قبیلهگرایی و تاسیس “سازمان ملل متحد” در ایران
گفتگوی فرخنده مدرس با دکتر جمشید فاروقی
تلاش ـ از آغاز حضور گسترده و اعتراضی مردم در خیابانها که نام جنبش سبز برآن نهاده شد، بر فراگیری و همگانی بودن این جنبش از همه سو تأکید شده است. اما گروه و سازمانهائی برای حمایت از این جنبش پیششرطهائی تعیین میکنند. البته که هیچ جریانی را نمیتوان به میل و اراده دیگری از جنبشی بیرون گذاشت و یا پیوستن را بدان تحمیل نمود. اما اقدام چنین گروههائی به منزلهی بیرون بردن و کنار گذاشتن به دست خود نیست؟ تأثیر چنین رفتاری از نظر تقویت یا تضعیف جنبش عمومی و جبهه مقابل آن چیست و اساساً از چه روحیه و فرهنگ سیاسی برمیخیزد؟
فاروقی: پرسش شما، پرسشی مرکب است و چند عرصه را در بر میگیرد. نخست اینکه پرسش شما ناظر بر این موضوع است که آیا میتوان و منطقی است که برای حضور و همراهی در یک جنبش پیششرط تعیین کرد؟ دوم این که تاثیر چنین کاری بر توان و ظرفیت آن جنبش چیست و سرانجام این که، تعیین پیششرط برای جنبش از کدامین روحیه و فرهنگ سیاسی برمیخیزد. اجازه بدهید، من هم این پرسشها را با همین نظم و توالی پاسخ بدهم.
تعیین پیششرط برای شرکت در جنبش حکایت از ناپختگی سیاسی آن نیروهایی دارد که مبادرت به چنین کاری میکنند. کسی که برای شرکت یا عدم شرکت خود در جنبشی شرط یا شروطی پیش مینهد، عملا تفاوت بین جنبش، جبهه و حزب را متوجه نشده است. شما برای عضویت خود در یک حزب سیاسی نیز نمیتوانید شرط تعیین کنید، چه برسد برای همراهی با یک جنبش اعتراضی. یک حزب سیاسی برنامه و اساسنامهای دارد و اگر این برنامه و اساسنامه مورد پذیرش شما باشد، شما درخواست عضویت میکنید و هرگاه اهدافی را که خود دنبال میکنید در تعارض با اهداف و سیاستهای آن حزب ببینید، از آن کنارهگیری میکنید. برای حضور در یک جبهه شما به عنوان نماینده یک جریان سیاسی معین یا شخصیتی مستقل میتوانید حضور و همراهی خود را با آن جبهه مشروط به پذیرش این یا آن شرط بکنید. اما جنبش سبز نه حزب است و نه جبهه. یا شما همراه آن جنبش هستید یا نظارهگر. و میدانیم که در سیاست نظارهگری خنثی وجود ندارد. به سخن دیگر، عدم همراهی با یک جنبش در محاسبات سیاسی از توان مبارزاتی آن در برابر دشمن آن میکاهد.
جنبش سبز پیآمد و برآمد یک اعتراض گسترده مدنی است. فراتر از آن میتوان گفت که جنبش سبز یک جنبش اجتماعی است و از این منظر در برگیرنده لایههای اجتماعی بس متفاوت. در واقعیت امر، افرادی که در زیرمجموعه این جنبش قرار میگیرند بسیار متنوعند. تنها کافی است که شما به طیف گسترده و متفاوت افرادی بنگرید که خود را زیرمجموعه این جنبش میدانند. این جنبش هم سبز است و هم الوان. به سخن دیگر، این جنبش نه اسیر رنگ “سبز” محمدی است و نه اسیر رهبری درون سیستمی آن. از رضا پهلوی گرفته تا بسیاری از نمایندگان جریانهای چپ و کمونیستی نیز مچبند سبز دارند. پیام این مچبند سبز بیان همراهی با این جنبش اعتراضی است و نه پذیرش بی قید و شرط رهبری کسانی که به نوعی در راس این جنبش قرار گرفتهاند. بنابراین میتوان گفت از نظر سیاسی، خطایی جدی است هرگاه ما برای همراهی خود با این جنبش اعتراضی، مدنی و اجتماعی بخواهیم پیششرط قائل شویم و اگر چنین بکنیم، بیگمان به آن لطمه زده و از توان سیاسی آن کاستهایم.
اما در پاسخ این پرسش که انجام چنین کاری از سوی برخی از نیروها از کدامین فرهنگ سیاسی بر میخیزد، باید به صراحت بگویم از روحیه قبیلهگرایی. قبیلهگرایی هم انواع خود را دارد. نگاه فرقهای این یا آن سازمان نیز حکایت از تفکر قبیلهای یک جریان سیاسی دارد. اما ما با نوع دیگری از این قبیلهگرایی نیز روبهرو هستیم. به عنوان نمونه، برخی از افراد زیرمجموعه اقلیتهای قومی در ایران چنین نگاهی به مسائل دارند. در این نکته که حقوق اقلیتها در ایران پایمال میشود، ذرهای تردید وجود ندارد. اما قائل شدن شرط برای همراهی با جنبش اعتراضی گسترده اجتماعی کنونی، حکایت از این منش قبیلهگرایانه دارد.
تلاش ـ البته بیرون بردن خود از یک جریان و جنبش عمومی به خودی خود درست یا نادرست نیست. آن چه تعیین کننده نهائی است ماهیت و مطالبات مطرح شده است. شناخت و درک عمومی در بارهی سرشت جنبش سبز را شما چه گونه میبینید و حلقهی پیوند نیروها با گرایشها و جهانبینیهای گوناگونش را کدام مطالبات میدانید؟
فاروقی: ببینید خانم مدرس، شرکت یا عدم شرکت در یک جنبش عمومی و اعتراضی از حیث سیاسی قابل ارزیابی است و میتوان گفت که در پیش گرفتن این یا آن سیاست از منظر سیاسی امری درست است یا خطا. البته حق با شماست، کسی نمیتواند این یا آن جریان سیاسی را وادار به مشارکت کند یا وی را از حضور و همراهیاش با این جنبش باز دارد. در مورد درک عمومی از جنبش سبز، اندک اشارتی در پاسخ به پرسش پیشین شما داشتم. گزینش واژه “جنبش” برای بیان برآمد این اعتراضات، امر تصادفی نبوده و محصول تصمیم و انتخاب فردی نیست. آنچه که در ایران، ما شاهدش هستیم، کنار هم قرار گرفتن طیفها و لایههای گسترده اجتماعی است. جنبش سبز، نه جنبش فارسزبانان است و نه جنبش ترکزبانان. در شرایط سیاسی تعریف شده، مثلا در یک کشور دموکراتیک، اعتراضها بدل به جنبش نمیشوند. جامعه از ابزار لازمه برای بیان نارضایتی خود و برای اعتراض کردن به سیاستهای موجود برخوردار است. رسانههای آزاد و مستقل وجود دارند، احزاب اپوزیسیون وجود دارند، قانون تعریف شده مدنی ناظر بر رفتار صاحبان قدرت و همچنین متضمن حق اعتراض مدنی است، جامعه از حق عزل و نصب برخوردار است و… در چنین شرایطی اعتراضها به جنبش و خیزش فرا نمیرویند. در ایران، حضور و وجود حکومتهای اتوکراتیک و نبود شرایط آزاد برای بیان نارضایتی عمومی، از اعتراضهای مدنی جنبشهای اجتماعی و سیاسی میآفریند. جنبش سبز نیز یکی از فرآوردههای دیکتاتوری در ایران است. مردمیکه در این جنبش شرکت جستهاند، هر یک شاید خواستها و مطالبات خود را دنبال میکند. اما اگر بخواهیم همه این مطالبات را جمع جبری کرده و نتیجه بگیریم، باید بگویم مردم به دنبال حقوق شهروندی هستند و تامین این حقوق عملا به معنی تحقق حقوق پایمال شده اقلیتها نیز هست.
تلاش ـ از برخی افراد و سازمانهای قومی و مطالبات اقوام نام بردید. از جمله گروههای پیششرط گزار، احزاب و سازمانهای قومگرا هستند. از سوی سخنگویان آنها گفته میشود؛ به اقوام ایرانی بگویید “ملیتهای ایران” ـ و تازه ترین “مناطق ملی” به جای کشور و ملت ایران ـ فدرالهای قومی ـ ملی ـ زبانی را بپذیرید، تا «ما» از جنبش سبز حمایت کنیم. اما خواستها و مطالبات مشترک جنبش سبز یا به قول خانم رهنورد؛ «کف خواستههای همه نیروهای متفاوت با جنبش، آزادی، دمکراسی و احترام به حقوق شهروند است.»
اگر هدف همگانی ـ از جمله سازمانهای قومگرا ـ دستیابی به آزادی، دمکراسی و رسیدن به حقوق برابر انسانهاست، عقل و منطق کدام را به عنوان «کف خواستهای نیروهای متفاوت» برمیگزیند، تفکیک و تجزیه ملت و کشور ایران به “ملیتها و مناطق ملی” بر مبنای تیره و نژاد و قوم و زبان یا حقوق شهروندی و آزادی فردی و…؟ به عبارت دیگر کدام یک از این «کفها» فراگیرند؟
فاروقی: بله. پیشتر در پاسخهای خودم به این روحیه قبیلهگرایی در بین بخشی از سازمانهای قومگرا اشاره کردم. سواد سیاسی ما در ایران هنوز زیر درک لنینیستی است. ببینید، تفکر سیاسی در ایران به شدت متاثر از واردات نظری لنینیستی، استالینیستی و مائوئیستی است. این چنین است که سواد سیاسی ما ایرانیان، انباری شده است از مفاهیمیکه بدون نگاه انتقادی وارد کردهایم و بی آنکه بدانیم بهره گرفتن از آنها چه تاثیری بر تفکر و سیاست ما دارد، از آنها برای بیان مطالبات خود استفاده میکنیم. برای بسیاری از این مفهومها ارزشی مثبت قائل شدهایم، بی آنکه در ذات این مفهومها چنین ارزشی وجود داشته باشد. زمان لایروبی این طویله اوژیاس فرا رسیده است. یکی از این مفهومها هم مفهوم ملت و ملیت است. به گمان من، ایران در مسیر خود از جامعه سنتی به جامعهای مدرن، هنوز راه طولانی در پیش دارد. ما با دو روند مجزا ولی مرتبط از حیث تاریخی روبهرو هستیم. یکی همان روند ملت سازی است و دیگری روند دولت سازی. حکومت پهلوی موفق شد از حیث سیاسی گام بزرگی بردارد و به دولت در ایران رنگی مدرن زد. اما، همانگونه که در بسیاری از مقالات خود گفتهام، مدرن سازی دولت در ایران با مدرنسازی الگوی قدرت توام نشد. در اثر این موضوع، ساکنان کشور به حقوق خود دست نیافتند و به شهروند بدل نشدند. این به این معنی است که روند “ملتسازی” در ایران به پایان نرسیده است. در چنین شرایطی از منظر تئوریک خطاست که من از ملت کرد و ملت ترک و ملت بلوچ سخن بگویم. برخی از نمایندگان تفکر قومی در ایران گمان میکنند استفاده از واژه قوم شایسته آنها نیست و ما میبایست از واژه ملت استفاده کنیم. تو پنداری ملت چند ستاره بیشتر از قوم دارد. حال آن که به نظر من چنین باوری نه تنها خطاست، بلکه زمینههای فهم مطالبات قومی را نیز مخدوش میکند و امر همراهی و مشارکت همه ساکنان ایران در تحقق این حقوق را نیز دشوار میسازد. ما نه تنها ملت ترک و کرد نداریم که ملت فارس هم نداریم. ما برای اینکه روند ملتسازی در ایران را به فرجام رسانیم، نیازمند همراهی همه هستیم و میبایست آن گونه که خانم رهنورد نیز تاکید کردهاند، بر تامین حقوق شهروندی تاکید ورزیم. برای تامین حقوق شهروندی من کردتبار، همراهی و مبارزه تو ساکن فارس زبان و یا ترکتبار الزامی است.
در ارتباط با این روحیه قبیلهگرایی و عقب مانده مثالی بزنم. چندی پیش در همایشی حضور داشتم که موضوعش تامین حقوق اقلیتها بود. در پایان همایش بیانیهای خوانده شد که در آن آرا و باورهای نیروهایی که امکان حضور نیافته بودند عرضه شده بود. در پایان بیانیه به سازمانهایی اشاره شده بود که آن بیانیه را امضا کرده بودند. در این بیانیه نه تنها از ملتهای عرب، کرد، بلوچ و ترکمن سخن در بین بود که ملت ترک نیز انواع و اقسام یافته بود و از ملت ترک شاهسون، ملت ترک قشقایی و ملت ترک… همه زیر بیانیه را امضا کرده بودند. نوبت سخن که به من رسید به طنز گفتم، با این وفور و فراوانی ملت که ما در ایران داریم، خوب است ایده تاسیس یک دولت ملی را به خاک بسپاریم و از همان ابتدا به فکر ایجاد یک “سازمان ملل متحد” در ایران باشیم!
تلاش ـ چرا هر دو با هم نشود؟ ملیتهای قومی ـ زبانی و تقسیم خاک ایران بر پایه قوم و زبان و بعد حقوق فردی و شهروندی؟ چه ایرادی دارد؟ مگر نه این که میتوان همه چیز را به حکم «اراده» و به نیروی «ایستادگی» به چنگ آورد؟
فاروقی: ببینید، در تماسهایی که من با برخی از نمانیدگان اقلیتها داشتهام، گاهی با چنین مطالبه عجیبی روبهرو شدهام. این مطالبه چنان غیرعقلایی و غیرمنطقی است که جای پاسخ چندانی باقی نمینهد. مثل این میماند که ما یک پیاله باستانی و با ارزش داشته باشیم که نیاز به مرمت دارد. و کسی بگوید چرا زحمت مرمت این پیاله را به خود میدهید. اول آن را با شدت به زمین بکوبیم و پس از آنکههزار تکه شد، سر فرصت بنشینیم و تکهها را با صبر و حوصله بههم بچسبانیم. خوب در برابر این توصیه “بدیع و خردمندانه” چه میشود گفت؟
اما صرفنظر از مزاح باید بگویم تامین حقوق شهروندی در ایران به خودی خود تامین کننده همه حقوق اقلیتهاست. ما میبایست در این راه بر روحیه قبیلهگرایی فائق آئیم. باید به صراحت بپذیریم که بیشترین فشار بر اقلیتهای دینی و مذهبی در ایران روا میشود. این فشار در مورد آن دسته از اقلیتهای قومیکه در عین حال در شمار اقلیتهای مذهبی هستند، بیشتر است. برای کسب حقوق شهروندی خود، جنبش اجتماعی و اعتراضی میبایست از حقوق همه اقلیتها به یکسان دفاع کند. هرگاه من شیعه مذهب برای دفاع از حقوق یک بهایی به میدان بیایم و هرگاه من فارسزبان بتوانم از حقوق اقلیت کرد زبان و ترک زبان به یکسان دفاع کنم، آنگاه میتوانم مدعی شوم از روحیه قبیلهگرایی فاصله گرفتهام. و تردیدی نمیبایست داشت که روحیه قبیلهگرایی برای تداوم حیات جنبشی اجتماعی و تلاش فراگیر برای تامین حقوق شهروندی، سمی مهلک است.
تلاش ـ جناب دکتر فاروقی با سپاس از شما