که درست است ولی از طرف دیگر، ترجمه دوم، ترجمه ای است که آن چه هگل گفته با اصلاحات خودمان می فهمم و درک می­کنم. شکی نیست ترجمه دوم از نظرمفهومی به آن چه هگل می گوید نزدیکتر است و علت این که من چرا در دفعه اول این گونه ترجمه نکردم این است که هر باری که ما مفاهیم بنیادین غربی را از طریق معادل سازی با مفاهیم اصلی فلسفه و بحثهای نظری خودمان می­فهمیم در واقع چیزی را ازدست می­دهیم، به عبارت دیگر، مفاهیم آن ها در یک فضای اثیری متفاوتی جریان دارد که آن فضا برای ما ناشناخته است، باز به عبارت دیگر، فضای فلسفی و نظری ما با فضای فلسفی و نظری آنان متفاوت است. بنابراین هر بارکه ما این اصطلاحات را به کارمی بریم چیزی را از دست می دهیم اما در تفسیر باید بتوانیم آن چه از دست دادیم بازیابی بکنیم. کلمه werden که ما یک بار آن را صیرورت و بار دیگر سیر تکوینی ترجمه کردیم در آلمانی فعل است که هگل با آوردن حرف تعریف آن را به اسم تبدیل کرده است ، البته این کار در زبان ما به راحتی امکان­پذیر نیست . صیرورت یا معادل فارسی آن که اشاره به تحول، گشتن و شدن از درون دارد معادل بهتری به نسبت سیر تکوینی است. مفهوم صیرورت یا شدن از جمله مفاهیم بسیار اساسی که هگل هم چنان با آن پیش خواهد رفت و این مفهوم در واقع هم چون مصالحی است که هگل آن را در جای جای این کاخ تعبیه خواهد کرد و با آن فضاهایی را که می­تواند درست بکند، درست خواهد کرد، بنابراین بهتر است که این کلمات را بشناسیم چون این کلمات در هر جا تکرار خواهند شد و هگل سعی خواهد کرد با آنها فضاهای متفاوت دیگری درست کند. اما مشکل ما با کلمه شرح بیشتر از بقیه کلمات است، هرچند شرح معادل خوبی برای Darstellung آلمانی و  presentationانگلیسی است ولی چیزی که مهم است آن جنبه دیالکتیک و آن فضا است که ما نمی توانیم از آنجا به اینجا منتقل کنیم  چون فلسفه و هنر جدید و سایر وجوه فرهنگ و تمدن غربی یک فضا است نه صرف کلمات و الحان. اخیراً شنیدم یک نفر موتسارت را با تارنواخته است، موتسارت فقط الحان نیست که با تعداد زیادی سازایرانی از روی نت نواخته شود بلکه موتسارت یک فضا است و آن فضا با هر تعداد ساز ایرانی اصلاً قابل انتقال نیست. حال همین وضع در مورد کلمه شرح هم وجود دارد. کلمه شرح عبارت است از توضیح یا توصیف چیزی که در بیرون اتفاق می­افتد توسط  یک شارح مثل شرح واقعه حمله چنگیز به ایران. این شرح نمی­تواند معنی Darstellung را برساند. شاید بهترین جایی که می توانیم به مفهوم هگلی شرح نزدیک شویم «شرح این هجران و این خون جگر» مولاناست. این شرحی که مولانا می­گوید از نوع شرح یک واقعه خارجی مثل حمله چنگیز به ایران نیست بلکه توضیح از درون چیزی با فضایی کلی آن است. به هرحال Darstellung به معنای شرح در اصطلاح مولانا «شرح این هجران و این خون جگر» است. پس هگل می گوید این کتاب دانش را در صیرورت آن برای شما شرح می دهد ولی نه به این معنی که داستان صیرورت دانش را تعریف کند بلکه به این معنی که این کتاب دست شما را خواهد گرفت و آن راهی را که من تا پایان این کتاب (تا علم مطلق) رفتم، به شما شرح خواهد داد و کمک خواهد کرد آن آگاهی که من تجربه کردم شما هم آن را تجربه کنید. پس در همان آغاز درمی‌یابیم که ما در بیرون جایی هستیم که هگل برای ما ساخته است. اگر بخواهیم کمی امروز‌ی­تر صحبت کنیم، منظور این است که در فضای مدرنیته نمی‌توانید از بیرون شرح آن را گوش کنید و بعد آن را تکرارکنید، مدرنیته چیزی است که باید وارد آن فضا بشوید و آن راه و مسیر را دنبال کنید، به همین دلیل است که گفتم خیلی از مفسرین از پدیدارشناسی روح به راه تعبیر کرده اند. بر اساس این تعبیر این راه را هر کسی باید رفته باشد و به هزینه خود خطر ورود در این راه را بپذیرد و در گذر از این راه است که خواهد فهمید علم تجربه آگاهی چیست و گرنه از بیرون راه امکان فهمیدن آن وجود ندارد، پس وقتی که می گوید من در این کتاب سیرتکوینی دانش را یا شناخت را و یا معرفت را برای شما darstellen [1] می کنم یا بازنمون می کنم[۲] و یا به تعبیر بهتر شرح می کنم، به این معنی نیست که من از بیرون آن را به شما توضیح خواهم داد بلکه به این معنی است که من امکانی فراهم می کنم که این نمایش با تمام فضاهایش در برابر شما اجرا بشود و شما هم جزئی از این نمایش باشید. این نمایش برای شما اجرا می­شود در حالی که شما هم در آن هستید، یعنی شما باید پای در این مسیر بگذارید تا بدانید در این راه چه اتفاقی می­افتد.

هگل در ادامه می­نویسد «پدیدارشناسی روح با قراردادن دانش به جای توضیحات روانشناختی یا حتی بحث‌های انتزاعی باید به بنیادگذاری دانش بپردازد.» اولین حمله اساسی هگل در این جا به کسانی است که برای فلسفه مقدمه می نویسند و منظور هگل از توضیحات روانشناختی درباره  دانش اشاره به مباحثی مثل تقسیم بندی علم و نحوه حصول علم در ذهن است، به عنوان مثال می گویند در درجه اول ذهن چیزی را حس و سپس آن را ادراک و در نهایت مورد تعقل قرار می­دهد و قس علیهذا. جهت حمله هگل به همه کسانی است که برای فلسفه مقدمه می نویسند، هگل از همان آغاز می­گوید پدیدارشناسی روح عبارت است از شرح – به معنایی که گذشت – سیر تکوینی علم و این سیر تکوینی را نمی­شود توضیح بیرونی داد. نوشتن مقدمه برای فلسفه مثل این است که برای راهپیمایی مقدمه نوشته شود، چون یک نفر یا راه پیما و دونده هست و پای در راه دارد و یا نیست و مهمتر از آن کسی با نوشتن مقدمه بر راهپیمایی یا خواندن مقدمه بر راهپیمایی راه پیما و دونده خوبی نمی­شود. پس فلسفه چیزی است که آغاز ندارد، بر فلسفه مقدمه نمی­شود نوشت چون فلسفه یک راه است، شما یا راه می­افتید و یا نمی­افتید، یا در مسیر فلسفه قرار می­گیرید و می بینید فلسفه چیست؟ به عبارت دیگر، از طریق قرار گرفتن در مسیر آگاهی، علم تجربه آگاهی را پیدا خواهید کرد، اگر آگاهی پیدا کردید، علم آن را هم پیدا می­کنید، نمی­شود علم مربوط به آگاهی را جدا نوشت و آن را از سیرتکوینی آگاهی جدا کرد، علم آگاهی خودِ آگاهی است، علم آگاهی یا همان فلسفه، بیرون از سیرتکوینی آگاهی و تحول آن نیست.


[۱] – مترجمین عرب darstellung را به تبیین ترجمه کرده اند که به معنی بیان یک چیز به صورت روشن است .

    پدیدارشناسی روح ، ترجمه دکترناجی العونلّی ، ص ۷۹۱ ، المنظمه العربیه للترجمه، بیروت ۲۰۰۶ (نصیری)

[۲] – اگراشتباه نباشد، ایرج اسکندری درترجمه کاپیتال مارکس ، بازنمون کردن را برای darstellen پیشنهاد داده است