حافظه را نمیشوید باران / از خیابان و کوچه و دیوار / حل میشود در ذهن شهر / آنچه گذشته بر او / ثبت میکند در خود / حتا تصاویر واژگون را
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این شهر
ماندانا مشایخی
حافظه را نمیشوید باران
از خیابان و کوچه و دیوار
حل میشود در ذهن شهر
آنچه گذشته بر او
ثبت میکند در خود
حتا تصاویر واژگون را
پس شبها
از برابر دیوارها که بگذری
یا میدانها و پلها
شاید صدای ارواح را بشنوی:
که «فخر آدمی بوده ایم.»
که «شرم آدمی بوده ایم.»
که «آدمی بوده ایم.»
و روز به روز
شهر را میبینی
بار بلوغش را میکشد بر دوش
هر روز
سنگینتر از دیروز
*برگرفته از سامانهی شاعر