۷ ـ پاسخها و جدلها
در مورد بیانیه جبهه ملی در اروپا
آقای سردبیر
در شماره ۴٩ ایران و جهان (١٩ مرداد ١٣۶٠) “بیانیه جبهه ملی ایران در اروپا” مرا دچار سردرگمیهایی کرد که امیدوارم بازتابی از حالت خود نویسندگان یا نویسنده بیانیه نباشد.
بیانیه از حمله به یک “کودتای ضدانقلابی و ضدآزادی” آغاز میکند که آخرین مرحله از “کودتاهای پی در پی موتلفین توده ارتجاعی” است و از دو سال پیش آغاز شده است. بیانیه میگوید کودتاچیان به سرکردگی خمینی قصد دارند آخرین بقایا و ظواهر آزادیهای محصول انقلاب را برچینند.
از این جملات چنین برمیآید که گویا انقلابی به رهبری کسی جز خمینی و با هدفها و برنامههایی جز آنچه خمینی و دستیارانش اعلام داشتند روی داده است و خمینی در نقش کودتاچی از دو سال پیش برضد این انقلاب توطئه میکرده است. اولین سردرگمی خواننده در اینجاست زیرا چند سطر بعد، بیانیه موقعیت خمینی و موقعیت دیگران را در برابر خمینی معلوم میدارد، آنجا که مینویسد: “از همان ابتدا یعنی زمانی که در نوفل لوشاتو بسیاری پیمان میبستند و سر میسپردند …” که البته روشن است منظور نویسندگان بیانیه رهبران خود جبهه ملی است که پیمان میبستند و سر میسپردند؛ و با که پیمان میبستند و به که سر میسپردند” نه با یک کودتاچی، بلکه با خمینی رهبر انقلاب که در ١۴ آبان ١٣۵٧ در پاریس اعلام کرد “نظام حکومتی ایران جمهوری اسلامی است … و ما این پیشنهاد را در آتیه نزدیک به آراء عمومی میگذاریم.”
چنانکه خود بیانیه هم اشاره میکند “بسیار بودند نیروها، سازمانها، و شخصیتهایی که با وجود مشاهده خشنترین تجاوزات رژیم جمهوری اسلامی به آزادیهای دمکراتیک و منافع مردم و حیثیت افراد و شخصیتهای کشور یا در برابر این فجایع سکوت کردند و یا حتی به سهو یا به عمد خود مدتها در طراحی و اجرای سیاستهای این رژیم همدستی … نمودند.”
با این ترتیب و با توجه به پیمانبستنها و سرسپردنها و سکوتکردنها و همدستینمودنها معلوم نیست موضوع کودتا از کجا آمده است؟ یک کسی از مدتها پیش اعلام میکند که چه میخواهد و اکثریت بزرگ “نیروها و سازمانها و شخصیتها” هم به او سر میسپرند و بعدا به قولی که داده است عمل میکند و در یک مراجعه به آراء عمومی با شرکت ١٢٠ درصدی از رایدهندگان، جمهوری اسلامی را به تصویب میرساند. گفتن اینکه (درآغاز بیانیه) “رفراندم برای قانون اساسی ارتجاعی جمهوری اسلامی و اصل استبدادی و ضدانقلابی ولایت فقیه” یک کودتا بوده است چه معنی دارد؟ مگر خمینی را همه شرکتکنندگان در انقلاب، از جمله جبهه ملی، به رهبری نپذیرفتند وزیر علمش سینه نزدند؟ مگر او کتاب ولایت فقیه را ننوشته است؟ مگر نگفته است نظام حکومتی ایران جمهوری اسلامی است و به آراء عمومی گذاشته میشود؟ مگر خود رهبران جبهه ملی در پای تلویزیون از قانون اساسی جمهوری اسلامی دفاع نکردند و به مردم نگفتند به آن رای بدهند؟ اگر این کودتا باشد پس هر کس به قول خود عمل کند و برنامه از مدتها پیش اعلام شدهاش را با رضایت نیروها و سازمانها و شخصیتهای بیشمار اجرا کند باید متهم به کودتا شود.
ممکن است کسانی بگویند در روزنامه لوموند اعلامیه دادهاند که جمهوری اسلامی خوب نیست و جمهوری ملی یا مردم ایران بهتر است. ولی باید اذعان کرد که این نظر شخصی ایشان در جریان انقلاب ١٣۵٧ کمترین تاثیری نداشته است و همه کسانی که در انقلاب شرکت جستهاند (و به گفته بیانیه “بخش وسیعی از مردم” بودند) جمهوری اسلامی را خواستهاند و خمینی را رهبر و امام گفتهاند و احتمالا از وجود روزنامه لوموند هم خبر نداشتهاند؛ و او نیز همه اصول عقاید سالیان دراز خود را به صورت یک قانون اساسی و یک نظام حکومتی به آن بخش وسیع از مردم تحویل داده است. به چنین پدیدهای میشود گفت دچار بهت و خیرگی کردن، ولی کودتا به هیچ تعبیری به آن نمیچسبد. البته میتوان یک امتیاز داد و گفت خمینی بی آنکه بداند و اصلا حس کرده باشد بر ضد جبهه ملی ایران در اروپا و اعلامیهاش در لوموند کودتا کرده است.
در پایان همان جمله نقل شده، سخن از برچیدن “آخرین بقایا و ظواهر” در نخستین ماههای پس از انقلاب، محصول انقلاب نبود، نتیجه شکل گرفتن و نیرومند شدن نهادهای انقلابی مانند کمیتهها و حزبالله و سپاه پاسداران و دادگاههای انقلاب و بنیادهای گوناگون بود که به محض آنکه از کشتار سران سیاسی و نظامی رژیم گذشته با همکاری نیروها و سازمانها و شخصیتهای انقلابی فارغ شدند و تصور نسبتا روشنی از امکانات چپاول بدست آوردند به اجرای برنامههای انقلابی خود پرداختند و صداهای دیگر را خرد خرد و هر جا زورشان رسید خفه کردند. در هر فروریختگی ناگهانی اوضاع یک مقدار “بقایا و ظواهر” آزادی پیدا میشود که معمولا ناخواسته است. در مورد انقلاب اسلامی هم هیچ کوتاهی و غفلت و سوءتفاهمی در این باره نبود. تنها در چند ماه اول فرصت و تواناییاش را نداشتند که زود جبران کردند و به موجب نص “ولایت فقیه” ملت صغار و محجورین را زیر قیمومت درآوردند.
سپس بیانیه وارد عرصه باز هم دشوارتری میشود: “ماهیت عاملین کودتا (رفراندم جمهوری اسلامی و انتخابات مجلس و رئیس جمهوری و برکناری رئیس جمهوری) نیز از آغاز به خوبی قابل تمیز بود. آنان جزء سه گروه اصلی بودند که مقدمات کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ را فراهم کرده بودند. اگر در میان سه گروه مزبور دربار پهلوی در راس قرار داشت و فدائیان اسلام و گروه توده نفتی در کنار او عمل میکردند، این بار فدائیان اسلام در راس قرار گرفتند و توده نفتیها در کنار …”
این تازهترین تعبیری است که از ٢٨ مرداد ١٣٣٢ میشنویم. پس آن کودتا را فدائیان اسلام ترتیب دادند تا بلافاصله رهبرانشان که در حکومت پیش از ٢٨ مرداد “قانونا” از مجازات جنایت بخشوده شده بودند اعدام و بقیهشان چنان سرکوب شوند که تا سالها بعد نشانی از آنان در ایران نماند؛ و حزب توده سازمان داد که به تندی سازمان نظامیاش کشف و سرانش به جوخه اعدام یا زندان سپرده شوند و سازمان سیاسیاش به زیرزمینی برود که تا ٢۵ سال بعد از آن بیرون نیاید؟ با این ترتیب معلوم میشود که سیاست نه تنها پدر و مادر ندارد؛ عقل و منطق هم ندارد؛ غریزه بقا و حفظ نفس هم ندارد؛ تنها مفسران هوشمند دارد.
نویسندگان که متوجه شدهاند همکاری دربار پهلوی و فدائیان به مختصر توضیحی نیازمند است برحال خواننده سرگشته رحمت آوردهاند و مطلب را چنین دنبال میکنند: “در پیوند … میان فدائیان اسلام کودتاچی با رژیم پهلوی همین بس که اعضای دسته اول … چنانکه امروز در رفتار خود نسبت به فرهنگ ملی و هست و نیست جامعه ما نشان دادهاند، همگی از مبتذلترین محصولات دست سوم و زبالههای عفن دوران سقوط و انحطاط پنجاه سال سلطنت پهلوی هستند.”
خوب، اگر فدائیان اسلام چنان محصولاتی هستند این دلیل پیوندشان با سلطنت پهلوی نمیشود. نویسندگان بیانیه نیز خود برجستهترین محصولات دست اول و گوهرهای درخشان همان پنجاه سال هستند و لابد هیچ ربطی به فدائیان اسلام و به سلطنت پهلوی و هیچ همکاری با آنها ندارند، مگر آنکه بگوییم تنها محصولات دست سوم و زبالهها پیوند و همکاری دارند. حتی همانندیهایی که نویسندگان بعدا میان برخوردها و روشهای فدائیان اسلام و سلطنت پهلوی برشمردهاند، به فرض درستی، دلیل پیوند و همکاری نمیشود. بسیار امکان دارد دو نفر مانند هم بیندیشند ولی هیچ پیوند و همکاری نداشته باشند، سهل است دشمن یکدیگر هم باشند. از همه اینها گذشته فدائیان اسلام محصولات … دوران پهلوی نیستند، محصولات یک سنت ١۴٠٠ سالهاند و نسخه ایرانی سازمانی که ۵۴ سال پیش در مصر تشکیل شد (اخوان المسلمین.) آیا کینه داشتن به یک دوره میتواند دلیل نخواندن تاریخ باشد؟
درباره همکاری و پیوند دربار پهلوی با حزب توده هیچ توضیحی را لازم ندیدهاند. و بعد، این “دوران سقوط و انحطاط پنجاه ساله سلطنت پهلوی” از کجا آمده است؟ سقوط و انحطاط یا پس از عظمت و شکوه است یا پیش از آن. ممکن است نویسندگان بفرمایند در پنجاه سال سلطنت پهلوی کشور ما از کدام اوج عظمتی سقوط کرد و از کدام شکوهی به انحطاط افتاد؟ شاید دوران پرشکوه و عظمت قاجار و آق قو یونلو، یا انقلاب شکوهمند اسلامی را در پیش چشم دارند. یا نویسندگان کاری به زمینههای تاریخی و اجتماعی ندارند و دورههای تاریخ یک کشور را با هم مقایسه نمیکنند و وارد جزئیات خستهکننده نمیشوند. در این صورت بهتر است واژههای سقوط و انحطاط را بکار نبرند. چون این واژهها مانند هر صفت دیگری مفهوم نسبی دارند و خواننده را ناگزیر از مقایسه میکنند.
سپس بیانیه وارد بحث قابلستایشی در باره دفاع از دمکراسی، حتی “دمکراسی صوری” و “ساختن جامعهای با حداقل ضمانتهای پلورالیستی دمکراتیک و شکل مشخص آنها یعنی جامعه پلورالیستی” و تمرکز جامعه بر حول این محور میشود که کاملا مورد تایید است. ولی باز دست از اصرار خود به سردرگم کردن خواننده برنمیدارد. در گفتگو از ضرورت اتحاد در راه هدفهای یاد شده، بیانیه دو جا از “سازمانها و گروههای انقلابی و پایبند به دمکراسی” و “نیروهای انقلابی و آزادیخواه” کشور یاد میکند و در یک جا درباره “مصدقیها” میگوید “مانند جبهه ملی و مجاهدین خلق و غیره.” پرسشی که پیش میآید این است که آیا سازمانها و گروههای انقلابی با پایبندان به دمکراسی، و نیروهای انقلابی با نیروهای آزادیخواه یکی هستند؟ آیا سازمانها و نیروهای انقلابی هم جامعهای با آزادیهای دمکراتیک و با حداقل ضمانتهای پلورالیستی میخواهند و آیا در درون خودشان به شیوه دمکراتیک عمل میکنند؟ آیا احزاب لنینیست، هر چه هم در مراحلی از مبارزه خود همکاری با “بورژوازی لیبرال” و “بورژوازی ملی” را به عنوان یک شر لازم تحمل کنند، میتوانند پایبند به دمکراسی، آن گونه که منظور نویسندگان بیانیه است، باشند؟
آیا نویسندگان بیانیه مطمئن هستند که پس از همکاری با سازمانهای انقلابی و به فرض رسیدن به پیروزی، یک بار دیگر در آینده ناگزیر نخواهند شد از کودتاها و سلسله کودتاها یاد کنند ـــ همان بلائی که پس از جنگ در کشورهای اروپای شرقی بر سر سازمانهای آزادیخواه و نیروهای دمکراتیک آمد؟ اگر نه، بهتر است قبلا چند نامه و اعلامیه بنویسند و برای ضبط در پروندههای شخصی نگهدارند.
جبهه ملی ایران در اروپا در پایان بیانیهشان میگویند “راه ما را ه مصدق است.” آیا سازمانهای انقلابی لنینیستی مورد نظر آنها نیز راهشان راه مصدق است، یا هر کس به دلیلی ذکر خیری از مصدق بکند راهش راه مصدق شمرده میشود؟
در همان بخش بیانیه گریزی هم به صحرای کربلا زده شده است: “برادران غیور ارتشی … اجازه نخواهند داد …” و “زنده باد اتحاد تاریخی مردم و ارتش.” آیا نویسندگان، نظر “سازمانها و نیروهای انقلابی” را درباره این بخش بیانیه پرسیدهاند و آیا حقیقتا میپندارند برادران غیور ارتشی جان خود را به خطر خواهند افکند که سازمانها و نیروهای انقلابی بیایند و یک بار دیگر نیز آنها بر ضد “جبهه ملی ایران در اروپا” کودتا کنند؟
باید توجه نویسندگان را به دو موردی که در بیانیه به فرصتطلبی (اپورتونیسم) تاختهاند و به حق تاختهاند جلب کرد. اپورتونیسم یعنی نداشتن یکپارچگی اخلاقی یا فکری و عقیدتی. یکپارچگی فکری و عقیدتی برای یک گروه سیاسی که دعوی و وظیفهاش راهنمایی و رهبری است ــ البته اگر چیزی بیش از یک نام بیصاحب و دارای سازمان و دستگاهی باشد ــ نه تنها ستودنی است لازم هم هست. در بسیاری مواقع برای حفظ جان و هستی لازم است. کسان در وسوسه بهرهگیری از هر موقعیت و هر وسیله چه بسا جان و آبروی خود را باختهاند. به سه سال پیش در نوفل لوشاتو مراجعه فرمایند.
مایه شگفتی است که نویسندگانی با چنین تعهد فکری به دمکراسی و آزادیخواهی چه ضرورتی دیدهاند پاهای خود را بر روی اینهمه شاخهها و بندهای گوناگون از انقلاب اسلامی گرفته تا احزاب لنینیست بگذارند و دست خود را به این همه حلقههای مختلف بند کنند. استوار ایستادن روی یک هدف و یک برنامه منسجم دمکراتیک، که بخشی از آن همان است که خود “راه مصدق” مینامند و مسلما نه ربطی به انقلاب اسلامی داشت نه انقلابهای دیگری که امیدواریم ملت ایران به بلیهء آنها دچار نشود، برای جبهه ملی ایران در اروپا و جاهای دیگر بهتر است و میتواند به پیروزی همگانی کمک کند.
زمانهای است که باید هرچیز را در جای خودش بگذاریم و به نام خودش بنامیم . نمیشود همه چیز برای همه کس بود. باید تکلیفها روشن باشد.
مرداد ١٣۶٠