با دیکتاتوری نمیشود به جنگ مسائل اجتماع امروز رفت، چه اسم دیکتاتور امام باشد یا فقیه یا ولی امر و یا پیشوائی که وظیفه هدایت جامعه را بسوی دمکراسی در مدت نامعلوم و نامحدود برای خودش قرار میدهد. شکست از پایه را با دگرگونی از پایه باید علاج کرد و جمهوری اسلامی و حکومت دین از پایه فاسد و دچاز شکست شده است.
۱۳ ژانویه ۹۲
فقه پویا و انحرافات دیگر
کسانی که سیزده سال پیش در زیر شعار جمهوری اسلامی و ولایت فقیه و امامت روحالله خمینی انقلاب کردند، امروز متوجه اشتباه خود شدهاند و در صدد چاره جوئی و نجات انقلاب خودشان هستند. در راس این گروه پیروان شریعتی قرار دارند که میخواست دُگم دیگری را بجای دُگم فیضیه بگذارد. پیروان او امروز به همان راه میروند.
مشگل شریعتی در آن زمان این بود که پایة اندیشههای خود را بر سنت تشیع از یک طرف و سنت مارکسیستی جهان سومی از طرف دیگر قرار داده بود. او برای آشتی دادن این دو مبنای فکری سعی میکرد به تشیع یک جنبة انقلابی و مارکسیستی جهان سومی بدهد. شیعة علوی و سوسیالیسم اباذر و انقلاب عاشورا که ورد زبان او بود همهاش تلاشی برای آن بود که به تشیع یک جنبه انقلابی و مارکسیست ـ لنینیستی بدهد.
موفقیتهای او در میان دانشجویان و روشنفکران چپگرا هم مرهون همین ازدواج ایدئولوژیک بود. این روشنفکران دیدند که با شعارهای اسلام انقلابی و تشیع علوی میتوانند هم از احساسات مذهبی تودههای مردم استفاده کنند و هم به هدفهای انقلابی برسند. اسلام به آن صورتی که شریعتی تبلیغ میکرد هیچ تضاد اساسی با افکار مارکسیست لنینیستی که در آن سالها خیلی معمول بود نداشت. او حتی اصل امامت را در شیعه به ترتیبی تعبیر میکرد که جا برای حزب پیشاهنگ طیقه کارگر میگذاشت. به نظر او تودههای مردم شایستگی حکومت بر خود را ندارند و برای آنکه به این مرحله برسند باید مرحلة گذار وجود داشته باشد. در این مرحلة گذار وظیفة امام یا پشواست که راهنمائی مردم را عهده دار شود.
این طرز تفکر به طرفداران ولایت فقیه خوش میآمد هم به مارکسیست لنینیستهائی که برای رسیدن به کمونیسم یا سوسیالیسم یک مرحلة انتقالی را لازم میدانستند و معتقد بودند حزب پیشاهنگ طبقة کارگر وظیفهدار رهبری جامعه در این مرحلة انتقالی است. امام یا پیشوا هم برای آنها پذیرفتنی بود زیرا همة احزاب پیشاهنگ طبقة کارگر در کشورهای کمونیستی دارای رهبرانی بودند که مثل امام یا پیشوا پرستیده میشدند و حرفشان سخن آخر بود.
امروز پیروان شریعتی همان بحثهای سیزده سال پیش را دنبال میکنند. شریعتی علوی را در برابر تشیع صفوی به اصطلاح خودش تبلیغ میکرد و تشیع صفوی را که تشیع حوزههای علمیه بود میکوبید. امروز پیروان او به اسلام فقاهتی و اصلا به خود فقیه حمله میکنند و خواستار یک فقه تازه هستند که بعضیها به آن فقه پویا میگویند.
به قول طرفداران ولایت فقیه، این عده در تلاش هستند که تمامی فرهنگ حوزهها را زیر سئوال ببرند و با بزرگ کردن نقاط ضعف حوزههای علمیه به این باور دامن بزنند که چاره همه چیز در کنار گذاشتن فقه رایج و تاسیس فقه جدید است.
در حوزههای علمیه کسانی هشدار میدهند که اندیشة جدائی دین از سیاست در میان تحصیل کردگان مذهبی رسوخ کرده است. اینها میگویند در گذشته دانشگاهیانی به ایدة جدائی دین از سیاست و حکومت باور داشتند که از دین و دیانت دور بودند و اعتقاد به این تئوری که بقول طرفداران ولایت فقیه انحرافی است، محدود به بیتفاوتها و یا ضد مذهبیها میشد. اما وضع کنونی برای آنها به مراتب خطرناکتر از گذشته است.
هر دو این گرایشها، چه تاسیس یک فقه پویا و جداکردن فقه از سنت آن و چه جدا کردن حکومت از دین در میان کسانی رواج پیدا کرده که در گذشته سعی داشتند دین و سیاست و حکومت را یک پیکر واحد معرفی کنند. شریعتی و پیروانش در تبلیغ این فکر از خمینی هیچ دست کم نداشتند و اسلام و تشیع برایشان نفسِ سیاست و انقلاب بود. امروز بعضی از پیروان او دمکراسی را تبلیغ میکنند و اصلا میخواهند رابطة حوزههای علمیه را با حکومت ببرند. بعضی دیگر هم با علم کردن فقه پویا از راه دیگری در پی همین مقصود هستند. از نظر ایران دوستان اینگونه بحثها با آنکه کافی نیست و از جهت دیگر جنبة انحرافی دارد، ولی سودمند است و به شکستن دیوار تعصبات و دُگمها کمک میکند.
حوزههای علمیه که مسئولیت ادارة کشور را برعهده دارند از درون خودشان زیر سئوال رفتهاند. مسلما کسانی که دنبال فقه پویا هستند یا آنهائی که دمکراسی را تبلیغ میکنند ولی یک دوره انتقالی را به رهبری یک پیشوا یا امام لازم میدانند، از مرحله پرت هستند و در زمانهای این صحبتها را پیش میکشند که همة اینگونه تئوریها فرسوده و بیاعتبار شده است.
اما این بحثها را در همه جا باید دامن زد و پیش برد تا به نتیجة منطقی خودش برسد. تلاشهائی که برای اصلاح این نظام در عین حفظ آن میشود پیشاپیش محکوم است و ما نظائرش را در جاهای دیگر دیدهایم. وقتی نظامی از پایه شکست میخورد و به بنبست میرسد دیگر با بزک کردن آن نمیشود درمانش کرد. ولایت فقیه یا حکومت فقه و فقها به درد دنیای امروز نمیخورد، چه اسمش فقه سنتی باشد و چه فقه پویا و چه مجهتدش چند کلمه انگلیسی و جامعهشناسی هم بخواند و چه نخواند.
بهمین ترتیب با دیکتاتوری نمیشود به جنگ مسائل اجتماع امروز رفت، چه اسم دیکتاتور امام باشد یا فقیه یا ولی امر و یا پیشوائی که وظیفه هدایت جامعه را بسوی دمکراسی در مدت نامعلوم و نامحدود برای خودش قرار میدهد.
شکست از پایه را با دگرگونی از پایه باید علاج کرد و جمهوری اسلامی و حکومت دین از پایه فاسد و دچاز شکست شده است.
***
صفحه ۱
صفحه ۲
صفحه ۳