«

»

Print this نوشته

«این فصل تازه‌ای ست که آغاز گشته است» / گفتگوی ماندانا زندیان با شیرین نشاط

Neshat«این فصل تازه‌ای ست که آغاز گشته است» *

گفتگوی ماندانا زندیان با شیرین نشاط

شیرین نشاط، عکاس و فیلم ساز، زادۀ سال یکهزار و سیصد و سی و شش خورشیدی در قزوین، و دانش آموختۀ هنر در دانشگاه برکلی آمریکاست.

سال گذشته فیلم «زنان بدون مردان» او، بر اساس کتابی به همین نام، نوشتۀ شهرنوش پارسی‌پور، تندیس شیر نقره‌ای بهترین کارگردان را در جشنوارۀ فیلم ونیز، به وی سپرد. این فیلم، به «جنبش‌های آزادی خواهی مردم ایران ـ از جنبش مشروطه تا جنبش سبز ـ تقدیم شده است.

*****

م. ز. ـ شوپنهاور بر آن بود که وظیفۀ هنر، تجلی ایده‌هاست. اگر بپذیریم گسترش ارتباط‌ها با یاری تکنولوژی، به اندازه‌ای مسائل و رویدادهای گوناگون را در هر کشور، بلکه در جهان، به همدیگر ربط داده است، که هر فرد انسانی می‌تواند به گونه‌ای در بافتار اندیشه و عاطفۀ هنرمند دست برد، و حساسیت‌های هر هنرمند نیز می‌تواند در بافتار گسترده‌تر و ژرف‌تری که مردم، یا‌‌‌ همان «دیگری» است، شکل گیرد و به آفرینش اثر برسد؛ به نظر شما هنرهای مفهومی با حساسیت بر مسائل اجتماعی (که در جوامعی مانند ما ناگزیر سیاسی می‌شوند) چه اندازه می‌توانند در شکل گیری روحیۀ یک جنبش اجتماعی، و بالا کشاندن سنجه‌های اخلاقی آن تاثیر داشته باشند؟ مسیر و شیوۀ مبارزه در یک جنبش اجتماعی، مانند جنبش سبز ایران، چه اندازه می‌تواند بر ایده‌های هنرمند و شیوۀ تجلیشان اثربگذارد؟ آیا چنین اندرکنشی میان تودۀ مردم و هنرهای تجسمی برآمده از بستر جنبش سبز دیده می‌شود؟

شیرین نشاط ـ به نظر من هنرمند نیز مانند دیگر افراد جامعه از آنچه در محیط زندگی‌اش می‌گذرد، اثر می‌پذیرد و این اثر غیرمستقیم بر آنچه خلق می‌کند، حتی بر قدرت خلاقیت او، تأثیر می‌گذارد، و این تأثیر به طور متقابل با اثر هنری دوباره به جامعه بازمی گردد.

اتفاق‌ها و مسائل اجتماعی ـ سیاسی مستقیماً و در‌‌‌ همان زمان وارد کار من نمی‌شوند، یعنی من هرگز نخواسته‌ام خود را موظف کنم اتفاقی را که در جریان است مستقیم و صریح و شعارگونه وارد کار هنری‌ام کنم. ولی می‌پذیرم که از آنچه در جامعه گذشته است، اثر گرفته‌ام. مثلا در «زنان خدا» که سال‌ها پس از آنچه بر زنان ایرانی گذشت ساخته شد، در حقیقت من بی‌آنکه قصد توصیف یا توضیح چیزی را داشته باشم، می‌کوشیدم پاسخ پرسش‌های خود را پیدا کنم. ولی هستند هنرمندانی که در زمان یک حادثه و تحت تأثیر آن کار هنری می‌کنند. برای من هنر به زمان خاصی تعلق ندارد. اثری که یک اتفاق عظیم مانند جنبش سبز بر من می‌گذارد، ممکن است مدت‌ها بعد در کار‌هایم تجلی یابد.

جنبش سبز، که به نظر من یک حرکت بسیار زیبا و باارزش است، از‌‌‌ همان آغاز مرا سخت درگیر خود کرد. همراه دیگران، در تظاهرات، اعتراض‌ها، و اعتصاب غذا شرکت کرده‌ام و‌گاه در برنامه ریزی این امور نیز همکاری داشته‌ام. اخبار را، به ویژه از منابع و نوشته‌های جوانان درون کشور، با دقت دنبال می‌کنم و می‌کوشم خبر‌ها و هرگونه آگاهی را تا آنجا که می‌توانم با کمک شبکه‌های اجتماعی مانند فیس بوک، تا آنجا که دستم می‌رسد پخش کنم. جنبش سبز از من انسان دیگری ساخته است. من خوب می‌بینم که دیگر آن شیرین نشاط پیش از تابستان هشتاد و هشت نیستم، و همین دگرگونی حتماً بر هر کار که بکنم اثر می‌گذارد.

در مورد بخش دوم پرسش شما، این روز‌ها من بیش از همیشه به نقش و سهم هنر در برخورد مردم به روزهای سخت و تاریک زندگی فکرمی کنم. هنر با اثر گذاشتن بر درونی‌ترین لایه‌های روح و روان انسان‌ها می‌تواند در نزدیک کردن افراد جامعه نقش درخشانی داشته باشد.

چندی است برای ساختن فیلمی دربارۀ زندگی امّ کلثوم، خوانندۀ استثنایی مصر، دربارۀ زندگی او تحقیق می‌کنم و می‌بینم که یک زن هنرمند مردمی چه اندازه در کنار هم نگاه داشتن مردم یک کشور برای دستیابی به آنچه می‌خواسته‌اند نقش داشته است. هنر، در شکل‌های گوناگون ـ عکاسی، موسیقی، داستان نویسی، فیلم، یا… ـ می‌تواند به جامعه امید و الهام دهد، و این برای پیروزی یک جنبش اجتماعی بسیار مهم است. به نظر من در این دوران ویژه، هنرمندان ایرانی شاید بیشتر از همیشه در همراهی جنبش آزادی خواهی مردم ایران و نشان دادن چهرۀ واقعی آن به جهان سهم داشته‌اند، شاید بشود گفت هم به مبارزان امید و نیرو دادند، هم آبروی دوباره‌ای برای کشور و ملت ایران ساختند.

م. ز. ـ جایگاه ویژۀ «زن» در آثار هنری گوناگون شما چشم گیر است ـ از «زنان خدا» که دو دهه پیش، پس از نخستین بازگشت به ایران ساختید، تا تازه‌ترین اثرتان، «زنان بدون مردان»، که تندیس شیر نقره‌ای بهترین کارگردانی را در شصت و ششمین جشنوارۀ بین المللی فیلم ونیز به شما سپرد.

تصاویر تکان دهندۀ «زنان خدا»، با تأکید بر دست، و چهره، به ویژه چشم و نگاه تیز و خیره به بیننده ـ تنها پاره‌هایی از پیکر زن که از چادر بیرون می‌ماند و اغلب با آیات قرآن، دعاهای رایج اسلامی، یا اشعار فروغ فرخ زاد، پوشیده می‌شود ـ می‌تواند از توانایی شگفت انگیز زن ایرانی در استفاده از هر آنچه توانسته است ـ در‌‌‌ همان اندازه‌های ممکن ـ برای ابراز آنچه می‌خواسته، سخن گوید ـ نمادی از آنچه در خرداد هشتاد و هشت در خیزش جامعۀ شهروندی ایران رخ داد.

با نگاه به صحنۀ نخست «زنان بدون مردان» ـ رهاشدن مونس در آسمان ـ با این جملات نمادین: «حالا فقط سکوت بود، سکوت، و دیگر هیچ… و من فکرکردم تنها راه رهایی از درد، رهایی از دنیاست.»؛ شما حضور پیشرو زنان ایرانی را با آن چهره‌های زیبا و آراسته و جامه‌های به غایت ظریف و زنانه در مبارزات آزادی خواهانۀ یک سال و نیم سال گذشته چگونه می‌بینید؟ آیا نسل جوان زنان ایرانی با حقیقت رو به رو شده، به گونه‌ای رهایی دست یافته است؟

شیرین نشاط ـ همانطور که می‌گویید، من تضاد ظاهری میان «توانایی‌ها» با «حساسیت‌ها و شکنندگی‌ها»ی زن را دوست دارم. در حقیقت اگر بخواهم درونمایۀ کارهای خود را تعریف کنم، همین تعریف شما را به کارمی برم.

روحیۀ زنانه با حساسیت‌های بیشتر، می‌تواند با ظرافت بیشتر نگاه کند؛ زود‌تر اثر می‌پذیرد، بیشتر رنج می‌کشد و راحت‌تر خود را ابراز می‌کند؛ این به نظر من زیباست، بخشی از انسان بودن است؛ از سوی دیگر می‌بینیم که یک زن در برخورد با دشواری‌ها بسیار نیرومند است، مثال ساده اینکه یک مادر در سخت‌ترین شرایط بیماری نیز برمی خیزد و به کارهای فرزندش رسیدگی می‌کند.

روحیۀ زنانه همچنین به انسان اجازه می‌دهد آنچه را حس می‌کند با زبانی صادقانه بیان دارد، نمونۀ خوب و آشنای این مورد، فروغ فرخزاد است، زنی زیبا و هنرمندی توانا و قابل ستایش که رنج و درد خود را صادقانه و صمیمانه در شعرش می‌آورد، بی‌آنکه نگران باشد بیان این احساسات ممکن است نشانۀ ضعف او باشد.

در جنبش سبز، من این روحیه را می‌بینم ـ تعریفی دوباره از نیرومندی زن، که برخلاف تصور متعارف دربارۀ فمینیست‌ها، نمی‌کوشد مردانه و تا حدی خشن رفتار کند تا توانا و نیرومند بنماید. زنان با مهربانی و دلسوزی، زیبا و زنانه، برای آزادی مبارزه می‌کنند؛ زنانه لباس می‌پوشند، آرایش می‌کنند، زیبا سخن می‌گویند و از امکانات موجود در اندازه‌های ممکن استفاده می‌کنند تا روحیۀ جنبش را انسانی‌تر و سرشار‌تر نگاه دارند. این آن رهایی ایده آلی است که من دوست دارم.

امروز زنانی که انتلکتوئل هستند، هم مبارزۀ سیاسی می‌کنند، هم به زیبایی اهمیت می‌دهند و هم روحیۀ یک حرکت سیاسی را تلطیف می‌کنند.

من همیشه می‌کوشم این تعادل را در زندگی شخصی خودم نگاه دارم ـ تعادل میان انتلکت بودن و کار جدی کردن با زیبا بودن و زن ماندن؛ تضادی است که به نظر من بسیار مثبت و آفریننده است و در جنبش سبز هم به آشکاری نمود پیدا کرده است.

م. ز. ـ در «زنان بدون مردان»، «زن» و «کشور ایران» برای رسیدن به «حقیقت» و «آزادی» تلاش و مبارزه می‌کنند، مبارزه‌ای که حتی با مرگ پایان نمی‌پذیرد، دیگرگونه می‌شود و در دیگران ادامه می‌یابد؛ شما هنر سامان دادن روان یک انسان را با هنر سامان دادن جامعه آمیخته‌اید، و سیاست را با نگاهی سرشار و زنانه، و فرایافتی شایستۀ هزارۀ نو، (هامر شولد معتقد بود سیاست عبادت عصر ماست.) به زندگی روزانۀ فرد انسانی راه داده‌اید.

نسل کوشندگان انقلاب اسلامی، با نگاهی اغلب پیچیده در ایدئولوژی، یا هنر را سرتاسر سیاسی ـ با معنایی که برای آنان داشت ـ می‌خواستند، یا پاک برهنه از هر نگاه اجتماعی ـ سیاسی: «هنر برای هنر»؛ و هرگروه در سرزنش گروه دیگر تا ته ظرفیت این واژه می‌رفت، یا می‌رود.

نگاه شما به هنر و آمیختن آن به مسائل اجتماعی ـ سیاسی در برخی دوران‌ها چگونه است؟

شیرین نشاط ـ من به عنوان یک زن، و یک فرد در جامعه، همیشه با دو دسته مسئله یا فکر درگیرم ـ مسائل کاملاً شخصی که در زندگی روزانه‌ام پیش می‌آید، و مسائل اجتماعی و سیاسی که در پیرامونم می‌گذرد و نمی‌توانم بر آن‌ها چشم ببندم. یعنی من صبح‌هایم را با شادی‌ها و غم‌ها و دلهره‌های شخصی خودم، و نیز اخبار خوب و بد کشور ایران و تا حدودی دیگر نقاط جهان آغازمی کنم.

بنابراین اندیشه و عاطفۀ من همیشه و هرروز، همراه و همزمان، با مسائل شخصی و اجتماعی ـ سیاسی شکل می‌گیرد؛ و هر اثر هنری من تا به حال آینه‌ای بوده است از این هر دو، که به نظر من جدایی ناپذیرند ـ هنرِ سرتاسر شخصی و برهنه ار مسائل اجتماعی، شخص هنرمند را مرکز همه چیز می‌کند؛ و هنر‌‌‌ رها از جنبه‌های شخصی و انسانی می‌تواند شعارگونه شود.

برای من مهم صداقت هنرمند است، نه دنبال حرف‌ها و قضاوت‌های دیگران رفتن.

به نظر من «هنر برای هنر»، در جامعه‌ای مانند ما، به ویژه در شرایط کنونی، نمی‌تواند معنا داشته باشد، یعنی اصلاً ممکن نیست. هنرمند ایرانی نمی‌تواند بر جامعه‌اش دیده ببندد، و این به نظر من به کارهای هنری عمق می‌بخشد، و به جای سرگرم کردن محض، مخاطب را به اندیشیدن وا می‌دارد. هنر هنرمندان آگاه در کشور ما وسیلۀ سرگرم کردن مردم نیست ـ مانند آنچه در بسیاری آثار هنری کنونی غرب می‌بینیم؛ هنر برای این دسته هنرمندان ما ابزار بالابردن سطح اندیشه و بحث‌های جامعه است، این در واقع آثار هنری ما را عمیق‌تر می‌کند که به نظر من بسیار خوب است، هم برای هنرمند، هم برای مخاطبانش.

 م. ز. ـ فیلم «زنان بدون مردان» برداشتی آزاد از کتاب خانم شهرنوش پارسی‌پور است، که با پررنگ کردن یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخی همروزگار کشور ما، بر خلاف کتاب، پیامی سیاسی یافته است.

رهیافت شما به سیاست در این فیلم، مانند نگاه کوشندگان جنبش سبز، برهنه از ایدئولوژی، خشونت، و دیگر کلیشه‌های کوشندگان سیاسی نسل پیشین است ـ نگاهی لطیف و انسانی که در آن یک کوشندۀ سیاسی، از زیبایی طبیعت لذت می‌برد، شعر عاشقانه می‌خواند، دوست می‌دارد، عاشق می‌شود، و در نگاهی فراگیر به زندگی عشق می‌ورزد.

با در نظرداشتن اینکه طرح ساختن این فیلم چند سالی پیش از خیزش سبز ایران آغازشده بود، چگونه شد که شما فیلمی این اندازه سیاسی را از آن کتاب که توجه روشنی به بیست و هشت مرداد سی و دو ندارد، با چنین رهیافتی درآوردید؟ و چه شد که تصمیم گرفتید فیلم را به جنبش‌های آزادی خواهی ایران ـ از جنبش مشروطه تا جنبش سبز ایران ـ تقدیم کنید و باز با شیوه‌ای هنرمندانه و پاک نمادین ـ بی‌شعار، بی‌سخن ـ با شال‌های سبز بر فرش قرمز جشنوارۀ فلیم ونیز قدم بگذارید؟

شیرین نشاط ـ داستان «زنان بدون مردان» همانطور که می‌گویید داستانی است غیر سیاسی، دربارۀ زن. من امکان و ظرفیت بیرون کشیدن یک اتفاق مهم سیاسی را در زمینۀ این داستان دیدم و فکرکردم می‌توان همزمان تلاش جامعۀ ایرانی را در کنار تلاش چهار زن داستان، همه برای رسیدن به رهایی و آزادی، در کنار همدیگر تصویر کرد ـ کشور ایران در این فیلم درحقیقت یک انسان دیگر در کنار این چهار زن است.

هر کدام از زنان این فیلم می‌کوشیدند از تنگنا‌ها، فشار‌ها، خفقان‌ها و نابرابری‌ها رهاشوند و به آزادی دست یابند، و جامعۀ ایرانی نیز همینطور. خواست‌ها و هراس‌ها و دلهره‌ها و چالش‌های این زنان در این مسیر، نمونه‌ای از خواست‌ها و چالش‌های ملت ایران است ـ هر دو برای آزادی و دمکراسی زندگی و تلاش می‌کنند.

من همیشه پی گیر مسائل سیاسی ایران بوده‌ام، ولی تا پیش از تابستانی که گذشت، هرگز شخصاً و مستقیماً درگیر یک حرکت سیاسی نشده بودم. دوران انقلاب اسلامی هم درون کشور نبودم و در این سو هم فعالیتی نداشتم.

جنبش سبز به اندازه‌ای برای من تکان دهنده بود، که برای نخستین بار در زندگی‌ام، در هر حرکت در پشتیبانی از آن شرکت مستقیم و فعال پیداکردم. همزمان با آغاز جنبش سبز ایران، من مشغول مونتاژ فیلم «زنان بدون مردان» بودم، و برای نخستین بار در زندگی حس می‌کردم مسائل بیرون از اتاق کار من، برایم مهم‌تر از کار هنری‌ام شده است. پیش از جنبش سبز، من بسیار با احتیاط به سیاست نزدیک می‌شدم، شاید کمی می‌ترسیدم که سیاست ـ با معنا و تعریفی که داشت ـ هنرم را شعارگونه کند. ولی جنبش سبز همه چیز را تغییرداد و من می‌دانم دیگر هرگز آن انسان پیش از تابستان گذشته نخواهم بود. جنبش سبز معنای سیاست و فعال سیاسی بودن را برای من لطیف و انسانی کرده است.

وقتی به جشنوارۀ فیلم ونیز دعوت شدیم، من و همکارانم دیدیم اصلاً نمی‌توانیم ساکت بمانیم؛ فرصتی بود برای پشتیبانی از جنبش آزادی خواهی مردم ایران در برابر دوربین‌های جهان؛ و ما تصمیم گرفتیم از این فرصت به شیوه‌ای هنرمندانه و شاعرانه استفاده کنیم، مانند حرکت خود مردم در ایران ـ بی‌حرف، بی‌شعار، تنها با رنگی که نشانه و نماد جنبش آزادی خواهانه مردم ایران بود، و بسیار هم پاسخ گرفتیم.

من به جنبش سبز مردم ایران اعتقاد دارم و عمیقاً دلم می‌خواهد پیروز شود، و هرکار بتوانم برای پشتیبانی از آن انجام می‌دهم.

همین اواخر از من دعوت شده است تئاتری در نیویورک بر صحنه ببرم، تصمیم دارم با ترکیب شعر و موسیقی، کاری بسازم مانند اپرا، با موضوع محاکمۀ آزادی خواهان در دادگاه‌های سراسر دروغ جمهوری اسلامی، که در آن متهمین با زبان شعر و موسیقی به دروغ‌های مطرح شده پاسخ می‌دهند و از خود دفاع می‌کنند؛ آقای شجاع آذری، آقای محسن نامجو و یک خانم شاعر فلسطینی در این طرح با من همکاری می‌کنند؛ طرحی است سراسر هنری که با زبان غیر مستقیم و انتزاعی هنر به مسائل جاری در دادگاه‌های کنونی ایران می‌پردازد.

یک سری کار عکاسی تازه نیز انجام داده‌ام، در رابطه با فعالیت‌های سیاسی نسل جوان ایران، که با نگاه خودم، به شیوه‌ای استعاری با استفاده از چهره‌های زنان و مردان جوان ایرانی ارائه خواهدشد.

 م. ز. ـ برخی برخوردهای جمهوری اسلامی با هنر و هنرمند ـ مانند واکنش تند به روسری و دستبند سبز خانم‌ها رخشان بنی اعتماد و باران کوثری در جشن خانۀ سینما؛ یا حکم شگفت انگیز محرومیت آقای جعفر پناهی از سفر، مصاحبه، حتی نوشتن فیلمنامه برای بیست سال ـ چنین می‌نماید که مسئولین نظام از رنگ‌ها، نشانه‌ها، حتی از تخیل هنرمندان می‌ترسند.

دلیل هراس یک حکومت خودکامه و سرکوبگر، از تخیل یک انسان چیست؟

شیرین نشاط ـ همین جاست که کسی مانند من بیشتر به قدرت تخیل و الهام بخشی در هنر ایمان می‌آورد.

آقای جعفر پناهی بسیار درست گفت که «می‌توانند مانع فیلم ساختن من شوند، ولی جلوی تخیل مرا نمی‌توانند بگیرند.»

تخیل و در واقع اندیشۀ یک هنرمند یا یک روشنفکر موثر‌ترین سلاح مبارزۀ او با حکومتی مانند جمهوری اسلامی است، سلاحی که هیچ راهی برای از بین بردنش ندارند.

قدرت این سلاح در این است که بر دیگران اثر می‌گذارد، دیگران را به فکر فرومی برد و کم کم افراد جامعه را به همدیگر نزدیک می‌کند.

اهمیت این توانایی باارزش و استثنایی هنر، با برخوردهای حکومت ایران، رفته رفته برای خود هنرمند نیز روشن‌تر می‌شود. هنرمند به ارزش کار خود بیشتر پی می‌برد و درمی یابد دولت از فکر و خلاقیت او می‌ترسد، درمی یابد که تخیلش بخشی از مبارزۀ سرتاسری جامعه شده است؛ حتی من که برون از مرز با آزادی کار هنری می‌کنم، می‌بینم حکومت ایران از رنگ دستبند سبز من می‌ترسد، این یعنی من می‌توانم با بسیاری حرکت‌ها این حکوت را ضعیف کنم.

هنرمندان کشورهای آزاد، شاید کمتر چنین توانایی داشته باشند، شاید آن‌ها بیشتر می‌کوشند و می‌توانند مردم را سرگرم کنند، و شاید همین برایشان کافی باشد.

به نظر من، دشواری‌هایی که بر هنرمندان درون می‌رود ـ از سانسور و زندان تا ممنوعیت از کار؛ و دشواری ماندن در تبعید و دور از مخاطب ایرانی برای هنرمندان برون از مرز، ارزش رسیدن به دریافت چنین حقیقت باارزشی را دارد: سهم اندیشه و تخیل یک هنرمند در نزدیک کردن شهروندان به یکدیگر و یگانه کردن یک ملت بی‌‌‌‌نهایت و شکست ناپذیر است.

دریافت این مهم، به هنرمندان الهام و نیروی بیشتری می‌بخشد و هنرشان را نیرومند‌تر و ناب‌تر می‌کند.

هنرمند ایرانی مانند آنچه دربارۀ زن ایرانی گفتم، از امکانات و فرصت‌های موجود بیشترین بهره را می‌گیرد تا حرفش را به هر زبانی که می‌تواند بزند. آزادی و دمکراسی را می‌توان با شیوه‌های گوناگون، حتی با زبان رنگ، بر زبان هنر آورد و در جامعه زنده و پویا نگاه داشت؛ و دولت ایران این را دریافته است و از آن می‌ترسد.

سوم مارس دوهزار و یازده میلادی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* «این فصل تازه‌ای ست که آغاز گشته است/ با اینهمه نشانه صدا می‌زند تو را»

رضا مقصدی