با وجود حکومتی چون رژیم اسلامی و رئیسجمهوری چون احمدینژاد و حد بیزاری اندازه ناگرفتنی ایرانیان از چنین حکومتی که خود عامل بیثباتی و ناامنیست، چه کسی میتواند تضمین کند، که ایران در صورت از دست دادن رشته شکیبائی و عقلانیت، غفلت در تشخیص اولویتها سرنوشتی رنجآورتر و ویرانکنندهتر از آن چه بر سوریه میرود، در پیش نخواهد داشت؟
یک اولویت و سه راهکار “تغییر فلسفه حکومت، حفظ نظام گزینهای واقعگرایانه و یک سازش آبرومند”
مروری بر دیدگاه داریوش همایون
فرخنده مدرس
در روزهائی که دومین سالگرد درگذشت داریوش همایون را سپری میکردیم، در گرامیداشت نام وی، برخی از دوستان و دوستداران اندیشههایش در نوشتههائی اهمیت تلاشهای نظری وی در حوزهی اندیشه سیاسی و در زمینه سیاستگری را مورد توجه قرار داده و وجوهی از آن تلاشها و خطوط پررنگ و اصلی آن نظرات را برجسته نمودند و برجستهتر از همه جایگاه ایران به مثابهی محوری که همه “گردونهی” دستگاه نظری و اجزاء و عناصر فکری آن فرزانه همروزگار ما تا آخر “بر آن محور میگردید”.
حفظ ایران و حفظ یکپارچگی ملت به عنوان بالاترین اولویت و به مثابه اندیشه راهنما در مسیرهای تازه به سوی هدف آزادی، ترقی و حقوق ملت در جنبش مشروطه و طی دهههائی پس از انقلاب مشروطه درخششی یافت، اما پس از آن در ولع قدرت سیاستبازان و در لابلای سنتهای فکری سراسر کهنه و فرهنگی پوسیده و زیر وزن سنگین درکی بیمایه از سیاست و سیاستگری، به تدریج اهمیت آن کمرنگتر و بیرونقتر و با اوج گیری انقلاب اسلامی و استقرار حکومت دینی در ایران تا مدتی پاک به دست فراموشی سپرده شد. و این برای دلبستگان به این سرزمین از جمله برای داریوش همایون بس ناگوار و تأسفبار بود.
برای باز کردن چشمهای بسته حکومتگران اسلامی و حامیان و حافظان آن به قیمت زوال و فروپاشی کشور و همچنین برای گشودن گوشهای ناشنوای طیف گستردهای از مخالفین رژیم و مدافعان درهمپیچیدن بساط حکومت به هر قیمت، و حتا به قیمت نابودی ایران، جز به “فریاد” تکان دهندهی داریوش همایون مبنی بر هشدار به “اندیشیدن نیاندیشیدهها” و برای خود وی “نیاندیشیدنیها” یعنی ایستادن در کنار حکومتی که با آن ضدیت وجودی داشت، تنها راه، و نتیجهی آن نشاندن ایران بار دیگر در مرکز گفتمان سیاسی بود. امروز چنین به نظر میرسد، جز اندکی از حکومتگران نادان و جز جمع کوچکی از مخالفان که پاک درگندآب سیاستبازیهای تبعیدی بیمایه تا حد طلب حمایتهای “استراتژیک” و درخواست یاریهای “تکنولوژیک” از کشورهای عربی منطقه و شیوخ عرب درغلتیدهاند، طنین تکاندهندهی این فریاد، بر گوش جانها و روانهای بسیاری نشسته است و نیروی ایستادگی در راه حفظ ایران از آسیبها و خطرهای هولناک بیدار شده است.
آن موضعگیری فراموشنشدنی یا به زبان خود داریوش همایون، آن “موضع دراماتیک” یعنی اعلام ایستادن در کنار رژیم اسلامی در صورت حمله به ایران یا تجزیهی کشور، برای نشاندن هر کس ـ مهم نیست در کدام کسوت و از کدام مسلک ـ در قلب ایرانیان و در حافظهی تاریخی این ملت همواره کافی بوده است. ولی برای داریوش همایون مسئلهی مهمِ پاسداری کشور و ورزیدن سیاست ایران نه “موضوع روابط عمومی” و جلب قلوب بود و نه او هرگز برای “ثبت در تاریخ” میگفت و مینوشت. همانگونه که آقای تیزقدم نیز در نوشته خود ـ “داریوش همایون، لیبرالی اصولگرا”ـ به درستی اشاره کرده است: “معیار جهت گیری های سیاسی داریوش همایون آن گونه که خود می گفت درست بودن آنها بود و نه خوش آمد دیگران…”
افراد و جمعهای کوچک و بزرگ با گرایشهای گوناگونی که در آن زمان با داریوش همایون در جدال و تبادل فکری و بحث و گفتگو بودند، و بسیاری از او انتظار تغییر، تجدیدنظر یا حداقل پرده پوشی بیشتری در آن موضعگیری را داشتند، ایستادگی و استواری وی را در درستی موضع و تأثیر بیتردید و مستقیم آن بر کشورهای غربی و به ویژه بر ایالات متحدهی آمریکا برای کنار گذاشتن یا به تعویق انداختن حمله به ایران را به یاد دارند. اما کمتر کسانی به تأثیر بسیار مهمتر و پردامنهتر آن موضعگیری بر نیروهای درون کشور، خاصه نیروهای حاشیه قدرت حاکم و طیف گستردهی اصلاحطلبان توجه نمودند.
البته سازندگان افکار عمومی غرب احتمال حمله به ایران را تاکنون از محاسبات و تحلیلهای خود و دولت های غربی این “گزینه” را تا امروز از معادلات و سیاستهای خود حذف نکردهاند و همچنان بر باز بودن دست بر این گزینه را گوشزد میکنند، اما بیداری دوباره و باز شدن چشمها بر اهمیت حفظ کشور و وظیفه درجه اول حفظ جان و مال و هستی و امنیت مردمانی که در آن آب و خاک زندگی را میگذرانند، و به دنبال آن نیروی چارهاندیشی و بکارانداختن عقل و خرد در جهت توقف سیاستهای مخرب حکومت اسلامی به عنوان عامل اصلی تحریک که ایران را هر روز بیشتر به پرتگاه یک درگیری نابرابر و نابودکننده نظامی میراند، پدیدار گردید. از آن پس نغمه و ندای صلحطلبی و خواست حل سیاسی بحران با جهان و غرب، هرچند با تعلل و به زبان پرلکنت به گوشها رسید و غربیها را در راه بکارگیری زور برهنه نظامی علیه مردمانی که ندای صلح از یک سو وآمادگی دفاع از میهن از سوی دیگر و مقاومت و مبارزه علیه حکومت کشور خود را همزمان و همراه پیش میبردند، به ملاحظات بیشتری انداخت.
و اما داریوش همایون، همچنین داریوش همایون نمیشد، اگر به راهگشائی و تدوین سیاستهای پیشبرد عملی چنین موضع سخت و پیچیدهای نمیاندیشید؛ راهگشائی و اندیشیدنی به شیوهی خود: یعنی طرح مفاهیمی تازه و سخت ناآشنا به گوش ملت و حتا ناآشنا به گوش بسیاری از سرآمدان و فعالان سیاسی حاضر در میدان، و در آغاز نیز عموماً با طنینی ناگوار و سخت قابل پذیرش؛ پس از آن کشاندن آن مفاهیم به درون نوشتههای پی درپی خویش و سختکوشی در توضیح درستی آنها و تشریح ابعاد و الزاماتشان به عنوان هم برنامه سیاسی لحظه و هم استراتژی منسجم و در خدمت به اهداف؛ برخی در تبیین هدف و بعضی در گشودن باریکههای هر قدر تنگ اما مطمئن و کم خطر برای برداشتن گامهای بعدی به سوی آرمان، گامهای کوچک اما استوار.
از یادگارهای آخرین سالهای عمر او، طرح مفهوم “تغییر فلسفه حکومت” و نشاندن این مفهوم به جای شعار سرنگونی بود، تجدید نظر در شعار سرنگون کردن رژیم اسلامی از بیرون و یا از طریق قهر و خشونت و انقلاب که نه خود وی هرگز دلی با آن داشت و نه ملت در درون میخواست، و تحققش را به دست ایرانیان تبعیدی اهل شعار نشدنی و به حمایت و همراهی بیگانگان خطری مرگآور میشمرد. نخستین بار پرتو این مفهوم با پیدایش مطلع حقیقی آن یعنی جنبش سبز به مثابه “یک جنبش اجتماعی تمام عیار” ممکن شد. با جنبش سبز بود که پایان قطعی دورهی فترت و غفلت طولانی ملت و سرآمدانش نمودار و بلوغ و نبوغ آنان آشکار گردید؛ جنبشی به مثابه سرآغاز آزمون و سنجش توانمندی، استواری، پختگی و شکیبائی و هوشیاری لازم برای پیشبرد گام به گام مبارزه در جهت “تغییر فلسفه حکومت”، برای هدایت جنبشی دگرگون کننده و بنیانکن در حوزهی فکر و فرهنگ سیاسی که لاجرم جز به فلسفهی حکومتی بر پایه اراده و رأی ملت و التزام به حقوق برابر انسانها ممکن نشود، جنبشی برای تغییر نگاه به سیاست که تنها جنگ و رقابت و حذف برای دستیابی به قدرت و امتیازات آن نباشد، برای جا انداختن نگرشی که قدرت و سیاست بیاعتنا و بیرون از احترام و قبول آرای مردم و نمایندگان منتخب آنان را جز به فسادی که امروز حکومت اسلامی سراسر تصویری باورنکردنی از آن است، یاد نکند و برای آن پشیزی قائل نشود. جنبشی با پیکرهای هشیار و با نبوغ در تشخیص اولویتها و کوششی بردبارانه در راه اهداف در عین درنگاهداری جامعه و کشور و ملت و پرهیز و پیشگیری از افتادن به ورطه خون و خشونت و انتقام، آن هم در شرایطی که سنگ بلا از آسمان و از هر سو میبارد و ایران بار دیگر در لبهی سقوطی هراسناک ایستاده است. با چنین جنبشی و با استواری در تداوم آن، به باور داریوش همایون، ادامه حکومت اسلامی آن چه که در این سی سال و اندی بوده و آن رنگی که لاجرم بر پایهی فلسفهی ناراست خود گرفته، دیگر ناممکن و به زیر کشیده شدن کامل فرهنگ و فلسفه حکومتیاش مسئله زمان و بینیاز از قهر و خشونت و انقلاب شده بود.
دو یادگار دیگر برجای مانده از سالهای آخرزندگی آن فرزانه؛ طرح راه حل “سازشی آبرومندانه” و در کنار آن “حفظ نظام گزینهای واقعگرایانه” بود؛ دومی به مثابه جای پائی برای اولی و در درجه نخست برای پیشگیری از تندروی جبهه مبارزه در شرایط تهدید ایران از بیرون و سودای تجزیه کشور، برای جلوگیری از خلأ قدرت، و به منظور دادن اطمینان و تقویت روحیه سخنگویان و رهبران اصلاحطلب جنبش تا از رنگارنگی پیکره جنبش و مطالبات آن نهراسیده و در مبارزه با بخش حاکم رژیم سست نشوند.
و “سازشی آبرومند” به منظور راهگشائی برای برداشتن گام بعدی که در پایان اوج نخست جنبش سبز و آغاز مرحلهی “رفتن به ژرفا” و به ضرورت حفظ روحیه مبارزان و تجدید قوای جنبش پیشرو گذاشت؛ با چشمی به حکومت اسلامی که هیچ سودای آشتی و سازش نداشت، برعکس در وحشتی که به جانش افتاده و در ولعی که در حفظ قدرت داشت، میرفت که خود را برای خونریزی و جنایت بی حد آماده کند و در راه آن بود که جامهی پیشکسوتی بشار اسد و قذافی را به تن نماید.
چارهاندیشی با دو طرح “حفظ نظام به عنوان گزینهای واقعگرایانه، و به دنبال آن “سازشی آبرومندانه” هر چند در آن زمان شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت و در چشم انقلابیون اینترنتی و تهییجشدگان بیانیه نویس از هزاران فرسنگی، آب سردی بر روان توده به خشم آمده، و پراکندن تخم “ترس” و اشاعه “بزدلی” در میان مردم تبلیغ میشد، اما برای داریوش همایون نه وقوع حوادث لیبی و نه سرنوشت مرارتبار مردم بلازده سوریه لازم نبود تا او دریابد، که با رژیمی که آماده ریختن خون است و برای حفظ برتری ایدئولوژیک و نگه داشتن امتیازات مالی و سیاسی خود، از پرپرکردن گل حیات جوانان کشور ابائی ندارد، و با وجود صف دراز دشمنان خارجی دست به سلاح و پولهای هنگفت، سرنوشت ایرانِ پر از ظلم و بیداد و ایستاده بر لب پرتگاه چه خواهد بود. نزد وی همان عراق و افغانستان برای تجربهآموزی کافی بود. در دو سال پس از درگذشت داریوش همایون، نه تنها به آن تجربههای گرانبار و سرنوشتهای رنجبار مردمان کشورهای منطقه افزوده شده است، علاوه بر آن نیروی هولناکی به نام سلفیهای خونریز هممسلک و جایگزین القاعده، در افق مبارزات حساب نشده و شورشهای کور پدید آمده است که هدف آنها برخلاف احتسابات گذشته، دیگر تنها کسب قدرت در این یا آن کشور نیست، بلکه اولویتشان جستجو و برقراری کمپهای تعلیمات نظامی و انتحاری برای برهم ریختن هر چه ثبات و امنیت در هر گوشه از جهان و درگیر کردن و به نابودی کشاندن هر چه نیروی حافظ امنیت، ثبات، آزادی و پیشرفت در هر جامعهایست. برای آنان دولتهای ضعیف و فاقد اعتبار و بیگانه از حقوق مردمان خود و مردمان ناراضی و فقرزده، کشورهای ناتوان یا تضعیف شده، آسانترین هدفها و سهلترین کانونهای آتشافروزی و خونریریزی و سربازگیریاند. با وجود حکومتی چون رژیم اسلامی و رئیسجمهوری چون احمدینژاد و حد بیزاری اندازه ناگرفتنی ایرانیان از چنین حکومتی که خود عامل بیثباتی و ناامنیست، چه کسی میتواند تضمین کند، که ایران در صورت از دست دادن رشته شکیبائی و عقلانیت، غفلت در تشخیص اولویتها سرنوشتی رنجآورتر و ویرانکنندهتر از آن چه بر سوریه میرود، در پیش نخواهد داشت؟ این پرسش را بیش از همه باید در برابر کسانی گذاشت که از سلف سیاسی عرب و وهابیهای تأمین کنندگان پول و سلاح سلفیها طلب یاریهای استراتژیک و تکنولوژیک و “کمکهای بشر دوستانه” می کنند!
راه حل “سازشی آبرومند” حتا اگر به انجام فوری نمیرسید، چنانکه نرسید و برای فراهم شدن شرایط آن رژیم اسلامی برای بردن آبروی بی حد و مرز خود و به یاری رئیسجمهوری تقلبی خویش، و ساختن تنگناهای سختری علیه ملت و برای خود، به چهار سالی دیگر نیاز داشت، اما این تأثیر را داشت که در درجهی نخست تیغ جنایت رژیم در کشتار جوانان کشور، سخنگویان جنبش سبز و رهبران راه سبز امید، را نیمغلاف نگه و از برهنگی و برندگی آن کاسته و بدان فرصت چرخش و کشتار بیشتر را نداده است، علاوه بر این با کاهش امکان کشتار وسیع در ایران، جلوی تشدید وزیدن باد به بادبان فراخوانان و دستبوسان بیگانگان به نام “کمکهای بشر دوستانه” در حمله به کشور تا کنون گرفته شده است. در کنار این دو تأثیر بلافاصله، آن سخنان چاره اندیشی بود در خدمت گشودن روزنههای مبارزه در کانون قدرت و گسترش میدان عمل و دادن اعتبار به اقدامات کسانی در حاشیه حکومت که بر حقوق مردم ایستاده و هنوز رشتههای پیوندی هر قدر نازک با قدرت و دستگاه حکومتی را حفظ کردهاند. چهرههائی از همین نظام که پس از خالی شدن خیابانها و در بندکشیده شدن سران و رهبران جنبش سبز و پس از خاموش کردن دانشگاهها و مدارس و محلهها، و پس از بستن روزنامهها و بگیر و ببند روزنامهنگاران توسط نیروهای سپاهی ـ امنیتی رژیم، میتوانستند برای حفظ نام و نظام خود هم که شده، جلوی خونریزی بیشتر، جلوی توقف کامل مبارزه و جلوی غلبه یأس و ناامیدی را تا اندازهای سد نمایند و با بلند کردن صدای اعتدال، میانهروی، مسالمت و صلح و نشان دادن وجود چنین ارادهای در حاشیه حکومت به همسایگان و جهان غرب، آنان را وادار نمایند که قضاوت و سیاست خود را نه بر آنچه که رهبر و رئیسجمهور کشور به نمایش میگذارند بلکه بر امید به نیروی رهبران میانهرو و معتدل و مردم دوستدار صلح و امنیت و آزادی ایران بسته و این پشتوانه تازه و غنیمت بزرگ بالقوه در منطقه وانفسائی را با دست خود به نابودی نکشانند.
همچنین “سازش آبرومندانه” سخنی بود به موقع و بجا به منظور کاستن از فشار نیروهای رادیکال جنبش سبز بر سیاستمداران میانهرو مدافع نظام و پیشگیری از تبلیغ مخرب در بیاعتبار جلوه دادن اقدامات محدود آنان در چهارچوبهای تنگ ممکنشان و در خدمت بیرنگ کردن اتهام “سازشکاری”، در برابر برآورده نشدن انتظارات بزرگی که پس از آن همه از خودگذشتگی و دلاوری پیکر جنبش سبز، پدید آمده بود. امیدوار و زنده نگاه داشتن روحیهی مبارزین و در عین حال سپردن مبارزه به نیروهای باقی مانده حاشیهی قدرت و جلب توجه و حمایت مردم و مبارزان به آن نیروها در نبرد مسالمت جویانه با کانون “سازشناپذیر” اصلی قدرت که هر روز در جنگ و دشمنی با مردم فرسودهتر شده و از نیروی تهاجم و سلطهی آن کاسته و به همان نسبت به قدرت جنبش سبز و اعتبار سیاستمداران میانهرو مدافع حقوق مردم افزوده تا سایه و هیأت جایگزینی معتبر و ممکن نمایانتر شده تا با فروریزی حکومت کنونی، ایران در خلأ قدرت به صحنه جنگهای خونین بر سر تقسیم قدرت و کشور بدل نگردد. باز گذاشتن دست و باز کردن میدان عمل برای کسانی که در ضمن وفاداری به انقلاب و نظام اسلامی، پیام ضرورت حیاتی “اندیشیدن به ایران” را نیز گرفته و آن را در دستور سیاستهای خود قرار داده و از مسیر برتری دادن به حفظ ایران، به حقوق مردم و مصالح کشور، نسبت به منافع حکومت دینی، فرصتی دوباره یافتند تا بیش از هر زمان دیگری به اعتبار و به احترام خود نزد “مردم شریف” و با فضیلت ایران بیافزایند.
چهارسالهی تلاش برای به کرسی نشاندن “سازشی آبرومند” از سوی جبهه ایستادگی و سیاستگری همچنین می توانست فرصتی باشد برای کانون اصلی نظام و رهبری آن، فرصتی برای بازبینی روشنتر موقعیت خود، برای پرورش واقعبینی نسبت به فقدان مشروعیت خویش که بدون آن حل بحرانهای بینالمللی چیزی جز دادن امتیازهای پایان ناپذیر از جیب ملت به بیگانگان نیست. فرصتی برای ارزیابی درست از ناتوانی فزاینده کشور و برای فراهمآوردن مقدمات سیاستهای تازهای که به حل تدریجی اما مداوم مشکلات عظیم کشور و دور کردن گام به گام ایران از خطر درگیریهای بینالمللی و درونی یاری رسانند. اما آنچه روشن است این که رژیم اسلامی و کسانی که امروز بر آن مسندند و قدرت واقعی را در دست دارند، کمترین گام جدی در بهرهگیری از این فرصت را برنداشتهاند. ادامه مخالفتهای بینالمللی، فشار فزاینده تحریمها و تنگتر شدن حلقه انزوای کشور، بحران شدید اقتصادی و گسترش فقر و فلاکت و خطر افزایش ناامنی در کشور و در مرزهای آن، اعدامهای دسته جمعی، از سرگیری باجگیری و سرگردنه گیری، رونق رشوه و ارتشا و گسترش فساد و فسق و دروغ نشان میدهد که رژیم از حل بحران و از هر سازش جدی به نفع حفظ منافع کشور و حفظ بقای ملت و جلوگیری از زوال و سقوط همه جانبهی کشور، تا کنون، سرباز زده است. برای حکومتگران اسلامی، از ریاست جمهوری گرفته تا مجلس دستنشانده و بیت رهبری و سپاهی ـ امنیتیهای لانه کرده در آن بیت، پس از گذشت این چهارسال از طرح “آشتی آبرومندانه”، آن را نه فرصتی برای خروج از بنبست خود، بلکه مهلتی برای دریدن هر چه پردهی آبرو، آبروداری و آبرومندی بوده است. آنها مانند هر جماعت بیآبروئی، آبرو را به قول معروف بلعیده و جرعهای هم بر آن نوشیدهاند. خامنهای رهبر جمهوری اسلامی میتوانست با پذیرش این سازش با آبروداری به عنوان “آخرین ولی فقیه” عمر سیاسی را با آلودگی و بدنامی کمتری برای خود و برای هم کیشان و هم جامگان خویش به پایان رساند. هنوز هم این فرصت باقیست، با توجه به امکانات و اختیارات مطلق قانونی وی و با توجه به شرافت و فضیلت و هشیاری ملت ایران که از هر برخورد تند و هر نوع درگیری خشونتآمیز و هر انتقامجوئی میپرهیزد، هیچ راهی آسانتر از بازکردن راه دگرگونی از طریق اصلاح از درون حکومت نیست.
راه باز خواهد شد، به نیروی هشیاری ملت و خرد سرامدان و به یاری هدایت گری سیاستمدارانه و حساب شده در عین دفاع از حقوق ملت، بدون بهانه و دست باز حکومت بر کشتار و به راه انداختن خون و خشونت. مهم آن است که این بار مردم ایران و بخش بزرگ سرامدی آن میدانند که در آن راه باز که دیر یا زود گشوده خواهد شد، بدون درغلتیدن به تندروی، باید به کدام سوی باید بروند و چگونه گام به گام بسوی بدر آوردن ایران از دل یکی دیگر از دورههای پر خطر در منطقه جغرافیائی بلازدهاش، در مسیر بقای کشور و در جهت تقویت بنیه از دست رفته آن پیش روند. داریوش همایون در طول تمام زندگی نیز آرزوئی جز این در سر و امیدی جز به بیداری دوبارهی این خرد خفته ملت ایران در دل نداشت.
فوریه ۲۰۱۳