شاهزاده به سیاق و سنت پدر و پدربزرگ خود با پیام وفاداری به ایران و برتری دادن به آرمان نگهداری این سرزمین آغاز کردند و چهاردهه و اندی با شکیبایی و با استواری اخلاقی همان سنت را بردوش کشیدند، تا مردم ایران، رفته رفته، به خود آمدند و ایشان را به عنوان نماد وحدت ملی خود و به عنوان ضامن آیندۀ ایران، در کانون مهرشان نشاندند و برای «رهایی ایران» با ایشان همپیمان شدند. از هر دو سو باید به این پیمان وفادار ماند. حمایت شاهزاده از آن «سند مرده» پیمانشکنیست.
نقش گفتمان فراگیر ملی را نادیده نتوان گرفت!
فرخنده مدرّس
برانگیخته شدن موج بلند اعتراضات نسبت به «منشور…» که همان نام «سند مرده» برازندۀ آن است، چندان دور از انتظار نمینمود. حداقل شاهزاده رضا پهلوی، در بیانات بلافاصلۀ خود، پس از انتشار آن «منشور»، و با تأکید بر بیاعتنایی خویش نسبت به پسزنشی که در راه است، نشان دادند که برآمدن چنین موج بلند اعتراض و مخالفتی را انتظار داشتند. بهرغم این، اما، این روشنضمیری نیز از ایشان انتظار میرود، که بپذیرند، دستینۀ عملی بر این «سند مرده»، ایشان را، خودخواسته اما به ناحق و دور از انتظار، به سطح نویسندگان سبکسر آن «منشور» تنزل داده است، در سطح کسانی که حتا حاضر نیستند، قدر صلاحیت نازلِ خود، در «منشور نویسی» آنهم برای آیندۀ «آزادی» در ایران، را در ترازوی افکار عمومی، وزن کنند و سبک بودن خود را بسنجند و به امکان برداشته شدن آن دست قدرتمندی که پشت خود میبینند، بیشتر بیاندیشند، از جمله به دلیل مخالفت گسترده و قدرتمند ایراندوستان، با آن «سند مرده»!
البته پا فراتر ننهادن از حد ظرفیت و شناختن مرزهای صلاحیت خود، به درجهای از دانایی، به شأنی از هوشمندی، به میزانی از سلامتِ نفس و به مهاری بر توسن جاهطلبی نیازمند است، که ظاهراً «منشورنویسان» از چنین فضیلتهایی فاصلههای نجومی دارند. اما اگر مسئله تنها به همین حد محدود میگردید، میتوانست مورد اغماض قرارگیرد. پیش از این «منشور»، این پیشبینی وجود داشت که جمیع آن افراد، ــ با تفکیک شاهزاده از آن جمع ناشایست و ناتوان ــ در حدشناسی خود، پس از مدتی تبدیل به کانون مضحکه و خنده و مزاح، به دست فراموشی سپرده خواهند شد. اما شوربختی اینجاست که این «سند مرده»، که از همان دو بندِ نخستین «نقشۀ راهِ» تجزیۀ ایران را ترسیم کرده است، به میدان رو ـ در ـ رویی ناگزیر ارادۀ ایرانگرایان و ایستادگی آنان، در برابر دست حمایتِ شاهزاده رضا پهلوی بر پشت گفتمان تجزیهطلبی، بدل شده است. «جدال ناخواستهایست، اما چارهای در ورزیدن آن نیست.»
در این «جدال» البته تردیدی نیست، ایراندوستان، که به اقرار خود شاهزاده، به وسعت سراسر ایرانند، خواهند ایستاد و ایستادهاند. مدافعان ایران بخاطر یک نوشتۀ چند بندیِ مضحک، اولویت و اصول خود، مبنی بر حفظ تمامیت ارضی و پاسداری از یکپارچگی ملی و باور به حقانیت اصل حاکمیت از آنِ ملت یکپارچۀ ایران، را گم نخواهند کرد و دست از آن نخواهند شست و برخلاف توصیۀ خوشبینانۀ شاهزاده، بنام حفظ «وحدت» و «همبستگی» در مسیر نامیمونی، به نام و ظاهر «مبارزه» علیه رژیم، اما در حقیقت چینش «گفتمان» از همپاشی ایران، دست در دست مشتی دلقک صحنهگردان و گروهی با نیت پلید علیه ایران، نخواهند گذاشت. آنها آماده خواهند بود بهای سنگین این ایستادگی را، به هر میزان، نیز بپردازند، حتا به بهای طولانیتر و کندتر شدن مبارزه علیه فرقۀ تبهکار حاکم. چرا که؛ مهم حفظ ایران است که اگر آیندهاش خونین گردد و اگر هر قطعهای از آن از دست رود، بازگشتپذیر نخواهد بود. چنین روز مبادایی، البته اگر امروز استوار بایستیم، هرگز نخواهد آمد و ملت ایران را به دردِ وهن تاریخی دیگری دچار نخواهد نمود و یا به پارگین برادرکشی درنخواهد افکند.
و اما در ضرورت آن ایستادگی، باید ابتدا چند سوءتفاهم یا ابهام را روشن کنیم. نخست رفع ابهام از اهمیت گفتمان در صورت عام و برطرف کردن هر سوءتفاهمی در بارۀ نقش گفتمان فراگیر ملی، بهطور خاص، که به دلیل قدرتمندی، آن را، نادیده نتوان گرفت! هرچند برای «گفتمان» در ادبیات سیاسی ایران هنوز تعریف دقیق و معتبری ارائه نشده است. اما این نکته مانع از آن نیست که نفهمیم یا ندانیم؛ انسجام و وحدت ارادۀ همگانی، یکشبه برانگیخته و معجزهوار ظهور نمییابد. باید دانست که در هر دورهای روشنفکرانی یافت میشوند که میدانی را، در امور عمومی و برای عمل اجتماعی، برمیگزینند، «تا در آن میدان خود را وقف کنند» و آنچه را که اندیشیدهاند، در سطح گستردهای اشاعه دهند و اگر اسباب فراهم باشد، آن افکار را به مرحلۀ تحقق رسانند.
پس از چهاردههواندی گذشتن از عمر انقلاب و حکومت اسلامی و پس از به نمایش درآمدن ورشکستگی اخلاقی تمام قدِ «روشنفکری تاریکاندیشِ» و صاحبِ نقش، در تدارک انقلاب اسلامی، که فقدان مسئولیت در قبال کشور و ملت، برجستهترین شاخص آن، و گفتمان انقلابیاش ضد ایران بود، عمر گفتمان ضد ایران بسرآمده و هر تلاشی برای احیا و به کرسی نشاندن آن در ایران، حتا پوشیده در لفافه و ذیل شعارهای دلفریب، دست و پا زدنی بیش نخواهد بود. امروز میدان زیر پای نسلهای روشنفکری تازۀ ایران گسترده است که تمام نیروی خود را وقف و صرف بیداری ارادۀ ملتی کرده است که میرود خود را دو باره بازیابد و احیا و تثبیت کند و راه تاریخی خود را که از جایی در هزارهها پیش آغاز شده، تداوم بخشد. این نسلی که امروز در صحنۀ کارزار علیه هر اندیشه و گفتمان ضد ایرانی ایستاده، رویکردش معطوف به ایران و گفتمانش گردونهایست بر محور ایران. نسلیست که بستر پرورش و رشد و نموش، پرسش از علتها و عواملِ به پیروزی رساندن گفتمان انقلاب ضد ایرانی ۵۷ و سنجش آن گفتمان ضد ایرانی و هر گفتمان ضد ایرانی دیگری با معیار آگاهی ملی بوده است.
بر «منشور نویسان»، حَرَجی نیست که دانسته یا ندانسته حامل و ناقل همان گفتمان پنجاهو هفتی هستند و بر ادامۀ راه رفتۀ نظام اسلامی، در دشمنی و سست کردن آنچه از ارکان ملی ایران برجای مانده، عزم جزم کردهاند. اما آیا شاهزاده را نیز حَرَجی نیست که نداند، خاندان ایرانسازش از کدام گفتمان «شکست» خورد؟ آیا حقیقتاً شاهزاده باور دارند که؛ مقصود قوم «منشورنویس» که حتا نام ملت را تاب نمیآورد و خود را مجاز به هر رفتار سبکی در بازیهای زننده علیه نمادهای ملی ملت تاریخی ایران میداند، خیر و مصلحت کشور میشناسد؟ معلوم نیست، کسانی که ملت ایران نمیشناسند، پس این دمکراسی و آزادی را برای کدام سرزمین میخواهند، برای کدام کودکان کُدهای کنوانسیونی میآورند؟ آیا چنین فرقهای میتواند با عقل نابسنده و عمل زنندهاش منادی آزادی و دمکراسی، برای ایران، باشد؟ اگر پاسخ به این پرسشها آریست، پس باید، از این پاسخ نتیجه گرفت که آینۀ دمکراسی و آزادی وارونه در دست شاهزاده است. باید آن را در چرخشی به وضعیت سابق بازگردانند، یعنی، همان منشور اولیۀ خود، که پایبندی به تمامیت ارضی ایران در صدر نشانده شده است، و به همان تصویری بازگردند که در مصاحبۀ تلویزیون «من و تو» از خود نمودار ساخته و به انگشت اشاره و هشدار دایرۀ ایمنی را بر گرد پرچم شیروخورشید ایران بر قلب خود ترسیم نمودند.
شاهزاده به سیاق و سنت پدر و پدربزرگ خود با پیام وفاداری به ایران و برتری دادن به آرمان نگهداری این سرزمین آغاز کردند و چهاردهه و اندی با شکیبایی و با استواری اخلاقی همان سنت را بردوش کشیدند، تا مردم ایران، رفته رفته، به خود آمدند و ایشان را به عنوان نماد وحدت ملی خود و به عنوان ضامن آیندۀ ایران، در کانون مهرشان نشاندند و برای «رهایی ایران» با ایشان همپیمان شدند. از هر دو سو باید به این پیمان وفادار ماند. حمایت شاهزاده از آن «سند مرده» پیمانشکنیست.