«

»

Print this نوشته

زبان فارسی و تاریخ ایران بازیچه‌ای در دست استادان / دکترجواد طباطبایی

این توضیح مقدماتی را از این حیث آوردم بگویم نباید اجازه داد، در کنار جبهۀ داخلی تخریب زبان فارسی و یاوه‌سرایی دربارۀ تاریخ ایران، که همۀ دانشگاه‌های ایران کانون آن است، چنان‌که اقبال به کتاب آبراهامیان در همۀ سطوح تحصیلات دانشگاهی نشان می‌دهد، جبهۀ دیگری نیز در خارج از کشور باز شود. یک نمونه از فرآورده‌های این جبهۀ خارج مجموعه مقاله‌هایی با عنوان عهد قاجار و سودای فرنگ است که من در این‌جا اشاره‌هایی به برخی از اشکالات آن می‌آورم.

‌ ‌ taba 7

زبان فارسی و تاریخ ایران بازیچه‌ای در دست استادان

دکترجواد طباطبایی

‌ ‌

تنها بی‌هنرانی مانند احمدی نژادها نیستند که سفره‌های زیرزمینی آب کشور را بر باد می‌دهند، خاک کشور را می‌فروشند و … تا کشوری را که با سوءِ نیّت نتوانسته‌اند نابود کنند با حُسن نیّت‌های خود به زمین سوخته تبدیل کنند. تخریب اساسی ایران جبهۀ داخلی و خارجی ندارد، هر کس در حدِّ توان کلنگی در بساط خود پیدا می‌کند، با آن بر پیکر این کشور می‌افتد و گوشه‌ای از آن را نابود می‌کند. پیشتر، بارها، دربارۀ کوشش‌های دانشگاهیان درون کشور برای تخریب «سفره‌های زیرزمینی» فرهنگ و تمدن کشور، که خرج آن از جیب مالیات دهندۀ ایرانی تأمین می‌شود، بحث کرده‌ام، اما آن‌چه تا کنون ناگفته مانده، چنان‌که در مقاله‌ای دربارۀ آبراهامیان اشاره‌هایی به آن آوردم، کوشش‌های استادان خارج‌نشین ایرانی برای نابودی زبان فارسی است. این‌که کسانی به هر دلیلی مهاجرت کرده و در دانشگاه‌های اروپا و امریکا به کار مشغول شده‌اند حقِّ مُسلَّم آنان است. حتیٰ سعدی نیز که اعتقاد داشت «حبِّ وطن حدیثی شریف است» می‌دانست که «نتوان مُرد به سختی که من این‌جا زادم»! این حق زمانی حدّی و محدودیتی پیدا می‌کند که با حقوق تاریخی یک ملّت تعارض پیدا کند. به عبارت دیگر، هر ایرانی مهاجرت کرده‌ای حق دارد در کشوری که انتخاب کرده زندگی و کار کند، به زبان آن کشور سخن بگوید و بنویسد. به نظر من، حتیٰ علیه کشورش و مصالح آن بنویسد. وقتی پیوندهای کسی با کشورش، به هر دلیلی، بویژه بر اثر بی‌رسمی‌های حکومت آن، قطع می‌شود دیگر حَرَجی بر آن شخص نیست، و آن «دست از جان شسته» می‌تواند «هرچه بر زبان او بیاید بگوید»، اما اگر مهاجری از آن سوی دنیا برای کشور سابقش علم تولید و به مردم آن عرضه کند، یعنی به عنوان مثال تاریخ بنویسد، و به زبان آن کشور بنویسد، مردمان آن کشور مفلوک را می‌رسد که از تاریخ و زبان خود ــ یعنی از هستی خود، و «سفره‌های زیرزمینی» فرهنگ و تمدن خود ــ دفاع کنند و اجازه ندهند هر کسی هر یاوه‌ای دربارۀ آن‌ها بگوید. زبان و تاریخ هر کشوری، آن هم با توجه به اهمیتی که در هزاره‌های گذشته زبان و تاریخ برای ایران داشته است، به منزلۀ همان «سفره‌های زیرزمینی» است که اگر نابود شد ترمیم آن به آسانی ممکن نخواهد شد. در بحث از تاریخ معاصر ایرانِ آبراهامیان اشاره‌هایی به این مطلب آوردم و گفتم که نباید اجازه داد کسی از نیویورک برای یک ملّت تعیین تکلیف و برای او تاریخِ «خلق‌ها» جعل کند. بار دیگر تکرار می‌کنم که این‌که مهاجری ایرانی به انگلیسی هر یاوه‌ای را دربارۀ کشور سابقش بنویسد نباید برای ما چندان اهمیتی داشته باشد. شاید، مقامات امریکایی تصمیم گرفته‌اند بخش عمدۀ مطالعات ایرانی در دانشگاه‌های آنان فرآورده‌های یک بار مصرفی از نوع محصولات چینی باشد، و ما را نمی‌رسد که در این مورد بر آنان ماجرا کنیم. این حقِّ مالیات دهندۀ امریکایی است که پول خود را آتش بزند. من گمان می‌کنم که این وضع کنونی دوره‌ای گذراست، و تردیدی نیز ندارم که از عمدۀ آن‌چه در دهه‌های اخیر در دانشگاه‌های امریکایی تولید شده چیزی برای مطالعات ایرانی آینده باقی نخواهد ماند.

این توضیح مقدماتی را از این حیث آوردم بگویم نباید اجازه داد، در کنار جبهۀ داخلی تخریب زبان فارسی و یاوه‌سرایی دربارۀ تاریخ ایران، که همۀ دانشگاه‌های ایران کانون آن است، چنان‌که اقبال به کتاب آبراهامیان در همۀ سطوح تحصیلات دانشگاهی نشان می‌دهد، جبهۀ دیگری نیز در خارج از کشور باز شود. یک نمونه از فرآورده‌های این جبهۀ خارج مجموعه مقاله‌هایی با عنوان عهد قاجار و سودای فرنگ است که من در این‌جا اشاره‌هایی به برخی از اشکالات آن می‌آورم.۱  کتاب از چند مقاله فراهم آمده که برخی از آن‌ها در اصل به انگلیسی نوشته شده بوده، اما برخی از آن‌ها را مؤلف اثر برای انتشار در مجموعۀ حاضر به فارسی نوشته است. من این‌جا با مقالات ترجمه شده کاری ندارم، زیرا آن‌ها برای خوانندۀ انگلیسی زبان نوشته شده‌اند و حکم چنین نوشته‌هایی را پیشتر گفتم : خوانندۀ انگلیسی زبان باید تصمیم بگیرد که می‌شود آن را خواند یا به زباله‌دان انداخت،۲  اما مقالاتی که به فارسی و برای خوانندۀ فارسی‌زبان ایرانی نوشته شده در حوزۀ ارزیابی ما قرار می‌گیرد و حق داریم وقتی اثری به ما عرضه می‌شود آن را چنان‌که می‌خواهیم ارزیابی کنیم و اگر ایرادهای آن از اندازۀ قابل اغماض گذشت نظر خودمان را بی‌هیچ ملاحظه‌ای بیان کنیم. وانگهی، اگر اثری به عنوان کالایی عرضه می‌شود، مانند خریدار و مصرف کنندۀ هر کالای دیگری، حق داریم نسبت به کیفیت پائین آن کالا اعتراض کنیم و دیگران را نیز آگاه کنیم که آن کالا را نخرند.

ایراد نخست به عنوان کتاب و توضیح نویسنده دربارۀ آن مربوط می‌شود. در نخستین سطر پیشگفتار نویسنده آمده است که کتاب «فرازها و فرودهایی از تاریخ دوران قاجار» را مورد بررسی قرار می‌دهد. با این توضیح : «آن‌چه این‌جا بنیاد کار و برهان غالب است … یکی آن است که عهد قاجار نه تنها اشاره به دوره خطیری در تاریخ ایران دارد، بلکه به قراردادی نانوشته می‌ماند که پیوند دربار و دیوان و دولت و رعیت را تدوین و تنظیم می‌کرد …» (ص. ۷) «برهان غالب» ــ به صورتی که در این جمله به کار رفته ــ معنایی ندارد، زیرا می‌شد گفت «برهان». برهان غالب به چه چیزی غلبه می‌کند. به احتمال بسیار، جمله ترجمه‌ای از انگلیسی است و البته ترجمۀ بد که در فارسی معنایی ندارد. در نخستین جملۀ کتاب، در حالتی که هنوز از برهانی سخن به میان نیامده، یعنی گفته نشده «برهان» تحقیق چیست، هنوز نمی‌دانیم برهانی وجود دارد و آن غالب است یانه؟ برهان در قلمرو تاریخ هم اندکی ناشی از تاریخ‌ندانی و خلط آن فلسفه است. شاید نویسنده می‌خواسته بگوید : استدلال اساسی تحقیق است که …، ولی کلمه‌ای را که به انگلیسی در ذهن داشته برهان ترجمه کرده و غالب را هم بر آن افزوده است. «بنیاد کار» هم معلوم نیست چیست؟ چنان‌که گفتم، به احتمال بسیار، این ترکیب‌ها در انگلیسی نویسنده معادل‌هایی داشته است، اما این عبارت و ترکیب‌های به کار رفته در پیشگفتار فارسی معنایی ندارد. وانگهی، اگر «عهد به قراردادی نانوشته می‌ماند»، چگونه این قرارداد نانوشته «پیوند رعیت و دولت را تدوین می‌کند»؟ پیوندی را که مبتنی بر قراردادی نانوشته است نمی‌شود «تدوین» کرد و اگر توانستیم تدوین کنیم که دیگر نمی‌تواند به قراردادی نانوشته بماند! چند سطر پائین‌تر، در توضیح موضوع فصل سوم آمده است : «فصل سوم درباره چگونگی ساخت تدریجی تاج کیانی در آغاز دوره قاجار به عنوان نمادی از اقتدار پادشاهی و کسب مشروعیت سیاسی و اعلام پایان دوره فترت ایست (!) که …» (ص. ۸٫ با رعایت نشانه‌های سجاوندی. در هیچ جایی از کتاب همزۀ روی های غیر ملفوظ نیامده و اخلالی جدّی در خواندن ایجاد می‌کند.) جملۀ بعدی این طور آغاز می‌شود : «در این پژوهش در تاریخ اشیأ (کذا!) می‌توان …» و با این جمله ادامه پیدا می‌کند : فتح علی شاه «نه تنها اسباب سلطنت را از رقبای خود بازستد، بلکه ابزار تازه‌ای چون پرده‌های بزرگ نقاشی را برای نمایش مشروعیت سلطنت قاجار بکار گرفت». فتح علی شاه کدام «اسباب سلطنت» را از دست رقیبان خود گرفت؟ «بازستد» چه صیغه‌ای است؟ در این دو عبارت نخستین، واژه‌هایی مبهم توأمان با غلط‌های چاپی به کار رفته و خواننده‌ای که تا همین جا را بخواند و لحظه‌ای درنگ کند و از خود بپرسد از این دو عبارت چه چیزی فهمیدم پاسخی نخواهد یافت.

فصل چهارم، که می‌توانست یکی از مهم‌ترین فصل‌هایی کتاب باشد، به قائم‌مقام اختصاص یافته و من پائین‌تر با تفصیل بیشتری به آن خواهم پرداخت. فصل پنجم بحثی دربارۀ رویارویی محمد باقر شفتی و وزیر مختار انگلستان «بر سر ادعای ارضی ایران بر ولایت هرات در ۱۸۳۸ مسیحی» است (کذا! مبدأ تاریخ میلاد عیسیٰ است نه مسیح بودن او). نویسنده پس از اشاره به موضوع فصل می‌‌افزاید : «در اینجا تحریز وزیر مختار “پیشوای امّت” را به میانجی گری و اعِمال (!) فشار به دولت قاجار با مقاومت شفتی به هر دخالتی در حریم دولت مواجه شد.» (ص. ۸) بدیهی است که «تحریز» (در نگهداری مبالغه کرد، پناه دادن و محکم کردن، ر.ک. فرهنگ معین) در این جمله معنایی ندارد و احتمال دارد نویسنده آن را با «تحذیر» خلط کرده که حتیٰ در این صورت هم جمله نه فارسی است و نه معنایی دارد. «فصل ششم اما (!) به تصویر انگلستان و انگلیسی‌ در دیدهِ (!!) ایرانیان در دوره قاجار می‌پردازد و می‌کوشد نشان دهد که این تصویر … از خوش‌بینی به بدبینی گرائید.» (ص. ۹) فارسی آغاز این جمله با آن «اما»ی وسط جمله بیشتر در حدِّ گزارش‌های روزنامه‌های زرد است، اما از آن پس با «دیدهِ ایرانیان» به تلفظ دانش‌آموز کلاس سوم دبستان سقوط می‌کند. این کسرۀ زیر های غیر ملفوظ، و تبدیل های غیر ملفوظ به ملفوظ، که در ده‌ها مورد در کتاب تکرار شده، یکی از مهم‌ترین ابداعات در املای زبان فارسی است و نباید ناگفته گذاشت. وانگهی، گویا نویسنده فرق میان «تصویر» و «تصور» را نمی‌داند، زیر آن‌چه می‌تواند از حالتی به حالت دیگر «بگراید» تصور است نه تصویر. البته، هر دو صورت جمله مانند بسیاری دیگر بی‌معناست. یک عبارت بی‌معنای دیگر، در ادامۀ آن‌چه به اختصار گفتم، به توضیح دربارۀ فصل هشتم مربوط می‌شود : «در فصل هشتم، پایان سخن، به نکته‌هایی چند دربارۀ مفاهیم عهد، سودا و فرنگ … پرداخته‌ام و از تالیف (کذا!) این مفاهیم و نگرشی به مبحث شرق‌شناسی کوشیده‌ام تا دیدگاهی پیوسته و فراگیر برای این کتاب عرضه کنم.» (ص. ۹٫ در جاهای دیگر «شرق شناخت» به جای شرق‌شناسی) این جمله نیز در ادامۀ جمله‌های بسیار دیگر بی‌معناست و معلوم نیست نویسنده چگونه خواسته است «از تالیف این مفاهیم و …»، با این درجه از فارسی‌دانی، به عنوان زبان مادری، «دیدگاهی پیوسته و فراگیر برای این کتاب عرضه» کند؟! اگر نویسنده خود وسواس به خرج نداده و برای اطمینان دادن به خواننده که مو لا درز علمیت کتاب نمی‌رود تأکید نمی‌کرد که «همه فصل‌هایی را که از انگلیسی ترجمه شده … دگربار بازبینی و ویراستاری کرده‌ام تا خطاها و ابهامات را تا آنجا که امکان داشت بزدایم و متنی روان‌تر و یکدست‌تر به دست دهم» (ص. ۹) می‌توانستیم کاسه کوزه را سر حروفچین و نمونه‌خوان شرکت انتشاراتی بشکنیم، ولی، مصداقِ اقرارُ العقلاءِ علیٰ انفسهم جایز، ناچار، باید این همه عبارت‌های بی‌معنا را به حساب خود نویسنده بگذاریم.

دنباله دارد

ــــــــــــــــــــــ

۱٫ عباس امانت، عهد قاجار و سودای فرنگ، لندن، نشر مهری ۲۰۲۱٫

۲٫ تردیدی نیست که مقاله‌هایی که در مجله‌های علمی منتشر می‌شود مورد بررسی علمی قرار می‌گیرد و پس از ویراستاری دقیق صوری و محتوایی انتشار پیدا می‌کند. ناشران کشورهای پیشرفته نیز به انتشار اثری خطر نمی‌کنند که از همان نخستین جملۀ کتاب انباشته از انواع خلط‌ها هست. ناشر ایرانی ــ اعمِّ از داخل و خارج ــ مانند فرمانروایان کشور از «مسئولیت مبرا» هستند.

ـــــــــــــــ

نقل از: یادداشت‌ها و جستارها /  https://t.me/jtjostarha