«

»

Print this نوشته

تفسیر پدیدارشناسی روح ـ جلسۀ ششم بخش دوم

حال به پاراگراف ۱۲ هگل در صفحه پنجاه کتاب عنایت منتقل می شویم که می گوید: «آن چه در این تجربه [این پیکار مرگبار] برای خودآگاهی حاصل می‌ شود این است که زندگی حیوانی‌ برایش به همان اندازه ضرور و ذاتی است که خودآگاهی محض، در خودآگاهی بی‌ میانجی من ساده و بسیط عینی مطلق است ولی این عین برای ما یا در نفس خود میانجیگری یا وساطت مطلق است و استقلال استوار و اساسی، عنصر ذاتی آن است»

***

حال به پاراگراف ۱۲ هگل در صفحه پنجاه کتاب عنایت منتقل می شویم که می گوید: «آن چه در این تجربه [این پیکار مرگبار] برای خودآگاهی حاصل می‌ شود این است که زندگی حیوانی‌ برایش به همان اندازه ضرور و ذاتی است که خودآگاهی محض، در خودآگاهی بی‌ میانجی من ساده و بسیط عینی مطلق است ولی این عین برای ما یا در نفس خود میانجیگری یا وساطت مطلق است و استقلال استوار و اساسی، عنصر ذاتی آن است[۱] » پس میگوید نخستین مسئله در این پیکار این است که زندگی حیوانی ضروری است یعنی نمی شود یکی از طرفین دیگری را از میان بردارد یا خودش، خویشتن را از میان بردارد. به تعبیر دیگر، یک آگاهی نمی تواند دیگری را از بین ببرد بلکه هر دو باید زنده بمانند ولی در پیوندی که میان دو خودآگاهی ایجاد می شود، در عین حال یک میانجی هم به وجود می آید که استقلال استوار و اساسی عنصر ذاتی آن است. هگل در ادامه می گوید : «انحلال آن وحدت بسیط، نتیجه نخستین تجربه است، با این تجربه، نخست یک خودآگاهی محض و یک خودآگاهی که نه برای خود بلکه برای دیگری وجود دارد یعنی فقط یک آگاهی موجود یا آگاهئی است که در صورت و قالب شیئیت یا چیزبودگی وجود دارد. این هر دوعنصر، ضرور و ذاتی اند : چون در وهله نخست نابرابر و ضد یکدیگرند». همان طورکه دیدید در این بخش، کوژو مطالب زیادی را در داخل کروشه افزوده که من آنها را نخواندم زیرا گمراه کننده است. هگل می گوید این دو به عنوان دو امری که ضد یکدیگرند در صورت شیئیت یا چیزبودگی ــ Dingheit ــ نه در صورت دو خودآگاهی در برابر هم قرارمی گیرند چون در وهله نخست نابرابر و ضد یکدیگرند «و انعکاسشان در وحدت هنوز منتج نشده است بنابراین به عنوان دو صورت یا حالت متضاد در برابر هم قرارمی گیرند. یکی از آن دو مستقل است و ماهیت ذاتی اش در هستی برای خویش است و دیگری، آگاهی غیر مستقل و وابسته است که ماهیت ذاتی اش زندگی یا هستی برای دیگری است». هگل می گوید طرفین این پیکار، یکی آگاهی دارای ماهیت ذاتی ولی دیگری غیر مستقل و فاقد ماهیت ذاتی است. به عبارت دیگر، می خواهد بگوید که در این رابطه، یکی بر دیگری می چربد و نابرابری از این جاست که یکی خود را مستقل ایجاد می کند یعنی دارای ذات و ماهیت بوده و بر روی پای خود ایستاده و به اصطلاح هگل Selbständig است ولی دیگری نمی تواند این کار را بکند، در واقع آگاهی دوم نه می تواند در این نسبت مستقل ظاهر شود و نه دارای ذات و ماهیت است و از این جا به بعد است که این دو خودآگاهی را که در برابرهم قرارگرفته بودند، یکی را خدایگان و دیگری را بنده می نامیم. از این جا به بعد است که دو خودآگاهی در شخصیت خدایگان و بنده ظاهرمی شوند. کوژو این جا اضافه کرده که بنده حریف شکست‌ خورده است که در این پیکار و جانبازی، تا جایی که لازم است ایستادگی نمی ‌کند، بنابراین زندگی ذلت ‌بار بنده بودن را بر پیروزی بر خدایگان و تثبیت وجود خودش ترجیح می ‌دهد و پذیرفته که وابسته به حریفش باشد.

این جا می رسیم به پاراگراف سیزده ــ صفحه ۵۲ کتاب عنایت ــ که هگل می گوید : «خدایگان، آگاهی موجود برای خویش است ولی دیگر مفهوم کلی اینگونه خودآگاهی نیست بلکه یک آگاهی [واقعی] وموجود برای خویش است که آگاهی دیگری ، میان او وخودش واسطه شده است ، یعنی وجدانی که ماهیتش متضمن وابستگی به یک هستی مستقل یا وابستگی به شیئیت به طورکلی است». پس، از یک طرف آگاهی خدایگان است که می گوید این آگاهی، مفهوم کلی آگاهی نیست بلکه یک آگاهی واقعی موجود برای خویش است. میان او و خود خدایگان ، آگاهی دیگری واسطه شده که عبارت از آگاهی بنده است. هگل می ‌خواهد به این جا برسد که موضوع آگاهی خدایگان، آگاهی بنده است برای این که این رابطه میانجی را ایجاد کند چون هیچ آگاهی نمی‌تواند آگاهی از چیزی نباشد یعنی آگاهی از آگاهی دیگری نباشد. بنابراین آگاهی خدایگان ناظر بر گاهی بنده است، اما آگاهی بنده که موضوع آگاهی خدایگان است، از آن جا که بنده است پس وابسته به زندگی حیوانی یا به جهان طبیعی چیزهاست. هگل در ادامه می گوید : «خدایگان خود را با این هر دو عنصرمربوط  می‌ کند» یعنی از یک طرف با آگاهی بنده مرتبط است و موضوعش آگاهی بنده است و از طرف دیگر با موضوع آگاهی بنده که عبارت از جهان طبیعی و حیوانی است. هگل در توضیح این مسئله می گوید : «پس از یک سو به چیز به عنوان چیز و موضوع خواست خودش[۲] و از سوی دیگر به آگاهی [بنده] که خصلت اساسی آن شیئیت است» چون ناظر بر زندگی حیوانی و ناظر بر اشیا و چیزهایی است که روی آن ها کارمی‌ کند. بنابراین، «خدایگان چون اولا اگر به عنوان مفهوم خودآگاهی نگریسته شود رابطه ‌ای بی ‌واسطه از برای خودبودگی است و ثانیا اینک [پس از چیرگی بر بنده] در مقام وساطت (میانجی) وجود دارد یا عنصر موجود قائم به ذاتی است که تنها به واسطه دیگری برای خویش وجود دارد» یعنی نسبت خدایگان با خودش از طریق نسبت و رابطه بلاواسطه ای است که با بنده دارد. «خدایگان به بنده بطور با واسطه ازطریق وجود مستقل مربوط است زیرا درست همین است که بنده را درحال بندگی نگاه می دارد» یعنی وجود خودش را به خطر نینداخته و خواسته است استقلال و سرپا بودن خود را حفظ کند اما «استقلالش به صورت شیئیت است» یعنی استقلالی نیست که رابطه میان دو خودآگاهی باشد در حالی که «خدایگان برعکس قدرتی است که بر این حالت و صورت وجود حکومت می کند» یعنی در رابطه و نسبت خدایگانی و بندگی، بنده سعی می کند استقلال، وجود و آگاهی خود را که در مرتبه حیوانی یا شیئیت است حفظ کند در حالی که خدایگان قدرتی است که بر رابطه میان خدایگانی و بندگی حکومت می کند «زیرا او در جریان پیکار نشان داد که این حالت و صورت وجود را صرفاً چیزی منفی می انگارد» یعنی ناظر بر سلب است « چون خدایگان قدرت حاکم بر این وجود است و در عین حال این وجود به نوبه خود حاکم بر فرد دیگر [یعنی بنده] است در نتیجه خدایگان بنده را به زیر فرمان خود دارد » که روشن است.

تا این جا توضیح بر این است که در این رابطه نابرابری که میان خدایگان و بنده ایجاد شده، دو آگاهی در مقابل هم قرارگرفته و یکی بر دیگری چربیده و آن دیگری جرأت این را به خود نداده تا پای جان بایستد، شاید تن به بندگی ندهد. از این جا به بعد است که هگل یک عامل دیگری را وارد می‌ کند چون اگر این وضع ادامه پیدا کند در واقع به بن ‌بست منتهی خواهد شد زیرا ادامه این وضع یعنی بنده همیشه بنده و خدایگان همیشه خدایگان خواهد بود ولی وضع نمی تواند این طور بماند و این جاست که هگل عامل کار را وارد می کند که یکی از اساسی ترین مفاهیم در پدیدارشناسی روح است. این مفهوم اثرات زیادی در سایر نویسندگان خصوصاً مارکس گذاشت و از همان آغاز نظرش به مسئله کارمعطوف شد و گفت که ابداع اصلی هگل در پدیدارشناسی روح در واقع آوردن مفهوم کار و هم چنین تاکید بر این نکته است که کار انسان را می سازد. در واقع از نظر مارکس، دستاورد مهم هگل در پدیدارشناسی روح عبارت از مسئله کار است.

حال می پردازیم به این که چرا این مسئله مهم است و جایگاهش در نزد هگل چیست؟ در آغاز این گونه به نظر می رسد که هگل مفهوم کار را این جا بدون مقدمه و به اصطلاح ابتدا به ساکن وارد کرده است اما به تعبیری می توان گفت تا فلسفه هگل با مفهوم رفع و سلب که تا این جا شاهد بودیم، ناظر بر این است که انسان متمایز از سایر موجودات است و تمایزش هم در این است که انسان توانایی این را دارد که از وضع طبیعی بیرون بیاید، همه موجودات دیگر، همان طور که به دنیا آمده اند سقط می شوند ولی انسان با تحولی که ایجاد می کند، وضع موجود و زندگی بلاواسطه حیوانی خود را که در آن به دنیا آمده، نفی می کند. بنابراین مفهوم اصلی در فلسفه هگل مسئله نفی است و این نفی خصوصا با دیالکتیک هگلی ربط پیدا می ‌کند چون هگل وقتی از مفهوم حرکت یا به تعبیر بهتر، ازمفهوم حرکت جوهری صحبت می ‌کند می گوید همه‌ چیز درحال متحول شدن است ، همه چیز درنظرهگل یک Selbtsbewegung یعنی یک خودحرکتی یا حرکتی است که ازخودش برمی خیزد ، بازبه تعبیردیگر، حرکتی است که قوه محرکه آن در موجود یا عالم است، پس این حرکت جوهری است که از طریق نفی های مکرر تحول پیدا می کند، این که تاریخ و آگاهی پیش می رود از طریق این حرکت و این نفی هاست.

اما نفی به چه صورتی است ؟ نفی انسان از طریق «کا» اوست، انسان شکل عالم خارج را ــ به خلاف حیوانات ــ به آن صورتی که به او داده شده است حفظ نمی کند بلکه آن را تغییرمی دهد. کلمه Bildung که در گذشته اشاره کردم که به معنی فرهیختگی و فرهنگ است با توجه به ریشه لغوی (ساختن) آن است که چنین معنایی را از آن برداشت می کنند. پس انسان عالم را تغییرمی دهد و در واقع با این تغییر، بیلدونگ درست می شود یعنی هم می توانیم بگوییم که عالم ساخته می شود و هم انسان از طریق این کار، ساخته و فرهیخته می شود. بنابراین هگل موضوع کار را در ادامه بحث طولانی نفی وارد می کند که خودش یک مسأله اساسی در مباحث هگلی است و می توان گفت چیزی در حوزه انسان و روح بدون جنبه سلب امکان پذیرنیست، البته به شرطی که این جنبه سلبی را به معنای Aufheben به کار بگیریم یعنی سلبی که همیشه چیزی را حفظ هم می ‌کند، دیالکتیک هگل یعنی این که عالم از درون متحرک و متحول است و هر طور و شأنی ــ به تعبیرعرفاء ما ــ  اطوار قبلی را نفی می ‌کند اما در عین حال و در مرحله بالاتری، چیزی از آن را هم حفظ می ‌کند و این تحول بی ‌نهایت هم ادامه دارد و دیالکتیک به معنی وصف و شرح از درون این حرکت است.

پس هگل این جا توضیح می‌ دهد که دو خودآگاهی در مقابل همدیگر هستند، یکی طبیعی که همان بنده باشد و دیگری خودآگاهی که متعلق آن، ناچار از طریق میانجی شدن بنده، طبیعت و شیء است و از این جا به بعد است که کار اهمیت پیدا می کند با این توضیح که بنده چون حاضرنشده خود را به کشتن بدهد، ناچار باید از طریق کارش چیزی را ایجاد کند که متعلق موضوع خواست خدایگان است، به زبان امروزی تر، خدایگان، انسانی است با نیازهایی برای مصرف کردن که آن نیازها را خودش تولید نمی ‌کند بلکه آن ها را از طریق چیرگی و سلطه‌ ای که بر بنده پیدا کرده است، ایجاد یا برآورده نموده و نیازهای خود را از طریق کار بنده ارضاء می کند. از نظر هگل تنها کاری که بنده می تواند انجام دهد این است که می گوید :    «از او تنها این کار برمی آید که با فعالیت (خود)[۳] چیز را دگرگون کند ولی خدایگان به این واسطه (یعنی حاصل کار بنده) رابطه ای بیواسطه [با چیز طبیعی] به معنای نفی مطلق آن دارد». یعنی بنده تولید می ‌کند ولی خدایگان از طریق مصرف و ارضای نیازهایش آن را نفی می ‌کند و به کل از بین می ‌برد. به تعبیر دیگر، چیزی را که به عنوان حاصل کار بنده ایجاد شده از بین می برد. هگل در توضیح این مطلب می گوید : «آن چه برای آرزوی محض میسرنشد (یعنی خدایگان نتوانست ایجاد کند، یا در تنهایی نمی ‌تواند ایجاد کند) اینک برای خدایگان میسر می ‌شود زیرا او می ‌تواند که چیز را یکسره نابود کند» و نیازهای خود را نیز از طریق آن نفی می ‌کند، یعنی آن چه خدایگان نمی ‌تواند در تنهایی ایجاد کند، بنده برای او ایجاد می ‌کند و خدایگان از این طریق است که نیاز خودش را رفع می ‌کند .

هگل این جا از مجرای وارد کردن عنصر کار، دوباره به یک نکته دیگر در این مناسبات نابرابراشاره می کند و می‌ گوید در این رابطه، یکی نامستقل و دیگری مستقل است «ولی خدایگان که بنده را میان چیز و خویشتن میانجی قرارداده است خود را فقط به جنبه نامستقل چیز مربوط می ‌کند» یعنی موضوع آگاهی خدایگان ، در درجه اول بنده و در درجه دوم، از طریق میانجیگری بنده، اشیاء و عالم خارج است. بنابراین «خود را فقط به جنبه نامستقل چیز مربوط می ‌کند» یعنی این که موضوع خودآگاهی او، امر مستقلی نیست، به بیان دیگری، موضوع آگاهی او یک خودآگاهی دیگر نیست بلکه «چیز»ی است که مستقل نیست، چون هیچ یک از «چیز» و «بنده» در مقابل خدایگان مستقل نیستند پس از آن جا که توجه خدایگان به عالم خارج و اشیاء از طریق بنده نامستقل است، به این ترتیب موضوع خودآگاهی خدایگان امری نامستقل است و «از آن لذت محض می برد» چون مصرف می کند وآن را از بین می برد و «اما جنبه مستقل چیز را به بنده وا می گذارد تا آن را با کار دگرگون کند ».


ــــ

[۱] – لازم به توضیح است که درنقل جملات هگل ازکتاب خدایگان وبنده آقای عنایت، کلیه افزوده های ایشان وهم چنین کوژو ، غیرازمواردی که استاد به آنها اشاره می کنند ، حذف شده است . (نصیری)

[۲] – درمتن عنایت بجای « موضوع خواست خودش » کلمه آرزو آمده است .

[۳] – لازم به توضیح است که درنقل وقولها ، افزوده های داخل پرانتزازدکترطباطبایی وافزوده های داخل کروشه ازکوژو وافزوده های داخل کروشه به همراه علامت ستاره ازعنایت می باشد . (نصیری)