«

»

Print this نوشته

هر تاریخی تاریخ معاصر است / گفت وگوی حامد یوسفی با دکتر طباطبایی

‌  ‌

من در نخستین صفحات «مکتب تبریز» توضیح داده‌ام که هر تاریخی تاریخ معاصر است. در علم تاریخ، هر گذشته‌ای در زمان حال بازسازی می‌شود. تاریخ در معنای تاریخ نوشته گذشته‌ای است که خود را در تاریخ‌نویس و تاریخ او باز می‌سازد و تبیین می‌کند.

****

به بهانه انتشارجلد تازه‌ای از مجموعه «تاملی درباره ایران»

حامد یوسفی: گفت وگو با جواد طباطبایی یا به هیچ مقدمه‌ای احتیاج ندارد، یا مقدمه‌ای می‌طلبد که ممکن است از ذی‌المقدمه طولانی‌تر شود. همین شاید کفایت بکند که این گفت وگو به صورت اینترنتی انجام شده و فقط خواسته‌ام کلیاتی درباره برنامه فکری طباطبایی روشن شود. باقی بماند شاید برای مجالی دیگر.

‌  ‌

  • آقای دکتر طباطبایی! به عنوان سئوال اول بفرمایید اساساً از نظر شما اهمیت سال‌های قبل از انقلاب مشروطه در تاریخ اندیشه سیاسی ایران چیست؟ می دانیم که در این سال‌ها پاره‌ای اصلاحات از سوی وابستگان به دستگاه دولت شروع شد. این رویدادها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

طباطبایی ـ دوره‌ای که شما به آن اشاره می‌کنید، همان طوری که از سئوال شما نیز برمی‌آید، از دو حیث دارای اهمیت است. نخست از دیدگاه تاریخ اندیشه سیاسی ــ یا شاید بهتر باشد بگوییم تاریخ اندیشه ــ و دیگر از دیدگاه اصلاحاتی که در کشور انجام شد یعنی از دو دیدگاه نظر و عمل. از دیدگاه تاریخ اندیشه در ایران دهه‌هایی که با نیمه دوم عصر ناصری آغاز می‌شود و تا پیروزی جنبش مشروطه‌خواهی ادامه پیدا می‌کند، دوره‌ای مهم است، اما تصور می‌کنم تاکنون توضیحی از آن داده نشده است. به اجمال می‌توان گفت که در این دهه‌ها نظام سنت قدمایی اعتبار خود را از دست داد و گروه‌هایی از ایرانیان داخل و خارج کشور به شیوه‌های دیگری در اندیشیدن روی آوردند که از آن پس روشنفکری خوانده شد. به نظر من کوشش برای ارائه توضیحی درباره این خاستگاه (به تعبیر دیگر، نقطه صفر) روشنفکری در ایران از اهمیت ویژه ای برخوردار است و به نظرم جز فریدون آدمیت که اشاره‌هایی به این مباحث دارد دیگر محققان توجه چندانی به این دوره نشان نداده‌اند. همان طور که در دو فصل نخست «مکتب تبریز» توضیح داده‌ام و پیش‌تر نیز در مقدمه «جدال قدیم و جدید» اشاره کرده بودم، با پدیدار شدن روشنفکران در افق بحث‌های نظری در ایران اگرچه نظام سنت قدمایی ادامه پیدا کرد اما پیوند آن با دگرگونی‌های حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی گسیخت و شیوه‌های جدید اندیشیدن جانشین آن شد. این واقعیت که نظام سنت قدمایی با حفظ موضع اعتبار خود را از دست داد و این که شیوه‌های جدید اندیشیدن در بی‌اعتنایی به آن آغاز شد مسائل مهمی را در برابر تاریخ اندیشه در ایران مطرح می‌کند. یکی از آن مسائل که من نیز توضیح درباره آن آورده‌ام به دوره‌بندی تاریخ ایران مربوط می‌شود.

می دانید که تاریخ را با توجه به گسست‌هایی که در آن صورت می‌گیرد دوره‌بندی می‌کنند. به عنوان مثال تاریخ اروپا را به سه دوره باستان، سده‌های میانه و دوران جدید تقسیم کرده‌اند. در ایران اگرچه نزدیک به یک سده از آغاز تاریخ‌نویسی جدید گذشته است اما هنوز نمی‌دانیم که این سه هزار سال تاریخ مدون ما را به چه صورتی می‌توان دوره‌بندی کرد. البته گاهی گفته‌اند که با آقامحمدخان یا با پیروزی مشروطیت تاریخ جدید ایران آغاز می‌شود اما هیچ یک از توضیحات قانع کننده به نظر نمی‌رسد. علت این امر آن است که مبنای نظری دوره‌بندی معلوم نیست و توضیحی درباره سازگاری مفاهیمی که از تاریخ غربی می‌گیریم داده نشده است. این وضع پیامدهای مهمی دارد که من تنها به یکی از آن‌ها که از دیدگاه تاریخ اندیشه اهمیت دارد اشاره می‌کنم. این که گسست از سنت در بی اعتنایی به آن انجام شد و نه در جدالی با قدما. این نکته پیامد مهمی داشت که دو نظام تولید علم ــ یا دست کم دو شیوه اندیشیدن ــ در کنار، اما تا دهه‌هایی در بی‌اعتنایی به هم، باقی ماندند و زمانی که در سال‌های سی خورشیدی به دنبال ورود و هجوم نظرات چپ و مارکسیست نوعی جدال درگرفت جز به تدوین نظام‌های التقاطی ختم نشد. تفسیر ایدئولوژیک از نظام سنت قدمایی یکی از مهم‌ترین وجوه این وضع است. معنای این التقاط این است که در واقع نه نظام سنت قدمایی تحول پیدا کرد و نه اهل ایدئولوژی حاملان اندیشه جدید بودند بلکه اصحاب ایدئولوژی برخی از مباحث سطحی ایدئولوژی‌های سیاسی را در قالب مباحثی دینی عرضه می‌کردند. به ویژه از دو دهه پیش کسانی که تاریخ روشنفکری ایران را نوشته‌اند به این مباحث توجهی نشان نداده‌اند و در ارزیابی‌های خود راه خطا رفته‌اند. مثالی می‌زنم. اخیراً در یکی از همین تاریخ‌ها نظرم به عبارتی از رضا براهنی جلب شد که گویا گفته است غربزدگی آل احمد نخستین کتاب جدید ایرانی در سطح جهانی است و با مانیفست مارکس قابل مقایسه است. آدم باید هیچ اطلاعی از آن چه در سطح جهانی در حوزه اندیشه انجام می‌شود نداشته باشد تا بتواند چنین سخن بی‌ربطی را بگوید. وانگهی چه شباهتی میان مانیفست و غربزدگی وجود دارد که بتوان چنین حکمی را صادر کرد؟ البته این تنها یک مثال بود و کسی نیز تاکنون آن را جدی نگرفته است، اما منظورم این است که چنین ارزیابی‌ها و توضیح‌هایی برخاسته از این است که به نظر من تصور درستی از خلئی که روشنفکری ایران در آن به وجود آمد نداریم. تدوین تاریخ تکوین روشنفکری در عصر ناصری می‌تواند توضیحی از این خلأ عرضه کند و پرتوی بر برخی از زوایای پدیدار شدن روشنفکری بیفکند.

نکته دوم سئوال شما به اهمیت اصلاحات مربوط می‌شود. اگر از اصلاحاتی که به همت عباس میرزا و قائم مقام در دارالسلطنه تبریز انجام شد صرف نظر کنیم، می‌توان گفت که عصر ناصری دهه‌های نخستین تجربه اصلاحات در کشور بود. اگرچه بسیاری از آن اصلاحات شکست خورد، اما به هر حال ایران از قرون وسطای خود بیرون آمد. این اصلاحات با دگرگونی‌هایی در همه شئون کشور زمینه نوعی گسست از مبنای قدما را فراهم آورد، اما در عین حال فاقد چنان ژرفایی بود که بتواند شالوده نظام جدیدی را استوار کند.

‌  ‌

  • بحث دوره‌بندی تاریخ ایران را شما در مقدمه کتاب «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» هم مفصلاً مورد توجه قرار داده‌اید. بعضی شارحان شما بر این نظرند که اساساً کلیت کار شما در مجموعه «تاملی درباره ایران» را می‌توان تلاشی برای فراهم آوردن مقدمات لازم برای دوره‌بندی تاریخ ایران دانست. نظر خود شما چیست؟ به علاوه مایل بودم در این مصاحبه اگر مقدور است مختصراً برای خوانندگان توضیح دهید که دوره‌بندی خود شما از تاریخ ایران چگونه است؟ اجمالاً تاریخ ایران را به چه دوره‌هایی تقسیم می‌کنید و مبنای شما برای این کار چیست؟

طباطبایی ـ یکی از موضوعات مورد بحث من دوره‌بندی تاریخ ایران است. هر علمی به نوعی طبقه‌بندی موضوع ــ یا object  و نه subject ــ آن علم است. موضوع تاریخ نیز زمان است و بنابراین اگر نتوان ماهیت زمان تاریخی را توضیح داد، علم تاریخ وجود نخواهد داشت. وانگهی تاریخ (در معنای تحول یک قوم در زمان) مکان تکوین آگاهی قومی است و علم تاریخ نیز تبیینی با اسلوب علمی از سوانح آگاهی ملی عرضه می‌کند. اگر توجهی به این مباحث نداشته باشیم نخواهیم توانست، در بهترین حالت، از شرح واقعه‌های تاریخی فراتر رویم. چنانکه تاریخ‌نویسی ما نیز تاکنون جز به شرح وقایع نپرداخته است. البته عرضه کردن دوره‌بندی از تاریخ طولانی کشوری مانند ایران نیازمند تحقیقات مقدماتی بسیاری است. نکته دیگر این که چنین کاری در شرایطی ممکن است که تاریخ‌نویس با مباحث نظری جدید آشنایی کافی داشته باشد. به نظر من ما هنوز فاقد این شرایط مقدماتی هستیم اما نمی‌توانیم به کوششی کمابیش اساسی در این مورد دست نزنیم. ضرورت دست زدن به چنین کوششی ناشی از این است که از دهه‌هایی پیش بحران فرهنگ تمدن ایران ژرفای بیشتری پیدا کرده و همین امر تاریخ‌نویس را به افق‌هایی هدایت می‌کند که تاکنون مورد توجه نبوده است. یکی از پرسش‌های آغازین بحث من این بود که ــ با سوءاستفاده از شعر نیما می گویم ــ ایرانی به کجای این شب تیره می‌تواند قبای ژنده خود را بیاویزد؟ یعنی کجا ایستاده است و امروز می‌تواند بایستد. در ادامه این پرسش بود که نظرم به مشکل دوره‌بندی تاریخ ایران جلب شد زیرا تا زمانی که دوره‌های آگاهی یابی، که نسبتی با تطور زمان تاریخی دارد، معلوم نباشد، نمی‌توان در جایی از تاریخ قومی ایستاد. به عبارت دیگر آگاهی ملی ایرانیان به نوعی پیوندی با رویکرد آنان به دوره‌هایی از تاریخ ایران دارد و این نسبت با دوره‌ای از تاریخ است که جایگاه امروز را متعین می‌کند.

در توضیحی که من درباره دو مبنای بوعلی و ابوذر داده‌ام و نیز در بحث از تعارض جنبش و نهاد این نکته را در نظر داشتم که اگر مبنای خردگرای بوعلی را نفی کنیم باید به همه تالی‌های فاسد این خردستیزی تن در دهیم که سده بیستم میلادی به نمایش گذاشت و البته ادامه دارد. برخی از مشکلات جهان اسلام ناشی از همین بازگشت به گذشته‌هایی است که از سده‌ای پیش در این کشورها رواج پیدا کرده است. با احتیاط بسیار می‌گویم بیراهه‌هایی مانند طالبان و برخی از صورت‌های تروریسم اسلامی ناظر بر برخی رویکردهای نادرستی است که نخست به ویژه روشنفکری جهان عرب مطرح کرد. تأکید من بر دوره‌هایی مانند عصر زرین فرهنگ ایران در آغاز دوره اسلامی و آن چه من «مکتب تبریز» خوانده‌ام از این حیث اهمیت دارد که تکیه گاه‌های ما را در گذشته تاریخی معلوم می‌کند. ابن سیناها، مسکویه‌ها، فردوسی‌ها و… در گذشته، و قائم مقام‌ها و… در همین سده‌های اخیر به گونه‌ای که من می‌فهمم به هر حال تکیه گاه‌های نظری ما در گذشته هستند. چون من مقلد نیستم نمی‌گویم که ما مقلدان آن‌ها باید باشیم. اما می گویم که تاریخ‌نویسی ما باید بتواند اصول بنیادین عمل و نظر آن‌ها را توضیح دهد و ما آن اصول را بسط دهیم. در حوزه کار خودم، این اصول بنیادین را من اصالت خرد در نظر و توجه به مصالح عالی در عمل می‌دانم. از این رو عرفان بافی را مضر می‌دانم، نهادسوزی را فاجعه‌ای می‌دانم و بنابراین اعتقاد دارم که به نقادی اساسی دوره‌هایی بپردازیم که چنین رویکردهایی در آن‌ها مطرح شده است.

با توجه به این توضیح مقدماتی درباره اهمیت دوره‌بندی تاریخ می‌توانم بگویم که من کوشش می‌کنم حدود و ثغور دوره نوزایش سده چهارم تا ششم را روشن کنم. تصور می‌کنم که بتوان سده‌های بین آغاز یورش مغولان تا دوره صفوی را از برخی جهات به مسامحه قرون وسطای ایران خواند. با آغاز سده دوم فرمانروایی صفویان، دوره گذاری آغاز شد که به تشکیل دارالسلطنه تبریز رسید که بر اثر انقلاب‌هایی در ساختار اندیشیدن ایرانی که به برخی از آن‌ها در «مکتب تبریز» اشاره کرده‌ام، دوران جدید تاریخ ایران آغاز می‌شود. این نکته را باید به صراحت هرچه تمام‌تر بگویم و بر آن تأکید کنم که چنین بحثی بیش از آن مقدماتی و حتی ابتدایی است که بتوان انتظارات زیادی از آن داشت. من این کار را با امکانات اندک ــ البته منظورم صرف امکانات مادی نیست ــ و در شرایطی انجام داده‌ام که تنها به برخی نتایج موقتی می‌انجامد. ادامه چنین کاری به امکانات ــ البته مادی ــ و شرایط و مقدماتی نیاز دارد که فعلاً مفقودند. نتایجی که من می‌گیرم بیش از حد موقتی است اما راه را برای ادامه کار باز می‌کند. ادامه این کار به طرحی ملی نیاز دارد و گروهی از اهل نظر که بتوانند هر یک بخشی از کار را بر عهده بگیرند.

‌  ‌

  • به هر حال تاریخ‌نویسی با هر هدفی که باشد، یکی از نتایجی که از آن انتظار می‌رود آن است که راهی برای آینده از آن استخراج شود. مخاطبان ایرانی به کتاب‌های شما نیز بیشتر از این منظر می‌نگرند که بتوانند راهی برای خروج از وضعیت کنونی ایران بیابند ــ وضعیتی که از نگاه بسیاری از افراد چندان مطلوب نیست و باید بالاخره به آن پایان داد. از نظر خود شما آیا چنین انتظاری از تاریخ‌نگاری درست است یا نه؟ خود شما آیا در فرآیند پژوهشتان به چنین مسئله‌ای نیز نظر دارید؟

طباطبایی ـ البته تاریخ‌نویس، به عنوان اهل نظر و پژوهش علمی، به اصطلاح اولاً و بالذات، تاریخ نمی‌نویسد که راهی برای مشکل کنونی بیابد اما به هر حال بر هر بحث نظری اثراتی مترتب است. بر پایه آنچه در پاسخ سئوال دوم به اجمال گفتم اضافه می‌کنم که، به تعبیر ابوالفضل بیهقی، از «تاریخ بیداری»، یعنی تاریخی که دوره‌های آگاهی ملی را توضیح می‌دهد، می‌توان چنین انتظاری داشت. من آگاهانه می‌گویم که باید تاریخ آگاهی و بیداری را نوشت و کوشش می‌کنم دوره‌های ظهور و سقوط این آگاهی را نشان دهم. من البته تاریخ‌نویس به معنای دقیق نیستم و بسیار کم تاریخ می‌دانم و در واقع با بررسی تاریخ اندیشه سیاسی متوجه اهمیت مطلب شده‌ام. طرح آغازین من از بیش از یک دهه پیش که از خدمت دانشگاهی مرخص شدم و فراغتی حاصل شد که بتوانم آن را پیش ببرم تغییرات عمده‌ای پیدا کرده است که مهم‌ترین آن‌ها افزوده شدن ساحت تاریخی و بحث در مراتب آگاهی است. در شرایط کنونی طرح «تاملی درباره ایران» در حد فاصل میان تاریخ‌نویسی جدید، تحول مفاهیم و تاریخ اندیشه سیاسی ادامه می‌یابد و هدفی جز این ندارد که پرتوی بر برخی از زوایای تاریخ آگاهی ملی ما به ویژه بر دوره‌های افول آن بیفکند.

این که سئوال می‌کنید آیا من در جریان کار پژوهشی خود به مسائل امروز نیز توجه دارم یا نه، باید بگویم که نه! این طرح در آغاز چنین هدفی را دنبال نمی‌کرد، یعنی آگاهانه دنبال نمی‌کرد، زیرا در این صورت به کار سیاسی تبدیل می‌شد که من از آن دوری می‌کنم، اما در واقع ــ اگرچه تعبیر خیلی دقیق نیست ــ باید بگویم وقتی پژوهشگری توانست موضوع بحث خود را در معنای دقیق آن متعین کند، حرکت جوهری و ذاتی آن موضوع خود را به او تحمیل خواهد کرد. خود راه بگویدت که چون باید رفت! از زمانی که من به اهمیت بحث دوره‌های آگاهی ملی پی بردم می‌توانم بگویم که کار تدوین به نوعی با توجه به منطق درونی آن پیش رفته است. من با خواندن برخی از فصل‌های کتابی که در اختیار شماست، پس از تدوین نهایی به نوعی شگفت زده شده‌ام زیرا با طرحی که پیش از تدوین در ذهن من بود تفاوت آشکاری داشت. منظورم این است که هر تاریخی با توجه به سرشت موضوع آن به هر حال نسبتی با مسائل زمان نویسنده آن دارد حتی اگر تاریخ‌نویس به آن آگاه نباشد یا بهتر بگویم به ویژه اگر آگاه نباشد. من در نخستین صفحات «مکتب تبریز» توضیح داده‌ام که هر تاریخی تاریخ معاصر است. در علم تاریخ، هر گذشته‌ای در زمان حال بازسازی می‌شود. تاریخ در معنای تاریخ نوشته گذشته‌ای است که خود را در تاریخ‌نویس و تاریخ او باز می‌سازد و تبیین می‌کند. بنابراین اصلاً تاریخ‌نویس، البته اگر تاریخ‌نویس باشد، بی‌اعتنا به مراتب آگاهی وجود ندارد. تاریخ عین آگاهی است و بنابراین تاریخ اگرچه بازسازی گذشته است اما در عین حال کانون تراکم آگاهی زمان نیز هست. گفتم که موضوع تاریخ زمان است و باید بیفزایم که این زمان حامل حال و مقتضیات آن است.

این تاریخ با تبیین دوره‌های آگاهی ملی و ظهور و افول آن باید تکیه گاه‌های ما را در مقابله با مشکلات معلوم کند. این بحث در حوزه علم تاریخ بحثی نظری است اما در عمل اثرات بسیاری بر آن مترتب است. فرق تاریخ بیداری یا آگاهی با ایدئولوژی در این است که ایدئولوژی آگاهی کاذبی ایجاد می‌کند و این توهم را به وجود می‌آورد که گویا آگاهی تغییر شرایط است. اما تاریخ با تکیه آگاهی، آگاهی کاذب را از میان برمی دارد. آن برای فرار از آگاهی راستین است این برای آگاهی‌یابی! این نکته را در دنباله آنچه پیش‌تر درباره تمایز ایدئولوژی و تاریخ گفتم اضافه می‌کنم که اگر طرح‌هایی از نوع «بازگشت به خویشتن» و «آنچه خود داشت» مبتنی بر توضیح تاریخی خویشتن و خود نباشد، همچنان که در ایدئولوژی‌های دهه‌های چهل و پنجاه نبود، این بازگشت‌ها جز تخریب به دنبال نخواهد داشت و جز به ایجاد آگاهی کاذب هدایت نخواهد کرد.

‌  ‌

  • نمی‌دانم موافقید یا نه، اما به ظاهر شمار قابل توجهی از ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواهانه خود را بر تاریخ استوار می‌دیدند و تاریخ را مستمسک ارتجاع می‌ساختند. به نظر خود شما آیا هر راهی به آینده لزوماً باید با توجه به سابقه گذشته و مطالعه تاریخ گذشته انتخاب شود؟ آیا ممکن نیست که ملتی از طریق نوعی انقطاع مطلق تاریخی به آزادی و مطلوبیت دست یابد؟ به بیان دیگر آیا آینده قابل قبول آینده‌ای است که با گذشته تاریخی ارتباط ساختاری داشته باشد؟

طباطبایی ـ با بخش اول حرفتان که البته موافق‌ام! همه نظام‌های تمامیت‌خواه و حتی نظام‌های ایدئولوژیک، تاریخ را ابزاری برای توجیه هدف‌های خود قرار داده‌اند، اما وقتی می‌گوییم تاریخ منظورمان بازسازی گذشته با اسلوب‌های علمی است و نه گزینش برخی از حوادث تاریخی برای برجسته کردن آن‌ها و نتایجی که برای توجیه برخی حوادث امروز می‌توان گرفت. به عبارت دیگر، تاریخ گذشته را در تمامیت آن بازسازی می‌کند، تطور تکوین آگاهی ملی را توضیح می‌دهد، اما عمل سیاسی امروز ما را توجیه نمی‌کند. این ایدئولوژی است! مثالی بزنم. آلمان هیتلری از بازنویسی ایدئولوژیک تاریخ آلمان نتایجی برای تمامیت‌خواهی زمان خود می‌گرفت. یعنی از این که در گذشته از برخی جهات اقوام آریایی برتری‌ها و مزیت‌هایی نسبت به دیگر اقوام داشته‌اند، نتیجه نژادپرستانه می‌گرفت. از نظر علم تاریخ فرض می‌کنیم که این طور است، آریایی‌ها تمدن و فرهنگی پیشرفته تر از اقوام سامی داشته‌اند. این امر به معنای آن نخواهد بود که امروز همه اقوام سامی را به اتاق گاز بسپاریم. این واقعیت تاریخی تنها گذشته را توضیح می‌دهد و سهم به عنوان مثال اقوام آریایی را در تمدن بشری، ولاغیر! امروز هیچ نتیجه‌ای بر آن مترتب نیست. گسست از خاطره تاریخی و حافظه فرهنگی راه‌حل مشکل نیست. هیچ قومی نمی‌تواند تصمیم بگیرد که یک باره گذشته را به فراموشی بسپارد. این تصمیم به این می‌ماند که ما به بهانه این که به عنوان مثال زبان فارسی نارسایی‌هایی برای بیان مسائل امروز دارد، آن را به فراموشی بسپاریم و زبان دیگری را جانشین آن کنیم. برعکس. کسی که زبان مادری خود را کامل نداند مشکل می‌تواند زبان دیگری را یاد بگیرد. البته این مسئله در مورد کودکان مصداق ندارد. اگر کودکی در سنین پایین به خارج برود می‌تواند یک زبان خارجی را کامل فراگیرد اما همین زبان خارجی زبان مادری او خواهد شد. وضع جوانان و نوجوانان ایرانی در خارج از کشور چنین است. زبان مادری بسیاری از آن‌ها انگلیسی، فرانسه و… است، اگرچه اندکی فارسی هم صحبت می‌کنند. اما در میان بزرگسالان ایرانی بیشتر کسانی توانسته‌اند زبان خارجی فراگیرند که زبان مادری خود را کامل می‌دانستند.

همین امر در مورد نسبت ما با تاریخ نیز مصداق دارد. اقوامی که از نظر تاریخی کودک‌اند می‌توانند یا توانسته‌اند خود را به تاریخ دیگر وصل کنند. روم باستان در آغاز تاریخ خود تصمیم گرفت که «اندیشه یونانی» مذهب مختار او باشد. از برخی جهات تاریخ ایالات متحده آمریکا ادامه تاریخ انگلستان و در میان کشورهای آمریکای جنوبی تاریخ برخی از آن‌ها ادامه پرتغال و برخی ادامه تاریخ اسپانیا هستند، اما تاریخ ما تاریخی طولانی و راهی است که در آن سرهای بریده بی جرم و بی جنایت بسیارند. این تاریخ در کلیت آن بر روی دوش ما سنگینی می‌کند، از حمله اعراب تا یورش مغولان، از ابن سینا تا غزالی، از نادرشاه تا مشروطیت، از سعدی و حافظ تا نیما و… از زیر این بار نمی‌توان شانه خالی کرد، می‌توان با آن کنار آمد. باید ببینیم قبای ژنده خود را کجا می‌توانیم آویخت. یک نکته دیگر را نیز از باب نتیجه گیری بگویم و تمام کنم. در بیان دیگری، تاریخ مانند وجدان ناآگاه ما است. چنان که روانکاوان می گویند نمی‌توان یکسره به آن پشت کرد. باید آن را از ناآگاهی به آگاهی آورد تا بتوان از طریق روان پالایی بر آن فائق آمد. تاریخ بیداری نیز چنین وظیفه ای دارد و نقش روان پالایی تاریخی را ایفا می‌کند.

به نقل از سامانه گفتگو gofte-goo.com