«

»

Print this نوشته

دست پروردگان و مسئولان

دست پروردگان و مسئولان

 

آقای سردبیر

“یک گفتار کوتاه درباره دیروز و امروز آقای داریوش همایون” (ایرانشهر ٢٣ مهر ١٣۶١) از جهت پاره‌ای اشتباهات و سوء‌تفاهم‌هایش نیاز به پاسخ دارد. لحن آن و پاره‌ای اصطلاحات و عبارت‌ها که در مقاله به کار رفته قابل چشم پوشی است.

این اشتباهات و سوء تفاهم‌ها بر روی‌هم در دو زمینه اصلی است: نخست درباره مفهوم دست‌پرورده و بهره‌مند از یک نظام و دوره تاریخی؛ دوم درباره مفهوم مسئولیت، مسئولیت آنچه بر سر کشور ما آمده است.

 نویسنده “یک گفتار کوتاه” جمله‌ای از یک نوشته مرا نقل کرده‌اند: “با آنکه خودمان دست‌پرورده یک نظام … و یک دوره تاریخی و بهره‌مند از آن بودیم …” و نتیجه می‌گیرند که “خودمان” شامل همه ایرانیان خارج از کشور نمی‌شود و نویسنده “نامه‌ای به خودمان” با “زرنگی خاص … خود و همکاران سابق خود را در میان همه ملت ایران جا می‌زند.”

 نویسنده محترم “با حیرت زایدالوصفی” می‌گویند “آقای همایون به نمایندگی از طرف ملت ایران می‌گوید بیشتر ما در سال ١٣۵٧ … مانند اکثریتی ازایرانی‌ها یا در خیابان‌ها راه‌پیمایی می‌کردیم یا در ادارات و کارخانه‌ها به اعتصابات می‌پیوستیم یا روزنامه و کتاب‌های انقلابی می‌خریدیم” معلوم نیست حیرت زایدالوصف کجاست؟ آیا جز آن بود که بیشتر ایرانیان در سال ١٣۵٧ به انقلاب “شکوهمند” پیوسته بودند، و آیا گفتن این واقعیت نیاز به نمایندگی از سوی ملت ایران دارد؟ اگر کسی چنین واقعیتی را حق ندارد بگوید چگونه کس دیگری با آسودگی تمام و بی هیچ نمایندگی، عده زیادی را از شمول ملت ایران خارج می‌کند؟

اشکال در اینجا پیش آمده است که نویسنده محترم، برخورداری از یک نظام و دست‌پروردگی آن را منحصر به صاحبان مقامات معین می‌شمارند. اما همه کسانی که در آن دوران زندگانی‌شان بهتر شد، همه آن ده‌ها میلیونی که فرصت پیشرفت و بهبود یافتند، همه آنها که به هزینه حکومت، یا بهر حال از منابع کشور، در داخل و خارج آموزش دیدند، همه برخورداران از بخش‌های خصوصی و دولتی، در شمار دست‌پروردگان آن دوره هستند. اگر در نظر آوریم که پیش از آن دوره و پس از آن، مردم ایران چگونه گروه گروه به مرگ‌های قابل جلوگیری می‌مردند و می‌میرند می‌توانیم پیش‌تر رویم و همه برخورداران از تسهیلات بهداشتی و درمانی و امنیت داخلی و خارجی آن دهه‌ها را نیز در شمار دست‌پروردگان و برخورداران بیاوریم.

وقتی یک جامعه تقریبا از صفر در ١٢٩٩ آغاز می‌کند و به آنجا می‌رسد که در ١٣۵٧ رسیده بود و مایه حسرت ایرانیان امروزی شده است، ناچار باید شمار برخورداران و دست‌پروردگانش بسیار بیش از آن باشد که نویسنده محترم می‌پندارند. اگر ایشان با این سادگی همه برخورداران و دست‌پروردگان آن نظام را از صف ملت ایران می‌رانند باید دست کم به ابعاد پاکسازی خود‌آگاه باشند. حتی خمینی هم چنین داس بزرگی در مردم نگذاشته است.

از مفهوم “برخورداری” به مفهوم “مسئولیت” می‌رسند و باز جمله‌ای از “نامه‌ای به خودمان” را چنین نقل می‌کنند: “ما به عنوان یک جامعه و یک ملت شکست خورده بودیم و باید می‌پذیرفتیم که همان‌گونه که همه به درجاتی از مواهب یک دوره برخوردار بودیم و به درجاتی از فرو ریختن رژیم زیان دیده‌ایم در مسئولیت‌ها نیز سهم داشتیم.” می‌گویند نویسنده این جمله در اندیشه شریک جرم فراهم آوردن است.

این مسئولیت چیست؟ باز اگر عده‌ای از صاحبان مقامات را تنها برخورداران از مواهب و تنها مسئولان بشناسیم کارمان آسان می‌شود. ولی در واقع چنین نیست. در یک جامعه، حتی در یک دیکتاتوری، مسئولیت‌ها متوجه یک اقلیت کوچک یا بزرگ نیست. آن اقلیت در فضای کلی جامعه عمل می‌کند؛ آنچه را می‌کند که جامعه بزرگ‌تر امکانش را می‌دهد. اگر چنین نبود همه جامعه‌ها سرنوشتی همانند می‌داشتند و هیچ جامعه‌ای در طول تاریخ دگرگون نشده بود و پیش نرفته بود.

اگر گردانندگان و مسئولان رژیم پیشین مسئول کارهایی هستند که انجام دادند یا ندادند، مخالفان رژیم نیز مسئول مبارزاتی هستند که کردند یا نکردند. هر ایرانی به فراخور حالش در آن دوره سهمی داشته است و واکنش‌هایی نشان داده است. گروهی سر‌شان را پایین انداختند و پول درآوردند. گروهی به دست مجتهد و مرجع تقلید‌شان نگاه کردند و اجازه اندیشیدن به خودشان ندادند. گروه بسیار بزرگی خود را به باد سپردند. گروهی به نمونه‌های بیگانه خیره ماندند و خواستند امریکا و آلمان و ژاپن را به ایران بیاورند، یا شوروی و چین و ویتنام و الجزایر و کوبا و آلبانی و حتی سازمان آزادیبخش فلسطین را. آنها که بهر صورت فعال بودند مسئول‌اند. آنها هم که بی‌اعتنا و بی‌تفاوت بودند از مسئولیت بری نیستند.

ما در برابر آنچه در ۵٧ سال رژیم پهلوی بر ایران رفت یا ناگزیریم منکر هر پیشرفت و کار مثبتی شویم که آسان نیست و دشنام را به جای بحث گذاشتن است، یا هر کار مثبتی را نتیجه جبر زمان و درآمدهای نفت بشماریم و در نظر نگیریم که اگر چنین می‌بود، درچهار سال گذشته لازم نبود کشور به چنین سراشیبی بیفتد؛ و اولویت‌ها و تعهد‌های رهبری سیاسی نیز نقشی دارد. و تازه درامد نفت هم امری مسلم نیست. زمان‌هایی پیش می‌آید که نمی‌توان آن را فروخت و زمان‌هایی که باید چوب حراج بر سرش زد.

یا باید تنها از بدی‌ها یاد کنیم و تا آنجا برویم که مانند نویسنده “ایرانشهر” بگوییم “آنچه امروز روز ملت ما را سیاه کرده است نتیجه محتوم آن دوران است” و فراموش کنیم که پس آن دوران هم نتیجه محتوم دوران پیش از آن بوده است و بر همین منوال؛ حتی به روی خود نیاوریم که آن دوران آنقدرها هم بد نبوده است و دست‌پروردگانی مانند نویسنده محترم داشته است که چنانکه از لحن و برداشت‌شان پیداست از قله‌های بلند فضیلت به جهانیان می‌نگرند و هر روز تصویرشان در آینه سپاسگزار‌شان است.

یک شیوه دیگر نگریستن به آن دوران هم هست: با چشمان گشوده و بی یک‌سونگری، هم دستاوردها و هم کاستی‌های آن را ببینیم و به عنوان بخشی از تاریخ اخیرمان بپذیریم. این آخری از همه برای هم‌میهنان ما دشوار‌تر است. یک مصداق آن را نویسنده ایرانشهر خوب می‌شناسند. مصداق‌های بیشمار دیگرش را هم اگر از حلقه تنگ ارتباط‌های خود بدر آیند خواهند شناخت.

بر خلاف آنچه نوشته‌اند این به هیچ روی “شارلاتانیسم و توهین به ملت” نیست اگر من در “نامه‌ای به خودمان” نوشته‌ام “کم کم کار به جایی رسید که بسیاری از ما که دو سال پیش حاضر نبودند نامی از رژیم گذشته برده شود، هیچ عیبی در گذشته نمی‌بینند.” این واقعیتی است که من به عنوان نویسنده کتاب “دیروز و فردا” در میان ایرانیان فراوان بدان برخورده‌ام.

در ادامه بحث مسئولیت، نویسنده محترم به داستان مقاله‌ای که پنج سالی پیش بر ضد خمینی چاپ شد اشاره می‌کنند. این درست است که من به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی و واسطه فرستادن مقاله که وزارت دربار به امر شاه تهیه کرده بود، می‌بایست آن را پیش از دادن به خبرنگار روزنامه اطلاعات می‌خواندم و اگر به نظرم می‌رسید مصلحت نیست نظرم را می‌گفتم ــ هر چند حقیقتا وقت برای خواندنش در اوضاع و احوال آن روز که رئیس دفتر وزیر دربار پاکت را به من داد نبود؛ و حتی اگر هم می‌خواندم مسلم نیست که بیش از آن به نظرم می‌رسید که عملی لغو و سبکسرانه است.  هیچ معلوم نیست در آن زمان اهمیت ویژه‌ای به آن مقاله می‌دادم و آن را جز یکی دیگر از پاسخ‌گویی‌های غیر لازم معمول آن روزگار می‌دانستم. شاید حتی اگر آن را خوانده بودم دستور شاه را اجرا می‌کردم.

اما با پذیرفتن مسئولیت خود در آن حد، آیا کسانی که پس از چاپ آن مقاله در قم آشوب کردند و پس از آن در جاهای دیگر به پشتیبانی خمینی دست به راه پیمائی و اعتصاب و فعالیت انقلابی زدند بیشتر مسئول نیستند؟ آیا خنده آور نیست به کسانی که پنج سال پیش می‌گفتند خمینی ملائی مرتجع و مخالف پیشرفت و ضد ایرانی است خرده بگیرند که چرا چنین گفتید تا ما دست به اعتصاب و شورش بزنیم؛ چرا گوشه‌ای از چهره‌ای را که بعدا در ماه دیدیم به ما نشان دادید؟ شرکت فعال و غیر‌فعال میلیون‌ها تن در انقلاب، مسئولیت نیست؛ همه‌اش به گردن یک مقاله است؟ چرا ده مقاله نمی‌نویسند و خمینی را سرنگون نمی‌کنند؟

اهمیت حیاتی بحث مسئولیت در همین جاست. در این است که با انداختن مسئولیت به دوش یک اقلیت، اکثریت می‌تواند به خودش اجازه دهد که نه پیش برود، نه اصلاح شود، نه پند بگیرد.

می‌گویند “آقای داریوش همایون و همکاران سابق‌شان باید به راستی این امام رذالت‌پیشه را حلوا حلوا کنند … و گرنه هنوز چندان دور نیست که از ترس خشم مردم … برای هر آغلی که خود را در آن مخفی کنید همه چیز خود را می‌دادید.” باید یادآوری‌شان کرد که ما لازم نیست امام رذالت پیشه را حلوا حلوا کنیم. خانم‌ها و آقایان مترقی و انقلابی و مارکسیست و آزادیخواه و مدافع حقوق بشر تا همین یک سال پیش او را حلوا حلوا کردند و امروز هم معلوم نیست از ترس خشم که (مردم؟) برای هر “محلی” که خود را در آن مخفی کنند همه چیز خود را می‌دهند.  (بهتر است استفاده از محل ادیبانه‌ای که نویسنده محترم بکار برده‌اند برای خودشان محفوظ بماند).

پیش از پایان دادن به این پاسخ لازم است برای برطرف ساختن اشتباه، توضیحی درباره کمیسیون تصفیه و تعطیل مطبوعات که نویسنده ایرانشهر در بخش مربوط به پیشینه این نویسنده آورده‌اند داده شود. در آن کمیسیون نه من و نه هیچ یک از آقایانی که نام برده‌اند عضویت نداشتند. معاونت وزارت اطلاعات و جهانگردی را هم در آن زمان شخصی جز آنکه نام برده‌اند برعهده داشت. هدف کمیسیون خاموش کردن مطبوعات نبود، که چه پیش و چه پس از آن نیازی به کمیسیون نداشت. اکثریت بزرگ نشریاتی که تعطیل و باز‌خرید شدند از پرشورترین ستایندگان رژیم بودند. انتشار مطالب دادگاه گلسرخی نیز از سرکشی مطبوعات نبود؛ تصمیم خود ساواک بود.

درآغاز و پایان مقاله ایرانشهر این شعر آمده است:

کس نیاید به زیر سایه بوم

ورهمای از جهان شود معدوم

الحق نویسنده محترم برای توصیف موقعیت خود و همفکران‌شان بهتر از این نمی‌توانستند شاهد بیاورند. خوب است انتظارات خود را در سال‌های ۵۶ و ۵٧ ــ هنگامی که گوش به فرمان خمینی برای سرنگونی رژیم پیشین به این سو و آن سو می‌زدند ــ با اوضاع کنونی‌شان مقایسه کنند و ببینند سعدی بهتر از این می‌توانست و صف حال‌شان را بگوید؟

ایشان در جایی از “حسابرسی” و “روز حساب دیگری که با تسویه‌حساب دار و دسته خمینی یکی نخواهد بود” سخن گفته‌اند. این تهدید‌ها کهنه و ملال‌انگیز شده است. یکی در گوشه امن آمریکا سخن از روز حساب می‌گوید. دیگری در گوشه امن اروپا او و مانند‌هایش را حواله به چوبه‌های دار می‌دهد. در حالی که ما می‌کوشیم این اندیشه را گسترش دهیم که صرف هواداری از خمینی و شرکت در انقلاب گناهی نیست که حسابرسی و چوبه دار در پی داشته باشد، کسانی در اندیشه آن‌اند که مثلا اعضای کمیته فرعی برگذار کننده دهه انقلاب شاه و ملت را در سال ١٣۵١ به روز حسابی بکشانند که اعمال دارو دسته خمینی هم به گردش نخواهد رسید.

من برخلاف ادعای نویسنده ایرانشهر دل پر‌خونی از ملت ایران ندارم. برای دل پرخون از شاهنامه تا دیوان ملک الشعرای بهار هر جا می‌توان مراجعه کرد. اگر من بر حال مردم ایران نگران‌م از اینجاست. آن دیروزمان بود. این امروزمان است. با این‌همه نئاندرتال‌های سیاسی از چپ و راست “وای اگر از پی امروز بود فردایی.”

آذر  ١٣۶١