«

»

Print this نوشته

دربارۀ ترجمۀ متن‌های اندیشۀ سیاسی جدید / مورد شهریار ماکیاوللی / درآمد / دکتر جواد طباطبایی

‌آنچه در این صفحات می‌آوریم، یادداشت‌هایی از دکتر طباطبایی است که قرار است متن منقح آن در مقدمۀ چاپ سه مجلد نخست اندیشۀ سیاسی جدید در اروپا – شامل بازنویسی کامل جدال قدیم و جدید و در هزار هفت صد صفحه، به شرط صدور مجوز وزارت ارشاد – بیاید. در این مجموعه پاسخ مستدل و مستندی به انتقادهای داریوش آشوری نیز آمده است که در یکی از مجلات تهران بر خلاصه‌ای از درس‌های دکتر طباطبایی که خبرنگار مجله آن به صورت بسیار مغلوطی تهیه کرده بود انتشار پیدا کرده بود.

دربارۀ ترجمۀ متن‌های اندیشۀ سیاسی جدید / مورد شهریار ماکیاوللی

توضیح

آنچه در این صفحات می‌آوریم، یادداشت‌هایی از دکتر طباطبایی است که قرار است متن منقح آن در مقدمۀ چاپ سه مجلد نخست اندیشۀ سیاسی جدید در اروپا – شامل بازنویسی کامل جدال قدیم و جدید و در هزار هفت صد صفحه، به شرط صدور مجوز وزارت ارشاد – بیاید. در این مجموعه پاسخ مستدل و مستندی به انتقادهای داریوش آشوری نیز آمده است که در یکی از مجلات تهران بر خلاصه‌ای از درس‌های دکتر طباطبایی که خبرنگار مجله آن به صورت بسیار مغلوطی تهیه کرده بود انتشار پیدا کرده بود. آن نوشته انباشته از بدفهمی‌ها و غلط‌های بسیار بود و جای شگفتی است که مجله‌ای که مدعی نجات علوم انسانی در ایران است حتی یک ویراستار آشنا با مقدمات زبان فارسی ندارد که غلط‌های خبرنگار خود را تصحیح کند. دو تن از دوستان ما مباحث زیر را بر مبنای یادداشت‌های مقدماتی فراهم کرده‌اند که به تدریج در اختیار علاقه‌مندان قرار می‌دهیم. مطلب زیر تنها درآمدی بر بحث دربارۀ ترجمه‌های شهریار ماکیاوللی و نیز به طور کلی ترجمه‌های در حوزۀ اندیشۀ سیاسی جدید است.

http://gadim-va-jadid.blogfa.com/

ــــــــــــــــــ

درآمد

لغت بازی، در قلمرو اندیشه، چیزی از سنخ بازی‌ها و متعلقات آن است، یعنی مندرج در تحت تفنن است. تاریخ اندیشه ناحیه‌ای مهم در فرهنگ بشری است و نمی‌توان در آن از سر بازیچه وارد شد. آنچه در قلمرو تاریخ اندیشه لغت بازی خوانده می‌شود، ربطی به دیگر شاخه‌هایی از فرهنگ، که به طور عمده با زبان سر و کار دارند، مانند ادبیات، ندارد و بدیهی است که نباید این را از آن قیاس گرفت. بخشی از ادبیات، دست کم، تتبعات ادبی در ایران، به همین لغت بازی‌ها محدود می‌شود. اگرچه در موارد بسیاری از این لغت بازی‌ها سودی عاید نمی‌شود، اما موشکافی در نسخه بدل‌ها ضرر چندانی نیز به متن‌های ادبی وارد نمی‌کند. عامۀ مردم این متن‌ها را می‌خوانند و لذت می‌برند، و کاری ندارند که آیا در متن اصح و اقدم «کشتی شکستگان» آمده یا «کشتی نشستگان»! لغت بازی، به عنوان کوششی برای جانشین کردن تخصص با تفنن، در قلمرو اندیشه، که به خلاف ادبیات، نه با حس که با تعقل سر و کار دارد، عِرض خود بردن و زحمت دیگران داشتن است. مهم‌ترین نتیجۀ جانشین کردن تخصص با تفنن بی‌اعتنایی به جوهر اندیشه و ایجاد توهم دانستن و فهمیدن است. بدیهی است که شعر و ادبیات، حتی آنجا که اندیشه‌ای را بیان می‌کند، از سنخ اندیشۀ مفهومی در معنای دقیق آن نیست. اگرچه اهل تتبعات ادبی بسیار بر سر نسخه بدل‌ها بحث و مجادله کرده‌اند، و در مواردی نیز دقت‌هایی را در فهم برخی از بیت‌ها یا متن‌ها وارد کرده‌اند، اما این بحث‌ها هرگز از حلقۀ تنگ اهل تتبعات فرا‌تر نرفته و حس زیبایی‌شناختی عامۀ شعرخوان ایرانی از خواندن دیوان حافظ، به عنوان مثال، از دیوان‌های چاپ سنگی سدۀ پیش تا واپسین چاپ‌های انتقادی از نوع سایه، تفاوت چندانی پیدا نکرده است. در تصحیح‌‌ همان بیت حافظ، که به رغم غیر جدی بودن آن تاکنون آن را برای ناسودمندی تکرار نسخه بدل‌های بی‌ربط در شعر فارسی داستان زده‌اند، اعم از اینکه مصراع نخست را کشتی نشستگان یا کشتی شکستگان بخوانیم، در حسی که در خواننده به وجود می‌آورد، فرقی نمی‌کند.

برعکس، در قلمرو اندیشۀ مفهومی هر مفهومی در مقامی پدیدار می‌شود، بیان مجمل واقعیتی نظری یا واقعی است، و نمی‌توان از سر بازیچه در آن تصرف و آن را جا به جا کرد. اگرچه زبان فارسی، در دورۀ اسلامی، بسیار زود توانست، به تعبیری که هگل دربارۀ زبان آلمانی گفته است، «فلسفی سخن گفتن آموخت» و فیلسوفی مانند ابن سینا توانست همۀ نظام فلسفۀ مشایی را به زبان فارسی استواری شرح کند، اما به تدریج از بیان مفاهیم دور و به زبان تصویرهای شاعرانه تبدیل شد. وانگهی، زبان فارسی، در تحول بعدی، در دورۀ شکوفایی شعر، توانست برخی مفاهیم فلسفی را در زبان شاعرانه بیان کند، اما اهل فلسفه نتوانستند تصویرهای شاعرانه را در نظامی فلسفی توضیح دهند. به خلاف یونان، که فیلسوفان آن توانستند بیان اسطوره‌ای را به نظامی فلسفی تبدیل کنند، بویژه افلاطون، در ایران، بیان تصویری شعر بر نظام مفاهیم چیره شد. از سوی دیگر، فهم مفهومی از شعر نیز به خلاف آنچه در فلسفۀ آلمانی گذشته و فیلسوفانی تفسیری مفهومی از شعر داده‌اند، ممکن نشد. با این همه، فارسی، در صورت کنونی آن، که قوت‌های دو زبان متفاوت و متضاد سامی و هند و ایرانی را در خود جمع کرده، زبانی فلسفی است.

این قید «قوت‌های دو زبان» را از این حیث می‌آورم که زبان فارسی کنونی، در قلمرو اندیشه، به صورتی که به عنوان مثال با نویسندگانی مانند محمد علی فروغی باب شد،‌‌ همان زبان فارسی سره است و نباید گمان کرد که می‌توان یکی از «قوت‌های» آن را کنار گذاشت بی‌آنکه به زبان فارسی، به عنوان زبانی برای نظام مفاهیم، آسیبی برسد. بدون ورود در تفصیل این بحث می‌توان ترجمۀ ادیب سلطانی از سنجش خرد ناب کانت را به عنوان شاهد مثال ذکر کرد. به رغم دقت استثنایی مترجم در برگردان عبارت‌های آلمانی کانت، که کمتر نظیری برای آن می‌توان در زبان فارسی پیدا کرد، باید گفت که ادیب سلطانی با لغت سازی‌های بیرویه همۀ زحمت‌های خود را بر باد داده است. اگرچه به ظاهر ادیب سلطانی کوشش کرده است فارسی را به زبان سره برگرداند، با کنار نهادن گنجینۀ مفاهیمی که بیش یک هزاره مورد استفاده بود، فارسی فلسفی را به زبانی نامفهوم تبدیل کرده است بی‌آنکه چیزی بر فارسی افزوده باشد. اهمیت موارد کمتر افراطی دیگری، مانند تبدیل «جوهر» در معنای فلسفی به «گوهر»، که حمید عنایت به کار برده، ناچیز‌تر از آن است که بتواند تحولی در زبان فارسی ایجاد کند و بتوان آن را جدی گرفت. البته، این مثال‌ها به مواردی مربوط می‌شود که قصدی جدی برای انتقال فلسفه در کار بوده است و گرنه کوشش‌های غیر جدی و از سر بازیچه کم نیستند. از این حیث، باید گفت که زبان فروغی در ترجمۀ سماع طبیعی ابن سینا، برخی رساله‌های افلاطون و تدوین سیر حکمت در اروپا فارسی سرۀ کنونی است، اما زبان ادیب سلطانی، به رغم سره بودن ظاهری آن، سره نیست و مخلل به انتقال اندیشه نیز هست.

 تأکید بر این سره بودن زبان فارسی کنونی از این حیث مهم است که لغت سازی بیرویه، که می‌تواند با میلی که ایرانی، بویژه اگر اهل تتبعات ادبی باشد، به واژه‌ها و بازی با آن‌ها دارد، به آسانی، به لغت بازی تبدیل شود و توهم دانشی دروغین ایجاد کند. در این یادداشت‌ها من به این نکتۀ اخیر پرداخته‌ام و کوشش می‌کنم توضیح دهم که با تصرف‌های ادبی در زبان فارسی کنونی نمی‌توان اندیشه جدید را فهمید. برعکس، کسی که با اندیشۀ جدید آشنایی داشته باشد، می‌تواند آن را با همین زبان فارسی سرۀ کنونی بیان کند. بدیهی است که به هیچ وجه منظورم این نیست که همۀ اندیشۀ جدید را می‌توان به زبان فارسی بیان کرد، اما برای تصرف در زبان فارسی باید نخست اندیشه را فهمید، نه اینکه فارسی پیرایی و سره نویسی را اصل قرار داد. به عنوان مثال، گمان می‌کنم که در زبان فارسی معادلی برای subject انگلیسی در تداول جدید آن نمی‌توان پیدا کرد، اما طیرۀ عقل خواهد بود که به عنوان مثال بخواهیم به جای «حوزۀ علیمه»، که به واقعیتی در تاریخ تعلیم و تربیت در دورۀ اسلامی اشاره دارد، و دبیرستان یا دانشگاه نیست، واژه‌ای جعل کنیم، زیرا وقتی می‌گوییم عمرو در حوزۀ علمیۀ الف و زید در دانشگاه ب به تحصیل پرداخته‌اند، شنونده درمی یاید که این دو چه سابقۀ علمی دارند، اما آن‌گاه که می‌گوییم «هگل… دانشجوی بنیاد یزدان‌شناسی پروتستان در دانشگاه توبینگن شد»، خواننده کتاب درنخواهد یافت که او در کدام نهادی – حوزه یا دانشگاه – تحصیل کرده است. (کاپلستون، از فیشته تا نیچه، ترجمۀ آشوری، ص. ۱۶۳) [۱] حتی اگر کاپلستون، به دلایلی، چنین چیزی نوشته باشد، اگر مترجم چیزی از فلسفه می‌دانست، می‌توانست بداند بگوید که هگل طلبۀ حوزۀ علمی پروتستانی بود!

 منظور من این است که اهل ادب، حتی لغت‌شناس، نمی‌توانند، و نباید، در زبان اندیشه تصرف کنند. اصل در انتقال اندیشه فهم اندیشه برای بیان دقیق آن در زبان دیگری است، نه پرداختن به واژه‌ها، و این امر ممکن نیست مگر با آشنایی دقیق با مبانی فکر. امیدوارم با نمونه‌هایی که پائین‌تر خواهم آورد، این مطلب روشن شود، اما پیش از آنکه در استدلال خود پیش بروم، به نمونه‌ای اشاره می‌کنم که معنای این کلیات اجمالی روشن شود. از آنجا که مورد اصلی من رسالۀ شهریار ماکیاوللی است، این مثال را از ترجمۀ اثر او می‌آورم. محمود محمود در ترجمۀ عنوان فصل ششم از شهریار نوشته بود: «در باب ممالک جدیدی که شخص پادشاه آن‌ها را به قوت بازوی خود متصرف می‌شود». (محمود محمود۲، ص. ۳۷) چنین می‌نماید که آشوری در ویراست نخست ترجمۀ شهریار با نظری به ترجمۀ محمود محمود آورده بود که «در باب کشورهایی که به نیروی بازوی خود می‌گیرند». (آشوری۱، ص. ۶۳) این ترجمه همۀ اشکالاتی را که بر ترجمۀ محمود محمود وارد است، با اندکی تصرفی در نثر آن، که البته هیچ اهمیتی ندارد، تکرار کرده است. عنوان فصل ششم، که مانند عنوان همۀ فصل‌های شهریار، به خلاف متن شهریار، ایتالیایی نیست، بلکه لاتینی است، چنین است:

De principatibus novis qui armis propiis et virtute acquiruntur

تردیدی نیست که استعمال صیغۀ جمع arms در ترجمۀ انگلیسی، [۲] که می‌تواند به معنای بازو‌ها و نیز جنگ افزار‌ها باشد، محمود محمود را به اشتباه انداخته و او به اشتباه دو مفهوم «هنر مردانگی» و «جنگ افزارهای خود» را که در عنوان فصل آمده، در هم ادغام کرده و «قوت بازوی خود» را جانشین آن دو کرده است. گمان نمی‌کنم که محمود محمود به توجیه بعدی آشوری که با استناد به بیت‌هایی از فردوسی کوشش کرده است «بازو» را به جای و معنای «جنگ افزار‌ها» استعمال کند، نظری داشته است. در این مورد، مانند موارد بسیار دیگر، محمود محمود اشتباه کرده و در مواردی نیز آشوری آن اشتباه را تکرار کرده است. – لازم به یادآوری است که عنوان این فصل در سومین ترجمه از شهریار، که بر پایۀ متن بازنویسی شده به ایتالیایی جدید به فارسی بدی برگردانده شده، چنین است: «در باب دولت‌های جدید که به کمک زور، سلاح و تدبیر به دست آمده‌اند». (زرکش، ص. ۶۳) این ترجمه فاقد اهمیت است و در مقایسه با ترجمۀ آشوری پیشرفتی به شمار نمی‌آید. از اینرو، من دربارۀ این ترجمه چندان بحثی نخواهم کرد.

خواننده‌ای که آشنایی دقیقی با اندیشۀ سیاسی ندارد، می‌تواند این پرسش را مطرح کند: گیرم که ترجمۀ armi لاتینی به «بازو» از دقت کافی برخوردار نیست، اما، اگر مثال‌هایی را که آشوری به آن‌ها استناد کرده در نظر آوریم، چندان نادرست هم نیست. آیا این مته به خشخاش گذاشتنِ «به اقتضای طبیعت»، به قول آشوری، به گفتۀ عالمانۀ کریم مجتهدی، «فضل فروشی مغرضی که جز ظنّت بیمارگونه و کینه‎جویی هنر دیگری» ندارد، نیست؟ بحث بر سر چیست؟ من می‌گویم: فهمیدن یا نفهمیدن اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی و انقلاب او در قلمرو اندیشه! کسی که از اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی بویی برده باشد، یعنی دست کم به شمار انگشتان یک دست تفسیرهایی دربارۀ نوشته‌های او را، که کتابخانه‌ای مرکب از صد‌ها کتاب مهم و هزاران مقاله است، خوانده باشد، نمی‌تواند چنین تفنن‌هایی را جدی بگیرد. من، در این مقالات، به تدریج، به برخی از وجوه این تفنن اشاره خواهم کرد؛ اما پیش‌تر، اینجا به اجمال تنها به این نکتۀ مهم از باب تحریر محل نزاع اشاره می‌کنم تا خوانندۀ علاقه‌مند را اشاراتی و نیز مدخلی بر بحث‌های آتی باشد.

خواننده، بویژه اگر اهل ادب فارسی و آشنای با شاهنامه باشد، می‌داند که رستم سرزمین‌ها را به زور بازوی خود می‌گرفت. برابر ترجمۀ فارسی محمود محمود و آشوری – در ویراست نخست – نیز سخن از شهریاری است که به «باوزی خود» قلمرو کشور را به تصرف آورده است، اما تردیدی نیست که «بازوی» رستم‌‌ همان قدر از «جنگ افزار» جدید فاصله دارد که شهریار ماکیاوللی از رستم، و رسالۀ شهریار از شاهنامه. نیازی به گفتن نیست که به رغم همسانی ظاهری که میان دو شیوۀ تصرف قلمرویی وجود دارد، نسبتی میان مبانی نظری شهریار ماکیاوللی و شاهنامۀ فردوسی وجود ندارد. اساس جنگ آوری حماسی در شاهنامۀ فردوسی زور بازوی پهلوان است، و رستم هر قلمرویی را حتی اگر سپاهیانی با جنگ افزارهای فراوان با او می‌بودند، به زور بازوی خود می‌گرفت، و بر دشمن چیره می‌شد، اما در جنگ جدید، که ماکیاوللی یکی از نخستین نظریه پردازان آن بود، از زور بازوی رستم کاری ساخته نیست: جنگ رویارویی سیاست‌ها، تلاقی شیوه‌های آرایش سپاه و رابطۀ نیروهایی است که تابع منطق ویژۀ خود هستند. این منطق جنگ جدید، دانش آرایش سپاه و اهمیت و چگونگی کاربرد جنگ افزار‌ها در جهان باستان – یعنی پیش از مدرن – شناخته شده نبود. «انقلاب» ماکیاوللی در اندیشۀ سیاسی جدید، پیش از آنکه کلازویتس آن را به نوعی دیگر بسط دهد، در این بود که پیوند سیاست را از اخلاق فردی – ما می‌توانیم بگوییم، از حماسه و تقدیری که بر آن حاکم است – قطع و زور بازو را جانشین دانش پیچیدۀ کاربرد جنگ افزار‌ها کرد.

به نظر من، در فقره‌ای که آوردم، آشوری، که در ویراست نخست بیشتر از آنکه به متن ماکیاوللی نگاه کند، به ترجمۀ محمود محمود اعتماد کرده بود، در ویراست دوم به متن نگاه کرده و عنوان فصل را چنین ترجمه کرده است: «در بابِ آن شهریاری‌ها که به نیرو و هنر خود گیرند». (آشوری۲، ص. ۶۱) در این بازنویسی، با ظاهر شدن مفهوم اساسی «هنر»، برای نخستین بار، سخن از دو عاملی است که شهریاری‌ها با آن‌ها به دست می‌آید، اما معلوم نیست که چرا اصطلاح بسیار اساسی اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی، یعنی «جنگ افزار‌ها»، به «نیرو» ترجمه شده است؟ اگر مترجم با دیگر نوشته‌های ماکیاوللی، بویژه رساله در فن جنگ و گفتار‌ها، آشنا می‌بود، می‌توانست بداند که اندیشۀ سیاسی او بر مبنای دو مفهوم «قانون‌های خوب» و «جنگ افزارهای خوب» سامان یافته و نمی‌توان به تفنن و از سر بازیچه واژه‌ای را جانشین واژۀ دیگری کرد. اندیشه ادبیات نیست و نمی‌توان اسلوب ادبی را در قلمرو اندیشه به کار گرفت و آسیبی به بنیاد آن وارد نکرد. اینجا نیز می‌توان گفت که «نیرو» در زبان فارسی می‌تواند نیروی نظامی را افاده کند، و البته همیشه در میان خرده زیرهای دیوان چندین هزار شاعر متوسط می‌توان به بیتی استناد کرد. این امر در صورتی ممکن است که متن ماکیاوللی را نخوانده باشیم، زیرا نمی‌توان آن را از دیدگاه تاریخ اندیشه – و نه اهل ادبیات – خواند و، به شرط داشتن گوش شنوا – غرش جنگ افزار‌ها را از ورای سکوت واژه‌ها نشنید.

چون بحث به اینجا رسید، باید به نکتۀ دیگری نیز اشاره‌ای بکنم، که با آنچه گفته شد، بی‌ربط نیست، اگرچه آن نکته تفصیلی دارد که در این سطر‌ها نمی‌گنجد. شهریار ماکیاوللی ده‌ها بار به زبان‌های اروپایی ترجمه شده است، اما اگرچه عمدۀ آن ترجمه‌ها می‌تواند برای خوانندۀ عادی مفید باشند، اما جز ترجمه‌های انگشت شمار جدید، بویژه در فرانسه و انگلیسی، برای کار علمی سودمند نیستند. ماکیاوللی و برخی دیگر از نویسندگان ایتالیایی دورۀ نوزایش، مانند گوئیچچاردینی، از شیوۀ نوشتن ویژه‌ای سود جسته‌اند که یکی از مهم‌ترین آن‌ها‌‌ همان است که اهل بدیع از آن به التفات تعبیر می‌کنند، یعنی انتقال از غایب به حاضر و حاضر به غایب. ماکیاوللی و گوئیچچاردینی رجال سیاسی و سفیر بودند و یکی از هدف‌های آنان در نوشتن رساله‌های سیاسی جلب نظر آنان برای اصلاحات اساسی در نهادهای فلورانس و ایتالیا بود. رساله‌های آنان برای چنین کسی یا کسانی نوشته شده است. کمابیش همۀ ترجمه‌های شهریار این التفات از غایب به حاضر را که در بسیاری از زبان‌ها سکته‌ای در عبارت ایجاد می‌کند، و ضعف تألیف به شمار می‌آید، از قلم انداخته‌اند. در آغاز همین فصل ششم نمونۀ جالب توجهی از این التفات وجود دارد که به اجمال به آن اشاره می‌کنم. در این عبارت، ماکیاوللی توضیح می‌دهد که آدمیان دوست دارند از گذشتگان تقلید کنند، و می‌افزاید، پس، اگر راه تقلید هموار‌تر است، و از آنجا که نه نمی‌توان در راهی گام گذاشت که دیگران هموار کرده‌اند و – التفات به مخاطب حاضر – «نه تو می‌توانی در هنرهای مردانگی به پای کسی که از او تقلید می‌کنی برسی»، مرد آینده بین باید… این فقره در ویراست دوم ترجمۀ آشوری چنین است: «مردم همواره در راه‌هایی گام می‌زنند که… گرچه درست پا در جایِ پایِ دیگران نتوانند نهاد یا در هنر به پایه یِ سرمشق‌هاشان نتوانند رسید.» (آشوری۲، ص. ۶۱) مترجمان انگلیسی، و به تبع آن‌ها مترجمان فارسی، این التفات را از قلم انداخته‌اند. برگردان دقیق متن در هر دو زبان سکته‌ای در ترجمه ایجاد می‌کرد، اما ماکیاوللی با آغوش باز به این ضعف تألیف خطر کرده است، یعنی استواری ادبی رساله را فدای غایتی کرده است که از نوشتن آن دنبال می‌کرد: رسالۀ شهریار ماکیاوللی، افزون بر اینکه تأملی در سرشت مناسبات قدرت است، بیانیه‌ای برای بر هم زدن وضع موجود رابطۀ نیرو‌ها در ایتالیا و رهایی آن از چنگال قدرت‌های بیگانه نیز نوشته شده است. اینکه یک ایتالیایی تیغ برکشد و ایتالیا را که به میدان نبرد قدرت‌های بیگانه تبدیل شده از چنگال آنان‌‌ رها کند. در چنین فقراتی، ماکیاوللی التفات از غایب به حاضر را به عنوان خطاب به شخص به کار گرفته تا او را به قیام فراخواند. اینکه او به هر مناسبتی اهمیت داشتن جنگ افزارهای خوب را برجسته کرده، برای آن است که بتواند صدای آن‌ها به گوش‌های همۀ ایتالیایی‌ها برساند، زیرا سیاست بدون جنگ و جنگ بدون سیاست معنایی ندارد. صدای جنگ افزار‌ها را می‌توان از چنین عبارت‌های شنید. با وارد کردن فقرات مهمی از گفتار‌ها، و بویژه رساله در فن جنگ، می‌توانستم بگویم موسیقی متن اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی سنفونی جنگ افزارهاست، اما آشوری – مانند مورد پرسپکتیو – می‌توانست ایراد بگیرد که او پیش‌تر مقاله‌ای در این باره نوشته و من از او دزدیده‌ایم.

باری، ماکیاوللی، در میانۀ عبارت، دامن بحث نظری را‌‌ رها می‌کند و در التفاتی به مخاطب و خطاب به کسی که باید ایتالیا را نجات دهد، می‌نویسد:

… né alla virtù di quegli che tu imiti aggiugnere…

این خطاب «تو»، که بویژه در گفتار‌ها نیز در خطاب به اشخاص دیگری تکرار شده، به تعبیر برشت، نوعی «فاصله گذاری» است و ماکیاوللی به ضرورت «قافیه نمی‌اندیشد» و «حرف و گفت و صوت را بر هم می‌زند» تا موسیقی متن اندیشۀ سیاسی خود را به گوش خواننده برساند.

 این تفسیر من مبتنی بر قرائت دقیق و پیوستۀ متن با توجه به مبانی نظری اندیشۀ سیاسی جدید است و نخستین قاعدۀ این قرائت توضیح متن با توجه به قرینه‌هایی است که هر نویسندۀ مهمی در جاهایی از درون متن قرار می‌دهد تا راهنمایی برای خواننده‌ای باشد که نه تنها کوششی برای فهم اندیشۀ او می‌کند، چنان که نویسندگان تاریخ اندیشه بر حسب معمول خلاصه‌ای از آن را عرضه می‌کنند، در پی آن است که بتواند به جوهر اندیشیدن نویسنده دست یابد. دربارۀ آنچه در مورد عنوان و آغاز فصل ششم به اجمال بازگفتم، به اشاره‌ای به یک قرینه بسنده می‌کنم تا خواننده به درستی ایرادهای ترجمۀ متفننانه را دریابد. در آنچه اینجا می‌آورم، ماکیاوللی در فقرۀ دیگری دو قرینه قرار داده است. خواننده‌ای که ترجمه‌ها را بخواند می‌تواند به قرینه‌ای در تأئید تفسیر من دست پیدا کند. تأکید ماکیاوللی بر اینکه موضوع اصلی اندیشۀ او فن جنگ است نه سیاستنامه نویسی، برای کسی که اندک آشنایی با نوشته‌های او داشته باشد، امری بدیهی است. ماکیاوللی، در آغاز فصل چهاردهم از رسالۀ شهریار، این موضوع را به صراحت گفته است، که من از ویرایش دوم ترجمۀ آشوری نقل می‌کنم. او می‌نویسد: «پس، بر شهریار است که هیچ هدفی را در پیش و هیچ اندیشه‌ای را در سر نداشته باشد و دل بر هیچ کار نگمارد، مگر جنگ و سامان و نظم آن. فرمانروایان را کدام هنر بالا‌تر از این؟ و در نیکوییِ آن همین بس که نه تنها شاهزادگان را بر تختِ پادشاهی نگاه می‌دارد که چه بسا از میان عامه نیز کسانی را بدین جایگاه برمی کشد. و باژگونۀ این، بسا شهریاران که سودای کامجویی ایشان را از اندیشه یِ سپاه آرایی بازداشته و شهریاری را از کف داده‌اند. نخستین علتِ از کف دادنِ شهریاری به فراموشی سپردنِ فن جنگاوری است و بالا‌ترین آلت فراچنگ آوردن آن نیز استادی در این فن است.» (آشوری۲، ص. ۹۹؛ نیز ر. ک. محمود محمود۲، ص. ۸۱؛ زرکش، ص. ۱۱۳ که هیچ یک از این دو ترجمه مزیتی نسبت به ترجمۀ آشوری ندارند)

در عنوان این فصل، ماکیاوللی اعلام می‌کند که بحث او به این پرسش مربوط می‌شود: «کدام ارتشی (… circa militiam) بر شهریار برازنده است» که البته پاسخ آن در همین واژه‌ای که در عنوان به کار رفته داده شده است. بحث از «شهریار و لشکرآرایی» نیست. اصطلاح لاتینی militia و معادل آن در ایتالیایی – یعنی milizi – را ماکیاوللی در تقابل با ارتش مزدوران به کار می‌گیرد و ارتش «ملی» را – نباید فراموش کرد که ماکیاوللی ملی را به کار نمی‌گیرد – از آن مراد می‌کند. این واژه به همین معنای دقیق در عنوان فصل دوازدهم آمده است: «در بابِ گونه‌های سپاه و سپاهیان مزدور» (آشوری۲، ص. ۸۸) پس، دلیلی نداشت که واژۀ فنی واحدی در عنوان دو فصل به دو صورت متفاوت ترجمه شود، زیرا بدیهی است که «لشکرآرایی» «سپاه» نیست و در مورد سپاهیان مزدور هم مصداق می‌تواند داشته باشد. از نخستین سطرهای عبارتی که نقل کردم، آشکارا می‌توان دریافت که مشکل جنگ، آرایش سپاه و تدارکات و ترتیبات جنگ در کانون اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی قرار دارد. این فقره در همین نگاه سطحی قرینه‌ای بر آن تفسیر من است، که گذشت، اما اگر در خواندن آن سطر‌ها را به ترجمۀ آشوری بسنده کنیم، اصل سخن ماکیاوللی – که من آن را دومین قرینه، برای فهم مطلبی که به آن اشاره می‌کنم، می‌نامم – بر ما معلوم نخواهد.

پیش‌تر باید به یک نکته اشاره کنم: از میان مفسران اندیشۀ سیاسی در سدۀ بیستم، نخست، لئو اشتراوس به این نکتۀ بنیادین در فهم اندیشۀ سیاسی اشاره کرد که پی بردن به ژرفای سخن نویسندگان بزرگ برای عامه ممکن نیست، زیرا تا زمانی که نتوان منطق «فن نوشتن» آنان را فهمید، درک «اغراض» رساله‌های آنان ممکن نخواهد شد. بدیهی است که خلاصه کردن بیش از حد سخن اشتراوس در این باره بدون مبتذل کردن آن ممکن نیست. اشتراوس این روش بررسی را در مورد برخی رساله‌های فلسفی مهم، بویژه رسالۀ الهیات سیاسی اسپینوزا و رساله‌های ماکیاوللی، به کار گرفته است. از آنجایی که بیشتر خوانندگان با این مباحث آشنایی کافی ندارند، اینجا من به موردی از تاریخ فلسفه در دورۀ اسلامی اشاره می‌کنم. شنیده‌ایم که ابن سینا گفته بوده که او کتاب مابعدالطبیعۀ ارسطو را چهل بار خوانده، اما آن را نفهمیده بوده است تا آنکه به تصادف رسالۀ «اغراض مابعدالطبیعۀ» ابونصر فارابی به دست او افتاده و آن را مطالعه کرده و رسالۀ ارسطو را فهمیده است. تردیدی نیست که ابن سینا معنای سخن ارسطو را در می‌یافت و می‌دانست که معلم اول در آن رساله دربارۀ وجود، جوهر، عرض و… چه گفته است، اما او اغراض ارسطو را در نمی‌یافت. بدیهی است که این دو یکی نیستند! به این اعتبار، فارابی، که اغراض معلم اول را فهمیده بود، معلم ثانی است، اما ابن سینا نیست، و تراشیدن معلم ثالثی، که گویا میرداماد می‌بوده، یکسره نامربوط است. هر کسی را، که مختصر زبانی یاد گرفته باشد، نمی‌رسد که رطب و یابسی به هم ببافد و مدعی فهم چنین اغراضی باشد. بویژه در کشوری که داعیۀ سیاست – جای آن داشت که بگویم هدف‌های سیاست زدگی – جای پرداختن به دانش را گرفته باشد.

در آغاز‌‌ همان فصل دوازدهم، ماکیاوللی، برای روشن شدن دیدگاه خود، یعنی اینکه شهریار رساله‌ای در رابطۀ نیرو‌ها و آرایش جنگ افزاهاست، نوشته بود که «پایه‌های اصلی هر دولتی… قانون خوب و سپاهِ نیکوست». (آشوری۲، ص. ۸۸) منظور از سپاه‌‌ همان جنگ افزارهای خوب (le buone arme) است که ماکیاوللی به قرینۀ قانون‌های خوب (le buone legge) به صیغۀ جمع و نه «قانون خوب» آورده است. آن‌گاه، ماکیاوللی می‌افزاید که از آنجا که بدون جنگ افزارهای خوب نمی‌توان قانون‌های خوب داشت، او دامن بحث دربارۀ قانون‌ها را‌‌ رها می‌کند تا بحث دربارۀ جنگ افزارهای خوب را دنبال کند. این فقره نیز قرینه‌ای است بر مطلبی که بالا‌تر از فصل چهاردهم آوردم، اما در جزء دوم عبارت قرینه‌ای اساسی‌تر وجود دارد و مبین ایرادی است که پیش‌تر بر ترجمۀ فارسی گرفتم. گفتم که ماکیاوللی با توجه به مقام خطابی سخن، و با توجه انقلاب خود در اندیشۀ سیاسی، در مواردی، صنعت بدیعی التفات را به کار گرفته است. پیش‌تر به موردی اشاره کردم؛ اینک مورد دیگری با منطقی یگانه!

در ترجمۀ آشوری آمده بود که «نخستین علتِ از کف دادنِ شهریاری به فراموشی سپردنِ فن جنگاوری است و بالا‌ترین آلت فراچنگ آوردن آن نیز استادی در این فن است.» (آشوری۲، ص. ۹۹) ماکیاوللی، در ادامۀ سخن خود مبنی بر اینکه برای شهریار هیچ امری مهم‌تر از پرداختن به جنگ وجود ندارد، بار دیگر، در التفاتی دیگر، در خطاب به کسی که باید ایتالیا را از چنگال وحشیان برهاند، می‌نویسد: «نخستین علتی که موجب می‌شود تو قدرت خود را دست بدهی (ti fa perdere) همانا بی‌اعتنایی به فن جنگ است! و سببی که موجب می‌شود تو آن را به دست آوری (te lo fa acquistare) استادی در این فن است!» چنان که می‌توان دید، ساختار انشایی عبارت و منطق معنایی هر دو عبارت همسانی شگفتی با همدیگر دارند و التفات از غایب به حاضر، در جای مشخصی، آگاهانه و به عمد وارد شده است تا فراخوانی شخصی به پرداختن به فن جنگ، گرد آوردن جنگ افزار‌ها، سپاه آرایی و جنگ آوری باشد. – البته، در یک مورد مهم در همۀ ترجمه‌های فارسی به این التفات توجهی شده است که در جای دیگری به آن اشاره خواهم کرد.

اما برای اینکه بتوانم از این مقدمات نتیجه گیری کنم، نکتۀ زیر را نیز باید بیفزایم: پیش‌تر گفتم که بیشتر ترجمه‌های انگلیسی، بویژه آن‌هایی که مبنای کار مترجمان فارسی قرار گرفته، توجهی به این التفات بدیعی نشان نداده‌اند. با پیشرفتی که در فهم اندیشۀ سیاسی ماکیاوللی صورت گرفته، و با توجه به دستاوردهای تفسیرهای جدید، این ایراد در برخی ترجمه‌های انگلیسی بر طرف شده است. کوئنتین اسکینر و راسل پرایس در ترجمۀ جدید خود از متن ایتالیایی به انگلیسی به همۀ این ظرایف توجه کرده و کوشیده‌اند آن‌ها را به دقت به انگلیسی انتقال دهند. در این ترجمۀ انگلیسی نخستین فقره‌ای که از آغاز فصل ششم نقل کردم، چنین است:

Since it is not always possible to follow in the footsteps of others، or to equal the ability of those whom you imitate، a shrewd man will … (Skinner، Price، p. 19)

این عبارت با متن ایتالیایی، که بالا‌تر نقل کرده‌ام، مطابق است و التفات نیز رعایت شده است. نکتۀ ظریف اینجاست که مترجمان می‌توانستند به جای you که به یکسان دوم شخص مفرد و دوم شخص جمع است، برای مطابقت بیشتر با متن از ضمیر دوم شخص thou استفاده کنند، اما این کار را نکرده‌اند. بدیهی است که در موارد بسیاری خوانندۀ انگلیسی می‌تواند از مقام سخن تمایز میان دو کاربرد you را دریابد، اما در این مورد این امکان وجود داشت، بویژه با توجه به تأکید ماکیاوللی و نیز کهن بودن متن، ضمیر دوم شخص مفرد thou را به کار گیرند، ولی مترجمان به عمد چنین نکرده‌اند. سبب خودداری از کاربرد این ضمیر مفرد آن است که در این صورت نثر ترجمه «کهن شیوه‌تر» (آشوری۲، ص. ۹) می‌شد، در حالی که مترجمان این مایه با اندیشۀ سیاسی آشنایی داشته‌اند که بدانند چنین کاری نقض غرضی بیش نیست.

در بخش دیگر این یادداشت‌ها به نکته‌های دیگری دربارۀ ایرادهای ترجمه‌های فارسی و ترجمۀ شهریار بازخواهم گشت، اما از باب نتیجه گیری مقدماتی باید بگویم که قرائت متنی مانند شهریار ماکیاوللی و ترجمه کردن آن با اسلوب تتبعات ادبی ما کاری عبث و بی‌فایده است. از این رو، کوشش برای «بازبینی نثرِ فارسی» برای «کهن شیوه‌تر» (آشوری۲، ص. ۹) کردن ادبی متنی که «انقلابی» در اندیشه ایجاد کرده نقض غرضی است و نقادی دستاوردهای چنین کوششی گامی برای فهم منطق این انقلابی است که «علم سیاست ایرانی»، اگر چنین شیر بی‌یال و دم و اشکمی وجود داشته باشد، و به طور کلی «علوم انسانی که گویا در حال بومی شدن است»، در غیاب آن به بیراهه رفته است. از این رو، نقادی از این کوشش برای ایجاد توهم دانستن و فهمیدن نخستین گام برای دانستن و فهمیدن است و نمی‌توان به آن بی‌اعتناء ماند. در ایران، پرداختن به ناحیه‌های متنوع اندیشۀ جدید کمابیش تاریخی صدساله دارد و امروزه، در وضعی که نه تنها در انتقال درست و فهم اندیشۀ جدید پیشرفتی صورت نگرفته، بلکه در بسیاری از ناحیه‌های آن به قهقهرا نیز رفته‌ایم، چنان که خواهد آمد، نمی‌توان به سنتی که کوشش‌های صدساله برای فهم اندیشۀ جدید ایجاد کرده است، بی‌اعتناء ماند. این مقاله کوششی برای ارزیابی نمونه‌هایی از ترجمۀ متن‌های اساسی اندیشۀ سیاسی با تأکید بر مورد شهریار ماکیاوللی است، اما پیش‌تر نکته‌هایی دربارۀ نسبت تفنن و تخصص نیز آورده‌ام تا خواننده‌ای را که هر بحثی را تسویۀ حسابی شخصی می‌داند، اشارتی باشد به این اصل که در قلمرو اندیشه هیچ بحث شخصی وجود نمی‌تواند داشته باشد. آنجا که بحث مستند به «دلایل قوی و معنوی» باشد، حتی اگر شائبه حب و بغضی هم در میان باشد، لاجرم، باید به استدلال پرداخت و از استناد به حجتِ «رگ‌های گردن» پرهیز کرد. چنین بحثی اگر جدی و با توجه به معیار تخصص باشد، در حوزۀ مصالح عامه قرار می‌گیرد و لاغیر! البته، همیشه می‌توان مانند هر غریقی به حشیشِ «اقتضای طبیعت» یا انکار «فضل فروشان مغرضی که جز ظنّت بیمارگونه و کینه‎جویی هنر دیگری ندارند» تمسک جست، اما از این همه حتی اگر نانِ شهرتی پخته شود، اما لاجرم آبِ دانشی به دست نخواهد آمد.

________________________________________

 [۱] این ترجمۀ آشوری انباشته از لغت سازی‌های خنده است و خواننده می‌تواند برای انبساط خاطر نظری به آن بیندازد. به عنوان مثال در ترجمۀ عنوان رساله‌ای از هگل را که آلمانی آن Die Positivität der christlichen Religion است، چنین ترجمه کرده: جایگیر شدنِ دین مسیحی!!؟ (ص. ۱۶۷) نیز ر. ک. یک تن آوردگی در ترجمۀ incarnation اما جای دیگری دکترین تن یافتن در برابر‌‌ همان incarnation (ص. ۲۳۳) برونه و درونه در ترجمۀ form and content باریک اندیشی در ترجمۀ reflection در معنای هگلی، اما تاریخ اندیشیده به جای reflective history «اندیشۀ کنایی یا تصویری یا تصور» در برابر Vorstellung آلمانی در ص. ۲۳۳ و تصویرگری در ص. ۲۴۲ که هیچ ربطی به بحث هگل ندارد. کاربرد اصطلاحاتی مانند «جایگیر شدن»، «باریک اندیشی» و «تصویرگری» مبین این است که مترجم به هیچ وجه نمی‌دانسته است که بحث بر سر چیست؟ فاجعه این است که این کتاب به عنوان کشف بزرگ گروه فلسفۀ دانشگاه تهران پس از هفتاد سال تدریس فلسفۀ گویا جدید به فارسی ترجمه شده و در بسیارهای از گروه‌های فلسفه در دانشگاه‌های کشور تدریس می‌شود. و البته بسیاری از دانشجویان – و شاید استادان آن‌ها نیز – گمان می‌کنند که سطح بحث آن چنان بالاست که آنان نمی‌فهمند که «دین مسیحی چگونه جایگیر» شده است!!

 [۲] در هر دو ترجمۀ انگلیسی که من در اختیار دارم، عنوان فصل ششم چنین ترجمه شده است:

… acquired by one «s own arms and ability (Ricci، p. 16)… acquired by one» s arms and skill (Bondanella، Musa، p. 92)