«

»

Print this نوشته

سرامدان دربرابر مردم و جامعه

سرامدان دربرابر مردم و جامعه

 

از مقالاتی مانند “پری‌رویان بی‌تاب و اساطیر متورم” (ایران و جهان شماره ٩٣) باید استقبال کرد. چنین بحث‌هایی در چنین سطح بی‌تردید به رشد فرهنگی ایرانیان یاری خواهد کرد و سیاست را در ایران از چیرگی افسانه‌ها و پندارها و نیمه حقیقت‌ها بیرون خواهد آورد. ضمن تایید بیشتر آنچه که در آن مقاله آمده دو نکته را نیازمند روشنگری می‌بیند.

به نظر می‌رسد آقای مهرداد ماندگار در تاکید خود بر مسئولیت سرامدان جامعه ایرانی چه در رژیم گذشته و چه در اوضاع کنونی توجه کافی به اوضاع و احوال سیاسی و فضای فرهنگی و اجتماعی که سرامدان را پرورش می‌داد و سرامدان در آن عمل می‌کردند نشان نداده‌اند؛ و انگیزه‌های سرامدان را هم بیش از اندازه محدود به “آزمندی‌های روحی و مادی” و “عقده‌ها و شلوارها” کرده‌اند که این خود ناشی از کم‌توجهی به موضوع‌ها و مسائل اساسی دوره مورد بحث ایشان یعنی سه سال گذشته است.

همان گونه که آقای ماندگار در مقاله خود به درستی گفته‌اند محدودیت‌های سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی سهم بزرگی در ناکامی‌های ملی ما داشته است. در جایی از “سنت و عادت تاریخی ملتی … که چه در بخش عام و چه در بخش خاص و سرامدانش همیشه حد و حدود‌ش تعیین می‌شد” می‌نویسند. اما دنبال آن را نمی‌گیرند. در چنین جامعه‌ای با چنین سنت تاریخی، موضع سرامدان در برابر دمکراسی چه می‌توانست باشد؟ چه اندازه می‌بایست به آماده کردن اسباب اقتصادی و اجتماعی دمکراسی در جامعه‌ای بکلی محروم و بینوا و پس‌افتاده اولویت داد؟ رسیدن به دمکراسی را می‌بایست از درون سیستم عملی کرد یا از بیرون آن؟ (نمونه‌های کار کردن از درون سیستم در مقاله آقای ماندگار به فراوانی آمده است. نمونه‌های کار کردن از بیرون سیستم را در تجربه حزب توده و فدائیان اسلام و مجاهدین و چریک‌های فدائی و هواداران خمینی به خوبی می‌توان بررسی کرد و نتایج لازم را گرفت).

و بعد، در نبود یک سنت دمکراتیک؛ در جامعه‌ای از مردمان عمیقا غیر دمکرات که حتی دمکرات‌های بنام آن وقتی به قدرت رسیدند ناگزیر از کارکرد‌های دمکراتیک روی می‌گردانیدند؛ و در برابر سنت مذهبی ـ سیاسی شیعیگری و دعوی‌ها و داعیه‌های پایگان مذهبی شیعه، پشتگرم به میلیون‌ها معتقد ساده‌اندیش و متعصب که سالی دو ماه ترجیح می‌دهند در فضائی یکسره غیر عقلانی زندگی کنند؛ سرامدان جامعه ایرانی چه تکلیفی می‌داشتند و هنوز از این گرفتاری بدر‌نیامده با رادیکالیسم سیاسی چپ که همان وجهه مذهبی فراسوی تعقل و استدلال را به خود گرفته بود چه می‌کردند؟

معمای سرامدان ایران را در نمونه خلیل ملکی بهتر از همه می‌توان نشان داد که در خرداد ١٣۴٢ شورش هواداران خمینی را بر ضد اصلاحات ارضی و حقوق سیاسی زنان قیام ملی دانست و همراه بقیه رهبران جامعه سوسیالیست ایران، اعلامیه‌ای به پشتیبانی آن صادر کرد. (١) خلیل ملکی ، یکی از پاک‌ترین و اصولی‌ترین رهبران سیاسی نسل گذشته با همه اندیشه‌های مترقی‌اش سرانجام در برابر جامعه‌ای که سخنان او را نمی‌فهمید و همه به دنبال امامزاده بود ــ در مسکو و یا در قم ــ ناگزیر شد از شورش واپسگرایانه ١٣۴٢ پشتیبانی کند و لابد آن پشتیبانی را یک امتیاز تاکتیکی به شمار می‌آورد.

و اینهمه بر زمینه سیاست قدرت‌ها در حوزه خلیج فارس و خطر همیشگی از هم پاشیدن ایران و ضرورت دائمی حفظ نوعی موازنه سیاسی و نگهداری استقلال و تمامیت کشور در یک منطقه پر خطر.

نه، موضوع بیش از “آزمندی‌های روحی و مادی” بود. حتی برای خود نویسنده مقاله هم با همه اصراری که ورزیده‌اند آن سی ساله گذشته پیچیده‌تر از آن بود که در “عقده‌ها و شلوارها” خلاصه شود. سرامدان ایران با موضوع‌ها و تکلیف‌های دشوار‌تر مانند ساختن یک جامعه امروزی با رفاه روز‌افزون مردم و پایه‌گذاری آینده‌ای اطمینان‌بخش‌تر، روبرو بودند. این سرامدان در یک فضای خالی عمل نمی‌کردند. مردم ایران، همان‌ها که آقای ماندگار “مارژینال‌های جامعه ایران” و “لمپن‌های ساواکی‌شونده دوره شاه و کمیته‌چی و پاسدار شده دوره خمینی” می‌نامند، هم در میان بودند. سرآمدان چه اندازه مسئول بدبختی این مردم‌اند و این مردم چه اندازه مسئول بدبختی خود و سرامدان‌شان هستند؟ این مردم چه اندازه عوامفریب ساخته‌اند و فریفته عوام.

سرامدان ممکن بود مردم را نشناسند ولی هر چه می‌کردند زیر تاثیر مردم بود. در همه آن سی سال مردم و خرافات و اعتقادات و تعصبات و محدودیت‌های آنان عوامل تعیین کننده سیاست‌ها و کارکرد‌های سرامدان بود. هنوز در این کنج غربت و آوارگی هم هست.

“نه” نگفتن یک کوتاهی بزرگ سرامدان بود. ولی “نه” گفتن همه چیز نیست و جای کردار سیاسی را نمی‌گیرد. در بسیاری جاها باید آری گفت و دست به کار سازنده زد. در آن سی سال کسانی که آری می‌گفتند مایه زندگانی و سرخوشی و فضای مادی و فرهنگی همه آن مستوری گزیدگان را فراهم می‌کردند. همان‌ها که آقای ماندگار “شریف‌ترین، کم آلوده‌ترین، و سالم مانده‌ترین” سرامدان نامیده‌اند. در جامعه‌ای مانند ایران که همه چیز را باید در بد‌ترین و نامساعد‌ترین شرایط اقتصادی و سیاسی و فرهنگی از پایه ساخت، دلمشغولی سرامدان نمی‌باید صرفا “سالم” نگهداشتن خودشان باشد. گذاشتن این ارزش بجای همه ارزش‌های دیگر، سیاست ایران را در سی سال گذشته از انرژی اصلاح‌طلبی به مقدار زیاد بی‌بهره کرد.

شاید بد نباشد این توضیح را با بخشی از نامه خلیل ملکی به دکتر مصدق که درباره رهبران جبهه ملی نوشته است (در اسفند ١٣۴١) پایان دهیم. ملکی شرحی از دیدارش با شاه می‌دهد که در آن شاه سرانجام به استدلال‌های ملکی متقاعد می‌شود و می‌گوید اگر مردم ایران سران جبهه ملی را می‌خواهند “من حرفی ندارم … من فقط از آنان دو اطمینان می‌خواهم: اولا وضع خود را نسبت به قانون اساسی (که منظور ایشان احترام به مقام سلطنت بود) اعلام کنند. ثانیا وضع خود را نسبت به حزب توده مشخص سازند. بعد گفت البته مطلب سومی هم هست که اختلافی در آن نخواهد بود و آن رشد اقتصادی است که لازمه استقلال کشور است.”

ملکی ادامه می‌دهد که: “من این مطلب را به آقایان اطلاع دادم. ولی در آن روز‌ها بازار منفی‌بافی مطلق رواج داشت و رهبران نهضت مانند گذشته حتی عوامفریب هم نبودند، بلکه فریفته تمام و کمال عوام بودند … آنها نشان دادند که هدف‌شان محبوب القلوب بودن صرف است و نه اقدام و خدمت اجتماعی که محبوبیت تاریخی بیاورد. آنان در سنگر راحت منفی‌بافی موضع گرفتند.”(٢)

البته ملکی چند سطر بعد یادآوری می‌کند که آن رهبران بعدا تبدیل به مدافع قانون اساسی و سلطنت مشروطه گشتند و بارها مجبور شدند بر علیه حزب توده و رادیو‌های وابسته به شوری اعلامیه بدهند.

کوتاه‌تر از این چند سطر نمی‌توان مشکل و تراژدی سیاست ایران، از جمله سرامدان ایران، را در آن سی سال شرح داد.

یادداشت‌ها:

١ و ٢ – خاطرات سیاسی خلیل ملکی چاپ اروپا ١٣۶٠

(در توضیحاتی که بعدا گروهی از اعضای نیروی سوم دادند آشکار شد که ملکی از آن اعلامیه که جوانان روشنفکر نیروی سوم نوشته بودند آگاهی نداشته و در گفتگو با آنان آیت الشیطان نیز بکار برده است. با این ترتیب آنچه را که درباره ملکی گفته شده است می‌باید به روشنفکران هوادار‌ش برگرداند..)

 تیر ١٣۶١